گنجور

بخش ۱۳

چو خورشید سر برزد از کوهسار
سواران توران ببستند بار
بتوفید شهر و برآمد خروش
تو گفتی همی کر کند نعره گوش
بدرگاه افراسیاب آمدند
کمربستگان بر درش صف زدند
همه یکسره جنگ را ساخته
دل از بوم و آرام پرداخته
بزرگان توران گشاده کمر
به پیش سپهدار بر خاک سر
همه جنگ را پاک بسته میان
همه دل پر از کین ایرانیان
کز اندازه بگذشت ما را سخن
چه افگند باید بدین کار بن
کزین ننگ بر شاه و گردنکشان
بماند ز کردار بیژن نشان
بایران بمردان ندانندمان
زنان کمربسته خوانندمان
برآشفت پس شه بسان پلنگ
ازان پس بفرمودشان ساز جنگ
به پیران بفرمود تا بست کوس
که بر ما ز ایران همین بد فسوس
بزد نای رویین بدرگاه شاه
بجوشید در شهر توران سپاه
یلان صف کشیدند بر در سرای
خروش آمد از بوق و هندی درای
سپاهی ز توران بدان مرز راند
که روی زمین جز بدریا نماند
چو از دیدگه دیدبان بنگرید
زمین را چو دریای جوشان بدید
بر رستم آمد که ببسیچ کار
که گیتی سیه شد ز گرد سوار
بدو گفت ما زین نداریم باک
همی جنگ را برفشانیم خاک
بنه با منیژه گسی کرد و بار
بپوشید خود جامهٔ کارزار
ببالا برآمد سپه را بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
یکی داستان زد سوار دلیر
که روبه چه سنجد بچنگال شیر
بگردان جنگاور آواز کرد
که پیش آمد امروز ننگ و نبرد
کجا تیغ و ژوپین زهرآبدار
کجا نیزه و گُرزهٔ گاوسار
هنرها کنون کرد باید پدید
برین دشت‌بر کینه باید کشید
برآمد خروشیدن کرنای
تهمتن برخش اندر آورد پای
ازان کوه سر سوی هامون کشید
چو لشکر بتنگ اندر آمد پدید
کشیدند لشکر بران پهن جای
بهرسو ببستند ز آهن سرای
بیاراست رستم یکی رزمگاه
که از گرد اسبان هوا شد سیاه
ابر میمنه اشکش و گستهم
سواران بسیار با او بهم
چو رهام و چون زنگه بر میسره
بخون داده مر جنگ را یکسره
خود و بیژن گیو در قلبگاه
نگهدار گردان و پشت سپاه
پس پشت لشکر که بیستون
حصاری ز شمشیر پیش اندرون
چو افراسیاب آن سپه را بدید
که سالارشان رستم آمد پدید
غمی گشت و پوشید خفتان جنگ
سپه را بفرمود کردن درنگ
برابر به‌آیین صفی برکشید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
چپ لشکرش را بپیران سپرد
سوی راستش را به هومان گرد
بگرسیوز و شیده قلب سپاه
سپرد و همی کرد هر سو نگاه
تهمتن همی گشت گرد سپاه
ز آهن بکردار کوهی سیاه
فغان کرد کای ترک شوریده بخت
که ننگی تو بر لشکر و تاج و تخت
ترا چون سواران دل جنگ نیست
ز گردان لشکر ترا ننگ نیست
که چندین بپیش من آیی بکین
بمردان و اسبان بپوشی زمین
چو در جنگ لشکر شود تیزچنگ
همی پشت بینم ترا سوی جنگ
ز دستان تو نشنیدی آن داستان
که دارد بیاد از گه باستان
که شیری نترسد ز یک دشت گور
ستاره نتابد چو تابنده هور
بدرد دل و گوش غرم سترگ
اگر بشنود نام چنگال گرگ
چو اندر هوا باز گسترد پر
بترسد ز چنگال او کبک نر
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر
چو تو کس سبکسار خسرو مباد
چو باشد دهد پادشاهی بباد
بدین دشت و هامون تو از دست من
رهایی نیابی بجان و بتن
چو این گفته بشنید ترک دژم
بلرزید و برزد یکی تیز دم
برآشفت کای نامداران تور
که این دشت جنگست گر جای سور
بباید کشیدن درین رزم رنج
که بخشم شما رابسی تاج و گنج
چو گفتار سالارشان شد بگوش
زگردان لشکر برآمد خروش
چنان تیره‌گون شد ز گرد آفتاب
که گفتی همی غرقه ماند در آب
ببستند بر پیل رویینه خم
دمیدند شیپور با گاودم
ز جوشن یکی بارهٔ آهنین
کشیدند گردان بروی زمین
بجوشید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه
درفشان بگرد اندرون تیغ تیز
تو گفتی برآمد همی رستخیز
همی گُرز بارید همچون تگرگ
ابر جوشن و تیر و بر خود و ترگ
و زان رستمی اژدهافش درفش
شده روی خورشید تابان بنفش
بپوشید روی هوا گرد پیل
بخورشید گفتی براندود نیل
بهر سو که رستم برافگند رخش
سران را سر از تن همی کرد بخش
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاوسار
بسان هیونی گسسته مهار
همی کشت و می‌بست در رزمگاه
چو بسیار کرد از بزرگان تباه
بقلب اندر آمد بکردار گرگ
پراگنده کرد آن سپاه بزرگ
برآمد چو باد آن سران را ز جای
همان بادپایان فرخ همای
چو گرگین و رهام و فرهاد گرد
چپ لشکر شاه توران ببرد
درآمد چو باد اشکش از دست راست
ز گرسیوز تیغ‌زن کینه خواست
بقلب اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ
سران سواران چو برگ درخت
فرو ریخت از بار و برگشت بخت
همه رزمگه سربسر جوی خون
درفش سپهدار توران نگون
سپهدار چون بخت برگشته دید
دلیران توران همه کشته دید
بیفگند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده‌تر برنشست
خود و ویژگان سوی توران شتافت
کزایرانیان کام و کینه نیافت
برفت از پسش رستم گرد گیر
ببارید بر لشکرش گُرز و تیر
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهخت ازیشان بدم
سواران جنگی ز توران هزار
گرفتند زنده پس از کارزار
بلشکرگه آمد ازان رزمگاه
که بخشش کند خواسته بر سپاه
ببخشید و بنهاد بر پیل بار
بپیروزی آمد بر شهریار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خورشید سر برزد از کوهسار
سواران توران ببستند بار
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از پشت کوه‌ها طلوع کرد، سواران توران بار خود را بستند و آماده حرکت شدند.
بتوفید شهر و برآمد خروش
تو گفتی همی کر کند نعره گوش
هوش مصنوعی: شهر پر از نور و شادی شد و صدای تو بلند شد، به گونه‌ای که انگار گوش‌ها را کر می‌کند.
بدرگاه افراسیاب آمدند
کمربستگان بر درش صف زدند
هوش مصنوعی: در مقابل کاخ افراسیاب، گروهی از جنگجویان با تجهیزات و شمشیرهای خود صف کشیده‌اند.
همه یکسره جنگ را ساخته
دل از بوم و آرام پرداخته
هوش مصنوعی: همه به نوعی درگیر جنگ و نبرد هستند و دل‌ها از زادگاه خود دور به آرامش پرداخته‌اند.
بزرگان توران گشاده کمر
به پیش سپهدار بر خاک سر
هوش مصنوعی: پیشوایان و سران توران در برابر فرمانده سپاه با شجاعت و عزت ایستاده‌اند و آماده نبرد هستند.
همه جنگ را پاک بسته میان
همه دل پر از کین ایرانیان
هوش مصنوعی: در دل همه ایرانیان کینه و دشمنی گنجانده شده و در واقع همه در جنگ و خصومت با یکدیگر هستند.
کز اندازه بگذشت ما را سخن
چه افگند باید بدین کار بن
هوش مصنوعی: اخیراً گفتار ما از حد خود فراتر رفته است، حالا برای این موضوع چگونه باید اقدام کنیم؟
کزین ننگ بر شاه و گردنکشان
بماند ز کردار بیژن نشان
هوش مصنوعی: به خاطر ننگی که بر پادشاه و قدرتمندان باقی مانده است، نشانه‌ای از کردار بیژن باقی مانده است.
بایران بمردان ندانندمان
زنان کمربسته خوانندمان
هوش مصنوعی: در ایران، مردان ما را نمی‌شناسند و به همین دلیل زنان را با عنوان "کمر بسته" می‌خوانند.
برآشفت پس شه بسان پلنگ
ازان پس بفرمودشان ساز جنگ
هوش مصنوعی: شاه مانند پلنگ خشمگین شد و سپس فرمان داد تا آماده جنگ شوند.
به پیران بفرمود تا بست کوس
که بر ما ز ایران همین بد فسوس
هوش مصنوعی: او به افراد بزرگسال دستور داد که زنگی بزنند، زیرا از ایران تنها همین نکته بدی باقی مانده است.
بزد نای رویین بدرگاه شاه
بجوشید در شهر توران سپاه
هوش مصنوعی: بیشتر از نای فلزی در حضور پادشاه نغمه‌ای به صدا درآمد و سپاهی در شهر توران به حرکت درآمد.
یلان صف کشیدند بر در سرای
خروش آمد از بوق و هندی درای
هوش مصنوعی: جوانان به صف ایستاده‌اند در دروازه خانه، و صدای بلندی از بوق و سازهای هندی به گوش می‌رسد.
سپاهی ز توران بدان مرز راند
که روی زمین جز بدریا نماند
هوش مصنوعی: یک سپاه از طرف توران به آن منطقه حمله کردند به طوری که دیگر روی زمین جز دریا به جای نمانده است.
چو از دیدگه دیدبان بنگرید
زمین را چو دریای جوشان بدید
هوش مصنوعی: هنگامی که نگهبان به زمین نگاه می‌کند، آن را مانند دریای خروشان می‌بیند.
بر رستم آمد که ببسیچ کار
که گیتی سیه شد ز گرد سوار
هوش مصنوعی: رستم متوجه شد که اوضاع به شدت خراب شده و دنیا به خاطر لشکر سواران تیره و تار شده است.
بدو گفت ما زین نداریم باک
همی جنگ را برفشانیم خاک
هوش مصنوعی: به او گفتیم که ما از این موضوع نگران نیستیم و می‌توانیم در برابر جنگ، خاک را به خود فروریخته کنیم.
بنه با منیژه گسی کرد و بار
بپوشید خود جامهٔ کارزار
هوش مصنوعی: منیژه به من کمک کرد و خود را برای جنگ آماده کرد.
ببالا برآمد سپه را بدید
خروشی چو شیر ژیان برکشید
هوش مصنوعی: سپه بالا رفت و صدای بلندی مانند صدای شیر از خود منتشر کرد.
یکی داستان زد سوار دلیر
که روبه چه سنجد بچنگال شیر
هوش مصنوعی: داستانی گفته شد درباره یک سوارکاری شجاع که به فکر می‌کرد که چگونه می‌تواند با قدرت و توانایی شیر برای مقابله به میدان بیاید.
بگردان جنگاور آواز کرد
که پیش آمد امروز ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: جنگجو را صدا کردند که امروز در پیش ما رسوايي و جنگی در راه است.
کجا تیغ و ژوپین زهرآبدار
کجا نیزه و گُرزهٔ گاوسار
هوش مصنوعی: کجا تیغ و چاقوهایی که زهر دارند و کجا نیزه و چماق گاو!
هنرها کنون کرد باید پدید
برین دشت‌بر کینه باید کشید
هوش مصنوعی: این هنرها باید حالا به نمایش گذاشته شوند و در این دشت که سرشار از کینه است، باید تلاش کنیم.
برآمد خروشیدن کرنای
تهمتن برخش اندر آورد پای
هوش مصنوعی: صدای کرنای تهمتن بلند شد و او با این صدا قدم به میدان گذاشت.
ازان کوه سر سوی هامون کشید
چو لشکر بتنگ اندر آمد پدید
هوش مصنوعی: از آن کوه سر به سوی هامون بلند شد، همچون لشکری که به تنهایی در تنگنا ظاهر می‌شود.
کشیدند لشکر بران پهن جای
بهرسو ببستند ز آهن سرای
هوش مصنوعی: لشکری در دشت گسترده‌ای حرکت کرد و در تمام اطراف، مکانی را با دیوارهای آهنین محاصره کردند.
بیاراست رستم یکی رزمگاه
که از گرد اسبان هوا شد سیاه
هوش مصنوعی: رستم یک میدان جنگ را به زیبایی آراست و به خاطر گرد و غباری که از پای اسبان بلند شده، آن مکان به رنگ سیاه درآمده است.
ابر میمنه اشکش و گستهم
سواران بسیار با او بهم
هوش مصنوعی: ابر خوشحال و پربار، اشک‌هایی را می‌بارد و سواران زیادی با او به راه افتاده‌اند.
چو رهام و چون زنگه بر میسره
بخون داده مر جنگ را یکسره
هوش مصنوعی: مثل رهام و زنگه که در میدان جنگ خون به زمین می‌ریزند، جنگ را به طور کامل به پایان می‌رسانند.
خود و بیژن گیو در قلبگاه
نگهدار گردان و پشت سپاه
هوش مصنوعی: خود را و بیژن گیو را در مرکز و قلب سپاه نگه‌دار و مراقبت کن.
پس پشت لشکر که بیستون
حصاری ز شمشیر پیش اندرون
هوش مصنوعی: پس از پشت لشکر، دیواری مانند بیستون وجود دارد که سلاح‌ها در درون آن قرار دارند.
چو افراسیاب آن سپه را بدید
که سالارشان رستم آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی افراسیاب فرمانده سپاه را دید که رستم، سالار آنها، ظاهر شده است.
غمی گشت و پوشید خفتان جنگ
سپه را بفرمود کردن درنگ
هوش مصنوعی: غم به سراغ سپه آمد و به آن فرمان داد که درنگ کنند و آماده نبرد شوند.
برابر به‌آیین صفی برکشید
هوا نیلگون شد زمین ناپدید
هوش مصنوعی: در این بیت، به depict یک صحنه زیبا و دل‌انگیز اشاره می‌شود که در آن، آسمان به رنگ نیلگون درآمده و زمین به‌طرزی خاص از دید پنهان شده است. این تصویر به‌خاطر زیبایی و آرامشی که به وجود آورده، توجه بیننده را جلب می‌کند و حس شگفتی و شادابی را منتقل می‌کند.
چپ لشکرش را بپیران سپرد
سوی راستش را به هومان گرد
هوش مصنوعی: لشکر خود را به پیران سپرد و سمت راست را به هومان واگذار کرد.
بگرسیوز و شیده قلب سپاه
سپرد و همی کرد هر سو نگاه
هوش مصنوعی: بگرسیوز و شیدا دل را به سپاه سپرد و به هر سو نگاه می‌کرد.
تهمتن همی گشت گرد سپاه
ز آهن بکردار کوهی سیاه
هوش مصنوعی: تهمتن در حال دور زدن و نظارت بر سپاه بود و همچون کوهی سیاه بر کارهای آنها نظارت می‌کرد.
فغان کرد کای ترک شوریده بخت
که ننگی تو بر لشکر و تاج و تخت
هوش مصنوعی: آه و ناله می‌کند که ای ترک بی‌خبر از سرنوشت، تو برای سپاه و سلطنت، مایه‌ی شرمساری هستی.
ترا چون سواران دل جنگ نیست
ز گردان لشکر ترا ننگ نیست
هوش مصنوعی: تو مانند سواران جنگ، دلی شجاع نداری و از میان آن همه سربازان، برای تو شرم و عیبی نیست.
که چندین بپیش من آیی بکین
بمردان و اسبان بپوشی زمین
هوش مصنوعی: هر زمان که به نزد من می‌رسی، زمین را با مردان و اسبی که بر روی آن است، می‌پوشانی.
چو در جنگ لشکر شود تیزچنگ
همی پشت بینم ترا سوی جنگ
هوش مصنوعی: وقتی سپاه مانند چنگال تیز به میدان می‌آید، من تو را در حال آماده شدن برای نبرد می‌بینم.
ز دستان تو نشنیدی آن داستان
که دارد بیاد از گه باستان
هوش مصنوعی: از دستان تو داستانی را نشنیدی که یادآور دوران باستان است.
که شیری نترسد ز یک دشت گور
ستاره نتابد چو تابنده هور
هوش مصنوعی: شیر از در آسانی نمی‌ترسد و در نقاط خطرناک نیز خود را نمی‌بازد، مانند ستاره‌ای که در آسمان دیده نمی‌شود و نورش درخشانی خورشید را نمی‌تواند تحت تأثیر قرار دهد.
بدرد دل و گوش غرم سترگ
اگر بشنود نام چنگال گرگ
هوش مصنوعی: اگر دل شکسته و گوش‌های حساس، نام چنگال گرگ را بشنوند، درد و عذاب بیشتری را حس خواهند کرد.
چو اندر هوا باز گسترد پر
بترسد ز چنگال او کبک نر
هوش مصنوعی: زمانی که پرنده‌ای مانند باز در آسمان بال‌هایش را باز می‌کند، کبک نر از چنگال و خطر او حساب می‌برد و ترسیده می‌شود.
نه روبه شود ز آزمودن دلیر
نه گوران بسایند چنگال شیر
هوش مصنوعی: نه ممارست و آزمایش، انسان را شجاع می‌کند و نه قدرت گوریا می‌تواند به اندازه‌ی چنگال شیر، توانایی و قدرت واقعی را به نمایش بگذارد.
چو تو کس سبکسار خسرو مباد
چو باشد دهد پادشاهی بباد
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند تو، که مقام و منزلت بالایی دارد، سبکسر و بی‌مقدار باشد، پس دیگر هرگز نباید کسی به قدرت و سلطنت دست پیدا کند.
بدین دشت و هامون تو از دست من
رهایی نیابی بجان و بتن
هوش مصنوعی: در این دشت و بیابان، تو هرگز از چنگال من رهایی نخواهی یافت، چه با جان و چه با بدن.
چو این گفته بشنید ترک دژم
بلرزید و برزد یکی تیز دم
هوش مصنوعی: با شنیدن این سخن، ترک ناراحت دچار لرزش شد و یک انسان چالاک و شجاع برخاست.
برآشفت کای نامداران تور
که این دشت جنگست گر جای سور
هوش مصنوعی: ای نامداران تور، برآشفته شوید! این دشت، میدان جنگ است و جایی برای خوشگذرانی نیست.
بباید کشیدن درین رزم رنج
که بخشم شما رابسی تاج و گنج
هوش مصنوعی: باید در این مبارزه رنج‌ها را تحمل کرد، زیرا من به شما بسیار از تاج و گنج عطا می‌کنم.
چو گفتار سالارشان شد بگوش
زگردان لشکر برآمد خروش
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده آنها سخن گفت، صدای بلندی از طرف سربازان به گوش رسید.
چنان تیره‌گون شد ز گرد آفتاب
که گفتی همی غرقه ماند در آب
هوش مصنوعی: به قدری خوزی و تاریک شد که انگار آفتاب در آب غرق شده و اثری از آن باقی نمانده است.
ببستند بر پیل رویینه خم
دمیدند شیپور با گاودم
هوش مصنوعی: پیل، لباسی می‌پوشاندند و صدای شیپور به راه افتاد، مانند صدایی که از دم گاو به گوش می‌رسد.
ز جوشن یکی بارهٔ آهنین
کشیدند گردان بروی زمین
هوش مصنوعی: از زره‌ای آهنین، یک بار آن را به دور زمین کشیدند.
بجوشید دشت و بتوفید کوه
ز بانگ سواران هر دو گروه
هوش مصنوعی: دشت به شدت متلاطم شد و کوه‌ها نیز به اهتزاز درآمدند از صدای سواران هر دو دسته.
درفشان بگرد اندرون تیغ تیز
تو گفتی برآمد همی رستخیز
هوش مصنوعی: در درون تو، مانند تیغ تیز، درخشش و انرژی خاصی وجود دارد که انگار خبر از بیداری یا تحولی بزرگ می‌دهد.
همی گُرز بارید همچون تگرگ
ابر جوشن و تیر و بر خود و ترگ
هوش مصنوعی: باران همچون تگرگ بر سر و بدن جنگجویان می‌ریزد و این باران، تیر و نیزه‌هایی است که از آسمان فرود می‌آید.
و زان رستمی اژدهافش درفش
شده روی خورشید تابان بنفش
هوش مصنوعی: درفش رستم، که نماد قدرت و شجاعت اوست، به گونه‌ای در برابر خورشید درخشان و بنفش رنگ خودنمایی می‌کند.
بپوشید روی هوا گرد پیل
بخورشید گفتی براندود نیل
هوش مصنوعی: آسمان به رنگ تیره و ابری است و انگار که همانند یک فیل، بخار غلیظی را به خود گرفته است. چنین حالتی به نظر می‌رسد که رنگ نیل به یک‌باره از آن پاک شده است.
بهر سو که رستم برافگند رخش
سران را سر از تن همی کرد بخش
هوش مصنوعی: هر جا که رستم اسبش را به جلو می‌راند، سرهای دشمنان را از تن جدا می‌کرد.
به چنگ اندرون گُرزهٔ گاوسار
بسان هیونی گسسته مهار
هوش مصنوعی: در دل گرز گوساله، مانند حیوانی که زنجیرش پاره شده، به کار می‌پردازد.
همی کشت و می‌بست در رزمگاه
چو بسیار کرد از بزرگان تباه
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ به کشتار و نابودی بزرگان پرداخته و هر چه بیشتر کشته‌های زیادی به وجود آورده است.
بقلب اندر آمد بکردار گرگ
پراگنده کرد آن سپاه بزرگ
هوش مصنوعی: در دل‌ها نفوذ کرد و با کردار خود، آن ارتش بزرگ را به هم ریخت.
برآمد چو باد آن سران را ز جای
همان بادپایان فرخ همای
هوش مصنوعی: هنگامی که باد به وزیدن درآمد، آن سران از جا برخاستند، مثل اینکه فرشتگان خوشبخت معلق در هوا هستند.
چو گرگین و رهام و فرهاد گرد
چپ لشکر شاه توران ببرد
هوش مصنوعی: مثل گرگ و رهام و فرهاد، به سمت چپ لشکر شاه توران حمله می‌کند.
درآمد چو باد اشکش از دست راست
ز گرسیوز تیغ‌زن کینه خواست
هوش مصنوعی: اشک او مانند بادی ناگهانی از دست راستش خارج شد، او از گرسیوز، که شمشیری کینه‌توز در دست داشت، انتقام خواست.
بقلب اندرون بیژن تیزچنگ
همی بزمگاه آمدش جای جنگ
هوش مصنوعی: در دل بیژن، که تیزپرواز و چنگالی است، حالتی از هیجان و آمادگی برای نبرد به وجود آمده، به طوری که او به زودی به میدان جنگ می‌رود.
سران سواران چو برگ درخت
فرو ریخت از بار و برگشت بخت
هوش مصنوعی: سواران با لباس‌های خود مانند برگ‌های درختی از بالای درخت به زمین افتادند و نتیجه‌ی تلاش آن‌ها به ناامیدی تبدیل شد.
همه رزمگه سربسر جوی خون
درفش سپهدار توران نگون
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، جوی‌های خون جریان دارد و پرچم سردار تورانی به زمین افتاده است.
سپهدار چون بخت برگشته دید
دلیران توران همه کشته دید
هوش مصنوعی: فرمانده وقتی به میدان نبرد نگریست، دید که دلیران توران همگی جان باخته‌اند و هرچند دلیر بودند، در نهایت سرنوشت شومی را تجربه کرده‌اند.
بیفگند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده‌تر برنشست
هوش مصنوعی: شمشیر هندی از دست کسی افتاد و او سوار بر اسبی راحت‌تر نشسته است.
خود و ویژگان سوی توران شتافت
کزایرانیان کام و کینه نیافت
هوش مصنوعی: آنها به سمت توران رفتند زیرا از ایرانیان هیچ نیکی و دوستی نیافتند و تنها کینه و دشمنی دیدند.
برفت از پسش رستم گرد گیر
ببارید بر لشکرش گُرز و تیر
هوش مصنوعی: رستم با سرعت از کنار او گذشت و رعد و برقی به همراه داشت که بر لشکرش باران تیر و سنگ ریخت.
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهخت ازیشان بدم
هوش مصنوعی: دو فرسنگ که به اندازه‌ی دو فرسنگ فاصله است، مثل یک اژدهای غمگین به نظر می‌رسد و به مردم نشان می‌دهد که از آنها بیزارم.
سواران جنگی ز توران هزار
گرفتند زنده پس از کارزار
هوش مصنوعی: سواران جنگی از سرزمین توران، بعد از نبرد، هزاران نفر را به اسیری بردند.
بلشکرگه آمد ازان رزمگاه
که بخشش کند خواسته بر سپاه
هوش مصنوعی: از میدان جنگ، لشکر به سوی ما بازگشته است تا اینکه خواسته‌های خود را به سپاه بدهد و برکت و بخشش کند.
ببخشید و بنهاد بر پیل بار
بپیروزی آمد بر شهریار
هوش مصنوعی: ببخشید و بار سنگینی را بر دوش فیل گذاشت و با پیروزی به پیشگاه پادشاه آمد.