گنجور

بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود

جهان آفرین تا جهان آفرید
چون او مرزبانی نیامد پدید
چو خورشید بر چرخ بنمود تاج
زمین شد به کردار تابنده عاج
چه گویم که خورشید تابان که بود
کز او در جهان روشنایی فزود
ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت
نهاد از بر تاج خورشید تخت
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
بر اندیشهٔ شهریار زمین
بخفتم شبی لب پر از آفرین
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب
چنان دید روشن روانم به خواب
که رخشنده شمعی بر آمد ز آب
همه روی گیتی شب لاژورد
از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد
در و دشت بر سان دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی
نشسته بر او شهریاری چو ماه
یکی تاج بر سر به جای کلاه
رده بر کشیده سپاهش دو میل
به دست چپش هفتصد ژنده پیل
یکی پاک دستور پیشش به پای
به داد و به دین شاه را رهنمای
مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه
و زان ژنده پیلان و چندان سپاه
چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی
از آن نامداران بپرسیدمی
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره است پیش اندرش یا سپاه
یکی گفت کاین شاه روم است و هند
ز قنّوج تا پیش دریای سند
به ایران و توران ورا بنده‌اند
به رای و به فرمان او زنده‌اند
بیاراست روی زمین را به داد
بپردخت از آن تاج بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ
ز کشمیر تا پیش دریای چین
بر او شهریاران کنند آفرین
چو کودک لب از شیر مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست
نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارد گذشتن ز پیمان اوی
تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای
بدو نام جاوید جوینده‌ای
چو بیدار گشتم بجستم ز جای
چه مایه شب تیره بودم به پای
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان بر افشاندم
به دل گفتم این خواب را پاسخ است
که آواز او بر جهان فرخ است
بر آن آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
ز فرش جهان شد چو باغ بهار
هوا پر ز ابر و زمین پر نگار
از ابر اندر آمد به هنگام نم
جهان شد به کردار باغ ارم
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست
به بزم اندرون آسمان سخاست
به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل
سر بخت بدخواه با خشم اوی
چو دینار خوارست بر چشم اوی
نه کند آوری گیرد از باج و گنج
نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج
هر آن کس که دارد ز پروردگان
از آزاد و از نیک‌دل بردگان
شهنشاه را سر به سر دوست‌وار
به فرمان ببسته کمر استوار
نخستین برادرش که‌تر به سال
که در مردمی کس ندارد همال
ز گیتی پرستندهٔ فر و نصر
زیَد شاد در سایهٔ شاه عصر
کسی کش پدر ناصرالدین بود
سر تخت او تاج پروین بود
و دیگر دلاور سپهدار طوس
که در جنگ بر شیر دارد فسوس
ببخشد درم هر چه یابد ز دهر
همی آفرین یابد از دهر بهر
به یزدان بود خلق را رهنمای
سر شاه خواهد که باشد به جای
جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید و شاد
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت
کنون باز گردم به آغاز کار
سوی نامهٔ نامور شهریار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان آفرین تا جهان آفرید
چون او مرزبانی نیامد پدید
از زمانی که خداوند جهان را آفریده است، هیچ مرزبانی (پادشاهی) مانند او (سلطان محمود) به وجود نیامده است.
چو خورشید بر چرخ بنمود تاج
زمین شد به کردار تابنده عاج
هنگامی که خورشید تاج خود را بر آسمان نمایان کرد، زمین همچون عاجی درخشان و نورانی شد.
چه گویم که خورشید تابان که بود
کز او در جهان روشنایی فزود
چه بگویم که آن خورشید تابان که بود، از او در جهان روشنایی بیشتری افزوده شد؟
ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت
نهاد از بر تاج خورشید تخت
ابوالقاسم (سلطان محمود)، آن شاه پیروز و بختیار، تاج خورشید را بر سر تخت خود قرار داد.
ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فرّ او کان زر
از شرق تا غرب جهان را آراست، و از فروغ و شکوه او معدن‌های طلا نمایان شدند.
مرا اختر خفته بیدار گشت
به مغز اندر اندیشه بسیار گشت
ستاره بخت خفته من بیدار شد، و اندیشه‌های زیادی در مغزم پدید آمد.
بدانستم آمد زمان سخن
کنون نو شود روزگار کهن
فهمیدم که زمان گفتن (سخن سرایی) فرا رسیده است، و اکنون روزگار کهن، دوباره نو و تازه می‌شود.
بر اندیشهٔ شهریار زمین
بخفتم شبی لب پر از آفرین
شبی بر اندیشه و یاد شهریار جهان، به خواب رفتم و لبم پر از ستایش و آفرین بود.
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب
در آن شب تاریک، دل من مانند نور روشن بود، بیدار و دلگشاده و بسته‌لب بودم.
چنان دید روشن روانم به خواب
که رخشنده شمعی بر آمد ز آب
روح روشن من در خواب دید، که شمعی درخشان از آب برآمد.
همه روی گیتی شب لاژورد
از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد
همه زمین که مانند شب لاجوردی (آبی تیره) بود، از آن شمع درخشان به یاقوت زرد تبدیل شد.
در و دشت بر سان دیبا شدی
یکی تخت پیروزه پیدا شدی
در و دشت (کوه‌ها و صحراها) مانند پارچه دیبای نرم و لطیف شدند، و یک تخت پیروزه‌ای (سبزرنگ) پدیدار شد.
نشسته بر او شهریاری چو ماه
یکی تاج بر سر به جای کلاه
بر روی آن تخت، شهریاری چون ماه نشسته بود، که به جای کلاه بر سر تاج داشت.
رده بر کشیده سپاهش دو میل
به دست چپش هفتصد ژنده پیل
سپاهش به طول دو میل رده کشیده بودند، و در سمت چپ او، هفتصد فیل بزرگ جنگی بودند.
یکی پاک دستور پیشش به پای
به داد و به دین شاه را رهنمای
 وزیری پاک و دانا در برابرش ایستاده بود، و به عدالت و درستی شاه را راهنمایی می‌کرد.
مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه
و زان ژنده پیلان و چندان سپاه
من از شکوه و جلال شاه و آن فیلان بزرگ و سپاه عظیم، مات و مبهوت شدم.
چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی
از آن نامداران بپرسیدمی
وقتی چهره شاهانه او را دیدم، از نامداران آنجا پرسیدم:
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره است پیش اندرش یا سپاه
که آیا این چرخ و ماه است یا تاج و تخت شاه؟ آیا ستاره‌ها در پیش روی او هستند یا سپاه؟
یکی گفت کاین شاه روم است و هند
ز قنّوج تا پیش دریای سند
یکی پاسخ داد: این شاه روم و هند است، که از شهر قنّوج تا دریای سند را تحت فرمان دارد.
به ایران و توران ورا بنده‌اند
به رای و به فرمان او زنده‌اند
ایران و توران بندگان او هستند، و به فرمان و تدبیر او زندگی می‌کنند.
بیاراست روی زمین را به داد
بپردخت از آن تاج بر سر نهاد
او زمین را با عدالت آراسته است، و تاج پادشاهی را بر سر نهاده است.
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ
سلطان محمود، پادشاه بزرگ، که در عهد او گوسفند و گرگ در کمال صلح و صفا با هم از یک محل آب می‌خورند.
ز کشمیر تا پیش دریای چین
بر او شهریاران کنند آفرین
از کشمیر تا دریای چین، شاهان او را ستایش می‌کنند.
چو کودک لب از شیر مادر بشست
ز گهواره محمود گوید نخست
حتی کودکی که تازه از شیر مادر جدا شده، نخستین نامی که در گهواره بر زبان می‌آورد، محمود است.
نپیچد کسی سر ز فرمان اوی
نیارد گذشتن ز پیمان اوی
هیچ‌کس از فرمان او سرپیچی نمی‌کند، و هیچ‌کس جرأت ندارد از پیمان او بگذرد.
تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای
بدو نام جاوید جوینده‌ای
تو نیز او را ستایش کن، چون تو سخن‌گو هستی، و نام جاویدان را از او می‌جویی.
چو بیدار گشتم بجستم ز جای
چه مایه شب تیره بودم به پای
وقتی از خواب بیدار شدم بلند شدم و زمانی طولانی در شب تاریک خوابم نبرد.
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان بر افشاندم
مدح سطان محمود را گفتم و چون پول نداشتم به جایش برایش از جان مایه گذاشتم.
به دل گفتم این خواب را پاسخ است
که آواز او بر جهان فرخ است
به خودم گفتم این خواب را به دلیل این دیده‌ام که آوازهٔ او در جهان به خوبی پیچیده است.
بر آن آفرین کو کند آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
آفرین بر کسی که سلطان صاحب بخت بیدار و سرزمین سعادتمند را ستایش کند
ز فرش جهان شد چو باغ بهار
هوا پر ز ابر و زمین پر نگار
از شکوه سلطان محمود جهان مثل باغ بهاری، هوا پر از ابر و زمین پر از زیبایی شد.
از ابر اندر آمد به هنگام نم
جهان شد به کردار باغ ارم
در هنگام بهار از ابر در زمان مناسب باران آمد و همهٔ جهان به زیبایی باغ ارم شد.
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست
در ایران هر چه خوبی هست از عدالت‌گستری سلطان محمود است و همه جا مردم از او یاد می‌کنند.
به بزم اندرون آسمان سخاست
به رزم اندرون تیز چنگ اژدهاست
در مجلس بزم بخشنده و در هنگام رزم مانند اژدها تیزچنگ است.
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل
بدن او مانند یک فیل قوی است، روح و روان او مانند فرشته‌هاست، در بخشش مانند ابر زمستانی گشاده‌دست است و دلش دریاست.
سر بخت بدخواه با خشم اوی
چو دینار خوارست بر چشم اوی
از خشم او سر بدخواه مانند دینار در چشم او ناچیز است.
نه کند آوری گیرد از باج و گنج
نه دل تیره دارد ز رزم و ز رنج
به خاطر به دست آوردن مال جنگ نمی‌کند اما از جنگ و زحمت آن ترسی ندارد.
هر آن کس که دارد ز پروردگان
از آزاد و از نیک‌دل بردگان
هر کس چه از مردمان آزاد و چه از بردگان نیکدل ...
شهنشاه را سر به سر دوست‌وار
به فرمان ببسته کمر استوار
 ... سلطان را دوست دارد و به فرمان او کمر بسته است.
نخستین برادرش که‌تر به سال
که در مردمی کس ندارد همال
اولین آنها برادر کوچکترش که انسانی به انسانیت او وجود ندارد.
ز گیتی پرستندهٔ فر و نصر
زیَد شاد در سایهٔ شاه عصر
هر کس در جهان پیروزمندی را بزرگ می‌دارد در سایهٔ شاه عصر شاد زندگی می‌کند.
کسی کش پدر ناصرالدین بود
سر تخت او تاج پروین بود
کسی که پدرش ناصرالدین باشد تخت او تاج ستارهٔ پروین است.
و دیگر دلاور سپهدار طوس
که در جنگ بر شیر دارد فسوس
و دیگری سپهدار طوس دلاور که شیر در جنگاوری به او حسودی می‌کند.
ببخشد درم هر چه یابد ز دهر
همی آفرین یابد از دهر بهر
هر چقدر پول پیدا می‌کند می‌بخشد و در عوضش مردمان او را ستایش می‌کنند.
به یزدان بود خلق را رهنمای
سر شاه خواهد که باشد به جای
مردم را به خدا فرا می‌خواند و می‌خواهد که پادشاه بر سر مردم باشد.
جهان بی‌سر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید و شاد
دنیا بدون تاج و سر پادشاه نباشد و انشالله همیشه جاویدان و شادمان بماند.
همیشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پیروز بخت
الهی که همیشه بدن و تاج و تختش سالم و از درد و غم آزاد و خوشبخت باشد.
کنون باز گردم به آغاز کار
سوی نامهٔ نامور شهریار
حالا به آغاز کار شاهنامه برمی‌گردم.

خوانش ها

بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود به خوانش فرید حامد
بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود به خوانش سهراب سیفی
بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود به خوانش عندلیب
بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود به خوانش فرهاد بشیریان
بخش ۱۲ - ستایش سلطان محمود به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1392/02/29 14:04
امین کیخا

در فرهنگ جهانگیری امده است که امین ومعتمد مردم را استوار گویند

1392/02/01 00:05
امین کیخا

فرش را به فارسی گستردنی و نهالین و شادورد می گویند شادورد در شاهنامه امده است و نهالین را لرها امروزه به کار می برند ولی نهالی می گویند نازک را تنک و ضخیم را هنگفت می گفته اند

1392/02/04 02:05
امین کیخا

سه پسر فریدون یکی سلم است که سیریم و یا سیروم و هروم نام داشت که بعد ها همان رومیان خوانده شدند

1394/03/14 00:06
Zari

وزن این بیت با سایر بیتها نمی خواند! :
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان برافشاندم

1395/12/07 00:03
شاهین به آیین

بر آن شهریار ، آفرین خوانده ام
نبودم درم ، جان برافشانده ام

1396/10/04 12:01
مرتضی قاسمی

بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان برافشاندم
وزن این بیت کاملاً درست است و اگر سکته‌ای در آن وجود دارد به دلیل قرار گرفتنِ نونِ ساکن پس از هجای بلندِ «ا» است. خوانندگان آوازهای سنتی و افراد آشنا به وزن در این مواقع، برای سهولتِ تلفظ، کسرهٔ خفیفی به حرف نون می‌دهند و آن را به‌صورت «خوانِدم» می‌خوانند.

1398/09/05 21:12

منظور از ابوالقاسم کیه؟
خود حکیم فردوسی؟

1399/09/24 09:11
مستور

یعنی فردوسی پول خوبی از سلطان گرفته بوده که چنین توصیفی کرده.
همچنان "ایران" نام افغانستان کنون است و در شعر فردوسی نمایان است.

1399/09/02 22:12
علی رضا صادقی

نه کند آوری گیرد از باج و گنج
در تصحیح خالقی مطلق به جای واژه باج، کلمه تاج آمدهه است.

1399/11/08 13:02
مصطفی قباخلو

سلام
گفته دوستمون درسته
همین که :
مرتضی قاسمی نوشته:
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان برافشاندم
وزن این بیت کاملاً درست است و اگر سکته‌ای در آن وجود دارد به دلیل قرار گرفتنِ نونِ ساکن پس از هجای بلندِ «ا» است. خوانندگان آوازهای سنتی و افراد آشنا به وزن در این مواقع، برای سهولتِ تلفظ، کسرهٔ خفیفی به حرف نون می‌دهند و آن را به‌صورت «خوانِدم» می‌خوانند.

1399/11/09 08:02
مصطفی قباخلو

در خصوص گفته مستور که گفته مستور نوشته:
یعنی فردوسی پول خوبی از سلطان گرفته بوده که چنین توصیفی کرده.
شما حق قضاوت نداری به این دلیل که شرایط فردوسی و رسوم و ترس های احتمالی او را نمیدونی
هدفم این نیست متعصبانه از حکیم دفاع کنم در این خصوص نباید گمانه زنی گرد.

1401/01/15 07:04
میلاد بنام

با درود، بیت پانزدهم به این شکل خوانده می شود:

«یکی پاک دستوَر پیشش به پای

به داد و به دین شاه را رهنمای»

بنده اطلاعی از شکل نگارش در نسخ اصل ندارم و شیوه نگارش بالا را لزوماً نادرست نمی دانم. صرفاً جهت کمک به دوستانی که هنگام خوانش ممکن است دچار شبهه شوند عرض کردم.

1401/08/25 08:10
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

با سلام

کسانی که گمان می کنند فردوسی بخاطر پول و خوشایند سلطان محمود غزنوی, شاهنامه را سروده و پولِ خوبی گرفته است, سخت در اشتباه هستند.

فردوسی در ۴۰ سالگی که فردی متمول و باتجربه بود شروع به سرودن شاهنامه کرد و نزدیک به ۳۰ سال از عمرِ خود و همچنین تمام دارایی خود را بر سرِ شاهنامه صرف نمود. فقر و تنگدستی فردوسی در ابتدای داستان اسفندیار کاملا مشهود است در صورتیکه هنوز به اواسط شاهنامه هم نرسیده بود!

دِرم دارد و نُقل و جامِ نبید/ سرِ گوسفندی تواند بُرید

مَرا نیست! فَرّخ مرا آن را که است/ ببخشای بر مردم تنگدست

حال اگر به هزینه چاپِ تنها یک جلد شاهنامه در ۱۰۰۰ سال پیش توجه شود که نیاز به تعدادی بیشمار پوستِ گاو و گوسفند و هزینه یِ کتابت و رونویسی توسط کاتبان نیز بوده است درمی یابیم که تنها راهی که فردوسی برای حفظِ شاهنامه که در واقع حفظ فرهنگ, زبان, تاریخ, ریشه, آداب و رسومات و... بوده, پناه بردن به یک پیشتیبانِ مالی (اسپانسر) بوده که در آن زمان و حتی در همین زمان حال هم , حکومت ها می باشند.

کاش آماری از تعداد نسخه هایی که شاهنامه توسط دربار و دیوانِ سلطان محمودِ غزنوی تکثیر شده است می بود تا دانست چه میزان دینار طلا صرفِ آن شده است.

قطعا سلطان محمود غزنوی که یک فرمانده نظامی بوده از شاهنامه که سرشار از سلحشوری فرماندهان و پهلوانان بوده است, حظ وافر برده و خواستار حفظ آنها و در واقع یک نوع هم ذات پنداری! با آنها داشته است.

1402/02/02 02:05
Avesta Gdzi

درود بر شما خانم صادقلو. آنچه گفتید دقیقا در کتاب نامور نامه استاد زرین کوب هم گفته شده و دقیقا فردوسی قبل از اینکه محمود غزنوی به سلطنت برسد سرودن شاهنامه را آغاز کرده و بعدها برای اینکه کار سترگ و عظیمش باقی بماند باید در تعداد زیاد نوشته و تکثیر میشده و نیاز به اسپانسر مالی داشته که تنها راهش دربار سلطان عصر بوده.

1403/08/24 20:10
سمی آرین

این ابیات از فردوسی در مدح سلطان محمود غزنوی است که در بخشی از «شاهنامه» آمده است. فردوسی در این اشعار از بزرگی و عظمت سلطان محمود سخن می‌گوید و او را به عنوان پادشاهی دادگر و فاتح معرفی می‌کند. در ادامه، به تفسیر و معنای ابیات می‌پردازیم:

 

جهان آفرین تا جهان آفرید

چون او مرزبانی نیامد پدید

از زمانی که خداوند جهان را آفریده است،

هیچ مرزبانی (پادشاهی) مانند او (سلطان محمود) به وجود نیامده است.

 

چو خورشید بر چرخ بنمود تاج

زمین شد به کردار تابنده عاج

هنگامی که خورشید تاج خود را بر آسمان نمایان کرد،

زمین همچون عاجی درخشان و نورانی شد.

 

چه گویم که خورشید تابان که بود

کز او در جهان روشنایی فزود

چه بگویم که آن خورشید تابان که بود،

از او در جهان روشنایی بیشتری افزوده شد؟

 

ابوالقاسم آن شاه پیروز بخت

نهاد از بر تاج خورشید تخت

ابوالقاسم (سلطان محمود)، آن شاه پیروز و بختیار،

تاج خورشید را بر سر تخت خود قرار داد.

 

ز خاور بیاراست تا باختر

پدید آمد از فرّ او کان زر

از شرق تا غرب جهان را آراست،

و از فروغ و شکوه او معدن‌های زر نمایان شدند.

 

مرا اختر خفته بیدار گشت

به مغز اندر اندیشه بسیار گشت

ستاره بخت خفته من بیدار شد،

و اندیشه‌های زیادی در مغزم پدید آمد.

 

بدانستم آمد زمان سخن

کنون نو شود روزگار کهن

فهمیدم که زمان گفتن (سخن سرایی) فرا رسیده است،

و اکنون روزگار کهن، دوباره نو و تازه می‌شود.

 

بر اندیشهٔ شهریار زمین

بخفتم شبی لب پر از آفرین

شبی بر اندیشه و یاد شهریار جهان،

به خواب رفتم و لبم پر از ستایش و آفرین بود.

 

دل من چو نور اندر آن تیره شب

نخفته گشاده دل و بسته لب

در آن شب تاریک، دل من مانند نور روشن بود،

اگرچه بیدار نبودم، اما دل گشاده و لب بسته داشتم.

 

چنان دید روشن روانم به خواب

که رخشنده شمعی بر آمد ز آب

روح روشن من در خواب دید،

که شمعی درخشان از آب برآمد.

 

همه روی گیتی شب لاژورد

از آن شمع گشتی چو یاقوت زرد

همه زمین که مانند شب لاجوردی (آبی تیره) بود،

از آن شمع درخشان به یاقوت زرد تبدیل شد.

 

در و دشت بر سان دیبا شدی

یکی تخت پیروزه پیدا شدی

در و دشت (کوه‌ها و صحراها) مانند پارچه دیبای نرم و لطیف شدند،

و یک تخت پیروزه‌ای (سبزرنگ) پدیدار شد.

 

نشسته بر او شهریاری چو ماه

یکی تاج بر سر به جای کلاه

بر روی آن تخت، شهریاری چون ماه نشسته بود،

که تاجی بر سر داشت به جای کلاه.

 

رده بر کشیده سپاهش دو میل

به دست چپش هفتصد ژنده پیل

سپاهش به طول دو میل رده کشیده بودند،

و در سمت چپ او، هفتصد فیل بزرگ جنگی بودند.

 

یکی پاک دستور پیشش به پای

بداد و بدین شاه را رهنمای

یکی وزیر پاک و دانا در برابرش ایستاده بود،

و به عدالت و درستی شاه را راهنمایی می‌کرد.

 

مرا خیره گشتی سر از فرّ شاه

و زان ژنده پیلان و چندان سپاه

من از شکوه و جلال شاه و آن فیلان بزرگ و سپاه عظیم،

مات و مبهوت شدم.

 

چو آن چهرهٔ خسروی دیدمی

از آن نامداران بپرسیدمی

وقتی چهره شاهانه او را دیدم،

از نامداران آنجا پرسیدم.

 

که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه

ستاره است پیش اندرش یا سپاه

که آیا این چرخ و ماه است یا تاج و تخت شاه؟

آیا ستاره‌ها در پیش روی او هستند یا سپاه؟

 

یکی گفت کاین شاه روم است و هند

ز قنّوج تا پیش دریای سند

یکی پاسخ داد: این شاه روم و هند است،

که از شهر قنّوج تا دریای سند را تحت فرمان دارد.

 

به ایران و توران ورا بنده‌اند

به رای و به فرمان او زنده‌اند

ایران و توران بندگان او هستند،

و به فرمان و تدبیر او زندگی می‌کنند.

 

بیاراست روی زمین را به داد

بپردخت از آن تاج بر سر نهاد

او زمین را با عدالت آراسته است،

و تاج پادشاهی را بر سر نهاده است.

 

جهاندار محمود شاه بزرگ

به آبشخور آرد همی میش و گرگ

سلطان محمود، پادشاه بزرگ،

چنان قدرتمند است که گوسفند و گرگ را با هم به آبشخور می‌آورد.

 

ز کشمیر تا پیش دریای چین

بر او شهریاران کنند آفرین

از کشمیر تا دریای چین،

همه شاهان او را ستایش می‌کنند.

 

چو کودک لب از شیر مادر بشست

ز گهواره محمود گوید نخست

حتی کودکی که تازه از شیر مادر جدا شده،

نخستین نامی که بر زبان می‌آورد، محمود است.

 

نپیچد کسی سر ز فرمان اوی

نیارد گذشتن ز پیمان اوی

هیچ‌کس از فرمان او سرپیچی نمی‌کند،

و هیچ‌کس جرأت ندارد از پیمان او بگذرد.

 

تو نیز آفرین کن که گوینده‌ای

بدو نام جاوید جوینده‌ای

تو نیز او را ستایش کن، چون تو سخن‌گو هستی،

و نام جاویدان را از او می‌جویی.

 

شرح کلی:

 

فردوسی در این ابیات سلطان محمود غزنوی را به عنوان پادشاهی نیرومند و عادل معرفی می‌کند که قدرتش از شرق تا غرب جهان گسترده است. او در رؤیای خود شکوه و جلال پادشاهی محمود را مشاهده می‌کند و از بیداری بخت و قدرت او سخن می‌گوید. این ابیات تصویری از عدالت، بزرگی و قدرت سلطان محمود است و فردوسی او را به عنوان پادشاهی که مردم از او یاد می‌کنند و در سایه عدل او زندگی می‌کنند، ستایش می‌کند.