بخش ۱۶
ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و تیغ و تیر
هیم رفت پیش اندرون هفتواد
به جنگ اندرون داد مردی بداد
همه شهر بگرفت و او را بکشت
بسی گوهر و گنجش آمد به مشت
به نزدیک او مردم انبوه شد
ز شهر کجاران سوی کوه شد
یکی دژ بکرد از بر تیغ کوه
شد آن شهر با او همه همگروه
نهاد اندران دژ دری آهنین
هم آرامگه بود هم جای کین
یکی چشمهای بود بر کوهسار
ز تخت اندرآمد میان حصار
یکی بارهای کرد گرداندرش
که بینا به دیده ندیدی سرش
چو آن کرم را گشت صندوق تنگ
یکی حوض کردند بر کوه سنگ
چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندرو نرم نرم
چنان بد که دارنده هر بامداد
برفتی دوان از بر هفتواد
گزیدی به رنجش علف ساختی
تن آگنده کرم آن پرداختی
بر آمد برین کار بر پنج سال
چو پیلی شد آن کرم با شاخ و یال
چو یک چند بگذشت بر هفتواد
بر آواز آن کرم کرمان نهاد
همان دخت خرم نگهدار کرم
پدر گشته جنگی سپهدار کرم
بیاراستندش وزیر و دبیر
به رنجش بدی خوردن و شهد و شیر
سپهبد بدی بر دژ هفتواد
همان پرسش کار بیداد و داد
سپاهی و دستور و سالار بار
هران چیز کاید شهان را به کار
همه هرچ بایستش آراستند
چنانچون شهان را بپیراستند
به کشور پراگنده شد لشکرش
همه گشت آراسته کشورش
ز دریای چین تا به کرمان رسید
همه روی کشور سپه گسترید
پسر هفت با تیغزن ده هزار
همان گنج با آلت کارزار
هران پادشا کو کشیدی به جنگ
چو رفتی سپاهش بر کرم تنگ
شکسته شدی لشکری کامدی
چو آواز این داستان بشندی
چنان شد دژ نامور هفتواد
که گردش نیارست جنبید باد
همی گشت هر روز برترش بخت
یکی خویشتن را بیاراست سخت
همی خواندندی ورا شهریار
سر مرد بخرد ازو در خمار
سپهبد که بودی به مرز اندرون
به یک چنگ در جنگ کردش زبون
نتابید با او کسی بر به جنگ
برآمد برین نیز چندی درنگ
حصاری شدش پر ز گنج و سپاه
ندیدی بران بارهبر باد راه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز شهر کجاران برآمد نفیر
برفتند با نیزه و تیغ و تیر
هوش مصنوعی: از شهر افرادی صدایی به گوش رسید و آنها با نیزه، شمشیر و تیر بهطرفی رفتند.
هیم رفت پیش اندرون هفتواد
به جنگ اندرون داد مردی بداد
هوش مصنوعی: هیم به سوی درون هفتواد رفت و در درون به جنگ پرداخت و مردانه رفتار کرد.
همه شهر بگرفت و او را بکشت
بسی گوهر و گنجش آمد به مشت
هوش مصنوعی: تمام شهر با خود درگیر شد و او را کشت، در حالی که بسیاری از جواهرات و ثروتهایش به دست دیگران افتاد.
به نزدیک او مردم انبوه شد
ز شهر کجاران سوی کوه شد
هوش مصنوعی: مردم از شهر به سوی کوهها رفته و به او نزدیک شدند.
یکی دژ بکرد از بر تیغ کوه
شد آن شهر با او همه همگروه
هوش مصنوعی: شخصی دژی را در بالای کوه بنا کرد و آن شهر به همراه او به یک گروه تبدیل شد.
نهاد اندران دژ دری آهنین
هم آرامگه بود هم جای کین
هوش مصنوعی: در درون آن دژ، دروازهای از آهن وجود داشت که هم محلی برای استراحت بود و هم جایی برای جنگ و دشمنی.
یکی چشمهای بود بر کوهسار
ز تخت اندرآمد میان حصار
هوش مصنوعی: در دل کوهساری، چشمهای وجود داشت که از دل کوه به سمت دشت میجوشید و به دور خودش حصاری طبیعی تشکیل داده بود.
یکی بارهای کرد گرداندرش
که بینا به دیده ندیدی سرش
هوش مصنوعی: شخصی به او گفت که یک بار باید به دقت نگاه کنی، چون تو با چشمانت چیزی را نمیبینی که در درون او نهفته است.
چو آن کرم را گشت صندوق تنگ
یکی حوض کردند بر کوه سنگ
هوش مصنوعی: زمانی که آن کرم درون صندوق احساس تنگی کرد، یک حوضی بر روی کوه سنگی درست کردند.
چو ساروج و سنگ از هوا گشت گرم
نهادند کرم اندرو نرم نرم
هوش مصنوعی: چون هوا به گرمی میرسد، ساروج و سنگ نیز گرم میشوند و در نتیجه، کرمها به آرامی درون آنها حرکت میکنند.
چنان بد که دارنده هر بامداد
برفتی دوان از بر هفتواد
هوش مصنوعی: هر روز صبح، آنقدر بدشگون و نامساعد است که کسی نمیتواند آرامش را در آن پیدا کند و سریعاً از آنجا دور میشود.
گزیدی به رنجش علف ساختی
تن آگنده کرم آن پرداختی
هوش مصنوعی: تو با برگزیدن رنج و درد، خود را به زحمت انداختی و در عوض به آلودگی و فساد دچار شدی.
بر آمد برین کار بر پنج سال
چو پیلی شد آن کرم با شاخ و یال
هوش مصنوعی: پس از پنج سال تلاش و کوشش، آن کرم کهنه به شکل پیلی با شاخ و یال درآمد.
چو یک چند بگذشت بر هفتواد
بر آواز آن کرم کرمان نهاد
هوش مصنوعی: پس از مدت زمانی که بر هفتواد گذشت، صدای آن کرم کرمان را شنید.
همان دخت خرم نگهدار کرم
پدر گشته جنگی سپهدار کرم
هوش مصنوعی: دختر زیبا و شادی که به پدرش وابسته بود، اکنون به فرماندهای جنگجو تبدیل شده است.
بیاراستندش وزیر و دبیر
به رنجش بدی خوردن و شهد و شیر
هوش مصنوعی: او را با زحمت و تلاش زیاد به مقام وزیر و دبیر رساندند، اما در عوض، از تلخی و مشکلاتی که با آن روبرو شد، سختیها و زحمتهای زیادی را متحمل گردید.
سپهبد بدی بر دژ هفتواد
همان پرسش کار بیداد و داد
هوش مصنوعی: سردار بدی بر دژ هفتواد، همچنان که داد و بیداد در کار است، پرسش و چالش میکند.
سپاهی و دستور و سالار بار
هران چیز کاید شهان را به کار
هوش مصنوعی: سرباز و فرمانده و رهبر، بار همه چیزهایی را که پادشاهان انجام میدهند به دوش میکشند.
همه هرچ بایستش آراستند
چنانچون شهان را بپیراستند
هوش مصنوعی: همه چیز را به گونهای که شایسته است آماده کردهاند، همانطور که برای پادشاهان آماده میکنند.
به کشور پراگنده شد لشکرش
همه گشت آراسته کشورش
هوش مصنوعی: سپاه او به کشور پراکنده شد و همه جا را زیبا و آراسته کرد.
ز دریای چین تا به کرمان رسید
همه روی کشور سپه گسترید
هوش مصنوعی: از دریای چین تا کرمان، تمام زمینهای کشور به گستردگی سپاه زیر نظر است.
پسر هفت با تیغزن ده هزار
همان گنج با آلت کارزار
هوش مصنوعی: پسر هفتساله با شمشیری در دست میتواند به اندازهی ده هزار انسان بزرگتر با تجهیزات جنگی ارزشمند باشد.
هران پادشا کو کشیدی به جنگ
چو رفتی سپاهش بر کرم تنگ
هوش مصنوعی: هر پادشاهی را که به نبرد کشیدهای، وقتی به جنگ میروی، سپاهش بر سینهات فشرده میشود.
شکسته شدی لشکری کامدی
چو آواز این داستان بشندی
هوش مصنوعی: اگر در برابر مشکلات و سختیها ضعیف شوی، مانند لشکری خواهی بود که به شکست نزدیک شده و هیچ امیدی به پیروزی ندارد. پس بهتر است به این داستان توجه کنی و از آن درس بیاموزی.
چنان شد دژ نامور هفتواد
که گردش نیارست جنبید باد
هوش مصنوعی: دژ معروف هفتواد به قدری محکم و استوار شده بود که حتی باد هم نتوانست آن را تکان دهد.
همی گشت هر روز برترش بخت
یکی خویشتن را بیاراست سخت
هوش مصنوعی: هر روز بخت شخصی در حال پیشرفت بود و او به شدت به آراستگی و زیبایی خود اهمیت میداد.
همی خواندندی ورا شهریار
سر مرد بخرد ازو در خمار
هوش مصنوعی: مردم به او عشق میورزیدند و او را مانند یک پادشاه میدانستند، زیرا فطرت خردمندانهاش باعث میشد که در حال سرمستی و شادی قرار بگیرد.
سپهبد که بودی به مرز اندرون
به یک چنگ در جنگ کردش زبون
هوش مصنوعی: سردار کارشناس که در مرز قرار داشت، با یک حرکت به آسانی در جنگ او را به شکست و سرافکندگی کشاند.
نتابید با او کسی بر به جنگ
برآمد برین نیز چندی درنگ
هوش مصنوعی: هیچکس با او به جنگ نرفت و کسی بر او شمشیری نکشید، بر این موضوع نیز مدتی تامل کرد.
حصاری شدش پر ز گنج و سپاه
ندیدی بران بارهبر باد راه
هوش مصنوعی: او در یک منطقهی محصور و ثروتمند زندگی میکند، اما هیچ نیرویی برای حمایت از آنجا وجود ندارد و راهها به سادگی به سمت باد میروند.