گنجور

بخش ۲۲

بیاسود در مرو بهرام‌گور
چو آسوده شد شاه و جنگی ستور
ز تیزی روانش مدارا گزید
دلش رای رزم بخارا گزید
به یک روز و یک شب به آموی شد
ز نخچیر و بازی جهانجوی شد
بیامد ز آموی یک پاس شب
گذر کرد بر آب و ریگ فرب
چو خورشید روی هوا کرد زرد
بینداخت پیراهن لاژورد
زمانه شد از گرد چون پر چرغ
جهانجوی بگذشت بر مای و مرغ
همه لشکر ترک بر هم زدند
به بوم و به دشت آتش اندر زدند
ستاره همی دامن ماه جست
پدر بر پسر بر همی راه جست
ز ترکان هرانکس که بد پیش رو
ز پیران و خنجرگزاران تو
همه پیش بهرام رفتند خوار
پیاده پر از خون دل خاکسار
که شاها ردا و بلند اخترا
بر آزادگان جهان مهترا
گر ایدونک خاقان گنهکار گشت
ز عهد جهاندار بیزار گشت
به دستت گرفتار شد بی‌گمان
چو بشکست پیمان شاه جهان
تو خون سر بیگناهان مریز
نه خوب آید از نامداران ستیز
گر از ما همی باژ خواهی رواست
سر بیگناهان بریدن چراست
همه مرد و زن بندگان توایم
به رزم اندر افگندگان توایم
دل شاه بهرام زیشان بسوخت
به دست خرد چشم خشمش بدوخت
ز خون ریختن دست گردان ببست
پراندیشه شد شاه یزدان‌پرست
چو مهر جهاندار پیوسته شد
دل مرد آشفته آهسته شد
بر شاه شد مهتر مهتران
بپذرفت هر سال باژ گران
ازین کار چون کام او شد روا
ابا باژ بستد ز ترکان نوا
چو برگشت و آمد به شهر فرب
پر از رنگ رخسار و پرخنده لب
برآسود یک هفته لشکر نراند
ز چین مهتران را همه پیش خواند
برآورد میلی ز سنگ و ز گج
که کس را به ایران ز ترک و خلج
نباشد گذر جز به فرمان شاه
همان نیز جیحون میانجی به راه
به لشکر یکی مرد بد شمر نام
خردمند و با گوهر و رای و کام
مر او را به توران زمین شاه کرد
سر تخت او افسر ماه کرد
همان تاج زرینش بر سر نهاد
همه شهر توران بدو گشت شاد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیاسود در مرو بهرام‌گور
چو آسوده شد شاه و جنگی ستور
هوش مصنوعی: به آرامش رسیدن بهرام‌گور در مرو، مثل زمانی است که شاهی پس از جنگ و نبردی سخت، حالا به آرامش و آسایش می‌رسد.
ز تیزی روانش مدارا گزید
دلش رای رزم بخارا گزید
هوش مصنوعی: به دلیل تیزی و تندندیشی‌اش، دلش به آرامش و سازش گرایش پیدا کرد و تصمیم به مبارزه و نبرد گرفت.
به یک روز و یک شب به آموی شد
ز نخچیر و بازی جهانجوی شد
هوش مصنوعی: در مدت یک روز و یک شب، او از شکار و بازی به دنیای قهرمانان تبدیل شد.
بیامد ز آموی یک پاس شب
گذر کرد بر آب و ریگ فرب
هوش مصنوعی: در دل شب، شخصی از آموی به سمت مقصد خود حرکت کرد و بر روی آب و سنگ‌های نرم گذشت.
چو خورشید روی هوا کرد زرد
بینداخت پیراهن لاژورد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در آسمان رنگ زرد به خود می‌گیرد، لباس آبی خود را به زمین می‌اندازد.
زمانه شد از گرد چون پر چرغ
جهانجوی بگذشت بر مای و مرغ
هوش مصنوعی: دنیا به سرعت مانند یک گردباد می‌چرخد و افرادی که در آن زندگی می‌کنند، مانند پرندگان از کنار یکدیگر عبور می‌کنند و فرصت‌های زندگی را از دست می‌دهند.
همه لشکر ترک بر هم زدند
به بوم و به دشت آتش اندر زدند
هوش مصنوعی: تمامی سپاه ترک به هم ریخت و در باغ ها و دشت ها آتش افروختند.
ستاره همی دامن ماه جست
پدر بر پسر بر همی راه جست
هوش مصنوعی: ستاره به دور ماه می‌چرخد و پدر به دنبال پسر می‌گردد.
ز ترکان هرانکس که بد پیش رو
ز پیران و خنجرگزاران تو
هوش مصنوعی: هر کسی از ترکان که در مقابل تو بد رفتار کند، از میان پیران و کسانی که خنجر دارند، خواهد بود.
همه پیش بهرام رفتند خوار
پیاده پر از خون دل خاکسار
هوش مصنوعی: همه به سمت بهرام رفتند، در حالی که بی‌قدر و بی‌احترامی به حالت پیاده و پر از غم و اندوه بودند.
که شاها ردا و بلند اخترا
بر آزادگان جهان مهترا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو مانند پوششی بلند بر شجاعان و آزادگان دنیا قرار گرفته‌ای، مانند مروارید درخشان که بر گردن آنها زینت می‌دهد.
گر ایدونک خاقان گنهکار گشت
ز عهد جهاندار بیزار گشت
هوش مصنوعی: اگر روزی پادشاه گناهکار از عهد و پیمان خود با فرمانروای جهان برید و بدور از آن قرار گیرد،
به دستت گرفتار شد بی‌گمان
چو بشکست پیمان شاه جهان
هوش مصنوعی: وقتی که به دستت افتاد، بی‌تردید، مثل این است که پیمان پادشاه عالم شکسته شده است.
تو خون سر بیگناهان مریز
نه خوب آید از نامداران ستیز
هوش مصنوعی: خون innocent افراد را نریز، زیرا این کار از شخصیت برجسته‌ها دور است و زیبایی ندارد.
گر از ما همی باژ خواهی رواست
سر بیگناهان بریدن چراست
هوش مصنوعی: اگر تو خواهان گرفتن مالی از ما هستی، این کار موجه است. اما چرا باید سر بی‌گناهان را به ناحق ببُرّی؟
همه مرد و زن بندگان توایم
به رزم اندر افگندگان توایم
هوش مصنوعی: همه ما، چه مرد و چه زن، به تو خدمتگزاریم و در نبرد به فرمان تو خواهیم بود.
دل شاه بهرام زیشان بسوخت
به دست خرد چشم خشمش بدوخت
هوش مصنوعی: دل شاه بهرام از محبت و عشق سوزانده شد، و به واسطه عقل و دانایی، چشمان خشمگینش به سوی او دوخته شد.
ز خون ریختن دست گردان ببست
پراندیشه شد شاه یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: پس از اینکه خون ریخته شد، دست گردان آرام گرفت و شاهی که یزدان‌پرست بود، با اندیشه و تفکر عمیق تصمیم گرفت.
چو مهر جهاندار پیوسته شد
دل مرد آشفته آهسته شد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید زندگی‌بخش و قدرتمند به درخشش خود ادامه می‌دهد، دل مردان سرشار از احساسات ناامیدکننده و آشفته کم‌کم آرامش می‌یابد.
بر شاه شد مهتر مهتران
بپذرفت هر سال باژ گران
هوش مصنوعی: شاه در یک مراسم مهم، مقام‌های بلندپایه را پذیرا شد و هر ساله برای تأمین منابع مالی، مالیات‌های سنگینی دریافت می‌کند.
ازین کار چون کام او شد روا
ابا باژ بستد ز ترکان نوا
هوش مصنوعی: وقتی که خواسته‌اش برآورده شد و به هدفش رسید، بدون هیچ گونه تردیدی، از ترکان خراج یا مالیات را گرفت.
چو برگشت و آمد به شهر فرب
پر از رنگ رخسار و پرخنده لب
هوش مصنوعی: وقتی که او به شهر برگشت، با چهره‌ای پر از رنگ و لبخند به همه خوشامد گفت.
برآسود یک هفته لشکر نراند
ز چین مهتران را همه پیش خواند
هوش مصنوعی: پس از یک هفته آرامش، هیچ‌یک از جنگجویان از مسیر چین دور نشدند و همه رئیسان را برای مشورت فراخواند.
برآورد میلی ز سنگ و ز گج
که کس را به ایران ز ترک و خلج
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی اشاره می‌شود که هیچ‌کس به دنبال قدرت و ثروت برنخواهد آمد، حتی اگر از استحکام و سختی بیفتد. نکته‌ای که مطرح می‌شود این است که در ایران، نه‌تنها از بیگانگان، بلکه از عرب و ترک و خلجی نیز خبری از میل و خواسته نیست. ما در این سرزمین به شکلی است از ناپایداری و عدم توجه به خواسته‌های دیگران.
نباشد گذر جز به فرمان شاه
همان نیز جیحون میانجی به راه
هوش مصنوعی: هیچ راهی برای گذر از این سرزمین نیست مگر به دستور و فرمان king و همچنین رود جیحون نیز در این مسیر میانجی‌گری می‌کند.
به لشکر یکی مرد بد شمر نام
خردمند و با گوهر و رای و کام
هوش مصنوعی: در میان لشکر، مردی بوده که نامش شمر است. او فردی دانا و با شخصیت، با اندیشه‌ای خردمند و آرزوهای بزرگ است.
مر او را به توران زمین شاه کرد
سر تخت او افسر ماه کرد
هوش مصنوعی: به او در سرزمین توران مقام سلطنت دادند و برایش تاجی از ماه ساختند که بر سرش نهد.
همان تاج زرینش بر سر نهاد
همه شهر توران بدو گشت شاد
هوش مصنوعی: او تاج زرینی را بر سر گذاشت و تمام شهر توران به خاطر او شاد و خوشحال شد.