گنجور

بخش ۸ - داستان کلیله ودمنه

نگه کن که شادان برزین چه گفت
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
بدرگه شهنشاه نوشین روان
که نامش بماناد تا جاودان
زهردانشی موبدی خواستی
که درگه بدیشان بیاراستی
پزشک سخنگوی وکنداوران
بزرگان وکارآزموده سران
ابرهردری نامور مهتری
کجا هرسری رابدی افسری
پزشک سراینده برزوی بود
بنیرو رسیده سخنگوی بود
زهردانشی داشتی بهره‌ای
بهربهره‌ای درجهان شهره‌ای
چنان بد که روزی بهنگام بار
بیامد برنامور شهریار
چنین گفت کای شاه دانش‌پذیر
پژوهنده ویافته یادگیر
من امروز دردفتر هندوان
همی‌بنگریدم بروشن روان
چنین بدنبشته که برکوه هند
گیاییست چینی چورومی پرند
که آن را چو گردآورد رهنمای
بیامیزد ودانش آرد بجای
چو بر مرده بپراگند بی‌گمان
سخنگوی گرددهم اندر زمان
کنون من بدستوری شهریار
بپیمایم این راه دشوار خوار
بسی دانشی رهنمای آورم
مگر کین شگفتی بجای آورم
تن مرده گرزنده گردد رواست
که نوشین روان برجهان پادشاست
بدو گفت شاه این نشاید بدن
مگر آزموده رابباید شدن
ببر نامهٔ من بر رای هند
نگر تاکه باشد بت آرای هند
بدین کارباخویشتن یارخواه
همه یاری ازبخت بیدار خواه
اگر نوشگفتی شود درجهان
که این گفته رمزی بود درنهان
ببر هرچ باید به نزدیک رای
کزو بایدت بی‌گمان رهنمای
درگنج بگشاد نوشین روان
زچیزی که بد درخور خسروان
ز دینار و دیبا و خز و حریر
ز مهر و ز افسر ز مشک و عبیر
شتروار سیصد بیاراست شاه
فرستاده برداشت آمد به راه
بیامد بر رای ونامه بداد
سربارها پیش اوبرگشاد
چو برخواند آن نامهٔ شاه رای
بدو گفت کای مرد پاکیزه رای
زکسری مرا گنج بخشیده نیست
همه لشکر وپادشاهی یکیست
ز داد و ز فر و ز اورند شاه
وزان روشنی بخت وآن دستگاه
نباشد شگفت ازجهاندار پاک
که گر مردگان را برآرد زخاک
برهمن بکوه اندرون هرک هست
یکی دارد این رای رابا تودست
بت آرای وفرخنده دستور من
هم آن گنج وپرمایه گنجور من
بدونیک هندوستان پیش تست
بزرگی مرا درکم وبیش تست
بیاراستندش به نزدیک رای
یکی نامور چون ببایست جای
خورشگر فرستاد هم خوردنی
همان پوشش نغز وگستردنی
برفت آن شب ورای زد با ردان
بزرگان قنوج با بخردان
چوبرزد سر از کوه رخشنده روز
پدید آمد آن شمع گیتی فروز
پزشکان فرزانه را خواند رای
کسی کو بدانش بدی رهنمای
چو برزوی بنهاد سرسوی کوه
برفتند بااو پزشکان گروه
پیاده همه کوهساران بپای
بپیمود با دانشی رهنمای
گیاها ز خشک و ز تر برگزید
ز پژمرده و آنچ رخشنده دید
ز هرگونه دارو ز خشک و ز تر
همی بر پراگند بر مرده بر
یکی مرده زنده نگشت ازگیا
همانا که سست آمد آن کیمیا
همه کوه بسپرد یک یک بپای
ابر رنج اوبرنیامد بجای
بدانست کان کار آن پادشا ست
که زنده است جاوید و فرمانرواست
دلش گشت سوزان ز تشویر شاه
هم ازنامداران هم از رنج راه
وزان خواسته نیز کاورده بود
زگفتار بیهوده آزرده بود
زکارنبشته ببد تنگدل
که آن مرد بیدانش و سنگدل
چرا خیره بر باد چیزی نبشت
که بد بار آن رنج گفتار زشت
چنین گفت زان پس بران بخردان
که‌ای کاردیده ستوده ردان
که دانید داناتر از خویشتن
کجا سرفرازد بدین انجمن
به پاسخ شدند انجمن همسخن
که داننده پیرست ایدر کهن
به سال و خرد او ز ما مهترست
به دانش ز هر مهتری بهترست
چنین گفت برزوی با هندوان
که ای نامداران روشن روان
برین رنجها برفزونی کنید
مرا سوی او رهنمونی کنید
مگر کان سخنگوی دانای پیر
بدین کار باشد مرا دستگیر
ببردند برزوی رانزد اوی
پراندیشه دل سرپرازگفت وگوی
چونزدیک اوشد سخنگوی مرد
همه رنجها پیش او یاد کرد
زکار نبشته که آمد پدید
سخنها که ازکاردانان شنید
بدو پیر دانا زبان برگشاد
ز هر دانشی پیش او کرد یاد
که من در نبشته چنین یافتم
بدان آرزو تیز بشتافتم
چو زان رنجها برنیامد پدید
ببایست ناچار دیگر شنید
گیا چون سخن دان و دانش چو کوه
که همواره باشد مر او راشکوه
تن مرده چون مرد بیدانشست
که دانا بهرجای با رامشست
بدانش بود بی‌گمان زنده مرد
چودانش نباشد بگردش مگرد
چومردم زدانایی آید ستوه
گیاچوکلیله ست ودانش چوکوه
کتابی بدانش نماینده راه
بیابی چوجویی توازگنج شاه
چو بشنید برزوی زو شاد شد
همه رنج برچشم اوبادشد
بروآفرین کرد وشد نزد شاه
بکردار آتش بپیمود راه
بیامد نیایش کنان پیش رای
که تا جای باشد توبادی بجای
کتابیست ای شاه گسترده کام
که آن را بهندی کلیله ست نام
به مهرست تا درج درگنج شاه
برای وبدانش نماینده راه
به گنجور فرمان دهد تا زگنج
سپارد بمن گر ندارد به رنج
دژم گشت زان آرزو جان شاه
بپیچید برخویشتن چندگاه
ببرزوی گفت این کس از ما نجست
نه اکنون نه از روزگار نخست
ولیکن جهاندار نوشین روان
اگر تن بخواهد ز ما یا روان
نداریم ازو باز چیزی که هست
اگر سرفرازست اگر زیردست
ولیکن بخوانی مگر پیش ما
بدان تا روان بداندیش ما
نگوید به دل کان نبشتست کس
بخوان و بدان و ببین پیش و پس
بدو گفت برزوی کای شهریار
ندارم فزون ز آنچ گویی مدار
کلیله بیاورد گنجور شاه
همی‌بود او را نماینده راه
هران در که ازنامه برخواندی
همه روز بر دل همی‌راندی
ز نامه فزون ز آنک بودیش یاد
ز برخواندی نیز تا بامداد
همی‌بود شادان دل و تن درست
بدانش همی جان روشن بشست
چو زو نامه رفتی بشاه جهان
دری از کلیله نبشتی نهان
بدین چاره تا نامهٔ هندوان
فرستاد نزدیک نوشین روان
بدین گونه تا پاسخ نامه دید
که دریای دانش برما رسید
ز ایوان بیامد به نزدیک رای
بدستوری بازگشتن به جای
چو بگشاد دل رای بنواختش
یکی خلعت هندویی ساختش
دو یاره بهاگیر و دو گوشوار
یکی طوق پرگوهر شاهوار
هم از شارهٔ هندی و تیغ هند
همه روی آهن سراسر پرند
بیامد ز قنوج برزوی شاد
بسی دانش نوگرفته بیاد
ز ره چون رسید اندر آن بارگاه
نیایش کنان رفت نزدیک شاه
بگفت آنچ از رای دید و شنید
بجای گیا دانش آمد پدید
بدو گفت شاه‌ای پسندیده مرد
کلیله روان مرا زنده کرد
تواکنون ز گنجور بستان کلید
ز چیزی که باید بباید گزید
بیامد خرد یافته سوی گنج
به گنج‌ور بسیار ننمود رنج
درم بود و گوهر چپ و دست راست
جز از جامهٔ شاه چیزی نخواست
گرانمایه دستی بپوشید و رفت
بر گاه کسری خرامید تفت
چو آمد به نزدیک تختش فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
بدو گفت پس نامور شهریار
که بی بدره و گوهر شاهوار
چرا رفتی ای رنج دیده ز گنج
کسی را سزد گنج کو دید رنج
چنین پاسخ آورد برزو بشاه
که ای تاج تو برتر از چرخ ماه
هرآنکس که او پوشش شاه یافت
ببخت و بتخت مهی راه یافت
دگر آنک با جامهٔ شهریار
ببیند مرا مرد ناسازگار
دل بدسگالان شود تار و تنگ
بماند رخ دوست با آب و رنگ
یکی آرزو خواهم از شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار
چو بنویسد این نامه بوزرجمهر
گشاید برین رنج برزوی چهر
نخستین در از من کند یادگار
به فرمان پیروزگر شهریار
بدان تا پس از مرگ من در جهان
ز داننده رنجم نگردد نهان
بدو گفت شاه این بزرگ آرزوست
بر اندازهٔ مرد آزاده خوست
ولیکن به رنج تو اندر خورست
سخن گرچه از پایگه برترست
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت
که این آرزو را نشاید نهفت
نویسنده از کلک چون خامه کرد
ز برزوی یک در سرنامه کرد
نبشت او بران نامهٔ خسروی
نبود آن زمان خط جز پهلوی
همی‌بود با ارج در گنج شاه
بدو ناسزا کس نکردی نگاه
چنین تا بتازی سخن راندند
ورا پهلوانی همی‌خواندند
چو مامون روشن روان تازه کرد
خور روز بر دیگر اندازه کرد
دل موبدان داشت و رای کیان
ببسته بهر دانشی بر میان
کلیله به تازی شد از پهلوی
بدین سان که اکنون همی‌بشنوی
بتازی همی‌بود تا گاه نصر
بدانگه که شد در جهان شاه نصر
گرانمایه بوالفضل دستور اوی
که اندر سخن بود گنجور اوی
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
وزان پس چو پیوسته رای آمدش
بدانش خرد رهنمای آمدش
همی‌خواست تا آشکار و نهان
ازو یادگاری بود درجهان
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
بپیوست گویا پراگنده را
بسفت اینچنین در آگنده را
بدان کو سخن راند آرایشست
چو ابله بود جای بخشایشست
حدیث پراگنده بپراگند
چوپیوسته شد جان و مغزآگند
جهاندار تا جاودان زنده باد
زمان و زمین پیش او بنده باد
از اندیشه دل را مدار ایچ تنگ
که دوری تو از روزگار درنگ
گهی برفراز و گهی بر نشیب
گهی با مراد و گهی با نهیب
ازین دو یکی نیز جاوید نیست
ببودن تو را راه امید نیست
نگه کن کنون کار بوزرجمهر
که از خاک برشد به گردان سپهر
فراز آوریدش بخاک نژند
همان کس که بردش بابر بلند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگه کن که شادان برزین چه گفت
بدانگه که بگشاد راز ازنهفت
هوش مصنوعی: نگاه کن که شادان برزین چه چیزی بیان کرد، زمانی که راز پنهان خود را فاش کرد.
بدرگه شهنشاه نوشین روان
که نامش بماناد تا جاودان
هوش مصنوعی: در بارگاه شاهی که دل‌نواز و خوش‌فرهم است، نام وی تا ابد در یادها باقی خواهد ماند.
زهردانشی موبدی خواستی
که درگه بدیشان بیاراستی
هوش مصنوعی: موبدی را به یاد می‌آورید که دانشش به حدی بوده که توانسته بود خانه‌ای برای آنها بسازد و آن را به زیبایی بیاراید.
پزشک سخنگوی وکنداوران
بزرگان وکارآزموده سران
هوش مصنوعی: پزشک بیانی شیوا و گفتاری قوی دارد و از تجربه و دانایی بزرگ‌ترها و افراد باتجربه بهره می‌برد.
ابرهردری نامور مهتری
کجا هرسری رابدی افسری
هوش مصنوعی: ابرهردری که مشهور به مهتری است، کجا می‌توانی برای هر سرپرستی، قدرت و فرماندهی بدهی؟
پزشک سراینده برزوی بود
بنیرو رسیده سخنگوی بود
هوش مصنوعی: پزشکی به نام برزویه وجود داشت که به خاطر قدرتش و توانایی اش در سخنرانی شناخته شده بود.
زهردانشی داشتی بهره‌ای
بهربهره‌ای درجهان شهره‌ای
هوش مصنوعی: تو دانش و زرنگی خاصی داری که به واسطه آن در دنیا به شهرت رسیده‌ای و از آن بهره‌مند شده‌ای.
چنان بد که روزی بهنگام بار
بیامد برنامور شهریار
هوش مصنوعی: روزگاری به قدری بد بود که در زمان باران، برنامه‌های شهریار هم تحت تاثیر قرار گرفتند.
چنین گفت کای شاه دانش‌پذیر
پژوهنده ویافته یادگیر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ای پادشاه دانش‌آموز و جستجوگر، به یادگیری آنچه یافته‌ای بپرداز.
من امروز دردفتر هندوان
همی‌بنگریدم بروشن روان
هوش مصنوعی: امروز در دفتر هندوان ورق می‌زدم و به نوشته‌ها با دقت نگاه می‌کردم.
چنین بدنبشته که برکوه هند
گیاییست چینی چورومی پرند
هوش مصنوعی: در کوه‌های هند گیاهی وجود دارد که به چینی‌ها اختصاص دارد و خاصیت‌های ویژه‌ای دارد.
که آن را چو گردآورد رهنمای
بیامیزد ودانش آرد بجای
هوش مصنوعی: وقتی کسی نکات و دانسته‌های مختلف را جمع‌آوری کند، می‌تواند به عنوان یک راهنما عمل کند و آگاهی و دانش را به جای آن‌ها قرار دهد.
چو بر مرده بپراگند بی‌گمان
سخنگوی گرددهم اندر زمان
هوش مصنوعی: وقتی که بر جسد چیزی بپاشند، به‌طور حتم در همان لحظه شروع به سخن گفتن می‌کند.
کنون من بدستوری شهریار
بپیمایم این راه دشوار خوار
هوش مصنوعی: حالا به دستور شاه، باید این مسیر سخت و دشوار را بپیمایم.
بسی دانشی رهنمای آورم
مگر کین شگفتی بجای آورم
هوش مصنوعی: من دانش بسیاری را به راهنمایی می‌آورم، مگر اینکه این شگفتی را به جای خود بنشانم.
تن مرده گرزنده گردد رواست
که نوشین روان برجهان پادشاست
هوش مصنوعی: اگر بدن مرده زنده شود، اشکالی ندارد زیرا روح لطیف و زیبا بر جهان فرمانروایی می‌کند.
بدو گفت شاه این نشاید بدن
مگر آزموده رابباید شدن
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: موقعیت بدن باید به افرادی سپرده شود که تجربه و آزمون خود را ثابت کرده‌اند، نه به هر کس.
ببر نامهٔ من بر رای هند
نگر تاکه باشد بت آرای هند
هوش مصنوعی: این بیت به درخواست از کسی اشاره می‌کند که نامه‌ای را به شخصی در هند ببرد و به او پیشنهاد می‌شود که به زیبایی و جذابیتی که در نامه ذکر شده، توجه کند. این ارتباط به زیبایی‌هایی که از آن شخص انتظار می‌رود، اشاره دارد.
بدین کارباخویشتن یارخواه
همه یاری ازبخت بیدار خواه
هوش مصنوعی: به این کار با خودت دوست داشته باش و از همه کمک‌ها و یاری‌هایی که از سرنوشت بیدار می‌شوند، بهره‌مند شو.
اگر نوشگفتی شود درجهان
که این گفته رمزی بود درنهان
هوش مصنوعی: اگر در جهان خبری تازه و شگفت‌انگیز منتشر شود که این سخن در حقیقت معانی پنهانی داشته است.
ببر هرچ باید به نزدیک رای
کزو بایدت بی‌گمان رهنمای
هوش مصنوعی: هر چیزی را که نیاز است، به نظر کسی نزدیک ببر که او بی‌تردید می‌تواند راهنمایت باشد.
درگنج بگشاد نوشین روان
زچیزی که بد درخور خسروان
هوش مصنوعی: در گنج را گشود و روح شیرین را از چیزی که برای شاهان مناسب نیست، دور کرد.
ز دینار و دیبا و خز و حریر
ز مهر و ز افسر ز مشک و عبیر
هوش مصنوعی: در این جمله به زیبایی‌های و لذایذ دنیوی اشاره شده است، از جمله پول، پارچه‌های گرانبها، لباس‌های باکیفیت و عطرهای خوشبو. به طور کلی، همه چیزهایی که نشان‌دهنده ثروت و تجمل هستند.
شتروار سیصد بیاراست شاه
فرستاده برداشت آمد به راه
هوش مصنوعی: شاه به همراه سیصد شتر ماهرانه و مرتب آماده سفر شد و راه خود را آغاز کرد.
بیامد بر رای ونامه بداد
سربارها پیش اوبرگشاد
هوش مصنوعی: او به نزد شخصی آمد و نامه‌ای را به او تسلیم کرد و همه مشکلات و مسائل خود را در حضور او بیان کرد.
چو برخواند آن نامهٔ شاه رای
بدو گفت کای مرد پاکیزه رای
هوش مصنوعی: زمانی که آن نامهٔ شاه خوانده شد، او به مردی که اندیشه‌اش پاک و روشن بود، اینگونه گفت:
زکسری مرا گنج بخشیده نیست
همه لشکر وپادشاهی یکیست
هوش مصنوعی: از هیچ‌کس ثروت و گنجی به من داده نشده است، زیرا همواره در نهایت همه ما برابر و یکسان هستیم، چه سرباز و چه پادشاه.
ز داد و ز فر و ز اورند شاه
وزان روشنی بخت وآن دستگاه
هوش مصنوعی: از عدالت و شکوه و عظمت شاه، و همچنین از روشنی و خوشبختی او، سخن می‌گویند.
نباشد شگفت ازجهاندار پاک
که گر مردگان را برآرد زخاک
هوش مصنوعی: تعجبی نیست از خداوندی که اگر مردگان را از خاک زنده کند، این کار را به راحتی انجام خواهد داد.
برهمن بکوه اندرون هرک هست
یکی دارد این رای رابا تودست
هوش مصنوعی: در کوه، هر کسی وجود دارد که نظری مشابه با تو دارد.
بت آرای وفرخنده دستور من
هم آن گنج وپرمایه گنجور من
هوش مصنوعی: بت زیبا و خوشبخت من، همان گنج ارزشمند و گرانبهای من است.
بدونیک هندوستان پیش تست
بزرگی مرا درکم وبیش تست
هوش مصنوعی: هندوستان تنها جایی است که در آن بزرگ‌وارانی مانند تو وجود دارند و من در مقام و موقعیت خود احساس کوچکی می‌کنم.
بیاراستندش به نزدیک رای
یکی نامور چون ببایست جای
هوش مصنوعی: او را به زیبایی آراستند و به حضور مشاوری نامور آوردند، چون که لازم بود در آن مکان قرار گیرد.
خورشگر فرستاد هم خوردنی
همان پوشش نغز وگستردنی
هوش مصنوعی: خداوند خوراکی‌های خوشمزه و متنوعی را فرستاده است که همانند پوشش زیبا و دلپذیر بر سفره گسترده شده‌اند.
برفت آن شب ورای زد با ردان
بزرگان قنوج با بخردان
هوش مصنوعی: آن شب گذشت و به دور از افراد باکمال و فرزندان بزرگ قنوج بود، با حکیمان و خردمندان.
چوبرزد سر از کوه رخشنده روز
پدید آمد آن شمع گیتی فروز
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از پشت کوه سر برآورد، آن روشنایی که جهان را روشن می‌کند، نمایان شد.
پزشکان فرزانه را خواند رای
کسی کو بدانش بدی رهنمای
هوش مصنوعی: پزشکان دانا را به نزد شخصی فراخواندند که به دانش آن‌ها نیاز داشت و به راهنمایی آن‌ها نیازمند بود.
چو برزوی بنهاد سرسوی کوه
برفتند بااو پزشکان گروه
هوش مصنوعی: برزوی به سمت کوه رفت و گروهی از پزشکان نیز همراه او شدند.
پیاده همه کوهساران بپای
بپیمود با دانشی رهنمای
هوش مصنوعی: همه کوهنوردان با دانش و آگاهی، به راه می‌روند و مسیرهای دشوار را با قدم‌های محکم طی می‌کنند.
گیاها ز خشک و ز تر برگزید
ز پژمرده و آنچ رخشنده دید
هوش مصنوعی: گیاهان از میان خشک و تر، آنچه را که پژمرده بود و آنچه را که شاداب و درخشان به نظر می‌رسید، انتخاب کردند.
ز هرگونه دارو ز خشک و ز تر
همی بر پراگند بر مرده بر
هوش مصنوعی: از هر نوع دارو، چه خشک و چه تر، استفاده می‌شود تا بر روی مرده‌ها پاشیده شود.
یکی مرده زنده نگشت ازگیا
همانا که سست آمد آن کیمیا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس با گیاهان زنده نمی‌شود، چرا که کیمیا (پدیده‌ای که می‌تواند روح و زندگی را به چیزی ببخشد) در واقع اگر ضعیف و سست باشد، تأثیری نخواهد داشت.
همه کوه بسپرد یک یک بپای
ابر رنج اوبرنیامد بجای
هوش مصنوعی: تمام کوه‌ها دامن خود را به ابرها سپرده‌اند، اما رنج او بدل به آن نخواهد شد.
بدانست کان کار آن پادشا ست
که زنده است جاوید و فرمانرواست
هوش مصنوعی: بدان که وظیفه و مسئولیت آن پادشاه این است که همیشه زنده و فرمانروا باشد.
دلش گشت سوزان ز تشویر شاه
هم ازنامداران هم از رنج راه
هوش مصنوعی: دل او از شور و شوق به خاطر پادشاه به شدت در آتش سوزان است؛ هم به خاطر افرادی که نام آور و مشهور هستند، و هم به خاطر دشواری‌ها و زحمت‌هایی که در مسیر به آن‌ها رسیده است.
وزان خواسته نیز کاورده بود
زگفتار بیهوده آزرده بود
هوش مصنوعی: او از آن خواسته نیز ناراحت شده بود، زیرا از حرف‌های بیهوده آزار دیده بود.
زکارنبشته ببد تنگدل
که آن مرد بیدانش و سنگدل
هوش مصنوعی: از سرنوشت نوشته شده و بدبختی‌های دل‌تنگی، فردی که بی‌دانش و خشمگین است، چنین خروجی دارد.
چرا خیره بر باد چیزی نبشت
که بد بار آن رنج گفتار زشت
هوش مصنوعی: چرا کسی به باد نگاه می‌کند و چیزی می‌نویسد که تنها دردسر و ناراحتی به دنبال دارد؟
چنین گفت زان پس بران بخردان
که‌ای کاردیده ستوده ردان
هوش مصنوعی: سپس به نیکان و خردمندان گفت که ای افرادی که تجربه‌های ارزشمندی دارید و ستودنی هستید.
که دانید داناتر از خویشتن
کجا سرفرازد بدین انجمن
هوش مصنوعی: شما باید بدانید که کسی که از خودتان داناتر است، در کجا در این جمع و محفل برجسته و سرآمد خواهد بود.
به پاسخ شدند انجمن همسخن
که داننده پیرست ایدر کهن
هوش مصنوعی: در جمع دوستان و اهل سخن، پاسخ به سوالات داده شد؛ چرا که فرد دانایی که کهنسال است، در اینجا حضور دارد و تجربیاتش در این زمینه ارزشمند است.
به سال و خرد او ز ما مهترست
به دانش ز هر مهتری بهترست
هوش مصنوعی: او از ما بزرگ‌تر است به خاطر سن و دانایی‌اش، و از هر بزرگی به خاطر دانشش برتر است.
چنین گفت برزوی با هندوان
که ای نامداران روشن روان
هوش مصنوعی: برزوی به هندوان گفت: ای کسانی که نامتان درخشان و دلهایتان روشن است.
برین رنجها برفزونی کنید
مرا سوی او رهنمونی کنید
هوش مصنوعی: شما بر مصیبت‌ها و مشکلات من بیفزایید و مرا به سمت او راهنمایی کنید.
مگر کان سخنگوی دانای پیر
بدین کار باشد مرا دستگیر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که آن دانای سالخورده در این کار کمکم کند؟
ببردند برزوی رانزد اوی
پراندیشه دل سرپرازگفت وگوی
هوش مصنوعی: برزوی را به نزد شخصی بردند که ذهنی پر از اندیشه داشت. او با قلبی شاد و سرشار از احساسات، شروع به گفتگو کرد.
چونزدیک اوشد سخنگوی مرد
همه رنجها پیش او یاد کرد
هوش مصنوعی: وقتی که مردی به نزد او رفت و شروع به صحبت کرد، همه دردها و سختی‌هایی که بر او گذشته بود را برایش بازگو کرد.
زکار نبشته که آمد پدید
سخنها که ازکاردانان شنید
هوش مصنوعی: از کارهایی که انجام شده، سخن‌ها نمایان می‌شود که از دانایان و کاردانان شنیده‌ایم.
بدو پیر دانا زبان برگشاد
ز هر دانشی پیش او کرد یاد
هوش مصنوعی: پیر خردمند شروع به صحبت کرد و از هر نوع دانشی که داشت، یاد کرد و توضیح داد.
که من در نبشته چنین یافتم
بدان آرزو تیز بشتافتم
هوش مصنوعی: من در نوشته‌ای چنین چیزی را پیدا کردم که به خاطر آن به سوی آرزویم با شتاب رفتم.
چو زان رنجها برنیامد پدید
ببایست ناچار دیگر شنید
هوش مصنوعی: وقتی از آن سختی‌ها نتوانستم عبور کنم، ناچار بودم که به چیز دیگری گوش دهم.
گیا چون سخن دان و دانش چو کوه
که همواره باشد مر او راشکوه
هوش مصنوعی: گیاه مانند کسی است که توانایی سخن گفتن دارد و دانش مانند کوه است که همیشه استحکام و عظمت خود را حفظ می‌کند.
تن مرده چون مرد بیدانشست
که دانا بهرجای با رامشست
هوش مصنوعی: وقتی مردی بمیرد و تن او بی‌جان شود، دانایان و خردمندان در هر جا با خوشحالی و شادابی زندگی می‌کنند.
بدانش بود بی‌گمان زنده مرد
چودانش نباشد بگردش مگرد
هوش مصنوعی: اگر انسان از دانش و آگاهی برخوردار باشد، به یقین زنده و پاینده خواهد بود. اما اگر از دانش بی‌بهره باشد، در گرداب معضلات و سختی‌ها غرق خواهد شد.
چومردم زدانایی آید ستوه
گیاچوکلیله ست ودانش چوکوه
هوش مصنوعی: وقتی انسان از دانش و آگاهی بی‌نصیب شود، مانند گیاهی است که پژمرده و بی‌حیات شده باشد. در حقیقت، فقدان علم و دانش سبب ضعف و نقصان انسان می‌شود.
کتابی بدانش نماینده راه
بیابی چوجویی توازگنج شاه
هوش مصنوعی: اگر کتابی را بخوانی که نمایانگر دانش باشد، به راهی می‌رسی که گنجی همچون گنج شاه را می‌یابی.
چو بشنید برزوی زو شاد شد
همه رنج برچشم اوبادشد
هوش مصنوعی: وقتی برزو از آن خبر شنید، شاد شد و همه غم‌ها و دردهایش از بین رفت.
بروآفرین کرد وشد نزد شاه
بکردار آتش بپیمود راه
هوش مصنوعی: برو آفرین کرد و به نزد شاه رفت و با کارهایی که انجام داد، مسیر آتش را طی کرد.
بیامد نیایش کنان پیش رای
که تا جای باشد توبادی بجای
هوش مصنوعی: آمد پیش کسی که می‌تواند تصمیم‌گیری کند و دعا کن که جایی برای تو پیدا شود.
کتابیست ای شاه گسترده کام
که آن را بهندی کلیله ست نام
هوش مصنوعی: این یک کتاب است که ای پادشاه، مانند دانه‌ای شیرین و خوش‌طعم گشوده است و نام آن «کلیله» است.
به مهرست تا درج درگنج شاه
برای وبدانش نماینده راه
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که محبت و عشق باعث می‌شود که شما در مسیری درست و پربار قرار بگیرید و به گنجی ارزشمند دست پیدا کنید، مانند گنجی که در اختیار یک پادشاه است و نشان‌دهنده‌ی اهداف بلند و معنوی است.
به گنجور فرمان دهد تا زگنج
سپارد بمن گر ندارد به رنج
هوش مصنوعی: اگر ثروت و دارایی خود را به من بسپارد، بهتر است تا اینکه بخواهد با زحمت و سختی آن را حفظ کند.
دژم گشت زان آرزو جان شاه
بپیچید برخویشتن چندگاه
هوش مصنوعی: به دلایل آرزوهای ناکام، دل شاه غمگین و دلتنگ شد و به خودش مشغول گردید.
ببرزوی گفت این کس از ما نجست
نه اکنون نه از روزگار نخست
هوش مصنوعی: ببرزوی گفت: این فرد نه در حال حاضر از ما جدا شده و نه از زمان‌های اولیه.
ولیکن جهاندار نوشین روان
اگر تن بخواهد ز ما یا روان
هوش مصنوعی: اما اگر پادشاه جانش به چیزی از ما نیاز داشته باشد، آن چیز ممکن است تن یا روح باشد.
نداریم ازو باز چیزی که هست
اگر سرفرازست اگر زیردست
هوش مصنوعی: ما چیزی از او نداریم، پس چه فرقی می‌کند که او در اوج باشد یا در نهایت زیر دستی؟
ولیکن بخوانی مگر پیش ما
بدان تا روان بداندیش ما
هوش مصنوعی: اما تو بخوانی، شاید نزد ما بیایی تا روح بدبین ما آگاهی یابد.
نگوید به دل کان نبشتست کس
بخوان و بدان و ببین پیش و پس
هوش مصنوعی: به دل نگو که هیچ‌کس این نوشته را نمی‌خواند و نمی‌داند، بلکه ببین که چه پیش آمده و چه خواهد آمد.
بدو گفت برزوی کای شهریار
ندارم فزون ز آنچ گویی مدار
هوش مصنوعی: برزوی به شهریار گفت: من چیزی بیشتر از آنچه که می‌گویی ندارم و نمی‌توانم از آن فراتر بروم.
کلیله بیاورد گنجور شاه
همی‌بود او را نماینده راه
هوش مصنوعی: کلیله که نمایندهٔ ثروت و قدرت شاه بود، به نزد او آمد تا او را در مسیر درست هدایت کند.
هران در که ازنامه برخواندی
همه روز بر دل همی‌راندی
هوش مصنوعی: هر بار که نامه‌ای را از آن در خواندی، همیشه بر دل من تأثیر می‌گذارد.
ز نامه فزون ز آنک بودیش یاد
ز برخواندی نیز تا بامداد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که نامه‌ای بیشتر از آنچه که در خاطر داشتی، وجود دارد و آنچه را که خواندی، تا صبح در یاد تو باقی خواهد ماند.
همی‌بود شادان دل و تن درست
بدانش همی جان روشن بشست
هوش مصنوعی: دل و جسم انسان اگر شاد باشد، با دانش درست می‌تواند روح را نیز پاک و روشن سازد.
چو زو نامه رفتی بشاه جهان
دری از کلیله نبشتی نهان
هوش مصنوعی: وقتی که تو نامه‌ای به شاه دنیا فرستادی، هیچ دروازه‌ای از کتاب کلیله را پنهان نکردی.
بدین چاره تا نامهٔ هندوان
فرستاد نزدیک نوشین روان
هوش مصنوعی: برای حل این مشکل، نامه‌ای به هندوان فرستاد و آن را به نزد نوشین روان برد.
بدین گونه تا پاسخ نامه دید
که دریای دانش برما رسید
هوش مصنوعی: وقتی نامه را جواب داد، احساس کرد که مانند دریای وسیع، دانش به او رسیده است.
ز ایوان بیامد به نزدیک رای
بدستوری بازگشتن به جای
هوش مصنوعی: از ایوان خارج شد و به سمت نزدیکی آمد تا بر اساس دستوری، به مکان خود بازگردد.
چو بگشاد دل رای بنواختش
یکی خلعت هندویی ساختش
هوش مصنوعی: وقتی دلش باز شد و به او توجه کرد، برایش لباسی زیبا و از جنس هندی تهیه کرد.
دو یاره بهاگیر و دو گوشوار
یکی طوق پرگوهر شاهوار
هوش مصنوعی: دو یار به مانند گوشواره‌هایی زیبا و درخشان هستند که هر یک به گردن طوقی پر از جواهرات سلطنتی آویزان شده‌اند.
هم از شارهٔ هندی و تیغ هند
همه روی آهن سراسر پرند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت مردان و زنان اشاره می‌کند که مانند زعفران و تیغ‌های تیز هند، در زیبایی و دلربایی مثال‌زدنی هستند. آنها تمام رنگ و لعاب زندگی را به خود اختصاص داده‌اند و در همه جا درخشان و پررنگ به نظر می‌رسند.
بیامد ز قنوج برزوی شاد
بسی دانش نوگرفته بیاد
هوش مصنوعی: از قنوج برزوی شاد به سوی ما آمد، و دانش جدیدی را که به دست آورده بود، به یاد ما آورد.
ز ره چون رسید اندر آن بارگاه
نیایش کنان رفت نزدیک شاه
هوش مصنوعی: هنگامیکه به آن کاخ رسید، با حال نیایش به نزد پادشاه رفت.
بگفت آنچ از رای دید و شنید
بجای گیا دانش آمد پدید
هوش مصنوعی: او می‌گوید آنچه را که از عقل و تجربه خود دیده و شنیده، جایگزین گیاهان کرده و دانش و علم به وجود آمده است.
بدو گفت شاه‌ای پسندیده مرد
کلیله روان مرا زنده کرد
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای مرد شایسته، داستان کلیله جان مرا تازه و زنده کرد.
تواکنون ز گنجور بستان کلید
ز چیزی که باید بباید گزید
هوش مصنوعی: تو حالا از گنجینه‌ای که داری، کلید بگیر و از میان چیزهایی که باید، آنچه را که شایسته است انتخاب کن.
بیامد خرد یافته سوی گنج
به گنج‌ور بسیار ننمود رنج
هوش مصنوعی: خردمندی به سمت گنجینه‌ای آمد و با وجود اینکه به زحمت زیادی نیفتاده بود، چیزهای متنوعی را به دست آورد.
درم بود و گوهر چپ و دست راست
جز از جامهٔ شاه چیزی نخواست
هوش مصنوعی: من ثروت و جواهرات را در اختیار داشتم و جز لباس شاهانه چیزی نمی‌خواستم.
گرانمایه دستی بپوشید و رفت
بر گاه کسری خرامید تفت
هوش مصنوعی: شخصی با دستبندهای قیمتی، با ناز و فخر به سمت کاخ کسری (پادشاهی ساسانی) قدم می‌گذارد.
چو آمد به نزدیک تختش فراز
برو آفرین کرد و بردش نماز
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک تخت او رسید، با احترام بسیار او را ستایش کرد و برایش دعا کرد.
بدو گفت پس نامور شهریار
که بی بدره و گوهر شاهوار
هوش مصنوعی: سپس پادشاه مشهور به او گفت که بدون ثروت و جواهرات گران‌بها نمی‌توان سلطنت را به دست گرفت.
چرا رفتی ای رنج دیده ز گنج
کسی را سزد گنج کو دید رنج
هوش مصنوعی: چرا ای کسی که زحمت و رنج کشیدی، رفتی؟ مگر انسانی نیست که ارزش گنج و ثروت را درک کند و برایش زحمت بکشد؟
چنین پاسخ آورد برزو بشاه
که ای تاج تو برتر از چرخ ماه
هوش مصنوعی: برزو به شاه گفت که ای پادشاه، تاج تو از ماه نیز برتر و زیباتر است.
هرآنکس که او پوشش شاه یافت
ببخت و بتخت مهی راه یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقام و موقعیت بالایی دست یابد، به خوش‌شانسی و نعمت‌های زیادی دست پیدا خواهد کرد.
دگر آنک با جامهٔ شهریار
ببیند مرا مرد ناسازگار
هوش مصنوعی: آن شخصی که از من خوشش نمی‌آید، حالا مرا در لباس شاهانه خواهد دید.
دل بدسگالان شود تار و تنگ
بماند رخ دوست با آب و رنگ
هوش مصنوعی: دل کسانی که بدخواه هستند، تیره و تنگ می‌شود، اما چهره دوست با زیبایی و جلوه خود باقی می‌ماند.
یکی آرزو خواهم از شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار
هوش مصنوعی: من از پادشاه آرزویی دارم که یاد و خاطره‌ای از من در این دنیا بر جای بگذارد.
چو بنویسد این نامه بوزرجمهر
گشاید برین رنج برزوی چهر
هوش مصنوعی: وقتی این نامه به بوزرجمهر نوشته شود، برزوی چهر از این رنج و نگرانی آرامش خواهد یافت.
نخستین در از من کند یادگار
به فرمان پیروزگر شهریار
هوش مصنوعی: نخستین یادگاری که من بر جای گذاشتم، به فرمان پیروزمندانه آن شاه بزرگ است.
بدان تا پس از مرگ من در جهان
ز داننده رنجم نگردد نهان
هوش مصنوعی: بدان که پس از مرگ من، در دنیا از زحماتی که دانایان می‌کشند، چیزی پنهان نمی‌ماند.
بدو گفت شاه این بزرگ آرزوست
بر اندازهٔ مرد آزاده خوست
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: این آرزوی بزرگ تنها به اندازهٔ شجاعت و آزادگی یک مرد راستین است.
ولیکن به رنج تو اندر خورست
سخن گرچه از پایگه برترست
هوش مصنوعی: اما سخن من به خاطر رنج تو مناسب است، هرچند از بالاترین مقام‌ها نیز نشأت گرفته باشد.
به بوزرجمهر آن زمان شاه گفت
که این آرزو را نشاید نهفت
هوش مصنوعی: در آن زمان، بوزرجمهر به شاه گفت که نباید این آرزو را پنهان کرد.
نویسنده از کلک چون خامه کرد
ز برزوی یک در سرنامه کرد
هوش مصنوعی: نویسنده با استفاده از هنر خود، داستانی شگفت‌انگیز درباره برزو را به نگارش درآورده است.
نبشت او بران نامهٔ خسروی
نبود آن زمان خط جز پهلوی
هوش مصنوعی: در آن زمان که نامه‌ای از خسرو نوشته شد، تنها خطی که وجود داشت، زبان پهلوی بود.
همی‌بود با ارج در گنج شاه
بدو ناسزا کس نکردی نگاه
هوش مصنوعی: همیشه کسی که در خزانه شاه مقام والایی داشت، مورد بی‌احترامی قرار نگرفت و کسی به او توهین نکرد.
چنین تا بتازی سخن راندند
ورا پهلوانی همی‌خواندند
هوش مصنوعی: آن‌ها با شجاعت و قدرت سخن گفتند و او را به عنوان یک پهلوان ستایش کردند.
چو مامون روشن روان تازه کرد
خور روز بر دیگر اندازه کرد
هوش مصنوعی: وقتی مامون با ذهنی روشن و آرام طلوع خورشید را آغاز کرد، روز جدید را با معیاری نوین اندازه‌گیری کرد.
دل موبدان داشت و رای کیان
ببسته بهر دانشی بر میان
هوش مصنوعی: دل از ما نگران بود و اندیشه‌ای مانند پادشاهان، به‌سبب آگاهی و دانشش که در میان داشت.
کلیله به تازی شد از پهلوی
بدین سان که اکنون همی‌بشنوی
هوش مصنوعی: کلیله به زبان عربی ترجمه شده است به این شکل که امروزه هم می‌شنوی.
بتازی همی‌بود تا گاه نصر
بدانگه که شد در جهان شاه نصر
هوش مصنوعی: تا زمانی که شاه نصر در جهان ظهور کرد، دشمنی و شدت عمل برقرار بود.
گرانمایه بوالفضل دستور اوی
که اندر سخن بود گنجور اوی
هوش مصنوعی: بوالفضل، شخصی باارزش و با دانشی است که در کلامش، ثروت و گنجی نهفته است.
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
هوش مصنوعی: فرمان دادند که به زبان فارسی و دری نوشته شود و قضاوت مختصر و کوتاه گردد.
وزان پس چو پیوسته رای آمدش
بدانش خرد رهنمای آمدش
هوش مصنوعی: پس از آن، هنگامی که فکرش به طور مداوم او را راهنمایی کرد، دانشی خردمندانه برای هدایتش به او رسید.
همی‌خواست تا آشکار و نهان
ازو یادگاری بود درجهان
هوش مصنوعی: او می‌خواست که در دنیا چیزی از خود به یادگار بگذارد که هم در ظاهر و هم در باطن قابل توجه باشد.
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
هوش مصنوعی: همه به نامه‌نگار اجازه نشستن دادند و نامه را به رودکی خواندند.
بپیوست گویا پراگنده را
بسفت اینچنین در آگنده را
هوش مصنوعی: اگر به درستی و به شکلی مناسب به هم متصل شوند، به نظر می‌رسد که آنچه پراکنده است، منسجم و متصل خواهد شد.
بدان کو سخن راند آرایشست
چو ابله بود جای بخشایشست
هوش مصنوعی: هر که سخن بگوید، زیبایی او در کلامش است و اگر کسی در این کار نادان باشد، جایی برای پوزش و بخشش ندارد.
حدیث پراگنده بپراگند
چوپیوسته شد جان و مغزآگند
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت و گفت و گوها به طور مداوم و در هم پیچیده می‌شود، انسان از ذات و معنای واقعی خود دور می‌شود و فقط درگیر حواشی می‌گردد.
جهاندار تا جاودان زنده باد
زمان و زمین پیش او بنده باد
هوش مصنوعی: پادشاه جهان تا ابد زنده باد و زمان و زمین همیشه در خدمت او باشند.
از اندیشه دل را مدار ایچ تنگ
که دوری تو از روزگار درنگ
هوش مصنوعی: دل خود را از اندیشه‌های تنگ و محدود دور نگه‌دار، چرا که فاصله‌ات از روزگار، سبب تعلل و توقف می‌شود.
گهی برفراز و گهی بر نشیب
گهی با مراد و گهی با نهیب
هوش مصنوعی: گاهی در اوج و گاهی در پایین، گاهی به آرزوی خود می‌رسی و گاهی با سرزنش و ناامیدی روبرو می‌شوی.
ازین دو یکی نیز جاوید نیست
ببودن تو را راه امید نیست
هوش مصنوعی: از این دو گزینه، هیچ‌کدام جاودانه نیستند و وجود تو را موجب امید نمی‌کنند.
نگه کن کنون کار بوزرجمهر
که از خاک برشد به گردان سپهر
هوش مصنوعی: به او نگاه کن که چگونه بوزرجمهر از خاک برخاست و به آسمان رسید.
فراز آوریدش بخاک نژند
همان کس که بردش بابر بلند
هوش مصنوعی: شخصی را که به بلندای مقام و اعتبار رسید، باید به زمین و خاک برگرداند، همان کسی که او را به آن قله رسانده است.

حاشیه ها

1395/05/13 03:08
رحیل

بفرمود تا پارسیِ دری
نوشتند و کوتاه شد داوری
پارسی و دری چرا؟

1400/01/25 08:03
یکی از خراسان

بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوتاه شد داوری
در این جا بین پارسی‌دری چرا جدایی قایل شدید؟ در شاهنامه های دستی چنین چیزی نیست بلکه تنها پارسی‌دری آمده نه پارسی و دری

1401/04/22 14:06
جهن یزداد

شگفتا جنگ بر سر پارسی و دری کنند و هیچ یک پارسی دری را ندانسته اند  چیست -
چه بگوید پارسی و دری و چه بگوید پارسی دری هردو یکی است - شوربختانه این جنگ را استادان  پارسی ندان اغازیدند  نمیدانند که و همیشه برای گرد کردن یا جدا کردن نیست و گاه برای روشنگری آید
 چون بگویی به ایران رفتم و شیراز - نمونه از فرذوسی  انجا که فریدون جهان را به سه پسر بخش میکند بنگرید
یکی روم و خاور دگر دشت چین
سوم  دشت گردان و ایران زمین
اینگونه گوید  که روم که خاور جای فرو رفتن افتاب  است  دوم دشت چین (که  سوی برامدن افتاب است ) سوم ایران زمین ، دست گردان دلیر 
یکی روم و خاور دوم دشت چین
سوم دشت گردان و ایران زمین
-


  زبانی که با ان میگوییم و مینویسیم و فردوسی بدان سخن گفته و رودکی   نامش  پارسی دری است  انرا پارسی دری گفتند تا از دگر پارسیها  باز شناخته شود چرا که  همه همه  زبانیهایی  که امروز انرا ایرانی میگویند (مگر ختنی و اوستی ، پارسی نیست ) بدرستی زبان پارسی هستند  و تا صد سال پیش انها را  پارسی کهن مینامیدند و ارزش انرا هیچ کم از پارسی دری نمیشمردند  که هیچ، چه بسا که ان زبانها را  گرامی تر و سره تر از  پارسی دری میشمردند نادانی و تک نام کردن ایران   و پراکندن  این دروغ که تنها یونانیان و عربها  ایرانیان را پارسی میگفتند به همراه ستمگری بر کهن مردمان ایران ، کم کم مایه ان شد که این پیش اید که میبینیم

1402/09/26 16:11
جهن یزداد

 بدو گفت  شاه این نشاید بدن
مگر آزمون را بباید شدن

1403/05/30 07:07
حبیب مهرجو

بیت 117:

در شاهنامۀ فردوسی، چاپ بروخیم، این‌گونه آمده است:

چو مأمون رَوِشنِ جهان تازه کرد 

خور و روز بر دیگر اندازه کرد

کلیله به تازی شد از پهلوی

بر این سان که اکنون همی بشنوی