گنجور

بخش ۷ - داستان طلخند و گو

چنین گفت شاهوی بیداردل
که ای پیر دانای و بسیار دل
ایا مرد فرزانه و تیز ویر
ز شاهوی پیر این سخن یادگیر
که درهند مردی سرافراز بود
که با لشکر و خیل و با ساز بود
خنیده بهر جای جمهور نام
به مردی بهر جای گسترده گام
چنان پادشا گشته برهندوان
خردمند و بیدار و روشن‌روان
ورا بود کشمیر تا مرز چین
برو خواندندی به داد آفرین
به مردی جهانی گرفته بدست
ورا سندلی بود جای نشست
همیدون بدش تاج و گنج و سپاه
همیدون نگین وهمیدون کلاه
هنرمند جمهور فرهنگ جوی
سرافراز با دانش و آبروی
بدو شادمان زیردستان اوی
چه شهری چه از در پرستان اوی
زنی بود هم گوهرش هوشمند
هنرمند و با دانش و بی‌گزند
پسر زاد زان شاه نیکو یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی
پدر چون بدید آن جهاندار نو
هم اندر زمان نام کردند گو
برین برنیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار
به کدبانو اندرز کرد و به مرد
جهانی پر از دادگو را سپرد
ز خردی نشایست گو بخت را
نه تاج و کمر بستن و تخت را
سران راهمه سر پر از گرد بود
ز جمهورشان دل پر از درد بود
ز بخشیدن و خوردن و داد اوی
جهان بود یک سر پر از یاد اوی
سپاهی و شهری همه انجمن
زن و کودک و مرد شد رای زن
که این خرد کودک نداند سپاه
نه داد و نه خشم و نه تخت و کلاه
همه پادشاهی شود پرگزند
اگر شهریاری نباشد بلند
به دنبر برادر بد آن شاه را
خردمند وشایستهٔ گاه را
کجا نام آن نامور مای بود
به دنبر نشسته دلارای بود
جهاندیدگان یک به یک شاه‌جوی
ز سندل به دنبر نهادند روی
بزرگان کشمیر تا مرز چین
به شاهی بدو خواندند آفرین
ز دنبر بیامد سرافراز مای
به تخت کیان اندر آورد پای
همان تاج جمهور بر سر نهاد
بداد و ببخشش در اندر گشاد
چو با سازشد مام گو را بخواست
بپرورد و با جان همی‌داشت راست
پری چهره آبستن آمد ز مای
پسر زاد ازین نامور کدخدای
ورا پادشا نام طلخند کرد
روان را پر از مهر فرزند کرد
دوساله شد این خرد و گو هفت سال
دلاور گوی بود با فر و یال
پس از چند گه مای بیمار شد
دل زن برو پر ز تیمار شد
دوهفته برآمد به زاری بمرد
برفت وجهان دیگری را سپرد
همه سندلی زار و گریان شدند
ز درد دل مای بریان شدند
نشستند یک ماه باسوگ شاه
سرماه یک سر بیامد سپاه
همه نامداران وگردان شهر
هرآنکس که او را خرد بود بهر
سخن رفت هرگونه بر انجمن
چنین گفت فرزانه‌ای رای‌زن
که این زن که از تخم جمهور بود
همیشه ز کردار بد دور بود
همه راستی خواستی نزد شوی
نبود ایچ تابود جز دادجوی
نژادیست این ساخته داد را
همه راستی را و بنیاد را
همان به که این زن بود شهریار
که او ماند زین مهتران یادگار
زگفتار او رام گشت انجمن
فرستاده شد نزد آن پاک تن
که تخت دو فرزند را خود بگیر
فزاینده کاریست این ناگزیر
چوفرزند گردد سزاوار گاه
بدو ده بزرگی و گنج و سپاه
ازان پس هم آموزگارش تو باش
دلارام و دستور و رایش تو باش
به گفتار ایشان زن نیک بخت
بیفراخت تاج و بیاراست تخت
فزونی وخوبی وفرهنگ وداد
همه پادشاهی بدو گشت شاد
دوموبد گزین کرد پاکیزه‌رای
هنرمند و گیتی سپرده به پای
بدیشان سپرد آن دو فرزند را
دو مهتر نژاد خردمند را
نبودند ز ایشان جدا یک زمان
بدیدار ایشان شده شادمان
چو نیرو گرفتند و دانا شدند
بهر دانشی بر توانا شدند
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی برمادر پارسا
که ازماکدامست شایسته‌تر
به دل برتر و نیز بایسته‌تر
چنین گفت مادر به هر دو پسر
که تا از شما باکه یابم هنر
خردمندی ورای و پرهیز و دین
زبان چرب و گوینده و بآفرین
چودارید هر دو ز شاهی نژاد
خرد باید و شرم و پرهیز وداد
چوتنها شدی سوی مادر یکی
چنین هم سخن راندی اندکی
که از ما دو فرزند کشور کراست
به شاهی و این تخت و افسرکراست
بدو مام گفتی که تخت آن تست
هنرمندی و رای و بخت آن تست
به دیگر پسرهم ازینسان سخن
همی‌راندی تا سخن شد کهن
دل هرد وان شاد کردی به تخت
به گنج وسپاه وبنام و به بخت
رسیدند هر دو به مردی به جای
بدآموز شد هر دو را رهنمای
زرشک اوفتادند هردو به رنج
برآشوفتند ازپی تاج وگنج
همه شهرزایشان بدونیم گشت
دل نیک مردان پرازبیم گشت
زگفت بدآموز جوشان شدند
به نزدیک مادرخروشان شدند
بگفتند کزماکه زیباترست
که برنیک وبد برشکیباترست
چنین پاسخ آورد فرزانه زن
که باموبدی یکدل ورای زن
شمارابباید نشستن نخست
بآرام و با کام فرجام جست
ازان پس خنیده بزرگان شهر
هرآنکس که اودارد از رای بهر
یکایک بگوییم با رهنمون
نه خوبست گرمی به کاراندرون
کسی کو بجوید همی تاج وگاه
خردباید ورای وگنج وسپاه
چو بیدادگر پادشاهی کند
جهان پر ز گرم وتباهی کند
به مادر چنین گفت پرمایه گو
کزین پرسش اندر زمانه مرو
اگر کشور ازمن نگیرد فروغ
به کژی مکن هیچ رای دروغ
به طلخند بسپار گنج وسپاه
من او را یکی کهترم نیکخواه
وگر من به سال وخرد مهترم
هم از پشت جمهور کنداورم
بدو گوی تا از پی تاج و تخت
نگیرد به بی‌دانشی کارسخت
بدو گفت مادر که تندی مکن
براندیشه باید که رانی سخن
هرآنکس که برتخت شاهی نشست
میان بسته باید گشاده دو دست
نگه داشتن جان پاک از بدی
بدانش سپردن ره بخردی
هم از دشمن آژیر بودن به جنگ
نگه داشتن بهرهٔ نام و ننگ
ز داد و ز بیداد شهر و سپاه
بپرسد خداوند خورشید و ماه
اگر پشه از شاه یابد ستم
روانش به دوزخ بماند دژم
جهان از شب تیره تاریک‌تر
دلی باید ازموی باریک‌تر
که از بد کند جان و تن را رها
بداند که کژی نیارد بها
چو بر سرنهد تاج بر تخت داد
جهانی ازان داد باشند شاد
سرانجام بستر ز خشتست وخاک
وگر سوخته گردد اندر مغاک
ازین دودمان شاه جمهور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
نه هنگام بد مردن او را بمرد
جهان را به کهتر برادر سپرد
ز دنبر بیامد سرافراز مای
جوان بود و بینا دل وپاک رای
همه سندلی پیش اوآمدند
پر از خون دل و شاه جو آمدند
بیامد به تخت مهی برنشست
میان تنگ بسته گشاده دو دست
مرا خواست انباز گشتیم وجفت
بدان تا نماند سخن درنهفت
اگر زانک مهتر برادر تویی
به هوش وخرد نیز برتر تویی
همان کن که جان را نداری به رنج
ز بهر سرافرازی و تاج وگنج
یکی ازشما گرکنم من گزین
دل دیگری گردد از من بکین
مریزید خون از پی تاج وگنج
که برکس نماند سرای سپنج
ز مادر چو بشنید طلخند پند
نیامدش گفتار او سودمند
به مادر چنین گفت کز مهتری
همی از پی گو کنی داوری
به سال ار برادر ز من مهترست
نه هرکس که او مهتر او بهترست
بدین لشکر من فروان کسست
که همسال او به آسمان کرکسست
که هرگز نجویند گاه وسپاه
نه تخت و نه افسر نه گنج و کلاه
پدر گر به روز جوانی بمرد
نه تخت بزرگی کسی راسپرد
دلت جفت بینم همی سوی گو
برآنی که او را کنی پیشرو
من ازگل برین گونه مردم کنم
مبادا که نام پدر گم کنم
یکی مادرش سخت سوگند خورد
که بیزارم از گنبد لاژورد
اگرهرگز این آرزو خواستم
ز یزدان وبردل بیاراستم
مبر زین سخن جز به نیکی گمان
مشو تیز باگردش آسمان
که آن راکه خواهد دهد نیکوی
نگر جز به یزدان به کس نگروی
من انداختم هرچ آمد ز پند
اگر نیست پند منت سودمند
نگر تاچه بهتر ز کارآن کنید
وزین پند من توشهٔ جان کنید
وزان پس همه بخردان را بخواند
همه پندها پیش ایشان براند
کلید درگنج دو پادشا
که بودند بادانش و پارسا
بیاورد وکرد آشکارا نهان
به پیش جهاندیدگان ومهان
سراسر بر ایشان ببخشید راست
همه کام آن هر دو فرزند خواست
چنین گفت زان پس به طلخند گو
که ای نیک دل نامور یار نو
شنیدم که جمهور چندی ز مای
سرافرازتر بد به سال و برای
پدرت آن گرانمایه نیکخوی
نکرد ایچ ازان پیش تخت آرزوی
نه ننگ آمدش هرگز از کهتری
نجست ایچ بر مهتران مهتری
نگر تا پسندد چنین دادگر
که من پیش کهتر ببندم کمر
نگفتست مادر سخن جز به داد
تو را دل چرا شد ز بیداد شاد
ز لشکر بخوانیم چندی مهان
خردمند و برگشته گرد جهان
ز فرزانگان چون سخن بشنویم
برای و به گفتارشان بگرویم
ز ایوان مادر بدین گفت‌وگوی
برفتند ودلشان پر از جست‌وجوی
برین برنهادند هر دو جوان
کزان پس ز گردان وز پهلوان
ز دانا وپاکان سخن بشنویم
بران سان که باشد بدان بگرویم
کز ایشان همی دانش آموختیم
به فرهنگ دلها برافروختیم
بیامد دو فرزانه رهنمای
میانشان همی‌رفت هر گونه رای
همی‌خواست فرزانه گو که گو
بود شاه درسندلی پیشرو
هم آنکس که استاد طلخند بود
به فرزانگی هم خردمند بود
همی این بران بر زد وآن برین
چنین تا دو مهتر گرفتند کین
نهاده بدند اندر ایوان دو تخت
نشسته به تخت آن دو پیروز بخت
دلاور دو فرزانه بردست راست
همی هریکی ازجهان بهرخواست
گرانمایگان را همه خواندند
بایوان چپ و راست بنشاندند
زبان برگشادند فرزانگان
که ای سرفرازان ومردانگان
ازین نامداران فرخ‌نژاد
که دارید رسم پدرشان به یاد
که خواهید برخویشتن پادشا
که دانید زین دوجوان پارسا
فروماندند اندران موبدان
بزرگان و بیدار دل بخردان
نشسته همی دوجوان بر دو تخت
بگفت دو فرزانه نیکبخت
بدانست شهری و هم لشکری
کزان کارجنگ آید و داوری
همه پادشاهی شود بر دو نیم
خردمند ماند به رنج وبه بیم
یکی ز انجمن سر برآورد راست
به آوا سخن گفت و برپای خاست
که ما از دو دستور دو شهریار
چه یاریم گفتن که آید به کار
بسازیم فردا یکی انجمن
بگوییم با یکدگر تن به تن
وزان پس فرستیم یک یک پیام
مگر شهریاران بیابند کام
برفتند ز ایوان ژکان و دژم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بگفتند کین کار با رنج گشت
ز دست جهاندیده اندر گذشت
برادر ندیدیم هرگز دو شاه
دو دستور بدخواه در پیشگاه
ببودند یک شب پرآژنگ چهر
بدانگه که برزد سر از کوه مهر
برفتند یک سر بزرگان شهر
هرآنکس که شان بود زان کار بهر
پر آواز شد سندلی چار سوی
سخن رفت هرگونه بی‌آرزوی
یکی را ز گردان بگو بود رای
یکی سوی طلخند بد رهنمای
زبانها ز گفتارشان شد ستوه
نگشتند همرای و با هم گروه
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن
سپاهی وشهری همه تن به تن
یکی سوی طلخند پیغام کرد
زبان را زگو پر ز دشنام کرد
دگر سوی گو رفت با گرز و تیغ
که از شاه جان را ندارم دریغ
پرآشوب شد کشور سندلی
بدان نیکخواهی و آن یک دلی
خردمند گوید که در یک سرای
چوفرمان دوگردد نماند به جای
پس آگاهی آمد به طلخند و گو
که هر برزنی بایکی پیشرو
همه شهر ویران کنند از هوا
نباید که دارند شاهان روا
ببودند زان آگهی پر هراس
همی‌داشتندی شب و روز پاس
چنان بد که روزی دو شاه جوان
برفتند بی‌لشکر و پهلوان
زبان برگشادند یک با دگر
پرآژنگ روی و پراز جنگ سر
به طلخند گفت ای برادر مکن
کز اندازه بگذشت ما را سخن
بتا روی بر خیره چیزی مجوی
که فرزانگان آن نبینند روی
شنیدی که جمهور تا زنده بود
برادر ورا چون یکی بنده بود
بمرد او و من ماندم خوار و خرد
یکی خرد را گاه نتوان سپرد
جهان پر ز خوبی بد از رای اوی
نیارست جستن کسی جای اوی
برادر ورا همچو جان بود و تن
بشاهی ورا خواندند انجمن
اگر بودمی من سزاوار گاه
نکردی به مای اندرون کس نگاه
بر آیین شاهان گیتی رویم
ز فرزانگان نیک و بد بشنویم
من ازتو به سال وخرد مهترم
توگویی که من کهترم بهترم
مکن ناسزا تخت شاهی مجوی
مکن روی کشور پر از گفت‌وگوی
چنین پاسخ آورد طلخند پس
به افسون بزرگی نجستست کس
من این تاج و تخت از پدر یافتم
ز تخمی که او کشت بریافتم
همه پادشاهی و گنج و سپاه
ازین پس به شمشیر دارم نگاه
ز جمهور وز مای چندین مگوی
اگر آمنی تخت را رزم جوی
سرانشان پر از جنگ باز آمدند
به شهر اندرون رزمساز آمدند
سپاهی وشهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی
گروهی به طلخند کردند رای
دگر را بگو بود دل رهنمای
برآمد خروش از در هر دو شاه
یکی را نبود اندر آن شهر راه
نخستین بیاراست طلخند جنگ
نبودش به جنگ دلیران درنگ
سرگنجهای پدر بر گشاد
سپه راهمه ترگ وجوشن بداد
همه شهر یکسر پر از بیم شد
دل مرد بخرد بدو نیم شد
که تا چون بود گردش آسمان
کرا برکشد زین دومهتر زمان
همه کشور آگاه شد زین دو شاه
دمادم بیامد زهر سو سپاه
بپوشید طلخند جوشن نخست
به خون ریختن چنگها را بشست
بیاورد گو نیز خفتان وخود
همی‌داد جان پدر را درود
بدان تندی ازجای برخاستند
همی پشت پیلان بیاراستند
نهادند برکوهه پیل زین
توگفتی همی راه جوید زمین
همه دشت پر زنگ وهندی درای
همه گوش پر ناله کرنای
به لشکر گه آمد دوشاه جوان
همه بهر بیشی نهاده روان
سپهر اندران رزمگه خیره شد
ز گرد سپه چشمها تیره شد
بر آمد خروشیدن گاو دم
ز دو رویه آواز رویینه خم
بیاراست با میمنه میسره
تو گفتی زمین کوه شد یکسره
دولشکر کشیدند صف بر دو میل
دو شاه سرافراز بر پشت پیل
درفشی درفشان به سر بر به پای
یکی پیکرش ببر و دیگر همای
پیاده به پیش اندرون نیزه‌دار
سپردار و شایستهٔ کار زار
نگه کرد گو اندران دشت جنگ
هوا دید چون پشت جنگی پلنگ
همه کام خاک وهمه دشت خون
بگرد اندرون نیزه بد رهنمون
به طلخند هرچند جانش بسوخت
ز خشم او دو چشم خرد رابدوخت
گزین کرد مردی سخنگوی گو
کزان مهتران او بدی پیشرو
که رو پیش طلخند و او را بگوی
که بیداد جنگ برادر مجوی
که هر خون که باشد برین ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
یکی گوش بگشای بر پندگو
به گفتار بدگوی غره مشو
نباید که از ما بدین کارزار
نکوهش بود در جهان یادگار
که این کشور هند ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
بپرهیز ازین جنگ و آویختن
به بیداد بر خیره خون ریختن
دل من بدین آشتی شاد کن
ز فام خرد گردن آزاد کن
ازین مرز تا پیش دریای چین
تو راباد چندانک خواهی زمین
همه مهر با جان برابر کنیم
تو را بر سرخویش افسر کنیم
ببخشیم شاهی به کردار گنج
که این تخت و افسر نیرزد به رنج
وگر چند بیداد جویی همه
پراگندن گرد کرده رمه
بدین گیتی اندر نکوهش بود
همین رابدان سر پژوهش بود
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای
فرستاده چون پیش طلخند شد
به پیغام شاه از در پند شد
چنین داد پاسخ که او را بگوی
که درجنگ چندین بهانه مجوی
برادر نخوانم تو را من نه دوست
نه مغز تو از دودهٔ ما نه پوست
همه پادشاهی تو ویران کنی
چوآهنگ جنگ دلیران کنی
همه بدسگالان به نزد تواند
به بهرام روز اورمزد تواند
گنهکار هم پیش یزدان تویی
که بد نام و بد گوهر و بد خویی
ز خونی که ریزند زین پس به کین
تو باشی به نفرین و من به آفرین
و دیگر که گفتی ببخشیم تاج
هم این مرزبانی و این تخت عاج
هر آنگه که تو شهریاری کنی
مرا مرز بخشی و یاری کنی
نخواهم که جان باشد اندر تنم
وگر چشم برتاج شاه افگنم
کنون جنگ را بر کشیدم رده
هوا شد چو دیبا به زر آژده
ز تیر و ز ژوپین و نوک سنان
نداند کنون گورکیب ازعنان
برآورد گه بر سرافشان کنم
همه لشکرش را خروشان کنم
بران سان سپاه اندر آرم به جنگ
که سیرآید ازجنگ جنگی پلنگ
بیارند گو را کنون بسته دست
سپاهش ببینند هر سو شکست
که ازبندگان نیز با شهریار
نپوشد کسی جوشن کارزار
چو پاسخ شنید آن خردمند مرد
بیامد همه یک به یک یاد کرد
غمی شد دل گوچو پاسخ شنید
که طلخند را رای پاسخ ندید
پر اندیشه فرزانه را پیش خواند
ز پاسخ فراوان سخنها براند
بدو گفت کای مرد فرهنگ جوی
یکی چارهٔ کار با من بگوی
همه دشت خونست و بی تن سرست
روان را گذر بر جهانداورست
نباید کزین جنگ فرجام کار
به ما بازماند بد روزگار
بدو گفت فرزانه کای شهریار
نباید تو را پندآموزگار
گر از من همی بازجویی سخن
به جنگ برادر درشتی مکن
فرستاده‌ای تیز نزدیک اوی
سرافراز با دانش و نرم گوی
بباید فرستاد و دادن پیام
بگردد مگر او ازین جنگ رام
بدو ده همه گنج نابرده رنج
تو جان برادر گزین کن ز گنج
چو باشد تو را تاج و انگشتری
به دینار با او مکن داوری
نگه کردم از گردش آسمان
بدین زودی او را سرآید زمان
ز گردنده هفت اختر اندر سپهر
یکی را ندیدم بدو رای ومهر
تبه گردد او هم بدین دشت جنگ
نباید گرفتن خود این کار تنگ
مگر مهر شاهی و تخت و کلاه
بدان تات بد دل نخواند سپاه
دگر هرچ خواهد ز اسب و ز گنج
بده تا نباشد روانش به رنج
تو گر شهریاری و نیک‌اختری
به کار سپهری تواناتری
ز فرزانه بشنید شاه این سخن
دگر باره رای نوافگند بن
ز درد برادر پر از آب روی
گزین کرد نیک اختری چرب‌گوی
بدوگفت گو پیش طلخند شو
بگویش که پر درد و رنجست گو
ازین گردش رزم و این کارزار
همی‌خواهد از داور کردگار
که گرداند اندر دلت هوش ومهر
به تابی ز جنگ برادر توچهر
به فرزانه‌ای کو به نزدیک تست
فروزندهٔ جان تاریک تست
بپرس از شمار ده و دو و هفت
که چون خواهد این کار بیداد رفت
اگر چند تندی و کنداوری
هم از گردش چرخ برنگذری
همه گرد بر گرد ما دشمنست
جهانی پر از مردم ریمنست
همان شاه کشمیر وفغفور چین
که تنگست از ایشان به ما بر زمین
نکوهیده باشیم ازین هر دو روی
هم از نامداران پرخاشجوی
که گویند کز بهر تخت وکلاه
چرا ساخت طلخند و گو رزمگاه
به گوهر مگر هم نژاده نیند
همان از گهر پاکزاده نیند
ز لشکر گر آیی به نزدیک من
درفشان کنی جان تاریک من
ز دینار و دیبا و از اسب و گنج
ببخشم نمانم که مانی به رنج
هم از دست من کشور و مهر و تاج
بیابی همان یاره و تخت عاج
زمهر برادر تو را ننگ نیست
مگر آرزویت جز از جنگ نیست
اگر پند من سر به سر نشنوی
به فرجام زین بد پشیمان شوی
فرستاده آمد چو باد دمان
به نزدیک طلخند تیره روان
بگفت آنچ بشنید و بفزود نیز
ز شاهی و ز گنج و دینار و چیز
چو بشنید طلخند گفتار اوی
خردمندی و رای و دیدار اوی
ازان کآسمان را دگر بود راز
بگفت برادر نیامد فراز
چنین داد پاسخ که گو رابگوی
که هرگز مبادی جزا ز چاره جوی
بریده زوانت بشمشیر بد
تنت سوخته ز آتش هیربد
شنیدم همه خام گفتار تو
نبینم جزا ز چاره بازار تو
چگونه دهی گنج و شاهی بمن
توخود کیستی زین بزرگ انجمن
توانایی و گنج و شاهی مراست
ز خورشید تا آب و ماهی مراست
همانا زمانت فراز آمدست
کت اندیشه‌های دراز آمدست
سپاه ایستاده چنین بر دومیل
ز آورد مردان و پیکار پیل
بیارای لشکر فراز آر جنگ
به رزم آمدی چیست رای درنگ
چنان بینی اکنون ز من دستبرد
که روزت ستاره بباید شمرد
ندانی جز افسون و بند و فریب
چودیدی که آمد بپیشت نشیب
ازاندیشه‌ای دور و ز تاج و تخت
نخواند تو را دانشی نیکبخت
فرستاده آمد سری پر ز باد
همه پاسخ پادشا کرد یاد
چنین تا شب تیره بنمود روی
فرستاده آمد همی زین بدوی
فرود آمدند اندران رزمگاه
یکی کنده کندند پیش سپاه
طلایه همی‌گشت بر گرد دشت
بدین گونه تارامش اندر گذشت
چوبرزد سر از برج شیرآفتاب
زمین شد بکردار دریای آب
یکی چادر آورد خورشید زرد
بگسترد برکشور لاژورد
برآمد خروشیدن کرنای
هم آواز کوس از دو پرده سرای
درفش دو شاه نوآمد به دید
سپه میمنه میسره برکشید
دو شاه سرافراز در قلبگاه
دو دستور فرزانه درپیش شاه
به فرزانهٔ خویش فرمود گو
که گوید به آواز با پیشرو
که بر پای دارید یکسر درفش
کشیده همه تیغهای بنفش
یکی ازیلان پیش منهید پای
نباید که جنبد پیاده ز جای
که هرکس تندی کند روز جنگ
نباشد خردمند یا مرد سنگ
ببینم که طلخند با این سپاه
چگونه خرامد به آوردگاه
نباشد جز از رای یزدان پاک
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک
ز پند آزمودیم وز مهر چند
نبود ایچ ازین پندها سودمند
گر ایدون که پیروز گردد سپاه
مرا بردهد گردش هور و ماه
مریزید خون از پی خواسته
که یابید خود گنج آراسته
وگر نامداری بود زین سپاه
که اسب افگند تیز برقلبگاه
چو طلخند را یابد اندر نبرد
نباید که بر وی فشانند گرد
نیایش کنان پیش پیل ژیان
بباید شدن تنگ بسته میان
خروشی برآمد که فرمان کنیم
ز رای توآرایش جان کنیم
وزان روی طلخند پیش سپاه
چنین گفت با پاسبانان گاه
گر ایدون که باشیم پیروزگر
دهد گردش اختر نیک بر
همه تیغها کینه رابر کشیم
به یزدان پناهیم و دم در کشیم
چو یابید گو را نبایدش کشت
نه با اوسخن نیز گفتن درشت
بگیریدش از پشت آن پیل مست
به پیش من آرید بسته دو دست
همانگه خروشیدن کرنای
برآمد زدهلیز پرده‌سرای
همه کوه و دریا پر آواز گشت
توگفتی سپهر روان بازگشت
ز بس نعره و چاک چاک تبر
ندانست کس پای گیتی ز سر
ز رخشنده پیکان و پر عقاب
همی دامن اندر کشید آفتاب
زمین شد به کردار دریای خون
در ودشت بد زیرخون اندرون
دو پیل ژیان شاهزاده دو شاه
براندند هر دو ز قلب سپاه
برآمد خروشی ز طلخند وگو
که از باد ژوپین من دور شو
به جنگ برادر مکن دست پیش
نگه دار ز آواز من جای خویش
همی این بدان گفت وآن هم بدین
چودریای خون شد سراسر زمین
یلانی که بودند خنجر گزار
بگشتند پیرامن کارزار
ز زخم دوشاه آن دو پرخاشجوی
همی خون و مغز اندر آمد به جوی
برین گونه تا خور ز گنبد بگشت
وز اندازه آویزش اندرگذشت
خروش آمد از دشت و آواز گو
که ای جنگسازان و گردان نو
هرآنکس که خواهد زما زینهار
مدارید ازو کینه در کارزدار
بدان تا برادر بترسد ز جنگ
چوتنها بماند نسازد درنگ
بسی خواستند از یلان زینهار
بسی کشته شد در دم کار زار
چو طلخند بر پیل تنها بماند
گو او را به آواز چندی بخواند
که رو ای برادر به ایوان خویش
نگه کن به ایوان و دیوان خویش
نیابی همانا بسی زنده تن
از آن تیغزن نامدار انجمن
همه خوب کاری ز یزدان شناس
وزو دار تا زنده باشی سپاس
که زنده برفتی توازپیش جنگ
نه هنگام رایست و روز درنگ
چوبشنید طلخند آواز اوی
شد از ننگ پیچان و پر آب روی
به مرغ آمد از دشت آوردگاه
فراز آمدندش زهر سو سپاه
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهش شد آباد و با کام وشاد
سزاوار خلعت هر آنکس که دید
بیاراست او را چنانچون سزید
به دینار چون لشکر آباد گشت
دل جنگجوی از غم آزادگشت
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو
برآنی که از من شدی بی‌گزند
دلت را به زنار افسون مبند
به آتش شوی ناگهان سوخته
روان آژده چشمها دوخته
چو بشنید گو آن پیام درشت
دلش راز مهر برادر بشست
دلش زان سخن گشت اندوهگین
به فرزانه گفت این شگفتی ببین
بدوگفت فرزانه کای شهریار
تویی از پدر تخت را یادگار
ز دانش پژوهان تو داناتری
هم از تاجداران تواناتری
مرا این درستست و گفتم بشاه
ز گردنده خورشید و تابنده ماه
که این نامور تا نگردد هلاک
بگردد چو مار اندرین تیره خاک
به پاسخ تو با او درشتی مگوی
بپیوند و آزرم او را بجوی
اگر جنگ سازد بسازیم جنگ
که او با شتابست و ما با درنگ
سپهبد فرستاده را پیش خواند
به خوبی فراوان سخنها براند
بدوگفت رو با برادر بگوی
که چندین درشتی و تندی مجوی
درشتی نه زیباست با شهریار
پدرنامور بود و تو نامدار
مرا این درستست کز پند من
تو دوری نجویی ز پیوند من
ولیکن مرا ز آنک هست آرزوی
که تو نامور باشی و نامجوی
بگویم همه آنچ اندر دلست
سخنها که جانم برو مایلست
تو را سر بپیچد ز دستور بد
زآسانی و رای وراه خرد
مگوی ای برادر سخن جز بداد
که گیتی سراسر فسونست و باد
سوی راستی یاز تا هرچ هست
ز گنج و ز مردان خسروپرست
فرستم همه سر به سر پیش تو
ببیند روان بداندیش تو
که اندر دل من جز از داد نیست
مباد آنک از جان تو شاد نیست
برینست رایم که دادم پیام
اگر بشنود مهتر خویش کام
ور ایدون که رایت جز از جنگ نیست
به خوبی و پیوندت آهنگ نیست
بسازم کنون جنگ را لشکری
که باید سپاه مرا کشوری
ازین مرز آباد ما بگذریم
سپه را همه پیش دریا بریم
یکی کنده سازیم گرد سپاه
برین جنگجویان ببندیم راه
ز دریا بکنده در آب افگنیم
سراسر سر اندر شتاب افگنیم
بدان تا هرآنکس که بیند شکست
ز کنده نباشد ورا راه جست
ز ماهرک پیروز گردد به جنگ
بریزیم خون اندرین جای تنگ
سپه را همه دستگیر آوریم
مبادا که شمشیر و تیر آوریم
فرستاده برگشت و آمد چو باد
بروبر سخنهای گو کرد یاد
چوطلخند بشنید گفتار گو
ز لشکر هرآنکس که بد پیشرو
بفرمود تا پیش او خواندند
سزاوار هر جای بنشاندند
همه پاسخ گو بدیشان بگفت
همه رازها برگشاد از نهفت
به لشکر چنین گفت کین جنگ نو
به دریا که اندیشه کردست گو
چه بینید واین را چه رای آوریم
که اندیشه او به جای آوریم
اگر بود خواهید با من یکی
نپیچید سر را ز داد اندکی
اگر جنگ جویم چه دریا چه کوه
چو در جنگ لشکر بود هم گروه
اگر یار باشید با من به جنگ
از آواز روبه نترسد پلنگ
هر آنکس که جویند نام بزرگ
ز گیتی بیابند کام بزرگ
جهانجوی اگر کشته گردد به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
هر آنکس که درجنگ تندی کند
همی از پی سودمندی کند
بیابید چندان ز من خواسته
پرستنده و اسب آراسته
ز کشمیر تا پیش دریای چین
به هر شهر برماکنند آفرین
ببخشم همه شهرها بر سپاه
چوفرمان مرا گردد و تاج و گاه
بپاسخ همه مهتران پیش اوی
یکایک نهادند برخاک روی
که ما نام جوییم و تو شهریار
ببینی کنون گردش روزگار
ز درگاه طلخند برشد خروش
ز لشکر همه کشور آمد بجوش
سپه را همه سوی دریا کشید
وزان پس سپاه گوآمد پدید
برابر فرود آمدند آن دو شاه
که بودند با یکدگر کینه خواه
بگرد اندرون کنده‌ای ساختند
چوشد ژرف آب اندر انداختند
دو لشکر برابر کشیدند صف
سواران همه بر لب آورده کف
بیاراست با میسره میمنه
کشیدند نزدیک دریا بنه
دو شاه گرانمایه پر درد و کین
نهادند برپشت پیلان دو زین
به قلب اندرون ساخته جای خویش
شده هر یکی لشکر آرای خویش
زمین قار شد آسمان شد بنفش
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
هوا شد ز گرد سپاه آبنوس
ز نالیدن بوق وآوای کوس
تو گفتی که دریا بجوشد همی
نهنگ اندرو خون خروشد همی
ز زخم تبرزین و گوپال و تیغ
ز دریا برآمد یکی تیره میغ
چو بر چرخ خورشید دامن کشید
چنان شد که کس نیز کس را ندید
توگفتی هوا تیغ بارد همی
بخاک اندرون لاله کارد همی
ز افگنده گیتی بران گونه گشت
که کرکس نیارست برسرگذشت
گروهی بکنده درون پر ز خون
دگر سر بریده فگنده نگون
ز دریا همی‌خاست از باد موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
همه دشت مغز و جگر بود و دل
همه نعل اسبان ز خون پر ز گل
نگه کرد طلخند از پشت پیل
زمین دید برسان دریای نیل
همه باد بر سوی طلخند گشت
به راه و به آب آرزومند گشت
ز باد و ز خورشید و شمشیر تیز
نه آرام دید و نه راه گریز
بران زین زرین بخفت و بمرد
همه کشور هند گو راسپرد
ببیشی نهادست مردم دو چشم
ز کمی بود دل پر از درد وخشم
نه آن ماند ای مرد دانا نه این
ز گیتی همه شادمانی گزین
اگر چند بفزاید از رنج گنج
همان گنج گیتی نیرزد به رنج
زقلب سپه چون نگه کرد گو
ندید آن درفش سپهدار نو
سواری فرستاد تا پشت پیل
بگردد بجوید همه میل میل
ببیند که آن لعل رخشان درفش
کزو بود روی سواران بنفش
کجاشد که بنشست جوش نبرد
مگر چشم من تیره گون شد ز گرد
سوار آمد و سر به سر بنگرید
درفش سرنامداران ندید
همه قلب گه دید پر گفت و گوی
سواران کشور همه شاه جوی
فرستاده برگشت و آمد چو باد
سخنها همه پیش او کرد یاد
سپهبد فرود آمد از پشت پیل
پیاده همی‌رفت گریان دو میل
بیامد چوطلخند را مرده دید
دل لشکر از درد پژمرده دید
سراپای او سر به سر بنگرید
به جایی برو پوست خسته ندید
خروشان همه گوشت بازو بکند
نشست از برش سوگوار و نژند
همی‌گفت زار ای نبرده جوان
برفتی پر از درد و خسته روان
تو راگردش اختر بد بکشت
وگرنه نزد بر تو بادی درشت
بپیچید ز آموزگاران سرت
تو رفتی ومسکین دل مادرت
بخوبی بسی راندم با تو پند
نیامد تو را پند من سودمند
چو فرزانه گو بد آنجا رسید
جهان جوی طلخند را مرده دید
برادرش گریان و پر درد گشت
خروش سواران بران پهن دشت
خروشان بغلتید در پیش گو
همی‌گفت زار ای جهان‌دار نو
ازان پس بیاراست فرزانه پند
بگو گفت کای شهریار بلند
ازین زاری و سوگواری چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
سپاس از جهان آفرینت یکیست
که طلخند بر دست تو کشته نیست
همه بودنی گفته بودم به شاه
ز کیوان و بهرام و خورشید و ماه
که چندان به پیچید برزم این جوان
که برخویشتن بر سر آرد زمان
کنون کار طلخند چون بادگشت
بنادانی و تیزی اندر گذشت
سپاهست چندان پر از درد و خشم
سراسر همه برتو دارند چشم
بیارام و ما را تو آرام ده
خرد را به آرام دل کام ده
که چون پادشا را ببیند سپاه
پر از درد و گریان پیاده به راه
بکاهدش نزد سپاه آبروی
فرومایه گستاخ گردد بروی
به کردار جام گلابست شاه
که از گرد یکباره گردد تباه
ز دانا خردمند بشنید پند
خروشی ز لشکر برآمد بلند
که آن لشکر اکنون جدا نیست زین
همه آفرین باد بر آن و این
همه پاک در زینهار منید
وزین بر منش یادگار منید
ازان پس چو دانندگان را بخواند
به مژگان بسی خون دل برفشاند
ز پند آنچ طلخند را داده بود
بدیشان بگفت آنچ زو هم شنود
یکی تخت تابوت کردش ز عاج
ز زر و ز پیروزه و خوب ساج
بپوشید رویش به چینی پرند
شد آن نامور نامبردار هند
بدبق و بقیر و بکافور و مشک
سرتنگ تابوت کردند خشک
وزان جایگه تیز لشکر براند
به راه و به منزل فراوان نماند
چو شاهان گزیدند جای نبرد
بشد مادر از خواب و آرام و خورد
همیشه بره دیدبان داشتی
به تلخی همی روز بگذاشتی
چوازراه برخاست گرد سپاه
نگه کرد بینادل از دیده‌گاه
همی دیده‌بان بنگرید از دو میل
که بیند مگر تاج طلخند و پیل
ز بالا درفش گو آمد پدید
همه روی کشور سپه گسترید
نیامد پدید از میان سپاه
سواری برافگند از دیده‌گاه
که لشکر گذر کرد زین روی کوه
گو وهرک بودند با او گروه
نه طلخند پیدا نه پیل و درفش
نه آن نامداران زرینه کفش
ز مژگان فروریخت خون مادرش
فراوان به دیوار بر زد سرش
ازان پس چوآمد به مام آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
جهاندار طلخند بر زین بمرد
سرگاه شاهی بگو در سپرد
همی جامه زد چاک و رخ را بکند
به گنجور گنج آتش اندر فگند
به ایوان او شد دمان مادرش
به خون اندرون غرقه گشته سرش
همه کاخ وتاج بزرگی بسوخت
ازان پس بلند آتشی برفروخت
که سوزد تن خویش به آیین هند
ازان سوگ پیداکند دین هند
چو از مادر آگاهی آمد بگو
برانگیخت آن بارهٔ تیزرو
بیامد ورا تنگ در بر گرفت
پر از خون مژه خواهش اندر گرفت
بدو گفت کای مهربان گوش دار
که ما بیگناهیم زین کارزار
نه من کشتم او را نه یاران من
نه گردی گمان برد زین انجمن
که خود پیش او دم توان زد درشت
ورا گردش اختر بد بکشت
بدو گفت مادر که ای بدکنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش
برادر کشی از پی تاج و تخت
نخواند تو را نیکدل نیکبخت
چنین داد پاسخ که ای مهربان
نشاید که برمن شوی بدگمان
بیارام تا گردش رزمگاه
نمایم تو را کار شاه و سپاه
که یارست شد پیش او رزمجوی
کرا بود در سر خود این گفت وگوی
به دادار کو داد ومهر آفرید
شب و روز و گردان سپهر آفرید
کزین پس نبیند مرا مهر و گاه
نه اسب و نه گرز و نه تخت و کلاه
مگر کین سخن آشکارا کنم
ز تندی دلت پرمداراکنم
که او را بدست کسی بد زمان
که مردم رهایی نیابد ازان
که یابد به گیتی رهایی ز مرگ
وگر جان بپوشد به پولاد ترگ
چنان شمع رخشان فرو پژمرد
به گیتی کسی یک نفس نشمرد
وگر چون نمایم نگردی تو رام
به دادار دارنده کوراست کام
که پیشت به آتش بر خویش را
بسوزم ز بهر بداندیش را
چو بشنید مادر سخنهای گو
دریغ آمدش برز و بالای گو
بدو گفت مادر که بنمای راه
که چون مرد بر پیل طلخند شاه
مگر بر من این آشکارا شود
پر آتش دلم پرمدارا شود
پر از در شد گو بایوان خویش
جهاندیده فرزانه را خواند پیش
بگفت آنچ با مادرش رفته بود
ز مادر که برآتش آشفته بود
نشستند هر دو بهم رای زن
گو و مرد فرزانه بی‌انجمن
بدو گفت فرزانه کای نیکخوی
نگردد بما راست این آرزوی
ز هر سو بخوانیم برنا و پیر
کجا نامداری بود تیزویر
ز کشمیر وز دنبر و مرغ و مای
وزان تیزویران جوینده رای
ز دریا و از کنده وزرمگاه
بگوییم با مرد جوینده راه
سواران بهر سو پراگند گو
بجایی که بد موبدی پیشرو
سراسر بدرگاه شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند
جهاندار بنشست با موبدان
بزرگان دانادل و بخردان
صفت کرد فرزانه آن رزمگاه
که چون رفت پیکار جنگ وسپاه
ز دریا و از کنده و آبگیر
یکایک بگفتند با تیزویر
نخفتند زایشان یکی تیره شب
نه بر یکدگر برگشادند لب
ز میدان چو برخاست آواز کوس
جهاندیدگان خواستند آبنوس
یکی تخت کردند از چارسوی
دومرد گرانمایه و نیکخوی
همانند آن کنده و رزمگاه
بروی اندر آورده روی سپاه
بران تخت صدخانه کرده نگار
صفی کرد او لشکر کارزار
پس آنگه دولشکر زساج و زعاج
دو شاه سرافراز با پیل وتاج
پیاده بدید اندرو با سوار
همه کرده آرایش کارزار
ز اسبان و پیلان و دستور شاه
مبارز که اسب افگند بر سپاه
همه کرده پیکر به آیین جنگ
یک تیز وجنبان یکی با درنگ
بیاراسته شاه قلب سپاه
ز یک دست فرزانهٔ نیک‌خواه
ابر دست شاه از دو رویه دو پیل
ز پیلان شده گرد همرنگ نیل
دو اشتر بر پیل کرده به پای
نشانده برایشان دو پاکیزه رای
به زیر شتر در دو اسب و دو مرد
که پرخاش جویند روز نبرد
مبارز دو رخ بر دو روی دوصف
ز خون جگر بر لب آورده کف
پیاده برفتی ز پیش و ز پس
کجا بود در جنگ فریادرس
چو بگذاشتی تا سر آوردگاه
نشستی چو فرزانه بر دست شاه
همان نیز فرزانه یک خانه بیش
نرفتی نبودی ازین شاه پیش
سه خانه برفتی سرافراز پیل
بدیدی همه رزم گه از دو میل
سه خانه برفتی شتر همچنان
برآورد گه بر دمان و دنان
نرفتی کسی پیش رخ کینه‌خواه
همی‌تاختی او همه رزمگاه
همی‌راند هر یک به میدان خویش
برفتن نکردی کسی کم و بیش
چو دیدی کسی شاه را در نبرد
به آواز گفتی که شاها بگرد
ازان پس ببستند بر شاه راه
رخ و اسب و فرزین و پیل و سپاه
نگه کرد شاه اندران چارسوی
سپه دید افگنده چین در بروی
ز اسب و ز کنده بر و بسته راه
چپ و راست و پیش و پس اندر سپاه
شد از رنج وز تشنگی شاه مات
چنین یافت از چرخ گردان برات
ز شطرنج طلخند بد آرزوی
گوآن شاه آزاده و نیکخوی
همی‌کرد مادر ببازی نگاه
پر از خون دل از بهر طلخند شاه
نشسته شب و روز پر درد وخشم
ببازی شطرنج داده دو چشم
همه کام و رایش به شطرنج بود
ز طلخند جانش پر از رنج بود
همیشه همی‌ریخت خونین سرشک
بران درد شطرنج بودش پزشک
بدین گونه بد تا چمان و چران
چنین تا سر آمد بروبر زمان
سرآمد کنون برمن این داستان
چنان هم که بشنیدم ازباستان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت شاهوی بیداردل
که ای پیر دانای و بسیار دل
هوش مصنوعی: شاهوی بیدار و با دل در انتقاد به زمانه و مشکلاتش از یک فرد پیر و با تجربه می‌خواهد تا به او نکته‌سنجی‌ها و دانایی‌هایش را منتقل کند، چرا که او به حکمت و آگاهی او نیاز دارد.
ایا مرد فرزانه و تیز ویر
ز شاهوی پیر این سخن یادگیر
هوش مصنوعی: ای مرد خردمند و زیرک، از این سخن پیرمردی که به شاهویرس معروف است، عبرت بگیر.
که درهند مردی سرافراز بود
که با لشکر و خیل و با ساز بود
هوش مصنوعی: در هند مردی بود که بسیار با احترام و عزت زندگی می‌کرد و با گروهی از جنگجویان و تجهیزات نظامی در کنار هم بود.
خنیده بهر جای جمهور نام
به مردی بهر جای گسترده گام
هوش مصنوعی: در هر جایی که مردانگی وجود دارد، نام و آوازه‌اش در دل‌ها جای دارد و در هر گوشه‌ای که بروی، نشانه‌ای از این ویژگی را مشاهده خواهی کرد.
چنان پادشا گشته برهندوان
خردمند و بیدار و روشن‌روان
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای شگفت‌انگیز تبدیل به پادشاهی شده است که همواره بر هندوها، به خصوص بر افراد خردمند و بیدار و روشن‌فکر حکومت می‌کند.
ورا بود کشمیر تا مرز چین
برو خواندندی به داد آفرین
هوش مصنوعی: کشمیر به زیبایی و عظمت می‌نمود تا جایی که به مرز چین می‌رسید و در این دیار، واژه‌های ستایش و نیایش به گوش می‌رسید.
به مردی جهانی گرفته بدست
ورا سندلی بود جای نشست
هوش مصنوعی: مردی که در دنیا تأثیرگذار و قدرتمند است، جایگاهش یک صندلی برای نشستن بود.
همیدون بدش تاج و گنج و سپاه
همیدون نگین وهمیدون کلاه
هوش مصنوعی: همه چیزهایی را که دلت می‌خواهد، مانند تاج، ثروت و سپاه، و همچنین نگین و کلاه، می‌دانی.
هنرمند جمهور فرهنگ جوی
سرافراز با دانش و آبروی
هوش مصنوعی: این جمله به فردی اشاره دارد که در عرصه فرهنگ و هنر شناخته‌شده و محبوب است. او با بهره‌گیری از دانش و اعتبار خود، توانسته است جایگاهی عالی و محترم کسب کند.
بدو شادمان زیردستان اوی
چه شهری چه از در پرستان اوی
هوش مصنوعی: او در میان زیردستانش شاد و خوشحال است، چه در شهر و چه در محل زندگی طرفدارانش.
زنی بود هم گوهرش هوشمند
هنرمند و با دانش و بی‌گزند
هوش مصنوعی: زنی بود که هم جواهر وجودش به خرد و هنرمندی آراسته بود و هم دانا و بی‌آسیب بود.
پسر زاد زان شاه نیکو یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی
هوش مصنوعی: پسر خوبی از آن پادشاه به دنیا آمد، که هیچ نشانه‌ای از پدرش در او دیده نمی‌شود.
پدر چون بدید آن جهاندار نو
هم اندر زمان نام کردند گو
هوش مصنوعی: پدر وقتی دید که پادشاه جدیدی به دنیا آمده، بلافاصله نام او را برگزید.
برین برنیامد بسی روزگار
که بیمار شد ناگهان شهریار
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها گذشت تا اینکه ناگهان، پادشاه بیمار شد.
به کدبانو اندرز کرد و به مرد
جهانی پر از دادگو را سپرد
هوش مصنوعی: او به کدبانو نصیحت کرد و کارهای مهم را به مردی که در دنیا معتبر و قضاوت کننده است، سپرد.
ز خردی نشایست گو بخت را
نه تاج و کمر بستن و تخت را
هوش مصنوعی: از سنین کودکی درک کن که شایستگی واقعی به دست آوردن بخت و خوشبختی، در زینت‌های ظاهری مثل تاج و کمر بند و تخت نشستن نیست.
سران راهمه سر پر از گرد بود
ز جمهورشان دل پر از درد بود
هوش مصنوعی: سران، همگی پراشفاق و غمگین بودند و دل‌های‌شان از درد و اندوهی ناشی از جمعیت انبوهی که در اطرافشان بود، پر شده بود.
ز بخشیدن و خوردن و داد اوی
جهان بود یک سر پر از یاد اوی
هوش مصنوعی: جهان تنها از بخشش، خوردن و داد و ستد او پر است و همه جا یاد او به چشم می‌خورد.
سپاهی و شهری همه انجمن
زن و کودک و مرد شد رای زن
هوش مصنوعی: همه افراد از جمله سپاهیان و مردم شهر، زن و کودک و مرد، به جمع آمده و نظر خود را بیان کردند.
که این خرد کودک نداند سپاه
نه داد و نه خشم و نه تخت و کلاه
هوش مصنوعی: این خردی که کودک دارد، نمی‌داند که نیرو و قدرت واقعی در جنگ، خشم، یا مقام و ثروت نیست.
همه پادشاهی شود پرگزند
اگر شهریاری نباشد بلند
هوش مصنوعی: اگر در یک سرزمین فرمانروای بزرگ و درستکاری وجود نداشته باشد، همه‌ی سلطنت و حکومت دچار آسیب و رنج می‌شود.
به دنبر برادر بد آن شاه را
خردمند وشایستهٔ گاه را
هوش مصنوعی: برای برادر آن شاه، نیکو و شایسته است که خردمند و با درک باشد.
کجا نام آن نامور مای بود
به دنبر نشسته دلارای بود
هوش مصنوعی: در کجا می‌توان نام مشهور آن کیست را یافت که در کنار دلبر نشسته است؟
جهاندیدگان یک به یک شاه‌جوی
ز سندل به دنبر نهادند روی
هوش مصنوعی: کسانی که در دنیا تجربه کرده‌اند، به آرامی و با دقت، قدم به قدم از سرزمین سندل (مکانی در هند) به شهر دنبر (شاید اشاره به جایی دیگر) سفر کردند.
بزرگان کشمیر تا مرز چین
به شاهی بدو خواندند آفرین
هوش مصنوعی: بزرگان سرزمین کشمیر تا مرز چین به او (شاه) تبریک و احترام گذاشتند.
ز دنبر بیامد سرافراز مای
به تخت کیان اندر آورد پای
هوش مصنوعی: از سرزمین دوری آمدیم و با افتخار به تخت سلطنت کیانی پا گذاشتیم.
همان تاج جمهور بر سر نهاد
بداد و ببخشش در اندر گشاد
هوش مصنوعی: او همانند تاجی که بر سر ملک گذاشته شده، به دیگران بخشش و عطا می‌کند و در دلش بر ادای حقوق جامعه گشاده‌دست است.
چو با سازشد مام گو را بخواست
بپرورد و با جان همی‌داشت راست
هوش مصنوعی: به محض اینکه ساز به صدا درآمد، مادر از او خواست تا به پرورش و تربیت بپردازد و با جان و دل او را در آغوش گرفت.
پری چهره آبستن آمد ز مای
پسر زاد ازین نامور کدخدای
هوش مصنوعی: یک دختری زیبا و پرجاذبه به ما نزدیک شده است، او حامل فرزند است و از نسل پسر این خاندان بزرگ و معروف می‌باشد.
ورا پادشا نام طلخند کرد
روان را پر از مهر فرزند کرد
هوش مصنوعی: او به پادشاه نامی عطا کرد و روحش را از عشق فرزندش سرشار کرد.
دوساله شد این خرد و گو هفت سال
دلاور گوی بود با فر و یال
هوش مصنوعی: این دو سال خرد و دانش به دست آمده، مشابه است با هفت سال شجاعت و دلیری که همراه با زیبایی و قدرت است.
پس از چند گه مای بیمار شد
دل زن برو پر ز تیمار شد
هوش مصنوعی: مدتی بعد، دل زن به خاطر غم و نگرانی بیمار شد و از شدت درد و ناراحتی پر شد.
دوهفته برآمد به زاری بمرد
برفت وجهان دیگری را سپرد
هوش مصنوعی: دو هفته به شدت ناراحت بود و در نهایت فوت کرد و دنیای دیگری را به دیگران واگذار کرد.
همه سندلی زار و گریان شدند
ز درد دل مای بریان شدند
هوش مصنوعی: همه به خاطر درد و غم، با حالتی زار و گریه‌کنان شدند و از دل ما به شدت متاثر شدند.
نشستند یک ماه باسوگ شاه
سرماه یک سر بیامد سپاه
هوش مصنوعی: یک ماه به خاطر سوگواری شاه نشستند، اما ناگهان سپاه یک سر به آنجا آمد.
همه نامداران وگردان شهر
هرآنکس که او را خرد بود بهر
هوش مصنوعی: تمام شخصیت‌های مشهور و اهل فضیلت در این شهر، هر کسی که عقل و درایت دارد، به خوبی شناخته شده است.
سخن رفت هرگونه بر انجمن
چنین گفت فرزانه‌ای رای‌زن
هوش مصنوعی: در جمع، سخن به هر صورتی مطرح شد و کسی که عقل و فکری درست داشت، چنین گفت.
که این زن که از تخم جمهور بود
همیشه ز کردار بد دور بود
هوش مصنوعی: این زن که از نسل مردم عادی است، همواره از کارهای زشت و ناپسند دور بوده و خود را از آنها پاک نگه داشته است.
همه راستی خواستی نزد شوی
نبود ایچ تابود جز دادجوی
هوش مصنوعی: اگر خواستی به حقیقت و راستگویی دست یابی، نزد کسی نرو که دروغگوی است، چرا که در نزد او هیچ حقیقتی نخواهی یافت.
نژادیست این ساخته داد را
همه راستی را و بنیاد را
هوش مصنوعی: این اثر نتیجه نیک و خالصی است که نشان‌دهنده اصول درست و بنیادی آن است.
همان به که این زن بود شهریار
که او ماند زین مهتران یادگار
هوش مصنوعی: بهتر است که این زن، مانند یک فرمانروا باشد، چرا که او یادگاری از میان این بزرگ‌مردان است.
زگفتار او رام گشت انجمن
فرستاده شد نزد آن پاک تن
هوش مصنوعی: از سخنان او انجمن آرام و مطمئن شد و به سوی آن موجود پاک و معصوم فرستاده شد.
که تخت دو فرزند را خود بگیر
فزاینده کاریست این ناگزیر
هوش مصنوعی: اگر خودت را بر تخت دو فرزند نشانی، این کار انسان را به جلو خواهد برد و گریز از آن ممکن نیست.
چوفرزند گردد سزاوار گاه
بدو ده بزرگی و گنج و سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند شایسته‌ای به دنیا می‌آید، سزاوار است که به او مقام، ثروت و نیرو داده شود.
ازان پس هم آموزگارش تو باش
دلارام و دستور و رایش تو باش
هوش مصنوعی: پس از آن، تو معلم و راهنمای او باش، آرامش او را به دست بیاور و به او آموزش بده.
به گفتار ایشان زن نیک بخت
بیفراخت تاج و بیاراست تخت
هوش مصنوعی: زن با بخت خوب، با سخنان آنها تاجی را بالا برد و تختی را تزئین کرد.
فزونی وخوبی وفرهنگ وداد
همه پادشاهی بدو گشت شاد
هوش مصنوعی: افزایش، زیبایی، فرهنگ و عدالت همه موجب خوشحالی و شادی پادشاهی او شدند.
دوموبد گزین کرد پاکیزه‌رای
هنرمند و گیتی سپرده به پای
هوش مصنوعی: دوموبد، کسی را که دارای فکر پاک و خالص است انتخاب کرد و زندگی و دنیا را به او سپرد.
بدیشان سپرد آن دو فرزند را
دو مهتر نژاد خردمند را
هوش مصنوعی: او آن دو فرزند را به دو مرد باخرد و نیکو نژاد سپرد.
نبودند ز ایشان جدا یک زمان
بدیدار ایشان شده شادمان
هوش مصنوعی: مدتی از آن‌ها جدا نبودم و در دیدارشان شادمان شدم.
چو نیرو گرفتند و دانا شدند
بهر دانشی بر توانا شدند
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت و دانش به دست می‌آورند، به خاطر هر دانشی قادر و توانا می‌شوند.
زمان تا زمان یک ز دیگر جدا
شدندی برمادر پارسا
هوش مصنوعی: زمانی که از یک زمان به زمانی دیگر منتقل می‌شویم، احساس می‌شود که به نوعی از مادر پاک و پارسا دور شده‌ایم.
که ازماکدامست شایسته‌تر
به دل برتر و نیز بایسته‌تر
هوش مصنوعی: کدام یک از ما از دیگری بیشتر شایسته و سزاوار است تا دل را به خود جلب کند و ارزش بیشتری داشته باشد؟
چنین گفت مادر به هر دو پسر
که تا از شما باکه یابم هنر
هوش مصنوعی: مادر به هر دو پسرش گفت که امیدوارم از شما هنری پیدا کنم.
خردمندی ورای و پرهیز و دین
زبان چرب و گوینده و بآفرین
هوش مصنوعی: عقل و درک درست فراتر از پرهیزکاری و دین است، ولی فردی که به زیبایی صحبت می‌کند و زبانش شیرین است، به‌راستی ارزشمند است.
چودارید هر دو ز شاهی نژاد
خرد باید و شرم و پرهیز وداد
هوش مصنوعی: چون هر دو از خانواده‌ی پادشاهی هستید، باید دارای خرد، شرم و پرهیزکاری باشید.
چوتنها شدی سوی مادر یکی
چنین هم سخن راندی اندکی
هوش مصنوعی: وقتی که به تنهایی به سمت مادر رفتی، چنان سخنانی از خود بر زبان آوردی.
که از ما دو فرزند کشور کراست
به شاهی و این تخت و افسرکراست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که ما دو فرزند از کشور خویش هستیم که یکی برای سلطنت و دیگری برای تخت و تاج مناسب است.
بدو مام گفتی که تخت آن تست
هنرمندی و رای و بخت آن تست
هوش مصنوعی: به او گفتند که سلطنت و قدرت در دست توست، و این هنر و عقل توست که اراده و سرنوشتت را رقم می‌زند.
به دیگر پسرهم ازینسان سخن
همی‌راندی تا سخن شد کهن
هوش مصنوعی: تو نیز مانند دیگران به همین شکل صحبت می‌کردی تا اینکه سخنانت قدیمی و کهنه شد.
دل هرد وان شاد کردی به تخت
به گنج وسپاه وبنام و به بخت
هوش مصنوعی: دل هر فرد را با شاد کردن و رفاه به اوج می‌رسی، به گونه‌ای که او را در موقعیتی بلند و با امکاناتی عالی قرار می‌دهی، نامش بلندآوازه می‌شود و به خوشبختی می‌رسد.
رسیدند هر دو به مردی به جای
بدآموز شد هر دو را رهنمای
هوش مصنوعی: هر دو به مردی رسیدند که او نمی‌توانست تأثیر مثبت بر آن‌ها بگذارد و به نوعی به آن‌ها آموزش‌های نادرست داد.
زرشک اوفتادند هردو به رنج
برآشوفتند ازپی تاج وگنج
هوش مصنوعی: زرشک‌ها به زمین افتادند و هر دو به زحمت و تلاش افتادند تا به دنبال تاج و گنج بروند.
همه شهرزایشان بدونیم گشت
دل نیک مردان پرازبیم گشت
هوش مصنوعی: همه افرادی که در شهر وجود دارند، متوجه شده‌اند که دل‌های نیکوکاران پر از عشق و محبت است.
زگفت بدآموز جوشان شدند
به نزدیک مادرخروشان شدند
هوش مصنوعی: بر اثر شنیدن سخنان نادرست، آنها به سمت رفتارهای ناپسند و بی‌ادبانه روی آوردند، مانند مادر خروسان که همیشه در حال سر و صداست.
بگفتند کزماکه زیباترست
که برنیک وبد برشکیباترست
هوش مصنوعی: گفتند از ما، چه کسی زیباتر است؟ کسانی که خوب و بد را بهتر می‌شناسند، زیبایی بیشتری دارند.
چنین پاسخ آورد فرزانه زن
که باموبدی یکدل ورای زن
هوش مصنوعی: اینطور پاسخ داد زن خردمند که با موبد یکدل و فراتر از زن است.
شمارابباید نشستن نخست
بآرام و با کام فرجام جست
هوش مصنوعی: ابتدا باید با آرامش و خونسردی به موضوع بپردازید و در پایان به نتیجه نهایی برسید.
ازان پس خنیده بزرگان شهر
هرآنکس که اودارد از رای بهر
هوش مصنوعی: بعد از آن، هر کسی که در شهر بزرگان به او بد گویی کند، به خاطر آگاهی و نظر او مورد سرزنش قرار می‌گیرد.
یکایک بگوییم با رهنمون
نه خوبست گرمی به کاراندرون
هوش مصنوعی: بهتر است که با هدایت و راهنمایی یکایک صحبت کنیم، زیرا ایجاد گرمای عاطفی و صمیمیت در کارها مهم نیست.
کسی کو بجوید همی تاج وگاه
خردباید ورای وگنج وسپاه
هوش مصنوعی: کسی که دنبال طلایی و مقام است، باید از عقل و خرد بهره‌مند باشد و همچنین باید به دنبال گنج و ارتش برود.
چو بیدادگر پادشاهی کند
جهان پر ز گرم وتباهی کند
هوش مصنوعی: زمانی که ستمگر بر تخت پادشاهی نشیند، دنیا پر می‌شود از گرما و ویرانی.
به مادر چنین گفت پرمایه گو
کزین پرسش اندر زمانه مرو
هوش مصنوعی: مادر با اندیشه و درایت به من گفت که از این پرسش و سوالات در این دنیا دوری کن و از آن‌ها فاصله بگیر.
اگر کشور ازمن نگیرد فروغ
به کژی مکن هیچ رای دروغ
هوش مصنوعی: اگر کشور از من نوری نگیرد، در هیچ کار نادرستی برای خود نظری نداشته باش.
به طلخند بسپار گنج وسپاه
من او را یکی کهترم نیکخواه
هوش مصنوعی: به طلخند بسپار، گنج و سپاه من را. او را یکی از خدمتگزاران خوبم می‌دانم.
وگر من به سال وخرد مهترم
هم از پشت جمهور کنداورم
هوش مصنوعی: اگرچه من از نظر سال و سن بزرگتر هستم، ولی با این حال از پشت جمعیت چیزی کم نمی‌آورم.
بدو گوی تا از پی تاج و تخت
نگیرد به بی‌دانشی کارسخت
هوش مصنوعی: به او بگو که با نادانی به دنبال مقام و قدرت نرود، چرا که تلاش در این مسیر بدون دانش دشوار خواهد بود.
بدو گفت مادر که تندی مکن
براندیشه باید که رانی سخن
هوش مصنوعی: مادر به او گفت: عجله نکن و با فکر و تأمل حرف بزن.
هرآنکس که برتخت شاهی نشست
میان بسته باید گشاده دو دست
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقام شاهی و قدرت می‌رسد، باید با دست‌های باز و دل وسیع به دیگران خدمت کند و به آنان کمک نماید.
نگه داشتن جان پاک از بدی
بدانش سپردن ره بخردی
هوش مصنوعی: حفظ و نگه‌داشتن روح و جان پاک از آلودگی‌ها و زشتی‌ها، به دست آوردن علم و دانایی است و یافتن راهی که به خرد و عقل می‌انجامد.
هم از دشمن آژیر بودن به جنگ
نگه داشتن بهرهٔ نام و ننگ
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود دشمنان می‌تواند به انسان انگیزه‌ای بدهد تا در مبارزه باقی بماند و از نام و اعتبار خود دفاع کند. در واقع، دشمنان باعث می‌شوند که فرد بیشتر برای حفظ شهرت و اعتبارش تلاش کند.
ز داد و ز بیداد شهر و سپاه
بپرسد خداوند خورشید و ماه
هوش مصنوعی: از عدالت و بی‌عدالتی، شهر و سپاه از خداوند خورشید و ماه سوال خواهند کرد.
اگر پشه از شاه یابد ستم
روانش به دوزخ بماند دژم
هوش مصنوعی: اگر پشه‌ای از شاهی ظلم ببیند، روحش به خاطر این ظلم در عذابی سخت باقی می‌ماند.
جهان از شب تیره تاریک‌تر
دلی باید ازموی باریک‌تر
هوش مصنوعی: برای مقابله با سختی‌های زندگی و تاریکی‌ها، باید قلبی لطیف و ظریف داشته باشیم.
که از بد کند جان و تن را رها
بداند که کژی نیارد بها
هوش مصنوعی: آنکه از کارهای بد دوری کند و جان و تن خود را از آن رها سازد، می‌داند که نقص و نادرستی ارزش ندارد.
چو بر سرنهد تاج بر تخت داد
جهانی ازان داد باشند شاد
هوش مصنوعی: زمانی که کسی تاج بر سر نهد و بر تخت سلطنت بنشیند، جهانی را که در زیر سلطه اوست، در خوشی و شادمانی می‌بیند.
سرانجام بستر ز خشتست وخاک
وگر سوخته گردد اندر مغاک
هوش مصنوعی: در نهایت، آرامگاه انسان از آجر و خاک تشکیل شده و اگر روزی به خاکستر تبدیل شود، در گودالی خواهد افتاد.
ازین دودمان شاه جمهور بود
که رایش ز کردار بد دور بود
هوش مصنوعی: این دودمان از پادشاهان بود که حاکمیت‌شان از اعمال ناپسند دور بود و رفتارهای نیکو داشتند.
نه هنگام بد مردن او را بمرد
جهان را به کهتر برادر سپرد
هوش مصنوعی: او در زمان نامساعدی فوت نکرد و جهان را به برادر کوچکش واگذار کرد.
ز دنبر بیامد سرافراز مای
جوان بود و بینا دل وپاک رای
هوش مصنوعی: از دنیای خارج به سرود و افتخار آمدم، من جوانی هستم با بصیرت و دل پاک و نیت صحیح.
همه سندلی پیش اوآمدند
پر از خون دل و شاه جو آمدند
هوش مصنوعی: همه نفرات با دل‌های پر درد و غم به حضور او رسیدند و شاه نیز از راه رسید.
بیامد به تخت مهی برنشست
میان تنگ بسته گشاده دو دست
هوش مصنوعی: شخصی با شکوه و زیبایی به تخت نشست و در میان محیطی که تنگ و محدود بود، دست‌هایش را به آرامی باز کرد.
مرا خواست انباز گشتیم وجفت
بدان تا نماند سخن درنهفت
هوش مصنوعی: دوستی از من خواست که با هم همراه شویم و از آن زمان که جفت یکدیگر شده‌ایم، سخنی در دل و پنهانی باقی نمانده است.
اگر زانک مهتر برادر تویی
به هوش وخرد نیز برتر تویی
هوش مصنوعی: اگر تو برادر مهم‌تر و بزرگتری هستی، پس از نظر عقل و هوش نیز برتر هستی.
همان کن که جان را نداری به رنج
ز بهر سرافرازی و تاج وگنج
هوش مصنوعی: کاری کن که اگر جانت را برای به دست آوردن عزت و ثروت نمی‌گذاری، حداقل به خودت زحمت نده.
یکی ازشما گرکنم من گزین
دل دیگری گردد از من بکین
هوش مصنوعی: اگر من یکی از شما را انتخاب کنم، دل دیگری از من خواهد رنجید و به من کینه خواهد ورزید.
مریزید خون از پی تاج وگنج
که برکس نماند سرای سپنج
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن قدرت و ثروت، خون و جان خود را به خطر نیندازید، چرا که در نهایت هیچ کس از این دنیا سالم و بی‌نقص نخواهد ماند.
ز مادر چو بشنید طلخند پند
نیامدش گفتار او سودمند
هوش مصنوعی: وقتی او از مادرش نصیحت تلخی را شنید، به سخن او توجهی نکرد و درک سودمندی آن را نداشت.
به مادر چنین گفت کز مهتری
همی از پی گو کنی داوری
هوش مصنوعی: به مادر گفت که اگر می‌خواهی در مورد مسائل مهم قضاوت کنی، باید از بزرگی و خردمندی پیروی کنی.
به سال ار برادر ز من مهترست
نه هرکس که او مهتر او بهترست
هوش مصنوعی: اگر برادر من از من بزرگ‌تر است، این بدان معنا نیست که هر کسی که بزرگ‌تر است، از من بهتر است.
بدین لشکر من فروان کسست
که همسال او به آسمان کرکسست
هوش مصنوعی: در میان سپاه من، کسی وجود ندارد که هم‌سن و سال او به آسمان برسد.
که هرگز نجویند گاه وسپاه
نه تخت و نه افسر نه گنج و کلاه
هوش مصنوعی: هرگز در جستجوی مقام و قدرت نباشند، نه تخت و تاجی بخواهند و نه نشانه‌ای از ثروت و شکوه.
پدر گر به روز جوانی بمرد
نه تخت بزرگی کسی راسپرد
هوش مصنوعی: اگر پدر در هنگام جوانی بمیرد، کسی به او مقام و جایگاه نمی‌دهد.
دلت جفت بینم همی سوی گو
برآنی که او را کنی پیشرو
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دلدار تو را مناسب با خود می‌بینم. به او بگو که باید او را در مقابل خود قرار دهی.
من ازگل برین گونه مردم کنم
مبادا که نام پدر گم کنم
هوش مصنوعی: من از زیبایی و لطافت گل به این شکل در آمده‌ام تا مبادا نام و صدای پدرم فراموش شود.
یکی مادرش سخت سوگند خورد
که بیزارم از گنبد لاژورد
هوش مصنوعی: یک نفر از شدت ناراحتی و کینه‌ای که از زندگی دارد، به شدت قسم خورده که از چیزی که در آسمان و زیبایی‌های آن وجود دارد، بیزار است.
اگرهرگز این آرزو خواستم
ز یزدان وبردل بیاراستم
هوش مصنوعی: اگر هرگز چنین آرزویی را از خدا خواستم و در دل خود آن را جای دادم.
مبر زین سخن جز به نیکی گمان
مشو تیز باگردش آسمان
هوش مصنوعی: به غیر از این سخن، جز به نیکی و خوبی فکر نکن و با احتیاط به تغییرات و تحولات زمان توجه کن.
که آن راکه خواهد دهد نیکوی
نگر جز به یزدان به کس نگروی
هوش مصنوعی: کسی که می‌خواهد نیکی کند، باید به خداوند توکل کند و به هیچ کس دیگر امید نبندد.
من انداختم هرچ آمد ز پند
اگر نیست پند منت سودمند
هوش مصنوعی: هرچه از پند و نصیحت به دست آوردم را رها کردم، زیرا اگر نصیحتی وجود ندارد، هیچ سودی نخواهد داشت.
نگر تاچه بهتر ز کارآن کنید
وزین پند من توشهٔ جان کنید
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه می‌توانی به بهترین شیوه از کارهایت بهره‌برداری کنی و از این نصیحت استفاده کن تا در زندگی‌ات سودمند باشد.
وزان پس همه بخردان را بخواند
همه پندها پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: سپس همگی حکیمان را به نزد خود می‌خواند و تمامی نصیحت‌ها و اندرزها را پیش روی آن‌ها قرار می‌دهد.
کلید درگنج دو پادشا
که بودند بادانش و پارسا
هوش مصنوعی: دو صفت مهم برای رسیدن به موفقیت، دانش و پارسایی است. این دو ویژگی مانند کلیدهایی هستند که دروازه‌های گنجینه‌های بزرگ را می‌گشایند.
بیاورد وکرد آشکارا نهان
به پیش جهاندیدگان ومهان
هوش مصنوعی: او را به سرزمین آورد و کارهایش را به روشنی نشان داد، نه تنها از نظر جهاندیدگان بلکه در برابر بزرگانی که در جمع بودند.
سراسر بر ایشان ببخشید راست
همه کام آن هر دو فرزند خواست
هوش مصنوعی: او همه چیز را بر آن‌ها نیکو عطا کرد و هر دو فرزند نیز تمام خواسته‌های خود را طلب کردند.
چنین گفت زان پس به طلخند گو
که ای نیک دل نامور یار نو
هوش مصنوعی: سپس به طلخند گفت که ای دل نیک و مشهور، همراه تازه.
شنیدم که جمهور چندی ز مای
سرافرازتر بد به سال و برای
هوش مصنوعی: گفته‌اند که چند نفر از جمعیت، به لحاظ سال و مقام، از ما سرافرازتر بودند.
پدرت آن گرانمایه نیکخوی
نکرد ایچ ازان پیش تخت آرزوی
هوش مصنوعی: پدر تو، که انسانی با ارزش و نیکو است، هیچ‌گاه آرزویی از تو ندارد که به عنوان یک خواسته به پیشگاهش بیآوری.
نه ننگ آمدش هرگز از کهتری
نجست ایچ بر مهتران مهتری
هوش مصنوعی: او هیچ‌گاه از پایین‌تری خود شرمنده نشد و همواره بر بزرگان فخر می‌فروخت.
نگر تا پسندد چنین دادگر
که من پیش کهتر ببندم کمر
هوش مصنوعی: نگاه کن تا چه اندازه این قاضی عادل خوشنود است که من برای کسی که از من کوچکتر است، خودم را به زحمت می‌اندازم و خود را آماده می‌کنم.
نگفتست مادر سخن جز به داد
تو را دل چرا شد ز بیداد شاد
هوش مصنوعی: مادر هیچ گاه سخنی نگفته است مگر برای نیکی به تو، پس چرا دلت به خاطر بی‌عدالتی شاد شده است؟
ز لشکر بخوانیم چندی مهان
خردمند و برگشته گرد جهان
هوش مصنوعی: از میان سپاه، چندی از بزرگان با دانش و پخته‌کار را به مشورت می‌طلبیم که تجربه‌های فراوانی از گردش روزگار دارند.
ز فرزانگان چون سخن بشنویم
برای و به گفتارشان بگرویم
هوش مصنوعی: وقتی از حکیمان و فرزانه‌ها صحبت می‌شنویم، باید به حرف‌های آن‌ها گوش کنیم و به سخنانشان توجه کنیم.
ز ایوان مادر بدین گفت‌وگوی
برفتند ودلشان پر از جست‌وجوی
هوش مصنوعی: از ایوان مادر، آن دو به گفت‌وگو پرداخته و دل‌هایشان پر از جست‌وجو و کنجکاوی شد و به سوی چیزهای جدید رفتند.
برین برنهادند هر دو جوان
کزان پس ز گردان وز پهلوان
هوش مصنوعی: این جوانان بر روی این مکان ایستاده‌اند، به خاطر اینکه پس از اینجا، باید با نیروهای گردن‌کلفت و پهلوانان روبه‌رو شوند.
ز دانا وپاکان سخن بشنویم
بران سان که باشد بدان بگرویم
هوش مصنوعی: از افراد دانشمند و نیکو سخن بگوییم، به گونه‌ای که شایسته است و از این طریق با نادانان رفتار کنیم.
کز ایشان همی دانش آموختیم
به فرهنگ دلها برافروختیم
هوش مصنوعی: از آن‌ها دانش و آگاهی کسب کردیم و با فرهنگ و محبت قلب‌هایمان را روشن ساختیم.
بیامد دو فرزانه رهنمای
میانشان همی‌رفت هر گونه رای
هوش مصنوعی: دو اندیشمند به هم رسیدند و فردی که دانا و راهنما بود با آنها همراه بود و هر نوع مشورتی را ارائه می‌داد.
همی‌خواست فرزانه گو که گو
بود شاه درسندلی پیشرو
هوش مصنوعی: فرزانه می‌خواست بگوید که چه کسی در جایگاه پادشاه در سندل است و پیشتاز در این مقام است.
هم آنکس که استاد طلخند بود
به فرزانگی هم خردمند بود
هوش مصنوعی: آن فردی که در سختی‌ها و مشکلات به استادیش شناخته شده، در عین حال از درایت و حکمت بالایی نیز برخوردار است.
همی این بران بر زد وآن برین
چنین تا دو مهتر گرفتند کین
هوش مصنوعی: دو نفر در حال مبارزه هستند و هرکدام با شدت و قدرت به دیگری حمله می‌کنند تا سرانجام دو نفر قوی‌تر و شجاع‌تر به میدان می‌آیند و درگیری را به سمت خاصی هدایت می‌کنند.
نهاده بدند اندر ایوان دو تخت
نشسته به تخت آن دو پیروز بخت
هوش مصنوعی: دو تخت در ایوان قرار داده شده‌اند و بر روی یکی از آن‌ها، افرادی نشسته‌اند که خوشبخت و پیروز هستند.
دلاور دو فرزانه بردست راست
همی هریکی ازجهان بهرخواست
هوش مصنوعی: دلیران و خردمندان به دست راست، هر یک از جهان به خواسته خود می‌تازند.
گرانمایگان را همه خواندند
بایوان چپ و راست بنشاندند
هوش مصنوعی: همه افراد با ارزش و مهم را دعوت کردند و در دو طرف بایوان نشاندند.
زبان برگشادند فرزانگان
که ای سرفرازان ومردانگان
هوش مصنوعی: فرزانگان به سخن آمده‌اند و خطاب به شما ای بزرگ‌مردان و سرافرازان، پیامی دارند.
ازین نامداران فرخ‌نژاد
که دارید رسم پدرشان به یاد
هوش مصنوعی: از این افراد برجسته و خوش‌نسب که شما به یاد پدرشان آن‌ها را بزرگ می‌دارید.
که خواهید برخویشتن پادشا
که دانید زین دوجوان پارسا
هوش مصنوعی: آیا شما می‌خواهید بر خودتان حکمرانی کنید یا اینکه از این دو جوان پارسا چیزی می‌دانید؟
فروماندند اندران موبدان
بزرگان و بیدار دل بخردان
هوش مصنوعی: در آن زمان، بزرگمردان، دانشمندان و صاحبان خرد و آگاهی ماندند و در حیرت و اندیشه غرق بودند.
نشسته همی دوجوان بر دو تخت
بگفت دو فرزانه نیکبخت
هوش مصنوعی: دوجوانی بر دو تخت نشسته بودند و دو فرد دانا و خوشبخت در حال گفت‌وگو بودند.
بدانست شهری و هم لشکری
کزان کارجنگ آید و داوری
هوش مصنوعی: او به خوبی می‌دانست که در کار جنگ و قضاوت، شهر و لشکر از چه ویژگی‌هایی برخوردارند.
همه پادشاهی شود بر دو نیم
خردمند ماند به رنج وبه بیم
هوش مصنوعی: تمام پادشاهی به دو نیم تقسیم می‌شود، اما انسان خردمند در غم و نگرانی باقی می‌ماند.
یکی ز انجمن سر برآورد راست
به آوا سخن گفت و برپای خاست
هوش مصنوعی: یکی از میان جمع بلند شد و به طور واضح و شفاف سخن گفت و روی پا ایستاد.
که ما از دو دستور دو شهریار
چه یاریم گفتن که آید به کار
هوش مصنوعی: ما از دو فرمان و دو پادشاه چه کمکی می‌توانیم بکنیم، وقتی که صحبت از کار و کمک به میان می‌آید؟
بسازیم فردا یکی انجمن
بگوییم با یکدگر تن به تن
هوش مصنوعی: بیایید فردا دور هم جمع شویم و با همدیگر به گفتگو بپردازیم.
وزان پس فرستیم یک یک پیام
مگر شهریاران بیابند کام
هوش مصنوعی: پس از آن، ما پیام‌ها را به ترتیب به سوی آنها می‌فرستیم، تا شاید فرمانروایان به آرزوی خود دست یابند.
برفتند ز ایوان ژکان و دژم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم
هوش مصنوعی: از ایوان ژکان دور شدند و لب‌هایشان پر از افسوس و دل‌هایشان پر از غم بود.
بگفتند کین کار با رنج گشت
ز دست جهاندیده اندر گذشت
هوش مصنوعی: گفتند که این کار با زحمت انجام شد و از دست کسی که به دنیا آشنا بود، گذشت.
برادر ندیدیم هرگز دو شاه
دو دستور بدخواه در پیشگاه
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه برادری را ندیده‌ایم که همزمان دو پادشاه و دو دستور مخالف در یک صحنه وجود داشته باشد.
ببودند یک شب پرآژنگ چهر
بدانگه که برزد سر از کوه مهر
هوش مصنوعی: در یک شب پرستاره، چهره‌ای زیبا که مانند خورشید از بالای کوه نمایان شد.
برفتند یک سر بزرگان شهر
هرآنکس که شان بود زان کار بهر
هوش مصنوعی: بزرگان شهر به سرعت رفتند، هر کسی که در آن کار اعتبار و مقام داشت.
پر آواز شد سندلی چار سوی
سخن رفت هرگونه بی‌آرزوی
هوش مصنوعی: صندلی پر از صدا شد و در هر جهتی صحبت کرد، بدون اینکه کسی آرزوی خاصی داشته باشد.
یکی را ز گردان بگو بود رای
یکی سوی طلخند بد رهنمای
هوش مصنوعی: یکی از گروه با خرد و اندیشه، به فردی که در حال سردرگمی است، می‌گوید که نباید از راه نادرست برود و باید به طرف حقیقت و راه راست هدایت شود.
زبانها ز گفتارشان شد ستوه
نگشتند همرای و با هم گروه
هوش مصنوعی: زبان‌ها از گفتار هم خسته شدند و هرگز همراه و همگروه نماندند.
پراگنده گشت آن بزرگ انجمن
سپاهی وشهری همه تن به تن
هوش مصنوعی: آن گروه بزرگ که شامل افراد جنگجو و شهرنشین بود، به طور پراکنده و جدا از هم شدند.
یکی سوی طلخند پیغام کرد
زبان را زگو پر ز دشنام کرد
هوش مصنوعی: کسی به طرف طلخند پیامی ارسال کرد و زبانش پر از ناسزا بود و او را به شدت مورد توهین قرار داد.
دگر سوی گو رفت با گرز و تیغ
که از شاه جان را ندارم دریغ
هوش مصنوعی: شخصی به سمت دیگری رفت و با ابزار جنگی و شمشیر در دست، زیرا از جان خود به خاطر شاه هیچ واهمه‌ای ندارد.
پرآشوب شد کشور سندلی
بدان نیکخواهی و آن یک دلی
هوش مصنوعی: کشور به هم ریخته شد از وجود آن نیکوکار و همدلی که داشت.
خردمند گوید که در یک سرای
چوفرمان دوگردد نماند به جای
هوش مصنوعی: عاقل می‌گوید که در یک خانه، وقتی دو نفر قدرت و فرماندهی را به عهده بگیرند، هیچ‌کدام نمی‌توانند مدتی طولانی در همان مکان باقی بمانند.
پس آگاهی آمد به طلخند و گو
که هر برزنی بایکی پیشرو
هوش مصنوعی: پس دانسته شد که با لبخند تلخی، هر قدمی که برداری، باید پیشتاز یکی باشی.
همه شهر ویران کنند از هوا
نباید که دارند شاهان روا
هوش مصنوعی: نباید که شاهان با رفتارشان باعث ویرانی و نابودی همه شهرها شوند، حتی اگر از نظرشان این کار مشروع به نظر برسد.
ببودند زان آگهی پر هراس
همی‌داشتندی شب و روز پاس
هوش مصنوعی: آنها به خاطر آن خبر وحشت‌زا، به صورت شبانه‌روزی در حال مراقبت و نگهبانی بودند.
چنان بد که روزی دو شاه جوان
برفتند بی‌لشکر و پهلوان
هوش مصنوعی: دو شاه جوان به قدری در وضعیت ناخوشایندی قرار گرفتند که بدون سپاه و قهرمانان خود از سرزمینشان رفتند.
زبان برگشادند یک با دگر
پرآژنگ روی و پراز جنگ سر
هوش مصنوعی: زبان‌ها به هم باز شد و دو طرف شروع به صحبت کردند، چهره‌ها پر از زیبایی و جاذبه بود و فضای کلام پر از تنش و دعوا بود.
به طلخند گفت ای برادر مکن
کز اندازه بگذشت ما را سخن
هوش مصنوعی: به طلخند گفت: برادر، مراقب باش که سخنان ما از حد و اندازه خود فراتر نرود.
بتا روی بر خیره چیزی مجوی
که فرزانگان آن نبینند روی
هوش مصنوعی: ای معشوق، بر روی خودت توجه نکن که به دنبال چیزی بگردی که حکیمان و فرزانگان آن را نمی‌بینند.
شنیدی که جمهور تا زنده بود
برادر ورا چون یکی بنده بود
هوش مصنوعی: شما شنیدید که مردم تا زمانی که او زنده بود، برادرش را به‌عنوان یک خدمت‌کار و بنده می‌دانستند.
بمرد او و من ماندم خوار و خرد
یکی خرد را گاه نتوان سپرد
هوش مصنوعی: او مرد و من تنها و ذلیل ماندم. هیچ‌گاه نمی‌توان به خرد و عقل هرکسی اعتماد کرد.
جهان پر ز خوبی بد از رای اوی
نیارست جستن کسی جای اوی
هوش مصنوعی: جهان پر از خوبی‌ها است، اما بدی‌ها به خاطر اراده اوست. هیچ کس نمی‌تواند جای او را پر کند.
برادر ورا همچو جان بود و تن
بشاهی ورا خواندند انجمن
هوش مصنوعی: برادر او مانند جان و بدن بود و او را مانند شاه می‌نامیدند که در جمعی بزرگ مورد ستایش قرار گرفت.
اگر بودمی من سزاوار گاه
نکردی به مای اندرون کس نگاه
هوش مصنوعی: اگر من سزاوار باشم، چرا به من توجه نکردی و در دل خود کسی را نگریستی؟
بر آیین شاهان گیتی رویم
ز فرزانگان نیک و بد بشنویم
هوش مصنوعی: به شیوهٔ پادشاهان دنیا قدم می‌زنم و از خردمندان، چه نیک و چه بد، می‌آموزم.
من ازتو به سال وخرد مهترم
توگویی که من کهترم بهترم
هوش مصنوعی: من از نظر سن و تجربه از تو برتر هستم، اما تو طوری می‌گویی که من ناچیز و کمتر از خودت هستم.
مکن ناسزا تخت شاهی مجوی
مکن روی کشور پر از گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: به دیگران توهین نکن و به دنبال مقام و قدرت نباش؛ زیرا سرزمین پر از گفتگو و تبادل نظر است.
چنین پاسخ آورد طلخند پس
به افسون بزرگی نجستست کس
هوش مصنوعی: بدین شکل پاسخ داد: کسی به جستجوی جادو یا نیروی بزرگ نپرداخت.
من این تاج و تخت از پدر یافتم
ز تخمی که او کشت بریافتم
هوش مصنوعی: من این مقام و position را از پدر خود به ارث بردم و این موقعیت را از زحمات و تلاش‌هایی که او انجام داد، به دست آوردم.
همه پادشاهی و گنج و سپاه
ازین پس به شمشیر دارم نگاه
هوش مصنوعی: اکنون همه قدرت، ثروت و نیرو را با شمشیر خود حفظ می‌کنم.
ز جمهور وز مای چندین مگوی
اگر آمنی تخت را رزم جوی
هوش مصنوعی: اگر تو به دنبال رهایی و آرامش هستی، بیش از این از سایرین سخن نگو و در پی جنگ و درگیری نباش.
سرانشان پر از جنگ باز آمدند
به شهر اندرون رزمساز آمدند
هوش مصنوعی: سران آن‌ها پس از جنگ به شهر بازگشتند و برای آماده‌سازی دوباره برای نبرد آمده بودند.
سپاهی وشهری همه جنگجوی
بدرگاه شاهان نهادند روی
هوش مصنوعی: تمام سربازان و شهروندان در برابر شاهان با جرأت و شجاعت ایستاده‌اند.
گروهی به طلخند کردند رای
دگر را بگو بود دل رهنمای
هوش مصنوعی: گروهی با خنده‌های تلخ، نظر و رای دیگری را به چالش کشیدند. بگو آیا دل تو خود راهنمایی نمی‌کند؟
برآمد خروش از در هر دو شاه
یکی را نبود اندر آن شهر راه
هوش مصنوعی: صدایی بلند از دو پادشاه شنیده شد، اما هیچ‌کدام از آن‌ها در آن شهر راهی نداشتند.
نخستین بیاراست طلخند جنگ
نبودش به جنگ دلیران درنگ
هوش مصنوعی: نخستین باری که به میدان جنگ رفت، هیچ چیزش نشان‌دهنده‌ی شکست نداشت و در نبرد دلیران تردید نکرد.
سرگنجهای پدر بر گشاد
سپه راهمه ترگ وجوشن بداد
هوش مصنوعی: من از گنج‌های پدرم بهره‌مند شدم و سپاهیان را به حرکت واداشتم و به آنها زره و سلاح دادم.
همه شهر یکسر پر از بیم شد
دل مرد بخرد بدو نیم شد
هوش مصنوعی: همه جا در شهر پر از ترس و نگرانی شد و دل مرد دانا به دو نیم تقسیم گردید.
که تا چون بود گردش آسمان
کرا برکشد زین دومهتر زمان
هوش مصنوعی: بیت به نوعی بیانگر این است که هیچ‌کس نمی‌تواند از تأثیرات و تغییرات مداوم زمان و جهان رهایی یابد. همگان تحت تأثیر گردش و تغییرات آسمان و زمان قرار دارند و نمی‌توانند از آن فرار کنند.
همه کشور آگاه شد زین دو شاه
دمادم بیامد زهر سو سپاه
هوش مصنوعی: تمامی کشور از وجود این دو شاه آگاه شدند و به تدریج از همه سمت‌ها سپاه به سوی آنها آمد.
بپوشید طلخند جوشن نخست
به خون ریختن چنگها را بشست
هوش مصنوعی: شروع کنید با پوشیدن زره، تا اینکه خون بپاشید و نشان‌های جنگ را پاک کنید.
بیاورد گو نیز خفتان وخود
همی‌داد جان پدر را درود
هوش مصنوعی: بیا و خواب بر من بیاور و همچنین جان پدر را هم ارج بگذار.
بدان تندی ازجای برخاستند
همی پشت پیلان بیاراستند
هوش مصنوعی: بدانید که با شجاعت و سرعت، از زمین برخاستند و به آرامی بر پشت فیل‌ها نشسته‌اند.
نهادند برکوهه پیل زین
توگفتی همی راه جوید زمین
هوش مصنوعی: آن‌ها بر روی کوه فیل را قرار دادند و تو گویی زمین راه را جستجو می‌کند.
همه دشت پر زنگ وهندی درای
همه گوش پر ناله کرنای
هوش مصنوعی: در دشت پر از عطر زنگ و هند، همه جا صدای ناله‌ای مانند نغمه‌ی کرنای به گوش می‌رسد.
به لشکر گه آمد دوشاه جوان
همه بهر بیشی نهاده روان
هوش مصنوعی: دو شاه جوان به میدان نبرد آمدند و همه به سمت دشت پیش رفتند.
سپهر اندران رزمگه خیره شد
ز گرد سپه چشمها تیره شد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، آسمان از گرد و غبار به وجود آمده، دچار حیرت و سردرگمی شده و دیدگان نیروها در اثر این گرد و غبار تاریک شده است.
بر آمد خروشیدن گاو دم
ز دو رویه آواز رویینه خم
هوش مصنوعی: به گوش می‌رسد صدای گاوی که با دمش دو صدا را ایجاد می‌کند و صدای آن به آرامی در فضا پراکنده می‌شود.
بیاراست با میمنه میسره
تو گفتی زمین کوه شد یکسره
هوش مصنوعی: شما با خوشی و شادابی همه چیز را آراسته‌ای، آن‌چنان که گویی زمین به کلی به کوه تبدیل شده است.
دولشکر کشیدند صف بر دو میل
دو شاه سرافراز بر پشت پیل
هوش مصنوعی: دو لشکر به صف ایستاده‌اند، در کنار دو شاه با افتخار که بر پشت فیل نشسته‌اند.
درفشی درفشان به سر بر به پای
یکی پیکرش ببر و دیگر همای
هوش مصنوعی: پرچمی درخشان روی سر او است و پای او را به وسیله یک پیکر زیبا برش دار. دیگری هم مانند پرنده‌ای است که در آسمان پرواز می‌کند.
پیاده به پیش اندرون نیزه‌دار
سپردار و شایستهٔ کار زار
هوش مصنوعی: کسی که به جنگ می‌رود باید با پای خود به جلو برود و در میدان نبرد، به نیروی خود تکیه کند و شایسته‌ی انجام کارهای دشوار باشد.
نگه کرد گو اندران دشت جنگ
هوا دید چون پشت جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: نگاه کرد و در دشت جنگ، هوای جنگ را مثل پشت پلنگ دید.
همه کام خاک وهمه دشت خون
بگرد اندرون نیزه بد رهنمون
هوش مصنوعی: تمام سرزمین پر از خاک و دشت‌ها غرق در خون است، همچنین نیزه‌ها در این وضعیت راهنمایی می‌کنند.
به طلخند هرچند جانش بسوخت
ز خشم او دو چشم خرد رابدوخت
هوش مصنوعی: اگرچه جانش از خشم او سوخته است، اما او چهره خود را به تندی تحول داده و از شدت خشم، به دو چشم خردش نگاه دوخته است.
گزین کرد مردی سخنگوی گو
کزان مهتران او بدی پیشرو
هوش مصنوعی: مردی را برگزیدند تا سخن بگوید، زیرا او در بین بزرگان و پیشوایان از همه جلوتر بود.
که رو پیش طلخند و او را بگوی
که بیداد جنگ برادر مجوی
هوش مصنوعی: به کسی که به تو نزدیک است بگو که درگیری و ظلم برادر را جستجو نکند و به سمت خوشی و آرامش برود.
که هر خون که باشد برین ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
هوش مصنوعی: هر خونی که در این دنیا ریخته شود، تو به نوعی به آن مرتبط و دامنگیر هستی.
یکی گوش بگشای بر پندگو
به گفتار بدگوی غره مشو
هوش مصنوعی: به کسی که نصیحت می‌کند گوش بده و به حرف‌های بدگویی که صحبت‌های او فقط فریب‌دهنده است، اهمیت نده.
نباید که از ما بدین کارزار
نکوهش بود در جهان یادگار
هوش مصنوعی: نباید در این جنگ و دعوا از ما سرزنش و نکوهش شود؛ زیرا در این دنیا چیزی از ما به یادگار مانده است.
که این کشور هند ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که امیدوار است که سرزمین هند تبدیل به مکانی برای زندگی پلنگ‌ها و شیرها شود و به نوعی از ویرانی و نابودی رهایی یابد. به تصویر کشیدن این ایده، به مفهوم آسیب‌دیدن و جنگل‌ها و حیات وحش اشاره دارد و آرزوی بازگشت به زندگی طبیعی و بکر در این سرزمین را نمایش می‌دهد.
بپرهیز ازین جنگ و آویختن
به بیداد بر خیره خون ریختن
هوش مصنوعی: از درگیری و ظلم و ستم پرهیز کن و از ریختن بی‌دلیل خون دیگران دوری کن.
دل من بدین آشتی شاد کن
ز فام خرد گردن آزاد کن
هوش مصنوعی: دل من را با این آشتی شاد کن و از بندهای خرد و اندیشه‌های محدود رهایم کن.
ازین مرز تا پیش دریای چین
تو راباد چندانک خواهی زمین
هوش مصنوعی: از این سرزمین تا دل دریای چین، تو با قدرت و آزادی به اندازه‌ای که می‌خواهی، در اختیار داری.
همه مهر با جان برابر کنیم
تو را بر سرخویش افسر کنیم
هوش مصنوعی: همه عشق و محبت را با جان و دل یکی کنیم و تو را مانند یک تاج بر بالای سر خود بگذاریم.
ببخشیم شاهی به کردار گنج
که این تخت و افسر نیرزد به رنج
هوش مصنوعی: ما از مقام و قدرت سلطنت چشم‌پوشی می‌کنیم، زیرا گنج و ثروت واقعی در کردار نیک و عمل درست است و این تخت و تاج ارزش تحمل زحمت را ندارند.
وگر چند بیداد جویی همه
پراگندن گرد کرده رمه
هوش مصنوعی: اگرچه برخی از افراد به ظلم و ستم خود ادامه می‌دهند، اما در نهایت گله و جمعیت به هم خواهند پیوست.
بدین گیتی اندر نکوهش بود
همین رابدان سر پژوهش بود
هوش مصنوعی: در این دنیا، تنها چیزی که در نقد و سرزنش به چشم می‌خورد، همین است که به جستجوی حقیقت بپردازیم.
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای
هوش مصنوعی: ای برادر، به ظلم و ناحق رأی نده، زیرا ظلم هرگز پایه‌ای محکم مانند عدالت ندارد.
فرستاده چون پیش طلخند شد
به پیغام شاه از در پند شد
هوش مصنوعی: فرستاده وقتی به نزد طلخند رسید، با پیام شاه به او پند و نصیحت کرد.
چنین داد پاسخ که او را بگوی
که درجنگ چندین بهانه مجوی
هوش مصنوعی: او را بگو که در جنگ هیچ بهانه‌ای جستجو نکند.
برادر نخوانم تو را من نه دوست
نه مغز تو از دودهٔ ما نه پوست
هوش مصنوعی: من تو را برادر نمی‌دانم، نه دوست و نه هم‌نوع. تو نه از ذات ما هستی و نه از شجرهٔ ما.
همه پادشاهی تو ویران کنی
چوآهنگ جنگ دلیران کنی
هوش مصنوعی: اگر به جنگ و درگیری روی بیاوری، همه سلطنت و قدرت تو را به نابودی می‌کشی.
همه بدسگالان به نزد تواند
به بهرام روز اورمزد تواند
هوش مصنوعی: تمام افراد بدخواه در نزد تو هستند مانند روز بهرام، که روزی خوب و مبارک است.
گنهکار هم پیش یزدان تویی
که بد نام و بد گوهر و بد خویی
هوش مصنوعی: خداوند می‌داند که حتی اگر گناهکار باشی، تو در هویت و طبیعت خود ، با ویژگی‌های منفی و ناپسند شناخته می‌شوی.
ز خونی که ریزند زین پس به کین
تو باشی به نفرین و من به آفرین
هوش مصنوعی: از این پس هر کس که به خاطر کینه‌ات خون بریزد، تو با نفرینش دست و پنجه نرم خواهی کرد و من با ستایش و تحسین.
و دیگر که گفتی ببخشیم تاج
هم این مرزبانی و این تخت عاج
هوش مصنوعی: و همچنین اینکه گفتی ما باید تاج و تخت و مرزبانی را ببخشیم.
هر آنگه که تو شهریاری کنی
مرا مرز بخشی و یاری کنی
هوش مصنوعی: هر بار که تو به من محبت و توجه می‌کنی، باعث می‌شوی که احساس آرامش و حمایت کنم.
نخواهم که جان باشد اندر تنم
وگر چشم برتاج شاه افگنم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که جانم در بدنم باشد، حتی اگر چشمانم را بر تاج شاه بگذارم.
کنون جنگ را بر کشیدم رده
هوا شد چو دیبا به زر آژده
هوش مصنوعی: حالا تصمیم به جنگ گرفتم و این درگیری رنگ و بویی شبیه دیبا و زر گرفته است، مانند زیبایی و جلا.
ز تیر و ز ژوپین و نوک سنان
نداند کنون گورکیب ازعنان
هوش مصنوعی: نمی‌داند که تیر و نیزه و نوک سنان چه تأثیری دارند، اکنون گورکیب از مهار چیزی خبر ندارد.
برآورد گه بر سرافشان کنم
همه لشکرش را خروشان کنم
هوش مصنوعی: هرگاه به میدان بیایم، همگان را به وجد می‌آورم و لشکر دشمن را به هیجان و آشفتگی می‌اندازم.
بران سان سپاه اندر آرم به جنگ
که سیرآید ازجنگ جنگی پلنگ
هوش مصنوعی: بدین معناست که من سپاهی را برای جنگ آماده می‌کنم، زیرا جنگی که با قدرت و ferocity پیش می‌رود، خود را راضی نمی‌کند و به دنبال آرامش نمی‌گردد.
بیارند گو را کنون بسته دست
سپاهش ببینند هر سو شکست
هوش مصنوعی: فروختگان جنگ را ببینید که اکنون با دستان بسته و بدون هیچ امکاناتی هر جا که بروند، شکست و ناکامی را تجربه می‌کنند.
که ازبندگان نیز با شهریار
نپوشد کسی جوشن کارزار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از بندگان نمی‌تواند با شهریار در میدان جنگ سلاحی به‌دست گیرد.
چو پاسخ شنید آن خردمند مرد
بیامد همه یک به یک یاد کرد
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد خردمند پاسخ را شنید، به مرور تمام افراد را به یاد آورد و نام تک‌تک آن‌ها را به ذهنش آورد.
غمی شد دل گوچو پاسخ شنید
که طلخند را رای پاسخ ندید
هوش مصنوعی: دل غمگین من به خاطر این پاسخ تلخی که شنید، دیگر امیدی به پاسخ ندارد.
پر اندیشه فرزانه را پیش خواند
ز پاسخ فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: فرزانه‌ای با فکر خود، به پاسخ‌های زیادی که در ذهنش داشت، به راحتی سخن می‌گفت.
بدو گفت کای مرد فرهنگ جوی
یکی چارهٔ کار با من بگوی
هوش مصنوعی: او به مردی که به دنبال دانش و فرهنگ بود، گفت: «به من بگو که برای این مشکل چه راه حلی وجود دارد.»
همه دشت خونست و بی تن سرست
روان را گذر بر جهانداورست
هوش مصنوعی: تمام دشت‌ها پر از خون و بدون جسم هستند و روح در حال عبور از پیشگاه داور جهانی است.
نباید کزین جنگ فرجام کار
به ما بازماند بد روزگار
هوش مصنوعی: نباید بگذاریم نتیجه‌ی این جنگ به ما برسد، چون روزگار بدی در انتظار ماست.
بدو گفت فرزانه کای شهریار
نباید تو را پندآموزگار
هوش مصنوعی: فرزانه به شهریار می‌گوید که نیازی به نصیحت کردن تو نیست.
گر از من همی بازجویی سخن
به جنگ برادر درشتی مکن
هوش مصنوعی: اگر از من سؤال می‌کنی، در مورد موضوعی حساس صحبت نکن و به طرف مقابل تند نرو.
فرستاده‌ای تیز نزدیک اوی
سرافراز با دانش و نرم گوی
هوش مصنوعی: پیامی فرستاده شده که به فردی با دانش و با صلاحیت نزدیک می‌شود و او را با نرمی و لطافت خطاب قرار می‌دهد.
بباید فرستاد و دادن پیام
بگردد مگر او ازین جنگ رام
هوش مصنوعی: باید پیام فرستاده شود و این موضوع ادامه یابد، مگر اینکه او از این جنگ آرامش بگیرد.
بدو ده همه گنج نابرده رنج
تو جان برادر گزین کن ز گنج
هوش مصنوعی: سختی های زندگی را فراموش کن و به هیچ چیزی جز خواهر یا برادر خود اهمیت نده. این شخص ارزشمندتر از هر ثروتی است که بدون زحمت به دست آمده باشد.
چو باشد تو را تاج و انگشتری
به دینار با او مکن داوری
هوش مصنوعی: اگر تاج و انگشتری داشته باشی، با پول و ثروت خود قضاوت نکن.
نگه کردم از گردش آسمان
بدین زودی او را سرآید زمان
هوش مصنوعی: به آسمان نگاهی انداختم و دیدم که زمان به سرعت به پایان می‌رسد.
ز گردنده هفت اختر اندر سپهر
یکی را ندیدم بدو رای ومهر
هوش مصنوعی: در آسمان که هفت ستاره در حال گردش‌اند، هیچ‌گاه ندیدم که یکی از آن‌ها بدون فکر و محبت عمل کند.
تبه گردد او هم بدین دشت جنگ
نباید گرفتن خود این کار تنگ
هوش مصنوعی: در این دشت جنگ، او نیز از بین می‌رود و نباید خود را در این کار سخت درگیر کند.
مگر مهر شاهی و تخت و کلاه
بدان تات بد دل نخواند سپاه
هوش مصنوعی: آیا فقط بخاطر محبت و قدرت شاه و جایگاهش، مردم بر لشکر او می‌تازند و او را می‌ستایند؟
دگر هرچ خواهد ز اسب و ز گنج
بده تا نباشد روانش به رنج
هوش مصنوعی: هرچه از اسب و ثروت می‌خواهد، به او بده تا دیگر روحش در زحمت نباشد.
تو گر شهریاری و نیک‌اختری
به کار سپهری تواناتری
هوش مصنوعی: اگر تو فرمانروایی با نیکی و خوبی، در انجام کارها از آسمان و سرنوشت قوی‌تر و تواناتری.
ز فرزانه بشنید شاه این سخن
دگر باره رای نوافگند بن
هوش مصنوعی: شاه از یکی از افراد بافرزDisc صحبت را شنید و دوباره به فکر فرو رفت.
ز درد برادر پر از آب روی
گزین کرد نیک اختری چرب‌گوی
هوش مصنوعی: برادر از درد و رنج خود پر از اشک شده و در این حال تصمیم می‌گیرد تا یکی از ستاره‌های خوشبخت و توانا را انتخاب کند که بتواند در این شرایط به او کمک کند و او را تسلی بخشد.
بدوگفت گو پیش طلخند شو
بگویش که پر درد و رنجست گو
هوش مصنوعی: به او بگو که با چهره‌ی تلخ و خشمگین مواجه شده‌ای و به او بگو که این شرایط برای تو خیلی دردناک و سخت است.
ازین گردش رزم و این کارزار
همی‌خواهد از داور کردگار
هوش مصنوعی: از این نبرد و جنگ و تلاش، همواره خواهان عدالت و حکمتی از سوی پروردگار است.
که گرداند اندر دلت هوش ومهر
به تابی ز جنگ برادر توچهر
هوش مصنوعی: در دل تو، هوش و مهر را به گردش درآورد تا از جنگ برادر خود ناراحت نباشی.
به فرزانه‌ای کو به نزدیک تست
فروزندهٔ جان تاریک تست
هوش مصنوعی: به فرد دانایی که در نزدیکی توست، نور زندگی‌ات را روشن می‌کند و به تو حیات می‌بخشد.
بپرس از شمار ده و دو و هفت
که چون خواهد این کار بیداد رفت
هوش مصنوعی: از کسانی که به تعداد مشخصی هستند، بپرس که نتیجه این کار نادرست چه خواهد شد و چگونه به انجام خواهد رسید.
اگر چند تندی و کنداوری
هم از گردش چرخ برنگذری
هوش مصنوعی: اگر چه گاهی با مشکلات و سختی‌ها روبرو می‌شوی، اما نباید از ناامیدی و تندی در رفتار دوری کنی.
همه گرد بر گرد ما دشمنست
جهانی پر از مردم ریمنست
هوش مصنوعی: همه جا دشمنانی دور و بر ما هستند و دنیا پر از افرادی است که به ما حسرت می‌زنند.
همان شاه کشمیر وفغفور چین
که تنگست از ایشان به ما بر زمین
هوش مصنوعی: شاه کشمیر و فرمانرواى چین، هر دو از ما بر زمین در تنگنا و مشکلاتی قرار دارند.
نکوهیده باشیم ازین هر دو روی
هم از نامداران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: ما باید از این دو ویژگی زشت، که در شخصیت اشخاص نامدار پرخاشجو وجود دارد، انتقاد کنیم.
که گویند کز بهر تخت وکلاه
چرا ساخت طلخند و گو رزمگاه
هوش مصنوعی: می‌گویند چرا برای تخت و تاج خود طلا و جواهرات گرانبها فراهم کرده‌ای، در حالی که برای میدان نبرد چه تدارکاتی دیده‌ای؟
به گوهر مگر هم نژاده نیند
همان از گهر پاکزاده نیند
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که یک گوهر، از خانواده‌ای نیکو بجز از همین خانواده پاک و شریف باشد؟
ز لشکر گر آیی به نزدیک من
درفشان کنی جان تاریک من
هوش مصنوعی: اگر از سپاه بیایی و به من نزدیک شوی، می‌توانی جان تاریک و غمگین من را روشن کنی.
ز دینار و دیبا و از اسب و گنج
ببخشم نمانم که مانی به رنج
هوش مصنوعی: اگر بخواهم مال و ثروت و زیبایی‌ها را ببخشم، نمی‌خواهم که عشق تو باعث رنج من شود.
هم از دست من کشور و مهر و تاج
بیابی همان یاره و تخت عاج
هوش مصنوعی: هم از دست من، هم تاج و محبت و کشور را به دست خواهی آورد، همان‌طور که تخت عاج را می‌یابی.
زمهر برادر تو را ننگ نیست
مگر آرزویت جز از جنگ نیست
هوش مصنوعی: تنها چیزی که تو را از برادرت متمایز می‌کند، این است که آرزویت فقط درگیر جنگ و خونریزی است و این برای تو شرم‌آور نیست.
اگر پند من سر به سر نشنوی
به فرجام زین بد پشیمان شوی
هوش مصنوعی: اگر به حرف‌های من توجه نکنید، در پایان از کارهایی که انجام داده‌اید پشیمان خواهید شد.
فرستاده آمد چو باد دمان
به نزدیک طلخند تیره روان
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای مانند نسیم صبحگاهی آمد و به سوی طلخند تاریک روانه شد.
بگفت آنچ بشنید و بفزود نیز
ز شاهی و ز گنج و دینار و چیز
هوش مصنوعی: او گفت آنچه را که شنیده بود و همچنین افزود از شاهی و گنج و دینار و دیگر چیزها.
چو بشنید طلخند گفتار اوی
خردمندی و رای و دیدار اوی
هوش مصنوعی: وقتی او سخن تلخ او را شنید، به معقول بودن و درایت و چشمان او پی برد.
ازان کآسمان را دگر بود راز
بگفت برادر نیامد فراز
هوش مصنوعی: چون آسمان دیگر رازی دارد، برادر نتوانست آن را بیان کند و بالا نرفت.
چنین داد پاسخ که گو رابگوی
که هرگز مبادی جزا ز چاره جوی
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که به دیگران بگوید که هیچ‌گاه راهی برای رهایی از مشکلات به جز تلاش و تدبیر وجود ندارد.
بریده زوانت بشمشیر بد
تنت سوخته ز آتش هیربد
هوش مصنوعی: با شمشیر از هم جدا شده‌ای و بدنت از آتش هیربد سوخته است.
شنیدم همه خام گفتار تو
نبینم جزا ز چاره بازار تو
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که همه چیزهایی که می‌گویی بی‌پایه و بی‌مایه‌اند، اما من جز نتیجه‌ کار تو را نمی‌بینم.
چگونه دهی گنج و شاهی بمن
توخود کیستی زین بزرگ انجمن
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی گنج و سلطنت را به من بدهی؟ تو خودت چه کسی هستی در این جمع بزرگ؟
توانایی و گنج و شاهی مراست
ز خورشید تا آب و ماهی مراست
هوش مصنوعی: من دارای قدرت، ثروت و سلطنت هستم که از خورشید تا آب و ماهی در اختیارم است.
همانا زمانت فراز آمدست
کت اندیشه‌های دراز آمدست
هوش مصنوعی: به زودی زمان مناسبی برای فکر کردن و برنامه‌ریزی‌های عمیق و طولانی فرامی‌رسد.
سپاه ایستاده چنین بر دومیل
ز آورد مردان و پیکار پیل
هوش مصنوعی: ارتش آماده‌ای در این میدان، از مردان جنگجو و نیروهایی که مانند فیل در میدان نبرد حاضرند.
بیارای لشکر فراز آر جنگ
به رزم آمدی چیست رای درنگ
هوش مصنوعی: نیروهای جنگی را آماده کن و به صف آر، چون به میدان نبرد آمده‌ای؛ درنگ و تردید برای چیست؟
چنان بینی اکنون ز من دستبرد
که روزت ستاره بباید شمرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچنان در حال حاضر تحت تاثیر من هستی و بر من تأثیر گذاشته‌ای که باید روزها را مانند ستاره‌ها بشماری. به عبارت دیگر، ارتباط و تأثیر من بر تو به حدی است که لحظات زندگی‌ات را گم می‌کنی و آنها را به طور دقیق نمی‌شماری.
ندانی جز افسون و بند و فریب
چودیدی که آمد بپیشت نشیب
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که جز فریب و تله‌ای برای تو چیزی وجود ندارد، زمانی که به او نزدیک می‌شوی، تو را به سمت خود می‌کشد.
ازاندیشه‌ای دور و ز تاج و تخت
نخواند تو را دانشی نیکبخت
هوش مصنوعی: به دور از فکر و خیال و بی‌توجه به مقام و قدرت، برای تو هیچ دانش خوبی حاصل نخواهد شد.
فرستاده آمد سری پر ز باد
همه پاسخ پادشا کرد یاد
هوش مصنوعی: پیامبری آمد که سرش پر از خبر بود و تمام پاسخ‌ها را به یاد پادشاه آورد.
چنین تا شب تیره بنمود روی
فرستاده آمد همی زین بدوی
هوش مصنوعی: در شب تاریک، چهره‌ی فرستاده‌ای نمایان شد که به دنبال خبرهایی از بیابان آمده بود.
فرود آمدند اندران رزمگاه
یکی کنده کندند پیش سپاه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، کسی به زمین افتاد و سپاهیان از او حمایت کردند.
طلایه همی‌گشت بر گرد دشت
بدین گونه تارامش اندر گذشت
هوش مصنوعی: پیشاهنگی در حال گردش در اطراف دشت بود و به این شکل، آرامش خود را حفظ کرد و گذشت.
چوبرزد سر از برج شیرآفتاب
زمین شد بکردار دریای آب
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از بالای دمنوش شیر بالا می‌رود، زمین به خاطر رفتار دریا به حرکت درمی‌آید.
یکی چادر آورد خورشید زرد
بگسترد برکشور لاژورد
هوش مصنوعی: یک نفر چادری را به رنگ زرد برای آسمان گستراند و آن را بر سرزمین آبی رنگ قرار داد.
برآمد خروشیدن کرنای
هم آواز کوس از دو پرده سرای
هوش مصنوعی: صدای کرنای موزون و هم‌زمان با نواهای کوس از دو سوی پرده‌خانه بلند شد.
درفش دو شاه نوآمد به دید
سپه میمنه میسره برکشید
هوش مصنوعی: در این بیت، به تماشای ورود دو فرمانروای جدید اشاره شده است. آنها با شکوه و عظمت، پرچم خود را برافراشته‌اند و نمایانگر نیروی خود در جبهه‌های مختلف هستند. یکی از آنها به سمت میمنه و دیگری به سمت میسره، به نشانه حضور و گسترش قدرت خود، خود را معرفی می‌کند.
دو شاه سرافراز در قلبگاه
دو دستور فرزانه درپیش شاه
هوش مصنوعی: در مرکز یک زمین بزرگ، دو پادشاه با شکوه در کنار هم قرار دارند و دو اندیشمند فرزانه در کنار آن‌ها حضور دارند تا به آن‌ها راهنمایی کنند.
به فرزانهٔ خویش فرمود گو
که گوید به آواز با پیشرو
هوش مصنوعی: به فرد دانا و عاقل خود دستور داد که به کسی که جلوتر است بگوید با صدای بلند صحبت کند.
که بر پای دارید یکسر درفش
کشیده همه تیغهای بنفش
هوش مصنوعی: شما به صورت کامل و با اقتدار، پرچم سرخی را در دست دارید که تمام شمشیرهای بنفش را به نمایش گذاشته است.
یکی ازیلان پیش منهید پای
نباید که جنبد پیاده ز جای
هوش مصنوعی: از زمان قدیم، کسی نباید پا به عقب بردارد و باید در جای خود ثابت بماند.
که هرکس تندی کند روز جنگ
نباشد خردمند یا مرد سنگ
هوش مصنوعی: هر کسی که در روز جنگ تندی کند، نشان از نادانی اوست و به نوعی مانند سنگ است که نمی‌تواند به درستی فکر کند.
ببینم که طلخند با این سپاه
چگونه خرامد به آوردگاه
هوش مصنوعی: می‌خواهم ببینم که چگونه طلخند با این لشکر به میدان جنگ می‌آید و راه می‌رود.
نباشد جز از رای یزدان پاک
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک
هوش مصنوعی: تنها از اراده خداوند پاک است که همه چیز از خورشید درخشان تا زمین تیره شکل می‌گیرد.
ز پند آزمودیم وز مهر چند
نبود ایچ ازین پندها سودمند
هوش مصنوعی: ما از پند و نصیحت‌ها چیزهایی را یاد گرفته‌ایم و درک کرده‌ایم که محبت و عشق در این نصیحت‌ها هیچ فایده‌ای ندارد.
گر ایدون که پیروز گردد سپاه
مرا بردهد گردش هور و ماه
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که سپاه من پیروز شود، روزگار و زمانه نیز به نفع من خواهد بود.
مریزید خون از پی خواسته
که یابید خود گنج آراسته
هوش مصنوعی: خود را برای به دست آوردن خواسته‌هایتان به زحمت نیندازید و هزینه نکنید، زیرا آنچه که به دنبالش هستید در درون خودتان نهفته است.
وگر نامداری بود زین سپاه
که اسب افگند تیز برقلبگاه
هوش مصنوعی: اگر کسی در این لشکر همچون یک فرد برتر و معروف باشد که با شجاعت و سرعت اسب خود را به دل میدان جنگ برساند،
چو طلخند را یابد اندر نبرد
نباید که بر وی فشانند گرد
هوش مصنوعی: هنگامی که کسی در میدان جنگ به سختی و ناکامی مواجه می‌شود، نباید بر او خرده گرفت و او را سرزنش کرد.
نیایش کنان پیش پیل ژیان
بباید شدن تنگ بسته میان
هوش مصنوعی: برای درخواست کردن و نیایش کردن در مقابل قدرت بزرگ زندگی، باید در شرایط سخت و دشوار قرار بگیریم و خود را در محاطی تنگ ببینیم.
خروشی برآمد که فرمان کنیم
ز رای توآرایش جان کنیم
هوش مصنوعی: صدایی بلند شد که به دستور تو عمل کنیم و جان خود را زیبا و آراسته کنیم.
وزان روی طلخند پیش سپاه
چنین گفت با پاسبانان گاه
هوش مصنوعی: و از آن چهره‌ی زشتش در برابر سپاه، این‌گونه با نگهبانان سخن گفت:
گر ایدون که باشیم پیروزگر
دهد گردش اختر نیک بر
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که ما پیروز و موفق باشیم، گردش ستاره‌ها نیز به نفع ما خواهد بود.
همه تیغها کینه رابر کشیم
به یزدان پناهیم و دم در کشیم
هوش مصنوعی: تمام شمشیرها را به سمت کینه برمی‌کشیم و به خدا پناه می‌بریم و در آرامش می‌نفسیم.
چو یابید گو را نبایدش کشت
نه با اوسخن نیز گفتن درشت
هوش مصنوعی: اگر کسی را پیدا کردی که می‌توانی با او به تفاهم برسی، نباید او را اذیت کردی یا قصد آسیبی به او داشته باشی. همچنین، حتی در گفت‌وگو هم نباید با زبان تند و بی‌احترامی با او صحبت کنی.
بگیریدش از پشت آن پیل مست
به پیش من آرید بسته دو دست
هوش مصنوعی: او را از پشت آن فیل مست بگیرید و به جلو بیاورید، با دست‌های بسته.
همانگه خروشیدن کرنای
برآمد زدهلیز پرده‌سرای
هوش مصنوعی: در همان لحظه، صدای کرنای در حال نواختن و شور و هیجان در فضا پیچید.
همه کوه و دریا پر آواز گشت
توگفتی سپهر روان بازگشت
هوش مصنوعی: همه جا پر از صدا و نوای طبیعی شده است، انگار که آسمان دوباره به حرکت درآمده و به زندگی برگشته است.
ز بس نعره و چاک چاک تبر
ندانست کس پای گیتی ز سر
هوش مصنوعی: به خاطر سروصدای زیاد و بلوا، هیچ‌کس متوجه نشد که پای عالم از کجا شروع می‌شود.
ز رخشنده پیکان و پر عقاب
همی دامن اندر کشید آفتاب
هوش مصنوعی: آفتاب مانند پیکانی درخشان و پر عقاب در حال حرکت است و دامن خود را در آسمان می‌کشاند.
زمین شد به کردار دریای خون
در ودشت بد زیرخون اندرون
هوش مصنوعی: زمین مانند دریایی از خون شده و در دشت، زیر آن، دریاچه‌ای از خون وجود دارد.
دو پیل ژیان شاهزاده دو شاه
براندند هر دو ز قلب سپاه
هوش مصنوعی: دو فیل بزرگ مانند شاهزاده‌ها، هر دو از میان قلب سپاه عبور کردند و به سمت جلو رفتند.
برآمد خروشی ز طلخند وگو
که از باد ژوپین من دور شو
هوش مصنوعی: صدایی از دور شنیده می‌شود که به دیگران می‌گوید از من فاصله بگیرند و دور شوند.
به جنگ برادر مکن دست پیش
نگه دار ز آواز من جای خویش
هوش مصنوعی: با برادر خود به نزاع نپرداز و دستت را جلو نبر، جای خود را خوب بشناس و به صدای من توجه کن.
همی این بدان گفت وآن هم بدین
چودریای خون شد سراسر زمین
هوش مصنوعی: همه‌ جا پر از خون و خونریزی شده و این موضوع باعث شده که زندگی و زمین دیگر جایی برای آسایش نداشته باشد.
یلانی که بودند خنجر گزار
بگشتند پیرامن کارزار
هوش مصنوعی: جوانمردانی که در میدان نبرد و رزم حاضر بودند، به دور هم جمع شدند و آماده‌ی مقابله شدند.
ز زخم دوشاه آن دو پرخاشجوی
همی خون و مغز اندر آمد به جوی
هوش مصنوعی: از زخمی که دو حریف پرخاشگر بر هم می‌زنند، خون و مغزشان به جوی جاری می‌شود.
برین گونه تا خور ز گنبد بگشت
وز اندازه آویزش اندرگذشت
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که چون خورشید به دور گنبد آسمان می‌چرخد و از حد و اندازه‌ای که برای آویزش در نظر گرفته شده، گذر می‌کند. به عبارتی دیگر، به تغییرات و حرکت‌های خورشید و تأثیر آن بر فضای اطراف اشاره دارد.
خروش آمد از دشت و آواز گو
که ای جنگسازان و گردان نو
هوش مصنوعی: صدای بلندی از دشت به گوش می‌رسد و نداهایی به گوش می‌رسد که به جنگجویان و پیشروان جدید فراخوان می‌دهد.
هرآنکس که خواهد زما زینهار
مدارید ازو کینه در کارزدار
هوش مصنوعی: هر کسی که از من چیزی می‌خواهد، «مواظب باشید» از او کینه‌ای در دل نداشته باشید.
بدان تا برادر بترسد ز جنگ
چوتنها بماند نسازد درنگ
هوش مصنوعی: اگر برادری بخواهد از جنگ بترسد، باید بداند که تنها ماندن او موجب تأخیر در تصمیم‌گیری نمی‌شود.
بسی خواستند از یلان زینهار
بسی کشته شد در دم کار زار
هوش مصنوعی: بسیاری از دلاوران تقاضا کردند که با احتیاط عمل کنند، اما در آن لحظه حساس جنگ، خیلی‌ها جان خود را از دست دادند.
چو طلخند بر پیل تنها بماند
گو او را به آواز چندی بخواند
هوش مصنوعی: اگر طلا بر روی فیل تنها بماند، آیا به او چند بار از راه صدا خبر می‌دهند؟
که رو ای برادر به ایوان خویش
نگه کن به ایوان و دیوان خویش
هوش مصنوعی: برادر، به پیشانی خانه و مکان خود نگاهی بینداز؛ به دقت به آنچه که متعلق به توست توجه کن.
نیابی همانا بسی زنده تن
از آن تیغزن نامدار انجمن
هوش مصنوعی: هرگز نخواهی یافت که زنده‌ای از تیغ آن مبارز مشهور بدست آید.
همه خوب کاری ز یزدان شناس
وزو دار تا زنده باشی سپاس
هوش مصنوعی: همه کارهای نیک را از خداوند بشناس و تا زمانی که زنده هستی، از او سپاسگزاری کن.
که زنده برفتی توازپیش جنگ
نه هنگام رایست و روز درنگ
هوش مصنوعی: اگر زنده مانده‌ای، از پیش جنگ برو و به تأمل و تعلل نپرداز.
چوبشنید طلخند آواز اوی
شد از ننگ پیچان و پر آب روی
هوش مصنوعی: چوب، صدای تلخ او را شنید و از شرم، رنگش به سیاهی و آب آلودگی گرایید.
به مرغ آمد از دشت آوردگاه
فراز آمدندش زهر سو سپاه
هوش مصنوعی: مرغی از دشت جنگ به پرواز درآمد و از هر طرف همواره گروهی به سمت او آمدند.
در گنج بگشاد و روزی بداد
سپاهش شد آباد و با کام وشاد
هوش مصنوعی: او در خزانه را گشود و روزی به مردم داد، سپاهش آباد و شاد و خوشحال شد.
سزاوار خلعت هر آنکس که دید
بیاراست او را چنانچون سزید
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی‌ها و فضایل را ببیند، شایسته است که به او احترام بگذارند و او را به بهترین شکل آراسته کنند.
به دینار چون لشکر آباد گشت
دل جنگجوی از غم آزادگشت
هوش مصنوعی: زمانی که ثروت و مالی به اندازه کافی فراهم می‌شود، دل انسان که درگیر غم و اندوه است، به آرامش و آزادی دست پیدا می‌کند.
پیامی فرستاد نزدیک گو
که ای تخت را چون بپالیز خو
هوش مصنوعی: پیامی به کسی نزدیک فرستاد که ای تخت را به خاطر پالیز به حالت اولیه‌اش برگردان.
برآنی که از من شدی بی‌گزند
دلت را به زنار افسون مبند
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر من دچار مشکل نشدی، دل خودت را به جادو و فریب نسپار.
به آتش شوی ناگهان سوخته
روان آژده چشمها دوخته
هوش مصنوعی: ناگهان به آتش می‌افتی و روح تو می‌سوزد، در حالی که چشمانت به شدت به تماشا دوخته شده است.
چو بشنید گو آن پیام درشت
دلش راز مهر برادر بشست
هوش مصنوعی: وقتی که آن پیام قوی و محکم را شنید، دلش از راز محبت برادر خالی شد.
دلش زان سخن گشت اندوهگین
به فرزانه گفت این شگفتی ببین
هوش مصنوعی: دل او از آن گفته‌ها ناراحت شد و به حکیم گفت: ببین چه شگفتی‌ای رخ داده است.
بدوگفت فرزانه کای شهریار
تویی از پدر تخت را یادگار
هوش مصنوعی: فرزانه به شهریار گفت: تو از پدر خود، این تخت سلطنت را به ارث برده‌ای.
ز دانش پژوهان تو داناتری
هم از تاجداران تواناتری
هوش مصنوعی: از افرادی که علم را می‌آموزند، تو باهوش‌تر هستی و در مقایسه با کسانی که دارای قدرت و ثروت هستند، تو برتر هستی.
مرا این درستست و گفتم بشاه
ز گردنده خورشید و تابنده ماه
هوش مصنوعی: این جمله نشان‌دهنده‌ی این است که من به درستی باور دارم و به پادشاه گفتم که من به طور مرتب با خورشید و ماه در ارتباط هستم. خورشید و ماه نمادهایی از روشنایی و زیبایی هستند که در زندگی من تأثیرگذارند.
که این نامور تا نگردد هلاک
بگردد چو مار اندرین تیره خاک
هوش مصنوعی: این شخص نامی تا زمانی که از بین نرود و نابود نشود، مانند ماری در این زمین تاریک و سخت در حال حرکت است.
به پاسخ تو با او درشتی مگوی
بپیوند و آزرم او را بجوی
هوش مصنوعی: در جواب تو، با او با خشونت صحبت نکن و به او احترام بگذار.
اگر جنگ سازد بسازیم جنگ
که او با شتابست و ما با درنگ
هوش مصنوعی: اگر جنگی برپا شود، ما هم آماده می‌شویم، اما او به‌سرعت عمل می‌کند و ما آرام و با فکر جلو می‌رویم.
سپهبد فرستاده را پیش خواند
به خوبی فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: سپهبد به خوبی و با احترام، پیام‌رسان را به نزد خود خواست و با او به گفتگو پرداخت.
بدوگفت رو با برادر بگوی
که چندین درشتی و تندی مجوی
هوش مصنوعی: با برادر خود با مهربانی صحبت کن و از جزئیات سخت و تند بپرهیز.
درشتی نه زیباست با شهریار
پدرنامور بود و تو نامدار
هوش مصنوعی: زبان تند و خصومت بر خلاف زیبایی است. پدر بزرگ‌نام و معروف، تو نیز شخصیتی نامی و مشهور داری.
مرا این درستست کز پند من
تو دوری نجویی ز پیوند من
هوش مصنوعی: من این را درست می‌دانم که تو از نصیحت من دوری می‌کنی و به پیوندی که با من داری توجه نمی‌کنی.
ولیکن مرا ز آنک هست آرزوی
که تو نامور باشی و نامجوی
هوش مصنوعی: اما من به خاطر این که آرزو دارم تو مشهور و شناخته شده باشی، احساس رضایت می‌کنم.
بگویم همه آنچ اندر دلست
سخنها که جانم برو مایلست
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که همه چیزهایی را که در دلم دارم، بیان کنم؛ زیرا جانم به گفتن آن‌ها تمایل دارد.
تو را سر بپیچد ز دستور بد
زآسانی و رای وراه خرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که ممکن است از دستورات و راهکارهای صحیح و منطقی فاصله بگیری و به سادگی و آسانی بی‌توجه شوی.
مگوی ای برادر سخن جز بداد
که گیتی سراسر فسونست و باد
هوش مصنوعی: ای برادر، جز به حق و حقیقت سخن نگو، چون دنیا پر از فریب و illusion است و به راحتی می‌تواند ما را گمراه کند.
سوی راستی یاز تا هرچ هست
ز گنج و ز مردان خسروپرست
هوش مصنوعی: به سمت حقیقت پیش برو، تا به آنچه که هست، از گنج و از مردان پرستنده‌ی پادشاهان دست یابی.
فرستم همه سر به سر پیش تو
ببیند روان بداندیش تو
هوش مصنوعی: می‌خواهم همه چیز را به تو برسانم تا تو هم از افکار و روحیات من آگاه شوی.
که اندر دل من جز از داد نیست
مباد آنک از جان تو شاد نیست
هوش مصنوعی: در دل من جز عدالت و انصاف جایی ندارد و امیدوارم که این چیزها از جان تو دور نباشد.
برینست رایم که دادم پیام
اگر بشنود مهتر خویش کام
هوش مصنوعی: بر این اساس به نظرم می‌رسد که پیامی را به کسی فرستاده‌ام و اگر او پیام را بشنود، به خواسته‌اش خواهد رسید.
ور ایدون که رایت جز از جنگ نیست
به خوبی و پیوندت آهنگ نیست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به پیروزی دست یابی و رهایی از دشواری‌ها، باید بدانی که تنها از طریق نبرد و تلاش می‌توان به هدف رسید و هیچ جایگاهی از دوستی و نزدیکی بدون کوشش به دست نمی‌آید.
بسازم کنون جنگ را لشکری
که باید سپاه مرا کشوری
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم جنگ را به راه بیاندازم و نیرویی بسازم که به اندازه‌ی کشورم، نیرو و قدرت داشته باشد.
ازین مرز آباد ما بگذریم
سپه را همه پیش دریا بریم
هوش مصنوعی: بیایید از این سرزمین پر خرم عبور کنیم و به سوی دریا برویم.
یکی کنده سازیم گرد سپاه
برین جنگجویان ببندیم راه
هوش مصنوعی: بیایید در این نبرد، یک دایره بسازیم تا راه این جنگجویان را ببندیم.
ز دریا بکنده در آب افگنیم
سراسر سر اندر شتاب افگنیم
هوش مصنوعی: ما از دریا به درون آب می‌پاشیم و به سرعت تمام سر را در آن غرق می‌کنیم.
بدان تا هرآنکس که بیند شکست
ز کنده نباشد ورا راه جست
هوش مصنوعی: بدان که هر کسی که شکست را می‌بیند، نباید ناامید شود و از تلاش بازایستد.
ز ماهرک پیروز گردد به جنگ
بریزیم خون اندرین جای تنگ
هوش مصنوعی: اگر در مبارزه‌ای با مهارت و توانایی پیروز شویم، خون و جان‌مان را در این مکان تنگ فدای این جنگ می‌کنیم.
سپه را همه دستگیر آوریم
مبادا که شمشیر و تیر آوریم
هوش مصنوعی: باید همه را به کمک بگیریم تا از بروز جنگ و خونریزی جلوگیری کنیم.
فرستاده برگشت و آمد چو باد
بروبر سخنهای گو کرد یاد
هوش مصنوعی: فرستاده برگشت و مانند باد به سرعت آمد و درباره صحبت‌ها و گفتگوها یادآوری کرد.
چوطلخند بشنید گفتار گو
ز لشکر هرآنکس که بد پیشرو
هوش مصنوعی: وقتی طلیعه دار از دلاوری‌های لشکر سخن گفت، هر کسی که در پی او بود، به فرمانش گوش داد و راهش را ادامه داد.
بفرمود تا پیش او خواندند
سزاوار هر جای بنشاندند
هوش مصنوعی: او دستور داد که برایش خواندن شروع کنند و هر کس را در جای مناسب خود نشاندند.
همه پاسخ گو بدیشان بگفت
همه رازها برگشاد از نهفت
هوش مصنوعی: همه به آنها پاسخ دادند و تمامی رازها را از پنهان بیرون آوردند.
به لشکر چنین گفت کین جنگ نو
به دریا که اندیشه کردست گو
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی به گروه خود می‌گوید که این نبرد تازه مانند جنگی است که در دریا اتفاق می‌افتد و آن را مورد بررسی و تفکر قرار دهید.
چه بینید واین را چه رای آوریم
که اندیشه او به جای آوریم
هوش مصنوعی: چه بگوییم و چه نظری بدهیم که بتوانیم درک و اندیشه او را به درستی منتقل کنیم؟
اگر بود خواهید با من یکی
نپیچید سر را ز داد اندکی
هوش مصنوعی: اگر خواهان دوستی و همراهی با من هستید، لطفاً بیهوده مسائل را پیچیده نکنید و در مورد مشکلات کوچک سخت نگیریم.
اگر جنگ جویم چه دریا چه کوه
چو در جنگ لشکر بود هم گروه
هوش مصنوعی: اگر بخواهم با کسی بجنگم، برایم فرقی نمی‌کند که جنگ در دریا باشد یا در کوه، چرا که در هر صورت باید با هم‌گروه خود با شور و شوق مبارزه کنم.
اگر یار باشید با من به جنگ
از آواز روبه نترسد پلنگ
هوش مصنوعی: اگر یار و همراه من باشید، پلنگ از صدای روباه نمی‌ترسد.
هر آنکس که جویند نام بزرگ
ز گیتی بیابند کام بزرگ
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال نام و شهرت بزرگ باشد، در این دنیا به خواسته‌های بزرگ خود خواهد رسید.
جهانجوی اگر کشته گردد به نام
به از زنده دشمن بدو شادکام
هوش مصنوعی: اگر یک مبارز بزرگ به خاطر نام و افتخار کشته شود، بهتر است تا اینکه دشمنی زنده باشد که به او خوشحال باشد.
هر آنکس که درجنگ تندی کند
همی از پی سودمندی کند
هوش مصنوعی: هر کسی که در جنگ و خشونت شرکت کند، در حقیقت به دنبال منافع و سود خود می‌باشد.
بیابید چندان ز من خواسته
پرستنده و اسب آراسته
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که من از شما خواسته‌ام، دست پرستنده و اسب زین‌کرده را بیابید.
ز کشمیر تا پیش دریای چین
به هر شهر برماکنند آفرین
هوش مصنوعی: از کشمیر تا کنار دریای چین، در هر شهری بر ما مدح و ستایش می‌کنند.
ببخشم همه شهرها بر سپاه
چوفرمان مرا گردد و تاج و گاه
هوش مصنوعی: اگر در یک میدان جنگ سپاه دشمن به فرمان من و تحت عنوان سلطنت و قدرت من باشد، من همه شهرها را به آنها می‌بخشم.
بپاسخ همه مهتران پیش اوی
یکایک نهادند برخاک روی
هوش مصنوعی: به خاطر احترام به همه بزرگان، هر کدام به نوبت زانو به زمین زدند و به او احترام گذاشتند.
که ما نام جوییم و تو شهریار
ببینی کنون گردش روزگار
هوش مصنوعی: ما به دنبال نام و شهرت هستیم و تو در مقام پادشاه، این تغییرات و تحولات روزگار را مشاهده می‌کنی.
ز درگاه طلخند برشد خروش
ز لشکر همه کشور آمد بجوش
هوش مصنوعی: از درگاه خوش‌خند یک صدا برخاست و از لشکر همگی، کشور به جنب و جوش درآمد.
سپه را همه سوی دریا کشید
وزان پس سپاه گوآمد پدید
هوش مصنوعی: سربازان را همه به سمت دریا هدایت کردند و بعد از آن، سپاه نمایان شد.
برابر فرود آمدند آن دو شاه
که بودند با یکدگر کینه خواه
هوش مصنوعی: آن دو شاه که با یکدیگر دشمنی داشتند، به یک اندازه به پایین آمدند.
بگرد اندرون کنده‌ای ساختند
چوشد ژرف آب اندر انداختند
هوش مصنوعی: آنها درون درخت کهنه را گشتند و ساختند، مانند تکه‌ای که به عمق آب انداخته شده است.
دو لشکر برابر کشیدند صف
سواران همه بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: دو گروه از سواران در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کردند و همه آماده نبرد هستند، به طوری که هیجان و آمادگی در چهره‌هایشان نمایان است.
بیاراست با میسره میمنه
کشیدند نزدیک دریا بنه
هوش مصنوعی: با زیبایی و تزئینات، گروهی از شجاعان به سمت دریا حرکت کردند.
دو شاه گرانمایه پر درد و کین
نهادند برپشت پیلان دو زین
هوش مصنوعی: دو پادشاه بزرگ و با ارزشی که پر از رنج و دشمنی هستند، زین‌هایی را بر روی دو فیل گذاشته‌اند.
به قلب اندرون ساخته جای خویش
شده هر یکی لشکر آرای خویش
هوش مصنوعی: در دل انسان، هر احساسی مانند لشکری در صف آرایش می‌نشیند و جای خود را می‌گیرد.
زمین قار شد آسمان شد بنفش
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
هوش مصنوعی: زمین لرزیده و آسمان به رنگ بنفش درآمده، از بس که نیزه‌ها و پرچم‌های رنگین در آن به اهتزاز درآمده‌اند.
هوا شد ز گرد سپاه آبنوس
ز نالیدن بوق وآوای کوس
هوش مصنوعی: هوا به خاطر گرد و غبار سپاه تیره و سیاه شده است و صدای ناله و طنین بوق و کوس به گوش می‌رسد.
تو گفتی که دریا بجوشد همی
نهنگ اندرو خون خروشد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که اگر دریا به جوش بیاید، نهنگ‌ها هم در آن خون می‌ریزند.
ز زخم تبرزین و گوپال و تیغ
ز دریا برآمد یکی تیره میغ
هوش مصنوعی: از جراحت‌های تبر و تیغ و همچنین طوفان دریا، یکی ابری تاریک شکل گرفت.
چو بر چرخ خورشید دامن کشید
چنان شد که کس نیز کس را ندید
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید چرخش کرد و لباسش را به دور خود پیچید، همه چیز به گونه‌ای شد که هیچ‌کس نتوانست دیگری را ببیند.
توگفتی هوا تیغ بارد همی
بخاک اندرون لاله کارد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که در آسمان، هوای تند و خنکی مانند تیغ به زمین فرو می‌ریزد، و بر روی لاله‌ها مانند کاردی فرود می‌آید.
ز افگنده گیتی بران گونه گشت
که کرکس نیارست برسرگذشت
هوش مصنوعی: از آنچه در جهان افتاده، اوضاع به گونه‌ای تغییر کرده که حتی کرکس هم نتوانست بر فراز آن بیاسود.
گروهی بکنده درون پر ز خون
دگر سر بریده فگنده نگون
هوش مصنوعی: گروهی با بستن دلیری و شجاعت، از سختی‌ها و رنج‌ها عبور کرده و قهرمانانه تلاش می‌کنند، در حالی که برخی دیگر، با بی‌پروایی و بی‌مسئولیتی، به سرنوشت بدی دچار می‌شوند و سقوط می‌کنند.
ز دریا همی‌خاست از باد موج
سپاه اندر آمد همی فوج فوج
هوش مصنوعی: از دریا به‌واسطه‌ی باد، امواجی به‌وجود آمدند و به‌طور پیوسته گروه گروه به سمت ساحل ریختند.
همه دشت مغز و جگر بود و دل
همه نعل اسبان ز خون پر ز گل
هوش مصنوعی: در دشت، مغز و جگر انسان‌ها وجود داشت و دل‌ها پر از خون بودند، به طوریکه نعل‌های اسبان از این خون پوشیده شده بود و به مانند گل درخشان شده بودند.
نگه کرد طلخند از پشت پیل
زمین دید برسان دریای نیل
هوش مصنوعی: نگاهی به دشت از پشت فیل به زمین انداخت و در آن، دریاچه نیل را مشاهده کرد.
همه باد بر سوی طلخند گشت
به راه و به آب آرزومند گشت
هوش مصنوعی: همه در مسیر باد به سمت درختان تلخ می‌روند و در مسیر آب، آرزوهای خود را جستجو می‌کنند.
ز باد و ز خورشید و شمشیر تیز
نه آرام دید و نه راه گریز
هوش مصنوعی: نه از باد خبر آرامش گرفت، نه از خورشید نوری برای فرار یافت، و نه از تیغه‌ی تیز شمشیر چاره‌ای پیدا کرد.
بران زین زرین بخفت و بمرد
همه کشور هند گو راسپرد
هوش مصنوعی: زین طلایی بران شد و درگذشت، همه سرزمین هند را در اندوه خود غرق کرد.
ببیشی نهادست مردم دو چشم
ز کمی بود دل پر از درد وخشم
هوش مصنوعی: انسان‌ها به دلیل کمبودها و نارسایی‌ها، دو چشم خود را پر از درد و خشم کرده‌اند.
نه آن ماند ای مرد دانا نه این
ز گیتی همه شادمانی گزین
هوش مصنوعی: نه آنچه در این دنیا هست باقی می‌ماند و نه آنچه موجود است، پس ای مرد دانا، از این دنیا تنها شادمانی را انتخاب کن و بپذیر.
اگر چند بفزاید از رنج گنج
همان گنج گیتی نیرزد به رنج
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است ثروتی به دست آید، اما به هیچ قیمتی نمی‌تواند زحمات و رنج‌هایی که برای آن می‌کشیم را جبران کند. در واقع، ارزش واقعی زندگی در لذت‌ها و آرامش‌های آن نهفته است و نباید به خاطر به دست آوردن ثروت، خود را به زحمت بیندازیم.
زقلب سپه چون نگه کرد گو
ندید آن درفش سپهدار نو
هوش مصنوعی: از دل سپاه که نگاه کرد، متوجه شد که آن پرچم تازه فرمانده را نمی‌بیند.
سواری فرستاد تا پشت پیل
بگردد بجوید همه میل میل
هوش مصنوعی: سوارکاری فرستاد تا دور و بر فیل بگردد و تمام خواسته‌ها و تمایلات را جستجو کند.
ببیند که آن لعل رخشان درفش
کزو بود روی سواران بنفش
هوش مصنوعی: ببینید آن گوهر درخشان که بر فراز آن، چهره سواران بنفش رنگ نمایان است.
کجاشد که بنشست جوش نبرد
مگر چشم من تیره گون شد ز گرد
هوش مصنوعی: چرا جوش و خروش از بین رفت و آرامش برقرار شد؟ آیا این به خاطر این نیست که چشمان من به دلیل غبار تیره شده‌اند؟
سوار آمد و سر به سر بنگرید
درفش سرنامداران ندید
هوش مصنوعی: راننده آمد و اطراف را نگریست، اما پرچم رهبران را ندید.
همه قلب گه دید پر گفت و گوی
سواران کشور همه شاه جوی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حال و احوال مردم و احساساتشان می‌پردازد. او می‌گوید که قلب همه افراد پر از صحبت‌ها و داستان‌های سواران و قهرمانان کشور است. به عبارت دیگر، این احساسات و روایت‌ها در زندگی مردم تأثیر گذاشته و به نوعی همه درگیر این ماجراها هستند. این امر نشان‌دهنده‌ی وحدت و اشتراک تجربیات مردم در برابر رویدادهای بزرگ و مهم است.
فرستاده برگشت و آمد چو باد
سخنها همه پیش او کرد یاد
هوش مصنوعی: فرستاده بازگشت و مثل باد آمد و همه گفتگوها را به خاطر آورد.
سپهبد فرود آمد از پشت پیل
پیاده همی‌رفت گریان دو میل
هوش مصنوعی: فرمانده از پشت فیل پایین آمد و با پای پیاده به سمت جلو می‌رفت در حالی که به شدت گریه می‌کرد.
بیامد چوطلخند را مرده دید
دل لشکر از درد پژمرده دید
هوش مصنوعی: مردی که به میدان جنگ رفته بود، وقتی به جنازهٔ طلخند (یک رزمنده) برخورد، احساس کرد که دل سربازان از این مصیبت و غم به شدت در حال دلسردی و پژمردگی است.
سراپای او سر به سر بنگرید
به جایی برو پوست خسته ندید
هوش مصنوعی: تمام وجود او را که بررسی کنی، به جایی نخواهی رسید که نشانی از خستگی و آرزوهای برآورده نشده باشد.
خروشان همه گوشت بازو بکند
نشست از برش سوگوار و نژند
هوش مصنوعی: خروشنده و نیرومند، همه دستانش پاره پاره شد و به خاطر او، غمگین و حزین نشسته است.
همی‌گفت زار ای نبرده جوان
برفتی پر از درد و خسته روان
هوش مصنوعی: او با ناراحتی می‌گوید، ای جوانی که به سفر رفته‌ای، پر از درد و خستگی به دل و جان.
تو راگردش اختر بد بکشت
وگرنه نزد بر تو بادی درشت
هوش مصنوعی: شما به دلیل تأثیرات منفی ستاره‌ها به این حال و روز افتاده‌اید، وگرنه از نظر توانایی و قدرت، هیچ چیزی مانع شما نمی‌شد.
بپیچید ز آموزگاران سرت
تو رفتی ومسکین دل مادرت
هوش مصنوعی: از آموزگاران دوری کن، زیرا تو رفته‌ای و دل مادرت در عذاب است.
بخوبی بسی راندم با تو پند
نیامد تو را پند من سودمند
هوش مصنوعی: با تو به خوبی رفتار کردم، اما از نصیحت من بهره‌ای نبردی.
چو فرزانه گو بد آنجا رسید
جهان جوی طلخند را مرده دید
هوش مصنوعی: وقتی حکیم به آنجا رسید، دید که دنیا به مانند جوی تلخی است که در آن مرده‌ای قرار دارد.
برادرش گریان و پر درد گشت
خروش سواران بران پهن دشت
هوش مصنوعی: برادرش با اندوه و گریه به حال آمده است و صدای سواران در دشت پهن به گوش می‌رسد.
خروشان بغلتید در پیش گو
همی‌گفت زار ای جهان‌دار نو
هوش مصنوعی: با شتاب و سر و صدا، در برابر سخنگو یاری می‌جست و می‌گفت: ای حاکم نوظهور، چقدر نالان و غمگینم!
ازان پس بیاراست فرزانه پند
بگو گفت کای شهریار بلند
هوش مصنوعی: پس از آن، فرزانه به زیبایی آراسته شد و شروع به سخن گفتن کرد. او گفت: ای پادشاه بزرگ و بلندمرتبه.
ازین زاری و سوگواری چه سود
چنین رفت و این بودنی کار بود
هوش مصنوعی: از این همه زاری و ناله چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود، وقتی که چنین حالتی بود و این روند طبیعی زندگی است.
سپاس از جهان آفرینت یکیست
که طلخند بر دست تو کشته نیست
هوش مصنوعی: سپاس از خداوندی که به تو کمک می‌کند و هیچ چیز ناگوار و تلخی را به دست تو نمی‌سپارد.
همه بودنی گفته بودم به شاه
ز کیوان و بهرام و خورشید و ماه
هوش مصنوعی: من در مورد همه چیزهایی که وجود دارند، به شاه از کیوان، بهرام، خورشید و ماه سخن گفته‌ام.
که چندان به پیچید برزم این جوان
که برخویشتن بر سر آرد زمان
هوش مصنوعی: این جوان آنقدر به خود غره است که زمانی می‌رسد که قدرت زمان بر او چیره می‌شود و او را سر جای خود می‌آورد.
کنون کار طلخند چون بادگشت
بنادانی و تیزی اندر گذشت
هوش مصنوعی: اکنون کار سخت و تلخی مانند باد می‌گذرد، که بر اثر نادانی و بی‌توجهی به پیش می‌رود.
سپاهست چندان پر از درد و خشم
سراسر همه برتو دارند چشم
هوش مصنوعی: یک گروه بزرگ از انسان‌ها پر از درد و خشم هستند و همه‌ی آن‌ها به تو خیره شده‌اند.
بیارام و ما را تو آرام ده
خرد را به آرام دل کام ده
هوش مصنوعی: آرامش را برای ما به ارمغان بیاور و به عقل ما آسایش ببخش تا دل‌مان نیز آرام گیرد.
که چون پادشا را ببیند سپاه
پر از درد و گریان پیاده به راه
هوش مصنوعی: وقتی که سپاه، پادشاه را می‌بیند، در حالی که از درد و رنج گریان و بی‌پناه در مسیر حرکت می‌کنند.
بکاهدش نزد سپاه آبروی
فرومایه گستاخ گردد بروی
هوش مصنوعی: اگه کسی در برابر سرداران و جنگجویان، بی‌مِهری و کم‌احترامی کند، موجب می‌شود که او بی‌پروا و بی‌احترامی بیشتری از خود نشان دهد.
به کردار جام گلابست شاه
که از گرد یکباره گردد تباه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی مانند یک جام گلاب است که با یک گرد و غبار ناگهانی، به ضرر و فساد دچار می‌شود. در واقع، تشبیه به این صورت است که زیبایی و کیفیت شخص ظاهری، ممکن است به سرعت تحت تأثیر عوامل منفی قرار گیرد و از بین برود.
ز دانا خردمند بشنید پند
خروشی ز لشکر برآمد بلند
هوش مصنوعی: از فردی آگاه و خردمند نصیحتی شنید، که صدای بلندی از لشکر به گوش رسید.
که آن لشکر اکنون جدا نیست زین
همه آفرین باد بر آن و این
هوش مصنوعی: آن لشکر حالا از این همه کارهای خوب و شگفتی‌ها جدا نیست، پس بر آن و این همه چیزهایی که در دنیا وجود دارد، درود باد.
همه پاک در زینهار منید
وزین بر منش یادگار منید
هوش مصنوعی: همه شما از من در امان باشید و از این موضوع، یادگاری از من به جای بگذارید.
ازان پس چو دانندگان را بخواند
به مژگان بسی خون دل برفشاند
هوش مصنوعی: بعد از آن، وقتی که دانایان را بخواند، با چشمان خود بسیار خون دل ابراز خواهد کرد.
ز پند آنچ طلخند را داده بود
بدیشان بگفت آنچ زو هم شنود
هوش مصنوعی: از نصیحت‌های تلخی که به آن‌ها داده شده بود، گفت آنچه را که خود نیز از او شنیده است.
یکی تخت تابوت کردش ز عاج
ز زر و ز پیروزه و خوب ساج
هوش مصنوعی: یکی تابوتی از عاج، طلا و سنگ‌های قیمتی برای او ساخت.
بپوشید رویش به چینی پرند
شد آن نامور نامبردار هند
هوش مصنوعی: صورت او را با پارچه‌ای زیبا پوشانده‌اند و او به نامی مشهور و معروف در هند تبدیل شده است.
بدبق و بقیر و بکافور و مشک
سرتنگ تابوت کردند خشک
هوش مصنوعی: بدی، غم و تنگی‌هایی همچون بوی بد و دشواری‌های زندگی را می‌توان به تابوت تشبیه کرد که در آن خشکی و عدم خوشحالی وجود دارد. با وجود عناصر مختلفی مثل خاکستر، بوی خوش و تلخی، انسان‌ها در زندگی با سختی‌ها و تجربیات تلخ روبرو می‌شوند.
وزان جایگه تیز لشکر براند
به راه و به منزل فراوان نماند
هوش مصنوعی: و از آن مکان، لشکری تندرو به راه می‌افتد و در هر مقصدی مدت زیادی نمی‌ماند.
چو شاهان گزیدند جای نبرد
بشد مادر از خواب و آرام و خورد
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهان مکان جنگ را انتخاب کردند، مادر از خواب بیدار شد و دیگر آرامش نداشت.
همیشه بره دیدبان داشتی
به تلخی همی روز بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو همیشه نگهبانی داشتی که از دور نظارت کند، حتی در روزهایی که شرایط سخت و تلخی را تجربه کردی.
چوازراه برخاست گرد سپاه
نگه کرد بینادل از دیده‌گاه
هوش مصنوعی: به دلیل وقوع گرد و غبار ناشی از حرکت سپاه، بیننده‌ای به دقت نگریست و مشاهده کرد.
همی دیده‌بان بنگرید از دو میل
که بیند مگر تاج طلخند و پیل
هوش مصنوعی: یک نگهبان از دو دوربین نگاه می‌کند شاید تاجی زرین و فیل بزرگی را ببیند.
ز بالا درفش گو آمد پدید
همه روی کشور سپه گسترید
هوش مصنوعی: پرچم بزرگی از بالای میدان نمایان شد و سپاه تمام کشور را پوشاند.
نیامد پدید از میان سپاه
سواری برافگند از دیده‌گاه
هوش مصنوعی: هیچ سوارکاری از میان سپاه ظاهر نشد که خود را از نگاه‌ها پنهان کند یا بر افرازد.
که لشکر گذر کرد زین روی کوه
گو وهرک بودند با او گروه
هوش مصنوعی: سربازان از این سمت کوه عبور کردند و هر کسی که با آنها بود، گروهی تشکیل داد.
نه طلخند پیدا نه پیل و درفش
نه آن نامداران زرینه کفش
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که نه نشانه‌ای از شادی و خوشحالی وجود دارد، نه نشانه‌ای از قدرت و اقتدار، و نه خبری از نام‌آوران و قهرمانانی که دست‌ها و پاهایشان از طلاست. در واقع، همه چیز در حالتی از ناکامی و عدم حضور قهرمانان بزرگ به سر می‌برد.
ز مژگان فروریخت خون مادرش
فراوان به دیوار بر زد سرش
هوش مصنوعی: از چشمانش اشکهای زیاد مانند خون بر دیوار ریخت و سرش را به شدت به دیوار کوبید.
ازان پس چوآمد به مام آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: بعد از آنکه خبر به ما رسید که حکومت شاهنشاهی به خطر افتاده و وضعیت ناگواری پیش آمده است.
جهاندار طلخند بر زین بمرد
سرگاه شاهی بگو در سپرد
هوش مصنوعی: فرمانروای دنیا با چهره‌ای درهم و غمگین بر اسب نشسته و در لحظه‌ای که می‌خواهند قدرتش را به دیگران بسپارند، سخن می‌گوید.
همی جامه زد چاک و رخ را بکند
به گنجور گنج آتش اندر فگند
هوش مصنوعی: او هم لباسش را چاک کرد و چهره‌اش را آشکار کرد، و مانند گنجی پر از آتش به گنجور پرتاب کرد.
به ایوان او شد دمان مادرش
به خون اندرون غرقه گشته سرش
هوش مصنوعی: مادرش به ایوان او آمد و در حالتی سخت و پر از اندوه به این دلیل که او در درون خود غرق در خون است، به سرش می‌نگریست.
همه کاخ وتاج بزرگی بسوخت
ازان پس بلند آتشی برفروخت
هوش مصنوعی: پس از آنکه همه‌ چیزهایی که با شکوه و عظمت بودند، نابود شد، آتشی بزرگ و تند برافروخته شد.
که سوزد تن خویش به آیین هند
ازان سوگ پیداکند دین هند
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا اشاره دارد که کسی به خاطر عشق و اشتیاق، خود را به آتش می‌کشد و از این سوختن به نوعی شادی و دین جدیدی می‌رسد. این احساسات و تغییرات ناشی از عشق او را به سمتی می‌کشاند که به عقاید و رسوم جدیدی تعلق خاطر پیدا می‌کند.
چو از مادر آگاهی آمد بگو
برانگیخت آن بارهٔ تیزرو
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از مادر زاده می‌شود، آگاهی و شناخت جدیدی را با خود به همراه می‌آورد و این آغازگر یک سفر پرسرعت و پرهیجان در زندگی‌اش است.
بیامد ورا تنگ در بر گرفت
پر از خون مژه خواهش اندر گرفت
هوش مصنوعی: او آمد و او را به شدت در آغوش گرفت و چشمانش از اشک پر شد؛ این اشک‌ها نشان‌دهنده‌ی شدیدترین آرزوها و خواسته‌های او بودند.
بدو گفت کای مهربان گوش دار
که ما بیگناهیم زین کارزار
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای مهربان، گوش کن که ما در این نبرد بی‌گناه هستیم.
نه من کشتم او را نه یاران من
نه گردی گمان برد زین انجمن
هوش مصنوعی: نه من او را کشتم و نه یارانم، و نه هیچ‌ کس دیگری از این جمع فکر نمی‌کند که چنین چیزی در اینجا رخ داده است.
که خود پیش او دم توان زد درشت
ورا گردش اختر بد بکشت
هوش مصنوعی: شما می‌توانید با قدرت و شجاعت در برابر او صحبت کنید، اما ستاره‌ی سرنوشتش باعث شد که او را از میان بردارد.
بدو گفت مادر که ای بدکنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش
هوش مصنوعی: مادر به او گفت: ای بدکردار، از آسمان بلند انتقادات و نارضایتی‌هایی بر تو نازل خواهد شد.
برادر کشی از پی تاج و تخت
نخواند تو را نیکدل نیکبخت
هوش مصنوعی: برادرکشی برای رسیدن به قدرت و سلطنت، تو را انسان نیکوکار و خوشبخت نمی‌خواند.
چنین داد پاسخ که ای مهربان
نشاید که برمن شوی بدگمان
هوش مصنوعی: او جواب داد که ای دوست مهربان، نباید به من بدگمان شوی.
بیارام تا گردش رزمگاه
نمایم تو را کار شاه و سپاه
هوش مصنوعی: بیا آرام بگیر تا من برای تو صحنه جنگ و کارهای شاه و سپاه را نشان دهم.
که یارست شد پیش او رزمجوی
کرا بود در سر خود این گفت وگوی
هوش مصنوعی: یارش در کنار او آماده‌ی نبرد بود و در دل خود این گفت‌وگوی ناخودآگاه را داشت.
به دادار کو داد ومهر آفرید
شب و روز و گردان سپهر آفرید
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، جهان را با عدالت و محبت خلق کرد و شب و روز و آسمان را به وجود آورد.
کزین پس نبیند مرا مهر و گاه
نه اسب و نه گرز و نه تخت و کلاه
هوش مصنوعی: از این پس دیگر نه مهر و محبت مرا خواهد دید، نه اسب و نه اسلحه و نه تخت و تاج.
مگر کین سخن آشکارا کنم
ز تندی دلت پرمداراکنم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم این موضوع را به راحتی بیان کنم و از شدت خشم تو بکاهم؟
که او را بدست کسی بد زمان
که مردم رهایی نیابد ازان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که او (شخصی) به دست کسی گرفتار شده است که در زمان بدی است و مردم از آن شرایط سخت نمی‌توانند رهایی یابند. به عبارتی، فرد در شرایطی دشوار و ناخوشایند با یک فرد مشکل‌ساز یا دارای تاثیر منفی، مواجه است.
که یابد به گیتی رهایی ز مرگ
وگر جان بپوشد به پولاد ترگ
هوش مصنوعی: انسانی در این دنیا نمی‌تواند از مرگ فرار کند، حتی اگر جان را در لباس‌های محکم و مقاوم بپوشاند.
چنان شمع رخشان فرو پژمرد
به گیتی کسی یک نفس نشمرد
هوش مصنوعی: شمع درخشان و زیبایی به صورت ناگهانی خاموش شد و کسی در این دنیا حتی یک لحظه برای او تاسف نخورد و صحبت نکرد.
وگر چون نمایم نگردی تو رام
به دادار دارنده کوراست کام
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم چهره‌ام را نشان دهم و تو به سمت من برنگردی، آن که در دنیا به حقیقت راه را نمی‌بیند در نظر خداوند کور است.
که پیشت به آتش بر خویش را
بسوزم ز بهر بداندیش را
هوش مصنوعی: من برای اینکه به کسی که بداندیش است، آسیب نرسانم، خودم را در آتش می‌زنم و قربانی می‌کنم.
چو بشنید مادر سخنهای گو
دریغ آمدش برز و بالای گو
هوش مصنوعی: زمانی که مادر سخنان گو را شنید، بر او اندوهناک شد و برای او افسوس خورد.
بدو گفت مادر که بنمای راه
که چون مرد بر پیل طلخند شاه
هوش مصنوعی: مادر به او گفت که راه را نشان بده، زیرا هنگامی که مردی بر فیل درنده شاه سوار است، چگونه باید رفتار کند.
مگر بر من این آشکارا شود
پر آتش دلم پرمدارا شود
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که برایم روشن شود، دل آتشین من آرام خواهد گرفت.
پر از در شد گو بایوان خویش
جهاندیده فرزانه را خواند پیش
هوش مصنوعی: پرتگاه را پر از در کردند و به آنجا دعوت کردند تا فرزانه و دانای عالم بیاید.
بگفت آنچ با مادرش رفته بود
ز مادر که برآتش آشفته بود
هوش مصنوعی: او به مادرش گفت که چه چیزی را از مادرش شنیده بود، هنگامی که در آتش تنشیده و ناراحت بود.
نشستند هر دو بهم رای زن
گو و مرد فرزانه بی‌انجمن
هوش مصنوعی: مرد و زنی در کنار هم نشسته‌اند و در حال گفتگو هستند؛ مردی باهوش و عاقل، بدون حضور جمع یا گروهی.
بدو گفت فرزانه کای نیکخوی
نگردد بما راست این آرزوی
هوش مصنوعی: فرزانه به او گفت: ای نیکوکار، این آرزو به ما راست نمی‌شود.
ز هر سو بخوانیم برنا و پیر
کجا نامداری بود تیزویر
هوش مصنوعی: در هر جا که به جستجوی نامی می‌پردازیم، چه جوان و چه پیر، آیا کسی وجود دارد که به سرعت و با غرور شناخته شده باشد؟
ز کشمیر وز دنبر و مرغ و مای
وزان تیزویران جوینده رای
هوش مصنوعی: از کشمیر و دنبر و مرغ و مای، کسانی که تلاش و جستجو می‌کنند، به دنبال افکار و اندیشه‌های خود هستند.
ز دریا و از کنده وزرمگاه
بگوییم با مرد جوینده راه
هوش مصنوعی: بیایید درباره دریا و کنده‌کاری‌ها، و همچنین از محل زندگی‌امان صحبت کنیم، در کنار مردی که به دنبال حقیقت و راه‌های جدید است.
سواران بهر سو پراگند گو
بجایی که بد موبدی پیشرو
هوش مصنوعی: سواره‌نظام‌های جنگی به سمت‌های مختلف پراکنده شده‌اند، شما هم به جایی بروید که پیشوای روحانی آنجا باشد.
سراسر بدرگاه شاه آمدند
بدان نامور بارگاه آمدند
هوش مصنوعی: همه به درگاه پادشاه آمدند و به آن مکان مشهور و با عظمت رسیدند.
جهاندار بنشست با موبدان
بزرگان دانادل و بخردان
هوش مصنوعی: پادشاه در کنار مشاوران و حکیمان بزرگ و دانا نشسته است.
صفت کرد فرزانه آن رزمگاه
که چون رفت پیکار جنگ وسپاه
هوش مصنوعی: فرزانه ویژگی‌های میدان جنگ را توصیف کرده است، به‌گونه‌ای که وقتی جنگ و نبرد به پایان می‌رسد، این ویژگی‌ها باقی می‌مانند.
ز دریا و از کنده و آبگیر
یکایک بگفتند با تیزویر
هوش مصنوعی: هر یک از دریا، کنده و آبگیر با تیزهوشی و دقت بزرگی از خود گفتند.
نخفتند زایشان یکی تیره شب
نه بر یکدگر برگشادند لب
هوش مصنوعی: در دل شب سیاه، هیچ‌یک از آن‌ها خوابشان نبرد و به یکدیگر چیزی نگفتند.
ز میدان چو برخاست آواز کوس
جهاندیدگان خواستند آبنوس
هوش مصنوعی: زمانی که صدای کوس (شیپور) از میدان بلند شد، افرادی که در دنیا دیده بودند، خواستند که چوبی از آبنوس (چوبی با ارزش و مشکی رنگ) بیاورند.
یکی تخت کردند از چارسوی
دومرد گرانمایه و نیکخوی
هوش مصنوعی: دو مرد بزرگ و خوش‌خلق، از همه سوی خود یک تخت یا جایگاه باارزش و با عظمتی تشکیل دادند.
همانند آن کنده و رزمگاه
بروی اندر آورده روی سپاه
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از میدان نبرد اشاره دارد که مانند یک کنده یا تکه چوب، نشان‌دهنده‌ی حضور و قدرت در میدان جنگ است. در واقع، به خاطر بسپار که نبرد به نوعی صحنه‌ای از تجمع نیروها و نمایش اراده و قدرت آنهاست. در این تصویر، جنگجویان به صف ایستاده‌اند و آماده‌ی رویارویی هستند.
بران تخت صدخانه کرده نگار
صفی کرد او لشکر کارزار
هوش مصنوعی: دختر زیبا بر تختی نشسته و به زیبایی جنگی را سامان داده است.
پس آنگه دولشکر زساج و زعاج
دو شاه سرافراز با پیل وتاج
هوش مصنوعی: پس از آن، دو لشکر با سربازان و جنگجویان، به دو شاه بزرگ و با شکوه که تاج و پیلان دارند، نزدیک می‌شوند.
پیاده بدید اندرو با سوار
همه کرده آرایش کارزار
هوش مصنوعی: پیاده‌نظام اطراف سواران را مشاهده کرد و همه برای نبرد آماده شدند.
ز اسبان و پیلان و دستور شاه
مبارز که اسب افگند بر سپاه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف نیروهای جنگی و افراد ایستاده در سمت شاه می‌پردازد. در آن از اسبان و فیل‌ها به عنوان نمادهای قدرت و شکوه در نبرد یاد شده است و به نقش مهمی که این نیروها در شکست دادن دشمنان دارند اشاره دارد. همچنین به دلیری و شجاعت مبارزی که در صفوف سپاه قرار دارد، پرداخته می‌شود.
همه کرده پیکر به آیین جنگ
یک تیز وجنبان یکی با درنگ
هوش مصنوعی: همه آماده‌اند و با نظم و ترتیب در میدان جنگ ایستاده‌اند، اما یکی از آنها با تردید و آهستگی حرکت می‌کند.
بیاراسته شاه قلب سپاه
ز یک دست فرزانهٔ نیک‌خواه
هوش مصنوعی: سلطان، سپاه را با دستان یک فرد دانا و نیک‌خواه آراسته و تجهیز کرده است.
ابر دست شاه از دو رویه دو پیل
ز پیلان شده گرد همرنگ نیل
هوش مصنوعی: ابر همانند دستان پادشاه است که از دو طرف به دو فیل برخورد می‌کند و این فیل‌ها به رنگ نیل در آمده‌اند. به این معناست که قدرت و سلطنت از هر سو به سراغ آن فیل‌ها می‌آید و آن‌ها را تحت تأثیر خود قرار می‌دهد.
دو اشتر بر پیل کرده به پای
نشانده برایشان دو پاکیزه رای
هوش مصنوعی: دو شتر را بر روی فیل نشاندند و برای آن‌ها دو فکر پاک و صادق را در نظر گرفتند.
به زیر شتر در دو اسب و دو مرد
که پرخاش جویند روز نبرد
هوش مصنوعی: در زیر بار شتر، دو اسب و دو مردی هستند که در پی نبرد و جنگ‌اند.
مبارز دو رخ بر دو روی دوصف
ز خون جگر بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: مبارز با دو چهره، در دو صف ایستاده و با خون دل، دستانش را به این حالت درآورده است.
پیاده برفتی ز پیش و ز پس
کجا بود در جنگ فریادرس
هوش مصنوعی: تو در حالیکه پیاده رفته‌ای، نه از جلو و نه از عقب، در جنگ کجا بودی که به کمک بیایید؟
چو بگذاشتی تا سر آوردگاه
نشستی چو فرزانه بر دست شاه
هوش مصنوعی: وقتی که از میدان جنگ عبور کردی و به آرامش رسیدی، مانند یک حکیم با مهارت و دانایی در کنار پادشاه نشستی.
همان نیز فرزانه یک خانه بیش
نرفتی نبودی ازین شاه پیش
هوش مصنوعی: تو هم به اندازه‌ی یک خانه از این شاه دور نشدی، پس فرزانه‌ای که هستی، بی‌دلیل نیست.
سه خانه برفتی سرافراز پیل
بدیدی همه رزم گه از دو میل
هوش مصنوعی: شما به سه خانه رفته‌اید و در آنجا با سرافرازی و قدرت بهر دو نبرد را مشاهده کرده‌اید.
سه خانه برفتی شتر همچنان
برآورد گه بر دمان و دنان
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که شتر به آرامی و با آرامش از سه خانه عبور کرد و در هر جا که رسید، مخصوصاً در روزها و شب‌ها، توقف کرد و به استراحت پرداخت.
نرفتی کسی پیش رخ کینه‌خواه
همی‌تاختی او همه رزمگاه
هوش مصنوعی: تو هیچگاه با کسی که در دلش کینه داری، روبرو نشدی و او همواره در میدان جنگ علیه تو می‌تازد.
همی‌راند هر یک به میدان خویش
برفتن نکردی کسی کم و بیش
هوش مصنوعی: هر کس به سمت میدان خود می‌رفت و هیچ‌کس کم یا زیاد برنگشت.
چو دیدی کسی شاه را در نبرد
به آواز گفتی که شاها بگرد
هوش مصنوعی: اگر دیدی کسی در میدان جنگ شاه را صدا بزند و به او بگوید که هر چه زودتر دور شود، بدان که وضعیت خطرناک است و باید احتیاط کرد.
ازان پس ببستند بر شاه راه
رخ و اسب و فرزین و پیل و سپاه
هوش مصنوعی: پس از آن، راه را بر پادشاه، چهره‌اش، اسب، فرزندش، فیل و سپاه، مسدود کردند.
نگه کرد شاه اندران چارسوی
سپه دید افگنده چین در بروی
هوش مصنوعی: پادشاه به اطراف نگاه کرد و دید که سپاه در چین و چروک های زمین پراکنده شده است.
ز اسب و ز کنده بر و بسته راه
چپ و راست و پیش و پس اندر سپاه
هوش مصنوعی: در این عالم، انسان‌ها در مسیرهای مختلفی قرار دارند و ممکن است به چپ یا راست، جلو یا عقب حرکت کنند. همچنان که در میدان جنگ، راه‌ها و تصمیمات مختلفی پیش روی سربازان است.
شد از رنج وز تشنگی شاه مات
چنین یافت از چرخ گردان برات
هوش مصنوعی: به خاطر رنج و تشنگی، شاه به حالت حیرت و درنگ افتاد و دریافته که چرخ گردون چه سرنوشتی برای او رقم زده است.
ز شطرنج طلخند بد آرزوی
گوآن شاه آزاده و نیکخوی
هوش مصنوعی: تقدیر ناخوشایند از بازی شطرنج، آرزوی پادشاه آزاد و نیکوکار را به تأخیر می‌اندازد.
همی‌کرد مادر ببازی نگاه
پر از خون دل از بهر طلخند شاه
هوش مصنوعی: مادر به بازی مشغول بود و با چشمانی پر از درد و غم، به خاطر خوشحالی شاه، لبخند می‌زد.
نشسته شب و روز پر درد وخشم
ببازی شطرنج داده دو چشم
هوش مصنوعی: شب و روز در حالتی پر از درد و خشم به سر می‌برم، مانند کسی که در بازی شطرنج نشسته است و دو چشمش به حرکات حریف دوخته شده است.
همه کام و رایش به شطرنج بود
ز طلخند جانش پر از رنج بود
هوش مصنوعی: تمام خوشی‌ها و خواسته‌های او مثل بازی شطرنج بود و روحش پر از درد و رنج بود.
همیشه همی‌ریخت خونین سرشک
بران درد شطرنج بودش پزشک
هوش مصنوعی: او همواره از دردهای خود اشک می‌ریخت و پزشکش در مشکلاتش مانند یک بازی شطرنج عمل می‌کرد.
بدین گونه بد تا چمان و چران
چنین تا سر آمد بروبر زمان
هوش مصنوعی: بدین صورت که بدی‌ها به تدریج کم می‌شوند و در نهایت، زمان خوبی‌ها را به همراه خواهد داشت.
سرآمد کنون برمن این داستان
چنان هم که بشنیدم ازباستان
هوش مصنوعی: الان وقت آن است که این داستان را به پایان برسانم، همان‌طور که از گذشته شنیده‌ام.

حاشیه ها

1403/05/15 11:08
برمک

راست این دو بیت چنین است

بناروی بر خیره چیزی مجوی
که فرزانگان آن نبینند روی
-

یکی ناسزا تخت شاهی مجوی
مکن روی کشور پر از گفت‌وگوی