بخش ۸
بسی برنیامد برین روزگار
که سرو سهی چون گل آمد به بار
چو نه ماه بگذشت بر ماهروی
یکی کودک آمد به بالای اوی
تو گفتی که بازآمد اسفندیار
وگر نامدار اردشیر سوار
ورا نام شاپور کرد اورمزد
که سروی بد اندر میان فرزد
چنین تا برآمد برین هفت سال
ببود اورمزد از جهان بیهمال
ز هرکس نهانش همی داشتند
به جایی ببازیش نگذاشتند
به نخچیر شد هفت روز اردشیر
بشد نیز شاپور نخچیرگیر
نهان اورمزد از میان گروه
بیامد کز آموختن شد ستوه
دوان شد به میدان شاه اردشیر
کمانی به یک دست و دیگر دو تیر
ابا کودکان چند و چوگان و گوی
به میدان شاه اندر آمد ز کوی
جهاندار هم در زمان با سپاه
به میدان بیامد ز نخچیرگاه
ابا موبدان موبد تیزویر
به نزدیک ایوان رسید اردشیر
بزد کودکی نیز چوگان ز راه
بشد گوی گردان به نزدیک شاه
نرفتند زیشان پس گوی کس
بماندند بر جای ناکام بس
دوان اورمزد از میانه برفت
به پیش جهاندار چون باد تفت
ز پیش نیا زود برداشت گوی
ازو گشت لشکر پر از گفتوگوی
ازان پس خروشی برآورد سخت
کزو خیره شد شاه پیروز بخت
به موبد چنین گفت کین پاکزاد
نگه کن که تا از که دارد نژاد
بپرسید موبد ندانست کس
همه خامشی برگزیدند و بس
به موبد چنین گفت پس شهریار
که بردارش از خاک و نزد من آر
بشد موبد و برگرفتش ز گرد
ببردش بر شاه آزادمرد
بدو گفت شاه این گرانمایه خرد
ترا از نژاد که باید شمرد
نترسید کودک به آواز گفت
که نام نژادم نباید نهفت
منم پور شاپور کو پور تست
ز فرزند مهرک نژاد درست
فروماند زان کار گیتی شگفت
بخندید و اندیشه اندر گرفت
بفرمود تا رفت شاپور پیش
به پرسش گرفتش ز اندازه بیش
بترسید شاپور آزادمرد
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
بخندید زو نامور شهریار
بدو گفت فرزند پنهان مدار
پسر باید از هرک باشد رواست
که گویند کاین بچه پادشاست
بدو گفت شاپور نوشه بدی
جهان را به دیدار توشه بدی
ز پشت منست این و نام اورمزد
درخشنده چون لاله اندر فرزد
نهان داشتم چندش از شهریار
بدان تا برآید بر از میوهدار
گرانمایه از دختر مهرک است
ز پشت منست این مرا بیشکست
ز آب و ز چاه آن کجا رفته بود
پسر گفت و پرسید و چندی شنود
ز گفتار او شاد شد اردشیر
به ایوان خرامید خود با وزیر
گرفته دلاویز را بر کنار
ز ایوان سوی تخت شد شهریار
بیاراست زرین یکی زیرگاه
یکی طوق فرمود و زرین کلاه
سر خرد کودک بیاراستند
بس از گنج در و گهر خواستند
همی ریخت تا شد سرش ناپدید
تنش را نیا زان میان برکشید
بسی زر و گوهر به درویش داد
خردمند را خواسته بیش داد
به دیبا بیاراست آتشکده
هم ایوان نوروز و کاخ سده
یکی بزمگه ساخت با مهتران
نشستند هرجای رامشگران
چنین گفت با نامداران شهر
هرانکس که او از خرد داشت بهر
که از گفت دانا ستاره شمر
نباید که هرگز کند کس گذر
چنین گفته بد کید هندی که بخت
نگردد ترا ساز و خرم به تخت
نه کشور نه افسر نه گنج و سپاه
نه دیهیم شاهی نه فر کلاه
مگر تخمهٔ مهرک نوشزاد
بیامیزد آن دوده با ان نژاد
کنون سالیان اندر آمد به هشت
که جز به آرزو چرخ بر ما نگشت
چو شاپور رفت اندر آرام خویش
ز گیتی ندیده به جز کام خویش
زمین هفت کشور مرا گشت راست
دلم یافت از بخت چیزی که خواست
وزان پس بر کارداران اوی
شهنشاه کردند عنوان اوی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بسی برنیامد برین روزگار
که سرو سهی چون گل آمد به بار
هوش مصنوعی: بسیار پیش نیامده که در این روزگار، درخت سرو بلند قامت مانند گل به بار بنشیند.
چو نه ماه بگذشت بر ماهروی
یکی کودک آمد به بالای اوی
هوش مصنوعی: پس از گذشت نه ماه، یک کودک زیبا و دلنواز به دنیا آمد.
تو گفتی که بازآمد اسفندیار
وگر نامدار اردشیر سوار
هوش مصنوعی: تو اشاره کردی که اسفندیار دوباره بازگشته و یا اینکه اردشیر، شخصیت معروف و سوارکار است.
ورا نام شاپور کرد اورمزد
که سروی بد اندر میان فرزد
هوش مصنوعی: او را شاپور نامید که مانند سرو در میان فرزندانش زیبا و بلندمرتبه است.
چنین تا برآمد برین هفت سال
ببود اورمزد از جهان بیهمال
هوش مصنوعی: اورمزد به مدت هفت سال در این جهان بدون همتا و مشابهی زندگی کرد و ظهور کرد.
ز هرکس نهانش همی داشتند
به جایی ببازیش نگذاشتند
هوش مصنوعی: هر کسی را که رازهایش را پنهان نگه میداشتند، در نهایت اجازه ندادند به جایی برسد یا موفقیت بدست آورد.
به نخچیر شد هفت روز اردشیر
بشد نیز شاپور نخچیرگیر
هوش مصنوعی: اردشیر به مدت هفت روز به شکار رفت و همچنین شاپور هم شکارچی شد.
نهان اورمزد از میان گروه
بیامد کز آموختن شد ستوه
هوش مصنوعی: خداوند نیکو در میان گروهی ناپدیده و پنهان به وجود آمد، و آنها به خاطر آموختن و یادگیری به ستوه آمدند.
دوان شد به میدان شاه اردشیر
کمانی به یک دست و دیگر دو تیر
هوش مصنوعی: او به سرعت به میدان جنگ وارد شد، یک کمان در دست داشت و در دست دیگرش دو تیر بود.
ابا کودکان چند و چوگان و گوی
به میدان شاه اندر آمد ز کوی
هوش مصنوعی: با جمعی از کودکان و با توپ و چوب به میدان شاهی آمد.
جهاندار هم در زمان با سپاه
به میدان بیامد ز نخچیرگاه
هوش مصنوعی: فرمانروای جهان نیز در زمان معین و با جمعی از نیروهایش از محل شکار به میدان جنگ آمد.
ابا موبدان موبد تیزویر
به نزدیک ایوان رسید اردشیر
هوش مصنوعی: ابن دینی به جمعی از روحانیان بزرگ و رئیس آنان که لقب موبد دارند، نزدیک ایوان آمد و با شتاب و چابکی نزد اردشیر رفت.
بزد کودکی نیز چوگان ز راه
بشد گوی گردان به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: پسربچهای با شجاعت و انرژی چوبی را به دست گرفته و به میدان بازی میرود و در نزدیکی پادشاه، توپ را به چالش میکشد.
نرفتند زیشان پس گوی کس
بماندند بر جای ناکام بس
هوش مصنوعی: آنها از آنجا نرفتند و هیچ کس بر جا نمانده است که شکست خورده باشد.
دوان اورمزد از میانه برفت
به پیش جهاندار چون باد تفت
هوش مصنوعی: اورمزد به سرعت از میان رفت و به سمت جهاندار رفت، مانند بادی که میوزد.
ز پیش نیا زود برداشت گوی
ازو گشت لشکر پر از گفتوگوی
هوش مصنوعی: از پیش نیا بیدرنگ گوی را برداشت و لشکر را پر از مناظره و صحبت کرد.
ازان پس خروشی برآورد سخت
کزو خیره شد شاه پیروز بخت
هوش مصنوعی: پس از آن، صدای بلندی برخاست که شاه پیروز بخت را متعجب کرد.
به موبد چنین گفت کین پاکزاد
نگه کن که تا از که دارد نژاد
هوش مصنوعی: به موبد گفت که این فرد تبار پاکی دارد، مراقب او باش و ببین که از چه نژادی است.
بپرسید موبد ندانست کس
همه خامشی برگزیدند و بس
هوش مصنوعی: موبد از دیگران سوال کرد، اما هیچکس جوابی نداد و همه فقط سکوت کردند.
به موبد چنین گفت پس شهریار
که بردارش از خاک و نزد من آر
هوش مصنوعی: پس شهریار به موبد گفت که او را از زمین بردارد و به نزد من بیاورد.
بشد موبد و برگرفتش ز گرد
ببردش بر شاه آزادمرد
هوش مصنوعی: موبد (روحانی) به سمت او آمد و او را از خاک بلند کرد و به نزد شاه آزادمرد برد.
بدو گفت شاه این گرانمایه خرد
ترا از نژاد که باید شمرد
هوش مصنوعی: ملک به او گفت: تو این خرد با ارزش را از نژادی میدانی که باید به حساب آورد.
نترسید کودک به آواز گفت
که نام نژادم نباید نهفت
هوش مصنوعی: نگران نباشید، کودک با صدای بلند گفت که نباید نام نسل و نژاد خود را پنهان کرد.
منم پور شاپور کو پور تست
ز فرزند مهرک نژاد درست
هوش مصنوعی: من فرزند شاپور هستم، که از نسل مهرک نژاد درست به شمار میروم.
فروماند زان کار گیتی شگفت
بخندید و اندیشه اندر گرفت
هوش مصنوعی: به خاطر کار عجیب دنیا، مبهوت مانده و در عین حال لبخندی میزند و در فکر فرو میرود.
بفرمود تا رفت شاپور پیش
به پرسش گرفتش ز اندازه بیش
هوش مصنوعی: شاپور را فرستادند تا به پرسش بپردازد و از او خواستند که درباره اندازه و مقدار چیزها تحقیق کند.
بترسید شاپور آزادمرد
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
هوش مصنوعی: شاپور، مردی آزاد و دلیر، به دلش درد و غم فراوان راه پیدا کرده و چهرهاش زرد و نگران شده است.
بخندید زو نامور شهریار
بدو گفت فرزند پنهان مدار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شهریار با خوشحالی به فرزندش میگوید که نباید رازها و پنهانیها را مخفی کند و باید با صداقت و شفافیت رفتار کند.
پسر باید از هرک باشد رواست
که گویند کاین بچه پادشاست
هوش مصنوعی: پسر باید از هر نظر خوب باشد و بر این اساس میگویند که این بچه شایسته حکمرانی است.
بدو گفت شاپور نوشه بدی
جهان را به دیدار توشه بدی
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت: «تو در جهان سفر کردی و دیدار تو برای من مثل یک سفرهی پرنعمت است.»
ز پشت منست این و نام اورمزد
درخشنده چون لاله اندر فرزد
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که پشتوانه و پشتیبانی من از طرف قدرتی بزرگ و درخشان است، که همچون لالهای درخشان در دل زمین میدرخشد.
نهان داشتم چندش از شهریار
بدان تا برآید بر از میوهدار
هوش مصنوعی: چندین بار احساس نارضایتی و آزردگی از پادشاه را در دل پنهان کردهام تا وقتی حاکم از میوهدار خشمگین شود، این احساسات برملا نشود.
گرانمایه از دختر مهرک است
ز پشت منست این مرا بیشکست
هوش مصنوعی: دختر ارزشمند از مهرک به وجود آمده است و من از پشت او هستم و این موضوع بدون شک به من تعلق دارد.
ز آب و ز چاه آن کجا رفته بود
پسر گفت و پرسید و چندی شنود
هوش مصنوعی: پسر از آب و چاه سوال کرد و چیزهایی را که شنیده بود، در نظر گرفت.
ز گفتار او شاد شد اردشیر
به ایوان خرامید خود با وزیر
هوش مصنوعی: اردشیر از سخنان او خوشحال شد و با جسارت به اندرون رفت و به وزیر خود نزدیک شد.
گرفته دلاویز را بر کنار
ز ایوان سوی تخت شد شهریار
هوش مصنوعی: دلربا و زیبا در کنار ایوان ایستاده و شاه به سوی تخت میرود.
بیاراست زرین یکی زیرگاه
یکی طوق فرمود و زرین کلاه
هوش مصنوعی: یک زیرانداز زرین تهیه کرد و یک طوق زینتی و کلاهی زرین را دستور داد.
سر خرد کودک بیاراستند
بس از گنج در و گهر خواستند
هوش مصنوعی: کودک را با عقل و دانش آراسته و مزین کردند و پس از آن از او خواستند تا گنجینههای درون و ارزشهای درونیاش را بیرون بیاورد.
همی ریخت تا شد سرش ناپدید
تنش را نیا زان میان برکشید
هوش مصنوعی: او به قدری گریه کرد که سرش از دنیا پنهان شد و بدنش را هم از میان آن همه درد و غم جدا نکرد.
بسی زر و گوهر به درویش داد
خردمند را خواسته بیش داد
هوش مصنوعی: خردمند به درویش چیزهای زیادی از طلا و جواهرات بخشید، زیرا او میخواست که بیشتر از اینها را به دست آورد.
به دیبا بیاراست آتشکده
هم ایوان نوروز و کاخ سده
هوش مصنوعی: آتشکده را با پارچهای زیبا تزیین کن، همچنین ایوان نوروز و کاخ سده را.
یکی بزمگه ساخت با مهتران
نشستند هرجای رامشگران
هوش مصنوعی: در جایی جشن و مهمانی برپا کردند و با همراهان و دوستان به گفتگو و شادی پرداختند.
چنین گفت با نامداران شهر
هرانکس که او از خرد داشت بهر
هوش مصنوعی: این فرد به کسانی که در شهر معروف و بزرگ هستند، چنین گفت: هر کسی که از عقل و درایت برخوردار است.
که از گفت دانا ستاره شمر
نباید که هرگز کند کس گذر
هوش مصنوعی: باید بدانیم که کسی که از دانش و تجربه برخوردار است، هرگز نباید اجازه دهد تا دیگران به سادگی از کنار او بگذرند و به اهمیت او توجه نکنند.
چنین گفته بد کید هندی که بخت
نگردد ترا ساز و خرم به تخت
هوش مصنوعی: کسی به تو میگوید که بدعقت و نیرنگهای هندی نمیگذارد که بختت برای تو خوشی و آرامش فراهم کند و بر تخت قدرت نشینی.
نه کشور نه افسر نه گنج و سپاه
نه دیهیم شاهی نه فر کلاه
هوش مصنوعی: نه سرزمین و نه فرمانده، نه ثروت و نه ارتش، نه تاج شاهی و نه قدرت سلطنت؛ هیچکدام از اینها اهمیت ندارند.
مگر تخمهٔ مهرک نوشزاد
بیامیزد آن دوده با ان نژاد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است دانهی محبت، نطفهای تازه را به این نسل بیفزاید؟
کنون سالیان اندر آمد به هشت
که جز به آرزو چرخ بر ما نگشت
هوش مصنوعی: حال سالهاست که به شماره هشت رسیده و جز به امید و آرزو، روزگار برای ما تغییر نخواهد کرد.
چو شاپور رفت اندر آرام خویش
ز گیتی ندیده به جز کام خویش
هوش مصنوعی: وقتی شاپور به آرامش خود رسید، از جهان جز خوشی و لذت خود چیزی ندید.
زمین هفت کشور مرا گشت راست
دلم یافت از بخت چیزی که خواست
هوش مصنوعی: زمین هفت کشور برای من آماده شد و حالا دل من به خواستهام رسید و چیزی را که آرزو داشتم به دست آوردم.
وزان پس بر کارداران اوی
شهنشاه کردند عنوان اوی
هوش مصنوعی: پس از آن، کارگزاران وی دربار شاه اقدام کردند و عنوان وی را معرفی کردند.