گنجور

بخش ۲۰

برین‌گونه یک چند گیتی بخورد
به رزم و به بزم و به ننگ و نبرد
پس آگاهی آمد به هند و به روم
به ترک و به چین و به آباد بوم
که بهرام را دل به بازیست بس
کسی را ز گیتی ندارد به کس
طلایه نه و دیده‌بان نیز نه
به مرز اندرون پهلوان نیز نه
به بازی همی بگذارند جهان
نداند همی آشکار و نهان
چو خاقان چین این سخنها شنید
ز چین و ختن لشکری برگزید
درم داد و سر سوی ایران نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد
وزان سوی قیصر سپه برگرفت
همه کشور روم لشگر گرفت
به ایران چو آگاهی آمد ز روم
ز هند و ز چین و ز آباد بوم
که قیصر سپه کرد و لشکر کشید
ز چین و ختن لشکر آمد پدید
به ایران هرانکس که بد پیش‌رو
ز پیران و از نامداران نو
همه پیش بهرام گور آمدند
پر از خشم و پیکار و شور آمدند
بگفتند با شاه چندی درشت
که بخت فروزانت بنمود پشت
سر رزمجویان به رزم اندرست
ترا دل به بازی و بزم اندرست
به چشم تو خوارست گنج و سپاه
هم‌ان تاج ایران و هم تخت و گاه
چنین داد پاسخ جهاندار شاه
بدان موبدان نماینده راه
که دادار گیهان مرا یاورست
که از دانش برتران برترست
به نیروی آن پادشاه بزرگ
که ایران نگه دارم از چنگ گرگ
به بخت و سپاه و به شمشیر و گنج
ز کشور بگردانم این درد و رنج
همی کرد بازی بدان همنشان
وزو پر ز خون دیدهٔ سرکشان
همی گفت هرکس کزین پادشا
بپیچد دل مردم پارسا
دل شاه بهرام بیدار بود
ازین آگهی پر ز تیمار بود
همی ساختی کار لشکر نهان
ندانست رازش کس اندر جهان
همه شهر ایران ز کارش به بیم
از اندیشگان دل شده به دو نیم
همه گشته نومید زان شهریار
تن و کدخدایی گرفتند خوار
پس آگاهی آمد به بهرامشاه
که آمد ز چین اندر ایران سپاه
جهاندار گستهم را پیش خواند
ز خاقان چین چند با او براند
کجا پهلوان بود و دستور بود
چو رزم آمدی پیش رنجور بود
دگر مهرپیروز به زاد را
سوم مهربرزین خراد را
چو بهرام پیروز بهرامیان
خزروان رهام با اندیان
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بودند در رای هشیار پی
دگر داد برزین رزم‌آزمای
کجا زاولستان بدو بد به پای
بیاورد چون قارن برزمهر
دگر دادبرزین آژنگ چهر
گزین کرد ز ایرانیان سی‌هزار
خردمند و شایستهٔ کارزار
برادرش را داد تخت و کلاه
که تا گنج و لشکر بدارد نگاه
خردمند نرسی آزاد چهر
همش فر و دین بود هم داد و مهر
وزان جایگه لشکر اندر کشید
سوی آذرآبادگان پرکشید
چو از پارس لشکر فراوان ببرد
چنین بود رای بزرگان و خرد
که از جنگ بگریخت بهرامشاه
وزان سوی آذر کشیدست راه
چو بهرام رخ سوی دریا نهاد
رسولی ز قیصر بیامد چو باد
به کاخیش نرسی فرود آورید
گرانمایه جایی چنانچون سزید
نشستند با رای‌زن بخردان
به نزدیک نرسی همه موبدان
سراسر سخنشان بد از شهریار
که داد او به باد آن همه روزگار
سوی موبدان موبد آمد سپاه
به آگاه بودن ز بهرامشاه
که بر ما همی رنج بپراگند
چرا هم ز لشکر نه گنج آگند
به هرجای زر برفشاند همی
هم ارج جوانی نداند همی
پراگنده شد شهری و لشکری
همی جست هرکس ره مهتری
کنون زو نداریم ما آگهی
بما بازگردد بدی ار بهی
ازان پس چو گفتارها شد کهن
برین بر نهادند یکسر سخن
کز ایران یکی مرد با آفرین
فرستند نزدیک خاقان چین
که بنشین ازین غارت و تاختن
ز هرگونه باید برانداختن
مگر بوم ایران بماند به جای
چو از خانه آواره شد کدخدای
چنین گفت نرسی که این روی نیست
مر این آب را در جهان جوی نیست
سلیحست و گنجست و مردان مرد
کز آتش به خنجر برآرند گرد
چو نومیدی آمد ز بهرامشاه
کجا رفت با خوارمایه سپاه
گر اندیشهٔ بد کنی بد رسد
چه باید به شاهان چنین گشت بد
شنیدند ایرانیان این سخن
یکی پاسخ کژ فگندند بن
که بهرام ز ایدر سپاهی ببرد
که ما را به غم دل بباید سپرد
چو خاقان بیاید به ایران به جنگ
نماند برین بوم ما بوی و رنگ
سپاهی و نرسی نماند به جای
بکوبند بر خیره ما را به پای
یکی چاره سازیم تا جای ما
بماند ز تن نگسلد پای ما
یکی موبدی بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاک‌رای
ورا برگزیدند ایرانیان
که آن چاره را تنگ بندد میان
نوشتند پس نامه‌ای بنده‌وار
از ایران به نزدیک آن شهریار
سرنامه گفتند ما بنده‌ایم
به فرمان و رایت سرافگنده‌ایم
ز چیزی که باشد به ایران زمین
فرستیم نزدیک خاقان چین
همان نیز با هدیه و باژ و ساو
که با جنگ ترکان نداریم تاو
بیامد ز ایران خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه‌رای
پیام بزرگان به خاقان بداد
دل شاه ترکان بدان گشت شاد
وزان جستن تیز بهرامشاه
گریزان بشد تازیان با سپاه
به پیش گرانمایه خاقان بگفت
دل و جان خاقان چو گل برشکفت
به ترکان چنین گفت خاقان چین
که ما برنهادیم بر چرخ زین
که آورد بی‌جنگ ایران به چنگ؟
مگر ما به رای و به هوش و درنگ؟
فرستاده را چیز بسیار داد
درم داد چینی و دینار داد
یکی پاسخ نامه بنوشت و گفت
که با جان پاکان خرد باد جفت
بدان بازگشتیم همداستان
که گفت این فرستادهٔ راستان
چو من با سپاه اندرآیم به مرو
کنم روی کشور چو پر تذرو
به رای و به داد و به رنگ و به بوی
ابا آب شیر اندر آرم به جوی
بباشیم تا باژ ایران رسد
همان هدیه و ساو شیران رسد
به مرو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم
فرستاده تازان به ایران رسید
ز خاقان بگفت آنچ دید و شنید
به مرو اندر آورد خاقان سپاه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
چو آسوده شد سر بخوردن نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد
به مرو اندرون بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد جای آرام و خواب
سپاهش همه باره کرده یله
طلایه نه بردشت و نه راحله
شکار و می و مجلس و بانگ چنگ
شب و روز ایمن نشسته ز جنگ
همی باژ ایرانیان چشم داشت
ز دیر آمدن دل پر از خشم داشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برین‌گونه یک چند گیتی بخورد
به رزم و به بزم و به ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: به این ترتیب، یکی از دوره‌های زندگی را سپری کرد که در آن درگیر جنگ‌ها و مراسم‌های شادی، و همچنین در مواجهه با سرزنش‌ها و درگیری‌ها بود.
پس آگاهی آمد به هند و به روم
به ترک و به چین و به آباد بوم
هوش مصنوعی: پس دانش و آگاهی به سرزمین‌های دور و نزدیک، از هند و روم تا سرزمین‌های ترک و چین و حتی سرزمین‌های آباد، رسید.
که بهرام را دل به بازیست بس
کسی را ز گیتی ندارد به کس
هوش مصنوعی: بهرام به بازی علاقه‌مند است و به همین خاطر به هیچ‌کس از دنیا اهمیتی نمی‌دهد.
طلایه نه و دیده‌بان نیز نه
به مرز اندرون پهلوان نیز نه
هوش مصنوعی: نه سرآغاز و نه نگهبان، هیچ کس در مرز نیست و حتی پهلوانی هم در آنجا وجود ندارد.
به بازی همی بگذارند جهان
نداند همی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: دنیا همچنان در حال بازی و تظاهر است، اما هیچ‌کس نمی‌داند که در پس این ظواهر چه چیزهایی نهفته است.
چو خاقان چین این سخنها شنید
ز چین و ختن لشکری برگزید
هوش مصنوعی: وقتی خاقان چین این سخنان را شنید، لشکری از چین و ختن انتخاب کرد.
درم داد و سر سوی ایران نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد
هوش مصنوعی: کسی در هنگام مرگ از بهرام یاد نکرد و در لحظات آخرش فقط به ایران فکر می‌کرد.
وزان سوی قیصر سپه برگرفت
همه کشور روم لشگر گرفت
هوش مصنوعی: سربازان از طرف قیصر آماده شدند و تمام سرزمین روم را به لشکرکشی فراخواندند.
به ایران چو آگاهی آمد ز روم
ز هند و ز چین و ز آباد بوم
هوش مصنوعی: وقتی خبر به ایران رسید که از روم، هند، چین و کشورهای آباد دیگر آمده‌اند، آگاهی و اطلاعات تازه‌ای به دست آمد.
که قیصر سپه کرد و لشکر کشید
ز چین و ختن لشکر آمد پدید
هوش مصنوعی: قیصر سربازانش را فراخواند و از سرزمین‌های چین و ختن، ارتش خود را به میدان آورد.
به ایران هرانکس که بد پیش‌رو
ز پیران و از نامداران نو
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد به ایران بیاید، چه از سمت افراد با تجربه و کهن‌سال و چه از سوی شخصیت‌های برجسته و معروف، باید در مسیر مناسبی قدم بردارد.
همه پیش بهرام گور آمدند
پر از خشم و پیکار و شور آمدند
هوش مصنوعی: همه به نزد بهرام گور آمدند، در حالی که پر از خشم و آماده نبرد و هیجان بودند.
بگفتند با شاه چندی درشت
که بخت فروزانت بنمود پشت
هوش مصنوعی: گفتند که مدت زمانی با شاه به سختی رفتار کرده‌اند و در این زمان بخت تو، نشانه‌های خوبی را نشان داده است.
سر رزمجویان به رزم اندرست
ترا دل به بازی و بزم اندرست
هوش مصنوعی: شجاعان در میدان جنگ آماده نبرد هستند، اما دل تو به تفریح و خوش‌گذرانی مشغول است.
به چشم تو خوارست گنج و سپاه
هم‌ان تاج ایران و هم تخت و گاه
هوش مصنوعی: در نظر تو، ثروت و قدرت بی‌فایده هستند؛ زیرا ارزش واقعی در تاج و تخت و مقام ایران نهفته است.
چنین داد پاسخ جهاندار شاه
بدان موبدان نماینده راه
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ به نماینده‌های راه نشان داد که چنین پاسخی را برای آنها مطرح کند.
که دادار گیهان مرا یاورست
که از دانش برتران برترست
هوش مصنوعی: خداوندی که خالق جهان است، همواره یاور من است و او از همه داناها و دانشمندان بالاتر و برتر است.
به نیروی آن پادشاه بزرگ
که ایران نگه دارم از چنگ گرگ
هوش مصنوعی: به قدرت آن پادشاه بزرگ، ایران را از خطرهای دشمنان محافظت می‌کنم.
به بخت و سپاه و به شمشیر و گنج
ز کشور بگردانم این درد و رنج
هوش مصنوعی: من با قدرت و توانایی‌هایی که دارم، این درد و رنج را از سرزمینم دور خواهم کرد.
همی کرد بازی بدان همنشان
وزو پر ز خون دیدهٔ سرکشان
هوش مصنوعی: او با همنوعانش در حال بازی بود و در نتیجه، چشم‌های سرکشان از خون پر شد.
همی گفت هرکس کزین پادشا
بپیچد دل مردم پارسا
هوش مصنوعی: هر کسی که از این پادشاه روی بگرداند و دل مردمان نیکوکار را بشکند، نباید انتظار خوبی داشته باشد.
دل شاه بهرام بیدار بود
ازین آگهی پر ز تیمار بود
هوش مصنوعی: دل شاه بهرام به خاطر این خبر پر تنش و نگران بود.
همی ساختی کار لشکر نهان
ندانست رازش کس اندر جهان
هوش مصنوعی: تو به طور پنهانی کار لشکر را سامان می‌دادی و هیچ‌کس در جهان راز آن را نمی‌دانست.
همه شهر ایران ز کارش به بیم
از اندیشگان دل شده به دو نیم
هوش مصنوعی: همه مردم ایران از خدا ترس دارند و دل‌هایشان به دو قسمت تقسیم شده است.
همه گشته نومید زان شهریار
تن و کدخدایی گرفتند خوار
هوش مصنوعی: همه از آن پادشاه ناامید شده‌اند و به خاطر او مقام و عزت خود را از دست داده‌اند.
پس آگاهی آمد به بهرامشاه
که آمد ز چین اندر ایران سپاه
هوش مصنوعی: بهرامشاه متوجه شد که نیروهایی از چین به سوی ایران آمده‌اند.
جهاندار گستهم را پیش خواند
ز خاقان چین چند با او براند
هوش مصنوعی: جهاندار، گستهم را به حضور طلبید و از خاقان چین درباره تعداد افرادی که با او آمده بودند، سوال کرد.
کجا پهلوان بود و دستور بود
چو رزم آمدی پیش رنجور بود
هوش مصنوعی: کجا می‌توانستی پهلوان و فرمانده‌ای را پیدا کنی؟ زیرا زمانی که جنگ فرا رسید، او ضعیف و ناتوان شد.
دگر مهرپیروز به زاد را
سوم مهربرزین خراد را
هوش مصنوعی: مهر پیروز به زاد و سوم، به معنای روزی دیگر و خوشبختی در زندگی است. همچنین اشاره به راندن و حرکت بسوی خرد و عقل دارد.
چو بهرام پیروز بهرامیان
خزروان رهام با اندیان
هوش مصنوعی: زمانی که بهرام پیروز، پیروزی قابل توجهی به دست آورد، خزروان و رهام نیز با گروهی از اندیانی (مردمان الگو و نیکوکار) همراه شدند.
یکی شاه گیلان یکی شاه ری
که بودند در رای هشیار پی
هوش مصنوعی: در این بیت به دو پادشاه اشاره شده است، یکی از گیلان و دیگری از ری. هر دو از نظر عقل و تدبیر، افرادی هوشیار و آگاه بودند.
دگر داد برزین رزم‌آزمای
کجا زاولستان بدو بد به پای
هوش مصنوعی: برزین، که جنگجوی شجاعی است، در جایی دیگر به دشمنی می‌پردازد که زال و زالستان در آنجا حضور دارند و از آنجا به او آسیب می‌رسد.
بیاورد چون قارن برزمهر
دگر دادبرزین آژنگ چهر
هوش مصنوعی: بیا و همچون قارن در میدان، بار دیگر به نبرد بپرداز و چهره‌ای چون آتشین را نشان بده.
گزین کرد ز ایرانیان سی‌هزار
خردمند و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: سی‌هزار نفر از ایرانیان را که دارای هوش و لیاقت در میدان نبرد بودند، برگزید.
برادرش را داد تخت و کلاه
که تا گنج و لشکر بدارد نگاه
هوش مصنوعی: او برادرش را تاج و تخت داد تا بتواند گنج و لشکر را حفظ کند.
خردمند نرسی آزاد چهر
همش فر و دین بود هم داد و مهر
هوش مصنوعی: اگر انسان عاقل و خردمندی به درستی عمل کند، نمی‌تواند از وضعیت خودش و از چهره‌ی واقعی‌اش، به دور باشد. در حقیقت، نشان دادن احترام و مهربانی به دیگران، همواره بخشی از ویژگی‌ها و اصول اساسی انسانیت است.
وزان جایگه لشکر اندر کشید
سوی آذرآبادگان پرکشید
هوش مصنوعی: از آن محل، لشکر به سمت آذرآبادگان حرکت کرد و روانه شد.
چو از پارس لشکر فراوان ببرد
چنین بود رای بزرگان و خرد
هوش مصنوعی: وقتی لشکری بزرگ از سرزمین پارس به راه می‌افتد، این نشان‌دهندهٔ نظر و تدبیر بزرگان و اندیشمندان است.
که از جنگ بگریخت بهرامشاه
وزان سوی آذر کشیدست راه
هوش مصنوعی: بهرامشاه از جنگ فرار کرده و به سمت آذر (آتش) حرکت کرده است.
چو بهرام رخ سوی دریا نهاد
رسولی ز قیصر بیامد چو باد
هوش مصنوعی: بهرام به سمت دریا رفت و مانند باد، پیام‌آوری از قیصر به آنجا رسید.
به کاخیش نرسی فرود آورید
گرانمایه جایی چنانچون سزید
هوش مصنوعی: به جایی که نمی‌توانی به آن دسترسی پیدا کنی، چیزی ارزشمند را به مقام و جایگاهی مناسب برسانید.
نشستند با رای‌زن بخردان
به نزدیک نرسی همه موبدان
هوش مصنوعی: حکم‌رانان خردمند با مشورت و فکر نشسته‌اند، و به زودی به همه‌چیز خواهند رسید.
سراسر سخنشان بد از شهریار
که داد او به باد آن همه روزگار
هوش مصنوعی: سخنان آن‌ها به شدت به شهریار آسیب می‌زند، زیرا او با بی‌توجهی تمام روزگار خود را از دست داده است.
سوی موبدان موبد آمد سپاه
به آگاه بودن ز بهرامشاه
هوش مصنوعی: سپاه به سوی موبدان بزرگ حرکت کرد تا از وضعیت بهرامشاه باخبر شوند.
که بر ما همی رنج بپراگند
چرا هم ز لشکر نه گنج آگند
هوش مصنوعی: چرا باید به ما درد و رنج برسانند، در حالی که خودشان از لشکر و ثروت بهره‌مند هستند؟
به هرجای زر برفشاند همی
هم ارج جوانی نداند همی
هوش مصنوعی: هرجایی که طلا پاشیده شود، ارزش و اهمیت جوانی را نمی‌داند و نمی‌شناسد.
پراگنده شد شهری و لشکری
همی جست هرکس ره مهتری
هوش مصنوعی: شهر و سپاه از هم جدا شده‌اند و هر کس در تلاش است تا راهی برای رسیدن به بزرگی و سرآمدی پیدا کند.
کنون زو نداریم ما آگهی
بما بازگردد بدی ار بهی
هوش مصنوعی: اکنون ما از او بی‌خبر هستیم، اگر بدی به ما برگردد، بهتر است که به خوبی برگردد.
ازان پس چو گفتارها شد کهن
برین بر نهادند یکسر سخن
هوش مصنوعی: پس از آن، وقتی که سخنان قدیمی و کهنه شدند، تمام صحبت‌ها را به صورت یکجا و منسجم قرار دادند.
کز ایران یکی مرد با آفرین
فرستند نزدیک خاقان چین
هوش مصنوعی: از ایران یکی مردی با ستایش و احترام به نزد پادشاه چین فرستاده شود.
که بنشین ازین غارت و تاختن
ز هرگونه باید برانداختن
هوش مصنوعی: بنشین و از این دزدی و چپاول و حرکت‌های نابجا دست بردار. باید از هر نوع آسیب و بدرفتاری جلوگیری کرد.
مگر بوم ایران بماند به جای
چو از خانه آواره شد کدخدای
هوش مصنوعی: آیا ممکن است سرزمین ایران باقی بماند وقتی که بزرگتر آن، یعنی کدخدا، از خانه‌اش دور شده باشد؟
چنین گفت نرسی که این روی نیست
مر این آب را در جهان جوی نیست
هوش مصنوعی: نرسی می‌گوید که این چهره زیبا نیست و در جهان، همچون این آب، جوی دیگری وجود ندارد.
سلیحست و گنجست و مردان مرد
کز آتش به خنجر برآرند گرد
هوش مصنوعی: تو با توانایی و ثروت خود، مردان واقعی را به یاد می‌آوری که در لحظات سخت، از دلاوری و قدرت خود برای مقابله با خطرات استفاده می‌کنند.
چو نومیدی آمد ز بهرامشاه
کجا رفت با خوارمایه سپاه
هوش مصنوعی: وقتی ناامیدی از بهرامشاه فرا رسید، سپاهیان با ننگ و عیب کجا رفتند؟
گر اندیشهٔ بد کنی بد رسد
چه باید به شاهان چنین گشت بد
هوش مصنوعی: اگر به دنبال افکار منفی باشی، بدی‌ها به تو خواهند رسید، پس چه بهتر که به فرمانروایان این گونه بد نباشی.
شنیدند ایرانیان این سخن
یکی پاسخ کژ فگندند بن
هوش مصنوعی: ایرانیان این سخن را شنیدند و یکی از آن‌ها پاسخی نادرست داد.
که بهرام ز ایدر سپاهی ببرد
که ما را به غم دل بباید سپرد
هوش مصنوعی: بهرام سپاهی را از اینجا به سوی خود می‌فرستد تا ما را در دل غم‌هایمان تنها بگذارد.
چو خاقان بیاید به ایران به جنگ
نماند برین بوم ما بوی و رنگ
هوش مصنوعی: هنگامی که خاقان به ایران بیاید، دیگر جنگی بر روی این زمین باقی نخواهد ماند و اثری از آن نیز نخواهد بود.
سپاهی و نرسی نماند به جای
بکوبند بر خیره ما را به پای
هوش مصنوعی: هیچ سرباز و نجات‌دهنده‌ای باقی نمانده است تا بر سر ما بکوبند و ما را به زانو درآورند.
یکی چاره سازیم تا جای ما
بماند ز تن نگسلد پای ما
هوش مصنوعی: باید راهی پیدا کنیم تا آثار ما باقی بماند و ارتباط ما با این دنیا قطع نشود.
یکی موبدی بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاک‌رای
هوش مصنوعی: مردی بود به نام همای که هنرمند، باهوش و دارای نیت پاک بود.
ورا برگزیدند ایرانیان
که آن چاره را تنگ بندد میان
هوش مصنوعی: ایرانیان او را برگزیدند چون می‌دانستند که او می‌تواند مشکلات را اصلاح کند و در بین آنها درمیان سختی‌ها، راه حلی ارائه دهد.
نوشتند پس نامه‌ای بنده‌وار
از ایران به نزدیک آن شهریار
هوش مصنوعی: نامه‌ای با احترام و ادب از ایران به سمت آن پادشاه نگاشته شده است.
سرنامه گفتند ما بنده‌ایم
به فرمان و رایت سرافگنده‌ایم
هوش مصنوعی: در ابتدا گفتند که ما کسانی هستیم که به خاطر دستورات و اوامر دیگران، خجالت‌زده و مطیع هستیم.
ز چیزی که باشد به ایران زمین
فرستیم نزدیک خاقان چین
هوش مصنوعی: ما هر چیزی که از ایران زمین داشته باشیم، به نزد خاقان چین خواهیم فرستاد.
همان نیز با هدیه و باژ و ساو
که با جنگ ترکان نداریم تاو
هوش مصنوعی: هیچ نیازی به جنگ و نیکی، هدایا و بخشش‌های ترکان نداریم.
بیامد ز ایران خجسته همای
خود و نامداران پاکیزه‌رای
هوش مصنوعی: پرنده‌ای خوشبخت و خوشبختی از ایران آمد و همراه خود مردان بزرگ و نیکوکار را آورد.
پیام بزرگان به خاقان بداد
دل شاه ترکان بدان گشت شاد
هوش مصنوعی: بزرگان پیامی به خاقان دادند که دل شاه ترکان را شاد کرد.
وزان جستن تیز بهرامشاه
گریزان بشد تازیان با سپاه
هوش مصنوعی: بهرامشاه به سرعت از آنجا دور شد و تازیان با لشکر خود به تعقیب او پرداختند.
به پیش گرانمایه خاقان بگفت
دل و جان خاقان چو گل برشکفت
هوش مصنوعی: دل و جان خاقان مانند گلی در برابر ارزش و مقام او شکفته شدند و از عشق و احترام او سخن گفتند.
به ترکان چنین گفت خاقان چین
که ما برنهادیم بر چرخ زین
هوش مصنوعی: خاقان چین به ترکان گفت که ما بر روی چرخ (جهان) این زین را قرار دادیم.
که آورد بی‌جنگ ایران به چنگ؟
مگر ما به رای و به هوش و درنگ؟
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند ایران را بدون جنگ به دست آورد؟ آیا ما فقط با فکر و اندیشه و تامل، به این هدف نمی‌رسیم؟
فرستاده را چیز بسیار داد
درم داد چینی و دینار داد
هوش مصنوعی: فرستاده را هدیه‌های زیادی دادند، از جمله سکه‌های چینی و دینارهای طلایی.
یکی پاسخ نامه بنوشت و گفت
که با جان پاکان خرد باد جفت
هوش مصنوعی: یکی به نامه‌ای که فرستاده شده بود، پاسخ نوشت و گفت که باید با روح پاکان و خردمندان هماهنگ باشد.
بدان بازگشتیم همداستان
که گفت این فرستادهٔ راستان
هوش مصنوعی: به ما یادآوری شد که به نظر一致 بازگشتیم، زیرا این پیام از سوی افرادی راستگویان رسیده است.
چو من با سپاه اندرآیم به مرو
کنم روی کشور چو پر تذرو
هوش مصنوعی: زمانی که من با لشکرم به مرو بیایم، کشوری را مثل مرغی که در آسمان پرواز می‌کند، به خودم جذب می‌کنم.
به رای و به داد و به رنگ و به بوی
ابا آب شیر اندر آرم به جوی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که می‌خواهی با استفاده از عقل، انصاف، زیبایی و عطر چیزی را به جوی آب منتقل کنی. یعنی می‌خواهی با استفاده از عناصر مختلف، یک تصویر یا حس خاصی را به وجود آوری.
بباشیم تا باژ ایران رسد
همان هدیه و ساو شیران رسد
هوش مصنوعی: بیایید تا زمانی که مالیات ایران به ما برسد، همانند هدیه‌ای از سوی شیران و بزرگان به دست ما برسد.
به مرو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم
هوش مصنوعی: من به مرو می‌روم و از شهر استر نمی‌گذرم، چون نمی‌خواهم که لشکرم دچار رنج و زحمت شود.
فرستاده تازان به ایران رسید
ز خاقان بگفت آنچ دید و شنید
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای با عجله به ایران آمد و از طرف خاقان گزارشی از آنچه دیده و شنیده بود، ارائه داد.
به مرو اندر آورد خاقان سپاه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
هوش مصنوعی: خاقان، سپاهش را به مرو آورد و بر اثر آن، دنیا از گرد سواران سیاه پر شد.
چو آسوده شد سر بخوردن نهاد
کسی را نیامد ز بهرام یاد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی آرامش پیدا کند و راحت بخوابد، دیگر به یاد کسی که در گذشته بوده نمی‌افتد.
به مرو اندرون بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد جای آرام و خواب
هوش مصنوعی: در مرو، صدای چنگ و رباب به قدری طنین‌انداز است که هیچ‌کس جایی برای آرامش و خواب ندارد.
سپاهش همه باره کرده یله
طلایه نه بردشت و نه راحله
هوش مصنوعی: سربازانش همیشه آماده هستند و نیازی به تجهیزات خاصی ندارند، نه برای نبرد و نه برای سفر.
شکار و می و مجلس و بانگ چنگ
شب و روز ایمن نشسته ز جنگ
هوش مصنوعی: زندگی پر از لذت‌ها و شادی‌هاست؛ شکار کردن، نوشیدن شراب، خوش‌گذرانیدن در محفل‌ها و نغمه‌سرایی چنگ، همه در آرامش و دور از جنگ و درگیری جریان دارد.
همی باژ ایرانیان چشم داشت
ز دیر آمدن دل پر از خشم داشت
هوش مصنوعی: ایرانیان به خاطر تأخیر در ورود، انتظار و امید داشتند و دلشان از این تأخیر پر از خشم بود.

حاشیه ها

1397/01/29 12:03

که بهارم ز ایدر سپاهی ببرد
که ما را به غم دل بباید سپرد
به گمان «که بهرام...» درست باشد.

1401/06/13 03:09
جهن یزداد

چین پیوسته دشمن ایرانیان بوده  و پیوسته اگر خودش هم نمی امده کسانی را در ایران بر میانگیخته تا کشور را ویران کنند  -

1403/09/25 01:11
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

همی کرد بازی بدان همنشان

وزو پر ز خون دیده یِ سرکشان

گرامی گنجوریان

مصرع اول به چه مانا است?

سپاسگزارم