بخش ۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
واقعا عالی بود
فوق العادست. خدا خیرتون بده ان شاء الله...
گسارید یعنی مصرف کرد ، می گسار یعنی مصرف کننده می
می گیر یعنی کسی که می می گیرد و یا کسی که می براو کارکرده است ،
این داستان تازه مغزی میدهد مرد را ! و اما واژگان زیبنده
سالاربار یعنی کسی که مسئول أداره دربار است ، میربار هم درست است ، چشن را أداره می کند .
براور یعنی میوه دار ،
خوکخورد اشکار است ولی خیلی زیباست .
جوانوار یعنی خامانه
کامجوی ، محترمانه است کسی را که به گان کردن گراییده است ، گای خواه
کار نابوده یعنی عمل انجام نشده
خواهشگری یعنی میانجیگری
خایسک یعنی پتک و خایسک پذیری می شود malleablity چکش پذیری
زوار یعنی ندیم نه زائر و فارسی است
پر اکنده رای یعنی حواس پرت
پورنیو یعنی پسر دلیر که می تواند ازاده ای انرا نام پسرش کند
بیکران درود
یه واک جا افتادهmalleability
واک فارسی با voiceهمستاک هستند
فریاد خواه، مظلوم می شود
خلیده دل ، ازرده دل
کار بر کاست بودن وارون کار بر کام بودن است
دمان و دنان ، دمان یعنی نفس زنان ولی دنیدن یعنی دویدن نه شتابکار و نه آرام ، هروله را گویند ، مولانا هم به کار برده است .
تواین داستان چرااسم منیژه نیومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه داستان بیژن ومنیژه نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون این فعلا مقدمه داستان هست
در واقع فقط یک بخش.. در ادامه هست
نگار منیژه در بیت های
منیژه نشسته بخیمه درون/پرستنده برپیش او رهنمون
و...آمده است
با درود - تمام سروده ی بیژن و منیژه را خواندم و اغلاط زیر به نظرم رسید -
زمانه چنان شد که بود از نخست
بب وفا روی خسرو بشست (به آب وفا روی خسرو بشست)
نشسته بگاه اندرون می بچنگ
دل و گوش داده بوای چنگ (به آوای چنگ )
چه مایه بدو اندرون کشتزار
درخت برآور هم میوهدار (درخت برآور - همه میوه دار)
که جوید بزرم من رنج خویش (که جوید به آزرم من رنج خویش )
ازان پس کند گنج من گنج خویش
کسی را کجا چون تو کهتر بود
ز دشمن بترسید سبکسر بود (ز دشمن بترسد سبکسر بود)
تو با او برو تا سر آب بند
همیش راهبر باش و هم یار مند (هم اش = همش راهبر باش و هم یار مند)
بیاورد گرگین میلاد را
همواز ره را و فریاد را (هم آواز ره را و فریاد را)
چو خوردن زان سرخ می اندکی (چو خوردند زان سرخ می اندکی)
بگرگین نگه کرد بیژن یکی
بیژن چنین گفت پس پهلوان (به بیژن چنین گفت پس پهلوان)
که ای نامور گرد روشنروان
ازین پس کنون تا نه بس روزگار
شد چون بهشت آن در و مرغزار (شود چون بهشت آن درو مرغزار)
منیژه کجا دخت افراسیاب
درفشان کند باغ چون آفتاب (درخشان کند باغ چون آفتاب)
که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم بهر نوبهار (همی جشن سازم به هر نوبهار)
نه من بزرو جستم این جشنگاه ( نه من بارزو جستم این جشنگاه)
نبود اندرین کار کس را گناه
سوران پراگنده بر گرد دشت ( سواران پراگنده بر گرد دشت)
چه مایه عماری بمن برگذشت
اگر شاه خواهد که بنید ز من (اگر شاه خواهد که بیند ز من )
دلیری نمودن بدین انجمن
اگر زر خواهی و گر گوهرا (اگر زر بخواهی و گر گوهرا)
و گر پادشاهی هر کشورا
برام بر کینه جویی همی (بر آرام بر کینه جویی همی )
گل زهر خیره ببویی همی
همه جای گشته کنام گراز
همه شهر ارمان از آن در کزاز (همه شهر ارمان از آن در گداز)
بفرمودمی تا سرت را ز تن
بکنید بکردار مرغ اهرمن ( بکندی بکردار مرغ اهرمن )
بیابان گرفت و ره هیرمند
همی رفت پویان بساند نوند (همی رفت پویان بسان نوند)
چو رستم دل گیو را خسته دید
بب مژه روی او نشسته دید (به آب مژه روی او شسته دید )
برستم چنین گفت کای بفرین (برستم چنین گفت کای با فرین )
گزین همه خسروان زمین
ز بس آفرید جهاندار شاه ( ز بس آفرین جهاندار شاه )
بد آن نامه بر پهلوان سپاه
نتابید رستم ز فرمان تو
دلش بسته دید بپیمان تو (دلش بسته دیدم به پیمان تو)
ز اسب اندر آمد جهان پهلوان
کجا پهلوانان بپشش نوان ( کجا پهلوانان به پیشش نوان )
مرامادر از بهر رنج تو زاد
تو باید که باشی برام و شاد ( تو باید که باشی به آرام و شاد )
خردمند کرد هوا را بزیر (خردمند کآرد=که آرد هوا را بزیر )
بود داستانش چو شیر دلیر
بدو گفت رو برزو گیر جای (بدو گفت رو بآرزو گیر جای )
کنم رهنمایی بپیشت بپای
برو آفرین کرد و پرسید و گفت
همی بستین خون مژگان برفت (همی باستین = به آستین خون مژگان برفت )
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیدی رخم آفتاب ( برهنه ندیدی تنم آفتاب ) {ایرانیان تن را میپوشاندند - نه رخ را}
کنون دیده پرخون و دل پر ز درد
ازین در بدان در دوان گردگرد ( کنون دیده پر خون و دل پر ز درد )
یکی مهر پیروزه رستم بروی
نبشته بهن بکردار موی ( نبشته بآهن بکردار موی )
تو با داغ دل چون پویی همی ( تو با داغ دل چند پویی همی )
که رخرا بخوناب شویی همی ( که رخ را بخوناب شویی همی )
ز یزدان جان آفرین زور خواست
بزد دست و آن سنگ برداشت داست ( بزد دست و آن سنگ برداشت راست )
چو از کار کردن بپردخت شاه
برام بنشست بر پیشگاه ( به آرام بنشست بر پیشگاه )
با سپاس - بهمن
چطور میشه با گنجور تماس گرفت که این ابیات که شما فرمودید را اصلاح کنند .چرا بعد از گذشت چندین ماه گنجور این متن را اصلاح نکرده با اینکه واضح است اشکال تایپی داره
منیژه خانم ایرانی نبودند، تورانی بودند.
ممنون دستتون درد نکنه واقعا سایت خوبی دارید
ممنون واقعا دستتون درد نکنه خیلی سایت خوب و به درد بخوری دارید
خواهش میکنم ایرادات بیت ها رو اصلاح کنید تمام ایراداتی که آقای بهمن عمرتنی فرمودن به جاست من بعد از خواندن اشعار دیدم خیلی ایراد داره خواستم بنویسم که ایشون زحمتش پیش از من کشیدن با سپاس
باسلام کار قابل تقدیر و زیبایی انجام داده اید.ایراداتی که دوستان گرفته اند را اصلاح کنید که اصالت اشعار فردوسی حفظ شود.سپاس
با سلام و سپاس از ارائه این داستان که جزء داستان های برجسته شهنامه می باشد نظر کاملاً مساعدی دارم، پاره ای از ابیات دارای اشتباه نگارش بوده که امیدوارم اصلاح گردد تا با کیفیت هرچه تمام تر در رؤیت کاربران واقع گردد،
من بختیاری ام و با شهنامه الفتی دیرینه دارم.
بیت زیر در تایپ اشکال داره
مرا گفت شمعت چباید همی
شب تیره خوبت بباید همی
درستش فکر کنم به این صورت باشه :
مرا گفت شمعت چباید همی (یا چه باید )
شب تیره خوابت بباید همی
در ضمن دوست عزیزی که به تعدادی از ابات در نوشتار ایراد گرفته بودن عرض کنم اکثر ایرادات شما بحق بود و درست الا چند مورد که در زیر میآورم
ایرادات مربوط به حذف حرف الف با صدای کشیده که ایراد فنی نیست و نوع کتابت به این شکل بوده البته در تعداد زیادی از ابیات حذف الف خواندن رو تقریباً برای دوستانی که آشنایی کامل نداشته باشن غیر ممکن میکنه مثلا (بب وفا ) تقریباً معنی نداره و باید حتماً بآب تایپ بشه
مورد دوم در مورد بیت زیر هست :
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیدی رخم آفتاب
که به نظرم ایرادتون وارد نیست
اولاً منیژه ایرانی نیست و توانیه در ثانی در شعر داره مبالغه میکنه و منطقاً باید بگه حتی چهره من رو هم کسی ندیده
مورد بعدی :
برام بر کینه جویی همی (بر آرام بر کینه جویی همی )
که درستش( به آرام بر کینه جویی همی) هست
البته با تشکر از شما
برهنه ندیده تنم آفتاب
و نه رخم
هیچ جا رخ را برهنه نمی گویند .
اوج هنرمندی حکیم را درین منظومه میبینیم
از بیت اول باان تصویر بیمانند تا اخر
سپهر اند آن چادر قیرگون> درست اش>> سپهر اندر
درود بر شما بسیار عالی ...سپاسگزار از تلاشتان برای انجام این کار بزرگ...
بعضی اشتباهات تایپی درمتن این چکامه وجود دارد از جمله در بیت
بدان سرو بن گفتم ای ماهروی
یکی داستان امشبم بازگونی
در بیت دوم واژه "بازگوی" اشتباه تایپ شده است.
باعرض پوزش وسپاس بیکران
سلام و درود. سپاس از لطف تمام عزیزان که با نظرات ارزشمندشان باعث هوشیاری امثال من شدند. و ممنون از این سایت و دستگاه. من به خاطر شرایط کارم نمیتونم کتاب شاهنامه رو همراه داشته باشم و از نسخه ی اینترنتی اون استفاده میکنم.پایدار باشید.
با درود و سپاس
دوازده بیت مانده به پایان :
به بیژن بفرمود کاین خواسته ببر سوی ترک روان کاسته
به نظر می رسد مصراع دوم( ببر سوی دخت روان کاسته ) باشد .
زمانه چنان شد که بود از نخست
بب وفا روی خسرو بشست
***فکر کنم مصراع دوم این جوری باشه
به آب وفا روی خسرو بشست
ابیات آغازین در وصف شبی است که ماه در آزمان دچار کسوف شده است
ز تاجش سه بهره شده لاژورد
به معنی سه قسمت از چهار قسمت ماه لاژوردی یا تیره شده است که بیانگر کسوف ماه است
هنرفردوسی در پروردن داستان های شاهنامه بی مانند است. به همه زیبایی و رسایی که میدان جنگ را می سراید، بزمگاه را نیز به سخن می آراید. زیبایی بخش نخست این داستان را باید بارها خواند و به فردوسی آفرین گفت. در شگفتم که چرا این همه اشتباه های نوشتاری در این میان
هست که می تواند از چشم خواننده ساده ای مانند من نیز پنهان نماند.
سزا است که این اشتباه ها را هر چه زودتر درست کنید، و این که چرا تا کنون کسی این نکته را یادآوری نکرده است.
درود.این همه نادرست نویسی در یک متن جای شگفتی است. واژه را درست بنویسید
خیلی عالیییی و پر محتوا،شیرین تر از شاهنامه هیچ متنی خواندنی نیست،
دل ادمو قوی و به ادم جرات میده،،،چقدر زیبا درس ازادی و ازادگی گرفتم
من کل شبو نخوابیدم و الان که میبینم هوا روشن شده،کل نیمه شبو با شور و لذت خوندم این داستانو لذت واقعی بردم
لطفا تصحیح شود:
شب تیره خوبت بباید همی ----> شب تیره خوابت بباید همی
بچنگ ار چنگ و می آغاز کن ----> بچنگ آر چنگ و می آغاز کن
یکی داستان امشبم بازگونی ----> یکی داستان امشبم بازگوی
بب وفا روی خسرو بشست ----> بآب وفا روی خسرو بشست
دل و گوش داده بوای چنگ ----> دل و گوش داده بآوای چنگ
که جوید بزرم من رنج خویش ----> که جوید بآزرم من رنج خویش
ز دشمن بترسید سبکسر بود ----> ز دشمن بترسد سبکسر بود
همواز ره را و فریاد را ----> همآواز ره را و فریاد را
پیاده همی گام زد برزوی ----> پیاده همی گام زد بآرزوی
بچوشید خونش برگ بر ز خشم ----> بجوشید خونش برگ بر ز خشم
نه من بزرو جستم این جشنگاه ----> نه من بآرزو جستم این جشنگاه
سوران پراگنده بر گرد دشت ----> سواران پراگنده بر گرد دشت
اگر شاه خواهد که بنید ز من ----> اگر شاه خواهد که بیند ز من
برام بر کینه جویی همی ----> بآرام بر کینه جویی همی
بدیدی جهاندارا فسونگرا ----> بدیدی جهاندار افسونگرا
همی رفت پویان بساند نوند ----> همی رفت پویان بسان نوند
ز خسرو یکی نامه درام بدوی ----> ز خسرو یکی نامه دارم بدوی
بب مژه روی او نشسته دید ----> بآب مژه روی او نشسته دید
ز اسب اندر آمد گرفتش ببرد ----> ز اسب اندر آمد گرفتش ببر
برستم چنین گفت کای بفرین ----> برستم چنین گفت کای بآفرین
بیارمش زان بند تاریک چاه ----> بیارمش زان بند و تاریک چاه
خردمند کرد هوا را بزیر ----> خردمند کآرد هوا را بزیر
بدو گفت رو برزو گیر جای ----> بدو گفت رو بآرزو گیر جای
همی بستین خون مژگان برفت ----> همی بآستین خون مژگان برفت
نبشته بهن بکردار موی ----> نبشته بآهن بکردار موی
بزد دست و آن سنگ برداشت داست ----> بزد دست و آن سنگ برداشت راست
برام بنشست بر پیشگاه ----> بآرام بنشست بر پیشگاه
درود .ممنون اما تعحبم چرا گنجور بعد گذشت ۹ ماه هنوز این غلط های تایپی را اصلاح نکرده است .معمولا از روی گنجور با همین غلطها پرینت میگیرند
عجب روحیهی شاداب و دل زندهای داشته یار حکیم فردوسی. از نظر روانشناسی کاملا بدور از افسردگی و مشکلات عمده ای بوده که ما در جوانان امروز ایران با اونها روبرو هستیم. واقعا جای تحسین داره . در اون تاریکی شب و فضای دلگیر نه تنها خودش افسرده نیست بلکه براحتی به تغییر روحیهی یارش هم کمک میکنه و با نقل داستان باستانی خودش دلگیری شب رو از بین میبره.
با سلام و درود ، ضمن تبریک سال نو (۱۴۰۱) به تمامی عوامل و تهیه کنندگان و گرداورندگان این مجموعه نفیس ، پیشنهاد میشود :
به دلیل اشکالات تایپی قابل توجه ، چنانچه فرصت و امکان اصلاحات این مجموعه پر ارزش را ندارید، امکان اصلاح اشکالات را برای استفاده کنندگان در همین نرم افزار فراهم کنید تا این مهم توسط علاقه مندان به فرهنگ و ادب فارسی خیلی خیلی سریعتر انجام گردد.
از زحمات ستودنی تمامی عوامل درگیر قدردانی میشود
منیژه منم دخت افراسیاب
برهنه ندیده مرا آفتاب
سلام دوستان، سپاس می گویم خداوندگار را جهت این علاقه مندی،...
بگفتم بیار ای بت خوبچهر
بخوان داستان و بیفزای مهر...
یکی مهربان بودم اندر سرای...
برفت آن بت مهربانم ز باغ...
بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب...
تعریفهای استاد در وصف همسر گرامی خود.
در این داستان دستیازی فراوان شده بگمانم چنین است
شبی چون شبه روی شسته به قیر
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دگرگونه آرایشی کرد ماه
بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
شب تیره اندر سرای درنگ
میان کرده باریک و دل کرده تنگ
نموده ز هر سو به چهر اهرمن
چو مار سیه باز کرده دهن
چو پولاد زنگار خورده سپهر
تو گفتی به قیر اندر اندود چهر
هرآنگه که برزد یکی باد سرد
چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد
فرو مانده گردون گردان به جای
شده سست خورشید را دست و پای
سپهر اندر آن چادر قیرگون
تو گفتی شدستی به خواب اندرون
جهان از دل خویشتن پر هراس
جرس برکشیده نگهبان پاس
نه آوای مرغ و نه هرّای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد
نبد هیچ پیدا نشیب از فراز
دلم تنگ شد زان شب دیریاز
بدان تنگی اندر بجستم ز جای
یکی مهربان بودم اندر سرای
خروشیدم و خواستم زو چراغ
بیاورد شمع و بیامد به باغ
می آورد و نار و ترنج و بهی
زدوده یکی جام شاهنشهی
بدان سرو بن گفتم ای ماهروی
که این داستان امشبم بازگوی
منیژه کجا بود و بیژن چه کرد
چه امد برویش ز تیمار و گرد
که دل گیرد از مهر او فر و مهر
بدو اندرون خیره ماند سپهر
مرا مهربان یار بشنو چه گفت
ازان پس که با کام گشتیم جفت
بپیمای می تا یکی داستان
بگویَمْت از گفتهٔ باستان
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ
همان ازدر مرد فرهنگ و سنگ
بگفتم بیار ای بت خوب چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
ز نیک و بد چرخ ناسازگار
که آرد به مردم ز هرگونه کار
نگر تا نداری دل خویش تنگ
بتابی ازو چند جویی درنگ
نداند کسی راه و سامان اوی
نه پیدا بود درد و درمان اوی
-
شبه = گونه ای سنگ که چون شب تیره است و در پهلوی شبد یعنی تیره شود و شبیند یعنی تیره کند
دگرگونه آرایشی کرد ماه
بسیچ گذر کرد بر پیشگاه
شب تیره اندر سرای درنگ
میان کرده باریک و دل کرده تنگ
«شب تیره اندر سرای درنگ» را ، شده تیره کرده اند -اینچنین است شب تیره اندر سرای درنگ ، (بود که) ماه دگر آراسته و میان باریک کرده و بسیج گذر کرده بر پیشگاه
--
ماه تیره نشود و در سرای درنگ هم نمیماند - شب است که در سرای درنگ است و نه ماه
چنان تیره انشب که از لب، خروش
ز بس تیرگی ره نبردی به گوش
هرآنگه که برزد یکی باد سرد
سیاهی برانگیخت ز انگشت گرد
با درود و سپاس . در این شب پائیزی در توس و در محیطی که تداعی باغی که حکیم از آن می گوید خواندن مقدمه زیبای بیژن و منیژه به من حس و حالی داد انگار میان خود و زمانه ام با حکیم و زمانه اش و آن شب عجیب و آن جایگاه هیچ فاصلهای نیست و من حضور او و یار مهربانش را حس می کنم .