گنجور

بخش ۱۱

بدانگه که رستم ببربر گره
برافگند و زد بر گره بر زره
بشد پیش یزدان خورشید و ماه
بیامد بدو کرد پشت و پناه
همی گفت چشم بدان کور باد
بدین کار بیژن مرا زور باد
بگردان بفرمود تا همچنین
ببستند بر گردگه بند کین
بر اسبان نهادند زین خدنگ
همه جنگ را تیز کردند چنگ
تهمتن برخشنده بنهاد روی
همی رفت پیش اندرون راه جوی
چو آمد بر سنگ اکوان فراز
بدان چاه اندوه و گرم و گداز
چنین گفت با نامور هفت گرد
که روی زمین را بباید سترد
بباید شما را کنون ساختن
سر چاه از سنگ پرداختن
پیاده شدند آن سران سپاه
کزان سنگ پردخت مانند چاه
بسودند بسیار بر سنگ چنگ
شده مانده گردان و آسوده سنگ
چو از نامداران بپالود خوی
که سنگ از سر چاه ننهاد پی
ز رخش اندر آمد گو شیرنر
زره دامنش را بزد بر کمر
ز یزدان جان آفرین زور خواست
بزد دست و آن سنگ برداشت داست
بینداخت در بیشهٔ شهر چین
بلرزید ازان سنگ روی زمین
ز بیژن بپرسید و نالید زار
که چون بود کارت ببد روزگار
همه نوش بودی ز گیتیت بهر
ز دستش چرا بستدی جام زهر
بدو گفت بیژن ز تاریک چاه
که چون بود بر پهلوان رنج راه
مرا چون خروش تو آمد بگوش
همه زهر گیتی مرا گشت نوش
بدین سان که بینی مرا خان و مان
ز آهن زمین و ز سنگ آسمان
بکنده دلم زین سرای سپنج
ز بس درد و سختی و اندوه و رنج
بدو گفت رستم که بر جان تو
ببخشود روشن جهانبان تو
کنون ای خردمند آزاده خوی
مرا هست با تو یکی آرزوی
بمن بخش گرگین میلاد را
ز دل دور کن کین و بیداد را
بدو گفت بیژن که ای یار من
ندانی که چون بود پیکار من
ندانی تو ای مهتر شیرمرد
که گرگین میلاد با من چه کرد
گرافتد بروبر جهانبین من
برو رستخیز آید از کین من
بدو گفت رستم که گر بدخوی
بیاری و گفتار من نشنوی
بمانم ترا بسته در چاه پای
برخش اندر آرم شوم باز جای
چو گفتار رستم رسیدش بگوش
ازان تنگ زندان برآمد خروش
چنین داد پاسخ که بد بخت من
ز گردان وز دوده و انجمن
ز گرگین بدان بد که بر من رسید
چنین روز نیزم بباید کشید
کشیدیم و گشتیم خشنود ازوی
ز کینه دل من بیاسود ازوی
فروهشت رستم بزندان کمند
برآوردش از چاه با پای‌بند
برهنه تن و موی و ناخن دراز
گدازیده از رنج و درد و نیاز
همه تن پر از خون و رخساره زرد
ازان بند زنجیر زنگار خورد
خروشید رستم چو او را بدید
همه تن در آهن شده ناپدید
بزد دست و بگسست زنجیر و بند
رها کرد ازو حلقهٔ پای بند
سوی خانه رفتند زان چاهسار
بیک دست بیژن بدیگر زوار
تهمتن بفرمود شستن سرش
یکی جامه پوشید نو بر برش
ازان پس چو گرگین بنزدیک اوی
بیامد بمالید بر خاک روی
ز کردار بد پوزش آورد پیش
بپیچید زان خام کردار خویش
دل بیژن از کینش آمد براه
مکافات ناورد پیش گناه
شتر بار کردند و اسبان بزین
بپوشید رستم سلیح گزین
نشستند بر باره ناموران
کشیدند شمشیر و گرز گران
گسی کرد بار و برآراست کار
چنانچون بود در خور کارزار
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را بهرجای گوش
به بیژن بفرمود رستم که شو
تو با اشکش و با منیژه برو
که ما امشب از کین افراسیاب
نیابیم آرام و نه خورد و خواب
یکی کار سازم کنون بر درش
که فردا بخندد برو کشورش
بدو گفت بیژن منم پیش‌رو
که از من همی کینه سازند نو

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانگه که رستم ببربر گره
برافگند و زد بر گره بر زره
هوش مصنوعی: در آن لحظه که رستم، گره زره‌اش را در سرزمین بربرها گشود و آن را بر سر زره خود زد.
بشد پیش یزدان خورشید و ماه
بیامد بدو کرد پشت و پناه
هوش مصنوعی: در برابر خداوند، خورشید و ماه به حضور او آمدند و به او پناه بردند و به او تکیه کردند.
همی گفت چشم بدان کور باد
بدین کار بیژن مرا زور باد
هوش مصنوعی: چشم به راهی کسی که نابیناست، به سرانجام نخواهد رسید و در این ماجرا بیژن برای من نیرویی نمی‌آورد.
بگردان بفرمود تا همچنین
ببستند بر گردگه بند کین
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا چرخ را به گونه‌ای بچرخانند که بر درگاه دشمنان، مهر و کینه قرار گیرد.
بر اسبان نهادند زین خدنگ
همه جنگ را تیز کردند چنگ
هوش مصنوعی: آنها زین بر اسبان نهادند و آماده جنگ شدند و چنگال‌ها را تیز کردند.
تهمتن برخشنده بنهاد روی
همی رفت پیش اندرون راه جوی
هوش مصنوعی: توانمند با شکوه بر افراشتن، چهره خود را به جلو گذاشت و به سوی درون راهی را جستجو کرد.
چو آمد بر سنگ اکوان فراز
بدان چاه اندوه و گرم و گداز
هوش مصنوعی: وقتی که بر سنگی بلند و سخت قرار گرفت، به چاه پر از غم و درد و نابودی نگاه می‌کرد.
چنین گفت با نامور هفت گرد
که روی زمین را بباید سترد
هوش مصنوعی: او با شخصیت مشهور هفت گرد گفت که باید زمین را پاک کرد.
بباید شما را کنون ساختن
سر چاه از سنگ پرداختن
هوش مصنوعی: شما باید اکنون به ساختن درپوشی برای چاه از سنگ بپردازید.
پیاده شدند آن سران سپاه
کزان سنگ پردخت مانند چاه
هوش مصنوعی: سران سپاه از اسب پیاده شدند، همانطور که جایی از سنگی بزرگ به اندازه چاه شکل گرفته و باز کرده‌اند.
بسودند بسیار بر سنگ چنگ
شده مانده گردان و آسوده سنگ
هوش مصنوعی: سنگی که به خاطر چنگ زدن و نوازش‌های زیادی، فرسوده و آسیب دیده، حالا همچنان بر روی زمین مانده و از فشارها و مشکلات آسوده شده است.
چو از نامداران بپالود خوی
که سنگ از سر چاه ننهاد پی
هوش مصنوعی: وقتی که فردی از نام‌آوران و بزرگ‌زنان به مقام و مرتبه‌ای برسد، به گونه‌ای رفتار می‌کند که حتی سنگی که از بالای چاه است، در جایش باقی می‌ماند و تکان نمی‌خورد. این رفتار نشان‌دهنده‌ی ثبات و استقامت اوست.
ز رخش اندر آمد گو شیرنر
زره دامنش را بزد بر کمر
هوش مصنوعی: از چهره‌اش نوری تابید که مانند زره‌ای نرم و لطیف بود و دامنش را بر کمرش بزد.
ز یزدان جان آفرین زور خواست
بزد دست و آن سنگ برداشت داست
هوش مصنوعی: از خداوندی که جان را آفریده، قدرت و نیرویی طلب کرد و دستش را بزد و آن سنگ را از زمین برداشت.
بینداخت در بیشهٔ شهر چین
بلرزید ازان سنگ روی زمین
هوش مصنوعی: در دل جنگل شهر چین، سنگی به زمین افتاد و از صدای آن همه جا به لرزه درآمد.
ز بیژن بپرسید و نالید زار
که چون بود کارت ببد روزگار
هوش مصنوعی: از بیژن پرسید و با حالتی غمگین و نالان گفت: روزگار تو چگونه می‌گذرد؟
همه نوش بودی ز گیتیت بهر
ز دستش چرا بستدی جام زهر
هوش مصنوعی: همه‌چیز از زیبایی‌ها و لذت‌ها بود، چرا این لیوان زهر را از دستش گرفتی؟
بدو گفت بیژن ز تاریک چاه
که چون بود بر پهلوان رنج راه
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت از درون چاه تاریک که رنج راه بر قهرمان چگونه است.
مرا چون خروش تو آمد بگوش
همه زهر گیتی مرا گشت نوش
هوش مصنوعی: وقتی صدای تو به گوشم رسید، مانند نعره‌ای پر قدرت، تمام زهر و تلخی‌های دنیا برایم شیرین و دوست‌داشتنی شد.
بدین سان که بینی مرا خان و مان
ز آهن زمین و ز سنگ آسمان
هوش مصنوعی: به این ترتیب که می‌بینی، من در این دنیا سرپناهی دارم که از آهن و سنگ ساخته شده است.
بکنده دلم زین سرای سپنج
ز بس درد و سختی و اندوه و رنج
هوش مصنوعی: دل من از این خانه ویران و آشفته به شدت آسیب دیده و پر از درد و رنج و اندوه است.
بدو گفت رستم که بر جان تو
ببخشود روشن جهانبان تو
هوش مصنوعی: رستم به او گفت که تو جانت را به روشنایی و بزرگی پادشاه هدیه کرده‌ای.
کنون ای خردمند آزاده خوی
مرا هست با تو یکی آرزوی
هوش مصنوعی: اکنون ای فرد دانا و آزاد، من آرزویی را با تو در میان می‌گذارم.
بمن بخش گرگین میلاد را
ز دل دور کن کین و بیداد را
هوش مصنوعی: ای کاش عواطف و کینه‌ها را از دل دور کنی و به من بخششی عطا کنی.
بدو گفت بیژن که ای یار من
ندانی که چون بود پیکار من
هوش مصنوعی: بیژن به دوستش گفت: «ای دوست، نمی‌دانی که نبرد من چگونه است؟»
ندانی تو ای مهتر شیرمرد
که گرگین میلاد با من چه کرد
هوش مصنوعی: ای سرور بزرگ، تو از کارهای گرگین میلاد با خبر نیستی و نمی‌دانی که او با من چه کرد.
گرافتد بروبر جهانبین من
برو رستخیز آید از کین من
هوش مصنوعی: اگر کسی به دیدن من بیفتد، جهانی که در نظر دارم، بر می‌خیزد و دلیل آن کینه‌ای است که در قلب من وجود دارد.
بدو گفت رستم که گر بدخوی
بیاری و گفتار من نشنوی
هوش مصنوعی: رستم به او گفت: اگر فرد بدطینتی را به جمع ما بیاوری و به سخنان من گوش ندهی، مشکلاتی پیش خواهد آمد.
بمانم ترا بسته در چاه پای
برخش اندر آرم شوم باز جای
هوش مصنوعی: من در چاه تو مانده‌ام و اگر بخواهم از آن خارج شوم، دوباره به همان نقطه برمی‌گردم.
چو گفتار رستم رسیدش بگوش
ازان تنگ زندان برآمد خروش
هوش مصنوعی: وقتی که سخنان رستم به گوش او رسید، از درون زندان تنگی که در آن بود، صدای بلندی برخاست.
چنین داد پاسخ که بد بخت من
ز گردان وز دوده و انجمن
هوش مصنوعی: در پاسخ چنین گفت که من از سرنوشت شومم و از خاندان و جمعیت ناراضی هستم.
ز گرگین بدان بد که بر من رسید
چنین روز نیزم بباید کشید
هوش مصنوعی: بدان که از گرگینی که به من رسید، این روز نیز باید به من فشار بیاورد و تحمل کنم.
کشیدیم و گشتیم خشنود ازوی
ز کینه دل من بیاسود ازوی
هوش مصنوعی: ما زحمت کشیدیم و جست‌وجو کردیم، اما از وجود او خوشحال شدیم و دل من از کینه‌ها راحت شد.
فروهشت رستم بزندان کمند
برآوردش از چاه با پای‌بند
هوش مصنوعی: رستم با استفاده از کمند خود، او را از ته چاه بالا کشید و به زندان نیاورد.
برهنه تن و موی و ناخن دراز
گدازیده از رنج و درد و نیاز
هوش مصنوعی: شخصی با بدن و موهای عریان و ناخن‌های بلند، در حال تحمل رنج و درد و نیاز است.
همه تن پر از خون و رخساره زرد
ازان بند زنجیر زنگار خورد
هوش مصنوعی: بدن همه پر از خون است و چهره از عفونت زنجیرها زرد و رنگ‌باخته.
خروشید رستم چو او را بدید
همه تن در آهن شده ناپدید
هوش مصنوعی: وقتی رستم آن فرد را دید، با خشم فریاد زد و دید که او تمام بدنش پوشیده از زره آهنی است و از نظرها پنهان شده است.
بزد دست و بگسست زنجیر و بند
رها کرد ازو حلقهٔ پای بند
هوش مصنوعی: دستش را به حرکت درآورد و زنجیر و بند را پاره کرد و از حلقه‌ای که به پایش بسته شده بود، آزاد شد.
سوی خانه رفتند زان چاهسار
بیک دست بیژن بدیگر زوار
هوش مصنوعی: مردم به سمت خانه رفتند و بیژن که تنها یک دستش را داشت، به دیگران ملحق شد.
تهمتن بفرمود شستن سرش
یکی جامه پوشید نو بر برش
هوش مصنوعی: تهمتن دستور داد تا سرش را بشویند و لباس نو بر تن او کردند.
ازان پس چو گرگین بنزدیک اوی
بیامد بمالید بر خاک روی
هوش مصنوعی: پس از آن، گرگین به نزد او آمد و صورت خود را بر خاک مالید.
ز کردار بد پوزش آورد پیش
بپیچید زان خام کردار خویش
هوش مصنوعی: از عمل ناپسند خود عذرخواهی کرد و از رفتار ناپخته‌اش پشیمان شد.
دل بیژن از کینش آمد براه
مکافات ناورد پیش گناه
هوش مصنوعی: دل بیژن به خاطر کینه‌ای که داشت، وارد مسیر پاداش و کیفر شد و با گناهانش روبه‌رو گردید.
شتر بار کردند و اسبان بزین
بپوشید رستم سلیح گزین
هوش مصنوعی: شترها را بار کردند و اسب‌ها زین شده‌اند، رستم نیز سلاح خود را انتخاب کرده است.
نشستند بر باره ناموران
کشیدند شمشیر و گرز گران
هوش مصنوعی: نام‌آوران بر زمین نشسته‌اند و شمشیر و گرز سنگین خود را به دست گرفته‌اند.
گسی کرد بار و برآراست کار
چنانچون بود در خور کارزار
هوش مصنوعی: او بار و بنه‌اش را فراهم کرد و کار را به گونه‌ای آماده ساخت که متناسب با شرایط نبرد باشد.
بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را بهرجای گوش
هوش مصنوعی: او با هوش و ذکاوت خود می‌تواند سپاه را در هر مکان زیر نظر داشته باشد.
به بیژن بفرمود رستم که شو
تو با اشکش و با منیژه برو
هوش مصنوعی: رستم به بیژن گفت که برو با اشک و با منیژه.
که ما امشب از کین افراسیاب
نیابیم آرام و نه خورد و خواب
هوش مصنوعی: امشب به خاطر کینه‌ای که از افراسیاب داریم، نه می‌توانیم آرامش بیابیم و نه می‌توانیم غذا بخوریم یا خواب کنیم.
یکی کار سازم کنون بر درش
که فردا بخندد برو کشورش
هوش مصنوعی: اکنون کاری انجام می‌دهم که وقتی فردا به آنجا برسد، لبخند بزند و خوشحال شود.
بدو گفت بیژن منم پیش‌رو
که از من همی کینه سازند نو
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: من در جلوی تو هستم و افرادی هستند که از من دشمنی می‌کنند.