گنجور

بخش ۹

کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک به یک یادگیر
بکوشید و آیین نیکو نهاد
بگسترد بر هر سوی مهر و داد
به درگاه چون خواست لشکر فزون
فرستاد بر هر سوی رهنمون
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی‌هنر
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
چو کودک ز کوشش به مردی شدی
بهر بخششی در بی آهو بدی
ز کشور به درگاه شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند
نوشتی عرض نام دیوان اوی
بیاراستی کاخ و ایوان اوی
چو جنگ آمدی نورسیده جوان
برفتی ز درگاه با پهلوان
یکی موبدان را ز کارآگهان
که بودی خریدار کار جهان
ابر هر هزاری یکی کارجوی
برفتی نگه داشتی کار اوی
هرانکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتن‌درست آمدی
شهنشاه را نامه کردی بران
هم از بی‌هنر هم ز جنگ‌آوران
جهاندار چون نامه برخواندی
فرستاده را پیش بنشاندی
هنرمند را خلعت آراستی
ز گنج آنچ پرمایه‌تر خواستی
چو کردی نگاه اندران بی‌هنر
نبستی میان جنگ را بیشتر
چنین تا سپاهش بدانجا رسید
که پهنای ایشان ستاره ندید
ازیشان کسی را که بد رای‌زن
برافراختندی سرش ز انجمن
که هرکس که خشنودی شاه جست
زمین را به خوان دلیران بشست
بیابد ز من خلعت شهریار
بود در جهان نام او یادگار
به لشکر بیاراست گیتی همه
شبان گشت و پرخاش‌جویان رمه
به دیوانش کارآگهان داشتی
به بی‌دانشی کار نگذاشتی
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون
کسی را که کمتر بدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر
سوی کارداران شدندی به کار
قلم‌زن بماندی بر شهریار
شناسنده بد شهریار اردشیر
چو دیدی به درگاه مرد دبیر
نویسنده گفتی که گنج آگنید
هم از رای او رنج بپراگنید
بدو باشد آباد شهر و سپاه
همان زیردستان فریادخواه
دبیران چو پیوند جان منند
همه پادشا بر نهان منند
چو رفتی سوی کشور کاردار
بدو شاه گفتی درم خوار دار
نباید که مردم فروشی به گنج
که برکس نماند سرای سپنج
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی
ز پیوند و خویشان مبر هیچ‌کس
سپاه آنچ من یار دادمت بس
درم بخش هر ماه درویش را
مده چیز مرد بداندیش را
اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد وز داد شاد
و گر هیچ درویش خسپد به بیم
همی جان فروشی به زر و به سیم
هرانکس که رفتی به درگاه شاه
به شایسته کاری و گر دادخواه
بدندی به سر استواران اوی
بپرسیدن از کارداران اوی
که دادست ازیشان و بگرفت چیز
وزیشان که خسپد به تیمار نیز
دگر آنک در شهر دانا که‌اند
گر از نیستی ناتوانا که‌اند
دگر کیست آنک از در پادشاست
جهاندیده پیرست و گر پارساست
شهنشاه گوید که از رنج من
مبادا کسی شاد بی‌گنج من
مگر مرد با دانش و یادگیر
چه نیکوتر از مرد دانا و پیر
جهاندیدگان را همه خواستار
جوان و پسندیده و بردبار
جوانان دانا و دانش‌پذیر
سزد گر نشینند بر جای پیر
چو لشکرش رفتی به جایی به جنگ
خرد یار کردی و رای و درنگ
فرستاده‌ای برگزیدی دبیر
خردمند و با دانش و یادگیر
پیامی به دادی به آیین و چرب
بدان تا نباشد به بیداد حرب
فرستاده رفتی بر دشمنش
که بشناختی راز پیراهنش
شنیدی سخن گر خرد داشتی
غم و رنج بد را به بد داشتی
بدان یافت او خلعت شهریار
همان عهد و منشور با گوشوار
وگر تاب بودی به سرش اندرون
به دل کین و اندر جگر جوش خون
سپه را بدادی سراسر درم
بدان تا نباشند یک تن دژم
یکی پهلوان خواستی نامجوی
خردمند و بیدار و آرامجوی
دبیری به آیین و با دستگاه
که دارد ز بیداد لشکر نگاه
وزان پس یکی مرد بر پشت پیل
نشستی که رفتی خروشش دو میل
زدی بانگ کای نامداران جنگ
هرانکس که دارد دل و نام و ننگ
نباید که بر هیچ درویش رنج
رسد گر بر آنکس بود نام و گنج
به هر منزلی در خورید و دهید
بران زیردستان سپاسی نهید
به چیز کسان کس میازید دست
هرانکس که او هست یزدان‌پرست
به دشمن هرانکس که بنمود پشت
شود زان سپس روزگارش درشت
اگر دخمه باشد به چنگال اوی
وگر بند ساید بر و یال اوی
ز دیوان دگر نام او کرده پاک
خورش خاک و رفتنش بر تیره خاک
به سالار گفتی که سستی مکن
همان تیز و پیش دستی مکن
همیشه به پیش سپه دار پیل
طلایه پراگنده بر چار میل
نخستین یکی گرد لشکر به گرد
چو پیش آیدت روز ننگ و نبرد
به لشکر چنین گوی کاین خود کیند
بدین رزمگاه اندرون برچیند
از ایشان صد اسپ افگن از ما یکی
همان صد به پیش یکی اندکی
شما را همه پاک برنا و پیر
ستانم همه خلعت از اردشیر
چو اسپ افگند لشکر از هر دو روی
نباید که گردان پرخاشجوی
بیاید که ماند تهی قلب گاه
وگر چند بسیار باشد سپاه
چنان کن که با میمنه میسره
بکوشند جنگ‌آوران یکسره
همان نیز با میسره میمنه
بکوشند و دلها همه بر بنه
بود لشکر قلب بر جای خویش
کس از قلبگه نگسلد پای خویش
وگر قلب ایشان بجنبد ز جای
تو با لشکر از قلب‌گاه اندر آی
چو پیروز گردی ز کس خون مریز
که شد دشمن بدکنش در گریز
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار
چو تو پشت دشمن ببینی به چیز
مپرداز و مگذر هم از جای نیز
نباید که ایمن شوید از کمین
سپه باشد اندر در و دشت کین
هرآنگه که از دشمن ایمن شوی
سخن گفتن کس همی نشنوی
غنیمت بدان بخش کو جنگ جست
به مردی دل از جان شیرین بشست
هرانکس که گردد به دستت اسیر
بدین بارگاه آورش ناگزیر
من از بهر ایشان یکی شارستان
برآرم به بومی که بد خارستان
ازین پندها هیچ گونه مگرد
چو خواهی که مانی تو بی‌رنج و درد
به پیروزی اندر به یزدان گرای
که او باشدت بی‌گمان رهنمای
ز جایی که آمد فرستاده‌ای
ز ترکی و رومی و آزاده‌ای
ازو مرزبان آگهی داشتی
چنین کارها خوار نگذاشتی
بره بر بدی خان او ساخته
کنارنگ زان کار پرداخته
ز پوشیدنیها و از خوردنی
نیازش نبودی به گستردنی
چو آگه شدی زان سخن کاردار
که او بر چه آمد بر شهریار
هیونی سرافراز و مردی دبیر
برفتی به نزدیک شاه اردشیر
بدان تا پذیره شدندی سپاه
بیاراستی تخت پیروز شاه
کشیدی پرستنده هر سو رده
همه جامه‌هاشان به زر آژده
فرستاده را پیش خود خواندی
به نزدیکی تخت بنشاندی
به پرسش گرفتی همه راز اوی
ز نیک و بد و نام و آواز اوی
ز داد و ز بیداد وز کشورش
ز آیین وز شاه وز لشکرش
به ایوانش بردی فرستاده‌وار
بیاراستی هرچ بودی به کار
وزان پس به خوان و میش خواندی
بر تخت زرینش بنشاندی
به نخچیر بردیش با خویشتن
شدی لشکر بیشمار انجمن
کسی کردنش را فرستاده‌وار
بیاراستی خلعت شهریار
به هر سو فرستاد پس موبدان
بی‌آزار و بیداردل بخردان
که تا هر سوی شهرها ساختند
بدین نیز گنجی بپرداختند
بدان تا کسی را که بی‌خانه بود
نبودش نوا بخت بیگانه بود
همان تا فراوان شود زیردست
خورش ساخت با جایگاه نشست
ازو نام نیکی بود در جهان
چه بر آشکار و چه اندر نهان
چو او در جهان شهریاری نبود
پس از مرگ او یادگاری نبود
منم ویژه زنده کن نام اوی
مبادا جز از نیکی انجام اوی
فراوان سخن در نهان داشتی
به هر جای کارآگهان داشتی
چو بی‌مایه گشتی یکی مایه‌دار
ازان آگهی یافتی شهریار
چو بایست برساختی کار اوی
نماندی چنان تیره بازار اوی
زمین برومند و جای نشست
پرستیدن مردم زیردست
بیاراستی چون ببایست کار
نگشتی نهانش به کس آشکار
تهی‌دست را مایه دادی بسی
بدو شاد کردی دل هرکسی
همان کودکان را به فرهنگیان
سپردی چو بودی ورا هنگ آن
به هر برزنی در دبستان بدی
همان جای آتش‌پرستان بدی
نماندی که بودی کسی را نیاز
نگه داشتی سختی خویش راز
به میدان شدی بامداد پگاه
برفتی کسی کو بدی دادخواه
نچستی بداد اندر آزرم کس
چه کهتر چه فرزند فریادرس
چه کهتر چه مهتر به نزدیک اوی
نجستی همی رای تاریک اوی
ز دادش جهان یکسر آباد کرد
دل زیردستان به خود شاد کرد
جهاندار چون گشت با داد جفت
زمانه پی او نیارد نهفت
فرستاده بودی به گرد جهان
خردمند و بیدار کارآگهان
به جایی که بودی زمینی خراب
وگر تنگ بودی به رود اندر آب
خراج اندر آن بوم برداشتی
زمین کسان خوار نگذاشتی
گر ایدونک دهقان بدی تنگ دست
سوی نیستی گشته کارش ز هست
بدادی ز گنج آلت و چارپای
نماندی که پایش برفتی ز جای
ز دانا سخن بشنو ای شهریار
جهان را برین گونه آباد دار
چو خواهی که آزاد باشی ز رنج
بی‌آزار و بی‌رنج آگنده گنج
بی‌آزاری زیردستان گزین
بیابی ز هرکس به داد آفرین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک به یک یادگیر
هوش مصنوعی: الان به اطلاعات و دانش اردشیر توجه کن و به تدریج آن را یاد بگیر.
بکوشید و آیین نیکو نهاد
بگسترد بر هر سوی مهر و داد
هوش مصنوعی: سعی کنید و اصول خوب را در هر گوشه از انصاف و محبت گسترش دهید.
به درگاه چون خواست لشکر فزون
فرستاد بر هر سوی رهنمون
هوش مصنوعی: وقتی خواسته شد که لشکر بیشتری به میدان بیفتد، راهنماهایی به هر سمت فرستاد.
که تا هرکسی را که دارد پسر
نماند که بالا کند بی‌هنر
هوش مصنوعی: هر کسی که پسری دارد، نباید فرصتی بیابد تا او را بدون هنر و دانش بزرگ کند.
سواری بیاموزد و رسم جنگ
به گرز و کمان و به تیر خدنگ
هوش مصنوعی: شخصی باید سوارکاری و فنون جنگ را با استفاده از چکشی بزرگ، کمان و تیر بیاموزد.
چو کودک ز کوشش به مردی شدی
بهر بخششی در بی آهو بدی
هوش مصنوعی: وقتی که به بلوغ و رشد رسیدی و از تلاش و کوشش خود به موفقیت دست پیدا کردی، به دیگران نیز با گشاده‌دستی و مهربانی کمک کردی.
ز کشور به درگاه شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند
هوش مصنوعی: از سرزمین خود به دربار شاه آمدند و به آن مکان مشهور و با اعتبار رسیدند.
نوشتی عرض نام دیوان اوی
بیاراستی کاخ و ایوان اوی
هوش مصنوعی: تو نام و نوشته‌های او را به زیبایی آراسته‌ای، همان‌طور که کاخ و ایوان او را زینت داده‌ای.
چو جنگ آمدی نورسیده جوان
برفتی ز درگاه با پهلوان
هوش مصنوعی: زمانی که جنگ شروع شد، جوان تازه‌کار به همراه پهلوان از درگاه خارج شد.
یکی موبدان را ز کارآگهان
که بودی خریدار کار جهان
هوش مصنوعی: یک نفر از بزرگترها یا دانایان پرسید که چه کسی مسئول خرید و انجام کارهای دنیا است؟
ابر هر هزاری یکی کارجوی
برفتی نگه داشتی کار اوی
هوش مصنوعی: ابر، در هر هزار قطره‌اش، یک قطره‌ی کارگری را پیدا کرد که در حال تلاش و کوشش است و تو هم به آن توجه کردی.
هرانکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتن‌درست آمدی
هوش مصنوعی: هر کس که در میدان جنگ تردید و سستی نشان دهد، به نتیجه‌ای مناسب و پیروزمند نخواهد رسید.
شهنشاه را نامه کردی بران
هم از بی‌هنر هم ز جنگ‌آوران
هوش مصنوعی: شما نامه‌ای به شاه می‌نویسید، اما این نامه نه تنها از کسانی که بی‌هنر هستند، بلکه همچنین از جنگجویان نیز مایه نمی‌گیرد.
جهاندار چون نامه برخواندی
فرستاده را پیش بنشاندی
هوش مصنوعی: وقتی حاکم جهان نامه را خواند، فرستاده را به نزد خود دعوت کرد و نشاند.
هنرمند را خلعت آراستی
ز گنج آنچ پرمایه‌تر خواستی
هوش مصنوعی: هنرمند را با لباسی زیبا و با ارزش تزئین کرده‌ای، به آن چیزی که از گنج‌ بیشتر ارزشمند است، می‌توانی دست یابی.
چو کردی نگاه اندران بی‌هنر
نبستی میان جنگ را بیشتر
هوش مصنوعی: زمانی که به آن بی‌هنر نگریستی، مانع افزایش درگیری و جنگ نشدی.
چنین تا سپاهش بدانجا رسید
که پهنای ایشان ستاره ندید
هوش مصنوعی: سپاهیان آنچنان به آن مکان رسیدند که دیگر هیچ ستاره‌ای در آسمان دیده نمی‌شد.
ازیشان کسی را که بد رای‌زن
برافراختندی سرش ز انجمن
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها، کسی که با نظر بد صحبت می‌کرد، سرش را از جمع بلند کرد.
که هرکس که خشنودی شاه جست
زمین را به خوان دلیران بشست
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال رضایت شاه باشد، باید زمین را با تلاش و دلیری خود شستشو دهد.
بیابد ز من خلعت شهریار
بود در جهان نام او یادگار
هوش مصنوعی: او از من نشانی از عظمت و شان سلطنت خواهد یافت و نام او در جهان باقی و یادگاری برای همیشه خواهد بود.
به لشکر بیاراست گیتی همه
شبان گشت و پرخاش‌جویان رمه
هوش مصنوعی: تمام دنیا مانند یک لشکر آماده شده است و همگان به دنبال جنگ و نبرد هستند، در این میان، شبانان و نگهبانان به تلاش و کشمکش مشغول‌اند.
به دیوانش کارآگهان داشتی
به بی‌دانشی کار نگذاشتی
هوش مصنوعی: اگر با افراد آگاه و خبره مشورت می‌کردی، می‌توانستی به راحتی کارهای خود را پیش ببری، اما به دلیل نادانی‌ات این امکان را از دست دادی.
بلاغت نگه داشتندی و خط
کسی کو بدی چیره بر یک نقط
هوش مصنوعی: بلاغت و هنر سخنوری را حفظ کرده‌اند، اما کسی که توانسته بر یک نکته تسلط پیدا کند، در واقع از دیگران پیشی گرفته است.
چو برداشتی آن سخن رهنمون
شهنشاه کردیش روزی فزون
هوش مصنوعی: وقتی آن سخن را برداشتید، شاه با آن راهنمایی کرد که روزی بیشتری برایتان به وجود آورد.
کسی را که کمتر بدی خط و ویر
نرفتی به دیوان شاه اردشیر
هوش مصنوعی: اگر کسی کمتر از تو به خط و نگارش عشق ورزیده باشد، می‌تواند به دیوان شاه اردشیر راه یابد.
سوی کارداران شدندی به کار
قلم‌زن بماندی بر شهریار
هوش مصنوعی: به سوی مسئولان رفتند و در حین کار نوشتن، بر روی شاه ماندند.
شناسنده بد شهریار اردشیر
چو دیدی به درگاه مرد دبیر
هوش مصنوعی: وقتی که شاختار بزرگ اردشیر را دیدی که در درگاه نیکوکاری مرد دانایی ایستاده است.
نویسنده گفتی که گنج آگنید
هم از رای او رنج بپراگنید
هوش مصنوعی: اگر نویسنده گفته که گنجی را به دست آورده‌ای، باید از نظر او رنج و دشواری‌ها را دور بریزی.
بدو باشد آباد شهر و سپاه
همان زیردستان فریادخواه
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که باید شهر به خوبی و آبادانی برسد و مردم زیر دست باید صدای خود را بلند کنند و نیازهایشان را بیان کنند.
دبیران چو پیوند جان منند
همه پادشا بر نهان منند
هوش مصنوعی: دبیران مانند پیوندی هستند که به جان من ارتباط دارند و همه آنها بر رازهای من آگاه هستند.
چو رفتی سوی کشور کاردار
بدو شاه گفتی درم خوار دار
هوش مصنوعی: وقتی به سرزمین کارها رفتی، به شاه گفتی که پولت را بی‌ارزش نگه‌دار.
نباید که مردم فروشی به گنج
که برکس نماند سرای سپنج
هوش مصنوعی: نباید که انسان‌ها خود را به خاطر wealth و ثروت زیر پا بگذارند، چون در نهایت هیچ چیز از دنیا باقی نمی‌ماند و همه چیز از بین می‌رود.
همه راستی جوی و فرزانگی
ز تو دور باد آز و دیوانگی
هوش مصنوعی: همه‌چیزهایی که درست و خردمندانه‌اند، از طمع و دیوانگی تو دور بمانند.
ز پیوند و خویشان مبر هیچ‌کس
سپاه آنچ من یار دادمت بس
هوش مصنوعی: به هیچ‌کس وابستگی و پیوند خویش را نبر، زیرا من برای تو یاری فراهم کرده‌ام که هیچ سپاهی نمی‌تواند آن را کنار بگذارد.
درم بخش هر ماه درویش را
مده چیز مرد بداندیش را
هوش مصنوعی: هر ماه به درویش چیزی نده، زیرا مرد بداندیش ارزش آن را نمی‌داند.
اگر کشور آباد داری به داد
بمانی تو آباد وز داد شاد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی کشورت شکوفا و پر رونق باشد، باید به عدالت و انصاف پایبند باشی تا همواره در خوشی و آرامش زندگی کنی.
و گر هیچ درویش خسپد به بیم
همی جان فروشی به زر و به سیم
هوش مصنوعی: اگر هیچ درویشی از ترس بخوابد، جان خود را به خاطر طلا و نقره می‌فروشد.
هرانکس که رفتی به درگاه شاه
به شایسته کاری و گر دادخواه
هوش مصنوعی: هر کسی که به درگاه پادشاه برود، باید با شایستگی و با درخواست مناسب وارد شود.
بدندی به سر استواران اوی
بپرسیدن از کارداران اوی
هوش مصنوعی: به سر و سامان استواران او، بپرسید از کار افراد مؤثر او.
که دادست ازیشان و بگرفت چیز
وزیشان که خسپد به تیمار نیز
هوش مصنوعی: کسی که از اینان چیزی را به دست آورد و از آنان چیزی را گرفت، به همان اندازه که طمع می‌ورزد، باید مراقب هم باشد.
دگر آنک در شهر دانا که‌اند
گر از نیستی ناتوانا که‌اند
هوش مصنوعی: در شهر آگاهان، اگر کسانی هستند که از نبودن و ناتوانی رنج می‌برند، نشان از جهالت آن‌هاست.
دگر کیست آنک از در پادشاست
جهاندیده پیرست و گر پارساست
هوش مصنوعی: آیا کسی دیگر هست که از درگاه پادشاه وارد شده و در عین حال سالخورده و باتجربه باشد، یا اگر هم پارسا باشد؟
شهنشاه گوید که از رنج من
مبادا کسی شاد بی‌گنج من
هوش مصنوعی: پادشاه می‌گوید که کسی از رنج و غم من خوشحال نشود، حتی اگر از ثروت من بهره‌مند شود.
مگر مرد با دانش و یادگیر
چه نیکوتر از مرد دانا و پیر
هوش مصنوعی: آیا کسی که دانش و آگاهی را به دست می‌آورد، بهتر از کسی نیست که تنها دانش دارد و سنش بالا رفته است؟
جهاندیدگان را همه خواستار
جوان و پسندیده و بردبار
هوش مصنوعی: همه افرادی که تجربه‌های زیادی در زندگی دارند، به دنبال جوانی می‌گردند که زیبا و با وقار باشد و قدرت تحمل و بردباری داشته باشد.
جوانان دانا و دانش‌پذیر
سزد گر نشینند بر جای پیر
هوش مصنوعی: چشم روشنی برای جوانان باهوش و یادگیرنده این است که در جایگاه بزرگ‌ترها بنشینند و از تجربیات آن‌ها بهره‌مند شوند.
چو لشکرش رفتی به جایی به جنگ
خرد یار کردی و رای و درنگ
هوش مصنوعی: وقتی سپاه تو به مکانی رفت، برای مقابله با دشمن، با هوش و تفکر جلو آمدی و درنگ نکردی.
فرستاده‌ای برگزیدی دبیر
خردمند و با دانش و یادگیر
هوش مصنوعی: تو یک فرد باهوش و دانا را انتخاب کردی تا به عنوان فرستاده‌ات فعالیت کند.
پیامی به دادی به آیین و چرب
بدان تا نباشد به بیداد حرب
هوش مصنوعی: پیامی به کسی دادید که با قوانین صحیح و نیکو رفتار کند تا از ظلم و ستم دور بماند.
فرستاده رفتی بر دشمنش
که بشناختی راز پیراهنش
هوش مصنوعی: تو به سوی دشمن فرستاده‌ای که راز پیراهنش را بشناسد.
شنیدی سخن گر خرد داشتی
غم و رنج بد را به بد داشتی
هوش مصنوعی: اگر باهوش بودی، حرف‌ها را می‌فهمیدی و درد و رنج بد را به بدی نمی‌پذیرفتی.
بدان یافت او خلعت شهریار
همان عهد و منشور با گوشوار
هوش مصنوعی: او به مقام والای پادشاهی دست یافت و همانند عهد و پیمان خود، نشان و زینتی به مانند گوشواره دریافت کرد.
وگر تاب بودی به سرش اندرون
به دل کین و اندر جگر جوش خون
هوش مصنوعی: اگر او تاب و توان داشت، در دلش کینه‌ای نهفته بود و در وجودش خونی به جوش می‌آمد.
سپه را بدادی سراسر درم
بدان تا نباشند یک تن دژم
هوش مصنوعی: تو سپاه را کاملاً طلا بخشیدی تا هیچ‌کس غمگین و ناراحت نباشد.
یکی پهلوان خواستی نامجوی
خردمند و بیدار و آرامجوی
هوش مصنوعی: شخصی را جستجو می‌کنی که دارای قدرت و شجاعت باشد، همچنین دانا، هوشیار و آرامش‌طلب باشد.
دبیری به آیین و با دستگاه
که دارد ز بیداد لشکر نگاه
هوش مصنوعی: دبیری با هنر و با لوازم مناسب که از ظلم و ستم نیروهای دشمن محافظت می‌کند.
وزان پس یکی مرد بر پشت پیل
نشستی که رفتی خروشش دو میل
هوش مصنوعی: پس از آن، مردی بر پشت فیل نشسته که با صدای خروشش دو میل (محور یا جهت) را تغییر می‌دهد.
زدی بانگ کای نامداران جنگ
هرانکس که دارد دل و نام و ننگ
هوش مصنوعی: با صدا زدن نام‌آوران جنگ، هر کسی که دل و نام و غیرت دارد را فراخواندی.
نباید که بر هیچ درویش رنج
رسد گر بر آنکس بود نام و گنج
هوش مصنوعی: نباید برای هیچ درویشی زحمت و ناراحتی پیش بیاید، حتی اگر آن فرد دارای نام و دارایی باشد.
به هر منزلی در خورید و دهید
بران زیردستان سپاسی نهید
هوش مصنوعی: در هر مکانی که هستید، مناسب است که احترام و قدردانی نسبت به زیردستان را نشان دهید و به آنها محبت کنید.
به چیز کسان کس میازید دست
هرانکس که او هست یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: به هیچ چیز افراد حسادت نکنید و به دست هر کسی که هست احترام بگذارید، چون او یزدان‌پرست است.
به دشمن هرانکس که بنمود پشت
شود زان سپس روزگارش درشت
هوش مصنوعی: هر کسی که به دشمن خود پشت کند، روزگارش بعد از آن سخت و دشوار خواهد شد.
اگر دخمه باشد به چنگال اوی
وگر بند ساید بر و یال اوی
هوش مصنوعی: اگر در جایی به دست او بیفتی یا اگر گرفتار زنجیر و موی او شوی، در هر صورت به او وابسته خواهی بود.
ز دیوان دگر نام او کرده پاک
خورش خاک و رفتنش بر تیره خاک
هوش مصنوعی: از دفتر دیگری نام او را از یاد برده‌اند. او مانند خورشید درخشان است که به خاک می‌پیوندد و پس از رفتنش، تاریکی بر زمین حاکم می‌شود.
به سالار گفتی که سستی مکن
همان تیز و پیش دستی مکن
هوش مصنوعی: به رهبر سفارش کرده‌ای که سست نشود و همیشه هوشیار و پیشدست باشد.
همیشه به پیش سپه دار پیل
طلایه پراگنده بر چار میل
هوش مصنوعی: همیشه به جلو همراه با فرماندهی که شجاعت و قدرت دارد، با نشانه‌های پراکنده بر هر چهار سو.
نخستین یکی گرد لشکر به گرد
چو پیش آیدت روز ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: اولین نفر از جمعیت دشمن به سوی تو می‌آید، در روزی که مایه‌ی ننگ و نبرد است.
به لشکر چنین گوی کاین خود کیند
بدین رزمگاه اندرون برچیند
هوش مصنوعی: به سربازان بگو که این شخص در میدان جنگ چه کار می‌کند و چگونه باید از آنجا بیرون برود.
از ایشان صد اسپ افگن از ما یکی
همان صد به پیش یکی اندکی
هوش مصنوعی: از آن‌ها صد تا اسب دفعه می‌زنند، اما از ما فقط یکی می‌آید و همان یک هم در برابر یک نفر دیگر کافی است.
شما را همه پاک برنا و پیر
ستانم همه خلعت از اردشیر
هوش مصنوعی: من شما را با هر سن و سالی که دارید، پاک و بی‌آلایش می‌دانم و همه شما را همچون جامه‌ای از نیکویی و جمال می‌بینم.
چو اسپ افگند لشکر از هر دو روی
نباید که گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: چون اسب لشکر را بهم می‌زند، از هر دو سمت نباید که جنگجویی پرخاشگر باشد.
بیاید که ماند تهی قلب گاه
وگر چند بسیار باشد سپاه
هوش مصنوعی: بیایید به این نتیجه برسیم که حتی اگر در ظاهر تعداد افراد زیاد باشد، وجود قلبی خالی و بی‌احساس در درون، هیچ ارزشی ندارد.
چنان کن که با میمنه میسره
بکوشند جنگ‌آوران یکسره
هوش مصنوعی: به گونه‌ای عمل کن که جنگ‌آوران به طور یکپارچه و هماهنگ از سمت راست و چپ به مبارزه بپردازند.
همان نیز با میسره میمنه
بکوشند و دلها همه بر بنه
هوش مصنوعی: آنها نیز با شجاعت و تلاشی خستگی‌ناپذیر کوشش می‌کنند و دل‌ها را در کنار هم قرار می‌دهند.
بود لشکر قلب بر جای خویش
کس از قلبگه نگسلد پای خویش
هوش مصنوعی: لشکر قلب در جای خود قرار دارد و هیچ‌کس از مرکز آن نمی‌تواند پا بگذارد.
وگر قلب ایشان بجنبد ز جای
تو با لشکر از قلب‌گاه اندر آی
هوش مصنوعی: اگر دل آنان به تلاطم بیفتد، تو با سپاه و نیرو به قلب آنها وارد شو.
چو پیروز گردی ز کس خون مریز
که شد دشمن بدکنش در گریز
هوش مصنوعی: زمانی که پیروز شدی، از کشتن کسی بپرهیز، زیرا ممکن است دشمنی که بد کرده، از تو بگریزد.
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار
هوش مصنوعی: اگر کسی از دشمن درخواست کمک کرد، تو او را یاری کن و کینه‌ای در دل نگداشته باش.
چو تو پشت دشمن ببینی به چیز
مپرداز و مگذر هم از جای نیز
هوش مصنوعی: وقتی که خطر را از طرف دشمن دیدی، نباید به چیزهای بی‌اهمیت توجه کنی و نباید هم از محلی که هستی دور شوی.
نباید که ایمن شوید از کمین
سپه باشد اندر در و دشت کین
هوش مصنوعی: نباید از خطرات و دشمنی‌ها احساس امنیت کنید، چرا که در هر جا، چه در کوه و دشت، کمین‌گاه دشمنان وجود دارد.
هرآنگه که از دشمن ایمن شوی
سخن گفتن کس همی نشنوی
هوش مصنوعی: هر زمان که از خطر دشمن در امان باشی، دیگر صدای گفتار هیچ‌کس را نمی‌شنوی.
غنیمت بدان بخش کو جنگ جست
به مردی دل از جان شیرین بشست
هوش مصنوعی: به دست آوردن فرصت را مغتنم بشمار، زیرا که جنگ به مردانگی و شجاعت نیاز دارد و باید از جان شیرین خود برای آن بگذری.
هرانکس که گردد به دستت اسیر
بدین بارگاه آورش ناگزیر
هوش مصنوعی: هر کسی که گرفتار تو شود، ناچار باید به این مکان بیاید.
من از بهر ایشان یکی شارستان
برآرم به بومی که بد خارستان
هوش مصنوعی: من برای آن‌ها یک شهر درست می‌کنم، در مکانی که قبلاً پر از خار و خاشاک بود.
ازین پندها هیچ گونه مگرد
چو خواهی که مانی تو بی‌رنج و درد
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که از این نصیحت‌ها غافل نشوی، زیرا اگر می‌خواهی که زندگی‌ات بدون زحمت و دردسر باشد، باید به آنها توجه کنی.
به پیروزی اندر به یزدان گرای
که او باشدت بی‌گمان رهنمای
هوش مصنوعی: برای دستیابی به موفقیت، به خداوند روی بیاور، زیرا او بدون تردید راهنمای تو خواهد بود.
ز جایی که آمد فرستاده‌ای
ز ترکی و رومی و آزاده‌ای
هوش مصنوعی: از جایی که پیام آور رسیده، مسافرانی از ترک و روم و آزادگان آمده‌اند.
ازو مرزبان آگهی داشتی
چنین کارها خوار نگذاشتی
هوش مصنوعی: تو از مرزبان آگاه بودی و به همین دلیل کارهای ناپسند و بی‌ارزش را نادیده گرفتی.
بره بر بدی خان او ساخته
کنارنگ زان کار پرداخته
هوش مصنوعی: بره‌ای که به بدی‌های خان خود عادت کرده، رنگ و نشانه‌های آن کار را به خوبی می‌شناسد.
ز پوشیدنیها و از خوردنی
نیازش نبودی به گستردنی
هوش مصنوعی: از لباس‌ها و غذاها نیازی نداشتی به چیزهای بیشتری.
چو آگه شدی زان سخن کاردار
که او بر چه آمد بر شهریار
هوش مصنوعی: وقتی از آن حرف باخبر شدی که کارگذار درباره چه موضوعی به پادشاه گزارش داده است.
هیونی سرافراز و مردی دبیر
برفتی به نزدیک شاه اردشیر
هوش مصنوعی: هیونی با افتخار و مردی اهل نوشتن، به نزد شاه اردشیر رفتند.
بدان تا پذیره شدندی سپاه
بیاراستی تخت پیروز شاه
هوش مصنوعی: بدان که هنگامی که سپاه آماده شد، پادشاه پیروز تخت خود را آراسته کرد.
کشیدی پرستنده هر سو رده
همه جامه‌هاشان به زر آژده
هوش مصنوعی: تو به هر سو پرستندگان را دعوت کردی و همه لباس‌هایشان را به طلا تغییر دادی.
فرستاده را پیش خود خواندی
به نزدیکی تخت بنشاندی
هوش مصنوعی: فرستاده را نزد خود فراخواندی و در کنار تخت نشاندی.
به پرسش گرفتی همه راز اوی
ز نیک و بد و نام و آواز اوی
هوش مصنوعی: تو از من درباره‌ی تمام زیر و بم زندگی او، از خوبی‌ها و بدی‌ها و نام و شهرتش سوال کردی.
ز داد و ز بیداد وز کشورش
ز آیین وز شاه وز لشکرش
هوش مصنوعی: این جمله به وضوح به مفاهیم عدالت و ظلم، کشور و قوانین آن، و همچنین به شاه و سپاه اشاره دارد. به طور کلی، از این جمله می‌توان فهمید که فرد به مسائل اجتماعی و سیاسی توجه دارد و در مورد شرایط کشور و حاکمیت سخن می‌گوید. موضوعاتی مانند دادگری و ستم، نظام‌نامه‌ها و نقش حکومت و نیروهای نظامی در جامعه مفاهیمی هستند که مورد بررسی قرار گرفته‌اند.
به ایوانش بردی فرستاده‌وار
بیاراستی هرچ بودی به کار
هوش مصنوعی: تو به ایوانش فرستاده‌ای را فرستادی و هر چیزی که بود را به خوبی آماده کردی.
وزان پس به خوان و میش خواندی
بر تخت زرینش بنشاندی
هوش مصنوعی: سپس تو بر سر سفره و با گوسفندانی که در کنار هستند، او را بر تخت زرینی نشاندی.
به نخچیر بردیش با خویشتن
شدی لشکر بیشمار انجمن
هوش مصنوعی: تو را به شکار بردم و در کنار خود داشتم، حالا گروهی بزرگ از دوستان و همراهان جمع شده‌اند.
کسی کردنش را فرستاده‌وار
بیاراستی خلعت شهریار
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی و شایستگی مخصوصی لباس و زینت‌های پادشاه را بر تن کرده است.
به هر سو فرستاد پس موبدان
بی‌آزار و بیداردل بخردان
هوش مصنوعی: موبدان بی‌خطر و دل‌باخته به خردمندان را به همه جا فرستادند.
که تا هر سوی شهرها ساختند
بدین نیز گنجی بپرداختند
هوش مصنوعی: در هر طرف شهرها بناهایی ساخته‌اند و به همین منظور هزینه‌ای را پرداخت کرده‌اند.
بدان تا کسی را که بی‌خانه بود
نبودش نوا بخت بیگانه بود
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی خود بدون سرپناه باشد، نخواهد توانست از خوشی و شادکامی بهره‌مند شود و در واقع خوشبختی به او نزدیک نخواهد بود.
همان تا فراوان شود زیردست
خورش ساخت با جایگاه نشست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی کسی در یک موقعیت عالی و خوش شانسی قرار می‌گیرد، ممکن است آنچه را که در اختیار دارد به دیگران منتقل کند و فرصت‌های بیشتری برای دیگران ایجاد کند. در واقع، برقراری دسترسی و فرصت برای دیگران به رشد و افزایش منابع کمک می‌کند.
ازو نام نیکی بود در جهان
چه بر آشکار و چه اندر نهان
هوش مصنوعی: او نام نیک و مثبتی در دنیا دارد که هم آشکار است و هم پنهان.
چو او در جهان شهریاری نبود
پس از مرگ او یادگاری نبود
هوش مصنوعی: وقتی او در جهان سلطنتی نداشت، پس از مرگش هیچ نشانی از او باقی نماند.
منم ویژه زنده کن نام اوی
مبادا جز از نیکی انجام اوی
هوش مصنوعی: من به خاطر یاد او زنده‌ام و امیدوارم که تنها کارهای نیک را از او شاهد باشم.
فراوان سخن در نهان داشتی
به هر جای کارآگهان داشتی
هوش مصنوعی: تو در دل خود، دانسته‌های زیادی را پنهان کرده‌ای و در هر موقعیتی، افراد با تجربه و کارآزموده‌ای را داری.
چو بی‌مایه گشتی یکی مایه‌دار
ازان آگهی یافتی شهریار
هوش مصنوعی: وقتی که تو بدون ارزش و بی‌خاصیت شدی، یک فرد با ارزش از آنچه که تو هستی آگاه شده و برای تو مقام و ارزش قائل گردید.
چو بایست برساختی کار اوی
نماندی چنان تیره بازار اوی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی کار او را به درستی انجام دهی، نباید بگذاری که او در وضعیت ناگواری باقی بماند.
زمین برومند و جای نشست
پرستیدن مردم زیردست
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سرسبزی‌اش و همچنین فضایی که برای عبادت و پرستش افراد ناتوان فراهم می‌کند، ارزشمند و مورد ستایش است.
بیاراستی چون ببایست کار
نگشتی نهانش به کس آشکار
هوش مصنوعی: تو کار را به نحوی زیبا و درست ساماندهی کردی که هیچ‌کس از آن آگاه نشد.
تهی‌دست را مایه دادی بسی
بدو شاد کردی دل هرکسی
هوش مصنوعی: به کسی که نیازمند و بی‌پول است، کمک کردی و با این کار دل او و دیگران را شاد کردی.
همان کودکان را به فرهنگیان
سپردی چو بودی ورا هنگ آن
هوش مصنوعی: تو همانند کودکان را به آموزگاران سپردی، وقتی که خود در آنجا بودی.
به هر برزنی در دبستان بدی
همان جای آتش‌پرستان بدی
هوش مصنوعی: هر جا که در مدرسه به بدی و ناپسند رفتار کنند، همانجا مانند آتش‌پرستان بدکار است.
نماندی که بودی کسی را نیاز
نگه داشتی سختی خویش راز
هوش مصنوعی: تو دیگر در کنار کسی نبودی که نیازش را بفهمی و در سختی‌ها با او رازی به اشتراک بگذاری.
به میدان شدی بامداد پگاه
برفتی کسی کو بدی دادخواه
هوش مصنوعی: صبح زود به میدان رفتی، اما کسی که برای دادخواهی تو بیاید، نرفت.
نچستی بداد اندر آزرم کس
چه کهتر چه فرزند فریادرس
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی حرمت و احترام او را نداشته باشی، فرقی نمی‌کند که آن شخص از چه قشری باشد؛ چه کوچک‌تر باشد و چه فرزند کسی بزرگ و قدرتمند.
چه کهتر چه مهتر به نزدیک اوی
نجستی همی رای تاریک اوی
هوش مصنوعی: چه براتر چه پایین‌تر، نزد او (خدا) پاک نمی‌شود، زیرا اندیشه‌اش همواره تاریک است.
ز دادش جهان یکسر آباد کرد
دل زیردستان به خود شاد کرد
هوش مصنوعی: از عدالت او، دنیا به طور کلی ساخته و آباد شد و دل‌های زیر دستان را مسرور و شاد کرد.
جهاندار چون گشت با داد جفت
زمانه پی او نیارد نهفت
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانروا با عدالت و انصاف بر دنیا حکمرانی کند، هیچ چیز نمی‌تواند او را از مسیرش منحرف کند و زمانه نمی‌تواند او را از اهدافش دور سازد.
فرستاده بودی به گرد جهان
خردمند و بیدار کارآگهان
هوش مصنوعی: تو به دور دنیا افرادی آگاه و عاقل را فرستاده بودی تا کارها را به خوبی انجام دهند.
به جایی که بودی زمینی خراب
وگر تنگ بودی به رود اندر آب
هوش مصنوعی: جایی که تو هستی، زمین ویران و نابود شده است و اگر به آنجا نمی‌آمدی، در رودخانه غرق می‌شدی.
خراج اندر آن بوم برداشتی
زمین کسان خوار نگذاشتی
هوش مصنوعی: در آن دیاری که مالیات از مردم گرفته می‌شود، هیچ کس را به حال خود رها نمی‌کنی و همه را تحت فشار قرار می‌دهی.
گر ایدونک دهقان بدی تنگ دست
سوی نیستی گشته کارش ز هست
هوش مصنوعی: اگر دهقان در تنگدستی قرار بگیرد و به ناچاری به سوی نیستی برود، به هیچ چیز جز نابودی نمی‌رسد.
بدادی ز گنج آلت و چارپای
نماندی که پایش برفتی ز جای
هوش مصنوعی: تو از گنج و ثروت خود بخشیدی و حتی چیزی برای خودت نمانده است، چون که با پای خود به سمت دیگری رفتی و از آن موطن دور شده‌ای.
ز دانا سخن بشنو ای شهریار
جهان را برین گونه آباد دار
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از دانایان سخن بشنوی و جهان را به این شیوه آباد کن.
چو خواهی که آزاد باشی ز رنج
بی‌آزار و بی‌رنج آگنده گنج
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که از رنج‌های بی‌دردسر و بدون زحمتی آزاد باشی، باید به گنج‌هایی که در درونت نهفته است دست پیدا کنی.
بی‌آزاری زیردستان گزین
بیابی ز هرکس به داد آفرین
هوش مصنوعی: به کسانی که زیر دست تو هستند، آسیب نزن و آنها را انتخاب کن، چرا که از هر کسی که به تو کمک کند، سپاسگزار خواهی بود.