گنجور

بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب

دل روشن من چو برگشت از اوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی
که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار
بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی
و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست
بر این گونه یک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همی داشتم
سراسر زمانه پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
ز نیکو سخن بهْ چه اندر جهان
به نزد سخن سنج فرّخ مهان
اگر نامدی این سخن از خدای
نبی کِی بدی نزد ما رهنمای
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامهٔ خسروان باز گوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
چو آورد این نامه نزدیک من
بر افروخت این جان تاریک من

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل روشن من چو برگشت از اوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی
وقتی که من از دقیقی ناامید شدم به سمت شاه جهان (اشاره به پادشاه یا مرجع بزرگی) روی آوردم.
که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتار خویش آورم
تصمیم گرفتم که این نامه (شاهنامه) را با دست خود بگیرم و آن را از دفتر (متن اصلی) به زبان و گفتار خود درآورم.
بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار
بترسیدم از گردش روزگار
از بسیاری از افراد درباره آن پرس‌وجو کردم، اما از تغییرات و ناپایداری روزگار بیم داشتم.
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی
زیرا ممکن بود فرصت زیادی برایم باقی نماند، و ناچار شوم کار را به کسی دیگر واگذار کنم.
و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست
از طرفی، گنج و ثروت من هم وفادار نیست (احتمالاً تمام خواهد شد)، و کسی هم خریدار این زحمتی که من کشیده‌ام نیست.
بر این گونه یک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همی داشتم
به همین دلیل، مدتی کار را متوقف کردم، و سخن (سرودن شاهنامه) را پنهان نگه داشتم.
سراسر زمانه پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
در آن زمان، سراسر دنیا پر از جنگ و درگیری بود، و به جویندگان علم و فرهنگ، شرایط زندگی تنگ و دشوار شده بود.
ز نیکو سخن بهْ چه اندر جهان
به نزد سخن سنج فرّخ مهان
چه چیزی بهتر از سخن نیکو در این جهان وجود دارد؟ به‌ویژه نزد کسانی که سنجیده و درست به سخن نگاه می‌کنند، یعنی بزرگانی که قدر سخن خوب را می‌دانند.
اگر نامدی این سخن از خدای
نبی کِی بدی نزد ما رهنمای
اگر این سخن از طرف خدا نیامده بود، چگونه پیامبری به عنوان راهنما نزد ما بود؟
به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود
در شهرم دوستی مهربان داشتم، که گویی با من یک دل و یک تن بود.
مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو
آن دوست به من گفت: این تصمیم و اندیشه تو بسیار خوب است، و گام‌های تو به سوی نیکی حرکت می‌کند.
نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
من این نامه (شاهنامه) را به زبان پهلوی نوشته‌ام، برای تو می‌آورم تا ببینی که برای این کار نمی‌توانی آرام و قرار داشته باشی.
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
تو زبانی فصیح و باز داری و جوانی، و در سخن گفتن پهلوانی توانایی داری.
شو این نامهٔ خسروان باز گوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
برو و این نامه شاهان (شاهنامه) را دوباره بگو و روایت کن، و با این کار، نزد بزرگان برای خود آبرویی کسب کن.
چو آورد این نامه نزدیک من
بر افروخت این جان تاریک من
وقتی که این نامه (متن پهلوی) را نزد من آورد، جان تاریک و اندوهگین من روشن شد و به هیجان آمد.

خوانش ها

بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب به خوانش فرید حامد
بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب به خوانش سهراب سیفی
بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب به خوانش فرشید ربانی
بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب به خوانش عندلیب
بخش ۱۰ - بنیاد نهادن کتاب به خوانش حمیدرضا محمدی

حاشیه ها

1387/10/15 01:01
علی رضا

سومین بیت از پایین، گشتاده نباید باشد، بی شک "گشاده" بوده است.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح مطابق پیشنهاد شما انجام شد.

1391/12/10 22:03

درود بر دوستانِ شاهنامه‌پژوه.
به دیدِ شما منظور از :
مگر خود درنگم نباشد کسی / بباید سپردن به دیگر کسی
دقیقا چه می‌تواند باشد؟
آیا «درنگ بسی نبودن» کنایه‌ای‌ست از «کوتاه بودنِ عمر» و «مگر» هم همان «شاید» است؟(از آنجا که عمرْ کوتاه‌ست باید عجله کنم و برایِ خودم وکیل و وصی برگزینم)
یا «درنگ» در اینجا همان یعنی معطلی و اتلافِ وقت؟(برایِ جلوگیری از اتلافِ وقتْ باید این کارها را به کسِ دیگری بسپارم و خودْ یکسره به نظمِ کتاب مشغول شوم)
امکان‌اش نیست که «مگر» بصورتِ «و گر» بوده باشد؟
کسی به نسخه‌بدل‌ها دست‌رسی دارد؟

1392/04/10 11:07
ناشناس

سلام
حمیدرضا گوهری عزیز از اینکه شما در کودکی شعر از بر میکردید خواه از سر جبر خواه اختیاری موجب تامل و تاسف آدمیست و اندوه بیشتر به خاطر نازش و تفاخر شما به این مساله است چرا که از سر ناآگاهی کودکیتان را از شما گرفته اند .وقتی تصور میکنم کودکی در آدینه پس از صرف ناهار دو زانو!! می‌نشسته و صد بیت شعر از بر کرده خود را پس میداده به یگانگی خدا اشک بر گونه ام جاری میشود .آخر این چه ظلمیست به یک کودک حتما مرا میبخشید حمیدرضا جان من دوست شما هستم و آزرم داشتم و فقط از اینرو این جملات را برایتان نوشتم که شاید تلنگری باشد برای شما و دیگر عزیزانی که اینگونه می اندیشند .من شما را همین گونه که هستید دوست دارم خواه شعری از بر باشید خواه نه

1392/04/10 11:07
امین کیخا

با درود من هم با سختگیری به کودکان موافق و همساز نیستم ، کودکان نیازمند ادابدانی هستند ولی با ساده گیری ، در مقالات شمس خود شمس خستو می شود که کودک لجباز وستیهنده ای را چنان رنج داده که خردمند شده است و فرمانپذیر . از نگاه امروز ما شمس هم لغزیده است . ولی شرایط ان روزهای حمید رضا را باید مانند همان روزها درنگریست . امروز کودکان خانواده های بختیار و دولتمند دلار داد وستد می کنند ! و چاقی کاربستگی امروز کودکان و نونهالان ماست ، البته روزگار گردیده است . ولی فراموش نشود که امروز هم کودکانی رنج کار در خردسالی را بر گرده های خردشان می کشند ، و این بر شانه های ماست که برای کودکان جهانی اسوده و اماده برای رستن و فربالیدن( تکامل) فرآهم کنیم .

1392/04/10 12:07
امین کیخا

حمید رضا جان این ناشناس خیلی نگارشش شبیه به من است ولی بخدا من نبودم !

1392/04/10 20:07
امین کیخا

درود به ان پدر و درود به ان پسر و درود به ان خانه .

1392/04/10 21:07
ناشناس

حمیدرضای عزیز خدا میداند که فقط قصد انتقاد داشتم و شرمسارم فرمودی با بزرگواریت و این ابیات را به عنوان عذر خواهی و پوزش و احترام به خاطر همه
محتویات ارزشمند حافظه ات تقدیمت میکنم باشد که ما را ببخشایی نازنین
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
از کشیدن تنگ تر گردد کمند
از رابعه بلخی ..
همان طور که قبلا گفتم من شما را دوست دارم و شما را گنج گنجور میبینم

1397/11/28 12:01

بسیار از متن شعر و بحث زیبای دوستان لذت بردم! پاینده باشید!

1399/11/08 13:02
مصطفی قباخلو

سلام
مگر خود درنگم نباشد بسی ***بباید سپردن به دیگر کسی
مگر به معنی شاید و درنگ اینجا یعنی زمان
و معنی بیت واضح
شاید عمر من اجازه ندهد و مجبور باشم کار را به دیگری بسپارم

1399/12/22 15:02
وهبرز

نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
به نظر این دو بیت خط بطلانی بر آرا تئودور نولدکه و پیروان ایرانی و غیر-ایرانی او درباره ناآگاهی فردوسی از زبان پهلوی بکشد؛ هرچند ویراستن بهتر ابیات اجازه نگاه درست‌تر و علمی‌تری خواهد داد.

1403/05/16 11:08
برمک

دل روشن من چو برگشت از اوی

سوی تخت شاه جهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم

ز دفتر به گفتار خویش آورم

بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار

بترسیدم از گردش روزگار

مگر خود درنگم نباشد بسی

بباید سپردن به دیگر کسی

به شهرم یکی مهربان دوست بود

تو گفتی که با من به یک پوست بود

مرا گفت خوب آمد این رای تو

به نیکی گراید همی پای تو

نبشته من این نامهٔ پهلوی

به پیش تو آرم مگر نغنوی

گشاده زبان و جوانیت هست

سخن گفتن پهلوانیت هست

شو این نامهٔ خسروان باز گوی

بدین جوی نزد مهان آبروی

چو آورد این نامه نزدیک من

بر افروخت این جان تاریک من

1403/08/23 15:10
سمی آرین

این ابیات از فردوسی به بخشی از سرگذشت او در سرودن «شاهنامه» اشاره دارد. او از تجربه‌های خود، مشکلات و تردیدهایی که در مسیر تدوین این اثر عظیم داشت، سخن می‌گوید. در ادامه، معنا و شرح ابیات آورده شده است:

 

دل روشن من چو برگشت از اوی

سوی تخت شاه جهان کرد روی

وقتی که دلم از او (جوانی که داستانش تمام نشد) برگشت،

به سمت شاه جهان (اشاره به پادشاه یا مرجع بزرگی) روی آوردم.

 

که این نامه را دست پیش آورم

ز دفتر به گفتار خویش آورم

تصمیم گرفتم که این نامه (شاهنامه) را با دست خود بگیرم

و آن را از دفتر (متن اصلی) به زبان و گفتار خود درآورم.

 

بپرسیدم از هر کسی بی‌شمار

بترسیدم از گردش روزگار

از بسیاری از افراد درباره آن پرس‌وجو کردم،

اما از تغییرات و ناپایداری روزگار بیم داشتم.

 

مگر خود درنگم نباشد بسی

بباید سپردن به دیگر کسی

زیرا ممکن بود فرصت زیادی برایم باقی نماند،

و ناچار شوم کار را به کسی دیگر واگذار کنم.

 

و دیگر که گنجم وفادار نیست

همین رنج را کس خریدار نیست

از طرفی، گنج و ثروت من هم وفادار نیست (احتمالاً تمام خواهد شد)،

و کسی هم خریدار این زحمتی که من کشیده‌ام نیست.

 

بر این گونه یک چند بگذاشتم

سخن را نهفته همی داشتم

به همین دلیل، مدتی کار را متوقف کردم،

و سخن (سرودن شاهنامه) را پنهان نگه داشتم.

 

سراسر زمانه پر از جنگ بود

به جویندگان بر جهان تنگ بود

در آن زمان، سراسر دنیا پر از جنگ و درگیری بود،

و به جویندگان علم و فرهنگ، شرایط زندگی تنگ و دشوار شده بود.

 

ز نیکو سخن بهْ چه اندر جهان

به نزد سخن سنج فرّخ مهان

چه چیزی بهتر از سخن نیکو در این جهان وجود دارد؟

به‌ویژه نزد کسانی که سنجیده و درست به سخن نگاه می‌کنند، یعنی بزرگانی که قدر سخن خوب را می‌دانند.

 

اگر نامدی این سخن از خدای

نبی کِی بدی نزد ما رهنمای

اگر این سخن از طرف خدا نیامده بود،

چگونه پیامبری به عنوان راهنما نزد ما بود؟

 

به شهرم یکی مهربان دوست بود

تو گفتی که با من به یک پوست بود

در شهرم دوستی مهربان داشتم،

که گویی با من یک دل و یک تن بود.

 

مرا گفت خوب آمد این رای تو

به نیکی گراید همی پای تو

آن دوست به من گفت: این تصمیم و اندیشه تو بسیار خوب است،

و گام‌های تو به سوی نیکی حرکت می‌کند.

 

نبشته من این نامهٔ پهلوی

به پیش تو آرم مگر نغنوی

من این نامه (شاهنامه) را به زبان پهلوی نوشته‌ام،

و آن را پیش تو می‌آورم، شاید که نپسندی.

 

گشاده زبان و جوانیت هست

سخن گفتن پهلوانیت هست

تو زبانی فصیح و باز داری و جوانی،

و در سخن گفتن همچون پهلوانان قدرت داری.

 

شو این نامهٔ خسروان باز گوی

بدین جوی نزد مهان آبروی

برو و این نامه شاهان (شاهنامه) را دوباره بگو و روایت کن،

و با این کار، نزد بزرگان برای خود آبرویی کسب کن.

 

چو آورد این نامه نزدیک من

بر افروخت این جان تاریک من

وقتی که این نامه (متن پهلوی) را نزد من آورد،

جان تاریک و اندوهگین من روشن شد و به هیجان آمد.

 

شرح کلی:

 

فردوسی در این ابیات به دشواری‌های خود در آغاز سرودن «شاهنامه» اشاره می‌کند. او از تردیدهایش درباره پایان این کار عظیم و نگرانی از بی‌ثباتی روزگار سخن می‌گوید. فردوسی از مشکلات مالی خود و نبود خریدار برای این زحمات هم یاد می‌کند. در این میان، دوست مهربانی به او پیشنهاد می‌کند که شاهنامه را از پهلوی به فارسی روان کند و به واسطه این کار، نزد بزرگان و مخاطبان قدرتمند آبرو و جایگاه کسب کند. این پیشنهاد باعث می‌شود که فردوسی دوباره انگیزه بگیرد و کار سرودن شاهنامه را با شوق ادامه دهد.