گنجور

بخش ۸

نشست از بر زین سپیده‌دمان
چو شیر ژیان با یکی ترجمان
بیامد به نزدیک ایران سپاه
پر از جنگ دل سر پر از کین شاه
چو پیران بدانست کو شد بجنگ
بر او بر جهان گشت ز اندوه تنگ
بجوشیدش از درد هومان جگر
یکی داستان یاد کرد از پدر
که دانا به هر کار سازد درنگ
سر اندر نیارد به پیکار و ننگ
سبکسار تندی نماید نخست
به فرجام کار انده آرد درست
زبانی که اندر سرش مغز نیست
اگر در بارد همان نغز نیست
چو هومان بدین رزم تندی نمود
ندانم چه آرد به فرجام سود
جهان داورش باد فریادرس
جز اویش نبینم همی یار کس
چو هومان ویسه بدان رزمگاه
که گودرز کشواد بد با سپاه
بیامد که جوید ز گردان نبرد
نگهبان لشکر بدو بازخورد
طلایه بیامد بر ترجمان
سواران ایران همه بدگمان
بپرسید کین مرد پرخاشجوی
به خیره به دشت اندر آورده روی
کجا رفت خواهد همی چون نوند
به چنگ اندرون گرز و بر زین کمند
به ایرانیان گفت پس ترجمان
که آمد گه گرز و تیر و کمان
که این شیردل نامبردار مرد
همی با شما کرد خواهد نبرد
سر ویسگان است هومان به نام
که تیغش دل شیر دارد نیام
چو دیدند ایرانیان گرز اوی
کمر بستن خسروی برز اوی
همه دست نیزه گزاران ز کار
فروماند از فر آن نامدار
همه یکسره بازگشتند از اوی
سوی ترجمانش نهادند روی
که رو پیش هومان به ترکی زبان
همه گفتهٔ ما بر او بر بخوان
که ما را به جنگ تو آهنگ نیست
ز گودرز دستوری جنگ نیست
اگر جنگ جوید گشاده است راه
سوی نامور پهلوان سپاه
ز سالار گردان و گردنکشان
به هومان بدادند یک یک نشان
که گردان کجایند و مهتر کجاست
که دارد چپ لشکر و دست راست
وز آن پس هیونی تگاور دمان
طلایه برافگند زی پهلوان
که هومان از آن رزمگه چون پلنگ
سوی پهلوان آمد ایدر بجنگ
چو هومان ز نزد سواران برفت
بیامد به نزدیک رهام تفت
وز آنجا خروشی برآورد سخت
که ای پور سالار بیدار بخت
چپ لشکر و چنگ شیران توی
نگهبان سالار ایران توی
بجنبان عنان اندر این رزمگاه
میان دو صف برکشیده سپاه
به آورد با من ببایدت گشت
سوی رود خواهی وگر سوی دشت
وگر تو نیابی مگر گستهم
بیاید دمان با فروهل به هم
که جوید نبردم ز جنگاوران
به تیغ و سنان و به گرز گران
هر آن کس که پیش من آید به کین
زمانه بر او بر نوردد زمین
وگر تیغ ما را ببیند به جنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
چنین داد رهام پاسخ بدوی
که ای نامور گرد پرخاشجوی
ز ترکان ترا بخرد انگاشتم
از این سان که هستی نپنداشتم
که تنها بدین رزمگاه آمدی
دلاور به پیش سپاه آمدی
بر آنی که اندر جهان تیغ‌دار
نبندد کمر چون تو دیگر سوار
یکی داستان از کیان یاد کن
ز فام خرد گردن آزاد کن
که هر کو به جنگ اندر آید نخست
ره بازگشتن ببایدش جست
از اینها که تو نام بردی بجنگ
همه جنگ را تیز دارند چنگ
ولیکن چو فرمان سالار شاه
نباشد نسازد کسی رزمگاه
اگر جنگ گردان بجویی همی
سوی پهلوان چون بپویی همی
ز گودرز دستوری جنگ خواه
پس از ما به جنگ اندر آهنگ خواه
بدو گفت هومان که خیره مگوی
بدین روی با من بهانه مجوی
تو این رزم را جای مردان گزین
نه مرد سوارانی و دشت کین
وز آنجا به قلب سپه برگذشت
دمان تا بدان روی لشکر گذشت
به نزد فریبرز با ترجمان
بیامد به کردار باد دمان
یکی برخروشید کای بدنشان
فروبرده گردن ز گردنکشان
سواران و پیلان و زرینه کفش
ترا بود با کاویانی درفش
به ترکان سپردی به روز نبرد
یلانت به ایران نخوانند مرد
چو سالار باشی شوی زیردست
کمر بندگی را ببایدت بست
سیاووش رد را برادر توی
به گوهر ز سالار برتر توی
تو باشی سزاوار کین خواستن
به کینه ترا باید آراستن
یکی با من اکنون به آوردگاه
ببایدت گشتن به پیش سپاه
به خورشید تابان برآیدت نام
که پیش من اندر گذاری تو گام
وگر تو نیایی به جنگم رواست
زواره گرازه نگر تا کجاست
کسی را ز گردان به پیش من آر
که باشد ز ایرانیان نامدار
چنین داد پاسخ فریبرز باز
که با شیر درنده کینه مساز
چنینست فرجام روز نبرد
یکی شاد و پیروز و دیگر به درد
به پیروزی اندر بترس از گزند
که یکسان نگردد سپهر بلند
درفش ار ز من شاه بستد رواست
بدان داد پیلان و لشکر که خواست
به کین سیاوش پس از کیقباد
کسی کو کلاه مهی برنهاد
کمر بست تا گیتی آباد کرد
سپهدار گودرز کشواد کرد
همیشه به پیش کیان کینه‌خواه
پدر بر پدر نیو و سالار شاه
و دیگر که از گرز او بی‌گمان
سرآید به سالارتان بر زمان
سپه را به ویسه است فرمان جنگ
بدو بازگردد همه نام و ننگ
اگر با توام جنگ فرمان دهد
دلم پر ز دردست درمان دهد
ببینی که من سر چگونه ز ننگ
برآرم چو پای اندر آرم بجنگ
چنین پاسخش داد هومان که بس
به گفتار بینم ترا دسترس
بدین تیغ کاندر میان بسته‌ای
گیا بر که از جنگ خود رسته‌ای
بدین گرز جویی همی کارزار
که بر ترگ و جوشن نیاید به کار
وز آنجا بدان خیرگی بازگشت
تو گفتی مگر شیر بدساز گشت
کمربستهٔ کین آزادگان
به نزدیک گودرز کشوادگان
بیامد یکی بانگ برزد بلند
که ای برمنش مهتر دیوبند
شنیدم همه هرچ گفتی به شاه
وز آن پس کشیدی سپه را به راه
چنین بود با شاه پیمان تو
به پیران سالار فرمان تو
فرستاده کامد به توران سپاه
گزین پور تو گیو لشکرپناه
از آن پس که سوگند خوردی به گاه
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
که گر چشم من در گه کارزار
به پیران برافتد برآرم دمار
چو شیر ژیان لشکر آراستی
همی بآرزو جنگ ما خواستی
کنون از پس کوه چون مستمند
نشستی به کردار غرم نژند
به کردار نخچیر کز شرزه شیر
گریزان و شیر از پس اندر دلیر
گزیند به بیشه درون جای تنگ
نجوید ز تیمار جان نام و ننگ
یکی لشکرت را به هامون گذار
چه داری سپاه از پس کوهسار
چنین بود پیمانت با شهریار
که بر کینه گه کوه گیری حصار
بدو گفت گودرز کاندیشه کن
که باشد سزا با تو گفتن سخن
چو پاسخ بیابی کنون ز انجمن
به بی دانشی بر نهی این سخن
تو بشناس کز شاه فرمان من
همین بود سوگند و پیمان من
کنون آمدم با سپاهی گران
از ایران گزیده دلاور سران
شما هم به کردار روباه پیر
به بیشه در از بیم نخچیرگیر
همی چاره سازید و دستان و بند
گریزان ز گرز و سنان و کمند
دلیری مکن جنگ ما را مخواه
که روباه با شیر ناید به راه
چو هومان ز گودرز پاسخ شنید
چو شیر اندر آن رزمگه بردمید
به گودرز گفت ار نیایی بجنگ
تو با من نه زانست کایدت ننگ
از آن پس که جنگ پشن دیده‌ای
سر از رزم ترکان بپیچیده‌ای
به لاون به جنگ آزمودی مرا
به آوردگه بر ستودی مرا
ار ایدونک هست اینک گویی همی
وز این کینه کردار جویی همی
یکی برگزین از میان سپاه
که با من بگردد به آوردگاه
که من از فریبرز و رهام جنگ
بجستم به سان دلاور پلنگ
بگشتم سراسر همه انجمن
نیاید ز گردان کسی پیش من
به گودرز بد بند پیکارشان
شنیدن نه ارزید گفتارشان
تو آنی که گویی به روز نبرد
به خنجر کنم لاله بر کوه زرد
یکی با من اکنون بدین رزمگاه
بگرد و به گرز گران کینه‌خواه
فراوان پسر داری ای نامور
همه بسته بر جنگ ما بر کمر
یکی را فرستی بر من به جنگ
اگر جنگ‌جویی چه جویی درنگ
پس اندیشه کرد اندران پهلوان
که پیشش که آید به جنگ از گوان
گر از نامداران هژبری دمان
فرستم به نزدیک این بدگمان
شود کشته هومان بر این رزمگاه
ز ترکان نیاید کسی کینه‌خواه
دل پهلوانش بپیچد به درد
از آن پس به تندی نجوید نبرد
سپاهش به کوه کنابد شود
به جنگ اندرون دست ما بد شود
ور از نامداران این انجمن
یکی کم شود گم شود نام من
شکسته شود دل گوان را به جنگ
نسازند زان پس به جایی درنگ
همان به که با او نسازیم کین
بر او بر ببندیم راه کمین
مگر خیره گردند و جویند جنگ
سپاه اندر آرند زان جای تنگ
چنین داد پاسخ به هومان که رو
به گفتار تندی و در کار نو
چو در پیش من برگشادی زبان
بدانستم از آشکارت نهان
که کس را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشهٔ خویش رامش برد
ندانی که شیر ژیان روز جنگ
نیالاید از بن به روباه چنگ
و دیگر دو لشکر چنین ساخته
همه بادپایان سر افراخته
به کینه دو تن پیش سازند جنگ
همه نامداران بخایند چنگ
سپه را همه پیش باید شدن
به انبوه زخمی بباید زدن
تو اکنون سوی لشکرت باز شو
برافراز گردن به سالار نو
کز ایرانیان چند جستم نبرد
نزد پیش من کس جز از باد سرد
بدان رزمگه بر شود نام تو
ز پیران برآید همه کام تو
بدو گفت هومان به بانگ بلند
که بی کردن کار گفتار چند
یکی داستان زد جهاندار شاه
به یاد آورم اندرین کینه‌گاه
که تخت کیان جست خواهی مجوی
چو جویی از آتش مبرتاب روی
ترا آرزو جنگ و پیکار نیست
وگر گل چنی راه بی‌خار نیست
نداری ز ایران یکی شیرمرد
که با من کند پیش لشکر نبرد
به چاره همی بازگردانیم
نگیرم فریبت اگر دانیم
همه نامداران پرخاشجوی
به گودرز گفتند کاینست روی
که از ما یکی را به آوردگاه
فرستی به نزدیک او کینه‌خواه
چنین داد پاسخ که امروز روی
ندارد شدن جنگ را پیش اوی
چو هومان ز گودرز برگشت چیر
برآشفت بر سان شیر دلیر
بخندید و روی از سپهبد بتافت
سوی روزبانان لشکر شتافت
کمان را به زه کرد و ز ایشان چهار
بیفگند ز اسب اندر آن مرغزار
چو آن روزبانان لشکر ز دور
بدیدند زخم سرافراز تور
رهش بازدادند و بگریختند
به آورد با او نیاویختند
به بالا برآمد به کردار مست
خروشش همی کوه را کرد پست
همی نیزه برگاشت بر گرد سر
که هومان ویسه است پیروزگر
خروشیدن نای رویین ز دشت
برآمد چو نیزه ز بالا بگشت
ز شادی دلیران توران سپاه
همی ترگ سودند بر چرخ ماه
چو هومان بیامد بدان چیرگی
بپیچید گودرز زان خیرگی
سپهبد پر از شرم گشته دژم
گرفته بر او خشم و تندی ستم
به ننگ از دلیران بپالود خوی
سپهبد یکی اختر افگند پی
کز ایشان بد این پیشدستی به خون
بدانند و هم بر بدی رهنمون
از آن پس به گردنکشان بنگرید
که تا جنگ او را که آید پدید

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشست از بر زین سپیده‌دمان
چو شیر ژیان با یکی ترجمان
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، بر فراز زین نشسته بود، مانند شیری بزرگ و نیرومند که با یک مترجم همراه است.
بیامد به نزدیک ایران سپاه
پر از جنگ دل سر پر از کین شاه
هوش مصنوعی: سربازانی پر از شور و هیجان و از جنگ پر از نفرت به نزد ایران آمدند.
چو پیران بدانست کو شد بجنگ
بر او بر جهان گشت ز اندوه تنگ
هوش مصنوعی: وقتی که این پیران فهمید که او به جنگ رفته است، بر همه‌ی جهان از غم و اندوه او فشار آمد.
بجوشیدش از درد هومان جگر
یکی داستان یاد کرد از پدر
هوش مصنوعی: از دلِ درد و رنج هومان، قصه‌ای از پدرش به یاد آورد.
که دانا به هر کار سازد درنگ
سر اندر نیارد به پیکار و ننگ
هوش مصنوعی: کسی که در کارها با دانش و آگاهی عمل می‌کند، هرگز معطل نمی‌شود و در مواجهه با چالش‌ها و ننگ‌ها عقب‌نشینی نمی‌کند.
سبکسار تندی نماید نخست
به فرجام کار انده آرد درست
هوش مصنوعی: کسی که بی‌پروایی می‌کند و بدون فکر عمل می‌نماید، در نهایت با عواقب کارش روبرو خواهد شد و ناچار به تحمل نتایج نادرست خواهد شد.
زبانی که اندر سرش مغز نیست
اگر در بارد همان نغز نیست
هوش مصنوعی: زبان و گفتاری که پشتوانه علمی و فکر نداشته باشد، هر چقدر هم زیبا و خوش آهنگ باشد، ارزش چندانی نخواهد داشت.
چو هومان بدین رزم تندی نمود
ندانم چه آرد به فرجام سود
هوش مصنوعی: هومان در این نبرد با شدت عمل می‌کند، اما نمی‌دانم در پایان چه نتیجه‌ای به دست خواهد آورد.
جهان داورش باد فریادرس
جز اویش نبینم همی یار کس
هوش مصنوعی: جهان را به خوبی از داد و فریاد و کمک کرده است، اما من هیچ یاری دیگری جز او نمی‌شناسم.
چو هومان ویسه بدان رزمگاه
که گودرز کشواد بد با سپاه
هوش مصنوعی: هومان به سوی میدان جنگ می‌رود، جایی که گودرز کشواد با سپاهش آماده نبرد است.
بیامد که جوید ز گردان نبرد
نگهبان لشکر بدو بازخورد
هوش مصنوعی: او به میدان آمد تا از جنگاوران حامی لشکر کمک بگیرد، اما آن‌ها به او پاسخ منفی دادند.
طلایه بیامد بر ترجمان
سواران ایران همه بدگمان
هوش مصنوعی: پیشاهنگی آمد که زبان‌گشای سواران ایران باشد و همه نسبت به او بدبین و شکاک بودند.
بپرسید کین مرد پرخاشجوی
به خیره به دشت اندر آورده روی
هوش مصنوعی: پرسیدند که این مرد عصبانی چرا با نگاهی حیرت‌زده به دشت آمده است؟
کجا رفت خواهد همی چون نوند
به چنگ اندرون گرز و بر زین کمند
هوش مصنوعی: کجا رفته است آن کسی که مثل شیر در چنگال خطر و در دام افتاده باشد؟
به ایرانیان گفت پس ترجمان
که آمد گه گرز و تیر و کمان
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفته شد که زمان جنگ و نبرد فرارسیده و باید آماده شوند.
که این شیردل نامبردار مرد
همی با شما کرد خواهد نبرد
هوش مصنوعی: این مرد شجاع و معروف، با شما جنگ و نبرد نخواهد کرد.
سر ویسگان است هومان به نام
که تیغش دل شیر دارد نیام
هوش مصنوعی: هومان به عنوان یک شخصیت برجسته و شجاع شناخته می‌شود، کسی که دارای قدرت و شجاعت زیادی است و مانند شمشیری است که قلب شیرها را به خود جلب می‌کند.
چو دیدند ایرانیان گرز اوی
کمر بستن خسروی برز اوی
هوش مصنوعی: وقتی ایرانیان قدرت و قدرت نمایی او را دیدند، برای مقابله با او آماده شدند و دست به کار شدند.
همه دست نیزه گزاران ز کار
فروماند از فر آن نامدار
هوش مصنوعی: همه کسانی که با نیزه‌ها می‌جنگیدند، از توانایی و قدرت آن جنگجوی نامدار ناامید شدند و از کار خود بازماندند.
همه یکسره بازگشتند از اوی
سوی ترجمانش نهادند روی
هوش مصنوعی: همه به یکباره از او برگشتند و به سمت زیبا شناسی او نگاه کردند.
که رو پیش هومان به ترکی زبان
همه گفتهٔ ما بر او بر بخوان
هوش مصنوعی: در حضور هومان، به زبان ترکی، تمام گفته‌های ما را برای او بخوانید.
که ما را به جنگ تو آهنگ نیست
ز گودرز دستوری جنگ نیست
هوش مصنوعی: ما به جنگ تو نخواهیم رفت و هیچ دستوری برای جنگ از گودرز نداریم.
اگر جنگ جوید گشاده است راه
سوی نامور پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد وارد میدان جنگ شود، راهی روشن و آغوشی باز برای دستیابی به نامی بزرگ و عنوان پهلوانی در نبردها وجود دارد.
ز سالار گردان و گردنکشان
به هومان بدادند یک یک نشان
هوش مصنوعی: از رئیسان و گردنکش‌ها به هومان، نشانه‌ای به هر یک اعطا کردند.
که گردان کجایند و مهتر کجاست
که دارد چپ لشکر و دست راست
هوش مصنوعی: گردان‌ها (نیروهای جنگی) کجا هستند و فرمانده (مهتر) کجاست که در اینجا، لشکر به سمت چپ حرکت کرده و دست راست را دارد.
وز آن پس هیونی تگاور دمان
طلایه برافگند زی پهلوان
هوش مصنوعی: پس از آن، هیون یک جنگجوی شجاع و پر انرژی، پرچم را با افتخار در برابر قهرمانان بالا برد.
که هومان از آن رزمگه چون پلنگ
سوی پهلوان آمد ایدر بجنگ
هوش مصنوعی: هومان مانند پلنگ از میدان جنگ به سمت پهلوان آمد.
چو هومان ز نزد سواران برفت
بیامد به نزدیک رهام تفت
هوش مصنوعی: هنگامی که هومان از نزد سواران دور شد، به نزد رهام آمد و او را یافت.
وز آنجا خروشی برآورد سخت
که ای پور سالار بیدار بخت
هوش مصنوعی: از آنجا صدایی بلند شد که ای پسر ارشد، بیدار و خوش‌اقبال باش.
چپ لشکر و چنگ شیران توی
نگهبان سالار ایران توی
هوش مصنوعی: در سمت چپ لشکر و در میان شیران، توی نگهبان سالار ایران قرار داری.
بجنبان عنان اندر این رزمگاه
میان دو صف برکشیده سپاه
هوش مصنوعی: به حرکت درآور افسارت را در این میدان جنگ، که میان دو صف لشکر قرار گرفته است.
به آورد با من ببایدت گشت
سوی رود خواهی وگر سوی دشت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با من همراه شوی، باید به سمت رود بروی یا به سمت دشت.
وگر تو نیابی مگر گستهم
بیاید دمان با فروهل به هم
هوش مصنوعی: اگر تو نتوانی به دست آوردن آنچه می‌خواهی، باید منتظر بمانی تا زمان مناسب فرا برسد و برایت فراهم شود.
که جوید نبردم ز جنگاوران
به تیغ و سنان و به گرز گران
هوش مصنوعی: من به دنبال نبرد با جنگجویان و سلاح‌هایشان نیستم، چه با شمشیر و نیزه و چه با گرز سنگین.
هر آن کس که پیش من آید به کین
زمانه بر او بر نوردد زمین
هوش مصنوعی: هر کسی که به من نزدیک شود، به خاطر کینه‌ای که از دنیا دارد، با مشکلات و دردسرهای زیادی مواجه خواهد شد.
وگر تیغ ما را ببیند به جنگ
بدرد دل شیر و چرم پلنگ
هوش مصنوعی: اگر تیغ ما را ببیند، دل شیر و پوست پلنگ در کار جنگ به تپش می‌افتد.
چنین داد رهام پاسخ بدوی
که ای نامور گرد پرخاشجوی
هوش مصنوعی: رهام به او پاسخ داد که تو ای مشهور و پرخاشگر، چنین چیزی بر من نپسندیدم.
ز ترکان ترا بخرد انگاشتم
از این سان که هستی نپنداشتم
هوش مصنوعی: من فکر می‌کردم که تو از ترکان و شیوه‌هایشان درس گرفته‌ای، اما به نظر می‌رسد که به این سادگی نیست و آن‌طور که تصور می‌کردم نیستی.
که تنها بدین رزمگاه آمدی
دلاور به پیش سپاه آمدی
هوش مصنوعی: ای دلیر، تو تنها به این میدان جنگ آمده‌ای و به پیش سپاه گام نهاده‌ای.
بر آنی که اندر جهان تیغ‌دار
نبندد کمر چون تو دیگر سوار
هوش مصنوعی: کسی که مانند تو در جهان شجاع و دلیر نیست و به دیگران اجازه نمی‌دهد که با شمشیر به جنگ برآیند.
یکی داستان از کیان یاد کن
ز فام خرد گردن آزاد کن
هوش مصنوعی: داستانی از تاریخ و پادشاهان کهن بگو و اجازه بده تا دانایی و خرد در شما آزاد باشد.
که هر کو به جنگ اندر آید نخست
ره بازگشتن ببایدش جست
هوش مصنوعی: هر کسی که وارد میدان جنگ می‌شود، ابتدا باید بررسی کند که آیا راهی برای بازگشت وجود دارد یا نه.
از اینها که تو نام بردی بجنگ
همه جنگ را تیز دارند چنگ
هوش مصنوعی: از میان کسانی که نام بردی، همه در نبردها تیز و چابک هستند و آماده‌ی جنگیدن.
ولیکن چو فرمان سالار شاه
نباشد نسازد کسی رزمگاه
هوش مصنوعی: اما زمانی که فرمان شاه بزرگ نباشد، هیچ کس نمی‌تواند میدانی برای نبرد ترتیب دهد.
اگر جنگ گردان بجویی همی
سوی پهلوان چون بپویی همی
هوش مصنوعی: اگر به سوی جنگ بروی و بخواهی با پهلوانی روبرو شوی، باید از راه فرار کنی.
ز گودرز دستوری جنگ خواه
پس از ما به جنگ اندر آهنگ خواه
هوش مصنوعی: اگر به گودرز یک فرمانده جنگی نیاز داری، پس از ما به جنگ برو و به نبرد بپرداز.
بدو گفت هومان که خیره مگوی
بدین روی با من بهانه مجوی
هوش مصنوعی: هومان به او گفت: تو بیهوده صحبت نکن و به این شکل با من زمختی نکن، به دنبال عذر و بهانه نرو.
تو این رزم را جای مردان گزین
نه مرد سوارانی و دشت کین
هوش مصنوعی: در این میدان جنگ، باید به جای اینکه فقط سوارکاران و جنگجویان را انتخاب کنی، مردانی را برگزینی که شجاعت و مردانگی لازم را برای نبرد دارند.
وز آنجا به قلب سپه برگذشت
دمان تا بدان روی لشکر گذشت
هوش مصنوعی: از آنجا به قلب سپه (ارتش) حمله شد و در لحظه‌ای که لشکر از آنجا عبور کرد.
به نزد فریبرز با ترجمان
بیامد به کردار باد دمان
هوش مصنوعی: به نزد فریبرز شخصی آمد که مانند باد سریع و تند بود.
یکی برخروشید کای بدنشان
فروبرده گردن ز گردنکشان
هوش مصنوعی: شخصی به صدا درآمد و گفت: ای کسانی که سرهای‌تان زیر فشار ظالم‌ها قرار گرفته است!
سواران و پیلان و زرینه کفش
ترا بود با کاویانی درفش
هوش مصنوعی: سواران و فیل‌ها و کفش‌های زرین، همگی متعلق به تو هستند، همراه با درفش کاویانی.
به ترکان سپردی به روز نبرد
یلانت به ایران نخوانند مرد
هوش مصنوعی: تو در روز جنگ، آرامش و قدرت یلانت را به ترکان سپردی، بنابراین مردان ایران دیگر نمی‌توانند در برابر این خصم بایستند.
چو سالار باشی شوی زیردست
کمر بندگی را ببایدت بست
هوش مصنوعی: وقتی که رئیس و فرمانده‌ای، باید به زیر دستان خود خدمت کنی و بند بندگی را به تن کنی.
سیاووش رد را برادر توی
به گوهر ز سالار برتر توی
هوش مصنوعی: سیاووش مانند تو برادری است که از نظر عظمت و ارزش، برتر از دیگران است.
تو باشی سزاوار کین خواستن
به کینه ترا باید آراستن
هوش مصنوعی: اگر تو شایسته‌ی کینه‌جویی هستی، پس باید خود را به انتقام‌جویی آماده کنی.
یکی با من اکنون به آوردگاه
ببایدت گشتن به پیش سپاه
هوش مصنوعی: اکنون باید با یکی دیگر به میدان جنگ بروی و با سپاه روبرو شوی.
به خورشید تابان برآیدت نام
که پیش من اندر گذاری تو گام
هوش مصنوعی: به تو که نامت مانند خورشید درخشان است، سلام می‌فرستم چرا که وقتی تو پیش من بیایی، هر قدمی که برمی‌داری، نور و روشنی را به ارمغان می‌آورد.
وگر تو نیایی به جنگم رواست
زواره گرازه نگر تا کجاست
هوش مصنوعی: اگر تو به جنگ نیایی، مجبورم به سراغ زواره بروم و ببینم کجا قرار دارد.
کسی را ز گردان به پیش من آر
که باشد ز ایرانیان نامدار
هوش مصنوعی: برای من کسی را بیاور که از میان ایرانیان معروف باشد و در تبار خود جایگاه بلندی داشته باشد.
چنین داد پاسخ فریبرز باز
که با شیر درنده کینه مساز
هوش مصنوعی: فریبرز به این پرسش پاسخ داد که با دشمن خطرناکی که به شدت خشمگین است، نباید دشمنی ورزید.
چنینست فرجام روز نبرد
یکی شاد و پیروز و دیگر به درد
هوش مصنوعی: نتیجه روز جنگ اینگونه است: یکی با شادی و پیروزی از میدان خارج می‌شود و دیگری در رنج و درد باقی می‌ماند.
به پیروزی اندر بترس از گزند
که یکسان نگردد سپهر بلند
هوش مصنوعی: در پیروزی، از آسیب‌ها بترس؛ زیرا دوران و سرنوشت همیشه یکسان نمی‌ماند.
درفش ار ز من شاه بستد رواست
بدان داد پیلان و لشکر که خواست
هوش مصنوعی: اگر شاه از من پرچم را بگیرد، اشکالی ندارد؛ زیرا به این ترتیب، فیل‌ها و سپاه خود را به کسانی که می‌خواهند، می‌دهد.
به کین سیاوش پس از کیقباد
کسی کو کلاه مهی برنهاد
هوش مصنوعی: پس از کیقباد، شخصی که کلاهی با نشان و اعتبار بر سر گذاشته است، به خاطر انتقام سیاوش حرکت می‌کند.
کمر بست تا گیتی آباد کرد
سپهدار گودرز کشواد کرد
هوش مصنوعی: گودرز، فرمانده دلیر، عزم جزم کرد تا جهان را به آبادانی برساند.
همیشه به پیش کیان کینه‌خواه
پدر بر پدر نیو و سالار شاه
هوش مصنوعی: همیشه به یاد داشته باشید که دشمنان و کینه‌ورزان پدران و بزرگان خود را فراموش نکنید و به آنها احترام بگذارید.
و دیگر که از گرز او بی‌گمان
سرآید به سالارتان بر زمان
هوش مصنوعی: و همچنین از قدرت او بی‌تردید در زمان شما نشانه‌هایی به وجود خواهد آمد.
سپه را به ویسه است فرمان جنگ
بدو بازگردد همه نام و ننگ
هوش مصنوعی: فرمانده سپاه به ویسه دستور جنگ می‌دهد و همه اعتبار و آبرو به او برمی‌گردد.
اگر با توام جنگ فرمان دهد
دلم پر ز دردست درمان دهد
هوش مصنوعی: اگر دل من در جنگی که بین ماست فرمان دهد، باز هم پر از درد و رنج است، اما درمانی هم برای آن پیدا می‌کنم.
ببینی که من سر چگونه ز ننگ
برآرم چو پای اندر آرم بجنگ
هوش مصنوعی: اگر ببینی که چگونه از شرم سر خود را بالا می‌کنم وقتی که پا به میدان جنگ می‌گذارم، متوجه خواهی شد.
چنین پاسخش داد هومان که بس
به گفتار بینم ترا دسترس
هوش مصنوعی: هومان چنین پاسخ داد که من به راحتی می‌توانم از طریق سخن تو به تو دسترسی پیدا کنم.
بدین تیغ کاندر میان بسته‌ای
گیا بر که از جنگ خود رسته‌ای
هوش مصنوعی: با این شمشیری که در میان بسته‌ای، چه گیاهی بر تو می‌روید که از جنگ خود فرار کرده‌ای؟
بدین گرز جویی همی کارزار
که بر ترگ و جوشن نیاید به کار
هوش مصنوعی: با این چکش سخت کارزار را ادامه می‌دهم، زیرا بر پوست و زره تأثیری ندارد.
وز آنجا بدان خیرگی بازگشت
تو گفتی مگر شیر بدساز گشت
هوش مصنوعی: و از آنجا به آن حالت حیرت‌انگیز بازگشتی، که گفتی شاید شیر به حالت بدی درآمده است.
کمربستهٔ کین آزادگان
به نزدیک گودرز کشوادگان
هوش مصنوعی: مردان دلیر و آزادی‌خواه که در جنگی با یکدیگر در حال نبرد هستند، به سوی گودرز، یعنی شخصیتی با ویژگی‌های برجسته و شایسته توجه، می‌روند. در اینجا، "کمربستهٔ کین" به معنای آماده شدن برای نبرد و نشان‌دهنده اراده قوی آنهاست.
بیامد یکی بانگ برزد بلند
که ای برمنش مهتر دیوبند
هوش مصنوعی: یک نفر با صدای بلند فریاد زد که ای بزرگ تر و سرور من از دیوبند!
شنیدم همه هرچ گفتی به شاه
وز آن پس کشیدی سپه را به راه
هوش مصنوعی: شنیدم که تو هر چه به شاه گفتی، بعد از آن گروهی را به راه انداختی.
چنین بود با شاه پیمان تو
به پیران سالار فرمان تو
هوش مصنوعی: تو با شاه پیمان بسته‌ای که سالار پیران، فرمان تو را اجرا کند.
فرستاده کامد به توران سپاه
گزین پور تو گیو لشکرپناه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به سرزمین توران آمده است، و همراه او سپاهی از بهترین‌های جنگی است که به دلیل تو، گیو، و برای پشتیبانی از لشکر آمده‌اند.
از آن پس که سوگند خوردی به گاه
به خورشید و ماه و به تخت و کلاه
هوش مصنوعی: پس از آنکه به خورشید و ماه و تخت و کلاه سوگند یاد کردی، دیگر نمی‌توانی به راحتی از قول و عهد خود برگردی.
که گر چشم من در گه کارزار
به پیران برافتد برآرم دمار
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد چشمانم به پیران بیفتد، آنها را نابود خواهم کرد.
چو شیر ژیان لشکر آراستی
همی بآرزو جنگ ما خواستی
هوش مصنوعی: وقتی که شیران در جنگ آماده می‌شوند، تو نیز به آرزوی خود برای مبارزه می‌پرسی.
کنون از پس کوه چون مستمند
نشستی به کردار غرم نژند
هوش مصنوعی: اکنون مانند یک درویش در پشت کوه نشسته‌ای و وضعیتت شبیه به کسی است که در دلش غمی بزرگ دارد.
به کردار نخچیر کز شرزه شیر
گریزان و شیر از پس اندر دلیر
هوش مصنوعی: مانند یک صیاد که از ببر ترسیده و از آن فرار می‌کند، شیر هم از پشت او را تعقیب می‌کند.
گزیند به بیشه درون جای تنگ
نجوید ز تیمار جان نام و ننگ
هوش مصنوعی: در دل جنگل، انتخابی می‌کند و در جای محدود، از مراقبت زندگی خود غافل نمی‌شود و به فکر نام و آوازه‌اش نیز هست.
یکی لشکرت را به هامون گذار
چه داری سپاه از پس کوهسار
هوش مصنوعی: لشکرت را به بیابان بفرست، چه نیازی به سپاه از پشت کوه‌ها داری؟
چنین بود پیمانت با شهریار
که بر کینه گه کوه گیری حصار
هوش مصنوعی: پیمان تو با پادشاه این گونه بود که در زمان کینه‌توزی، از کوه‌ها به دور خود حصاری بگیری.
بدو گفت گودرز کاندیشه کن
که باشد سزا با تو گفتن سخن
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت که فکر کن و ببین آیا شایسته است که این حرف‌ها را به تو بگویم.
چو پاسخ بیابی کنون ز انجمن
به بی دانشی بر نهی این سخن
هوش مصنوعی: وقتی که پاسخ سوالت را از جمع دریافت کردی، به خاطر نادانی‌ات این حرف را فراموش کن.
تو بشناس کز شاه فرمان من
همین بود سوگند و پیمان من
هوش مصنوعی: تو باید بفهمی که از سوی شاه، همین یک فرمان مهم من بود که به آن قسم و پیمان خورده‌ام.
کنون آمدم با سپاهی گران
از ایران گزیده دلاور سران
هوش مصنوعی: اکنون با گروهی پرتوان از دلاوران برگزیده ایران آمده‌ام.
شما هم به کردار روباه پیر
به بیشه در از بیم نخچیرگیر
هوش مصنوعی: شما نیز مانند روباه قدیمی، به جنگل وارد می‌شوید تا از خطر شکارچیان دور بمانید.
همی چاره سازید و دستان و بند
گریزان ز گرز و سنان و کمند
هوش مصنوعی: شما تلاش می‌کنید تا راهی پیدا کنید و از دست و بند رهایی یابید و از ضربه‌ها و تیرها و دام‌ها دوری کنید.
دلیری مکن جنگ ما را مخواه
که روباه با شیر ناید به راه
هوش مصنوعی: نترس و دست به کار خطرناکی نزن، زیرا نباید انتظار داشته باشی که حیوانی ضعیف مانند روباه در برابر موجودی قوی مثل شیر ایستادگی کند.
چو هومان ز گودرز پاسخ شنید
چو شیر اندر آن رزمگه بردمید
هوش مصنوعی: زمانی که هومان پاسخ گودرز را شنید، مانند شیری که در میدان جنگ شجاعانه به نبرد می‌پردازد، به جلو آمد و آمادهٔ مبارزه شد.
به گودرز گفت ار نیایی بجنگ
تو با من نه زانست کایدت ننگ
هوش مصنوعی: به گودرز گفت اگر به جنگ نیایی، دلیلش این نیست که از مبارزه با من خجالت می‌کشی.
از آن پس که جنگ پشن دیده‌ای
سر از رزم ترکان بپیچیده‌ای
هوش مصنوعی: از زمانی که جنگ را در پشن مشاهده کردی، دیگر به نبرد ترکان علاقه‌ای نداری و به دنبال آن نیستی.
به لاون به جنگ آزمودی مرا
به آوردگه بر ستودی مرا
هوش مصنوعی: شما مرا به میدان نبرد دعوت کردید و به من قدرت و شجاعت نشان دادید.
ار ایدونک هست اینک گویی همی
وز این کینه کردار جویی همی
هوش مصنوعی: اگر اینگونه است که گویی از این کینه، عمل و کردار خوبی به وجود می‌آید.
یکی برگزین از میان سپاه
که با من بگردد به آوردگاه
هوش مصنوعی: از میان سپاه، یکی را انتخاب کن که با من به میدان جنگ بیاید.
که من از فریبرز و رهام جنگ
بجستم به سان دلاور پلنگ
هوش مصنوعی: من از دلاوری‌های فریبرز و رهام در جنگ‌ها خود را کناره‌گیری کردم، مانند پلنگی که شجاعانه عمل می‌کند.
بگشتم سراسر همه انجمن
نیاید ز گردان کسی پیش من
هوش مصنوعی: من در همه جمع‌ها و محافل گشتم، اما کسی از آن گردان به نزد من نمی‌آید.
به گودرز بد بند پیکارشان
شنیدن نه ارزید گفتارشان
هوش مصنوعی: شنیدن خبرهای پیکار گودرز با دشمنان، ارزش چندانی ندارد؛ چرا که حرف‌هایشان بی‌محتواست.
تو آنی که گویی به روز نبرد
به خنجر کنم لاله بر کوه زرد
هوش مصنوعی: تو آنقدر شجاع و قدرتمندی که حتی در شرایط سخت هم می‌توانی با شمشیر لاله‌ای را بر کوهی زرد بکشی.
یکی با من اکنون بدین رزمگاه
بگرد و به گرز گران کینه‌خواه
هوش مصنوعی: کسی الان در این میدان جنگ با من همراه شو و به وسیله‌ی گرزی سنگین و پرخشم به دشمنان ضربه بزن.
فراوان پسر داری ای نامور
همه بسته بر جنگ ما بر کمر
هوش مصنوعی: ای کسی که نام و آوازه‌ات مشهور است، تو فرزندان زیادی داری که همه آماده‌ جنگ هستند.
یکی را فرستی بر من به جنگ
اگر جنگ‌جویی چه جویی درنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی را برای نبرد به سمت من می‌فرستی، اگر به دنبال جنگ هستی، چرا درنگ می‌کنی؟
پس اندیشه کرد اندران پهلوان
که پیشش که آید به جنگ از گوان
هوش مصنوعی: فردی به فکر فرو رفت و درباره نبردی که در آن با چه کسی رو به رو خواهد شد، تأمل کرد.
گر از نامداران هژبری دمان
فرستم به نزدیک این بدگمان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به افرادی معروف از هژبر نزدیک شوم، از این بدگمان فاصله می‌گیرم.
شود کشته هومان بر این رزمگاه
ز ترکان نیاید کسی کینه‌خواه
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، هومان به دست دشمنان کشته می‌شود و از بین ترک‌ها کسی نیست که بخواهد انتقام بگیرد.
دل پهلوانش بپیچد به درد
از آن پس به تندی نجوید نبرد
هوش مصنوعی: دل قهرمان از درد رنجور می‌شود و از آن پس با شدت و حرارت به دنبال جنگ و درگیری نمی‌افتد.
سپاهش به کوه کنابد شود
به جنگ اندرون دست ما بد شود
هوش مصنوعی: سربازان ما به کوه‌ها می‌روند و در دل جنگ، دست ما کمکی نمی‌کند.
ور از نامداران این انجمن
یکی کم شود گم شود نام من
هوش مصنوعی: اگر یکی از نامداران این جمع غایب شود، نام من هم فراموش خواهد شد.
شکسته شود دل گوان را به جنگ
نسازند زان پس به جایی درنگ
هوش مصنوعی: دل گوان (یک موجود خیالی یا نماد) در نبرد می‌شکند و پس از آن دیگر نباید درنگ کرد و باید به سوی مقصدی پیش رفت.
همان به که با او نسازیم کین
بر او بر ببندیم راه کمین
هوش مصنوعی: بهتر است که با کسی که به او اعتماد نداریم، دوست نشویم؛ زیرا ممکن است او در آینده برای ما مشکلاتی ایجاد کند و به ما آسیب برساند.
مگر خیره گردند و جویند جنگ
سپاه اندر آرند زان جای تنگ
هوش مصنوعی: شاید به دوش هم بیفتند و بخواهند در آن مکان تنگ، جنگی برپا کنند.
چنین داد پاسخ به هومان که رو
به گفتار تندی و در کار نو
هوش مصنوعی: هومان در پاسخ به او با لحن تند و جدی صحبت کرد و بر روی مسئله جدیدی که مطرح شده بود، تأکید داشت.
چو در پیش من برگشادی زبان
بدانستم از آشکارت نهان
هوش مصنوعی: وقتی که تو زبانت را به روی من باز کردی، از پنهانی‌های وجودت آگاه شدم.
که کس را ز ترکان نباشد خرد
کز اندیشهٔ خویش رامش برد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از ترکان آگاهی و فهمی ندارد که از تفکر خود آرامش بگیرد.
ندانی که شیر ژیان روز جنگ
نیالاید از بن به روباه چنگ
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که در روز جنگ، شیر بزرگ و شجاع به روباه کوچک حمله نمی‌کند و از او نمی‌ترسد.
و دیگر دو لشکر چنین ساخته
همه بادپایان سر افراخته
هوش مصنوعی: دو نیروی رزمنده به‌گونه‌ای مرتب شده‌اند که همگی با افتخار و عزت سر بلند کرده‌اند.
به کینه دو تن پیش سازند جنگ
همه نامداران بخایند چنگ
هوش مصنوعی: دو نفر به خاطر کینه‌ای که دارند، جنگی راه می‌اندازند و همه نام‌آوران در این میان می‌کوشند تا به کمک آن‌ها بیایند.
سپه را همه پیش باید شدن
به انبوه زخمی بباید زدن
هوش مصنوعی: همه باید جمع شوند و آماده‌باشند، زیرا برای پیروزی نیاز است که به دشمن ضربه وارد کنند.
تو اکنون سوی لشکرت باز شو
برافراز گردن به سالار نو
هوش مصنوعی: هم‌اکنون به سوی سپاه خود بازگرد و با افتخار گردنت را برای فرمانده جدید بلند کن.
کز ایرانیان چند جستم نبرد
نزد پیش من کس جز از باد سرد
هوش مصنوعی: از میان ایرانیان چند نفر را برای نبرد جستجو کردم، اما پیش من کسی نیامد جز باد سرد.
بدان رزمگه بر شود نام تو
ز پیران برآید همه کام تو
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، نام تو بلند خواهد شد و تمام آرزوهایت از دل سالخوردگان برآورده می‌شود.
بدو گفت هومان به بانگ بلند
که بی کردن کار گفتار چند
هوش مصنوعی: هومان با صدای بلند به او گفت که چرا کار را به گفتارهای زیاد واگذار می‌کنی.
یکی داستان زد جهاندار شاه
به یاد آورم اندرین کینه‌گاه
هوش مصنوعی: داستانی از شاه جهانیان به یاد می‌آورم در این مکان پر از کینه.
که تخت کیان جست خواهی مجوی
چو جویی از آتش مبرتاب روی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال تخت و مقام کیان هستی، آن را جستجو نکن؛ چرا که همچون جستجوی نور از آتش بی‌فایده است.
ترا آرزو جنگ و پیکار نیست
وگر گل چنی راه بی‌خار نیست
هوش مصنوعی: تو آرزوی جنگ و نبرد را نداری، و اگر به دنبال چیدن گل هستی، باید بدانی که راهی بدون خار وجود ندارد.
نداری ز ایران یکی شیرمرد
که با من کند پیش لشکر نبرد
هوش مصنوعی: در ایران هیچ مرد شجاعی نیست که به من ملحق شود و در برابر سپاه با من بجنگد.
به چاره همی بازگردانیم
نگیرم فریبت اگر دانیم
هوش مصنوعی: ما به راه حل‌ها برمی‌گردیم و اگر به فریبت آگاه شویم، فریب تو را نمی‌پذیریم.
همه نامداران پرخاشجوی
به گودرز گفتند کاینست روی
هوش مصنوعی: همه افراد مشهور و جنگجو به گودرز گفتند که این چهره‌ای است که در برابر شماست.
که از ما یکی را به آوردگاه
فرستی به نزدیک او کینه‌خواه
هوش مصنوعی: برای ما یکی از خود را به میدان نبرد بفرستی تا با او دشمنی کنم.
چنین داد پاسخ که امروز روی
ندارد شدن جنگ را پیش اوی
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که امروز نمی‌توان انتظار داشت که جنگ به او نزدیک شود.
چو هومان ز گودرز برگشت چیر
برآشفت بر سان شیر دلیر
هوش مصنوعی: وقتی هومان از گودرز برگشت، چیر به شدت عصبی و خشمگین شد، مانند شیر دلیر.
بخندید و روی از سپهبد بتافت
سوی روزبانان لشکر شتافت
هوش مصنوعی: لبخند زد و رو به سپهبد کرد و به سمت روزبانان لشکر شتافت.
کمان را به زه کرد و ز ایشان چهار
بیفگند ز اسب اندر آن مرغزار
هوش مصنوعی: او کمان را به زه کرد و از آن چهار تیر را پرتاب کرد و این کار را از روی اسب در آن چمنزار انجام داد.
چو آن روزبانان لشکر ز دور
بدیدند زخم سرافراز تور
هوش مصنوعی: وقتی نگهبانان دور لشکر زخم‌های سرافراز تور را دیدند، متوجه شدند چه اتفاقی افتاده است.
رهش بازدادند و بگریختند
به آورد با او نیاویختند
هوش مصنوعی: او را رها کردند و به فرار پرداختند، ولی در نبرد با او درگیر نشدند.
به بالا برآمد به کردار مست
خروشش همی کوه را کرد پست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در این بیت، شاعر به توصیف صدای پرقدرت و وحشی کوه می‌پردازد. صدای این کوه مانند شخصی مست و شگفت‌انگیز است که به سمت بالا می‌رود و به این ترتیب، کوه را تحت تأثیر قرار می‌دهد و احساس می‌کند که آن را پایین می‌آورد. این تصویرسازی تأکید بر قدرت و اثرگذاری صدای کوه دارد.
همی نیزه برگاشت بر گرد سر
که هومان ویسه است پیروزگر
هوش مصنوعی: نیزه را به بالا برد و دور سر خود چرخاند، زیرا هومان ویسه، قهرمان پیروز است.
خروشیدن نای رویین ز دشت
برآمد چو نیزه ز بالا بگشت
هوش مصنوعی: صدای نای آهنی از دشت بلند شد، مانند نیزه‌ای که از بالا به سمت پایین برمی‌گردد.
ز شادی دلیران توران سپاه
همی ترگ سودند بر چرخ ماه
هوش مصنوعی: از خوشحالی دلاوران توران، سپاه با اندیشه‌ای شگرف به ستاره‌ها می‌نگرد.
چو هومان بیامد بدان چیرگی
بپیچید گودرز زان خیرگی
هوش مصنوعی: وقتی هومان به آن قدرت و توانایی رسید، گودرز به خاطر آن حیرت و شگفتی پیچید و به خود آمد.
سپهبد پر از شرم گشته دژم
گرفته بر او خشم و تندی ستم
هوش مصنوعی: سردار پر از شرم و عذاب است و در چهره‌اش غم و خشم ستمکاری را مشاهده می‌کنیم.
به ننگ از دلیران بپالود خوی
سپهبد یکی اختر افگند پی
هوش مصنوعی: با خجالت از دلیران، سرداری زندگی خود را به خطر انداخت و ستاره‌ای را به زمین انداخت.
کز ایشان بد این پیشدستی به خون
بدانند و هم بر بدی رهنمون
هوش مصنوعی: از آنها می‌دانند که این رفتار ناپسند به عواقب خونی و بدی خواهد انجامید و همچنین آنها را به سمت شرارت راهنمایی می‌کند.
از آن پس به گردنکشان بنگرید
که تا جنگ او را که آید پدید
هوش مصنوعی: از آن زمان به محبت و جنگجویان توجه کنید که معلوم می‌شود چه کسی به میدان خواهد آمد و قدرت خود را نشان خواهد داد.

حاشیه ها

1401/09/27 07:11
میلاد رشیدی

بیت ۷۹ درستش اینه 

سپه را بدو یست فرمان جنگ...بدو باز گردد همه نام و ننگ.....اصلا در گفتار فریبرز چرا باید بگه سپاه ایران منتظر فرمان ویسه است؟اصلا ویسه در این بخش از شاهنامه زنده نیست

 

 

 

1401/09/27 07:11
میلاد رشیدی

در بیت ۷۳ بدین تیغ کاندر میان بسته ای...بیا بُر که از جنگ خود رسته ای....