گنجور

بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور

بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردن‌فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیک‌دل نامدار ارجمند
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر
سراسر جهان پیش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن
نه ز او زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان
دریغ آن کمربند و آن گِردگاه
دریغ آن کِیی برز و بالای شاه
گرفتار ز او دل شده نا‌امید
نوان لرز لرزان به کردار بید
یکی پند آن شاه یاد آوریم
ز کژی روان سوی داد آوریم
مرا گفت کاین نامهٔ شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
بدین نامه من دست بردم فراز
به نام شهنشاه گردن‌فراز

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدین نامه چون دست کردم دراز
یکی مهتری بود گردن‌فراز
وقتی که دست به این نامه (شاهنامه) دراز کردم، یک مرد بزرگ و محترم (مهتر) و بلندمرتبه‌ای در پیش روی من بود.
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
او جوانی بود که از نسل پهلوانان می‌آمد، خردمند، هوشیار و با روحی روشن و شاداب بود.
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آوای نرم
او صاحب اندیشه و تدبیر و دارای شرافت و حیا بود، و در سخن گفتن، خوب و با نرمی سخن می‌گفت.
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
او به من گفت: من چه کنم تا تو شرایط سخنسرایی برای تو فراهم شود؟
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
به هر چیزی که در دسترس من باشد، تلاش می‌کنم که نیازی را به کس دیگری نرسانم.
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
از من مانند یک سیب تازه نگهداری کرد طوری که باد روی من تأثیر نگذارد.
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیک‌دل نامدار ارجمند
از لطف آن شخص از خاک ناچیز به آسمان رسیدم.
به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
کریمی بدو یافته زیب و فر
بخشندگی او در حدی بود که برایش خاک با طلا و نقره فرقی نداشت. بخشندگی از او قدر و شکوه پیدا کرده بود.
سراسر جهان پیش او خوار بود
جوانمرد بود و وفادار بود
در برابر او، سراسر جهان خوار و بی‌ارزش بود، او جوانمرد و وفادار بود.
چنان نامور گم شد از انجمن
چو در باغ سرو سهی از چمن
این شخصیت نامدار، در میان انجمن گم شد، مانند سرو بلندی که در باغ از چمن بیرون می‌زند.
نه ز او زنده بینم نه مرده نشان
به دست نهنگان مردم کشان
از او نه زنده‌ای می‌بینم و نه نشانی از مرده، او به دست تمساح‌های مردم‌خوار کشته شد.
دریغ آن کمربند و آن گِردگاه
دریغ آن کِیی برز و بالای شاه
افسوس بر آن کمربند و آن گردن‌گاه (شخصیت بزرگ)، افسوس بر آن نیکی که برز و بالای شاه را می‌سازد.
گرفتار ز او دل شده نا‌امید
نوان لرز لرزان به کردار بید
از او دل‌تنگ و ناامید شده‌ام، و در حالت لرزانی مانند بید (درخت) قرار دارم.
یکی پند آن شاه یاد آوریم
ز کژی روان سوی داد آوریم
به یاد یکی از پندهای آن شاه می‌افتم، که از کژی (ناهنجاری) روان (اندیشه) به سوی انصاف و عدل بروم.
مرا گفت کاین نامهٔ شهریار
گرت گفته آید به شاهان سپار
او به من گفت این شاهنامه را اگر سرودی به شاهان بسپار.
بدین نامه من دست بردم فراز
به نام شهنشاه گردن‌فراز
به همین دلیل این کتاب را به نام شاهنشاه نیرومند شروع کردم.

خوانش ها

بخش ۱۱ - در داستان ابومنصور به خوانش فرید حامد
بخش ۱۱ - در داستان ابومنصور به خوانش سهراب سیفی
بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور به خوانش عندلیب
بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱۱ - در داستان ابو منصور به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1392/03/08 16:06
ادروک

سهی یعنی چشم گیر زیرا سهیستن به پهلوی به نظر امدن است و سرو سهیگ یا سهی یعنی سروی که در میانه باغ به بلندیش دیده می شود

1392/09/04 06:12
ناشناس

بنگرید به این کتابها:
منم فردوسی شاه شاعران
دیباچه شاهنامه
ویرایش و گزارش امید عطایی فرد

1394/09/06 22:12
علی افشاری

نکته مهم در این شعر ناپدید شدن ابومنصور حامی ومشوق فردوسی است.که با دسیسه عوامل سلطان محمود غزنوی سر به نیست شد.وباعث تاسف شدید فردوسی شد.

1399/04/06 23:07

ارجمندان فرهیخته
شرح این ابیات چیست؟
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
آیا ابو منصور به فردوسی پیشنهاد یاری در تدوین شاهنامه می‌دهد؟ تامین مالی؟
بیت ماقبل آخر به چه معناست؟
دیگر انکه منبع علی آقا در سربه نیست شدن ابو منصور به امر محمود غزنوی کجاست؟
درباره ابو منصور چه میدانیم؟
با سپاس

1399/04/07 01:07
nabavar

گرامی علی
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
گفت چه خدمتی از عهده ی من بر می اید که تو خود خداوند سخنی و کلام از بنِ جان تو بر میاید
به چیزی که باشد مرا دسترس
بکوشم نیازت نیارم به کس
هر چه دارم در اختیار تو می گذارم و سعی می کنم تا به کسی نیازمند نشوی

همی داشتم چون یکی تازه سیب
که از باد نامد به من بر نهیب
مرا چون سیبی تازه بر شاخه ی لطفش استوار نگاه داشت که از اسیب در امان باشم

به کیوان رسیدم ز خاک نژند
از آن نیکدل نامدار ارجمند
از مهر آن بزرگوار ازفرش به عرش رسیدم
ابو منصور مشوق حکیم است او را در ویکی پدیا جستجو کن

1399/09/16 03:12
آرمین

ممنونم جناب ناباور،
نوشته شما به من هم در فهم این ابیات کمک کرد.

1399/09/16 05:12
آرمین

در ضمن، جوان روشن روانی که در بیت دوم به او اشاره شده که بعد ناپدید و از او نشانی یافت نشده، ممکن است پسر ابو منصور محمد عبدالرزاق باشد که در جنگی به اسارت درآمد و به بخارا فرستاده شد. خود ابو منصور حاکم توس نیز (که‌ شاهنامه ابو منصوری منتسب به اوست) درگیر کشمکش‌های داخلی میان امرا و حکام سامانی بود و اگر قتلش انگیزه سیاسی داشته مربوط به سامانیان بوده نه بدست سلطان محمود غزنوی.

1399/11/08 13:02
مصطفی قباخلو

با سلام
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
یعنی
به من گفت من چه کاری باید بکنم به عبارتی برای رضایت تو چه کنم (در ازای چه چیزی طبع تو مایل به سخن گفتن است )

1400/08/05 14:11
Jahanshir jahanshirkarimpour@gmail.com

با سلام خدمت اساتید محترم شعر وادب پارسی از نظرات و بیانات شما سروران گرامی نهایت استفاده  میشودبا سپاس از شما.

1400/09/07 17:12
توکل

بیت اول را با بیت ۱۶ مقایسه کنید مصراع اول شبیه به هم است و مصراع دوم متفاوت چرا در سخن فردوسی تناقض است ؟  یکبار گفته یکی مهتری بود گردن فراز  که منظور امیرک منصور است و یکبار گفته  به نام شهنشاه گردن فراز که منظور محمود غزنوی ست . دکتر امین ریاحی میگوید زمانی که فردوسی تدوین دوم را برای تقدیم به محمود غزنوی آماده میکرده این بیت را تغییر داده وچون امیرک منصور به دست پدر محمود کشته شده و مغضوب دربار غزنوی بوده  ابیاتی که حتی غیر مستقیم در مورد امیرک منصور بوده را حذف و به جای آن ابیاتی در مدح محمود غزنوی آورده است.بعدها وقتی کاتبان با تلفیق دو نسخه ،یک نسخه شاهنامه را تهیه میکرده اند حیف دیده اند که ابیات که برای امیرک منصور سروده شده را حذف کنند و هر دو را در شاهنامه اورده اند هم ابیات مدح محمود را و هم ابیات مدح امیرک منصور را 

1402/03/23 07:05
جهن یزداد

بیگمان نمیتوان با داستانسازی از خویش سخن گوییم
سخن فردوسی یکی و یکدست است میگوید که  در اغاز که میخواستم به نامه دست برم یک  مهتر بود گردن فراز -مهتر - و نه شاهنشاه - سپس داستان امیرک را میگوید امیرک  مهتر طوس بود تنها یک شهر در دستش بود و نه شاهنشاه جهان -
فردوسی هیچ ترسی از  محمود نداشته و میگوید امیرک مرا گفته بود و پند داده بود که چون کار  شهریار نامه  پایان یافت  انرا به شاهان سپار آنگاه  میگوید
 اکنون بدین نامه دست بردم فراز - فراز این یکی به چم اغاز نیست  -میدانیم که فردوسی شاهنامه را نخست سروده بود و سپس که سرود  انرا به محمود داد
-
شاهنامه به نام امیرک نبوده چرا که امیرک  توان بخشش برای شاهنامه نداشته میگوید به چیزی که باشد مرا دسترس

-  نوشته ای چون شهنامه  داستان تنها  مزد فردوسی نیست انرا  باید دست کم در افاز به چند دستنویس بنویسد  تا  به جاهای گوناگون بفرستد و دگران از روی ان بنویسند  این کار خود  یک یا چند نویسگر  نیاز داشته  و  برای این به نام شاهان میکردند تا  پخش شود چون شاهان  بزرگ میتوانستند  ان را پخش کند و به  جاهای گوناگون بفرستند کتاب در گذشته بسیار گران بود  تازه  همین  صد و اندی سال پیش که  دیگر کتابهای پارسی را چاپ میکردند و ارزش کتاب پایین امده بود  یک کتاب  با ارزش یک خانه برابر بود دست نویس گران را نمیگویم  و شاهنامه را هم نمیگویم که نوشتنش سال میبرد نه کتاب  بسیار عادی تر- مردم پیر میشدند و ارزوی داشتن یک کتاب را به گور میبردند تنها  بازرگانان  بسیار بزرگ و شهریاران میتوانستند  کتابخانه  داشته باشند - سخنور بزرگی چون رودکی که  او  نزد سامانیان بود  و سامانیان بسیار بزرگتر از محمود بودند(۰پدر محمود  برده زرخرید یکی از  بندگان  سامانی بود   محمود اگرچه در پایان سامانی را بر انداخت و توانست بخشی از  شاهی سامانی را از ان خود کند با این همه  خود نیز  در بخش بیشتر  فرمانروایی خویش  زیر دست سامانیان بود ) دیوان گرانمند رودکی و همچنین  کلیله  رودکی  و سنبادنامه اش  که بسیار گرانمند بودند  از میان رفت صدها شاعر داریم که بسیار بزرگ بودند  کارشان از دست رفته مانند افرین نامه ابوشکر بلخی  ابوالعباس سمرقندی  و بسیاری دگر  رودکی دست کمی از   سعدی و  مولوی  و نظامی نداشته و شاید بزرگتر هم بوده   از اندک بیتهایی که ازش مانده پیداست بسیار بسیار قوی بوده  و سخنوران هم بسیار خود را کوچکتر از او میدانستند 

1402/03/23 07:05
جهن یزداد

به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
بزرگی به او یافته زیب  و  فر 
 بیگمان کریمی نیست    لت نخست خود از  رادی او میگوید  کریمی زبان فردوسی نیست - 

1402/11/21 19:01
احمدرضا نظری چروده

اولا ابومنصور به دست افرادی کشته شد که آنها با زبان فارسی وداستان شاهان مخالف بود وباید ازتازیان باشند نه محمود که خود در حضرت غزنین همه شاعران ونویسندگان را جمع کرده بود.ضمنا هجوفردوسی محمود رابیشتر تصرف کاتبان است وآن داستان چهارمقاله هم به این جهت است که با روی کارآمدن سلجوقیان وشکست غزنویان،نویسندگان هم فرصتی پیدا می کنند تا ازحکومت شکست خورده داستان بسازند.ازاینکه نظامی عروضی ازفردوسی نام برده است،خودگویای شجاعتی است که نظامی دارد.

1403/08/23 15:10
سمی آرین

این ابیات از فردوسی در «شاهنامه» به توصیف یکی از شخصیت‌های بزرگ و نامی در تاریخ می‌پردازد و احساسات شاعر را نسبت به او و حوادثی که بر او می‌گذرد، بیان می‌کند. در ادامه به تفسیر و معنای ابیات پرداخته می‌شود:

 

بدین نامه چون دست کردم دراز

یکی مهتری بود گردن‌فراز

وقتی که دست به این نامه (شاهنامه) دراز کردم،

یک مرد بزرگ و محترم (مهتر) و بلندمرتبه‌ای در پیش روی من بود.

 

جوان بود و از گوهر پهلوان

خردمند و بیدار و روشن روان

او جوانی بود که از نسل پهلوانان می‌آمد،

خردمند، هوشیار و با روحی روشن و شاداب بود.

 

خداوند رای و خداوند شرم

سخن گفتن خوب و آوای نرم

او صاحب اندیشه و تدبیر و دارای شرافت و حیا بود،

و در سخن گفتن، خوب و با نرمی سخن می‌گفت.

 

مرا گفت کز من چه باید همی

که جانت سخن برگراید همی

او به من گفت: “از من چه می‌خواهی،

که جانت به سخن من زنده می‌شود؟”

 

به چیزی که باشد مرا دسترس

بکوشم نیازت نیارم به کس

به هر چیزی که در دسترس من باشد،

تلاش می‌کنم که نیازی را به کس دیگری نرسانم.

 

همی داشتم چون یکی تازه سیب

که از باد نامد به من بر نهیب

حس و حال من مانند یک سیب تازه است،

که باد به من نرسیده و از آن نرسیده‌ام.

 

به کیوان رسیدم ز خاک نژند

از آن نیک‌دل نامدار ارجمند

من به کیوان (آسمان) رسیدم از خاک نژند (پست)،

از آن دل نیک و نامدار و ارجمند.

 

به چشمش همان خاک و هم سیم و زر

کریمی بدو یافته زیب و فر

در چشم او، هم خاک و هم نقره و طلا،

یعنی ارزش‌ها و زیبایی‌ها در نظر او در برابر هم بی‌ارزش بودند.

 

سراسر جهان پیش او خوار بود

جوانمرد بود و وفادار بود

در برابر او، سراسر جهان خوار و بی‌ارزش بود،

او جوانمرد و وفادار بود.

 

چنان نامور گم شد از انجمن

چو در باغ سرو سهی از چمن

این شخصیت نامدار، در میان انجمن گم شد،

مانند سرو بلندی که در باغ از چمن بیرون می‌زند.

 

نه ز او زنده بینم نه مرده نشان

به دست نهنگان مردم کشان

از او نه زنده‌ای می‌بینم و نه نشانی از مرده،

که در دست نهنگ‌ها و دیگران کشته شده باشد.

 

دریغ آن کمربند و آن گِردگاه

دریغ آن کِیی برز و بالای شاه

افسوس بر آن کمربند و آن گردن‌گاه (شخصیت بزرگ)،

افسوس بر آن نیکی که برز و بالای شاه را می‌سازد.

 

گرفتار ز او دل شده نا‌امید

نوان لرز لرزان به کردار بید

از او دل‌تنگ و ناامید شده‌ام،

و در حالت لرزانی مانند بید (درخت) قرار دارم.

 

یکی پند آن شاه یاد آوریم

ز کژی روان سوی داد آوریم

به یاد یکی از پندهای آن شاه می‌افتم،

که از کژی (ناهنجاری) روان (اندیشه) به سوی انصاف و عدل بروم.

 

مرا گفت کاین نامهٔ شهریار

گرت گفته آید به شاهان سپار

او به من گفت: “این نامه شهریار (پادشاه) است،

اگر برایت خوشایند است، آن را به شاهان بسپار.”

 

بدین نامه من دست بردم فراز

به نام شهنشاه گردن‌فراز

با این نامه، من دست به کار شدم،

به نام شاهنشاه بزرگ و گردن‌فراز.

 

شرح کلی:

 

این ابیات تصویر روشنی از شخصیتی بزرگ و نامدار در «شاهنامه» را به نمایش می‌گذارد. فردوسی از زحمات و مشکلاتی که در سرودن این اثر عظیم با آن مواجه شده، می‌گوید. او به جوانمردی، وفاداری و شخصیت‌های بزرگ اشاره می‌کند و احساس ناامیدی و افسوس خود را از گم شدن این شخصیت‌ها و فقدان آنها ابراز می‌کند. در پایان، او به یادگیری از پندهای شاه اشاره می‌کند و با امید به ساختن آینده‌ای بهتر، دست به کار می‌شود. این ابیات نمایانگر عزم فردوسی در سرودن «شاهنامه» و انتقال پیام‌های انسانی و اخلاقی به نسل‌های آینده است.