گنجور

بخش ۱۴

چو آگاهی آمد بشاه دلیر
که از بیشه پیروز برگشت شیر
چو بیژن شد از بند و زندان رها
ز بند بداندیش نراژدها
سپاهی ز توران بهم برشکست
همه لشکر دشمنان کرد پست
بشادی به پیش جهان‌آفرین
بمالید روی و کله بر زمین
چو گودرز و گیو آگهی یافتند
سوی شاه پیروز بشتافتند
برآمد خروش و بیامد سپاه
تبیره‌زنان برگرفتند راه
دمنده دمان گاودم بر درش
برآمد خروشیدن از لشکرش
سیه کرده میدانش اسبان بسم
همه شهر آوای رویینه‌خم
بیک دست بربسته شیر و پلنگ
بزنجیر دیگر سواران جنگ
گرازان سواران دمان و دنان
بدندان زمین ژنده پیلان کنان
بپیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس
پذیره شدن پیش پهلو سپاه
بدین گونه فرمود بیدار شاه
برفتند لشکر گروها گروه
زمین شد ز گردان بکردار کوه
چو آمد پدیدار از انبوه نیو
پیاده شد از باره گودرز و گیو
ز اسب اندرآمد جهان پهلوان
بپرسیدش از رنج‌دیده گوان
برو آفرین کرد گودرز و گیو
که ای نامبردار و سالار نیو
دلیر از تو گردد بهر جای شیر
سپهر از تو هرگز مگرداد سیر
ترا جاودان باد یزدان پناه
بکام تو گرداد خورشید و ماه
همه بنده کردی تو این دوده را
زتو یافتم پور گم‌بوده را
ز درد و غمان رستگان تویم
بایران کمربستگان تویم
بر اسبان نشستند یکسر مهان
گرازان بنزدیک شاه جهان
چو نزدیک شهر جهاندار شاه
فرازآمد آن گرد لشکرپناه
پذیره شدش نامدار جهان
نگهدار ایران و شاه مهان
چو رستم بفر جهاندار شاه
نگه کرد کآمد پذیره براه
پیاده شد و برد پیشش نماز
غمی گشته از رنج و راه دراز
جهاندار خسرو گرفتش ببر
که ای دست مردی و جان هنر
تهمتن سبک دست بیژن گرفت
چنانکش ز شاه و پدر بپذرفت
بیاورد و بسپرد و بر پای خاست
چنان پشت خمیده را کرد راست
ازان پس اسیران توران هزار
بیاورد بسته بر شهریار
برو آفرین کرد خسرو بمهر
که جاوید بادا بکامت سپهر
خنک زال کش بگذرد روزگار
بماند بگیتی ترا یادگار
خجسته بر و بوم زابل که شیر
همی پروراند گوان و دلیر
خنک شهر ایران و فرخ گوان
که دارند چون تو یکی پهلوان
وزین هر سه برتر سر و بخت من
که چون تو پرستد همی تخت من
به خورشید ماند همی کار تو
بگیتی پراگنده کردار تو
بگیو آنگهی گفت شاه جهان
که نیکست با کردگارت نهان
که بر دست رستم جهان‌آفرین
بتو داد پیروز پور گزین
گرفت آفرین گیو بر شهریار
که شادان بدی تا بود روزگار
سر رستمت جاودان سبز باد
دل زال فرخ بدو باد شاد
بفرمود خسرو که بنهید خوان
بزرگان برترمنش را بخوان
چو از خوان سالار برخاستند
نشستنگه می بیاراستند
فروزندهٔ مجلس و میگسار
نوازندهٔ چنگ با پیشکار
همه بر سران افسران گران
بزر اندرون پیکر از گوهران
همه رخ چو دیبای رومی برنگ
خروشان ز چنگ و پریزاده چنگ
طبقهای سیمین پر از مشک ناب
بپیش اندرون آبگیری گلاب
همی تافت ازفر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
همه پهلوانان خسروپرست
برفتند زایوان سالار مست
بشبگیر چون رستم آمد بدر
گشاده‌دل و تنگ بسته کمر
بدستوری بازگشتن بجای
همی زد هشیوار با شاه رای
یکی دست جامه بفرمود شاه
گهر بافته با قبا و کلاه
یکی جام پر گوهر شاهوار
صد اسب و صد اشتر بزین و ببار
دو پنجه پری‌روی بسته کمر
دو پنجه پرستار با طوق زر
همه پیش شاه جهان کدخدای
بیاورد و کردند یک سر بپای
همه رستم زابلی را سپرد
زمین را ببوسید و برخاست گرد
بسربر نهاد آن کلاه کیان
ببست آن کیانی کمر برمیان
ابر شاه کرد آفرین و برفت
ره سیستان را بسیچید تفت
بزرگان که بودند با او بهم
برزم و ببزم و بشادی و غم
براندازه‌شان یک بیک هدیه داد
از ایوان خسرو برفتند شاد
چو از کار کردن بپردخت شاه
برام بنشست بر پیشگاه
بفرمود تا بیژن آمدش پیش
سخن گفت زان رنج و تیمار خویش
ازان تنگ زندان و رنج زوار
فراوان سخن گفت با شهریار
وزان گردش روزگاران بد
همه داستان پیش خسرو بزد
بپیچید و بخشایش آورد سخت
ز درد و غم دخت گم بوده بخت
بفرمود صد جامه دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر و بوم
یکی تاج و ده بدره دینار نیز
پرستنده و فرش و هرگونه چیز
به بیژن بفرمود کاین خواسته
ببر سوی ترک روان‌کاسته
برنجش مفرسا و سردش مگوی
نگر تا چه آوردی او را بروی
تو با او جهان را بشادی گذار
نگه کن بدین گردش روزگار
یکی را برآرد بچرخ بلند
ز تیمار و دردش کند بی‌گزند
وزانجاش گردان برد سوی خاک
همه جای بیمست و تیمار و باک
هم آن را که پرورده باشد بناز
بیفگند خیره بچاه نیاز
یکی را ز چاه آورد سوی گاه
نهد بر سرش بر ز گوهر کلاه
جهان را ز کردار بد شرم نیست
کسی را برش آب و آزرم نیست
همیشه بهر نیک و بد دسترس
ولیکن نجوید خود آزرم کس
چنینست کار سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
ز بهر درم تا نباشی بدرد
بی‌آزار بهتر دل رادمرد
بدین کار بیژن سخن ساختم
بپیران و گودرز پرداختم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاهی آمد بشاه دلیر
که از بیشه پیروز برگشت شیر
هوش مصنوعی: وقتی خبر رسید که شیر دلیر از جنگل با پیروزی بازگشته است.
چو بیژن شد از بند و زندان رها
ز بند بداندیش نراژدها
هوش مصنوعی: وقتی بیژن از زندان و بند رها شد، متوجه شد که چقدر خطر بیندیشان بد وجود دارد.
سپاهی ز توران بهم برشکست
همه لشکر دشمنان کرد پست
هوش مصنوعی: یک گروه از جنگجویان ایرانی به شدت به دشمنان حمله کردند و تمامی لشکر آنها را نابود کردند.
بشادی به پیش جهان‌آفرین
بمالید روی و کله بر زمین
هوش مصنوعی: به شادی به سمت خالق جهان بروید و صورت و سر خود را بر زمین بگذارید.
چو گودرز و گیو آگهی یافتند
سوی شاه پیروز بشتافتند
هوش مصنوعی: گودرز و گیو وقتی متوجه شدند، به سمت شاه پیروز شتافتند.
برآمد خروش و بیامد سپاه
تبیره‌زنان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: صدای بلند و خروشی به گوش رسید و سپاه به راه افتادند، در حالی که زره‌پوشان تبیره، راه را برگرفتند.
دمنده دمان گاودم بر درش
برآمد خروشیدن از لشکرش
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی که به سمت دم گاو می‌وزید، صدایی از لشکر او بلند شد.
سیه کرده میدانش اسبان بسم
همه شهر آوای رویینه‌خم
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، اسب‌ها به شدت در حال نبرد هستند و صدای آن‌ها در تمام شهر شنیده می‌شود.
بیک دست بربسته شیر و پلنگ
بزنجیر دیگر سواران جنگ
هوش مصنوعی: شیر و پلنگ به هم بسته شده‌اند، و در حالی که یکی از آن‌ها به زنجیر کشیده شده، سواران دیگر برای نبرد آماده‌اند.
گرازان سواران دمان و دنان
بدندان زمین ژنده پیلان کنان
هوش مصنوعی: سواران سخت و شجاع، مانند گراز، در حال گذر از زمین‌های ناهموار و دشوار هستند و با قدرت و استقامت جلو می‌روند.
بپیش سپاه اندرون بوق و کوس
درفش از پس پشت گودرز و طوس
هوش مصنوعی: در پیش سپاه، صدای بوق و طبل به گوش می‌رسد و در پس گودarz و طوس، پرچم‌ها برافراشته شده است.
پذیره شدن پیش پهلو سپاه
بدین گونه فرمود بیدار شاه
هوش مصنوعی: پیش از نبرد و در برابر سپاه دشمن، شاه فرمان داد تا همه آماده و بیدار شوند.
برفتند لشکر گروها گروه
زمین شد ز گردان بکردار کوه
هوش مصنوعی: لشکرها به سرعت و به تعداد زیاد حرکت کردند و زمین از گرد و غبار ناشی از حرکت آنها مانند دودی که از کوه‌ها برمی‌خیزد، پوشانده شد.
چو آمد پدیدار از انبوه نیو
پیاده شد از باره گودرز و گیو
هوش مصنوعی: وقتی او از میان جمعیت مشخص شد، از شلنگ گودرز و گیو پیاده شد.
ز اسب اندرآمد جهان پهلوان
بپرسیدش از رنج‌دیده گوان
هوش مصنوعی: جهان‌پهلوان از اسب پایین آمد و از گوان‌های آسیب‌دیده پرس و جو کرد.
برو آفرین کرد گودرز و گیو
که ای نامبردار و سالار نیو
هوش مصنوعی: برو و آماده باش برای تقدیر و ستایش گودرز و گیو، که تو سرآمد و معروف هستی.
دلیر از تو گردد بهر جای شیر
سپهر از تو هرگز مگرداد سیر
هوش مصنوعی: شجاعت و دلیر بودن تو باعث می‌شود که در هر شرایطی به مانند شیری در آسمان بدرخشی و هرگز از مسیر درست خود خارج نشوی.
ترا جاودان باد یزدان پناه
بکام تو گرداد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: برای تو آرزوی جاودانگی دارم و امیدوارم که خداوند همیشه نگهدار تو باشد و خورشید و ماه به خواسته‌هایت پاسخ دهند.
همه بنده کردی تو این دوده را
زتو یافتم پور گم‌بوده را
هوش مصنوعی: تو همه موجودات را به بندگی خود درآورده‌ای و من از تو فرزند گمشده‌ام را پیدا کرده‌ام.
ز درد و غمان رستگان تویم
بایران کمربستگان تویم
هوش مصنوعی: ما از آلام و رنج‌ها آزاد شده‌ایم و به خاطر مشکلات و سختی‌هایی که داشتیم، به تو و به خاک تو وابسته‌ایم.
بر اسبان نشستند یکسر مهان
گرازان بنزدیک شاه جهان
هوش مصنوعی: جمعی از بزرگان و مهمانان بر اسب‌های خود سوار شده‌اند و به نزدیکی پادشاه جهان رفته‌اند.
چو نزدیک شهر جهاندار شاه
فرازآمد آن گرد لشکرپناه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه جهانگرد به شهر نزدیک شد، گرد و غبار لشکری که در حال حرکت بود، به وضوح دیده می‌شد.
پذیره شدش نامدار جهان
نگهدار ایران و شاه مهان
هوش مصنوعی: او به عنوان پادشاه معروف و بزرگ، برای حفاظت از ایران و نگهداری نام نیک خود برگزیده شد.
چو رستم بفر جهاندار شاه
نگه کرد کآمد پذیره براه
هوش مصنوعی: وقتی رستم به شاه جهان نگاه کرد، متوجه شد که کسی به استقبالش می‌آید و در راه است.
پیاده شد و برد پیشش نماز
غمی گشته از رنج و راه دراز
هوش مصنوعی: او پیاده شد و جلو رفت تا برایش نماز بخواند، زیرا از رنج و راه طولانی غمگین شده بود.
جهاندار خسرو گرفتش ببر
که ای دست مردی و جان هنر
هوش مصنوعی: خسرو، پادشاه جهان، او را به دست گرفت و گفت: ای دست شجاعت و روح هنر.
تهمتن سبک دست بیژن گرفت
چنانکش ز شاه و پدر بپذرفت
هوش مصنوعی: بیژن، پسر تهمتن، در موقعیتی مهم و با قدرت بر اساس حمایت‌های پدر و شاه قرار گرفت.
بیاورد و بسپرد و بر پای خاست
چنان پشت خمیده را کرد راست
هوش مصنوعی: او را به اینجا آورد و به دیگری سپرد و سپس برخواست و بدن خمیده‌اش را راست کرد.
ازان پس اسیران توران هزار
بیاورد بسته بر شهریار
هوش مصنوعی: پس از آن، هزاران اسیر از سرزمین توران به سوی شهریار آورده خواهند شد.
برو آفرین کرد خسرو بمهر
که جاوید بادا بکامت سپهر
هوش مصنوعی: برو و از خسرو به خاطر مهر و محبت او سپاسگزاری کن، که امیدوارم همیشه در زندگی‌ات آسمان خوشبختی و سعادت برقرار باشد.
خنک زال کش بگذرد روزگار
بماند بگیتی ترا یادگار
هوش مصنوعی: خنک و خوش حال است آن کسی که زال را راهی کند و روزگار بگذرد، و در این دنیا فقط یاد تو باقی بماند.
خجسته بر و بوم زابل که شیر
همی پروراند گوان و دلیر
هوش مصنوعی: زابل، سرزمینی خوش‌یمن و پربرکت است که در آن شیرانی قوی و دلیر پرورش می‌یابند.
خنک شهر ایران و فرخ گوان
که دارند چون تو یکی پهلوان
هوش مصنوعی: خنک است جای ایران و مردم خوشبختش که مانند تو، یک قهرمان دارند.
وزین هر سه برتر سر و بخت من
که چون تو پرستد همی تخت من
هوش مصنوعی: از میان تمام این سه، سرنوشت و بخت من از همه بالاتر است، زیرا کسی مثل تو به throne (قدرت و مقام) من توجه و پرستش می‌کند.
به خورشید ماند همی کار تو
بگیتی پراگنده کردار تو
هوش مصنوعی: کار تو در دنیا مانند خورشید است که در تمام آفاق پخش شده و نور افشانی می‌کند.
بگیو آنگهی گفت شاه جهان
که نیکست با کردگارت نهان
هوش مصنوعی: سپس شاه جهان گفت: چه کسی با پروردگارت خوب رفتار کرده است؟
که بر دست رستم جهان‌آفرین
بتو داد پیروز پور گزین
هوش مصنوعی: به دست رستم، جهان‌آفرین، پیروزی را به تو بخشید و تو را به عنوان فرزند برگزیده معرفی کرد.
گرفت آفرین گیو بر شهریار
که شادان بدی تا بود روزگار
هوش مصنوعی: گیو بر شهریار آفرین و درود می‌فرستد، زیرا او تا زمانی که روزگار خوب بود، خوشحال و شاد زندگی کرد.
سر رستمت جاودان سبز باد
دل زال فرخ بدو باد شاد
هوش مصنوعی: سر درختِ رستمان همیشه سبز باد و دل زالِ خوشبخت همواره شاد باشد.
بفرمود خسرو که بنهید خوان
بزرگان برترمنش را بخوان
هوش مصنوعی: خسرو دستور داد که برای بزرگ‌ترها سفره‌ای بیفکنند و آن‌ها را به مهمانی دعوت کنند.
چو از خوان سالار برخاستند
نشستنگه می بیاراستند
هوش مصنوعی: زمانی که مهمانان از سفره سالار برخاستند، از نوشیدنی و میهمانی لذت بیشتری بردند.
فروزندهٔ مجلس و میگسار
نوازندهٔ چنگ با پیشکار
هوش مصنوعی: در مجلس، کسی وجود دارد که شور و نشاط را به ارمغان می‌آورد و با نواختن چنگ، میهمانی را سرشار از شادی می‌کند.
همه بر سران افسران گران
بزر اندرون پیکر از گوهران
هوش مصنوعی: همه بر سر افسران بزرگ و مهم ایستاده‌اند و در درون آن‌ها نشانه‌هایی از نیکویی و ارزش‌های والای انسانی وجود دارد.
همه رخ چو دیبای رومی برنگ
خروشان ز چنگ و پریزاده چنگ
هوش مصنوعی: چهره همه مانند پارچه‌ای زیبا و بی‌نظیر است، که با رنگ‌های پر هیاهو و زنده‌ای چون آواز چنگ و پریزاده‌ای که در حال نواختن است، درخشان و دلربا به نظر می‌رسد.
طبقهای سیمین پر از مشک ناب
بپیش اندرون آبگیری گلاب
هوش مصنوعی: در ظرف‌های نقره‌ای، عطر خوش مشک را درون آب‌گیری از گل‌برگ‌ها مشاهده می‌کنیم.
همی تافت ازفر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی
هوش مصنوعی: او همچون ماهی که دو هفته از آسمان می‌تابد، از طراوت و زیبایی شاهانه‌ای برخوردار است، مانند سرو بلند و راست قامت.
همه پهلوانان خسروپرست
برفتند زایوان سالار مست
هوش مصنوعی: تمام آزادمردان و دلاوران که به خدمت خسرو بودند، به دور رفتند و سالار زایوان در حال مستی قرار دارد.
بشبگیر چون رستم آمد بدر
گشاده‌دل و تنگ بسته کمر
هوش مصنوعی: در شب، مانند رستم، با دل فراخ و کمر بسته، وارد شد.
بدستوری بازگشتن بجای
همی زد هشیوار با شاه رای
هوش مصنوعی: با فرمانی که به من داده شد، به سوی جایی که باید برگردم، با دقت و زیرکی نزد شاه رفتم.
یکی دست جامه بفرمود شاه
گهر بافته با قبا و کلاه
هوش مصنوعی: شاه دستوری داد تا لباس‌هایی که از جواهرات بافته شده است، به همراه قبا و کلاه آماده شود.
یکی جام پر گوهر شاهوار
صد اسب و صد اشتر بزین و ببار
هوش مصنوعی: یک جام پر از جواهر مانند شاه، صد تا اسب و صد تا شتر را بخور و منقضی کن.
دو پنجه پری‌روی بسته کمر
دو پنجه پرستار با طوق زر
هوش مصنوعی: دو دست زیبای یک دختر خوش‌چهره، کمر خود را با دو دست نگهدارنده‌اش که گردنبند طلا دارند، محکم گرفته است.
همه پیش شاه جهان کدخدای
بیاورد و کردند یک سر بپای
هوش مصنوعی: همه به حضور شاه بزرگ، نماینده‌های خود را فرستادند و همه آنها یک‌جا جمع شدند.
همه رستم زابلی را سپرد
زمین را ببوسید و برخاست گرد
هوش مصنوعی: همه به رستم زابلی اعتماد کردند و او به زمین احترام گذاشت و سپس از جا بلند شد.
بسربر نهاد آن کلاه کیان
ببست آن کیانی کمر برمیان
هوش مصنوعی: بر سر گذاشتن آن کلاه سلطنتی و بستن کمربند شاهانه نشان از قدرت و عظمت کسی دارد.
ابر شاه کرد آفرین و برفت
ره سیستان را بسیچید تفت
هوش مصنوعی: ابر مانند پادشاهی خلق و آفرینش را به وجود آورد و سپس از مسیر سیستان دور شد و آنجا را در آتش به غارت گرفت.
بزرگان که بودند با او بهم
برزم و ببزم و بشادی و غم
هوش مصنوعی: افراد برجسته که در کنار او بودند، در جشن‌ها و مراسم‌های شاد و غمگین با هم به گفتگو و همدلی می‌پرداختند.
براندازه‌شان یک بیک هدیه داد
از ایوان خسرو برفتند شاد
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که شایسته بود، یک هدیه به آن‌ها داد و از ایوان خسرو خارج شدند با دل‌های شاد و خوشحال.
چو از کار کردن بپردخت شاه
برام بنشست بر پیشگاه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از انجام کارها فارغ شد، بر روی throne نشست و در مقابل مردم قرار گرفت.
بفرمود تا بیژن آمدش پیش
سخن گفت زان رنج و تیمار خویش
هوش مصنوعی: او دستور داد بیژن بیاید و او در مورد دردها و نگرانی‌های خود صحبت کرد.
ازان تنگ زندان و رنج زوار
فراوان سخن گفت با شهریار
هوش مصنوعی: او از درد و رنج بی‌پایان در زندان و سختی‌هایی که متحمل شده است، با شاه صحبت کرد.
وزان گردش روزگاران بد
همه داستان پیش خسرو بزد
هوش مصنوعی: از آنجا که روزگار مدام در حال تغییر است، همه وقایع و داستان‌ها را برای پادشاه بیان کرد.
بپیچید و بخشایش آورد سخت
ز درد و غم دخت گم بوده بخت
هوش مصنوعی: پیچیدگی و سختی در زندگی، از درد و غم چیزی را به دنبال دارد که به سختی می‌توان آن را فراموش کرد؛ مانند دختری که در میان غم و ناامیدی، شانس خود را گم کرده است.
بفرمود صد جامه دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر و بوم
هوش مصنوعی: او دستور داد صد لباس فاخر از دیبای روم تهیه کنند و همه‌ی اندامش را با جواهر و زر زینت دهند.
یکی تاج و ده بدره دینار نیز
پرستنده و فرش و هرگونه چیز
هوش مصنوعی: کسی که هم تاج و هم ده هزار دینار و همچنین فرش و هر نوع چیز دیگری را دارد، می‌تواند پرستش کند.
به بیژن بفرمود کاین خواسته
ببر سوی ترک روان‌کاسته
هوش مصنوعی: به بیژن گفت که این درخواست را به سوی ترک، که دارای حس خوبی است، ببر.
برنجش مفرسا و سردش مگوی
نگر تا چه آوردی او را بروی
هوش مصنوعی: از او ناراحت نشو و درباره‌ی سردی و بی‌احساسی‌اش صحبت نکن، ببین چگونه او را به این حال درآوردی.
تو با او جهان را بشادی گذار
نگه کن بدین گردش روزگار
هوش مصنوعی: تو با او به خوشی زندگی کن و از تغییرات روزگار غافل نشو.
یکی را برآرد بچرخ بلند
ز تیمار و دردش کند بی‌گزند
هوش مصنوعی: یکی را از نگرانی و دردهایش نجات می‌دهد و به آرامش می‌رساند، بدون اینکه به او آسیبی برسد.
وزانجاش گردان برد سوی خاک
همه جای بیمست و تیمار و باک
هوش مصنوعی: از آنجا، گردان به سمت خاک می‌رسند و در هر جا، ترس و نگرانی و درد وجود دارد.
هم آن را که پرورده باشد بناز
بیفگند خیره بچاه نیاز
هوش مصنوعی: اگر کسی را که خود به ناز و نعمت بزرگ کرده‌ای، به خاطر نیاز و خواهش خود به درون چاه بیفکند، این کار خیره‌کننده و ناپسند است.
یکی را ز چاه آورد سوی گاه
نهد بر سرش بر ز گوهر کلاه
هوش مصنوعی: یکی را از چاه بیرون می‌آورند و به جایگاهش می‌برند و بر سرش کلاهی از جواهر قرار می‌دهند.
جهان را ز کردار بد شرم نیست
کسی را برش آب و آزرم نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ‌کس از کارهای زشت خود شرمسار نیست و هیچ‌کس در برابر آبرو و شرافت احساس نگرانی نمی‌کند.
همیشه بهر نیک و بد دسترس
ولیکن نجوید خود آزرم کس
هوش مصنوعی: در هر حال، ما در دسترس همه چیزهای خوب و بد قرار داریم، اما هیچ‌کس برای خودش از دیگران شرم نمی‌کند.
چنینست کار سرای سپنج
گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک خانه پر از ناپایداری است؛ گاهی شیرین و خوشایند است و گاهی پر از درد و مشکلات.
ز بهر درم تا نباشی بدرد
بی‌آزار بهتر دل رادمرد
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن پول، بهتر است که دردی نداشته باشی؛ چرا که فرد نیکوکار با دل پاک، از همه ناراحتی‌ها آزادتر زندگی می‌کند.
بدین کار بیژن سخن ساختم
بپیران و گودرز پرداختم
هوش مصنوعی: با این کار من درباره بیژن صحبت کرده‌ام و مسائل پیران و گودرز را بررسی کرده‌ام.