گنجور

بخش ۹

خبر شد به بیژن که هومان چو شیر
به پیش نیای تو آمد دلیر
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
به خشم آمد آن شیر‌پنجه ز بخت
بفرمود تا برنهادند زین
بر آن پیل‌تن دیزهٔ دوربین
بپوشید رومی‌زره جنگ را
یکی تنگ بربست شبرنگ را
به پیش پدر شد پر از کیمیا
سخن گفت با او ز بهر نیا
چنین گفت مر گیو را کای پدر
بگفتم ترا من همه در به در
که گودرز را هوش کمتر شده‌ست
به آیین نبینی که دیگر شده‌ست
دلش پر نهیب است و پرخون جگر
ز تیمار و ز درد چندان پسر
که از تن سرانشان جدا کرده‌دید
بدان رزمگه جمله افگنده‌دید
نشان آنک ترکی بیامد دلیر
میان دلیران به کردار شیر
به پیش نیا رفت نیزه به دست
همی بر خروشید بر سان مست
چنان بد کز این لشکر نامدار
سواری نبود از در کارزار
که او را به نیزه برافراختی
چو بر بابزن مرغ بر ساختی
تو ای مهربان باب بسیار‌هوش
دو کتفم به درع سیاوش بپوش
نشاید جز از من که سازم نبرد
بدان تا برآرم ز مردیش گرد
بدو گفت گیو ای پسر هوش دار
به گفتار من سر به سر گوش دار
ترا گفته بودم که تندی مکن
ز گودرز بر بد مگردان سخن
که او کار دیده‌ست و داناترست
بدین لشکر نامور مهترست
سواران جنگی به پیش اندرند
که بر کینه‌گه پیل را بشکرند
نفرمود با او کسی را نبرد
جوانی مگر مر ترا خیره کرد؟
که گردن بدین سان برافراختی
بدین آرزو پیش من تاختی
نیم من بدین کار همداستان
مزن نیز پیشم چنین داستان
بدو گفت بیژن که گر کام من
نجویی نخواهی مگر نام من
شوم پیش سالار بسته‌کمر
زنم دست بر جنگ هومان به بر
وز آنجا بزد اسب و برگاشت روی
به نزدیک گودرز شد پوی پوی
ستایش‌کنان پیش او شد به درد
هم این داستان سر به سر یاد کرد
که ای پهلوان جهاندار شاه
شناسای هر کار و زیبای گاه
شگفتی همی‌بینم از تو یکی
وگر چند هستم به هوش اندکی
کز این رزمگه بوستان ساختی
دل از کین ترکان بپرداختی
شگفتی‌تر آنک از میان سپاه
یکی ترک بدبخت گم‌کرده راه
بیامد که یزدان نیکی‌کنش
همی بد سگالید با بد تنش
بیاوردش از پیش توران سپاه
بدان تا به دست تو گردد تباه
به دام آمده گرگ برگاشتی
ندانم کز این خود چه پنداشتی
تو دانی که گر خون او بی‌درنگ
بریزند پیران نیاید به جنگ
مپندار کاو کینه بیش آورد
سپه را بر این دشت پیش آورد
من اینک به خون چنگ را شسته‌ام
همان جنگ او را کمر بسته‌ام
چو دستور باشد مرا پهلوان
شوم پیش او چون هژبر دمان
بفرماید اکنون سپهبد به گیو
مگر کان سلیح سیاووش نیو
دهد مر مرا خود و رومی‌زره
ز بند زره برگشاید گره
چو بشنید گودرز گفتار اوی
بدید آن دل و رای هشیار اوی
ز شادی بر او آفرین کرد سخت
که از تو مگرداد جاوید بخت
تو تا برنشستی به زین پلنگ
نهنگ از دم آسود و شیران ز جنگ
به هر کارزار اندر آیی دلیر
به هر جنگ پیروز باشی چو شیر
نگه کن که با او به آوردگاه
توانی شدن زان پس آورد خواه
که هومان یکی بدکنش ریمن است
به آورد و جنگ او چو آهرمن است
جوانی و ناگشته بر سر سپهر
نداری همی بر تن خویش مهر
بمان تا یکی رزم دیده هژبر
فرستم به جنگش به کردار ابر
بر او تیرباران کند چون تگرگ
به سر بر بدوزدش پولاد ترگ
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
هنرمند باشد دلیر و جوان
مرا گر بدیدی به رزم فرود
ز سر باز باید کنون آزمود
به جنگ پشن بر نوشتم زمین
نبیند کسی پشت من روز کین
مرا زندگانی نه اندر خورست
گر از دیگرانم هنر کمترست
وگر بازداری مرا زین سخن
بدان روی کآهنگ هومان مکن
بنالم من از پهلوان پیش شاه
نخواهم کمر زان سپس نه کلاه
بخندید گودرز و زو شاد شد
به سان یکی سرو آزاد شد
بدو گفت نیک اختر و بخت گیو
که فرزند بیند همی چون تو نیو
تو تا چنگ را باز کردی به جنگ
فروماند از جنگ چنگ پلنگ
ترا دادم این رزم هومان کنون
مگر بخت نیکت بود رهنمون
گر این اهرمن را به دست تو هوش
برآید به فرمان یزدان بکوش
به نام جهاندار یزدان ما
به پیروزی شاه و گردان ما
بگویم کنون گیو را کان زره
که بیژن همی‌خواهد او را بده
گر ایدنک پیروز باشی بر اوی
ترا بیشتر نزد من آبروی
ز فرهاد و گیوت برآرم به جاه
به گنج و سپاه و به تخت و کلاه
بگفت این سخن با نبیره نیا
نبیره پر از بند و پر کیمیا
پیاده شد از اسب و روی زمین
ببوسید و بر باب کرد آفرین
بخواند آن زمان گیو را پهلوان
سخن گفت با او ز بهر جوان
وز آن خسروانی زره یاد کرد
کجا خواست بیژن ز بهر نبرد
چنین داد پاسخ پدر را پسر
که ای پهلوان جهان سر به سر
مرا هوش و جان و جهان این یکیست
به چشمم چنین جان او خوار نیست
بدو گفت گودرز کای مهربان
جز این برد باید به وی بر گمان
که هر چند بیژن جوانست و نو
به هر کار دارد خرد پیشرو
و دیگر که این جای کین جستن است
جهان را ز آهرمنان شستن است
به کین سیاوش به فرمان شاه
نشاید به پیوند کردن نگاه
و گر بارد از ابر پولاد تیغ
نشاید که داریم ما جان دریغ
نشاید شکستن دلش را به جنگ
بپوشیدنش جامهٔ نام و ننگ
که چون کاهلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان
چو پاسخ چنین یافت چاره نبود
یکی با پسر نیز بند آزمود
به گودرز گفت ای جهان‌پهلوان
به جایی که پیکار خیزد به جان
مرا خود شب و روز کارست پیش
چرا داد باید مرا جان خویش
نه فرزند باید نه گنج و سپاه
نه آزرم سالار و فرمان شاه
اگر جنگ جوید سلیحش کجاست؟
زره دارد از من چه بایدش خواست
چنین گفت پیش پدر رزمساز
که ما را به درع تو ناید نیاز
بر آنی که اندر جهان سر به سر
به درع تو جویند مردان هنر
چو درع سیاوش نباشد به جنگ
نجویند گردنکشان نام و ننگ
برانگیخت اسب از میان سپاه
که آید ز لشکر به آوردگاه
چو از پیش گودرز شد ناپدید
دل گیو ز اندوه او بردمید
پشیمان شد از درد دل خون گریست
نگر تا غم و مهر فرزند چیست
یکی بآسمان برفرازید سر
پر از خون دل از درد خسته جگر
به دادار گفت ار جهان‌داوری
یکی سوی این خسته‌دل بنگری
نسوزی تو از جان بیژن دلم
که ز آب مژه تا دل اندر گلم
به من باز بخشش تو ای کردگار
بگردان ز جانش بد روزگار
بیامد پراندیشه دل پهلوان
پر از خون دل از بهر رفته جوان
به دل گفت خیره بیازردمش
چرا خواسته پیش ناوردمش
گر او را ز هومان بد آید به سر
چه باید مرا درع و تیغ و کمر
بمانم پر از حسرت و درد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم
وز آنجا دمان هم به کردار گرد
به پیش پسر شد به جای نبرد
بدو گفت ما را چه داری به تنگ
همی تیزی آری به جای درنگ
سیه مار چندان دمد روز جنگ
که از ژرف دریا برآید نهنگ
درفشیدن ماه چندان بود
که خورشید تابنده پنهان بود
کنون سوی هومان شتابی همی
ز فرمان من سر بتابی همی
چنین برگزینی همی رای خویش
ندانی که چون آیدت کار پیش
بدو گفت بیژن که ای نیو باب
دل من ز کین سیاوش متاب
که هومان نه از روی وز آهن است
نه پیل ژیان و نه آهرمن است
یکی مرد جنگ است و من جنگجوی
از او برنتابم به بخت تو روی
نوشته مگر بر سرم دیگرست
زمانه به دست جهان‌داورست
اگر بودنی بود دل را به غم
سزد گر نداری نباشی دژم
چو بشنید گفتار پور دلیر
میان بستهٔ جنگ بر سان شیر
فرودآمد از دیزهٔ راهجوی
سپر داد و درع سیاوش بدوی
بدو گفت گر کارزارت هواست
چنین بر خرد کام تو پادشاست
بر این بارهٔ گامزن برنشین
که زیر تو اندر نوردد زمین
سلیحم همیدون به کار آیدت
چو با اهرمن کارزار آیدت
چو اسب پدر دید بر پای پیش
چو باد اندر آمد ز بالای خویش
بر آن بارهٔ خسروی برنشست
کمر بست و بگرفت گرزش به دست
یکی ترجمان را ز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست
بیامد به سان هژبر ژیان
به کین سیاووش بسته میان
چو بیژن به نزدیک هومان رسید
یکی آهنین کوه پوشیده دید
ز جوشن همه دشت روشن شده
یکی پیل در زیر جوشن شده
از آن پس بفرمود تا ترجمان
یکی بانگ برزد بر آن بدگمان
که گر جنگ جویی یکی بازگرد
که بیژن همی با تو جوید نبرد
همی‌گوید ای رزم‌دیده سوار
چه پویانی اسب اندر این مرغزار؟
کز افراسیاب اندر آیدت بد
ز توران زمین بر تو نفرین سزد
به کینه پی‌افگنده و بدخوی
ز ترکان گنهکارتر کس توی
عنان بازکش ز این تگاور هیون
کت اکنون ز کینه بجوشید خون
یکی برگزین جایگاه نبرد
به دشت و در و کوه با من بگرد
وگر در میان دو رویه سپاه
بگردی به لاف از پی نام و جاه
کجا دشمن و دوست بیند ترا
دل اکنون کجا برگزیند ترا
چو بشنید هومان بدو گفت زه
زره را به کینم تو بستی گره
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
کت آورد پیشم بدین رزمگاه
به لشکر بر آن سان فرستمت باز
که گیو از تو ماند به گرم و گداز
سرت را ز تن دور مانم نه دیر
چنان کز تبارت فراوان دلیر
چه سودست کآمد به نزدیک شب
رو اکنون به زنهار تاریک شب
من اکنون یکی باز لشگر شوم
به شبگیر نزدیک مهتر شوم
وزآنجا دمان گردن افراخته
بیایم نبرد ترا ساخته
چنین پاسخ آورد بیژن که شو
پست باد و آهرمنت پیشرو
همه دشمنان سر به سر کشته باد
گر آواره از جنگ برگشته باد
چو فردا بیایی به آوردگاه
نبیند ترا نیز شاه و سپاه
سرت را چنان دور مانم ز پای
کزان پس به لشکر نیایدت رای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خبر شد به بیژن که هومان چو شیر
به پیش نیای تو آمد دلیر
هوش مصنوعی: بیژن متوجه شد که هومان، مانند شیری دلیر، به جلوتر از تو آمده است.
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
به خشم آمد آن شیر‌پنجه ز بخت
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن خبر را شنید، به شدت خشمگین شد و آن شیرپنجه (شیر دلیر و پرتوان) از این اتفاق بسیار ناراحت شد.
بفرمود تا برنهادند زین
بر آن پیل‌تن دیزهٔ دوربین
هوش مصنوعی: او فرمان داد تا زین را بر روی آن فیل بزرگ و دوربین قرار دهند.
بپوشید رومی‌زره جنگ را
یکی تنگ بربست شبرنگ را
هوش مصنوعی: یک زره جنگی رومی بپوشید و شبرنگ را به طور محکم بست.
به پیش پدر شد پر از کیمیا
سخن گفت با او ز بهر نیا
هوش مصنوعی: او به سمت پدرش رفت و با گفتاری پر از جادو و جذابیت، به خاطر پدرش با او گفتگو کرد.
چنین گفت مر گیو را کای پدر
بگفتم ترا من همه در به در
هوش مصنوعی: مر گیو به پدرش گفت که من به تو یادآور شدم که در زندگی، همیشه در جستجوی هدف و معنا باش.
که گودرز را هوش کمتر شده‌ست
به آیین نبینی که دیگر شده‌ست
هوش مصنوعی: گودرز دیگر آن توانایی و هوش گذشته را ندارد و نمی‌توانی او را به همان شیوه‌ای که قبلاً بود ببینی.
دلش پر نهیب است و پرخون جگر
ز تیمار و ز درد چندان پسر
هوش مصنوعی: دلش پر از اضطراب و درد است به خاطر نگرانی و رنجی که از رفتار فرزندش می‌کشد.
که از تن سرانشان جدا کرده‌دید
بدان رزمگه جمله افگنده‌دید
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، آنان را که از پیکر سرانشان جدا کرده بودند، دید و همه را در آنجا پراکنده و افکنده مشاهده کرد.
نشان آنک ترکی بیامد دلیر
میان دلیران به کردار شیر
هوش مصنوعی: نشانه‌ای از یک فرد شجاع و دلیر که مانند شیر، دلیرانه در میان دلیران ظاهر می‌شود.
به پیش نیا رفت نیزه به دست
همی بر خروشید بر سان مست
هوش مصنوعی: نفر به جلو رفت و در حالی که نیزه در دست داشت، با صدای بلندی فریاد زد و به نظر می‌رسید که در حال مستی است.
چنان بد کز این لشکر نامدار
سواری نبود از در کارزار
هوش مصنوعی: آن‌قدر اوضاع بد و دشوار است که در این لشکر معروف، سوارانی برای جنگ و نبرد وجود ندارد.
که او را به نیزه برافراختی
چو بر بابزن مرغ بر ساختی
هوش مصنوعی: تو او را مانند پرنده‌ای به نیزه بلند کردی، همان‌گونه که بر بام خانه، مرغی بر می‌سازد.
تو ای مهربان باب بسیار‌هوش
دو کتفم به درع سیاوش بپوش
هوش مصنوعی: ای مهربان، با هوش بسیار، دو شانه‌ام را با زره سیاوش بپوشان.
نشاید جز از من که سازم نبرد
بدان تا برآرم ز مردیش گرد
هوش مصنوعی: جز من کسی را شایسته نمی‌دانم که در برابر آن به نبرد بپردازد، تا به این وسیله از مقام مردانگی‌ام بیرون بیایم.
بدو گفت گیو ای پسر هوش دار
به گفتار من سر به سر گوش دار
هوش مصنوعی: به او گفت: "ای پسر، حواست را جمع کن و به سخنان من کاملاً گوش بده."
ترا گفته بودم که تندی مکن
ز گودرز بر بد مگردان سخن
هوش مصنوعی: به تو گفته بودم که تندخویی نکنی و از گودرز بدگویی نکن.
که او کار دیده‌ست و داناترست
بدین لشکر نامور مهترست
هوش مصنوعی: او به کارها آگاه‌تر است و در این لشکر، رهبری برجسته و نامی دارد.
سواران جنگی به پیش اندرند
که بر کینه‌گه پیل را بشکرند
هوش مصنوعی: سواران جنگی به جلو می‌روند تا دشمنان خود را از بین ببرند و انتقام‌گیری کنند.
نفرمود با او کسی را نبرد
جوانی مگر مر ترا خیره کرد؟
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو نتوانست با او جوانی کند که تو را شگفت‌زده کند؟
که گردن بدین سان برافراختی
بدین آرزو پیش من تاختی
هوش مصنوعی: تو با این حالت و گردن افراشته‌ات، به خاطر این آرزو به سمت من آمده‌ای.
نیم من بدین کار همداستان
مزن نیز پیشم چنین داستان
هوش مصنوعی: نیمه‌ام را در این کار همراه من نکن، همچنین داستانی مشابه پیش من بازگو نکن.
بدو گفت بیژن که گر کام من
نجویی نخواهی مگر نام من
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: اگر به دنبال رسیدن به خواسته‌ام نباشی، فقط نام من را خواهی شنید، نه چیز دیگری.
شوم پیش سالار بسته‌کمر
زنم دست بر جنگ هومان به بر
هوش مصنوعی: من با کمر بسته و آماده به رزم، به پیش سالار می‌روم و دست به جنگ با هومان‌ می‌زنم.
وز آنجا بزد اسب و برگاشت روی
به نزدیک گودرز شد پوی پوی
هوش مصنوعی: و از آنجا اسب را به حرکت درآورد و به سوی نزدیک گودرز رفت و به آرامی پیش رفت.
ستایش‌کنان پیش او شد به درد
هم این داستان سر به سر یاد کرد
هوش مصنوعی: به تحسین و ستایش از او پرداخته و به دلیل غمی که داشت، تمام این ماجرا را دوباره یادآوری کرد.
که ای پهلوان جهاندار شاه
شناسای هر کار و زیبای گاه
هوش مصنوعی: ای پهلوان بزرگ و قدرتمند، تو کسی هستی که به خوبی می‌دانی چگونه در هر زمان و مکان رفتار کنی و زیبایی‌های هر موقعیت را درک می‌کنی.
شگفتی همی‌بینم از تو یکی
وگر چند هستم به هوش اندکی
هوش مصنوعی: من از تو شگفت‌زده‌ام، حتی اگر به ظاهر چندان درک نکنم.
کز این رزمگه بوستان ساختی
دل از کین ترکان بپرداختی
هوش مصنوعی: تو با کوشش و تلاش، ازاین میدان نبرد، دشت محبت و گلستانی ساخته‌ای و دل خود را از حسادت و کینه‌های ترک‌ها آزاد کرده‌ای.
شگفتی‌تر آنک از میان سپاه
یکی ترک بدبخت گم‌کرده راه
هوش مصنوعی: عجیب‌تر آن است که از میان یک لشکر، تنها یک ترک بی‌چاره‌ای که راه را گم کرده، خارج شده است.
بیامد که یزدان نیکی‌کنش
همی بد سگالید با بد تنش
هوش مصنوعی: خداوند نیکوکاران را می‌بیند و از رفتارهای ناپسند آنها ناخرسند است.
بیاوردش از پیش توران سپاه
بدان تا به دست تو گردد تباه
هوش مصنوعی: به همراهی خود از سرزمین توران ارتشی بیاور تا به دست تو نابود شود.
به دام آمده گرگ برگاشتی
ندانم کز این خود چه پنداشتی
هوش مصنوعی: اگر گرگی به دام افتاده و تو او را آزاد کردی، نمی‌دانم چه فکری درباره‌اش کردی.
تو دانی که گر خون او بی‌درنگ
بریزند پیران نیاید به جنگ
هوش مصنوعی: می‌دانی که اگر خون او به سرعت بریزد، دیگر جوانان به میدان جنگ نمی‌آیند.
مپندار کاو کینه بیش آورد
سپه را بر این دشت پیش آورد
هوش مصنوعی: نگذار که گمان کنی سپاهیان به خاطر کینه، این دشت را برای جنگ انتخاب کردند.
من اینک به خون چنگ را شسته‌ام
همان جنگ او را کمر بسته‌ام
هوش مصنوعی: من اکنون چنگ خود را به خون شسته‌ام و همان جنگ باعث شده که او را در هم پیچیده‌ام.
چو دستور باشد مرا پهلوان
شوم پیش او چون هژبر دمان
هوش مصنوعی: زمانی که دستور می‌دهد، من نیز به پیش او می‌روم و مانند یک شیر در حال نبرد می‌شوم.
بفرماید اکنون سپهبد به گیو
مگر کان سلیح سیاووش نیو
هوش مصنوعی: اکنون سپهبد به گیو دستور می‌دهد، شاید مانند سلاح سیاووش به خاطر نیو (پسر سیاوش) باشد.
دهد مر مرا خود و رومی‌زره
ز بند زره برگشاید گره
هوش مصنوعی: به من خودش را می‌دهد و لباس رومی‌اش را از بند در می‌آورد.
چو بشنید گودرز گفتار اوی
بدید آن دل و رای هشیار اوی
هوش مصنوعی: گودرز وقتی صحبت‌های او را شنید، به درک و عقل شفاف او پی برد.
ز شادی بر او آفرین کرد سخت
که از تو مگرداد جاوید بخت
هوش مصنوعی: از شادی برای او بسیار ستایش کرد، زیرا که بخت او از تو دور نخواهد شد و همواره همراه او خواهد بود.
تو تا برنشستی به زین پلنگ
نهنگ از دم آسود و شیران ز جنگ
هوش مصنوعی: زمانی که تو بر زین پلنگ نشستی، نهنگ از دمش آرام گرفت و شیران از جنگ دست برداشتند.
به هر کارزار اندر آیی دلیر
به هر جنگ پیروز باشی چو شیر
هوش مصنوعی: هر کجا که در نبرد حاضر شوی، دلیر و شجاع باش و همچون شیر در هر جنگی پیروز و موفق خواهی بود.
نگه کن که با او به آوردگاه
توانی شدن زان پس آورد خواه
هوش مصنوعی: به دقت بنگر که آیا می‌توانی در میدان نبرد با او برابر شوی؛ سپس از او درخواست کمک کن.
که هومان یکی بدکنش ریمن است
به آورد و جنگ او چو آهرمن است
هوش مصنوعی: هومان فردی بدسرشت و شریر است و همانند اهریمن در میدان مبارزه و جنگ ظاهر می‌شود.
جوانی و ناگشته بر سر سپهر
نداری همی بر تن خویش مهر
هوش مصنوعی: در جوانی که هنوز به کمال نرسیده‌ای، بر سر آسمان چیزی نداری که بر تن خود مهر و نشانی بگذاری.
بمان تا یکی رزم دیده هژبر
فرستم به جنگش به کردار ابر
هوش مصنوعی: بمان تا من یک جنگجوی شجاع و زبده را به مبارزه با او بفرستم، مانند ابر که تگرگ باریده باشد.
بر او تیرباران کند چون تگرگ
به سر بر بدوزدش پولاد ترگ
هوش مصنوعی: او را مانند تگرگ به تیرهایش هدف قرار می‌دهد و با نیرویی قوی، به سرش می‌زند.
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
هنرمند باشد دلیر و جوان
هوش مصنوعی: بیژن به پهلوان گفت که هنر، جوانی و دلیر بودن را در خود دارد.
مرا گر بدیدی به رزم فرود
ز سر باز باید کنون آزمود
هوش مصنوعی: اگر مرا در میدان جنگ ببینی، برایم مناسب است که از سر خودگذشتگی کنم و اکنون باید امتحان کنم که آیا این کار را انجام می‌دهم یا نه.
به جنگ پشن بر نوشتم زمین
نبیند کسی پشت من روز کین
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، زمین را با دلیری خود آراسته‌ام، تا جایی که هیچ‌کس نتواند در روزی که بر من سخت بگذرد، پشت به من کند و مرا ترک کند.
مرا زندگانی نه اندر خورست
گر از دیگرانم هنر کمترست
هوش مصنوعی: زندگی من ارزش زیادی ندارد، حتی اگر از دیگران در هنر و استعداد کمتر باشم.
وگر بازداری مرا زین سخن
بدان روی کآهنگ هومان مکن
هوش مصنوعی: اگر مرا از گفتن این حرف بازداری، بدان که به سوی هومان نروید.
بنالم من از پهلوان پیش شاه
نخواهم کمر زان سپس نه کلاه
هوش مصنوعی: من از قهرمانان شکایت می‌کنم، زیرا نمی‌خواهم در برابر پادشاه زانو بزنم؛ چون بعد از آن، دیگر برایم ارزش‌هایی مانند کلاه و مقام وجود نخواهد داشت.
بخندید گودرز و زو شاد شد
به سان یکی سرو آزاد شد
هوش مصنوعی: گودرز خندید و از این شادی او مانند یک سرو بلند و آزاد به خوشحالی رسید.
بدو گفت نیک اختر و بخت گیو
که فرزند بیند همی چون تو نیو
هوش مصنوعی: نیک اختر و بخت گیو به او گفت: فرزندی مثل تو هیچ‌کس دیگر نمی‌بیند.
تو تا چنگ را باز کردی به جنگ
فروماند از جنگ چنگ پلنگ
هوش مصنوعی: وقتی تو ساز را به صدا درآوردی، جنگ و نزاع از جنگیدن پلنگ هم عقب‌نشینی کرد.
ترا دادم این رزم هومان کنون
مگر بخت نیکت بود رهنمون
هوش مصنوعی: من این مبارزه را به تو سپردم، حال امیدوارم که شانس و اقبال خوب تو را راهنمایی کند.
گر این اهرمن را به دست تو هوش
برآید به فرمان یزدان بکوش
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی این موجود شرور را به دست خودت مهار کنی، پس باید تلاش کنی تا به فرمان خداوند عمل کنی.
به نام جهاندار یزدان ما
به پیروزی شاه و گردان ما
هوش مصنوعی: به نام خداوند جهانیان، ما به پیروزی پادشاه و سپاهیان او خوشامد می‌گوییم.
بگویم کنون گیو را کان زره
که بیژن همی‌خواهد او را بده
هوش مصنوعی: هم‌اکنون به گیو بگو که زره‌ای که بیژن به آن نیاز دارد، به او بدهد.
گر ایدنک پیروز باشی بر اوی
ترا بیشتر نزد من آبروی
هوش مصنوعی: اگر در جنگ و جدال بر او پیروز شوی، اعتبار تو در نزد من بیشتر خواهد شد.
ز فرهاد و گیوت برآرم به جاه
به گنج و سپاه و به تخت و کلاه
هوش مصنوعی: من از داستان فرهاد و گیوت به جلال و شکوه می‌رسم، با ثروت، سپاه و مقام و اعتبار به همراه تاج و تخت.
بگفت این سخن با نبیره نیا
نبیره پر از بند و پر کیمیا
هوش مصنوعی: او به نوه‌اش گفت که این سخن را بگوید؛ نوه‌ای که پر از ویژگی‌های با ارزش و محدودیت‌هاست.
پیاده شد از اسب و روی زمین
ببوسید و بر باب کرد آفرین
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و زمین را ببوسید و به پدرش احترام گذاشت و او را ستایش کرد.
بخواند آن زمان گیو را پهلوان
سخن گفت با او ز بهر جوان
هوش مصنوعی: سخنانی را که پهلوان گیو در آن زمان بر زبان آورد، به جوانی اشاره دارد که برای او صحبت می‌کرد.
وز آن خسروانی زره یاد کرد
کجا خواست بیژن ز بهر نبرد
هوش مصنوعی: به یاد زره خسروان افتاد، جایی که بیژن برای جنگ آماده شده بود.
چنین داد پاسخ پدر را پسر
که ای پهلوان جهان سر به سر
هوش مصنوعی: پسر به پدر پاسخ داد که ای قهرمان، تو در تمام جهان سرآمدی.
مرا هوش و جان و جهان این یکیست
به چشمم چنین جان او خوار نیست
هوش مصنوعی: من هوش و جان و دنیایم را یکی می‌بینم؛ به نظرم جان او بی‌ارزش نیست.
بدو گفت گودرز کای مهربان
جز این برد باید به وی بر گمان
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: ای دوست مهربان، باید به او چیزی بیشتر از این بدهی.
که هر چند بیژن جوانست و نو
به هر کار دارد خرد پیشرو
هوش مصنوعی: اگرچه بیژن جوان و تازه‌کار است، اما در هر کاری هوش و درایت او پیش از همه جلوتر است.
و دیگر که این جای کین جستن است
جهان را ز آهرمنان شستن است
هوش مصنوعی: این مکان برای انتقام و کینه‌ورزی نیست؛ بلکه باید جهان را از دست نیروهای شر پاک کنیم.
به کین سیاوش به فرمان شاه
نشاید به پیوند کردن نگاه
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی با سیاوش و به فرمان شاه، نباید به پیوند و ارتباطی نگاه کرد.
و گر بارد از ابر پولاد تیغ
نشاید که داریم ما جان دریغ
هوش مصنوعی: اگر باران مانند تیغ از آسمان بریزد، باید بدانیم که ما باید جان خود را حفظ کنیم و از آنچه داریم دفاع کنیم.
نشاید شکستن دلش را به جنگ
بپوشیدنش جامهٔ نام و ننگ
هوش مصنوعی: نمی‌توان دل شکسته‌اش را به بهانهٔ جنگ زیبنده کرد و آن را با افتخار و ننگ توجیح نمود.
که چون کاهلی پیشه گیرد جوان
بماند منش پست و تیره روان
هوش مصنوعی: اگر جوانی تنبلی کند و به کارهای مهم توجه نکند، روح و شخصیت او به مرور زمان دچار افول و تیره‌روانی خواهد شد.
چو پاسخ چنین یافت چاره نبود
یکی با پسر نیز بند آزمود
هوش مصنوعی: وقتی او این پاسخ را دریافت کرد، دید که چاره‌ای نیست و تصمیم گرفت که با پسرش نیز آزمایش کند.
به گودرز گفت ای جهان‌پهلوان
به جایی که پیکار خیزد به جان
هوش مصنوعی: گودرز به پهلوان می‌گوید، در جایی که نبرد و جنگ آغاز می‌شود، مراقب باش و با جان و دل اقدام کن.
مرا خود شب و روز کارست پیش
چرا داد باید مرا جان خویش
هوش مصنوعی: من در هر لحظه صبح و شب به کار مشغولم، پس چرا باید جانم را فدای این کار کنم؟
نه فرزند باید نه گنج و سپاه
نه آزرم سالار و فرمان شاه
هوش مصنوعی: انسان نباید به دنبال فرزند، ثروت و لشکر باشد، نه باید از مقام و قدرت دیگران شرم کند.
اگر جنگ جوید سلیحش کجاست؟
زره دارد از من چه بایدش خواست
هوش مصنوعی: اگر جنگی در گیرد، سلاح او کجاست؟ او زره (کلاه خود) دارد، از من چه انتظاری می‌توان داشت؟
چنین گفت پیش پدر رزمساز
که ما را به درع تو ناید نیاز
هوش مصنوعی: او به پدر رزمنده گفت که ما به زره تو نیازی نداریم.
بر آنی که اندر جهان سر به سر
به درع تو جویند مردان هنر
هوش مصنوعی: مردان با استعداد و هنرمند در تلاشند تا در تمام دنیا در خدمت تو باشند و از تو بهره‌مند شوند.
چو درع سیاوش نباشد به جنگ
نجویند گردنکشان نام و ننگ
هوش مصنوعی: وقتی که سلاح و تجهیزات مناسب مثل درع سیاوش در جنگ وجود نداشته باشد، گردنکشان و دلیران به دنبال نام و ننگ نمی‌گردند.
برانگیخت اسب از میان سپاه
که آید ز لشکر به آوردگاه
هوش مصنوعی: اسب را از میان لشکر به حرکت درآوردند تا به میدان نبرد بیاید.
چو از پیش گودرز شد ناپدید
دل گیو ز اندوه او بردمید
هوش مصنوعی: زمانی که گودرز از نظر غایب شد، دل گیو از اندوه او پرکشید و ناراحت شد.
پشیمان شد از درد دل خون گریست
نگر تا غم و مهر فرزند چیست
هوش مصنوعی: او از درد دلش پشیمان شده و به خاطر این احساس غمناک اشک می‌ریزد؛ حالا ببین که احساس غم و محبت یک فرزند چه احساسی می‌تواند باشد.
یکی بآسمان برفرازید سر
پر از خون دل از درد خسته جگر
هوش مصنوعی: کسی به آسمان بلند می‌شود، سرش پر از خون دل است و از درد قلبش خسته و ناتوان شده است.
به دادار گفت ار جهان‌داوری
یکی سوی این خسته‌دل بنگری
هوش مصنوعی: به پروردگار گفتم اگر تو داور عالم هستی، یک لحظه به حال این دل شکسته نگاه کن.
نسوزی تو از جان بیژن دلم
که ز آب مژه تا دل اندر گلم
هوش مصنوعی: من از عشق تو به حدی دلم می‌سوزد که اشک‌هایم مانند آب، دل را درون گل بیان می‌کنند.
به من باز بخشش تو ای کردگار
بگردان ز جانش بد روزگار
هوش مصنوعی: ای خدا، لطف و رحمت خود را به من بازگردان و از مشکلات و روزهای سخت دورم کن.
بیامد پراندیشه دل پهلوان
پر از خون دل از بهر رفته جوان
هوش مصنوعی: دل پهلوانی که همیشه در فکر بوده، با قلبی پر از غم و اندوه به خاطر جوانی که از دست رفته است، به اینجا آمده است.
به دل گفت خیره بیازردمش
چرا خواسته پیش ناوردمش
هوش مصنوعی: دل به خود گفت: چرا اینقدر نگران شدم و او را ناراحت کردم؟ چرا به او آنچه را که می‌خواستم، بیان نکردم؟
گر او را ز هومان بد آید به سر
چه باید مرا درع و تیغ و کمر
هوش مصنوعی: اگر او از هومان (شخصی) خوشش نیاید، پس من چه کار کنم با زره و شمشیر و کمر؟
بمانم پر از حسرت و درد و خشم
پر از آرزو دل پر از آب چشم
هوش مصنوعی: در دل خود حسرت و درد و خشم احساس می‌کنم و آرزوهای زیادی دارم. چشمانم پر از اشک است.
وز آنجا دمان هم به کردار گرد
به پیش پسر شد به جای نبرد
هوش مصنوعی: و از آن جا، ناگهان به مانند گرد، به سوی پسر رفت و به جای جنگ آمد.
بدو گفت ما را چه داری به تنگ
همی تیزی آری به جای درنگ
هوش مصنوعی: به او گفتیم که چرا اینقدر ما را در تنگنا قرار می‌دهی و به جای تأمل و صبر، با تندی و تیزی برخورد می‌کنی؟
سیه مار چندان دمد روز جنگ
که از ژرف دریا برآید نهنگ
هوش مصنوعی: در روز جنگ، این مار سیاه آنقدر بلند دم می‌زند که نهنگ از عمق دریا بیرون می‌آید.
درفشیدن ماه چندان بود
که خورشید تابنده پنهان بود
هوش مصنوعی: زمانی که ماه در آسمان می‌درخشید، به اندازه‌ای بود که نور خورشید نتوانسته بود خود را نشان دهد.
کنون سوی هومان شتابی همی
ز فرمان من سر بتابی همی
هوش مصنوعی: حال به سمت هومان می‌روی و به خاطر دستور من از مسیر اصلی منحرف می‌شوی.
چنین برگزینی همی رای خویش
ندانی که چون آیدت کار پیش
هوش مصنوعی: این انتخابی که می‌کنی، به خاطر این است که نمی‌دانی در آینده چگونه در موقعیت‌ها قرار خواهی گرفت.
بدو گفت بیژن که ای نیو باب
دل من ز کین سیاوش متاب
هوش مصنوعی: بیژن به نیو گفت: ای دوست، به خاطر کینه سیاوش از من دوری نکن.
که هومان نه از روی وز آهن است
نه پیل ژیان و نه آهرمن است
هوش مصنوعی: هومان نه از جنس خاک و آهن است، نه مانند فیل بزرگ و نه از نوع موجودات شرور و منفی.
یکی مرد جنگ است و من جنگجوی
از او برنتابم به بخت تو روی
هوش مصنوعی: یک نفر در میدان نبرد است و من نمی‌توانم از او بگذرم، چون خوش شانسی تو را می‌بینم.
نوشته مگر بر سرم دیگرست
زمانه به دست جهان‌داورست
هوش مصنوعی: شاید بر من نوشته شده که زمانه به دست سرنوشت‌ساز است.
اگر بودنی بود دل را به غم
سزد گر نداری نباشی دژم
هوش مصنوعی: اگر قرار بود دل با غم زندگی کند، بهتر بود که نباشی و غم را تجربه نکنی.
چو بشنید گفتار پور دلیر
میان بستهٔ جنگ بر سان شیر
هوش مصنوعی: وقتی او سخنان جوان دلیر را شنید، در میانه جنگ مانند شیر غرید.
فرودآمد از دیزهٔ راهجوی
سپر داد و درع سیاوش بدوی
هوش مصنوعی: شخصی از دزدی‌ها و سختی‌ها پایین آمد و سپر و زره سیاوش را به دست آورد.
بدو گفت گر کارزارت هواست
چنین بر خرد کام تو پادشاست
هوش مصنوعی: او به او گفت: اگر می‌خواهی در میدان کارزار، چنین حالتی داشته باشی، پس بر خرد و وزانت خود سلطنت کن.
بر این بارهٔ گامزن برنشین
که زیر تو اندر نوردد زمین
هوش مصنوعی: در مورد کسی که بر بلندی‌ها می‌رود، بگویید که زیر پای او زمین به سختی جلو می‌آید و در حال حرکت است.
سلیحم همیدون به کار آیدت
چو با اهرمن کارزار آیدت
هوش مصنوعی: وقتی با مشکل یا دشمنی مواجه می‌شوی، مهارت و توانایی‌ات به کار خواهد آمد.
چو اسب پدر دید بر پای پیش
چو باد اندر آمد ز بالای خویش
هوش مصنوعی: زمانی که اسب پدر را بر پای خود دید، مانند باد با سرعت از بالای خود فرود آمد.
بر آن بارهٔ خسروی برنشست
کمر بست و بگرفت گرزش به دست
هوش مصنوعی: در آن مکان دارای شکوه و عظمت، فردی با اراده و اعتماد به نفس ایستاده است و شمشیرش را به دست گرفته و آماده‌ی نبرد شده است.
یکی ترجمان را ز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست
هوش مصنوعی: یک نفر از لشکر فردی را جستجو کرد که بتواند سخنان ترک‌ها را به درستی ترجمه کند.
بیامد به سان هژبر ژیان
به کین سیاووش بسته میان
هوش مصنوعی: به سراغ انتقام سیاووش آمد، مانند شیر خشمگین، در حالی که قلبش پر از کینه بود.
چو بیژن به نزدیک هومان رسید
یکی آهنین کوه پوشیده دید
هوش مصنوعی: بیژن به نزد هومان رفت و کوهی آهنی و پوشیده را مشاهده کرد.
ز جوشن همه دشت روشن شده
یکی پیل در زیر جوشن شده
هوش مصنوعی: در اثر نور و درخشش جوشن، تمام دشت روشن شده است و تنها یک فیل در زیر این زره‌پوش قرار دارد.
از آن پس بفرمود تا ترجمان
یکی بانگ برزد بر آن بدگمان
هوش مصنوعی: پس از آن، او دستور داد تا یک مترجم صدایی بلند کند و به آن بدگمان خبر بدهد.
که گر جنگ جویی یکی بازگرد
که بیژن همی با تو جوید نبرد
هوش مصنوعی: اگر به جنگ فکر می‌کنی، بهتر است که عقب‌نشینی کنی، چون بیژن هم در حال نبرد با تو است.
همی‌گوید ای رزم‌دیده سوار
چه پویانی اسب اندر این مرغزار؟
هوش مصنوعی: او به سوار جنگی می‌گوید: ای جنگ‌دیده، در این دشت چرا اسب تو اینقدر با نشاط و پر جنب و جوش است؟
کز افراسیاب اندر آیدت بد
ز توران زمین بر تو نفرین سزد
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب از سرزمین توران بر تو بیفتد، شایسته است که نفرین بر تو نازل شود.
به کینه پی‌افگنده و بدخوی
ز ترکان گنهکارتر کس توی
هوش مصنوعی: تو از هر کس دیگر، بدذات‌تر و کینه‌توزتر از ترکان گناهکار هستی.
عنان بازکش ز این تگاور هیون
کت اکنون ز کینه بجوشید خون
هوش مصنوعی: کنترل کارها را رها کن، چون اکنون از کینه، خون به جوش آمده است.
یکی برگزین جایگاه نبرد
به دشت و در و کوه با من بگرد
هوش مصنوعی: یکی را انتخاب کن که در میدان نبرد، در دشت، درختان و کوه‌ها، با من همراهي کند.
وگر در میان دو رویه سپاه
بگردی به لاف از پی نام و جاه
هوش مصنوعی: اگر در میان دو طرف لشکر بگردی و به دنبال نام و مقام خود فخر بفروشی،
کجا دشمن و دوست بیند ترا
دل اکنون کجا برگزیند ترا
هوش مصنوعی: دل تو اکنون بین این است که کجا دشمن و کجا دوست را ببیند و انتخاب کند.
چو بشنید هومان بدو گفت زه
زره را به کینم تو بستی گره
هوش مصنوعی: وقتی هومان این را شنید، به او گفت: "به خاطر کینه‌ای که داری، زره را به من دادی."
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
کت آورد پیشم بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: از خدا سپاسگزارم و به او پناه می‌برم، زیرا او مرا در این میدان نبرد یاری خواهد کرد.
به لشکر بر آن سان فرستمت باز
که گیو از تو ماند به گرم و گداز
هوش مصنوعی: به سپاه این‌گونه فرستادم تو را که گیو در حالت گرم و بی‌تابی از تو باقی مانده است.
سرت را ز تن دور مانم نه دیر
چنان کز تبارت فراوان دلیر
هوش مصنوعی: من سر تو را از بدنت جدا می‌کنم، نه چندان دیر، مانند آنکه از تبار تو دلیران زیادی وجود دارد.
چه سودست کآمد به نزدیک شب
رو اکنون به زنهار تاریک شب
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که او اکنون به نزدیکی شب می‌آید و از تاریکی شب امان می‌خواهد؟
من اکنون یکی باز لشگر شوم
به شبگیر نزدیک مهتر شوم
هوش مصنوعی: من اکنون آماده‌ام که دوباره در صفوف جنگ قرار بگیرم و به زودی به مقام رهبری دست یابم.
وزآنجا دمان گردن افراخته
بیایم نبرد ترا ساخته
هوش مصنوعی: من از آنجا با سر بلندی خواهم آمد و تو را به نبردی که خودت آماده کرده‌ای، دعوت می‌کنم.
چنین پاسخ آورد بیژن که شو
پست باد و آهرمنت پیشرو
هوش مصنوعی: بیژن با این پاسخ گفت که باد پست است و آهرمن جلوتر از او حرکت می‌کند.
همه دشمنان سر به سر کشته باد
گر آواره از جنگ برگشته باد
هوش مصنوعی: همه دشمنان باید کشته شوند، حتی اگر کسی از جنگ برگشت.
چو فردا بیایی به آوردگاه
نبیند ترا نیز شاه و سپاه
هوش مصنوعی: زمانی که فردا به میدان نبرد بیایی، نه شاه را خواهی دید و نه لشکر را.
سرت را چنان دور مانم ز پای
کزان پس به لشکر نیایدت رای
هوش مصنوعی: سرت را به قدری دور از پا نگه می‌دارم که دیگر هیچ فکری درباره لشکر نداشته باشی.

حاشیه ها

1403/09/13 13:12
کوثر سواعد

چو بیژن