گنجور

بخش ۴ - داستان مهبود با زروان

چنین گفت موبد که بر تخت عاج
چو کسری کسی نیز ننهاد تاج
به بزم و برزم و به پرهیز وداد
چنو کس ندارد ز شاهان به یاد
ز دانندگان دانش آموختی
دلش را بدانش برافروختی
خور وخواب با موبدان داشتی
همی سر به دانش برافراشتی
برو چون روا شد به چیزی سخن
تو ز آموختن هیچ سستی مکن
نباید که گویی که دانا شدم
به هر آرزو بر توانا شدم
چو این داستان بشنوی یادگیر
ز گفتار گوینده دهقان پیر
بپرسیدم از روزگار کهن
ز نوشین روان یاد کرد این سخن
که او را یکی پاک دستور بود
که بیدار دل بود و گنجور بود
دلی پرخرد داشت و رای درست
ز گیتی به جز نیکنامی نجست
که مهبود بدنام آن پاک مغز
روان و دلش پر ز گفتار نغز
دو فرزند بودش چو خرم بهار
همیشه پرستندهٔ شهریار
شهنشاه چون بزم آراستی
و گر برسم موبدی خواستی
نخوردی جز ازدست مهبود چیز
هم ایمن بدی زان دو فرزند نیز
خورش خانه در خان او داشتی
تن خویش مهمان او داشتی
دو فرزند آن نامور پارسا
خورش ساختندی بر پادشا
بزرگان ز مهبود بردند رشک
همی‌ریختندی برخ بر سرشک
یکی نامور بود زروان به نام
که او را بدی بر در شاه کام
کهن بود و هم حاجب شاه بود
فروزندهٔ رسم درگاه بود
ز مهبود وفرخ دو فرزند اوی
همه ساله بودی پر از آبروی
همی‌ساختی تا سر پادشا
کند تیز برکار آن پارسا
ببد گفت از ایشان ندید ایچ راه
که کردی پرآزار زان جان شاه
خردمند زان بد نه آگاه بود
که او را به درگاه بدخواه بود
ز گفتار و کردار آن شوخ مرد
نشد هیچ مهبود را روی زرد
چنان بد که یک روز مردی جهود
ز زروان درم خواست از بهر سود
شد آمد بیفزود در پیش اوی
برآمیخت با جان بدکیش اوی
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستندهٔ خسروی کاخ شد
ز افسون سخن رفت روزی نهان
ز درگاه وز شهریار جهان
ز نیرنگ وز تنبل و جادویی
ز کردار کژی وز بدخویی
چو زروان به گفتار مرد جهود
نگه کرد وزان سان سخنها شنود
برو راز بگشاد و گفت این سخن
به جز پیش جان آشکارا مکن
یکی چاره باید تو را ساختن
زمانه ز مهبود پرداختن
که او را بزرگی به جایی رسید
که پای زمانه نخواهد کشید
ز گیتی ندارد کسی رابکس
تو گویی که نوشین روانست و بس
جز از دست فرزند مهبود چیز
خورشها نخواهد جهاندار نیز
شدست از نوازش چنان پرمنش
که هزمان ببوسد فلک دامنش
چنین داد پاسخ به زروان جهود
کزین داوری غم نباید فزود
چو برسم بخواهد جهاندار شاه
خورشها ببین تا چه آید به راه
نگر تابود هیچ شیر اندروی
پذیره شو وخوردنیها ببوی
همان بس که من شیر بینم ز دور
نه مهبود بینی تو زنده نه پور
که گر زو خورد بی‌گمان روی و سنگ
بریزد هم اندر زمان بی‌درنگ
نگه کرد زروان به گفتار اوی
دلش تازه‌تر شد به دیدار اوی
نرفتی به درگاه بی‌آن جهود
خور و شادی و کام بی او نبود
چنین تا برآمد برین چندگاه
بد آموز پویان به درگاه شاه
دو فرزند مهبود هر بامداد
خرامان شدندی برشاه راد
پس پردهٔ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاک رای
که چون شاه کسری خورش خواستی
یکی خوان زرین بیاراستی
سه کاسه نهادی برو از گهر
به دستار زربفت پوشیده سر
زدست دو فرزند آن ارجمند
رسیدی به نزدیک شاه بلند
خورشها زشهد وز شیر و گلاب
بخوردی وآراستی جای خواب
چنان بد که یک روز هر دو جوان
ببردند خوان نزدنوشین‌روان
به سر برنهاده یکی پیشکار
که بودی خورش نزد او استوار
چو خوان اندرآمد به ایوان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه
چنین گفت خندان به هر دو جوان
که ای ایمن از شاه نوشین‌روان
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش
چه رنگست کاید همی بوی خوش
یکی پرنیان چادر از وی بکش
جوان زان خورش زود بگشاد روی
نگه کرد زروان ز دور اند روی
همیدون جهود اندرو بنگرید
پس آمد چو رنگ خورشها بدید
چنین گفت زان پس به سالار بار
که آمد درختی که کشتی به بار
ببردند خوان نزد نوشین‌روان
خردمند و بیدار هر دو جوان
پس خوان همی‌رفت زروان چو گرد
چنین گفت با شاه آزادمرد
که ای شاه نیک اختر و دادگر
تو بی‌چاشنی دست خوردن مبر
که روی فلک بخت خندان تست
جهان روشن از تخت و میدان تست
خورشگر بیامیخت با شیر زهر
بداندیش را باد زین زهر بهر
چو بشنید زو شاه نوشین‌روان
نگه کرد روشن به هر دوجوان
که خوالیگرش مام ایشان بدی
خردمند و با کام ایشان بدی
جوانان ز پاکی وز راستی
نوشتند بر پشت دست آستی
همان چون بخوردند از کاسه شیر
توگویی بخستند هر دو به تیر
بخفتند برجای هر دو جوان
بدادند جان پیش نوشین‌روان
چوشاه جهان اندران بنگرید
برآشفت و شد چون گل شنبلید
بفرمود کز خان مهبود خاک
برآرید وز کس مدارید باک
بر آن خاک باید بریدن سرش
مه مهبود مانا مه خوالیگرش
به ایوان مهبود در کس نماند
ز خویشان او درجهان بس نماند
به تاراج داد آن همه خواسته
زن و کودک و گنج آراسته
رسیده از آن کار زروان به کام
گهی کام دید اندر آن گاه نام
به نزدیک او شد جهود ارجمند
برافراخت سر تا بابر بلند
بگشت اندرین نیز چندی سپهر
درستی نهان کرده از شاه چهر
چنان بد که شاه جهان کدخدای
به نخچیر گوران همی‌کرد رای
بفرمود تا اسب نخچیرگاه
بسی بگذرانند در پیش شاه
ز اسبان که کسری همی‌بنگرید
یکی را بران داغ مهبود دید
ازان تازی اسبان دلش برفروخت
به مهبود بر جای مهرش بسوخت
فروریخت آب از دو دیده بدرد
بسی داغ دل یاد مهبود کرد
چنین گفت کان مرد با جاه و رای
ببردش چنان دیو ریمن ز جای
بدان دوستداری و آن راستی
چرا زد روانش درکاستی
نداند جز از کردگار جهان
ازان آشکارا درستی نهان
وزان جایگه سوی نخچیرگاه
بیامد چنان داغ دل کینه خواه
ز هر کس بره برسخن خواستی
ز گفتارها دل بیاراستی
سراینده بسیار همراه کرد
به افسانه‌ها راه کوتاه کرد
دبیران و زروان و دستور شاه
برفتند یک روز پویان به راه
سخن رفت چندی ز افسون و بند
ز جادوی و آهرمن پرگزند
به موبد چنین گفت پس شهریار
که دل رابه نیرنگ رنجه مدار
سخن جز به یزدان و از دین مگوی
ز نیرنگ جادو شگفتی مجوی
بدو گفت زروان انوشه بدی
خرد را به گفتار توشه بدی
ز جادو سخن هرچ گویند هست
نداند جز از مرد جادوپرست
اگر خوردنی دارد از شیر بهر
پدیدار گرداند از دور زهر
چو بشنید نوشین‌روان این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
ز مهبود و هر دو پسر یاد کرد
برآورد بر لب یکی باد سرد
به زروان نگه کرد و خامش بماند
سبک باره گامزن را براند
روانش ز اندیشه پر دود بود
که زروان بداندیش مهبود بود
همی‌گفت کین مرد ناسازگار
ندانم چه کرد اندران روزگار
که مهبود بردست ماکشته شد
چنان دوده را روز برگشته شد
مگر کردگار آشکارا کند
دل و مغز ما را مدارا کند
که آلوده بینم همی زو سخن
پر از دردم از روزگار کهن
همی‌رفت با دل پر از درد وغم
پرآژنگ رخ دیدگان پر ز نم
به منزل رسید آن زمان شهریار
سراپرده زد بر لب جویبار
چو زروان بیامد به پرده سرای
ز بیگانه پردخت کردند جای
ز جادو سخن رفت وز شهد و شیر
بدو گفت شد این سخن دلپذیر
ز مهبود زان پس بپرسید شاه
ز فرزند او تا چرا شد تباه
چو پاسخ ازو لرز لرزان شنید
ز زروان گنهکاری آمد پدید
بدو گفت کسری سخن راست گوی
مکن کژی و هیچ چاره مجوی
که کژی نیارد مگر کار بد
دل نیک بد گردد از یار بد
سراسر سخن راست زروان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
گنه یک سر افگند سوی جهود
تن خویش راکرد پر درد و دود
چو بشنید زو شهریار بلند
هم اندر زمان پای کردش ببند
فرستاد نزد مشعبد جهود
دواسبه سواری به کردار دود
چوآمد بدان بارگاه بلند
بپرسید زو نرم شاه بلند
که این کار چون بود با من بگوی
بدست دروغ ایچ منمای روی
جهود از جهاندار زنهار خواست
که پیداکند راز نیرنگ راست
بگفت آنچ زروان بدو گفته بود
سخن هرچ اندر نهان رفته بود
جهاندار بشنید خیره بماند
رد و موبد و مرزبان را بخواند
دگر باره کرد آن سخن خواستار
به پیش ردان دادگر شهریار
بفرمود پس تا دو دار بلند
فروهشته از دار پیچان کمند
بزد مرد دژخیم پیش درش
نظاره بروبر همه کشورش
به یک دار زروان و دیگر جهود
کشنده برآهخت و تندی نمود
بباران سنگ و بباران تیر
بدادند سرها به نیرنگ شیر
جهان را نباید سپردن ببد
که بر بد گمان بی‌گمان بد رسد
ز خویشان مهبود چندی بجست
کزیشان بیابد کسی تندرست
یکی دختری یافت پوشیده‌روی
سه مرد گرانمایه و نیک‌خوی
همه گنج زروان بدیشان نمود
دگر هرچ آن داشت مرد جهود
روانش ز مهبود بریان شدی
شب تیره تا روز گریان بدی
ز یزدان همی‌خواستی زینهار
همی‌ریختی خون دل برکنار
به درویش بخشید بسیار چیز
زبانی پر از آفرین داشت نیز
که یزدان گناهش ببخشد مگر
ستمگر نخواند ورا دادگر
کسی کو بود پاک و یزدان پرست
نیازد به کردار بد هیچ دست
که گرچند بد کردن آسان بود
به فرجام زو جان هراسان بود
اگر بد دل سنگ خارا شود
نماند نهان آشکارا شود
وگر چند نرمست آواز تو
گشاده شود زو همه راز تو
ندارد نگه راز مردم زبان
همان به که نیکی کنی درجهان
چو بیرنج باشی و پاکیزه‌رای
ازو بهره یابی به هر دو سرای
کنون کار زروان و مرد جهود
سرآمد خرد را بباید ستود
اگر دادگر باشی و سرفراز
نمانی و نامت بماند دراز
تن خویش را شاه بیدادگر
جز از گور و نفرین نیارد به سر
اگر پیشه دارد دلت راستی
چنان دان که گیتی بیاراستی
چو خواهی ستایش پس ازمرگ تو
خرد باید این تاج و این ترگ تو
چنان کز پس مرگ نوشین‌روان
ز گفتار من داد او شد جوان
ازان پس که گیتی بدوگشت راست
جز از آفرین در بزرگی نخواست
بخفتند در دشت خرد و بزرگ
به آبشخور آمد همی میش وگرگ
مهان کهتری را بیاراستند
به دیهیم بر نام او خواستند
بیاسود گردن ز بند زره
ز جوشن گشادند گردان گره
ز کوپال وخنجر بیاسود دوش
جز آواز رامش نیامد به گوش
کسی را نبد با جهاندار تاو
بپیوست با هرکسی باژ و ساو
جهاندار دشواری آسان گرفت
همه ساز نخچیر و میدان گرفت
نشست اندر ایوان گوهرنگار
همی رای زد با می ومیگسار
یکی شارستان کرد به آیین روم
فزون از دو فرسنگ بالای بوم
بدو اندرون کاخ و ایوان و باغ
به یک دست رود و به یک دست راغ
چنان بد بروم اندرون پادشهر
که کسری بپیمود و برداشت بهر
برآورد زو کاخهای بلند
نبد نزد کس درجهان ناپسند
یکی کاخ کرد اندران شهریار
بدو اندر ایوان گوهرنگار
همه شوشهٔ طاقها سیم و زر
بزر اندرون چند گونه گهر
یکی گنبد از آبنوس وز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج
ز روم وز هند آنک استاد بود
وز استاد خویشش هنر یاد بود
ز ایران وز کشور نیمروز
همه کارداران گیتی‌فروز
همه گرد کرد اندران شارستان
که هم شارستان بود و هم کارستان
اسیران که از بربر آورده بود
ز روم وز هر جای کازرده بود
وزین هر یکی را یکی خانه کرد
همه شارستان جای بیگانه کرد
چو از شهر یک سر بپرداختند
بگرد اندرش روستا ساختند
بیاراست بر هر سویی کشتزار
زمین برومند و هم میوه دار
ازین هریکی را یکی کار داد
چوتنها بد از کارگر یار داد
یکی پیشه کار و دگر کشت ورز
یکی آنک پیمود فرسنگ و مرز
چه بازارگان و چه یزدان‌پرست
یکی سرفراز و دگر زیردست
بیاراست آن شارستان چون بهشت
ندید اندرو چشم یک جای زشت
ورا سورستان کرد کسری به نام
که درسور یابد جهاندار کام
جز از داد و آباد کردن جهان
نبودش به دل آشکار و نهان
زمانه چو او را ز شاهی ببرد
همه تاج دیگر کسی را سپرد
چنان دان که یک سر فریبست و بس
بلندی وپستی نماند بکس
کنون جنگ خاقان و هیتال گیر
چو رزم آیدت پیش کوپال گیر
چه گوید سخنگوی باآفرین
ز شاه وز هیتال وخاقان چین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین گفت موبد که بر تخت عاج
چو کسری کسی نیز ننهاد تاج
هوش مصنوعی: موبد گفت که مانند کسری، بر روی تخت عاج، هیچ کس دیگری تاج نمی‌گذارد.
به بزم و برزم و به پرهیز وداد
چنو کس ندارد ز شاهان به یاد
هوش مصنوعی: در مراسم مهمانی و میدان جنگ، و همچنین در دوری از گناه و عمل درست، هیچ‌کس به یادی از پادشاهان نمی‌رسد.
ز دانندگان دانش آموختی
دلش را بدانش برافروختی
هوش مصنوعی: از دانشمندان آموختی و دل آن‌ها را با علم روشن کردی.
خور وخواب با موبدان داشتی
همی سر به دانش برافراشتی
هوش مصنوعی: تو با دانشمندان آشنایی و به همین خاطر به علم و دانش اهمیت می‌دهی.
برو چون روا شد به چیزی سخن
تو ز آموختن هیچ سستی مکن
هوش مصنوعی: برو و وقتی که صحبت تو بر اساس واقعیت‌ها درست شد، هیچ تردیدی در آموختن نداشته باش.
نباید که گویی که دانا شدم
به هر آرزو بر توانا شدم
هوش مصنوعی: نباید فکر کنی که به هر خواسته‌ای دست یافته‌ام یا به هرچیزی قدرت پیدا کرده‌ام.
چو این داستان بشنوی یادگیر
ز گفتار گوینده دهقان پیر
هوش مصنوعی: وقتی این داستان را بشنوی، از سخنان کشاورز سالخورده یاد بگیر.
بپرسیدم از روزگار کهن
ز نوشین روان یاد کرد این سخن
هوش مصنوعی: از روزگار قدیم پرسیدم و یاد نوشین روان را در این گفتار احساس کردم.
که او را یکی پاک دستور بود
که بیدار دل بود و گنجور بود
هوش مصنوعی: او یک دستور خالص و نیکو داشت که دلی بیدار و آگاهی عمیق داشت.
دلی پرخرد داشت و رای درست
ز گیتی به جز نیکنامی نجست
هوش مصنوعی: او قلبی پر از حکمت و اندیشه‌ی صحیح داشت و در دنیا جز نام نیک چیزی نیافت.
که مهبود بدنام آن پاک مغز
روان و دلش پر ز گفتار نغز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که وجودش با معنویت و پاکی آمیخته شده، اما به خاطر برخی دلایل، نام و شهرت خوبی ندارد. در عین حال، این شخصیت دارای ذهنی روشن و افکار زیبا است که موجب می‌شود دلش پر از کلمات زیبا و دلنشین باشد.
دو فرزند بودش چو خرم بهار
همیشه پرستندهٔ شهریار
هوش مصنوعی: او دو فرزند داشت که مانند بهار خرم و شاداب بودند و همواره به خدمت شهریار مشغول بودند.
شهنشاه چون بزم آراستی
و گر برسم موبدی خواستی
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه مجالس شادی را برپا کرد و اگر به رسم و آئین روحانیان نیاز داشتی،
نخوردی جز ازدست مهبود چیز
هم ایمن بدی زان دو فرزند نیز
هوش مصنوعی: تو از دست محبوب چیزی نچشیدی، بنابراین از آن دو فرزند هم بی‌خطر نبودی.
خورش خانه در خان او داشتی
تن خویش مهمان او داشتی
هوش مصنوعی: در خانه‌اش، خوراک زندگی‌اش را داشت و خود را به مهمانی او دعوت کرده بود.
دو فرزند آن نامور پارسا
خورش ساختندی بر پادشا
هوش مصنوعی: دو فرزند آن شخص معروف و دیانت‌دار، به جشن واداشته شدند و خوراکی تهیه کردند برای پادشاه.
بزرگان ز مهبود بردند رشک
همی‌ریختندی برخ بر سرشک
هوش مصنوعی: بزرگان به خاطر بزرگی و زیبایی محبوب، حسادت می‌کردند و اشک شوق بر چهره‌اش می‌ریختند.
یکی نامور بود زروان به نام
که او را بدی بر در شاه کام
هوش مصنوعی: روزی فردی مشهور و نامدار به نام زروان وجود داشت که در دربار شاه، بدنام و ناپسند بود.
کهن بود و هم حاجب شاه بود
فروزندهٔ رسم درگاه بود
هوش مصنوعی: او هم قدیمی و با تجربه بود و هم نقش نگهبان دربار شاه را داشت و به نوعی درخشان‌کننده‌ی آداب و رسوم درگاه به شمار می‌رفت.
ز مهبود وفرخ دو فرزند اوی
همه ساله بودی پر از آبروی
هوش مصنوعی: هر سال دو فرزند مهبود و فرخ وجود داشتند که همیشه پر از افتخار و شایستگی بودند.
همی‌ساختی تا سر پادشا
کند تیز برکار آن پارسا
هوش مصنوعی: تو تلاش می‌کردی تا سر پادشاه را بر کار آن فرد پاک‌دل و نیکوکار تیز کنی و توجه او را جلب نمایی.
ببد گفت از ایشان ندید ایچ راه
که کردی پرآزار زان جان شاه
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها نتوانستی هیچ راهی را مشاهده کنی که به خاطر آن جان شاه را به درد آورده‌ای.
خردمند زان بد نه آگاه بود
که او را به درگاه بدخواه بود
هوش مصنوعی: عاقل از وجود بدی که در او است، باخبر نیست، زیرا او در برابر کسی که نیت بدی دارد، قرار گرفته است.
ز گفتار و کردار آن شوخ مرد
نشد هیچ مهبود را روی زرد
هوش مصنوعی: از حرف‌ها و رفتار آن مرد شیرین‌زبان، هیچ‌یک از مخلوقات نمی‌توانند رنگ رخسار زرد را ببینند.
چنان بد که یک روز مردی جهود
ز زروان درم خواست از بهر سود
هوش مصنوعی: روزی مردی یهودی از زروان درخواست کرد که درم (پول) بگیرد تا سودی برزید. وضعیت آنقدر بد بود که چنین درخواستی مطرح شد.
شد آمد بیفزود در پیش اوی
برآمیخت با جان بدکیش اوی
هوش مصنوعی: به محض اینکه او به سمت او آمد، جان بد او با او در هم آمیخت و بر شدت کار او افزوده شد.
چو با حاجب شاه گستاخ شد
پرستندهٔ خسروی کاخ شد
هوش مصنوعی: وقتی که خدمتگذار شاه با حجاب دربار بی‌پروا و جسور شد، به مقام والای شاهی دست یافت.
ز افسون سخن رفت روزی نهان
ز درگاه وز شهریار جهان
هوش مصنوعی: روزی از تاثیر و جادوی کلام، کسی از درگاه و از فرمانروای جهان ناپدید شد.
ز نیرنگ وز تنبل و جادویی
ز کردار کژی وز بدخویی
هوش مصنوعی: از نیرنگ و فریب، و از خواب‌زدگی و جادو، و همچنین از رفتارهای ناپسند و بدخویی فاصله بگیر.
چو زروان به گفتار مرد جهود
نگه کرد وزان سان سخنها شنود
هوش مصنوعی: وقتی زروان به سخنان مرد یهودی گوش داد و توجه کرد، از آن حرف‌ها نکات و مطالبی شنید.
برو راز بگشاد و گفت این سخن
به جز پیش جان آشکارا مکن
هوش مصنوعی: برو و راز را فاش کن، اما این حرف را تنها در حضور روح و جانت به طور واضح بیان کن و در جمع یا به دیگران نگو.
یکی چاره باید تو را ساختن
زمانه ز مهبود پرداختن
هوش مصنوعی: باید برای تو راه حلی پیدا کرد، زیرا زمانه نیاز به توجه و تدبیر دارد.
که او را بزرگی به جایی رسید
که پای زمانه نخواهد کشید
هوش مصنوعی: این فرد به مقام و جایگاهی بلندمرتبه دست یافته که زمان هیچ تأثیری بر او نخواهد گذاشت و او را از یاد نخواهد برد.
ز گیتی ندارد کسی رابکس
تو گویی که نوشین روانست و بس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا ارزش تو را ندارد، تو گویی که تنها فردی با روحی شیرین و دل‌نشین هستی.
جز از دست فرزند مهبود چیز
خورشها نخواهد جهاندار نیز
هوش مصنوعی: جز از دست فرزند مهبود، چیز دیگری نخواهد بود. حتی جهاندار نیز. این جمله بیانگر این است که تمامی موجودات و امور دنیا به نوعی تحت تاثیر و کنترل فرزند مهبود هستند و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند این قدرت را داشته باشد، حتی بزرگترین و قدرتمندترین افراد نیز.
شدست از نوازش چنان پرمنش
که هزمان ببوسد فلک دامنش
هوش مصنوعی: او به قدری با محبت و بزرگمنش است که آسمان هر لحظه دامنش را می‌بوسد.
چنین داد پاسخ به زروان جهود
کزین داوری غم نباید فزود
هوش مصنوعی: زروان به یهودی گفت که به خاطر این قضاوت، نباید غم بیشتری احساس کرد.
چو برسم بخواهد جهاندار شاه
خورشها ببین تا چه آید به راه
هوش مصنوعی: وقتی به درگاه پادشاه بزرگ می‌رسم، باید ببینم خورشیدها چه کاری انجام می‌دهند و چه نتیجه‌ای به دست می‌آید.
نگر تابود هیچ شیر اندروی
پذیره شو وخوردنیها ببوی
هوش مصنوعی: اگر شیر در آنجا باشد، با آغوش باز استقبال کن و از خوش‌خوراکی‌ها بهره‌مند شو.
همان بس که من شیر بینم ز دور
نه مهبود بینی تو زنده نه پور
هوش مصنوعی: تنها همین کافیست که من از دور شیر را می‌بینم; تو دیگر نه موجود زنده‌ای می‌بینی و نه فرزندی.
که گر زو خورد بی‌گمان روی و سنگ
بریزد هم اندر زمان بی‌درنگ
هوش مصنوعی: اگر از او چیزی بگیری، بدون تردید در همان لحظه زشت و ناپسند می‌شود.
نگه کرد زروان به گفتار اوی
دلش تازه‌تر شد به دیدار اوی
هوش مصنوعی: زروان به سخنان او توجه کرد و دلش به خاطر دیدن او شادتر شد.
نرفتی به درگاه بی‌آن جهود
خور و شادی و کام بی او نبود
هوش مصنوعی: اگر به درگاه او نروی، بدون حضور او نه خوشی و نه شادی و نه کام و لذتی برایت نخواهد بود.
چنین تا برآمد برین چندگاه
بد آموز پویان به درگاه شاه
هوش مصنوعی: تا آن زمان که چندی گذشت، خوب است که فراگیران در حضور پادشاه درس بیاموزند.
دو فرزند مهبود هر بامداد
خرامان شدندی برشاه راد
هوش مصنوعی: دو فرزند مهبود هر روز صبح با ناز و خرامان به سمت شاه می‌آمدند.
پس پردهٔ نامور کدخدای
زنی بود پاکیزه و پاک رای
هوش مصنوعی: پشت نقاب معروف، کدخدای زن، زنی با اخلاق و پاکدامن وجود داشت.
که چون شاه کسری خورش خواستی
یکی خوان زرین بیاراستی
هوش مصنوعی: وقتی که شاه کسری خواست تا سفره‌ای پر از خوراکی‌های خوشمزه بگسترد، یک سفره طلایی برایش آماده کردند.
سه کاسه نهادی برو از گهر
به دستار زربفت پوشیده سر
هوش مصنوعی: سه کاسه پر از گوهر بر روی دستار زربفت خود گذاشته‌ای.
زدست دو فرزند آن ارجمند
رسیدی به نزدیک شاه بلند
هوش مصنوعی: به خاطر دو فرزند آن شخص بزرگوار، به نزد پادشاه بزرگ رسیدی.
خورشها زشهد وز شیر و گلاب
بخوردی وآراستی جای خواب
هوش مصنوعی: خورش‌ها را با عسل، شیر و گلاب تهیه کردی و جای خوابت را تزئین کرده‌ای.
چنان بد که یک روز هر دو جوان
ببردند خوان نزدنوشین‌روان
هوش مصنوعی: به قدری بد شد که یک روز هر دو جوان را به مهمانی دعوت کردند و نمی‌توانستند بر سر سفره بنشینند.
به سر برنهاده یکی پیشکار
که بودی خورش نزد او استوار
هوش مصنوعی: یکی از پیشکاران، با کلاه بر سر، به حضور آمد که او خورشید را با اعتماد در نزد خود دارد.
چو خوان اندرآمد به ایوان شاه
بدو کرد زروان حاجب نگاه
هوش مصنوعی: وقتی مهمان وارد تالار شاه شد، زروان، که نگهبان آنجا بود، به او نگاه کرد.
چنین گفت خندان به هر دو جوان
که ای ایمن از شاه نوشین‌روان
هوش مصنوعی: او با لبخندی به هر دو جوان گفت: ای شما که از شاه خوش‌رو و خوش‌خوی در امان هستید.
یکی روی بنمای تا زین خورش
که باشد همی شاه را پرورش
هوش مصنوعی: کسی را به من نشان بده که بتواند از این خورشید برای پادشاهی پرورش و تربیت بگیرد.
چه رنگست کاید همی بوی خوش
یکی پرنیان چادر از وی بکش
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و دلپذیری یک چیز اشاره دارد که بویی خوش و لطافت خاصی را به همراه دارد. به نظر می‌رسد که این چیز ارزشمند و جذاب، به مانند مخملی نازک و زیبا است که از آن یک چادر ساخته شده است.
جوان زان خورش زود بگشاد روی
نگه کرد زروان ز دور اند روی
هوش مصنوعی: جوانی از خواب بیدار شد و با شتاب چهره‌اش را به سمت خورشید گشود. او به دور نگاه کرد و زیبایی‌های جهان را به نظاره نشست.
همیدون جهود اندرو بنگرید
پس آمد چو رنگ خورشها بدید
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که فردی به حالت و ویژگی‌های یک شخص یا ملتی اشاره می‌کند که در نگاه اول ممکن است منفی باشد، اما در ادامه با نگاهی عمیق‌تر و دقیق‌تر، زیبایی و ارزش‌های مثبت آنها نمایان می‌شود. در واقع، این جمله به ما یادآوری می‌کند که نباید تنها به ظاهر قضاوت کنیم و باید به عمق وجود دیگران نگاه کنیم.
چنین گفت زان پس به سالار بار
که آمد درختی که کشتی به بار
هوش مصنوعی: پس از آن گفت به سرپرست کار که درختی آمده که کشتی به بار آورده است.
ببردند خوان نزد نوشین‌روان
خردمند و بیدار هر دو جوان
هوش مصنوعی: دوشنبه‌ای را به مهمانی دعوت کردند و در آنجا متوجه شدند که هر دو جوان، یعنی نوشین‌روان و خردمند، بسیار هوشیار و بافهم هستند.
پس خوان همی‌رفت زروان چو گرد
چنین گفت با شاه آزادمرد
هوش مصنوعی: در این بیت، به این موضوع اشاره شده که هنگام پخش غذا و شادی، زروان (نماد زمان یا سرنوشت) نیز در حال حرکت است. او با شاهی که آزادمنش و بزرگhearted است، سخن می‌گوید. این پیام به نوعی نشان‌دهنده تاثیر زمان و سرنوشت بر زندگی و رفتار انسان‌هاست، به خصوص بر افرادی که به آزادی و بزرگواری اعتقاد دارند.
که ای شاه نیک اختر و دادگر
تو بی‌چاشنی دست خوردن مبر
هوش مصنوعی: ای پادشاه خوب سرنوشت و دادگر، بدون محبت و دوستی، دست به کار نزن.
که روی فلک بخت خندان تست
جهان روشن از تخت و میدان تست
هوش مصنوعی: روزی که زندگی و مقدرات به نفع تو است، جهان مانند یک میدان روشن و پرنور به نظر می‌رسد و نشانه‌هایی از خوشبختی تو در آن دیده می‌شود.
خورشگر بیامیخت با شیر زهر
بداندیش را باد زین زهر بهر
هوش مصنوعی: فردی با نیت بد به زندگی دیگران آسیب رساند و در نهایت خود را به خطر انداخت. خورشید و شیر نمادهای مثبت و امید هستند که ناخواسته درگیر مشکلات شده‌اند. در واقع، هر عمل بدی که به دیگران آسیب بزند، در نهایت خودش نیز آسیب می‌بیند.
چو بشنید زو شاه نوشین‌روان
نگه کرد روشن به هر دوجوان
هوش مصنوعی: وقتی شاه زیباروی را شنید، با نگاهی روشن به هر دو جوان خیره شد.
که خوالیگرش مام ایشان بدی
خردمند و با کام ایشان بدی
هوش مصنوعی: خانواده‌اش همواره در کنار او بودند و مردی عاقل و به‌درستی که با خوشی و رضایت به آنها خدمت می‌کرد.
جوانان ز پاکی وز راستی
نوشتند بر پشت دست آستی
هوش مصنوعی: جوانان به خاطر پاکی و صداقت خود، نوشته‌ای را بر روی پشت دستشان حک کردند.
همان چون بخوردند از کاسه شیر
توگویی بخستند هر دو به تیر
هوش مصنوعی: وقتی که از کاسه شیر نوشیدند، گویا هر دو از تیر آسیب دیدند.
بخفتند برجای هر دو جوان
بدادند جان پیش نوشین‌روان
هوش مصنوعی: دو جوان در جای خود به خواب رفتند و جان خود را به نوشین‌روان تقدیم کردند.
چوشاه جهان اندران بنگرید
برآشفت و شد چون گل شنبلید
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه جهان به آن منظره نگاه کرد، به شدت ناراحت شد و حالت او مانند گل زعفران تغییر کرد.
بفرمود کز خان مهبود خاک
برآرید وز کس مدارید باک
هوش مصنوعی: او دستور داد که خاک را از خانه‌ی مهبود بردارید و از هیچ‌کس نترسید.
بر آن خاک باید بریدن سرش
مه مهبود مانا مه خوالیگرش
هوش مصنوعی: باید بر آن خاک که سرش را از تن جدا کرد، به یاد ماه جاودانه‌ای که گوینده شعری است، بروید.
به ایوان مهبود در کس نماند
ز خویشان او درجهان بس نماند
هوش مصنوعی: در این جهان، از خویشان و نزدیکان معبود هیچ‌کس باقی نمانده است و هیچ‌چیز از آنچه که به او تعلق دارد، در دنیا نمی‌ماند.
به تاراج داد آن همه خواسته
زن و کودک و گنج آراسته
هوش مصنوعی: تمام خواسته‌ها و آرزوهای زن و کودک و همچنین گنج‌های ارزشمند را به راحتی و بدون در نظر گرفتن ارزش آنها از بین برد.
رسیده از آن کار زروان به کام
گهی کام دید اندر آن گاه نام
هوش مصنوعی: کار زروان به مقصود خود رسیده و در زمان‌های مختلف، همواره چهره‌های مختلفی از خوشبختی و نام را مشاهده کرده است.
به نزدیک او شد جهود ارجمند
برافراخت سر تا بابر بلند
هوش مصنوعی: یك یهودی محترم و باارزش به نزد او آمد و سر خود را بالا برد و قد و قامتش را به نمایش گذاشت.
بگشت اندرین نیز چندی سپهر
درستی نهان کرده از شاه چهر
هوش مصنوعی: مدتی دیگر آسمان راستین را که از چهره‌ی پادشاه پنهان شده بود، گرداند.
چنان بد که شاه جهان کدخدای
به نخچیر گوران همی‌کرد رای
هوش مصنوعی: در این بیت، توصیف وضعیتی است که به شدت بد و ناامیدکننده است. به گونه‌ای که حتی پادشاه بزرگ و مظهر قدرت، به کدخدا یا مدیری کوچک و محلی تبدیل شده و به نظرات و تصمیمات افرادی در سطح پایین‌تر از خود توجه می‌کند. این تصویر نمایانگر سقوط و بحران در یک نظام یا جامعه است که در آن حتی افراد بلندپایه‌تر نیز در شرایط تحقیرآمیز قرار گرفته‌اند.
بفرمود تا اسب نخچیرگاه
بسی بگذرانند در پیش شاه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا اسب‌ها را از مرتع فراوانی بگذرانند و به حضور شاه بیاورند.
ز اسبان که کسری همی‌بنگرید
یکی را بران داغ مهبود دید
هوش مصنوعی: در میان اسب‌ها، فردی را دید که بر او داغی از مهبود (مهر) نشسته بود و کسی نمی‌توانست به کسری (شاه) نگاه کند.
ازان تازی اسبان دلش برفروخت
به مهبود بر جای مهرش بسوخت
هوش مصنوعی: دل او به خاطر اسبان تندرو آتشین شده است و به خاطر عشق به معشوقش همچون آتش می‌سوزد.
فروریخت آب از دو دیده بدرد
بسی داغ دل یاد مهبود کرد
هوش مصنوعی: چشم‌هایم پر از اشک شد و این اشک‌ها یادآور غم‌ها و داغ‌های عمیق دلم شد.
چنین گفت کان مرد با جاه و رای
ببردش چنان دیو ریمن ز جای
هوش مصنوعی: مردی با مقام و اندیشه قوی، او را به گونه‌ای از جایش برداشت که گویا دیوی او را به عقب می‌رانده است.
بدان دوستداری و آن راستی
چرا زد روانش درکاستی
هوش مصنوعی: به دوستی و محبت توجه کن و از راستگویی غافل نشو، زیرا که این ویژگی‌ها روح انسان را به کمال می‌رساند و از تنهایی رها می‌کند.
نداند جز از کردگار جهان
ازان آشکارا درستی نهان
هوش مصنوعی: تنها خداوند جهان می‌داند که در واقعیت‌های پنهان چه درستی‌هایی موجود است.
وزان جایگه سوی نخچیرگاه
بیامد چنان داغ دل کینه خواه
هوش مصنوعی: از آن مکان به سمت شکارگاه آمد، به گونه‌ای که دلش از کینه و رنجشی که در دل داشت، به شدت می‌تپید.
ز هر کس بره برسخن خواستی
ز گفتارها دل بیاراستی
هوش مصنوعی: اگر خواستی از هر کسی سخنی بشنوی، باید دل و ذهن خود را از پیش با شنیدن آن آماده کنی.
سراینده بسیار همراه کرد
به افسانه‌ها راه کوتاه کرد
هوش مصنوعی: شاعر با داستان‌های جذاب و افسانه‌ای به ما کمک می‌کند تا مسیر را آسان‌تر بپیماییم و همراهی بیشتری را در این سفر احساس کنیم.
دبیران و زروان و دستور شاه
برفتند یک روز پویان به راه
هوش مصنوعی: در یک روز، دبیران و افراد با نفوذ و فرماندهان شاه به سفر رفتند.
سخن رفت چندی ز افسون و بند
ز جادوی و آهرمن پرگزند
هوش مصنوعی: مدت زیادی از جادو و جادوگری و مشکلات ناشی از آن سخن گفتیم و حالا به پایان این مسأله نزدیک شده‌ایم.
به موبد چنین گفت پس شهریار
که دل رابه نیرنگ رنجه مدار
هوش مصنوعی: پس از آنکه پادشاه با موبد صحبت کرد، به او گفت که دل را با فریب و نیرنگ آزرده نکن.
سخن جز به یزدان و از دین مگوی
ز نیرنگ جادو شگفتی مجوی
هوش مصنوعی: هرگز به غیر از خدا سخن مگو و در مورد دین تفکر نکن. از جادو و نیرنگ‌ها شگفت‌زده نشو.
بدو گفت زروان انوشه بدی
خرد را به گفتار توشه بدی
هوش مصنوعی: زروان به او گفت که عمر جاودان، نتیجه‌ای از خرد و اندیشه‌ات است و علم و آگاهی‌ات را به‌عنوان سرمایه‌ات در نظر بگیر.
ز جادو سخن هرچ گویند هست
نداند جز از مرد جادوپرست
هوش مصنوعی: هر چه درباره جادو بگویند، فقط کسی که خود جادوگر است، می‌تواند درست درک کند.
اگر خوردنی دارد از شیر بهر
پدیدار گرداند از دور زهر
هوش مصنوعی: اگر چیزی خوب و خوشمزه باشد، آن را از دور به نمایش می‌گذارد و به شکل شیرینی درمی‌آورد، در حالی که ممکن است در باطن خطرناک و زهرآلود باشد.
چو بشنید نوشین‌روان این سخن
برو تازه شد روزگار کهن
هوش مصنوعی: وقتی نوشین‌روان این حرف را شنید، روزگار کهن برایش تازه و نو شد.
ز مهبود و هر دو پسر یاد کرد
برآورد بر لب یکی باد سرد
هوش مصنوعی: از خدای بزرگ و دو پسر او یاد کرد و یکی از آن‌ها به ناگاه از دلش باد سردی برآمد.
به زروان نگه کرد و خامش بماند
سبک باره گامزن را براند
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کرد و ساکت ماند، در حالی که آن شخص سبک‌بار و شتابان را از راهش دور کرد.
روانش ز اندیشه پر دود بود
که زروان بداندیش مهبود بود
هوش مصنوعی: افکار او پر از غم و اندوه بود، زیرا او تحت تاثیر افکار نادرست و منفی قرار داشت.
همی‌گفت کین مرد ناسازگار
ندانم چه کرد اندران روزگار
هوش مصنوعی: او می‌گفت که این مرد نادرست را نمی‌شناسم که در آن روزگار چه کار کرده است.
که مهبود بردست ماکشته شد
چنان دوده را روز برگشته شد
هوش مصنوعی: معبود که در دست ما بود، همچون دودی در روز روشن نابود شد و از بین رفت.
مگر کردگار آشکارا کند
دل و مغز ما را مدارا کند
هوش مصنوعی: آیا خداوند نمی‌خواهد که دل و ذهن ما را آرامش دهد و در برابر مشکلات به ما محبت کند؟
که آلوده بینم همی زو سخن
پر از دردم از روزگار کهن
هوش مصنوعی: حس می‌کنم در اطرافم چیزهایی آلوده و ناخوشایند وجود دارد و از دل پر درد خود، سخنانی از روزگار گذشته می‌گویم.
همی‌رفت با دل پر از درد وغم
پرآژنگ رخ دیدگان پر ز نم
هوش مصنوعی: او با دلی پر از درد و غم، در حال حرکت بود و چهره‌اش پر از اشک بود.
به منزل رسید آن زمان شهریار
سراپرده زد بر لب جویبار
هوش مصنوعی: وقتی شهریار به منزل رسید، چادر خود را در کنار جوی آب برپا کرد.
چو زروان بیامد به پرده سرای
ز بیگانه پردخت کردند جای
هوش مصنوعی: وقتی زروان به درون خانه‌ای آمد، جایگاه خود را از کسانی که غریبه بودند، مشخص کردند.
ز جادو سخن رفت وز شهد و شیر
بدو گفت شد این سخن دلپذیر
هوش مصنوعی: از جادو و جاذبه کلام و همچنین از شیرین‌زبانی و شیرینی، چنین سخنی خوشایند و دل‌نشین شده است.
ز مهبود زان پس بپرسید شاه
ز فرزند او تا چرا شد تباه
هوش مصنوعی: شاه از مهبود (خدا) پرسید که چرا فرزند او تباه و نابود شد.
چو پاسخ ازو لرز لرزان شنید
ز زروان گنهکاری آمد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که از او پاسخی لرزان و ناپایدار شنید، صدای گناهکاری از زروان به گوش رسید.
بدو گفت کسری سخن راست گوی
مکن کژی و هیچ چاره مجوی
هوش مصنوعی: کسری به او گفت: سخن راست و درست بگو و از کژی و نقصان دوری کن و به دنبال هیچ راه‌حلی نرو.
که کژی نیارد مگر کار بد
دل نیک بد گردد از یار بد
هوش مصنوعی: بدی‌ها و نادرستی‌ها تنها از دل‌های بد به وجود می‌آید و هیچ کار ناپسندی نمی‌تواند نتیجه‌ای خوب و خوشایند از یک یار بد داشته باشد.
سراسر سخن راست زروان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
هوش مصنوعی: تمام سخنان درست را زروان بیان کرد و آنچه در دل پنهان بود را از پنهانی نمایان ساخت.
گنه یک سر افگند سوی جهود
تن خویش راکرد پر درد و دود
هوش مصنوعی: یک جرم کوچک می‌تواند باعث شود که آدم به زحمت و درد دچار شود و زندگی‌اش پر از مشکلات و رنج شود.
چو بشنید زو شهریار بلند
هم اندر زمان پای کردش ببند
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه بلندآوازه این خبر را شنید، در آن لحظه دستور داد تا او را به بند بکشند.
فرستاد نزد مشعبد جهود
دواسبه سواری به کردار دود
هوش مصنوعی: به نزد مردی یهودی، سواری‌هایی مانند دود فرستادند.
چوآمد بدان بارگاه بلند
بپرسید زو نرم شاه بلند
هوش مصنوعی: وقتی به آن کاخ بلند رسید، از او نرم و ملایم سوال کرد.
که این کار چون بود با من بگوی
بدست دروغ ایچ منمای روی
هوش مصنوعی: اگر چنین چیزی با من انجام شد، با من در میانه بگو، هرگز حقیقت را پنهان نکن و چهره‌ات را از من مخفی نکن.
جهود از جهاندار زنهار خواست
که پیداکند راز نیرنگ راست
هوش مصنوعی: یهودی از پادشاه درخواست کرد که راز حقایق پنهان را برایش فاش کند و بر آن‌ها آگاه شود.
بگفت آنچ زروان بدو گفته بود
سخن هرچ اندر نهان رفته بود
هوش مصنوعی: او گفت آنچه زروان به او گفته بود و هر چیزی که در دل پنهان شده بود.
جهاندار بشنید خیره بماند
رد و موبد و مرزبان را بخواند
هوش مصنوعی: فرمانروای جهان، این خبر را شنید و مبهوت ماند. سپس دستور داد تا موبد و مرزبان را فراخوانند.
دگر باره کرد آن سخن خواستار
به پیش ردان دادگر شهریار
هوش مصنوعی: مردی که خواهان گفت‌وگو بود، دوباره صحبت خود را از سر گرفت و آن را به پیشگان عادل و پادشاه رساند.
بفرمود پس تا دو دار بلند
فروهشته از دار پیچان کمند
هوش مصنوعی: سپس فرمان داد تا دو دار بلند را پایین بیاورند و از دار تابیده، کمند را بکشند.
بزد مرد دژخیم پیش درش
نظاره بروبر همه کشورش
هوش مصنوعی: مرد جنگجو به جلو رفت و به دقت سرزمین را زیر نظر گرفت.
به یک دار زروان و دیگر جهود
کشنده برآهخت و تندی نمود
هوش مصنوعی: در یکجا، فردی از قوم زروان و دیگری از قوم یهود به جان یکدیگر افتاده و دچار جدالی شدید شدند.
بباران سنگ و بباران تیر
بدادند سرها به نیرنگ شیر
هوش مصنوعی: باران سنگ و تیر نازل شد و مردم به خاطر حیله و فریب، جان‌های خود را فدای آن کردند.
جهان را نباید سپردن ببد
که بر بد گمان بی‌گمان بد رسد
هوش مصنوعی: نباید دنیا را به دست افرادی سپرد که بر چیزهای بد نیکو گمان دارند، زیرا در این صورت به یقین به بدی خواهند رسید.
ز خویشان مهبود چندی بجست
کزیشان بیابد کسی تندرست
هوش مصنوعی: مدتی از نزد نزدیکان خود فاصله گرفت تا شاید فرد سالمی پیدا کند.
یکی دختری یافت پوشیده‌روی
سه مرد گرانمایه و نیک‌خوی
هوش مصنوعی: دختری را پیدا کرد که زیبایی‌اش را پنهان کرده بود و در کنار سه مرد برجسته و با خلق و خویی خوب بود.
همه گنج زروان بدیشان نمود
دگر هرچ آن داشت مرد جهود
هوش مصنوعی: تمامی ثروت و دارایی زروان (زمان) به آن‌ها نشان داده شد، و هر چه که آن مرد یهودی (جهود) داشت، در اختیارشان قرار گرفت.
روانش ز مهبود بریان شدی
شب تیره تا روز گریان بدی
هوش مصنوعی: او به خاطر محبت و عشق از شدت احساسات در شب تاریک بی‌تابی می‌کند و در روز، به خاطر آن عشق، اشک می‌ریزد.
ز یزدان همی‌خواستی زینهار
همی‌ریختی خون دل برکنار
هوش مصنوعی: از خدا می‌خواستی که به تو کمک کند، اما در عوض، دل‌مشغولی و غم را به جان خود می‌خریدی.
به درویش بخشید بسیار چیز
زبانی پر از آفرین داشت نیز
هوش مصنوعی: یک درویش چیزهای زیادی را بخشید و زبانش پر از ستایش و تمجید بود.
که یزدان گناهش ببخشد مگر
ستمگر نخواند ورا دادگر
هوش مصنوعی: هرکس که با ظلم و ستم دیگران مواجه است، تنها در صورتی می‌تواند مورد بخشش یزدان قرار گیرد که آن ظالم او را مورد ستم قرار نداده باشد.
کسی کو بود پاک و یزدان پرست
نیازد به کردار بد هیچ دست
هوش مصنوعی: کسی که پاک و خداپرست باشد، نیازی به انجام کارهای بد ندارد.
که گرچند بد کردن آسان بود
به فرجام زو جان هراسان بود
هوش مصنوعی: اگرچه انجام کارهای نادرست آسان است، اما در نهایت عواقب آن باعث ترس و نگرانی جان انسان خواهد شد.
اگر بد دل سنگ خارا شود
نماند نهان آشکارا شود
هوش مصنوعی: اگر کسی به دلِ بدی دچار شود، دیگر هیچ چیزی مخفی نمی‌ماند و همه‌چیز ظهور پیدا می‌کند.
وگر چند نرمست آواز تو
گشاده شود زو همه راز تو
هوش مصنوعی: اگرچه صدای تو نرم و لطیف است، اما وقتی که به گوش می‌رسد، تمام اسرار تو را فاش می‌کند.
ندارد نگه راز مردم زبان
همان به که نیکی کنی درجهان
هوش مصنوعی: بهتر است که برای حفظ اسرار دیگران، از زبان خود محافظت کنیم و در عوض، به انجام کارهای نیک در دنیا بپردازیم.
چو بیرنج باشی و پاکیزه‌رای
ازو بهره یابی به هر دو سرای
هوش مصنوعی: اگر از دل خام و ناپاک دور باشی و اندیشه‌ای پاک داشته باشی، در زندگی‌ات می‌توانی از نعمت‌ها و زیبایی‌های دنیای مادی و معنوی بهره‌مند شوی.
کنون کار زروان و مرد جهود
سرآمد خرد را بباید ستود
هوش مصنوعی: اکنون کار زروان و مرد یهود به پایان رسیده است، بنابراین باید عقل و اندیشه را ستایش کرد.
اگر دادگر باشی و سرفراز
نمانی و نامت بماند دراز
هوش مصنوعی: اگر به درستی و عدل رفتار کنی و در زندگی موفق نباشی، اما نامت همچنان در یادها بماند.
تن خویش را شاه بیدادگر
جز از گور و نفرین نیارد به سر
هوش مصنوعی: تن انسانی را که در ظلم و ستم زندگی کرده است، فقط با مرگ و نفرین دیگران می‌توان از شر آن رها کرد.
اگر پیشه دارد دلت راستی
چنان دان که گیتی بیاراستی
هوش مصنوعی: اگر دل تو راست و پاک باشد، بدان که جهان نیز به زیبایی و نظم درآمده است.
چو خواهی ستایش پس ازمرگ تو
خرد باید این تاج و این ترگ تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی پس از مرگت مورد ستایش قرار گیری، باید به خرد و دانش اهمیت بدهی؛ زیرا این‌ها هستند که مانند تاج و پرچم، تو را در یاد دیگران زنده نگه می‌دارند.
چنان کز پس مرگ نوشین‌روان
ز گفتار من داد او شد جوان
هوش مصنوعی: بعد از مرگ نوشین‌روان، سخنان من باعث شد او دوباره جوان و پرنشاط شود.
ازان پس که گیتی بدوگشت راست
جز از آفرین در بزرگی نخواست
هوش مصنوعی: پس از آنکه دنیا به او راست شد، او جز برای آفرینش در بزرگداشت چیزی نخواست.
بخفتند در دشت خرد و بزرگ
به آبشخور آمد همی میش وگرگ
هوش مصنوعی: در دشت، هم جانوران کوچک و بزرگ به خواب رفتند و در آنجا میش‌ها و گرگ‌ها به سمت آبشخور آمدند.
مهان کهتری را بیاراستند
به دیهیم بر نام او خواستند
هوش مصنوعی: مهمانان را با احترام و شکوه فراوان پذیرایی کردند و به خاطر نام او برایشان ارزش قائل شدند.
بیاسود گردن ز بند زره
ز جوشن گشادند گردان گره
هوش مصنوعی: آنها با آرامش و آسودگی، گردن خود را از بند زره آزاد کردند و گره‌های جوشن را باز کردند.
ز کوپال وخنجر بیاسود دوش
جز آواز رامش نیامد به گوش
هوش مصنوعی: دیشب هیچ صدایی به جز نغمه‌ی خوش موسیقی از دنیای پرهیاهو و خطرناک نیامد به گوشم.
کسی را نبد با جهاندار تاو
بپیوست با هرکسی باژ و ساو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نباید به دنبال دنیا و قدرتش پذیرفت، بلکه باید با هر شخصی که مناسب است، ارتباط برقرار کرد و گفتگو داشت.
جهاندار دشواری آسان گرفت
همه ساز نخچیر و میدان گرفت
هوش مصنوعی: سلطانی که حاکم بر جهان است، مشکلات را به راحتی پذیرفت و همه ابزارهای شکار و میدان جنگ را ساماندهی کرد.
نشست اندر ایوان گوهرنگار
همی رای زد با می ومیگسار
هوش مصنوعی: در ایوان زیبا و پرزرق و برق، او نشسته و با دوستانش درباره می و نیکویی سخن می‌گوید.
یکی شارستان کرد به آیین روم
فزون از دو فرسنگ بالای بوم
هوش مصنوعی: یک شخص در بالای بام، بیشتر از دو فرسنگ فاصله، شهری را به سبک و شیوه رومی ساخته و به زیبایی آن را آراسته است.
بدو اندرون کاخ و ایوان و باغ
به یک دست رود و به یک دست راغ
هوش مصنوعی: در دل کاخ و باغ، همزمان چشمه‌ای روان و سبزه‌زاری سرسبز وجود دارد.
چنان بد بروم اندرون پادشهر
که کسری بپیمود و برداشت بهر
هوش مصنوعی: به قدری به درون پادشاهی بروم که کسی مانند کسری نه تنها بعد از من نمی‌رسد، بلکه همه چیز را از آن خود می‌کند و بهره‌برداری می‌نماید.
برآورد زو کاخهای بلند
نبد نزد کس درجهان ناپسند
هوش مصنوعی: از او کاخ‌های بلند و زیبایی ساخته شد که در دنیا هیچ‌کس این‌گونه را نمی‌پسندید.
یکی کاخ کرد اندران شهریار
بدو اندر ایوان گوهرنگار
هوش مصنوعی: در یک شهر، پادشاهی قصر زیبایی ساخته بود و در داخل آن، بانویی با زیبایی خاص در ایوان نشسته بود.
همه شوشهٔ طاقها سیم و زر
بزر اندرون چند گونه گهر
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌های طاق‌ها پر از نقره و طلاست و در درون آن‌ها انواع جواهرات قرار دارد.
یکی گنبد از آبنوس وز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج
هوش مصنوعی: یک گنبد ساخته شده از چوب آبنوس و عاج، به شکلی عظیم و زیبا، مانند بدن فیل و با استفاده از چوب‌هایی مثل شیز و ساج طراحی شده است.
ز روم وز هند آنک استاد بود
وز استاد خویشش هنر یاد بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی از سرزمین‌های روم و هند که به عنوان استاد شناخته می‌شود، به واسطه‌ی یادگیری از استاد خود، مهارت و هنری را کسب کرده است. کلید واژه‌ها در این جمله تأکید بر اهمیت آموزش و یادگیری از معلمان در دستیابی به هنر و مهارت‌های خاص است.
ز ایران وز کشور نیمروز
همه کارداران گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: از ایران و سرزمین نیمروز، همه فرمانروایان جهان را می‌سازند و به روشنایی می‌رسانند.
همه گرد کرد اندران شارستان
که هم شارستان بود و هم کارستان
هوش مصنوعی: همه در آن شهر تجمع کرده‌اند که هم مکانی برای زندگی است و هم جایی برای کار و فعالیت.
اسیران که از بربر آورده بود
ز روم وز هر جای کازرده بود
هوش مصنوعی: اسیرانی که از سرزمین بربر و روم به دست آمده بودند و از هر نقطه‌ای به اینجا آورده شدند.
وزین هر یکی را یکی خانه کرد
همه شارستان جای بیگانه کرد
هوش مصنوعی: هر کدام از آن‌ها را در یک خانه قرار داد و بدین ترتیب، مکان عمومی را به محلی برای чужان تبدیل کرد.
چو از شهر یک سر بپرداختند
بگرد اندرش روستا ساختند
هوش مصنوعی: وقتی که از شهر به طور کامل پرداخت کردند، دور آنجا روستایی بنا کردند.
بیاراست بر هر سویی کشتزار
زمین برومند و هم میوه دار
هوش مصنوعی: زمین را به زیبایی آراسته و سرسبز کرده است و درختان میوه‌دار آن، ثمره‌هایش را ارزانی می‌دارند.
ازین هریکی را یکی کار داد
چوتنها بد از کارگر یار داد
هوش مصنوعی: هرکسی به نوعی مشغول به کار است و به او در انجام کارش یاری و حمایت می‌شود.
یکی پیشه کار و دگر کشت ورز
یکی آنک پیمود فرسنگ و مرز
هوش مصنوعی: یکی در حرفه‌اش مشغول کار است و دیگری در کشاورزی فعالیت می‌کند. یکی از آن‌ها مسافتی طولانی را طی کرده و به سرزمین‌های دور رسیده است.
چه بازارگان و چه یزدان‌پرست
یکی سرفراز و دگر زیردست
هوش مصنوعی: چه بازرگانی و چه کسی که خداوند را می‌پرستد، یکی در مقام بلند و دیگری در position پایین است.
بیاراست آن شارستان چون بهشت
ندید اندرو چشم یک جای زشت
هوش مصنوعی: شهر را به زیبایی آراسته بود، اما چون بهشتی را در آنجا ندید، چشمش به یک نقطه زشت دوخته شده بود.
ورا سورستان کرد کسری به نام
که درسور یابد جهاندار کام
هوش مصنوعی: کسری (پادشاه ساسانی) به یاد کسی که در سورستان (محل برگزاری جشن‌ها) نامش را می‌نویسد، روزی را به عنوان یادبود نامگذاری کرده است، زیرا آن شخص در این مکان به موفقیت و کامیابی دست می‌یابد.
جز از داد و آباد کردن جهان
نبودش به دل آشکار و نهان
هوش مصنوعی: به جز برقراری عدالت و آبادانی جهان، هیچ چیزی در دل او به صورت آشکار و پنهان وجود نداشت.
زمانه چو او را ز شاهی ببرد
همه تاج دیگر کسی را سپرد
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا او را از مقام شاهی دور کرد، دیگر هیچ تاجی به کسی دیگر نداد.
چنان دان که یک سر فریبست و بس
بلندی وپستی نماند بکس
هوش مصنوعی: بدان که همه چیز در این دنیا فریبنده است و دیگر هیچ چیز نمی‌تواند ما را از این حقیقت آگاه کند که بلندی و پستی در زندگی در نهایت بی‌اهمیت هستند.
کنون جنگ خاقان و هیتال گیر
چو رزم آیدت پیش کوپال گیر
هوش مصنوعی: حالا که جنگی میان خاقان و هیتال در می‌گیرد، هرگاه نبردی پیش آمد، تو نیز در آن شرکت کن و مبارزه کن.
چه گوید سخنگوی باآفرین
ز شاه وز هیتال وخاقان چین
هوش مصنوعی: سخنگوی بزرگ و توانا چه می‌گوید درباره‌ی پادشاه و همچنین درباره‌ی هیتال و خاقان چین؟

حاشیه ها

1399/04/20 08:07
سیدفریددژم

با توجه به سیر تاریخی در شاهنامه و مقایسه با سایر مآخذ به نظر میرسد که حکیم به رغم اطلاع از تقدم زمانی مهبود بر بوزرجمهر، این داستان را بدون رعایت زمان وقوع نگاشته باشد.
در ضمن در تاریخ طبری و یونانی و رومی نامی از زروان به عنوان بدخواه مهبود در میان نیست و آذرونداد مسبب مرگ مهبود نگاشته شده است.
فلذا راهی که میتوان چاره نمود این است که استفاده حکیم توس از کلمه زروان، ابزاری است و بایست ریشه را در تقابل و یا تطابق آیین مزد یسنا و زروانیسم در آن دوران جستجو کرد و دلیلی برای جانبداری حکیم از یکی و تخریب دیگری پی گرفت

1401/05/20 13:08
جهن یزداد

نام او را در نوشته ها زبرگان نوشته اند ثعالبی نیز او را زروان  خوانده  و هردو از شاهنامه ابومنصور گرفته اند - این همه  گمانه زنی و بد اندیشی دربار فردوسی  نیک نیست