بخش ۷
کنون بشنو از دخت مهرک سخن
ابا گرد شاپور شمشیرزن
چو لختی برآمد برین روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
به نخچیر شد شاه روزی پگاه
خردمند شاپور با او به راه
به هر سو سواران همی تاختند
ز نخچیر دشتی بپرداختند
پدید آمد از دور دشتی فراخ
پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
همی تاخت شاپور تا پیش ده
فرود آمد از راه در خان مه
یکی باغ بد کش و خرم سرای
جوان اندر آمد بدان سبز جای
یکی دختری دید بر سان ماه
فروهشته از چرخ دلوی به چاه
چو آن ماهرخ روی شاپور دید
بیامد برو آفرین گسترید
که شادان بدی شاه و خندان بدی
همه ساله از بیگزندان بدی
کنون بیگمان تشنه باشد ستور
بدین ده رود اندرون آب شور
به چاه اندرون آب سردست و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
بدو گفت شاپور کای ماهروی
چرا رنجه گشتی بدین گفتوگوی
که باشند با من پرستنده مرد
کزین چاه بیبن کشند آب سرد
ز برنا کنیزک بپیچید روی
بشد دور و بنشست بر پیش جوی
پرستندهای را بفرمود شاه
که دلو آور و آب برکش ز چاه
پرستنده بشنید و آمد دوان
رسن برد بر چرخ دلو گران
چو دلو گرانسنگ پر آب گشت
پرستنده را روی پرتاب گشت
چو دلو گران برنیامد ز چاه
بیامد ژکان زود شاپور شاه
پرستنده را گفت کای نیمزن
نه زن داشت این دلو و چندین رسن
همی برکشید آب چندین ز چاه
تو گشتی پر از رنج و فریادخواه
بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن کار دشوار بر شاه خوار
ز دلو گران شاه چون رنج دید
بر آن خوبرخ آفرین گسترید
که برتافت دلوی برین سان گران
همانا که هست از نژاد سران
کنیزک چو او دلو را برکشید
بیامد به مهر آفرین گسترید
که نوشه بدی تا بود روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار
به نیروی شاپور شاه اردشیر
شود بیگمان آب در چاه شیر
جوان گفت با دختر چربگوی
چه دانی که شاپورم ای ماهروی
چنین داد پاسخ که این داستان
شنیدم بسی از لب راستان
که شاپور گردست با زور پیل
به بخشندگی همچو دریای نیل
به بالای سروست و رویینتنست
به هرچیز مانندهٔ بهمنست
بدو گفت شاپور کای ماهروی
سخن هرچ پرسم ترا راستگوی
پدیدار کن تا نژاد تو چیست
برین چهرهٔ تو نشان کییست
بدو گفت من دختر مهترم
ازیرا چنین خوب و کنداورم
چنین داد پاسخ که هرگز دروغ
بر شهریاران نگیرد فروغ
کشاورز را دختر ماهروی
نباشد بدین روی و این رنگ و بوی
کنیزک بدو گفت کای شهریار
هرانگه که یابم به جان زینهار
بگویم همه پیش تو من نژاد
چو یابم ز خشم شهنشاه داد
بدو گفت شاپور کز بوستان
نرست از چمن کینهٔ دوستان
بگوی و ز من بیم در دل مدار
نه از نامور دادگر شهریار
کنیزک بدو گفت کز راه داد
منم دختر مهرک نوشزاد
مرا پارسایی بیاورد خرد
بدین پرهنر مهتر ده سپرد
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار
بیامد بپردخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش به پای
به دو گفت کین دختر خوبچهر
به من ده بر من گوا کن سپهر
بدو داد مهتر به فرمان اوی
بر آیین آتشپرستان اوی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنون بشنو از دخت مهرک سخن
ابا گرد شاپور شمشیرزن
هوش مصنوعی: حالا به سخن دختر مهرک گوش کن، که به پدر شاپور شمشیرزن اشاره میکند.
چو لختی برآمد برین روزگار
فروزنده شد دولت شهریار
هوش مصنوعی: در این روزگار که به تدریج روشنتر میشود، قدرت و موفقیت پادشاه افزایش یافته است.
به نخچیر شد شاه روزی پگاه
خردمند شاپور با او به راه
هوش مصنوعی: روزی در صبح زود، شاه خردمند شاپور با همراهی دیگران به شکار رفت.
به هر سو سواران همی تاختند
ز نخچیر دشتی بپرداختند
هوش مصنوعی: سواران به هر طرف میروند و در دشت مشغول شکار هستند.
پدید آمد از دور دشتی فراخ
پر از باغ و میدان و ایوان و کاخ
هوش مصنوعی: در دوردست، فضایی وسیع و باز نمایان شد که پر از باغها، میدانها، ایوانها و کاخها بود.
همی تاخت شاپور تا پیش ده
فرود آمد از راه در خان مه
هوش مصنوعی: شاپور با شتاب به سمت دهکده حرکت کرد و در مسیر به خانهای رسید که در آن ماه نمایان بود.
یکی باغ بد کش و خرم سرای
جوان اندر آمد بدان سبز جای
هوش مصنوعی: یک باغ زیبا وجود دارد و جوانی خوشحال و شاداب به آن مکان سرسبز وارد شده است.
یکی دختری دید بر سان ماه
فروهشته از چرخ دلوی به چاه
هوش مصنوعی: یک مرد دختری را دید که مانند ماه زیبا و دلربا بود و آن دختر در کنار چاهی نشسته بود.
چو آن ماهرخ روی شاپور دید
بیامد برو آفرین گسترید
هوش مصنوعی: زمانی که آن چهرهی زیبای شاپور را دید، به سوی او آمد و برایش تحسین و ستایش کرد.
که شادان بدی شاه و خندان بدی
همه ساله از بیگزندان بدی
هوش مصنوعی: اگر ما همیشه خوشحال باشیم و از خوشیها بهرهمند شویم، سالها را با خنده و شادی سپری خواهیم کرد و از نگرانیها و مشکلات دور خواهیم بود.
کنون بیگمان تشنه باشد ستور
بدین ده رود اندرون آب شور
هوش مصنوعی: اکنون بدون شک، اسب باید تشنه باشد، زیرا در این ده، آبی شور درون آن روان است.
به چاه اندرون آب سردست و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
هوش مصنوعی: در چاه آب سردی موجود است و تو میتوانی به راحتی از آن استفاده کنی تا من نیز آب را بیرون بکشم.
بدو گفت شاپور کای ماهروی
چرا رنجه گشتی بدین گفتوگوی
هوش مصنوعی: شاپور به آن ماهروی گفت: چرا برای این گفتوگو زحمت کشیدی و ناراحت شدی؟
که باشند با من پرستنده مرد
کزین چاه بیبن کشند آب سرد
هوش مصنوعی: کسانی که با من هستند، کسانی هستند که از این چاه بدون اساس آب سردی را میکشند.
ز برنا کنیزک بپیچید روی
بشد دور و بنشست بر پیش جوی
هوش مصنوعی: دختر جوان با زیبایی و ناز خودش، به دور از چشمها پنهان شد و کنار جوی آب نشسته است.
پرستندهای را بفرمود شاه
که دلو آور و آب برکش ز چاه
هوش مصنوعی: شاه به یکی از خدمتگذاران دستور داد تا یک دلو بیاورد و آب را از چاه بکشاند.
پرستنده بشنید و آمد دوان
رسن برد بر چرخ دلو گران
هوش مصنوعی: پرستنده شنید و به سرعت آمد، و طناب سنگین را بر روی چرخ دلو انداخت.
چو دلو گرانسنگ پر آب گشت
پرستنده را روی پرتاب گشت
هوش مصنوعی: وقتی که دلوی سنگین و پر از آب شد، نگاه پرستنده به سمت آن جلب شد.
چو دلو گران برنیامد ز چاه
بیامد ژکان زود شاپور شاه
هوش مصنوعی: چون دلو سنگین نتوانست بالا بیاید، از چاه بیرون آمد و به سرعت شاپور شاه آمد.
پرستنده را گفت کای نیمزن
نه زن داشت این دلو و چندین رسن
هوش مصنوعی: پرستنده به نیمزن گفت: این دل و چندین رشته که دارد، نه برای توست و نه برای هیچکس دیگر.
همی برکشید آب چندین ز چاه
تو گشتی پر از رنج و فریادخواه
هوش مصنوعی: آب زیادی را از چاه برداشت کردی و به خاطر این کار، دچار رنج و فریاد و ناراحتی شدی.
بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن کار دشوار بر شاه خوار
هوش مصنوعی: یکی به دنبال کاری سخت و دشوار رفت و آن را به عهده گرفت، و در این مسیر با سختیها و چالشهایی مواجه شد.
ز دلو گران شاه چون رنج دید
بر آن خوبرخ آفرین گسترید
هوش مصنوعی: وقتی شاه از دل سنگین خود رنج کشید، بر آن چهره زیبا نیکی و لطافت گستراند.
که برتافت دلوی برین سان گران
همانا که هست از نژاد سران
هوش مصنوعی: کسی که این همه سنگینی دل را تحمل میکند، در واقع از نسل بزرگان و سرشناسان است.
کنیزک چو او دلو را برکشید
بیامد به مهر آفرین گسترید
هوش مصنوعی: دختر خدمتکار وقتی که سطل آب را بالا کشید، به سمت کسی آمد که او را ستایش میکرد و مهر و محبتش را نشان داد.
که نوشه بدی تا بود روزگار
همیشه خرد بادت آموزگار
هوش مصنوعی: هر چیزی که نوشتی تا هنگامی که دنیا برقرار است، همواره خرد و داناییات را مربی قرار بده.
به نیروی شاپور شاه اردشیر
شود بیگمان آب در چاه شیر
هوش مصنوعی: با قدرت شاپور، پادشاه، بدون شک آب در چاه به شیر تبدیل میشود.
جوان گفت با دختر چربگوی
چه دانی که شاپورم ای ماهروی
هوش مصنوعی: جوان به دختر زیبا و روانگوی گفت: نمیدانی که من کی هستم، من شاپور هستم.
چنین داد پاسخ که این داستان
شنیدم بسی از لب راستان
هوش مصنوعی: او اینگونه جواب داد که من این داستان را بارها از زبان حقیقتگویان شنیدهام.
که شاپور گردست با زور پیل
به بخشندگی همچو دریای نیل
هوش مصنوعی: شاپور، با قدرت و عظمت خود، به مانند قدرت یک فیل، بخشش و سخاوتی دارد که مانند دریاهای بزرگ و بیانتهای نیل است.
به بالای سروست و رویینتنست
به هرچیز مانندهٔ بهمنست
هوش مصنوعی: او به اوج بلندی مانند سرو میرسد و همچون کسی که در برابر سرما و سختیها مقاوم است، به هر چیزی شباهت به قدرت و عظمت دارد.
بدو گفت شاپور کای ماهروی
سخن هرچ پرسم ترا راستگوی
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت: ای چهرهی زیبا، هر چه از تو بپرسم، راست و درست جواب بده.
پدیدار کن تا نژاد تو چیست
برین چهرهٔ تو نشان کییست
هوش مصنوعی: ظاهر خود را نشان بده تا ببینیم تو از کدام نسل هستی و این چهرهٔ تو چه چیزی را نمایان میکند.
بدو گفت من دختر مهترم
ازیرا چنین خوب و کنداورم
هوش مصنوعی: او به او گفت که من دختر یک مرد برجسته هستم و به همین خاطر اینقدر زیبا و دلربا هستم.
چنین داد پاسخ که هرگز دروغ
بر شهریاران نگیرد فروغ
هوش مصنوعی: او به این پرسش پاسخ داد که هرگز دروغ بر فرمانروایان تاب و نوری نمیآورد.
کشاورز را دختر ماهروی
نباشد بدین روی و این رنگ و بوی
هوش مصنوعی: کشاورز دختری با زیبایی و ظاهری دلنشین ندارد که این گونه به نظر برسد و این رنگ و بوی خاص را داشته باشد.
کنیزک بدو گفت کای شهریار
هرانگه که یابم به جان زینهار
هوش مصنوعی: دختر به او گفت: ای پادشاه، هر بار که جان خود را در خطر ببینم، حواسم جمع خواهد بود.
بگویم همه پیش تو من نژاد
چو یابم ز خشم شهنشاه داد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم همه چیز را به تو بگویم، باید به یاد داشته باشم که از خشم پادشاه محفوظ بمانم.
بدو گفت شاپور کز بوستان
نرست از چمن کینهٔ دوستان
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت که از باغ، هیچ چیز بدست نمیآید مگر دوستی و محبت، بنابراین چرا باید از دوستان کینه به دل داشت؟
بگوی و ز من بیم در دل مدار
نه از نامور دادگر شهریار
هوش مصنوعی: نترس و نگران نباش، من از کسی که مشهور و دادگر است، محافظت میکنم و تو را در امان میگذارم.
کنیزک بدو گفت کز راه داد
منم دختر مهرک نوشزاد
هوش مصنوعی: دختر خدمتکار به او گفت: من دختر مهرک نوشزاد هستم که از راه تو آمدهام.
مرا پارسایی بیاورد خرد
بدین پرهنر مهتر ده سپرد
هوش مصنوعی: خرد و اندیشهی نیچه به من پارسایی و سنجیدگی بخشید و آن را به دست کسی با ویژگیهای برجستهای سپرد.
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از آن پادشاه معروف، من به خدمت او درآمدم و به نوعی به کاری مشغول شدم که به نظر میرسید در آن جا امنتر هستم.
بیامد بپردخت شاپور جای
همی بود مهتر به پیشش به پای
هوش مصنوعی: شاپور وارد شد و مسئولیتهایی را بر عهده گرفت، در حالی که بزرگتری در برابر او به احترام ایستاده بود.
به دو گفت کین دختر خوبچهر
به من ده بر من گوا کن سپهر
هوش مصنوعی: او به دو گفت که این دختر خوشچهره را به من بده و آسمان را بر این موضوع شاهد قرار بده.
بدو داد مهتر به فرمان اوی
بر آیین آتشپرستان اوی
هوش مصنوعی: او به فرمان بزرگتر خود، آتشپرستان را به راه و رسم خود فرا میخواند.