بخش ۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
«دل شاه گیتی دگر شد "به رای"» درست هست، در متن «بران» اومده.
بره کشته شد هم بفرجام کار
- چه نیکو بدی گر بدی زیره با
- وای خداوندا فردوسی چه میکنی با دل ما - با این دلسرودهای رسایت - با این فرزانگی - براستی که شاهنامه نامه ایرانیان است
در ابیات اشتباهی رخ داده
این بیتها باید پس از بیت چنین ساخت کاید بتور اندرون باشد
به نخچیر شد شهریار دلیر
یکی اژدها دید چون نره شیر
به بالای او موی زیر سرش
دو پستان بسان زنان از برش
کمان را به زه کرد و تیر خدنگ
بزد بر بر اژدها بیدرنگ
دگر تیز زد بر میان سرش
فروریخت چون آب خون از برش
فرود آمد و خنجری برکشید
سراسر بر اژدها بردرید
یکی مرد برنا فروبرده بود
به خون و به زهر اندر افسرده بود
بران مرد بسیار بگریست زار
وزان زهر شد چشم بهرام تار
چرا که شاه پس از کشتن اژدها به ان ده میرود و از کشتن اژدها اشفته بوده نه اینکه پس از سی روز به ان ده رفته که اگر پس از سی روز به ده رفته بود دیگر سر و رویش از کشتن ازدها دگرگون نبود که زن اب بیاورد و سر و رویش را بشوید
کیست که با دل پاک باشد و این سروده فر توس را بخواند و اشکش روان نشود
زن فرخ پاک یزدان پرست
دگر باره بر گاو مالید دست
به نام خداوند زرتشت گفت
که بیرونی نمایی نهان از نهفت
ز پستان گاوش ببارید شیر
زن میزبان گفت کای دستگیر
تو بیداد را کرده ای دادگر
وگر نه نبودی ورا این هنر
-
فردوسی دیوانه و سوخته ایرانیان است زبان زنان و دختران و کودکان ایران است شرم بر انان باد که فردوسی را به این و ان می بندند و این مرد بزرگ را از مردم ایران دریغ میدارند
بر ان مرد بسیار بگریست زار
از ان زهر شد چشم بهرام تار
همی راند پویان و پیچان براه
به خواب و به اب ارزومندشاه
چنین تا به آباد جایی رسید
بهامون به نزد سرایی رسید
در نویسه جلال خالقی مطلق چنین است
به یزدان چنین گفت کی کامکار
توانا و دارنده پروردگار
- توانا و دارنده ی روزگار
- دارنده پروردگار درست باشد دارنده پرورنده مهربان باشد
از انجا که زن هنگام رسیدن در سبو به دوش بود اب اورده بود و دگر نیازی به اب نبود پس این و دوتای پسین از شاهنامه نیست همچنان که دوتای سپسین سست است و فردوسی گاهی زنان را از میزبانی باز نداشته
سوی خانه اب شد اب برد
که برز کیان دارد و فر ماه
نماند خود او جز به بهرامشاه
چهارده نویسه کهن که خالقی مطلق دارد چنین است .
-
تو شوهر به انبوهی اندر گذار
-
چوشد کشته دیگی ترینه بپخت
و ترینه خوراکی باشد که با گوشت و گندم پزند چون هریس که عربیست و هر خوردنی پخته که با اب باشد نیز ترینه گویند و هر سبزی خوردنی را تره گویند
زنی دید بر کفت او بر سبوی
زنی دید بر دوش او بر سبوی
-
زیان در جان اشکارا شود -
ز دل رنج اندیشه را بشکریم -
ز دل رنج اندوه را بشکریم
با درود، دوستان کسی میتواند روشن کند که در بخش زیر زن و شاه دقیقا چه میگویند و آخر چه میشود که همهی شب بهرام دلش با ستم جفت میشود؟
بدو گفت شاه ای زن کمسخن
یکی داستان گوی با من کهن
بدان تا به گفتار تو می خوریم
به می درد و اندوه را بشکریم
بتو داستان نیز کردم یله
ز بهرامت آزادیست ار گله
زن کمسخن گفت آری نکوست
هم آغاز هر کار و فرجام ازوست
بدو گفت بهرام کاین است و بس
ازو دادجویی نبینند کس
زن برمنش گفت کای پاکرای
برین ده فراوان کس است و سرای
همیشه گذار سواران بود
ز دیوان و از کارداران بود
یکی نام دزدی نهد بر کسی
که فرجام زان رنج یابد بسی
ز بهر درم گرددش کینهکش
که ناخوش کند بر دلش روز خوش
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و آرد به بیهودگی
زیانی بود کان نیابد به گنج
ز شاه جهاندار اینست رنج
پراندیشه شد زان سخن شهریار
که بد شد ورا نام زان مایهکار
چنین گفت پس شاه یزدانشناس
که از دادگر کس ندارد سپاس
درشتی کنم زین سخن ماه چند
که پیدا شود داد و مهر از گزند
شب تیره ز اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت