گنجور

بخش ۲ - داستان نوش‌زاد با کسری

اگر شاه دیدی وگر زیردست
وگر پاکدل مرد یزدان‌پرست
چنان دان که چاره نباشد ز جفت
ز پوشیدن و خورد و جای نهفت
اگر پارسا باشد و رای‌زن
یکی گنج باشد براگنده زن
بویژه که باشد به بالا بلند
فروهشته تا پای مشکین کمند
خردمند و هشیار و با رای و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم
برین سان زنی داشت پرمایه شاه
به بالای سرو و به دیدار ماه
بدین مسیحا بد این ماه‌روی
ز دیدار او شهر پر گفت و گوی
یکی کودک آمدش خورشید چهر
ز ناهید تابنده‌تر بر سپهر
ورا نامور خواندی نوش‌زاد
نجستی ز ناز از برش تندباد
ببالید برسان سرو سهی
هنرمند و زیبای شاهنشهی
چو دوزخ بدانست و راه بهشت
عزیز و مسیح و ره زردهشت
نیامد همی‌زند و استش درست
دو رخ را به آب مسیحا بشست
ز دین پدر کیش مادر گرفت
زمانه بدو مانده اندر شگفت
چنان تنگدل گشته زو شهریار
که از گل نیامد جز از خار بار
در کاخ و فرخنده ایوان او
ببستند و کردند زندان او
نشستنگهش جند شاپور بود
از ایران وز باختر دور بود
بسی بسته و پر گزندان بدند
برین بهره با او به زندان بدند
بدان گه که باز آمد از روم شاه
بنالید زان جنبش و رنج راه
چنان شد ز سستی که از تن بماند
ز ناتندرستی باردن بماند
کسی برد زی نوش‌زاد آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
جهانی پر آشوب گردد کنون
بیارند هر سو به بد رهنمون
جهاندار بیدار کسری بمرد
زمان و زمین دیگری را سپرد
ز مرگ پدر شاد شد نوش‌زاد
که هرگز ورا نام نوشین مباد
برین داستان زد یکی مرد پیر
که گر شادی از مرگ هرگز ممیر
پسر کو ز راه پدر بگذرد
ستم‌کاره خوانیمش ار بی‌خرد
اگر بیخ حنظل بود تر و خشک
نشاید که بار آورد شاخ مشک
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش ز اول بکشت
اگر میل یابد همی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد و خاک
نه زو بار باید که یابد نه برگ
ز خاکش بود زندگانی و مرگ
یکی داستان کردم از نوش‌زاد
نگه کن مگر سر نپیچی ز داد
اگر چرخ را کوش صدری بدی
همانا که صدریش کسری بدی
پسر سر چرا پیچد از راه اوی
نشست که جوید ابر گاه اوی
ز من بشنو این داستان سر به سر
بگویم تو را ای پسر در بدر
چو گفتار دهقان بیاراستم
بدین خویشتن را نشان خواستم
که ماند ز من یادگاری چنین
بدان آفرین کو کند آفرین
پس از مرگ بر من که گوینده‌ام
بدین نام جاوید جوینده‌ام
چنین گفت گویندهٔ پارسی
که بگذشت سال از برش چار سی
که هر کس که بر دادگر دشمنست
نه مردم نژادست که آهرمنست
هم از نوش‌زاد آمد این داستان
که یاد آمد از گفته باستان
چو بشنید فرزند کسری که تخت
بپردخت زان خسروانی درخت
در کاخ بگشاد فرزند شاه
برو انجمن شد فراوان سپاه
کسی کو ز بند خرد جسته بود
به زندان نوشین‌روان بسته بود
ز زندانها بندها برگرفت
همه شهر ازو دست بر سر گرفت
به شهر اندرون هرک ترسا بدند
اگر جاثلیق ار سکوبا بدند
بسی انجمن کرد بر خویشتن
سواران گردنکش و تیغ‌زن
فراز آمدندش تنی سی‌هزار
همه نیزه‌داران خنجرگزار
یکی نامه بنوشت نزدیک خویش
ز قیصر چو آیین تاریک خویش
که بر جندشاپور مهتر تویی
هم‌آواز و هم‌کیش قیصر تویی
همه شهر ازو پرگنهکار شد
سر بخت برگشته بیدار شد
خبر زین به شهر مداین رسید
ازان که آمد از پور کسری پدید
نگهبان مرز مداین ز راه
سواری برافگند نزدیک شاه
سخن هرچ بشنید با او بگفت
چنین آگهی کی بود در نهفت
فرستاده برسان آب روان
بیامد به نزدیک نوشین‌روان
بگفت آنچ بشنید و نامه بداد
سخنها که پیدا شد از نوش‌زاد
ازو شاه بشنید و نامه بخواند
غمی گشت زان کار و تیره بماند
جهاندار با موبد سرفراز
نشست و سخن رفت چندی به راز
چو گشت آن سخن بر دلش جای گیر
بفمود تا نزد او شد دبیر
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد
نخستین بران آفرین گسترید
که چرخ و زمان و زمین آفرید
نگارندهٔ هور و کیوان و ماه
فروزندهٔ فر و دیهیم و گاه
ز خاشاک ناچیز تا شیر و پیل
ز گرد پی مور تا رود نیل
همه زیر فرمان یزدان بود
وگر در دم سنگ و سندان بود
نه فرمان او را کرانه پدید
نه زو پادشاهی بخواهد برید
بدانستم این نامهٔ ناپسند
که آمد ز فرزند چندین گزند
وزان پرگناهان زندان‌شکن
که گشتند با نوش‌زاد انجمن
چنین روز اگر چشم دارد کسی
سزد گر نماند به گیتی بسی
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز کسری بر آغاز تا نوش‌زاد
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
پی پشه و مور با پیل و کرگ
زمین گر گشاده کند راز خویش
بپیماید آغاز و انجام خویش
کنارش پر از تاجداران بود
برش پر ز خون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ جیب پیراهنش
چه افسر نهی بر سرت بر چه ترگ
بدو بگذرد زخم پیکان مرگ
گروهی که یارند با نوش‌زاد
که جز مرگ کسری ندارند یاد
اگر خود گذر یابی از روز بد
به مرگ کسی شاد باشی سزد
و دیگر که از مرگ شاهان داد
نگیرد کسی یاد جز بدنژاد
سر نوش‌زاد از خرد بازگشت
چنین دیو با او هم‌آواز گشت
نباشد برو پایدار این سخن
برافراخت چون خواست آمد ببن
نبایست کو نزد ما دستگاه
بدین آگهی خیره کردی تباه
اگر تخت گشتی ز خسرو تهی
همو بود زیبای شاهنشهی
چنین بود خود در خور کیش اوی
سزاوار جان بداندیش اوی
ازین بر دل اندیشه و باک نیست
اگر کیش فرزند ما پاک نیست
وزین کس که با او بهم ساختند
وز آزرم ما دل بپرداختند
وزان خواسته کو تبه کرد نیز
همی بر دل ما نسنجد به چیز
بداندیش و بیکار و بدگوهرند
بدین زیردستی نه اندر خورند
ازین دست خوارست بر ما سخن
ز کردار ایشان تو دل بد مکن
مرا بیم و باک از جهانداورست
که از دانش برتران برترست
نباید که شد جان ما بی‌سپاس
به نزدیک یزدان نیکی‌شناس
مرا داد پیروزی و فرهی
فزونی و دیهیم شاهنشهی
سزای دهش گر نیایش بدی
مرا بر فزونی فزایش بدی
گر از پشت من رفت یک قطره آب
به جای دگر یافته جای خواب
چو بیدار شد دشمن آمد مرا
بترسم که رنج از من آمد مرا
وگر گاه خشم جهاندار نیست
مرا از چنین کار تیمار نیست
وزان کس که با او شدند انجمن
همه زار و خوارند بر چشم من
وزان نامه کز قیصر آمد بدوی
همی آب تیره درآمد به جوی
ازان کو هم‌آواز و هم کیش اوست
گمانند قیصر بتن خویش اوست
کسی را که کوتاه باشد خرد
بدین نیاکان خود ننگرد
گران بی‌خرد سر بپیچد ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد
که دشنام او ویژه دشنام ماست
کجا از پی و خون و اندام ماست
تو لشکر بیارای و بر ساز جنگ
مدارا کن اندر میان با درنگ
ور ای دون که تنگ اندر آید سخن
به جنگ اندرون هیچ تندی مکن
گرفتنش بهتر ز کشتن بود
مگرش از گنه بازگشتن بود
از آبی کزو سرو آزاد رست
سزد گر نباید بدو خاک شست
وگر خوار گیرد تن ارجمند
به پستی نهد روی سرو بلند
سرش برگراید ز بالین ناز
مدار ایچ ازو گرز و شمشیر باز
گرامی که خواری کند آرزوی
نشاید جدا کرد او را ز خوی
یکی ارجمندی بود کشته خوار
چو با شاه گیتی کند کارزار
تواز کشتن او مدار ایچ باک
چوخون سرخویش گیرد به خاک
سوی کیش قیصر گراید همی
ز دیهیم ما سر بتابدهمی
عزیزی بود زار و خوار و نژند
گزیده به شاهی ز چرخ بلند
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار با هوش و پشمینه پوش
که هرکو به مرگ پدر گشت شاد
ورا رامش و زندگانی مباد
تو از تیرگی روشنایی مجوی
که با آتش آب اندر آید به جوی
نه آسانیی دید بی رنج کس
که روشن زمانه برینست و بس
تو با چرخ گردان مکن دوستی
که‌گه مغز اویی و گه پوستی
چه جویی زکردار او رنگ و بوی
بخواهد ربودن چو به نمود روی
بدان گه بود بیم رنج و گزند
که گردون گردان برآرد بلند
سپاهی که هستند با نوش زاد
کجا سر به پیچند چندین ز داد
تو آن را جز از باد و بازی مدان
گزاف زنان بود و رای بدان
هران کس که ترساست از لشکرش
همی از پی کیش پیچد سرش
چنینست کیش مسیحا که دم
زنی تیز و گردد کسی زو دژم
نه پروای رای مسیحابود
به فرجام خصمش چلیپا بود
دگر هرکه هست از پراگندگان
بدآموز و بدخواه و از بندگان
از ایشان یکی برتری رای نیست
دم باد با رای ایشان یکیست
به جنگ ار گرفته شود نوش‌زاد
برو زین سخنها مکن هیچ یاد
که پوشیده رویان او در نهان
سرآرند برخویشتن بر زمان
هم ایوان او ساز زندان اوی
ابا آنک بردند فرمان اوی
در گنج یک سر بدو برمبند
وگرچه چنین خوار شد ارجمند
ز پوشیده رویان و از خوردنی
ز افگندنی هم ز گستردنی
برو هیچ تنگی نباید به چیز
نباید که چیزی نیابد به نیز
وزین مرزبانان ایرانیان
هران کس که بستند با او میان
چو پیروز گردی مپیچان سخن
میانشان به خنجر به دو نیم کن
هران کس که او دشمن پادشاست
به کام نهنگش سپاری رواست
جزان هرک ما را به دل دشمنست
ز تخم جفا پیشه آهرمنست
ز ما نیکوییها نگیرند یاد
تو را آزمایش بس ازنوش زاد
ز نظاره هرکس که دشنام داد
زبانش بجنبید بر نوش زاد
بران ویژه دشنام ما خواستند
به هنگام بدگفتن آراستند
مباش اندرین نیزهمداستان
که بدخواه راند چنین داستان
گراو بی هنرشد هم ازپشت ماست
دل ما برین راستی برگواست
زبان کسی کو ببد کرد یاد
وزو بود بیداد برنوش زاد
همه داغ کن برسر انجمن
مبادش زبان ومبادش دهن
کسی کو بجوید همی روزگار
که تا سست گردد تن شهریار
به کار آورد کژی و دشمنی
بداندیشی و کیش آهرمنی
بدین پادشاهی نباشد رواست
که فر و سر و افسر و چهر ماست
نهادند برنامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت پویان به راه
چو از ره سوی رام برزین رسید
بگفت آنچ از شاه کسری شنید
چو آن گفته شد نامه او بداد
به فرمان که فرمود با نوش زاد
سپه کردن و جنگ را ساختن
وز آزرم او مغز پرداختن
چوآن نامه برخواند مرد کهن
شنید از فرستاده چندی سخن
بدانگه که خیزد خروش خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
سپاهی بزرگ از مداین برفت
بشد رام برزین سوی جنگ تفت
پس آگاهی آمد سوی نوش‌زاد
سپاه انجمن کرد و روزی بداد
همه جاثلیقان و به طریق روم
که بودند زان مرز آبادبوم
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون
برآمد خروش از در نوش‌زاد
بجنبید لشکر چو دریا ز باد
به هامون کشیدند یکسر ز شهر
پر از جنگ سر دل پر از کین و زهر
چو گرد سپه رام برزین بدید
بزد نای رویین وصف بر کشید
ز گرد سواران جوشنوران
گراییدن گرزهای گران
دل سنگ خارا همی‌بردرید
کسی روی خورشید تابان ندید
به قلب سپاه اندرون نوش‌زاد
یکی ترگ رومی به سر برنهاد
سپاهی بد از جاثلقیان روم
که پیدا نبد از پی نعل بوم
تو گفتی مگر خاک جوشان شدست
هوا بر سر او خروشان شدست
زره دار گردی بیامد دلیر
کجا نام اوبود پیروز شیر
خروشید کای نامور نوش‌زاد
سرت را که پیچید چونین ز داد
بگشتی ز دین کیومرثی
هم از راه هوشنگ و طهمورثی
مسیح فریبنده خود کشته شد
چو از دین یزدان سرش گشته شد
ز دین آوران کین آنکس مجوی
کجا کارخود را ندانست روی
اگر فر یزدان برو تافتی
جهود اندرو راه کی یافتی
پدرت آن جهاندار آزادمرد
شنیدی که با روم و قیصر چه کرد
تو با او کنون جنگ سازی همی
سرت به آسمان برفرازی همی
بدین چهرچون ماه و این فرو برز
برین یال و کتف و برین دست و گرز
نبینم خرد هیچ نزدیک تو
چنین خیره شد جان تاریک تو
دریغ آن سرو تاج و نام و نژاد
که اکنون همی‌داد خواهی به باد
تو با شاه کسری بسنده نه‌ای
وگر پیل و شیر دمنده نه‌ای
چو دست و عنان توای شهریار
بایوان شاهان ندیدم نگار
چو پای و رکیب تو و یال تو
چنین شورش و دست و کوپال تو
نگارندهٔ چین نگاری ندید
زمانه چو تو شهریاری ندید
جوانی دل شاه کسری مسوز
مکن تیره این آب گیتی‌فروز
پیاده شو از باره زنهار خواه
به خاک افگن این گرز و رومی کلاه
اگر دور از ایدر یکی باد سرد
نشاند بروی تو بر تیره گرد
دل شهریار از تو بریان شود
ز روی تو خورشید گریان شود
به گیتی همه تخم زفتی مکار
ستیزه نه خوب آید از شهریار
گر از رای من سر به یک سو بری
بلندی گزینی و کنداوری
بسی پند پیروز یاد آیدت
سخن های بد گوی یاد آیدت
چنین داد پاسخ ورانوش‌زاد
که‌ای پیر فرتوت سر پر ز باد
ز لشکر مرا زینهاری مخواه
سرافراز گردان و فرزند شاه
مرا دین کسری نباید همی
دلم سوی مادر گراید همی
که دین مسیحاست آیین اوی
نگردم من از فره و دین اوی
مسیحای دین دار اگرکشته شد
نه فر جهاندار ازو گشته شد
سوی پاک یزدان شد آن رای پاک
بلندی ندید اندرین تیره خاک
اگرمن شوم کشته زان باک نیست
کجا زهر مرگست و تریاک نیست
بگفت این سخن پیش پیروز پیر
بپوشید روی هوا را بتیر
برفتند گردان لشکر ز جای
خروش آمد از کوس وز کرنای
سپهبد چوآتش برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذر گشسب
چپ لشکر شاه ایران ببرد
به پیش سپه در نماند ایچ گرد
فراوان ز مردان لشکر بکشت
ازان کار شد رام برزین درشت
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا چون تگرگ بهاران کنند
بگرد اندرون خسته شد نوش‌زاد
بسی کرد از پند پیروز یاد
بیامد به قلب سپه پر ز درد
تن از تیر خسته رخ از درد زرد
چنین گفت پیش دلیران روم
که جنگ پدر زار و خوارست و شوم
بنالید و گریان سقف را بخواند
سخن هرچ بودش به دل در براند
بدو گفت کین روزگارم دژم
ز من بر من آورد چندین ستم
کنون چون به خاک اندر آید سرم
سواری برافگن بر مادرم
بگویش که شد زین جهان نوش‌زاد
سرآمدبدو روز بیداد و داد
تو از من مگر دل نداری به رنج
که اینست رسم سرای سپنج
مرا بهره اینست زین تیره روز
دلم چون بدی شاد و گیتی‌فروز
نزاید جز از مرگ را جانور
اگر مرگ دانی غم من مخور
سر من ز کشتن پر از دود نیست
پدر بتر از من که خشنود نیست
مکن دخمه و تخت و رنج دراز
به رسم مسیحا یکی گور ساز
نه کافور باید نه مشک و عبیر
که من زین جهان کشته گشتم بتیر
بگفت این و لب را بهم برنهاد
شد آن نامور شیردل نوش‌زاد
چو آگاه شد لشکر از مرگ شاه
پراگنده گشتند زان رزمگاه
چو بشنید کو کشته شد پهلوان
غریوان به بالین او شد دوان
ازان رزمگه کس نکشتند نیز
نبودند شاد و نبردند چیز
و را کشته دیدند و افگنده خوار
سکوبای رومی سرش بر کنار
همه رزمگه گشت زو پر خروش
دل رام برزین پر از درد و جوش
زاسقف بپرسید کزنوش زاد
از اندرز شاهی چه داری به یاد
چنین داد پاسخ که جز مادرش
برهنه نباید که بیند برش
تن خویش چون دید خسته به تیر
ستودان نفرمود و مشک و عبیر
نه افسر نه دیبای رومی نه تخت
چو از بندگان دید تاریک بخت
برسم مسیحا کنون مادرش
کفن سازد و گور و هم چادرش
کنون جان او با مسیحا یکیست
همانست کاین خسته بردار نیست
مسیحی بشهر اندرون هرک بود
نبد هیچ ترسای رخ ناشخود
خروش آمد از شهروز مرد و زن
که بودند یک سر شدند انجمن
تن شهریار دلیر و جوان
دل و دیده شاه نوشین‌روان
به تابوتش از جای برداشتند
سه فرسنگ بر دست بگذاشتند
چوآگاه شد زان سخن مادرش
به خاک اندرآمد سر و افسرش
ز پرده برهنه بیامد به راه
برو انجمن گشته بازارگاه
سراپرده‌ای گردش اندر زدند
جهانی همه خاک بر سر زدند
به خاکش سپردند و شد نوش‌زاد
ز باد آمد و ناگهان شد به باد
همه جند شاپور گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
چه پیچی همی خیره در بند آز
چودانی که ایدر نمانی دراز
گذرجوی و چندین جهان را مجوی
گلش زهر دارد به سیری مبوی
مگردان سرازدین وز راستی
که خشم خدای آورد کاستی
چو این بشنوی دل زغم بازکش
مزن بر لبت بر ز تیمار تش
گرت هست جام می‌زرد خواه
به دل خرمی را مدان از گناه
نشاط وطرب جوی وسستی مکن
گزافه مپرداز مغزسخن
اگر در دلت هیچ حب علیست
تو را روز محشر به خواهش ولیست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر شاه دیدی وگر زیردست
وگر پاکدل مرد یزدان‌پرست
هوش مصنوعی: اگر شاهی دیدی یا فردی زیر دست، یا مردی پاکدل که به خدا ایمان دارد، به آن‌ها احترام بگذار.
چنان دان که چاره نباشد ز جفت
ز پوشیدن و خورد و جای نهفت
هوش مصنوعی: بدان که هیچ راهی برای دوری از همسر نیست، چه در پوشش و چه در خوراک و چه در مکان خلوت.
اگر پارسا باشد و رای‌زن
یکی گنج باشد براگنده زن
هوش مصنوعی: اگر فردی پارسا و خوش‌فکر باشد، به مانند گنجی است که باید آن را به دست آورد و استخراج کرد.
بویژه که باشد به بالا بلند
فروهشته تا پای مشکین کمند
هوش مصنوعی: به ویژه زمانی که کسی با قد بلندی در مرتفعی قرار دارد و تا پایین، چون گیسوهای مشکی، دچار افسون و جذبه می‌شود.
خردمند و هشیار و با رای و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم
هوش مصنوعی: کسی که دانا و آگاه است و با تفکر و احترام صحبت می‌کند، کلامش زیبا و لحنش ملایم است.
برین سان زنی داشت پرمایه شاه
به بالای سرو و به دیدار ماه
هوش مصنوعی: در اینجا دختری با ویژگی‌های برجسته و ویژه‌ای وجود دارد که در کنار درخت سرو ایستاده و به تماشای ماه می‌پردازد.
بدین مسیحا بد این ماه‌روی
ز دیدار او شهر پر گفت و گوی
هوش مصنوعی: به دلیل دیدار او، این ماه‌روی در نظر مسیحایی به وجود آمده و شهر پر از صحبت و گفتگو درباره‌اش می‌باشد.
یکی کودک آمدش خورشید چهر
ز ناهید تابنده‌تر بر سپهر
هوش مصنوعی: یک کودک به دنیا آمد که چهره‌اش از نور خورشید درخشان‌تر و زیباتر از ناهید (زهره) بود و در آسمان می‌درخشید.
ورا نامور خواندی نوش‌زاد
نجستی ز ناز از برش تندباد
هوش مصنوعی: تو او را با نام نیکو خواندی، در حالی که از لطافت و زیبایی‌اش مانند نوش زاده، در برابر تندباد و شرایط سخت، سرسخت و مقاوم است.
ببالید برسان سرو سهی
هنرمند و زیبای شاهنشهی
هوش مصنوعی: به زیبایی و هنرمندی شکل‌های بلند و خوش قامت افتخار کنید، همان‌طور که به زیبایی شاهان توجه می‌شود.
چو دوزخ بدانست و راه بهشت
عزیز و مسیح و ره زردهشت
هوش مصنوعی: وقتی جهنم به حقیقت و مسیر بهشت آگاه شد، مسیح و راه زرتشت نیز شناخته شدند.
نیامد همی‌زند و استش درست
دو رخ را به آب مسیحا بشست
هوش مصنوعی: او به درستی دو چهره را به آب مقدس شستشو می‌دهد، اما هنوز نیامده است و می‌زند.
ز دین پدر کیش مادر گرفت
زمانه بدو مانده اندر شگفت
هوش مصنوعی: از اعتقادات پدر و تربیت مادر، زمانه به حیرت افتاده است.
چنان تنگدل گشته زو شهریار
که از گل نیامد جز از خار بار
هوش مصنوعی: حالت دل‌تنگی و غم شهریار به حدی رسیده که دیگر از دنیای زیبا هیچ خبر خوشی نمی‌رسد و تنها درد و رنج را احساس می‌کند.
در کاخ و فرخنده ایوان او
ببستند و کردند زندان او
هوش مصنوعی: او را در کاخی باشکوه و خوشحال کننده محبوس کردند و به نوعی زندانی نمودند.
نشستنگهش جند شاپور بود
از ایران وز باختر دور بود
هوش مصنوعی: شهر جند شاپور در ایران قرار داشت و از کشورهای غربی دور بود.
بسی بسته و پر گزندان بدند
برین بهره با او به زندان بدند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به دلیل اینکه او بهره‌ای از زمین و دنیا دارد، به او حسادت می‌ورزند و او را به زندان می‌اندازند.
بدان گه که باز آمد از روم شاه
بنالید زان جنبش و رنج راه
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از روم بازگشت، از آن سفر طولانی و دشوار به شدت شکایت کرد و به خاطر زحمتی که کشیده بود، گله‌گویی کرد.
چنان شد ز سستی که از تن بماند
ز ناتندرستی باردن بماند
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و ناتوانی، به حدی رسید که دیگر توانایی حفظ بدنش را نداشت و از این وضعیت به شدت رنج می‌برد.
کسی برد زی نوش‌زاد آگهی
که تیره شد آن فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: کسی خبر از زادگاه نوشین (نوش‌زاد) آورد که آنجا دیگر خبری از سروری و عظمت شاهانه نیست و به تاریکی گراییده است.
جهانی پر آشوب گردد کنون
بیارند هر سو به بد رهنمون
هوش مصنوعی: دنیا اکنون به شدت دچار آشفتگی شده است و هرجا که برویم، بدی‌ها راهنمای ما خواهند بود.
جهاندار بیدار کسری بمرد
زمان و زمین دیگری را سپرد
هوش مصنوعی: جهان‌دار و پادشاه کسری از خواب بیدار شد و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و سرزمین خود را به دیگری سپرد.
ز مرگ پدر شاد شد نوش‌زاد
که هرگز ورا نام نوشین مباد
هوش مصنوعی: نوش‌زاد از مرگ پدر شادی نکرد، چرا که نمی‌خواست نامی نیکو و خوش از او باقی بماند.
برین داستان زد یکی مرد پیر
که گر شادی از مرگ هرگز ممیر
هوش مصنوعی: در این داستان، مردی سالخورده صحبت می‌کند و می‌گوید که اگر کسی از مرگ بی‌خیال باشد، هرگز از شادی و سرزندگی بازنمی‌ماند.
پسر کو ز راه پدر بگذرد
ستم‌کاره خوانیمش ار بی‌خرد
هوش مصنوعی: اگر پسری از مسیر پدرش خارج شود و به نافرمانی و ستم‌کاری روی آورد، او را نادان و جاهل می‌دانیم.
اگر بیخ حنظل بود تر و خشک
نشاید که بار آورد شاخ مشک
هوش مصنوعی: اگر ریشه گیاهی تلخ و نامطبوع باشد، نه تنها محصول خوبی نخواهد داد بلکه حتی نمی‌توان انتظار داشت که میوه‌ای خوش‌عطر و دلنشین به بار آورد.
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش ز اول بکشت
هوش مصنوعی: چرا باید از آن ویژگی (سرشت) خود عقب‌نشینی کند، درحالی‌که نگهدارنده‌اش از همان ابتدا او را کشت؟
اگر میل یابد همی سوی خاک
ببرد ز خورشید وز باد و خاک
هوش مصنوعی: اگر انسان به سوی خاک و زمین تمایل پیدا کند، از نور خورشید و طراوت باد و عناصر طبیعی دور می‌شود.
نه زو بار باید که یابد نه برگ
ز خاکش بود زندگانی و مرگ
هوش مصنوعی: نه از او باید انتظار باری داشت، نه از خاک او نشانه‌ای از زندگی و مرگ وجود دارد.
یکی داستان کردم از نوش‌زاد
نگه کن مگر سر نپیچی ز داد
هوش مصنوعی: داستانی را از نوش‌زاد روایت می‌کنم، مراقب باش که از حق و انصاف منحرف نشوی.
اگر چرخ را کوش صدری بدی
همانا که صدریش کسری بدی
هوش مصنوعی: اگر با زحمت و تلاش زیادی به دستاوردی نرسیده‌ای، بدانی که در تلاش‌های دیگر نیز به نتیجه‌ای نخواهی رسید.
پسر سر چرا پیچد از راه اوی
نشست که جوید ابر گاه اوی
هوش مصنوعی: پسر چرا از راه او منحرف می‌شود؟ او نشسته است تا ببیند که آیا ابر باران‌زا می‌آید یا نه.
ز من بشنو این داستان سر به سر
بگویم تو را ای پسر در بدر
هوش مصنوعی: به من گوش کن، من این داستان را تمام و کمال برای تو تعریف می‌کنم، ای پسر گم‌شده.
چو گفتار دهقان بیاراستم
بدین خویشتن را نشان خواستم
هوش مصنوعی: زمانی که سخن دهقان را آراستم، خواستم که نشانی از خودم داشته باشم.
که ماند ز من یادگاری چنین
بدان آفرین کو کند آفرین
هوش مصنوعی: یادگاری از من به جا بماند که اینگونه باعث تحسین شود؛ چه کسی می‌تواند چنین تحسینی را انجام دهد؟
پس از مرگ بر من که گوینده‌ام
بدین نام جاوید جوینده‌ام
هوش مصنوعی: بعد از مرگ، نام من جاودانه خواهد ماند و همچنان کسی به جستجوی آثار من ادامه خواهد داد.
چنین گفت گویندهٔ پارسی
که بگذشت سال از برش چار سی
هوش مصنوعی: گویندهٔ پارسی می‌گوید که چهار سال از آن زمان گذشته است.
که هر کس که بر دادگر دشمنست
نه مردم نژادست که آهرمنست
هوش مصنوعی: هر کس که با دادگر دشمنی کند، دیگر انسان نیست و به مانند دیو و اهریمن است.
هم از نوش‌زاد آمد این داستان
که یاد آمد از گفته باستان
هوش مصنوعی: این داستان از نوش‌زاد آغاز شده و به یادگاری از سخنان گذشته اشاره دارد.
چو بشنید فرزند کسری که تخت
بپردخت زان خسروانی درخت
هوش مصنوعی: زمانی که فرزند کسری (پادشاه ایران) خبر را شنید که تخت و سلطنت از آن خاندان خسروانی خواهد بود، شگفت زده و متعجب شد.
در کاخ بگشاد فرزند شاه
برو انجمن شد فراوان سپاه
هوش مصنوعی: فرزند شاه در کاخ را باز کرد و جمعیتی بزرگ گرد هم آمدند.
کسی کو ز بند خرد جسته بود
به زندان نوشین‌روان بسته بود
هوش مصنوعی: کسی که از محدودیت‌های عقل آزاد شده بود، در دام روح لطیف و شیرینی گرفتار شده بود.
ز زندانها بندها برگرفت
همه شهر ازو دست بر سر گرفت
هوش مصنوعی: از زندان‌ها تمام بندها برداشته شد و همه مردم شهر از شادی بر سر خود دست زدند.
به شهر اندرون هرک ترسا بدند
اگر جاثلیق ار سکوبا بدند
هوش مصنوعی: هر کسی که در شهر ترسایی‌ها باشد، اگر مقام والای دینی مانند جاثلیق را نیز داشته باشد، نمی‌تواند برتر از آن‌ها شود.
بسی انجمن کرد بر خویشتن
سواران گردنکش و تیغ‌زن
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگجویان با گردن‌های بلند و شمشیر به دست، دور هم اجتماع کردند.
فراز آمدندش تنی سی‌هزار
همه نیزه‌داران خنجرگزار
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت او به قدری است که سی‌هزار جنگجو با نیزه و خنجر به حضورش آمده‌اند.
یکی نامه بنوشت نزدیک خویش
ز قیصر چو آیین تاریک خویش
هوش مصنوعی: شخصی نامه‌ای نوشت و آن را به یکی از نزدیکانش ارسال کرد، مانند سنت و نحوه‌ای که قیصر (امپراتور) خود را در تاریکی‌ها و بی‌خبری حفظ می‌کند.
که بر جندشاپور مهتر تویی
هم‌آواز و هم‌کیش قیصر تویی
هوش مصنوعی: تو برترین و بزرگ‌ترین در جندشاپور هستی و هم‌نوا و هم‌مذهب با قیصر هستی.
همه شهر ازو پرگنهکار شد
سر بخت برگشته بیدار شد
هوش مصنوعی: تمام شهر به خاطر او پر از گناهکار شد و حالا بخت بد خود را شناخت و بیدار شد.
خبر زین به شهر مداین رسید
ازان که آمد از پور کسری پدید
هوش مصنوعی: خبر این موضوع به شهر مداین رسید که از نسل کسری، کسی ظاهر شده است.
نگهبان مرز مداین ز راه
سواری برافگند نزدیک شاه
هوش مصنوعی: نگهبان مرز مداین از سمت سواری خبر مهمی را به نزدیک شاه آورد.
سخن هرچ بشنید با او بگفت
چنین آگهی کی بود در نهفت
هوش مصنوعی: هرچه شنیده‌ای، با او در میان بگذار. آیا کسی بوده که این اطلاعات را در پنهان نگه‌دارد؟
فرستاده برسان آب روان
بیامد به نزدیک نوشین‌روان
هوش مصنوعی: پیام‌آور با آب زلال به سوی نوشین‌روان آمد.
بگفت آنچ بشنید و نامه بداد
سخنها که پیدا شد از نوش‌زاد
هوش مصنوعی: او گفت آنچه را که شنیده بود و نامه‌ای نوشت که در آن سخنانی بیان شده بود که از زن نوش‌زاد به روشنی آمده بود.
ازو شاه بشنید و نامه بخواند
غمی گشت زان کار و تیره بماند
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه از او نامه‌ای را خواند، دچار اندوه شد و در دلش غمی ایجاد گشت و حالتی تیره و ناامید به او دست داد.
جهاندار با موبد سرفراز
نشست و سخن رفت چندی به راز
هوش مصنوعی: پادشاه با مرد حکیم و پرمقام نشسته و مدت زمانی درباره موضوعات پنهانی گفت‌وگو کردند.
چو گشت آن سخن بر دلش جای گیر
بفمود تا نزد او شد دبیر
هوش مصنوعی: وقتی آن حرف در دلش اثر گذاشت، فرمان داد تا نویسنده‌ای به نزد او برود.
یکی نامه بنوشت با داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد
هوش مصنوعی: کسی نامه‌ای نوشت که پر از غم و اندوه بود، چهره‌اش مانند خورشید در میان ابرهای تیره و لبش از سرما و غصه پر شده بود.
نخستین بران آفرین گسترید
که چرخ و زمان و زمین آفرید
هوش مصنوعی: در ابتدا، خالق بزرگ، آفرینش را آغاز کرد و جهان، زمان و زمین را به وجود آورد.
نگارندهٔ هور و کیوان و ماه
فروزندهٔ فر و دیهیم و گاه
هوش مصنوعی: نقاشی که خورشید و ستاره‌ها و ماه را ترسیم می‌کند، آفریننده‌ی زیبایی و جلال و نشانه‌های سلطنت است.
ز خاشاک ناچیز تا شیر و پیل
ز گرد پی مور تا رود نیل
هوش مصنوعی: از چیزهای بی‌اهمیت و کوچک همچون کاه و علف تا موجودات بزرگ و قوی مثل شیر و فیل، همه چیز از پایین‌ترین مرتبه تا بالاترین سطح وجود دارد.
همه زیر فرمان یزدان بود
وگر در دم سنگ و سندان بود
هوش مصنوعی: همه به اراده و فرمان خداوند هستند، حتی اگر در ظاهر و شرایط سخت و دشوار زندگی قرار داشته باشند.
نه فرمان او را کرانه پدید
نه زو پادشاهی بخواهد برید
هوش مصنوعی: نه مرز و حدی برای فرمان او وجود دارد و نه کسی می‌تواند از او پادشاهی بگیرد.
بدانستم این نامهٔ ناپسند
که آمد ز فرزند چندین گزند
هوش مصنوعی: متوجه شدم که این نامه ناگوار و نامناسب که از فرزند آمد، چه آسیب‌هایی را به همراه داشته است.
وزان پرگناهان زندان‌شکن
که گشتند با نوش‌زاد انجمن
هوش مصنوعی: سازمان‌دهی و آزادی پرندگان گناهکار که در جمعی خوش‌طعم و تازه‌زاد به دور هم جمع شده‌اند.
چنین روز اگر چشم دارد کسی
سزد گر نماند به گیتی بسی
هوش مصنوعی: اگر روزی کسی چشم به این دنیا داشته باشد، انتظار می‌رود که دیگران در این دنیا زیاد نمانند.
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز کسری بر آغاز تا نوش‌زاد
هوش مصنوعی: حرف از مرگ را کسی از مادر به دنیا نیاورده است، جز اینکه از آن زمان که کسری متولد شد تا نوشزاد.
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
پی پشه و مور با پیل و کرگ
هوش مصنوعی: مرگ مانند چنگال و منقار، هیچ کس را نمی‌گذارد بی‌خطر. حتی حیوانات کوچک و بزرگ، از جمله پشه و مور، یا فیل و کرکس، همگی در معرض آن قرار دارند.
زمین گر گشاده کند راز خویش
بپیماید آغاز و انجام خویش
هوش مصنوعی: اگر زمین اسرار خود را نشان دهد، انسان می‌تواند به سفر آغاز و پایان خود بپردازد.
کنارش پر از تاجداران بود
برش پر ز خون سواران بود
هوش مصنوعی: در کنار او افرادی با تاج و تخت فراوان بودند و بر روی او آثار خون سواران دیده می‌شد.
پر از مرد دانا بود دامنش
پر از خوب رخ جیب پیراهنش
هوش مصنوعی: دامن او پر از مردان آگاه و پیراهنش پر از زیبایی‌های دلنشین است.
چه افسر نهی بر سرت بر چه ترگ
بدو بگذرد زخم پیکان مرگ
هوش مصنوعی: چه افسر زیبا و دلربایی بر سر خود می‌گذاری، اما با کمال تاسف، تیر خطر مرگ به سادگی از کنارت می‌گذرد.
گروهی که یارند با نوش‌زاد
که جز مرگ کسری ندارند یاد
هوش مصنوعی: گروهی که دوست دارند به زندگی خوش و شاد، تنها به یاد مرگ کسری هستند و چیز دیگری در ذهنشان نیست.
اگر خود گذر یابی از روز بد
به مرگ کسی شاد باشی سزد
هوش مصنوعی: اگر به جایی برسی که روزهای بد به پایان رسیده و مرگ کسی باعث شادی‌ات شود، این احساس طبیعی است و باید آن را بپذیری.
و دیگر که از مرگ شاهان داد
نگیرد کسی یاد جز بدنژاد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز بدنژاد، از مرگ پادشاهان یاد نخواهد کرد.
سر نوش‌زاد از خرد بازگشت
چنین دیو با او هم‌آواز گشت
هوش مصنوعی: سر نوش‌زاد، از درک و فهم خود بازگشت و به همین دلیل آن دیو نیز با او هم‌صدا و هم‌زمان شد.
نباشد برو پایدار این سخن
برافراخت چون خواست آمد ببن
هوش مصنوعی: این سخن همیشه پایدار نخواهد ماند و مانند پرچم برافراشته‌ای که فقط زمانی به‌وجود می‌آید که اراده‌ای باشد، در زمان نیاز به نمایش درمی‌آید.
نبایست کو نزد ما دستگاه
بدین آگهی خیره کردی تباه
هوش مصنوعی: نباید کسی که در کنار ماست، با این آگاهی که دارد، ما را به اشتباه بیندازد و دچار نابودی کند.
اگر تخت گشتی ز خسرو تهی
همو بود زیبای شاهنشهی
هوش مصنوعی: اگرچه تخت و مقام و قدرت خود را از دست بدهی، اما همان زیبایی و جذابیت تو همچنان مانند شاهان درخشان خواهد بود.
چنین بود خود در خور کیش اوی
سزاوار جان بداندیش اوی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فردی با توجه به باورها و اعتقاداتی که دارد، شایسته یا مناسب برای خود و سبک زندگی‌اش است. همچنین، او شخصیت یا روحیه‌ای دارد که با تفکر منفی یا بدخواهانه‌ای که بر او حاکم است، ارتباط دارد.
ازین بر دل اندیشه و باک نیست
اگر کیش فرزند ما پاک نیست
هوش مصنوعی: نگران نباش، حتی اگر روح و ایمان فرزند ما خالص و درست نباشد، باز هم دل ما آرام است و به آن اندیشه‌ای نداریم.
وزین کس که با او بهم ساختند
وز آزرم ما دل بپرداختند
هوش مصنوعی: از آن فردی که با او سازش کردند و به خاطر شرم و حیا، دل‌ها را از او جدا کردند.
وزان خواسته کو تبه کرد نیز
همی بر دل ما نسنجد به چیز
هوش مصنوعی: و از آنچه که خواسته، به ما آسیب رسانده است، و اکنون هیچ چیزی نمی‌تواند بر دل ما سنگینی کند.
بداندیش و بیکار و بدگوهرند
بدین زیردستی نه اندر خورند
هوش مصنوعی: افرادی که ذهن منفی و وقت تلف‌کن دارند و از نظر اخلاقی ناپسند هستند، شایسته‌ی این جایگاه پایین نیستند.
ازین دست خوارست بر ما سخن
ز کردار ایشان تو دل بد مکن
هوش مصنوعی: از این گروه، سخنان ناپسند را درباره‌ی رفتار آنان بر ما نرسانید. نسبت به آن‌ها بدی نکنید.
مرا بیم و باک از جهانداورست
که از دانش برتران برترست
هوش مصنوعی: من از داور عالم ترس و نگرانی دارم، چرا که او از هر دانشمندی بالاتر و برتر است.
نباید که شد جان ما بی‌سپاس
به نزدیک یزدان نیکی‌شناس
هوش مصنوعی: نباید جان ما بدون شکرگزاری به پیشگاه خداوندی که نیکی‌ها را می‌شناسد، باشد.
مرا داد پیروزی و فرهی
فزونی و دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: مرا پیروزی و موفقیت بخشید و نیز افتخار و تاج شاهی را عطا کرد.
سزای دهش گر نیایش بدی
مرا بر فزونی فزایش بدی
هوش مصنوعی: پاداشی که برای بخشندگی و نیکی می‌گیرم، شامل بدی‌های من نیز می‌شود و هر چه بیشتر دعا کنم، بر بدی‌های من افزوده می‌شود.
گر از پشت من رفت یک قطره آب
به جای دگر یافته جای خواب
هوش مصنوعی: اگر یک قطره آب از پشت من برود، در جایی دیگر مستقر می‌شود و در آنجا آرام می‌گیرد.
چو بیدار شد دشمن آمد مرا
بترسم که رنج از من آمد مرا
هوش مصنوعی: وقتی که بیدار شدم، دشمن به من نزدیک شد و من ترسیدم چون رنج و مشکل به سراغم آمد.
وگر گاه خشم جهاندار نیست
مرا از چنین کار تیمار نیست
هوش مصنوعی: اگر زمانی خشم خداوند بر من نباشد، از چنین مسئله‌ای نگران نیستم.
وزان کس که با او شدند انجمن
همه زار و خوارند بر چشم من
هوش مصنوعی: هر کسی که با او جمع شده است، همه‌شان در نظر من زار و ذلیل به نظر می‌رسند.
وزان نامه کز قیصر آمد بدوی
همی آب تیره درآمد به جوی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از نامه‌ای که از قیصر (پادشاه روم) آمده، خبرهای ناخوشایند و ناامیدکننده‌ای به گوش می‌رسد که باعث ایجاد ناآرامی و اضطراب در جامعه می‌شود. به نوعی، این خبرها مانند آب تیره‌ای هستند که به جوی می‌ریزد و جو را آلوده می‌کند.
ازان کو هم‌آواز و هم کیش اوست
گمانند قیصر بتن خویش اوست
هوش مصنوعی: کسی که همدل و همفکر اوست، بسنده می‌کند به او و او را مانند فرمانروای خود می‌شمارد.
کسی را که کوتاه باشد خرد
بدین نیاکان خود ننگرد
هوش مصنوعی: کسی که از لحاظ فکری ضعیف باشد، نباید به نیاکان و پیشینیان خود بی‌احترامی کند.
گران بی‌خرد سر بپیچد ز داد
به دشنام او لب نباید گشاد
هوش مصنوعی: اگر کسی بی‌خرد و نادان باشد، به حق و انصاف توجهی نمی‌کند و در برابر انتقادها و اعتراضات، فقط دشنام می‌دهد. در چنین حالتی، بهتر است که ما به او پاسخ ندهیم و زبانمان را در برابر ناسزاگویی‌اش باز نکنیم.
که دشنام او ویژه دشنام ماست
کجا از پی و خون و اندام ماست
هوش مصنوعی: دشنامی که به ما داده می‌شود به خاطر ویژگی‌های ماست و این دشنام به نوعی مرتبط با وجود و هویت ماست.
تو لشکر بیارای و بر ساز جنگ
مدارا کن اندر میان با درنگ
هوش مصنوعی: برتو لازم است که نیروهایت را آماده کنی و در میدان نبرد با احتیاط و تدبیر عمل کنی.
ور ای دون که تنگ اندر آید سخن
به جنگ اندرون هیچ تندی مکن
هوش مصنوعی: اگر کسی کم‌فهم باشد و در گفت‌وگو به بن‌بست برسد، در درونش هیچ‌گونه خشونتی بروز نده.
گرفتنش بهتر ز کشتن بود
مگرش از گنه بازگشتن بود
هوش مصنوعی: بهتر است او را بگیریم تا اینکه او را بکشیم، مگر اینکه او از گناه خود بازگردد.
از آبی کزو سرو آزاد رست
سزد گر نباید بدو خاک شست
هوش مصنوعی: اگر قرار است که درخت سرو از آب پاک و زلالی به رشد و سربلندی برسد، شایسته است که از خاک ناپاک دور بماند.
وگر خوار گیرد تن ارجمند
به پستی نهد روی سرو بلند
هوش مصنوعی: اگر بدن ارزشمند و گرامی به ذلت و پستی بیفتد، به مانند این است که چهره بلندی همچون سرو را به خاک بیفکند.
سرش برگراید ز بالین ناز
مدار ایچ ازو گرز و شمشیر باز
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانی از کسی که به او وابسته‌ای، غافل شوی و او را رها کنی. حتی اگر خطراتی مانند جنگ و جدل وجود داشته باشد، از او دور نشو.
گرامی که خواری کند آرزوی
نشاید جدا کرد او را ز خوی
هوش مصنوعی: اگر کسی که عزیز است به خود تحقیر می‌زند، نباید او را از خود دور کرد.
یکی ارجمندی بود کشته خوار
چو با شاه گیتی کند کارزار
هوش مصنوعی: یک شخص بزرگ و محترم وجود داشت که به خاطر قدرت و اهمیتش، با شاه جهان در نبرد بود.
تواز کشتن او مدار ایچ باک
چوخون سرخویش گیرد به خاک
هوش مصنوعی: او را نکش، هیچ نگرانی نداشته باش، زیرا اگر خونش بر زمین بریزد، رنگ خاک را به خود می‌گیرد.
سوی کیش قیصر گراید همی
ز دیهیم ما سر بتابدهمی
هوش مصنوعی: به سوی اعتقادات و باورهای قیصر می‌رود و از تاج و تخت ما سر بر می‌دارد.
عزیزی بود زار و خوار و نژند
گزیده به شاهی ز چرخ بلند
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی اشاره شده که در وضعیت بسیار بد و ناخوشایندی به سر می‌برد، اما به طور ناگهانی به مقام والایی دست پیدا کرده است. او که قبلاً در شرایط سخت و ذلت‌آور بود، اکنون به رتبه‌ای بلند و شاهانه رسیده است.
بدین داستان زد یکی مهرنوش
پرستار با هوش و پشمینه پوش
هوش مصنوعی: در این داستان، شخصی به نام مهرنوش که پرستار است و باهوش و در لباس پشمی ظاهر شده، معرفی می‌شود.
که هرکو به مرگ پدر گشت شاد
ورا رامش و زندگانی مباد
هوش مصنوعی: هر کس به مرگ پدرش شاد شود، هیچ لذتی و زندگی خوشی‌ای برای او باقی نیست.
تو از تیرگی روشنایی مجوی
که با آتش آب اندر آید به جوی
هوش مصنوعی: به دنبال روشنی در تاریکی نباش، چرا که آتش نمی‌تواند به آب در جوی تبدیل شود.
نه آسانیی دید بی رنج کس
که روشن زمانه برینست و بس
هوش مصنوعی: هیچ کسی بدون چالش و سختی، روشنی و زیبایی‌های زندگی را نخواهد دید؛ زیرا تنها در سایه‌های رنج و تلاش است که به آرامش و روشنایی دست می‌یابیم.
تو با چرخ گردان مکن دوستی
که‌گه مغز اویی و گه پوستی
هوش مصنوعی: با پرچرخ روزگار دوستی نکن، زیرا گاهی درون او عمق و حقیقتی است و گاهی فقط ظاهرش دیده می‌شود.
چه جویی زکردار او رنگ و بوی
بخواهد ربودن چو به نمود روی
هوش مصنوعی: چه انتظاری می‌توان از دیوانگی او داشت، وقتی که فقط با دیدن چهره‌اش، همه‌ی زیبایی‌ها و احساسات را به دست می‌آورد؟
بدان گه بود بیم رنج و گزند
که گردون گردان برآرد بلند
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از رنج و آزار می‌ترسد، باید بدانید که سرنوشت و تقدیر در نهایت به اوج خود خواهد رسید.
سپاهی که هستند با نوش زاد
کجا سر به پیچند چندین ز داد
هوش مصنوعی: سربازانی که با خوبی و شادی به دنیا آمده‌اند، چگونه ممکن است در برابر ناامیدی و ظلم سر تسلیم فرود آورند؟
تو آن را جز از باد و بازی مدان
گزاف زنان بود و رای بدان
هوش مصنوعی: تو فکر نکن که آنچه می‌گویی فقط از روی باد و شوخی است، زیرا این موضوع جدی و مبتنی بر اندیشه است.
هران کس که ترساست از لشکرش
همی از پی کیش پیچد سرش
هوش مصنوعی: هر کسی که به دین مسیحیت گرایش دارد، از گروه خود دور شده و به خاطر آیینش به فکر تردید و انحراف افتاده است.
چنینست کیش مسیحا که دم
زنی تیز و گردد کسی زو دژم
هوش مصنوعی: به این معناست که روش و طرز تفکر شخصیتی مثل مسیحا چنین است که با گفتن یک کلمه یا جمله، می‌تواند سریعاً احساسات و واکنش‌های دیگران را تحت تأثیر قرار دهد و آن‌ها را دچار تغییر کند.
نه پروای رای مسیحابود
به فرجام خصمش چلیپا بود
هوش مصنوعی: او نگران نظر مسیحا نبود، زیرا در پایان کارش، او به صلیب کشیده شده بود.
دگر هرکه هست از پراگندگان
بدآموز و بدخواه و از بندگان
هوش مصنوعی: هر کسی که در کنار این افراد نادرست و بداندیش وجود دارد، باید از آن‌ها فاصله بگیرد و به آن‌ها اعتماد نکند.
از ایشان یکی برتری رای نیست
دم باد با رای ایشان یکیست
هوش مصنوعی: برتری در فکر و اندیشه‌ی آنها وجود ندارد، زیرا افکارشان همچون نفس باد، بی‌ثبات و ناپایدار است.
به جنگ ار گرفته شود نوش‌زاد
برو زین سخنها مکن هیچ یاد
هوش مصنوعی: اگر در گود مبارزه به هر دلیلی به جنگ پرداخته شود، از یادآوری این موضوعات و صحبت‌ها پرهیز کن.
که پوشیده رویان او در نهان
سرآرند برخویشتن بر زمان
هوش مصنوعی: افرادی که به طرز پنهانی زندگی می‌کنند، در خلوت و بی‌خبر از دیگران، به مراقبت از خود و زمان می‌پردازند و تدبیرهایی می‌کنند.
هم ایوان او ساز زندان اوی
ابا آنک بردند فرمان اوی
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که به رغم اینکه کسی را به زندان برده‌اند، اما همچنان نشانه‌های قدرت و فرمانروایی او در آنجا وجود دارد. یعنی این شخص با وجود محدودیت‌ها و تبعید، هنوز هم تأثیر و نفوذ خود را حفظ کرده است.
در گنج یک سر بدو برمبند
وگرچه چنین خوار شد ارجمند
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است کسی به خاطر شرارت‌ها و بدی‌هایش پیش دیگران خوار و ذلیل شود، اما ارزش‌های درونی و گرانبهای او همچنان باقی است و نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت.
ز پوشیده رویان و از خوردنی
ز افگندنی هم ز گستردنی
هوش مصنوعی: از زنان باوقار و از خوراک خوشمزه و همچنین از چیزهایی که در دل می‌پروریم، هر چیزی که زیباست و گسترده است، لذت می‌بریم.
برو هیچ تنگی نباید به چیز
نباید که چیزی نیابد به نیز
هوش مصنوعی: برو، هیچ محدودیتی نباید در چیزی وجود داشته باشد، زیرا هیچ چیزی نمی‌تواند به غیر از آنچه هست، به دست آورد.
وزین مرزبانان ایرانیان
هران کس که بستند با او میان
هوش مصنوعی: هر کسی که با این مرزبانان ایرانی رابطه برقرار کند، به نوعی به آنها وابسته شده است.
چو پیروز گردی مپیچان سخن
میانشان به خنجر به دو نیم کن
هوش مصنوعی: زمانی که بر دشمان خود پیروز شوی، در گفتار با آنها درشتی نکن و با تندی رفتار نکن. مانند آنکه با شمشیر، سخنانشان را به دو قسمت تقسیم کنی.
هران کس که او دشمن پادشاست
به کام نهنگش سپاری رواست
هوش مصنوعی: هر کسی که با پادشاه دشمنی کند، سزاوار است که جوابی سخت و سنگین ببیند.
جزان هرک ما را به دل دشمنست
ز تخم جفا پیشه آهرمنست
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش دشمنی دارد، از همان تخم جفایی که در وجودش نهفته است، منشأ شرارت و بدی می‌شود.
ز ما نیکوییها نگیرند یاد
تو را آزمایش بس ازنوش زاد
هوش مصنوعی: از ما خوبی‌ها را به یاد نداشته باشند، بلکه تو را آزمایش کنند و دوباره زنده شو.
ز نظاره هرکس که دشنام داد
زبانش بجنبید بر نوش زاد
هوش مصنوعی: هر کس که به تماشای دیگران دشنام دهد، زبانش باید بر طعام خوشمزه‌ای که از آب و گل به وجود آمده، حرکت کند.
بران ویژه دشنام ما خواستند
به هنگام بدگفتن آراستند
هوش مصنوعی: در زمان بدگویی و ناسزا، آنها اقدام به تزیین و زیبایی کلمات خود کردند.
مباش اندرین نیزهمداستان
که بدخواه راند چنین داستان
هوش مصنوعی: در این وضعیت هم‌نظر و هم‌پیمان نباشید، زیرا دشمنان همین داستان‌ها را به راه می‌اندازند.
گراو بی هنرشد هم ازپشت ماست
دل ما برین راستی برگواست
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون هنر و مهارت شود، باید بداند که این مشکل از خود ماست و دل‌مان بر این حقیقت که حقیقت همیشه پیرو راست‌گویی است، خوش است.
زبان کسی کو ببد کرد یاد
وزو بود بیداد برنوش زاد
هوش مصنوعی: اگر کسی زبانش را به بدی به کار ببرد و این رفتار او به ظلم و ستم منجر شود، آن شخص باید عواقب کارهایش را تحمل کند.
همه داغ کن برسر انجمن
مبادش زبان ومبادش دهن
هوش مصنوعی: هرگز در جمع و اجتماع، سخن بدی نگو و زبانی آزاردهنده نداشته باش.
کسی کو بجوید همی روزگار
که تا سست گردد تن شهریار
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی روزگار است، باید بداند که این تلاش می‌تواند باعث آسیب و سستی در قدرت و جایگاه پادشاه شود.
به کار آورد کژی و دشمنی
بداندیشی و کیش آهرمنی
هوش مصنوعی: کسی که از کج‌روی و دشمنی آگاه باشد، باید از طرز فکر بد و اعتقادات نادرست دوری کند.
بدین پادشاهی نباشد رواست
که فر و سر و افسر و چهر ماست
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که در این سلطنت، وجود زیبایی و مقام ما اجازه نمی‌دهد که نادیده گرفته شویم. در واقع، اشاره به اهمیت و ارزش خود دارد و بیانگر این است که باید مورد توجه و احترام قرار بگیریم.
نهادند برنامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت پویان به راه
هوش مصنوعی: برنامه‌ای ترتیب دادند و مهر شاه را بر آن نهادند، سپس فرستاده برگشت و مسیر را دنبال کرد.
چو از ره سوی رام برزین رسید
بگفت آنچ از شاه کسری شنید
هوش مصنوعی: هنگامی که از راه به سمت رامان برزین رسید، آنچه را که از شاه کسری شنیده بود، بیان کرد.
چو آن گفته شد نامه او بداد
به فرمان که فرمود با نوش زاد
هوش مصنوعی: وقتی آن سخن گفته شد، او نامه‌اش را به دست داد و به دستوری که صادر شد، به نوش زاد اعتماد کرد.
سپه کردن و جنگ را ساختن
وز آزرم او مغز پرداختن
هوش مصنوعی: آماده شدن برای نبرد و ایجاد جنگ، و از روی شرم به عمق موضوع پرداخته و فکر کردن.
چوآن نامه برخواند مرد کهن
شنید از فرستاده چندی سخن
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد پیر نامه را خواند، از پیام‌آور چیزهای زیادی شنید.
بدانگه که خیزد خروش خروس
ز درگاه برخاست آوای کوس
هوش مصنوعی: زمانی که صدای خروس به گوش می‌رسد، آوای طبل نیز از درگاه به گوش می‌رسد.
سپاهی بزرگ از مداین برفت
بشد رام برزین سوی جنگ تفت
هوش مصنوعی: نیروهای زیادی از شهر مداین خارج شدند و فرمانده‌ای به نام برزین آماده جنگ شد.
پس آگاهی آمد سوی نوش‌زاد
سپاه انجمن کرد و روزی بداد
هوش مصنوعی: آگاهی به سمت نوش‌زاد آمد و جمعیتی تشکیل داد و روزی را به او داد.
همه جاثلیقان و به طریق روم
که بودند زان مرز آبادبوم
هوش مصنوعی: همه پرندگان و موجودات پرنده‌ای که در مسیر روم حضور داشتند، از آن سرزمین آباد و با صفا بودند.
سپهدار شماس پیش اندرون
سپاهی همه دست شسته به خون
هوش مصنوعی: فرمانده شما، در درون سربازانش، همه به خون آلوده و دست‌شسته‌اند.
برآمد خروش از در نوش‌زاد
بجنبید لشکر چو دریا ز باد
هوش مصنوعی: صدای بلندی از درگاه نوش‌زاد برخاست و لشکر مانند دریا که از باد به جنبش درآمده باشد، به حرکت درآمد.
به هامون کشیدند یکسر ز شهر
پر از جنگ سر دل پر از کین و زهر
هوش مصنوعی: به بیابان بردندش، از شهری که پر بود از جنگ و دل پر از کینه و سم.
چو گرد سپه رام برزین بدید
بزد نای رویین وصف بر کشید
هوش مصنوعی: زمانی که برزین، سردار سپاه را در حالی که مانند گردی در میدان نبرد می‌چرخید دید، نای آهنینش را نواخت و صدا را بلند کرد.
ز گرد سواران جوشنوران
گراییدن گرزهای گران
هوش مصنوعی: از میان سواران بزور و غرش، شجاعت و قدرتی می‌درخشد که به وسیلهٔ گرزهای سنگین نمایان می‌شود.
دل سنگ خارا همی‌بردرید
کسی روی خورشید تابان ندید
هوش مصنوعی: کسی که چهره‌ای درخشان و روشن دارد، می‌تواند دل سنگی و سخت را هم بشکند.
به قلب سپاه اندرون نوش‌زاد
یکی ترگ رومی به سر برنهاد
هوش مصنوعی: در دل سپاه، یک نشانه شیرینی به نام نوش‌زاد، یکی از سربازان رومی، بر سر گذاشت.
سپاهی بد از جاثلقیان روم
که پیدا نبد از پی نعل بوم
هوش مصنوعی: سپاهی بد از فرمانروایان روم که نشان و اثری از آن‌ها در نعل بوم پیدا نمی‌شود.
تو گفتی مگر خاک جوشان شدست
هوا بر سر او خروشان شدست
هوش مصنوعی: تو می‌گویی آیا غبار و خاک در هوا به هم نخورده و بر سر او غوغا برپا نمی‌شود؟
زره دار گردی بیامد دلیر
کجا نام اوبود پیروز شیر
هوش مصنوعی: مردی شجاع با زره و تجهیزات مبارزه به میدان آمده است، جایی که نامش به عنوان پیروزی و دلیری شناخته می‌شود.
خروشید کای نامور نوش‌زاد
سرت را که پیچید چونین ز داد
هوش مصنوعی: فریاد برآورد که ای مشهور و فرخنده زاده، سر تو به چنین وضعی درآمده است که به این گونه در چرخش و پیچش افتاده‌ای!
بگشتی ز دین کیومرثی
هم از راه هوشنگ و طهمورثی
هوش مصنوعی: اگر از دین و مسیر کیومرث خارج شوی، مانند هوشنگ و طهمورث نیز تو را رها خواهد کرد.
مسیح فریبنده خود کشته شد
چو از دین یزدان سرش گشته شد
هوش مصنوعی: مسیح فریبنده در اثر خودخواهی و انحراف از دین حق به خودکشی روی آورد.
ز دین آوران کین آنکس مجوی
کجا کارخود را ندانست روی
هوش مصنوعی: از کسانی که به دین و دیانت مشغول‌اند، کسی را نجو که خودش را نشناخته و نمی‌داند چه کار باید بکند.
اگر فر یزدان برو تافتی
جهود اندرو راه کی یافتی
هوش مصنوعی: اگر نور و عظمت خداوند به تو تابیده باشد، چگونه ممکن است که یهودیان بر تو تسلط پیدا کنند؟
پدرت آن جهاندار آزادمرد
شنیدی که با روم و قیصر چه کرد
هوش مصنوعی: پدرت، که یکی از فرماندهان بزرگ و آزاده بود، شنیدی که با روم و قیصر چه کارهایی انجام داد.
تو با او کنون جنگ سازی همی
سرت به آسمان برفرازی همی
هوش مصنوعی: تو اکنون با او در نبرد و جنگی و این باعث می‌شود سرت را به آسمان بلند کنی.
بدین چهرچون ماه و این فرو برز
برین یال و کتف و برین دست و گرز
هوش مصنوعی: این چهره مانند ماه زیباست و این موها و شانه‌ها و دست‌ها همچون یک اهرم است.
نبینم خرد هیچ نزدیک تو
چنین خیره شد جان تاریک تو
هوش مصنوعی: نمی‌توانم شاهد این باشم که هیچ عقل و فهمی در کنار تو این‌گونه گیج و حیران شده باشد، در حالی که جانت تاریک است.
دریغ آن سرو تاج و نام و نژاد
که اکنون همی‌داد خواهی به باد
هوش مصنوعی: ننگ و افسوس به آن درخت بلند و با شکوهی که به خاطر زیبایی و اصالتش، اکنون به راحتی در حال نابودی است.
تو با شاه کسری بسنده نه‌ای
وگر پیل و شیر دمنده نه‌ای
هوش مصنوعی: تو به قدری اهمیت داری که نیازی به مقایسه با شاه کسری نیستی و حتی قدرت و شجاعت فیل و شیر هم تو را به چالش نمی‌کشد.
چو دست و عنان توای شهریار
بایوان شاهان ندیدم نگار
هوش مصنوعی: ای شهریار، مانند دست و کنترل تو، من هیچ نگاری را در کنار شاهان ندیده‌ام.
چو پای و رکیب تو و یال تو
چنین شورش و دست و کوپال تو
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وجود پاها، رکاب و یال تو، شور و نشاط خاصی به تو داده است.
نگارندهٔ چین نگاری ندید
زمانه چو تو شهریاری ندید
هوش مصنوعی: در این دنیا، مانند تو کسی را که هم زیبا و هم با قدرت باشد، ندیده‌ام.
جوانی دل شاه کسری مسوز
مکن تیره این آب گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: ای جوان، دل شاه کسری را بی‌جهت نرنجان، که این دنیا همچون آب تیره و تار است و هیچ نفعی در آزار دیگران نیست.
پیاده شو از باره زنهار خواه
به خاک افگن این گرز و رومی کلاه
هوش مصنوعی: پیاده شو از اسب و مواظب باش که این چماق را بر زمین نیندازی و کلاه رومی را نیز بپوش.
اگر دور از ایدر یکی باد سرد
نشاند بروی تو بر تیره گرد
هوش مصنوعی: اگر باد سردی تو را دور کند و بر چهره‌ات سردی و غم بنشاند.
دل شهریار از تو بریان شود
ز روی تو خورشید گریان شود
هوش مصنوعی: دل پادشاه از عشق تو آتشین خواهد شد و به خاطر زیبایی تو، خورشید نیز غمگین و گریان خواهد بود.
به گیتی همه تخم زفتی مکار
ستیزه نه خوب آید از شهریار
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه افرادی که دروغگو و مکار هستند، از رفتارهای ستیزه‌جویانه‌شان برای یک پادشاه خوب نیست.
گر از رای من سر به یک سو بری
بلندی گزینی و کنداوری
هوش مصنوعی: اگر از نظر من منحرف شوی و به سمت دیگری بروی، به جایی می‌رسی که بلندی و بزرگایی را انتخاب کرده‌ای.
بسی پند پیروز یاد آیدت
سخن های بد گوی یاد آیدت
هوش مصنوعی: بسیاری از نصیحت‌های خوب در ذهن تو باقی می‌ماند، اما سخنان منفی و بد چه بسا در یاد تو باقی بماند.
چنین داد پاسخ ورانوش‌زاد
که‌ای پیر فرتوت سر پر ز باد
هوش مصنوعی: این شخص به پیرمردی که سن و سالی از او گذشته و پر از صحبت‌های ناپخته است، جواب می‌دهد و می‌گوید: "تو که این‌قدر از عمرت گذشته و با تجربیاتت نباید این‌گونه به حرف بیهوده بپردازی."
ز لشکر مرا زینهاری مخواه
سرافراز گردان و فرزند شاه
هوش مصنوعی: از سپاه من به هیچ وجه درخواست کمک نکن، بلکه سعی کن خود را سربلند و با افتخار نشان دهی و به مقام فرزندی پادشاهی برسی.
مرا دین کسری نباید همی
دلم سوی مادر گراید همی
هوش مصنوعی: من به دین کسری نیازی ندارم و دل من همیشه به سوی مادر تمایل دارد.
که دین مسیحاست آیین اوی
نگردم من از فره و دین اوی
هوش مصنوعی: من پیرو دین مسیح هستم و از اصول و پیام‌های او جدا نخواهم شد.
مسیحای دین دار اگرکشته شد
نه فر جهاندار ازو گشته شد
هوش مصنوعی: اگر مسیحای دین‌دار کشته شود، این به معنی پایان دین و اعتقادات نیست و نمی‌توان گفت که دیگر کسی در دنیا به خدایی او اعتقاد نخواهد داشت.
سوی پاک یزدان شد آن رای پاک
بلندی ندید اندرین تیره خاک
هوش مصنوعی: اندیشه‌ای پاک و عالمانه به سوی خداوند متعال رفت، چرا که در این سرزمین خاکی، هیچ چیز بلند و والایی را نمی‌بیند.
اگرمن شوم کشته زان باک نیست
کجا زهر مرگست و تریاک نیست
هوش مصنوعی: اگر من در این راه کشته شوم، نگرانی ندارم، زیرا مهم نیست که مرگ از چه چیزی سر می‌زند و از چه چیزی برای آرامش و دردکشی خبری نیست.
بگفت این سخن پیش پیروز پیر
بپوشید روی هوا را بتیر
هوش مصنوعی: او گفت این کلمه را در حضور پیروز که پیر است، و به خاطر آن، آسمان را با تیر پنهان کن.
برفتند گردان لشکر ز جای
خروش آمد از کوس وز کرنای
هوش مصنوعی: لشکر به سرعت از مکان خود حرکت کرد و صدای شکوهمندی از طبل و شیپور به گوش رسید.
سپهبد چوآتش برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذر گشسب
هوش مصنوعی: فرمانده جنگ چون آتش را برافروخت، اسب با شجاعت و دلیری به میدان آمد.
چپ لشکر شاه ایران ببرد
به پیش سپه در نماند ایچ گرد
هوش مصنوعی: لشکر چپ پادشاه ایران به جلو حرکت کرد و دیگر هیچ نیرویی در سپاه نماند.
فراوان ز مردان لشکر بکشت
ازان کار شد رام برزین درشت
هوش مصنوعی: بسیاری از مردان لشکر به خاطر آن ماجرا از پا درآمدند، و برزین نیرومند، آرام و قرار گرفت.
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا چون تگرگ بهاران کنند
هوش مصنوعی: فرمان داد تا گلوله‌ها مانند تگرگ در بهار بر سر مردم بریزند.
بگرد اندرون خسته شد نوش‌زاد
بسی کرد از پند پیروز یاد
هوش مصنوعی: در دل خود جستجو کن که خسته شده‌ای و بسیار از نصایح پیروز را به خاطر بسپار.
بیامد به قلب سپه پر ز درد
تن از تیر خسته رخ از درد زرد
هوش مصنوعی: یک نفر به قلب سپاه آمد، با دلی پر از درد. بدنش از تیرها آسیب دیده و چهره‌اش به خاطر درد زرد و گلگون شده است.
چنین گفت پیش دلیران روم
که جنگ پدر زار و خوارست و شوم
هوش مصنوعی: یکی از فرماندهان رومی به دلیران گفت که جنگ در واقع برای پدران ما زشت و ناپسند است.
بنالید و گریان سقف را بخواند
سخن هرچ بودش به دل در براند
هوش مصنوعی: باید با درد و اندوه، به آسمان نگاهی بیندازید و هر چه خفته در دل دارید را بیان کنید.
بدو گفت کین روزگارم دژم
ز من بر من آورد چندین ستم
هوش مصنوعی: او به من گفت که این روزگار، بسیار بر من سخت و غم‌انگیز است و به من ظلم‌های زیادی روا داشته است.
کنون چون به خاک اندر آید سرم
سواری برافگن بر مادرم
هوش مصنوعی: حال که سرم به خاک خواهد افتاد، سواری بر مادرم غم و اندوهی را تحمیل کند.
بگویش که شد زین جهان نوش‌زاد
سرآمدبدو روز بیداد و داد
هوش مصنوعی: به او بگو که از این دنیا خوشی‌ها به پایان رسیده و روزهای ظلم و عدالت به اتمام رسیده است.
تو از من مگر دل نداری به رنج
که اینست رسم سرای سپنج
هوش مصنوعی: تو نسبت به من، اگر دلت را در میان نمی‌گذاری، باید بدانی که این هم یکی از عادت‌های زندگی است.
مرا بهره اینست زین تیره روز
دلم چون بدی شاد و گیتی‌فروز
هوش مصنوعی: من از این روزگار تاریک تنها همین را می‌خواهم که با دل شاد زندگی کنم و به دیگران نیز نور و شادی ببخشم.
نزاید جز از مرگ را جانور
اگر مرگ دانی غم من مخور
هوش مصنوعی: جز از مرگ، جانوری به وجود نمی‌آید، پس اگر مرگ را بشناسی، نگران غم من نباش.
سر من ز کشتن پر از دود نیست
پدر بتر از من که خشنود نیست
هوش مصنوعی: سر من از کشتن پر از غم و داغ است، اما پدر من بدتر از من است که از این وضعیت راضی نیست.
مکن دخمه و تخت و رنج دراز
به رسم مسیحا یکی گور ساز
هوش مصنوعی: در زندگی خود، نه خود را در تنگنا و سختی قرار بده و نه به دنبال مقام و خوشی‌های زودگذر باش، بلکه بهتر است به آرامش و جاودانگی فکر کنی و در حقیقت برای خود یک گور بسازی که نشانه‌ی پایان زندگی‌ات باشد.
نه کافور باید نه مشک و عبیر
که من زین جهان کشته گشتم بتیر
هوش مصنوعی: نیازی به عطرهای خوشبو و گرانبها نیست، زیرا من در این دنیا با تیر عشق کشته شده‌ام.
بگفت این و لب را بهم برنهاد
شد آن نامور شیردل نوش‌زاد
هوش مصنوعی: او این را گفت و لبانش را به هم فشرد و آن شیر دل معروف، نوش‌زاد، شد.
چو آگاه شد لشکر از مرگ شاه
پراگنده گشتند زان رزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از مرگ شاه باخبر شد، از میدان جنگ پراکنده شدند.
چو بشنید کو کشته شد پهلوان
غریوان به بالین او شد دوان
هوش مصنوعی: زمانی که پهلوان غریوان کشته شد، کسی که خبر را شنید، به سرعت به سمت او دوید.
ازان رزمگه کس نکشتند نیز
نبودند شاد و نبردند چیز
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، کسی کشته نشد و هیچ‌کس نیز شاد نبود و هیچ چیز به دست نیامد.
و را کشته دیدند و افگنده خوار
سکوبای رومی سرش بر کنار
هوش مصنوعی: او را کشته دیدند و در حالتی ذلت‌آور دراز کشیده بود، در حالی که سرش از بدن جدا شده بود.
همه رزمگه گشت زو پر خروش
دل رام برزین پر از درد و جوش
هوش مصنوعی: همه میدان جنگ به خاطر او پر سر و صدا شده است و دل آرام برزین پر از احساس درد و هیجان است.
زاسقف بپرسید کزنوش زاد
از اندرز شاهی چه داری به یاد
هوش مصنوعی: از اسقف پرسیدند که از نصیحت پادشاه چه چیزی به خاطر داری که از آن به یاد داری؟
چنین داد پاسخ که جز مادرش
برهنه نباید که بیند برش
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که هیچ کس جز مادرش نباید او را بدون لباس ببیند.
تن خویش چون دید خسته به تیر
ستودان نفرمود و مشک و عبیر
هوش مصنوعی: بدن او که خسته و زخمی بود، به تیر خود را سرزنش نکرد و از عطر و بوی خوش چیزی نگفت.
نه افسر نه دیبای رومی نه تخت
چو از بندگان دید تاریک بخت
هوش مصنوعی: هیچ مقام و زیبایی را نمی‌خواهم، نه لباس زیبای رومی و نه تخت و مقام، زیرا وقتی به حال بندگان بدبخت نگاه می‌کنم، همه چیز برایم ارزشش را از دست می‌دهد.
برسم مسیحا کنون مادرش
کفن سازد و گور و هم چادرش
هوش مصنوعی: مادر مسیح اکنون در حال آماده‌سازی کفن و مقبره‌اش است و همچنین چادرش را نیز می‌سازد.
کنون جان او با مسیحا یکیست
همانست کاین خسته بردار نیست
هوش مصنوعی: حالا جان او با پزشک روحانی یکی شده است و حال او مانند کسی است که از درد و رنج رهایی یافته است.
مسیحی بشهر اندرون هرک بود
نبد هیچ ترسای رخ ناشخود
هوش مصنوعی: هرکس در شهر مسیحی زندگی می‌کند، نگران نباشد که چهره‌اش مانند یک مسیحی نیست.
خروش آمد از شهروز مرد و زن
که بودند یک سر شدند انجمن
هوش مصنوعی: صدایی از شاه‌روز برخواست که مردان و زنان همه جمع شدند و یک‌پارچه شدند.
تن شهریار دلیر و جوان
دل و دیده شاه نوشین‌روان
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک شخصیت سلطنتی و شجاع است که جوانی پرشور و نشاط را نمایان می‌کند. او دارای دلی بزرگ و چشمان زیبا و شادابی است که نشان از قدرت و زیبایی او دارد. شخصیت مورد نظر به عنوان یک شاه، نماد جوانی و دلیر بودن است.
به تابوتش از جای برداشتند
سه فرسنگ بر دست بگذاشتند
هوش مصنوعی: آن را از مکانش برداشتند و سه فرسنگ بر دوش حمل کردند.
چوآگاه شد زان سخن مادرش
به خاک اندرآمد سر و افسرش
هوش مصنوعی: وقتی مادرش از آن سخن آگاه شد، با ناراحتی بر روی زمین افتاد و تاج و سرپوشش را از سر برداشت.
ز پرده برهنه بیامد به راه
برو انجمن گشته بازارگاه
هوش مصنوعی: از پشت پرده بیرون آمد و در راه نشست، طوری که جمعیت گرداگردش شده و بازار شلوغ شده است.
سراپرده‌ای گردش اندر زدند
جهانی همه خاک بر سر زدند
هوش مصنوعی: جهانیان برای برپایی چادر و سایبان تلاش کردند و همه به نوعی اندوه و مصیبت را بر خود پذیرفتند.
به خاکش سپردند و شد نوش‌زاد
ز باد آمد و ناگهان شد به باد
هوش مصنوعی: او را به خاک سپردند و بعد از آن، مانند زندگی تازه‌ای از نسیم آمد و ناگهان به جایی دیگر رفت.
همه جند شاپور گریان شدند
ز درد دل شاه بریان شدند
هوش مصنوعی: تمام مردم شاپور از درد و غم شاه به گریه افتادند و حالتی سوگوارانه پیدا کردند.
چه پیچی همی خیره در بند آز
چودانی که ایدر نمانی دراز
هوش مصنوعی: بسیار حیران و سرگردان در مشکلات و آزمایش‌های زندگی هستی، همچون کسی که در اینجا قرار دارد و نمی‌تواند مدت طولانی بماند.
گذرجوی و چندین جهان را مجوی
گلش زهر دارد به سیری مبوی
هوش مصنوعی: برو و به دنبال دنیاهای مختلف نگرد، زیرا گل، زهر دارد و نباید به خوشی‌های ظاهری‌اش دل ببندی.
مگردان سرازدین وز راستی
که خشم خدای آورد کاستی
هوش مصنوعی: از دروغ و فریبکاری دوری کن و بر راستگویی پافشاری کن، زیرا که خشم خداوند باعث می‌شود که نعمت‌ها و برکت‌ها کاهش یابد.
چو این بشنوی دل زغم بازکش
مزن بر لبت بر ز تیمار تش
هوش مصنوعی: زمانی که این را می‌شنوی، دل‌ت را از غم آزاد کن و بر لبان‌ت ز زخم عشق نزن.
گرت هست جام می‌زرد خواه
به دل خرمی را مدان از گناه
هوش مصنوعی: اگر جام می زردی در دست داری، نگران نباش، چون خرمی دل به گناه مربوط نیست.
نشاط وطرب جوی وسستی مکن
گزافه مپرداز مغزسخن
هوش مصنوعی: شادابی و شادی را فراموش نکن و بیهوده گویی نکن. به اصل و محتوای کلام توجه کن.
اگر در دلت هیچ حب علیست
تو را روز محشر به خواهش ولیست
هوش مصنوعی: اگر در دل تو محبت و عشق به علی وجود نداشته باشد، در روز قیامت به درخواست و خواهش او پاسخ نخواهی داد.

حاشیه ها

1396/04/03 11:07
دکتر امین لو

چو دوزخ بدانست و راه بهشت عزیز و مسیح و ره زردهشت
در مصرع دوم کلمه "عزیز " صحیح نیست . عُزَیر صحیح است.
بیت 11 - عزیر: کاهن ورهبر عبرانیان در قرن پنجم ق .م . که نزد مسلمانان بعنوان پیغمبر مشهور است و نام اصلی او عِزْرا میباشد.(از فرهنگ فارسی معین ).
-----------------------------------
بیت 19 - چنان شد ز سستی که از تن بماند ز ناتندرستی باردن بماند
مصرع دوم کلمه "باردن" به اردن صحیح است
-----------------------------------
بیت 24 - برین داستان زد یکی مرد پیر که گر شادی از مرگ هرگز ممیر
این بیت جمله معترضه است و ضرب المثلی را از زبان پیری بیان می کند و می گوید وقتی به مرگ کسی شادمان می شوی اگر می توانی تو خودت از مرگ فرار کن و نمیر چون مرگ از فرار برای کسی مقدور نیست پس روزی مرگ خودت فرا می رسد و دیگران هم از مرگ تو خوشحال خواهند شد.
----------------------------
بیت 27 - چرا گشت باید همی زان سرشت که پالیزبانش ز اول بکشت
این بیت نیز به صورت پند است و می گوید چرا باید انسان سرشتش مثل علف هرزی باشد که باغبان از همان اول آن را از مزرعه بیرون بکشد (یکی از کارهای باغبان بیرون کشیدن علف های هرز است) در واقع در این بیت نوش زاد را به علف هرز تشبیه نموده است
-------------------------------------
بیت 57 - چو گشت آن سخن بر دلش جای گیر بفمود تا نزد او شد دبیر
در مصرع دوم بفمود صحیح نیست و بفرمود صحیح است
------------------------------

1396/04/07 21:07
دکتر امین لو

بیت 3 : اگر پارسا باشد و رای‌زن یکی گنج باشد براگنده زن
در نسخه چاپ امیرکبیر در مصرع دوم به جای کلمه "برآگنده" پراکنده آمده است که مناسب تر به نظر می رسد.
-------------------------------------------
بیت 29 : نه زو بار باید که یابد نه برگ ز خاکش بود زندگانی و مرگ
مصرع اول این بیت بدین صورت باید باشد:
نه زو بار باید که ماند نه برگ یعنی از او لاجرم نه بار می ماند و نه برگ می ماند.
-----------------------------------------------------------
بیت 31: اگر چرخ را کوش صدری بدی همانا که صدریش کسری بدی
در نسخه حاپ امیرکبیر بیت فوق بدین صورت است که مناسبتر است وبا بیت بعدی سازگارتر می باشد
اگر چرخ را هیچ پدری بدی همانا که پدریش کسری بدی
کلمه پدری را با سکون دال باید خواند معنای بیت این است اگر چرخ با آن عظمتش اگر قرار بود پدری داشته باشد پدرش کسی به عظمت کسری بود در این بیت فردوسی به طور ضمنی عظمت و بزرگی کسری را بیان می کند و حق ناشناسی نوش زاد را که با داشتن پدری با آن عظمت کفران می کند سرزنش می نماید. کما اینکه در بیت بعد با لحن سؤالی می گوید این پسر چرا از راه او یعنی کسری سر می پیچد و نشست و جایگاه چه کسی را برتر از او می جوید؟
----------------------------------------------------------
چنین گفت گویندهٔ پارسی که بگذشت سال از برش چار سی
فردوسی سن و سال گوینده این حکایت را 120 سال می گوید البته اغراق است فقط خوسته مسن بودن گوینده را متذکر شود.
------------------------------------------
بیت 44 : به شهر اندرون هرک ترسا بدند اگر جاثلیق ار سکوبا بدند
سکوبا یعنی اسقف و جاثلیق مقامی پایین تر از اسقف در دین مسیح است.
------------------------------------------------------
بیت 47: یکی نامه بنوشت نزدیک خویش ز قیصر چو آیین تاریک خویش
مصرع دوم در چاپ امیر کبیر به این صورت است که صحیح است.
به قیصر از آن رای تاریک خویش
-------------------------------------------------
بیت 74 : اگر خود گذر یابی از روز بد به مرگ کسی شاه باشی سزد
در مصرع دوم به جای کلمه "شاه" شاد صحیح است.
-----------------------------------------------------
بیت 86 : مرا بیم و باک از جهانداورست که از دانش برتو ران برترست
در مصرع دوم کلمه بر تو ران صحیح نیست و برتران صحیح نیست.
---------------------------------------------
بیت 90 : گر از پشت من رفت یک قطره آب به جای دگر یافته جای خواب
مصرع اول این بیت به صورت سؤالی است.
------------------------------------------
بیت 97 : گران بی‌خرد سر بپیچد ز داد به دشنام او لب نباید گشاد
در مصرع اول کلمه گران به صورت گر آن صحیح است.
-----------------------------------------
بیت 100 : ور ای دون که تنگ اندر آید سخن به جنگ اندرون هیچ تندی مکن
ور ای دون صحیح نیست ور ایدون صحیح است
-------------------------------------------------------------------
بیت 102 : از آبی کزو سرو آزاد رست سزد گر نباید بدو خاک شست
در نسخه چاپ امیر کبیر به جای کلمه "شست" سست درج آمده است.
----------------------------------------------------------
بیت 109 : عزیزی بود زار و خوار و نژند گزیده به شاهی ز چرخ بلند
در مصرع دوم کلمه به شاهی صحیح نیست و تباهی صحیح است.
-----------------------------------------
بیت 115 : چه جویی زکردار او رنگ و بوی بخواهد ربودن چو به نمود روی
در مصرع دوم کلمه "به نمود" صحیح نیست و بنمود صحیح است.
--------------------------------------------------
بیت 117 : سپاهی که هستند با نوش زاد کجا سر به پیچند چندین ز داد
در مصرع دوم به پیچند صحیح نیست و بپیچند صحیح است.
-------------------------------------------------
بیت 125 : که پوشیده رویان او در نهان سرآرند برخویشتن بر زمان
در نسخه چاپ امیر کبیر و نسخه تصحیح شده توسط جیحونی در مصرع دوم به جای زمان جهان درج شده است.
---------------------------------------------------
بیت 152 : همه جاثلیقان و به طریق روم که بودند زان مرز آبادبوم
در مصرع اول کلمه به طریق صحیح نیست و بطریق صحیح است بطریق به معنای بزرگ و فرمانروای رومی است
-----------------------------------------------------
بیت 232 : گذرجوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد به سیری مبوی
بیت فوق در نسخه چاپ امیر کبیر به صورت زیر است.
گذرجوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد به خیره مپوی
--------------------------------------------
بیت 234 : چو این بشنوی دل زغم بازکش مزن بر لبت بر ز تیمار تش
در نسخه چاپ امیر کبیر به جای عبارت "این بشنوی" ایمن شوی آمده است.
---------------------------------------------------
بیت 237 : اگر در دلت هیچ حب علیست تو را روز محشر به خواهش ولیست
در نسخه چاپ امیر کبیر به جای عبارت "به خواهش ولیست: به خواهشگری آمده است.
------------------------------------------------------
در نسخه امیر کبیر که براساس نسخه بایسنقری چاپ شده است به جای چهار بیت آخر ابیات زیر نیز آمده است:
چنین گفت دین آور تازیان که خشم پدر جانت آرد زیان
پدر کز پسر هیچ ناخوشدل است بدان کان پسر تخم و بار بد است
میازار هرگز روان پدر اگر چند از او رنجت آید به سر
چو ایمن شوی دل زغم بازکش مزن بر لبت بر ز تیمار تش
هوا را مده چیرگی بر خرد چنان کن تو هر کار اندر خورد
به دانش همیشه نگهدار دین که بر جانت از دین بود آفرین
گر در دلت هیچ حب علیست تو را روز محشر به خواهشگری است
به مینو بدو رسته گردیم و بس در رستگاری جز او نیست کس
وگر در دلت زو بود هیچ زیغ بدان کو بهشت از تو دادرد دریغ
دل شهریار جهان شاد باد همه گفته من ورا یاد باد
جهاندار محمود جویای حمد کزو در همه دل بود جای حمد
سر تاج ار شد ستون سپهر همیشه ز فرش فروزنده مهر
گرت هست جام می‌زرد خواه به دل خرمی را مدار از گناه
نشاط وطرب جوی و مستی مکن گزافه مپندار مغزسخن
-------------------------------------

1401/03/26 11:05
انصاری elham۷۷eli۶۶۶۶@yahoo.com

بیت 166 : در مصرع اول، به جای کین باید لفظ "دین" باشد.  ز دین آوران یعنی از پیامبران، دین آنکس مجوی: یعنی از دین او تبعیت نکن که : کجا کار خود را ندانست روی

1403/03/06 23:06
mehdi nasiri

 

 

 

 

بیت:

اگر در دلت هیچ حب علی‌ست

تو را روز محشر به خواهش ولی‌ست

 

سن‌ژوزف بیروت:

اگر در دلت هیچ حبّ علی‌ست

ترا جدّ شبّر به خواهش مَلی ست

1403/03/07 09:06
رضا از کرمان

جناب نصیری سلام

  معنی بیتی که آورده اید سن ژوزف بیروت چیه ؟ امکان داره توضیح دهید .

1403/03/13 03:06
جهن یزداد

بگشتی ز دین  گیومورثی

هم از راه هوشنگ و طهمورثی

1403/03/13 03:06
جهن یزداد

 گرامی  بود زار و خوار و نژند

گزیده به شاهی ز چرخ بلند