گنجور

بخش ۱۰

وزآن جایگه روی برگاشتند
به شب دشت پیکار بگذاشتند
به لشکرگه خویش بازآمدند
بر پهلوانان فراز آمدند
همه شب به خواب اندر آسیب شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب
سپیده چو از کوه سر بردمید
شد آن دامن تیره شب ناپدید
بپوشید هومان سلیح نبرد
سخن پیش پیران همه یاد کرد
که من بیژن گیو را خواستم
همه شب همی جنگش آراستم
یکی ترجمان را ز لشکر بخواند
به گلگون بادآورش برنشاند
که رو پیش بیژن بگویش که زود
بیایی دمان گر من آیم چو دود
فرستاده برگشت و با او بگفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
سپهدار هومان بیامد چو گرد
بدان تا ز بیژن بجوید نبرد
چو بشنید بیژن بیامد دمان
بسیچیده جنگ با ترجمان
به پشت شباهنگ بر بسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان به جنگ
زره با گره بر بر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی
به هومان چنین گفت کای بادسار
ببردی ز من دوش سر یاددار
امیدستم امروز کین تیغ من
سرت را ز بن بگسلاند ز تن
که از خاک خیزد ز خون تو گل
یکی داستان اندر آری به دل
که با آهوان گفت غرم ژیان
که گر دشت گردد همه پرنیان
ز دامی که پای من آزاد گشت
نپویم بر آن سوی آباد دشت
چنین داد پاسخ که امروز گیو
بماند جگر خسته بر پور نیو
به چنگ منی در به سان تذرو
که بازش برد بر سر شاخ سرو
خروشان و خون از دو دیده چکان
کشانش به چنگال و خونش مکان
بدو گفت بیژن که تا کی سخن
کجا خواهی آهنگ آورد کن
به کوه کنابد کنی کارزار
اگر سوی زیبد برآرای کار
که فریادرسمان نباشد ز دور
نه ایران گراید به یاری نه تور
برانگیختند اسب و برخاست گرد
به زه بر نهاده کمان نبرد
دو خونی برافراخته سر به ماه
چنان کینه‌ور گشته از کین شاه
ز کوه کنابد برون تاختند
سران سوی هامون برافراختند
برفتند چندانک اندر زمی
ندیدند جایی پی آدمی
نه بر آسمان کرگسان را گذر
نه خاکش سپرده پی شیر نر
نه از لشکران یار و فریادرس
به پیرامن اندر ندیدند کس
نهادند پیمان که با ترجمان
نباشند در چیرگی بدگمان
بدان تا بد و نیک با شهریار
بگویند از این گردش روزگار
که کردار چون بود و پیکار چون
چه زاری رسید اندر این دشت خون
بگفتند و ز اسبان فرود آمدند
به بند زره بر کمر برزدند
بر اسبان جنگی سواران جنگ
یکی برکشیدند چون سنگ تنگ
چو بر بادپایان ببستند زین
پر از خشم گردان و دل پر ز کین
کمانها چو بایست برخاستند
به میدان تنگ اندرون تاختند
چپ و راست گردان و پیچان عنان
همان نیزه و آب داده سنان
زرهشان در آورد شد لخت لخت
نگر تا کرا روز برگشت و بخت
دهنشان همی از تبش مانده باز
به آب و به آسایش آمد نیاز
پس آسوده گشتند و دم برزدند
بر آن آتش تیز نم برزدند
سپر برگرفتند و شمشیر تیز
برآمد خروشیدن رستخیز
چو برق درفشان که از تیره میغ
همی آتش افروخت از هر دو تیغ
ز آهن بدان آهن آبدار
نیامد به زخم اندرون تابدار
به کردار آتش پرندآوران
فرو ریخت از دست کنداوران
نبد دسترسشان به خون ریختن
نشد سیر دلشان ز آویختن
عمود از پس تیغ برداشتند
از اندازه پیکار بگذاشتند
از آن پس بر آن بر نهادند کار
که زور آزمایند در کارزار
بدین گونه جستند ننگ و نبرد
که از پشت زین اندر آرند مرد
کمربند گیرد کرا زور بیش
رباید ز اسب افگند خوار پیش
ز نیروی گردان دوال رکیب
گسست اندر آوردگاه از نهیب
همیدون نگشتند ز اسبان جدا
نبودند بر یکدگر پادشا
پس از اسب هر دو فرود آمدند
ز پیکار یکبار دم برزدند
گرفته به دست اسپشان ترجمان
دو جنگی به کردار شیر دمان
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند
ز شبگیر تا سایه گسترد شید
دو خونی از این سان به بیم و امید
همی رزم جستند یک با دگر
یکی را ز کینه نه برگشت سر
دهن خشک و غرقه شده تن در آب
از آن رنج و تابیدن آفتاب
وز آن پس به دستوری یکدگر
برفتند پویان سوی آبخور
بخورد آب و برخاست بیژن به درد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
تن از درد لرزان چو از باد بید
دل از جان شیرین شده ناامید
به یزدان چنین گفت کای کردگار
تو دانی نهان من و آشکار
اگر داد بینی همی جنگ ما
بر این کینه جستن بر آهنگ ما
ز من مگسل امروز توش مرا
نگه دار بیدار هوش مرا
جگر خسته هومان بیامد چو زاغ
سیه گشت از درد رخ چون چراغ
بدان خستگی باز جنگ آمدند
گرازان به سان پلنگ آمدند
همی زور کرد این بر آن آن بر این
گه این را بسودی گه آن را زمین
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور
ز هر گونه زور آزمودند و بند
فراز آمد آن بند چرخ بلند
بزد دست بیژن به سان پلنگ
ز سر تا میانش بیازید چنگ
گرفتش به چپ گردن و راست ران
خم آورد پشت هیون گران
برآوردش از جای و بنهاد پست
سوی خنجر آورد چون باد دست
فرو برد و کردش سر از تن جدا
فگندش به سان یکی اژدها
بغلتید هومان به خاک اندرون
همه دشت شد سر به سر جوی خون
نگه کرد بیژن بدان پیلتن
فگنده چو سرو سهی بر چمن
شگفت آمدش سخت و برگشت از اوی
سوی کردگار جهان کرد روی
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز جان سخن‌گوی و روشن‌روان
توی تو که جز تو جهاندار نیست
خرد را بدین کار پیکار نیست
مرا ز این هنر سر به سر بهره نیست
که با پیل کین جستنم زهره نیست
به کین سیاوش بریدمش سر
به هفتاد خون برادر پدر
روانش روان ورا بنده باد
به چنگال شیران تنش کنده باد
سرش را به فتراک شبرنگ بست
تنش را به خاک اندر افگند پست
گشاده سلیح و گسسته کمر
تنش جای دیگر دگر جای سر
زمانه سراسر فریب است و بس
به سختی نباشدت فریادرس
جهان را نمایش چو کردار نیست
سپردن بدو دل سزاوار نیست
بترسید از او یار هومان چو دید
که بر مهتر او چنان بد رسید
چو شد کار هومان ویسه تباه
دوان ترجمانان هر دو سپاه
ستایش‌کنان پیش بیژن شدند
چو پیش بت چین برهمن شدند
بدو گفت بیژن مترس از گزند
که پیمان همان است و بگشاد بند
تو اکنون سوی لشکر خویش پوی
ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی
بشد ترجمان بیژن آمد دمان
به کوه کنابد به زه بر کمان
چو بیژن نگه کرد ز آن رزمگاه
نبودش گذر جز به توران سپاه
بترسید از انبوه مردم کشان
که یابند ز آن کار یکسر نشان
به جنگ اندر آیند بر سان کوه
بسنده نباشد مگر با گروه
برآهخت درع سیاوش ز سر
به خفتان هومان بپوشید بر
بر آن چرمهٔ پیل‌پیکر نشست
درفش سر نامداران به دست
برفت و بر آن دشت کرد آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
چو آن دیده‌بانان لشکر ز دور
درفش و نشان سپهدار تور
بدیدند ز آن دیده برخاستند
به شادی خروشیدن آراستند
طلایه هیونی برافگند زود
به نزدیک پیران به کردار دود
که هومان به پیروزی شهریار
دوان آمد از مرکز کارزار
درفش سپهدار ایران نگون
تنش غرقه مانده به خاک اندرون
همه لشکرش برگرفته خروش
به هومان نهاده سپهدار گوش
چو بیژن میان دو رویه سپاه
رسید اندر آن سایهٔ تاج و گاه
به توران رسید آن زمان ترجمان
بگفت آنچ دید از بد بدگمان
هم آنگه به پیران رسید آگهی
که شد تیره آن فر شاهنشهی
سبک بیژن اندر میان سپاه
نگونسار کرد آن درفش سیاه
چو آن دیده‌بانان ایران سپاه
نگون یافتند آن درفش سیاه
سوی پهلوان روی برگاشتند
وز آن دیده گه نعره برداشتند
وز آنجا هیونی به سان نوند
طلایه سوی پهلوان برفگند
که بیژن به پروزی آمد چو شیر
درفش سیه را سر آورده زیر
چو دیوانگان گیو گشته نوان
به هر سو خروشان و هر سو دوان
همی آگهی جست ز آن نیوپور
همی ماتم آورد هنگام سور
چو آگاهی آمد ز بیژن بدوی
دمان پیش فرزند بنهاد روی
چو چشمش به روی گرامی رسید
ز اسب اندر آمد چنان چون سزید
بغلتید و بنهاد بر خاک سر
همی آفرین خواند بر دادگر
گرفتش به بر باز فرزند را
دلیر و جوان و خردمند را
وز آنجا دمان سوی سالار شاه
ستایش کنان برگرفتند راه
چو دیدند مر پهلوان را ز دور
نبیره فرود آمد از اسب تور
پر از خون سلیح و پر از خاک سر
سر گرد هومان به فتراک بر
به پیش نیا رفت بیژن چو دود
همی یاد کرد آن کجا رفته بود
سلیح و سر و اسب هومان گرد
به پیش سپهدار گودرز برد
ز بیژن چنان شاد شد پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان
گرفت آفرین پس به دادار بر
بر آن اختر و بخت بیدار بر
به گنجور فرمود پس پهلوان
که تاج آر با جامهٔ خسروان
گهربافته پیکر و بوم زر
درفشان چو خورشید تاج و کمر
ده اسب آوریدند زرین لگام
پری‌روی زرین کمر ده غلام
بدو داد و گفت از گه سام شیر
کسی ناورید اژدهایی به زیر
گشادی سپه را بدین جنگ دست
دل شاه ترکان به هم بر شکست
همه لشکر شاه ایران چو شیر
دمان و دنان بادپایان به زیر
وز اندوه پیران برآورد خشم
دل از درد خسته پر از آب چشم
به نستیهن آنگه فرستاد کس
که ای نامور گرد فریادرس
سزد گر کنی جنگ را تیز چنگ
به کین برادر نسازی درنگ
به ایرانیان بر شبیخون کنی
زمین را به خون رود جیحون کنی
ببر ده هزار آزموده سوار
کمر بسته بر کینه و کارزار
مگر کین هومان تو بازآوری
سر دشمنان را به گاز آوری
چو رفتی به نزدیک لشکر فراز
سپه را یکی سوی هومان بساز
بدو گفت نستیهن ایدون کنم
که از خون زمین رود جیحون کنم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزآن جایگه روی برگاشتند
به شب دشت پیکار بگذاشتند
هوش مصنوعی: از آن مکان، به هنگام شب، خود را از دشت نبرد دور کردند و به سمت دیگری رفتند.
به لشکرگه خویش بازآمدند
بر پهلوانان فراز آمدند
هوش مصنوعی: آنها به میدان جنگ خود بازگشتند و بر بهترین جنگاوران ظاهر شدند.
همه شب به خواب اندر آسیب شیب
ز پیکارشان دل شده ناشکیب
هوش مصنوعی: در طول شب، به خاطر نبردهای آن‌ها دل من به شدت ناآرام و بی‌تاب است.
سپیده چو از کوه سر بردمید
شد آن دامن تیره شب ناپدید
هوش مصنوعی: سپیده که از کوه‌ها بالا می‌آید، شب تاریک به کلی ناپدید می‌شود.
بپوشید هومان سلیح نبرد
سخن پیش پیران همه یاد کرد
هوش مصنوعی: هومان، ابزار جنگی‌اش را در برابر آموخته‌های زندگی و تجربیات پیران به کار گرفت و به آن‌ها احترام گذاشت.
که من بیژن گیو را خواستم
همه شب همی جنگش آراستم
هوش مصنوعی: من تمام شب در تلاش بودم تا بیژن و گیو را به هم برسانم و برای این کار آماده‌شان می‌کردم.
یکی ترجمان را ز لشکر بخواند
به گلگون بادآورش برنشاند
هوش مصنوعی: یک نفر از میان لشکر، مترجمی را صدا زد و او را به دقت و با احترام بر افراشت.
که رو پیش بیژن بگویش که زود
بیایی دمان گر من آیم چو دود
هوش مصنوعی: به او بگو که سریعتر بیاید، چون اگر من بیایم، مثل دود پراکنده خواهم شد.
فرستاده برگشت و با او بگفت
که با جان پاکت خرد باد جفت
هوش مصنوعی: فرستاده برگشت و با او گفت که با جان پاکت، خرد تو باید همراهد باشد.
سپهدار هومان بیامد چو گرد
بدان تا ز بیژن بجوید نبرد
هوش مصنوعی: سردار هومان به سرعت به سوی میدان آمد تا جنگی را که بیژن به دنبالش بود، پیدا کند.
چو بشنید بیژن بیامد دمان
بسیچیده جنگ با ترجمان
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این خبر را شنید، به سرعت به میدان آمد و آماده نبرد با نماینده دشمن شد.
به پشت شباهنگ بر بسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان به جنگ
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، مانند پلنگی جنگجو و آماده، سفت و محکم ایستاده‌ام، به طوری که هیچ نشانی از ترس یا تردید ندارم و آماده رویارویی با هر چالشی هستم.
زره با گره بر بر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی
هوش مصنوعی: زره‌ای با حاشیه‌ و گره بر روی پهلوی درفشانی که پیروز و با شکوه است، سر از کلاهی خاص و سلطنتی برمی‌آورد.
به هومان چنین گفت کای بادسار
ببردی ز من دوش سر یاددار
هوش مصنوعی: به هومان گفتند ای بادسار، دیشب یاد من را از دل بردی.
امیدستم امروز کین تیغ من
سرت را ز بن بگسلاند ز تن
هوش مصنوعی: امید داشتم که این شمشیر من بتواند سر تو را از بدنت جدا کند.
که از خاک خیزد ز خون تو گل
یکی داستان اندر آری به دل
هوش مصنوعی: از خاکی که از خون تو ناشی شده، گلی می‌روید که داستانی را در دل تو زنده می‌کند.
که با آهوان گفت غرم ژیان
که گر دشت گردد همه پرنیان
هوش مصنوعی: در اینجا کسی به آهوان می‌گوید که اگر دشت پر از عطر و زیبایی شود، ما هم در آنجا با شوق و شور زندگی خواهیم کرد.
ز دامی که پای من آزاد گشت
نپویم بر آن سوی آباد دشت
هوش مصنوعی: زمانی که از سختی و اسارت رهایی یافتم، دیگر به سمت دشت‌های سرسبز و آباد نخواهم رفت.
چنین داد پاسخ که امروز گیو
بماند جگر خسته بر پور نیو
هوش مصنوعی: او با این پاسخ گفت که امروز گیو باید بماند و جگر خسته‌اش را برای پسر نیو نگه دارد.
به چنگ منی در به سان تذرو
که بازش برد بر سر شاخ سرو
هوش مصنوعی: در اینجا کسی را توصیف می‌کند که مانند یک پرنده شکارچی به دام افتاده است و به نوعی در چنگال یک شخص دیگر قرار دارد. این شخص، مانند پرنده‌ای که در میان درختان قرار می‌گیرد، احساس آزادی و پرواز را از دست داده و در جستجوی نجات است.
خروشان و خون از دو دیده چکان
کشانش به چنگال و خونش مکان
هوش مصنوعی: با چشمانی پر از اشک و گریه، او با دست‌های خونی‌اش به سوی دشمنش حمله می‌کند و در این لحظه، هم درد و رنج خود را نشان می‌دهد و هم احساسات دلش را منتقل می‌کند.
بدو گفت بیژن که تا کی سخن
کجا خواهی آهنگ آورد کن
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: تا کی می‌خواهی تنها حرف بزنی؟ چه زمانی به عمل خواهی آمد؟
به کوه کنابد کنی کارزار
اگر سوی زیبد برآرای کار
هوش مصنوعی: اگر قصد داری با کسی در نبردی سخت روبرو شوی، باید مانند کوه استوار و مقاوم باشی و خواسته‌ات را با قوت و جدیت پیگیری کنی.
که فریادرسمان نباشد ز دور
نه ایران گراید به یاری نه تور
هوش مصنوعی: اگر از دور کسی به فریادرسی ما نیاید، نه ایران به کمک می‌آید و نه تورانی.
برانگیختند اسب و برخاست گرد
به زه بر نهاده کمان نبرد
هوش مصنوعی: اسب را به حرکت درآوردند و گرد و غباری برخاست، کمان نیز به تیر رسته شد تا به نبرد آماده شوند.
دو خونی برافراخته سر به ماه
چنان کینه‌ور گشته از کین شاه
هوش مصنوعی: دو نفر با خون برافراشته، سر به ماه بلند کرده‌اند، به‌طوریکه از شدت کینه‌ای که از شاه دارند، تبدیل به دشمنانی سرسخت شده‌اند.
ز کوه کنابد برون تاختند
سران سوی هامون برافراختند
هوش مصنوعی: سران از کوه کنابد به سمت هامون حرکت کردند و به دنبال آن، بر افراشتن و برپا کردن کارهایی را آغاز کردند.
برفتند چندانک اندر زمی
ندیدند جایی پی آدمی
هوش مصنوعی: آن‌ها به قدری رفتند که دیگر در زمین جایی برای آدمی ندیدند.
نه بر آسمان کرگسان را گذر
نه خاکش سپرده پی شیر نر
هوش مصنوعی: کرگس‌ها نه بر آسمان پرواز کرده‌اند و نه خاکشان به شیر نر سپرده شده است. به نوعی می‌توان گفت که آن‌ها در جایگاه خود قرار دارند و تغییرات و تحولات در زمینه‌های دیگر بر آن‌ها تأثیری نخواهد داشت.
نه از لشکران یار و فریادرس
به پیرامن اندر ندیدند کس
هوش مصنوعی: هیچکس را نه در اطراف یار و نه در میان فریادکنندگان مددکار ندیدند.
نهادند پیمان که با ترجمان
نباشند در چیرگی بدگمان
هوش مصنوعی: آنها توافق کردند که در قدرت و تسلط خود به شفافیت و حقیقت پایبند باشند و به تفسیرهای نادرست و بدبینانه روی نیاورند.
بدان تا بد و نیک با شهریار
بگویند از این گردش روزگار
هوش مصنوعی: بدان که خوب و بد روزگار را با پادشاه بگویند و تا او را از اتفاقات زندگی آگاه سازند.
که کردار چون بود و پیکار چون
چه زاری رسید اندر این دشت خون
هوش مصنوعی: چگونه عمل و نبرد بود، که این چنین گریه و زاری در این دشت خون‌ین به وقوع پیوست.
بگفتند و ز اسبان فرود آمدند
به بند زره بر کمر برزدند
هوش مصنوعی: آنها صحبت کردند و از اسب‌ها پیاده شدند و زره را به دور کمر خود بستند.
بر اسبان جنگی سواران جنگ
یکی برکشیدند چون سنگ تنگ
هوش مصنوعی: سواران جنگی بر اسب‌های خود سوار شدند و آماده شدند تا نبرد کنند، همان‌طور که سنگی به سمت هدف پرتاب می‌شود.
چو بر بادپایان ببستند زین
پر از خشم گردان و دل پر ز کین
هوش مصنوعی: زمانی که بر پاهای بادپیما (هواپیما) بندها را محکم کردند، از این کار خشمگین و دلش پر از کینه شد.
کمانها چو بایست برخاستند
به میدان تنگ اندرون تاختند
هوش مصنوعی: کمان‌ها به صف ایستادند و در میدان تنگ به سمت دشمن حمله کردند.
چپ و راست گردان و پیچان عنان
همان نیزه و آب داده سنان
هوش مصنوعی: به چپ و راست بگردان و بچرخان افسار همان نیزه را که به آن آب داده شده است.
زرهشان در آورد شد لخت لخت
نگر تا کرا روز برگشت و بخت
هوش مصنوعی: آنان زره‌های خود را درآوردند و بی‌پوشش و نمایان شدند. حالا باید دید که در روز بازگشت و بخت، برای چه کسی چه اتفاقی می‌افتد.
دهنشان همی از تبش مانده باز
به آب و به آسایش آمد نیاز
هوش مصنوعی: دهانشان از گرما و تب هنوز باز مانده است و حالا به آب و کمی آسایش نیاز دارند.
پس آسوده گشتند و دم برزدند
بر آن آتش تیز نم برزدند
هوش مصنوعی: آنها آرام شدند و در کنار آتش جان‌سوزی که وجود داشت، زبانی به سخن گشودند.
سپر برگرفتند و شمشیر تیز
برآمد خروشیدن رستخیز
هوش مصنوعی: در اینجا، جمعی آماده جنگ و نبرد می‌شوند. آنها زره بر تن می‌کنند و با شمشیرهای تیز به میدان می‌آیند، صدای بلندی از وقوع یک واقعه مهم و احیا کننده به گوش می‌رسد.
چو برق درفشان که از تیره میغ
همی آتش افروخت از هر دو تیغ
هوش مصنوعی: مانند آتش بازی که از بین ابرهای تیره نور می‌تاباند و شعله‌ای از خود بیرون می‌آورد، از دو لبه یا دوتا طرف، درخشش و روشنایی به وجود می‌آورد.
ز آهن بدان آهن آبدار
نیامد به زخم اندرون تابدار
هوش مصنوعی: از آهن نمی‌توان انتظار نرمی و انعطاف داشت؛ وقتی که زخم را تحمل نکند و درونش تاب و استقامت نداشته باشد.
به کردار آتش پرندآوران
فرو ریخت از دست کنداوران
هوش مصنوعی: پرنده‌هایی که به مانند آتش رفتار می‌کنند، از دستان کسانی که توانایی ایجاد کنندگی دارند، رها شده‌اند و به زمین افتاده‌اند.
نبد دسترسشان به خون ریختن
نشد سیر دلشان ز آویختن
هوش مصنوعی: دستشان به خونریزی نمی‌رسید، اما دلشان هنوز از آویختن سیر نشده بود.
عمود از پس تیغ برداشتند
از اندازه پیکار بگذاشتند
هوش مصنوعی: برای ادامه نبرد، عمود (لنگر) را از پشت شمشیر برداشتند و از مقدار و اندازه جنگ کاسته شد.
از آن پس بر آن بر نهادند کار
که زور آزمایند در کارزار
هوش مصنوعی: پس از آن تصمیم گرفتند که در میدان نبرد، قدرت خود را به چالش بکشند و شجاعت‌شان را بروز دهند.
بدین گونه جستند ننگ و نبرد
که از پشت زین اندر آرند مرد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که انسان‌ها برای دستیابی به افتخارات و پیروزی‌ها باید تلاش کنند و از راحتی‌های بی‌مورد دور شوند. آن‌ها باید از عقب بمانند و در مبارزات و چالش‌ها با عزم و اراده حاضر شوند. در واقع، این جست و خیز و تلاش در مبارزه، نشانه‌ای از شجاعت و منزلت انسان است.
کمربند گیرد کرا زور بیش
رباید ز اسب افگند خوار پیش
هوش مصنوعی: هر کس که از قدرت و توان بیشتری برخوردار باشد، می‌تواند بر دیگران تسلط یابد و آنها را به زیر بکشد.
ز نیروی گردان دوال رکیب
گسست اندر آوردگاه از نهیب
هوش مصنوعی: با قدرتی که از چرخش اسب‌ها به‌دست می‌آید، در میدان جنگ از صدای رعدآسا گسست و جدا شد.
همیدون نگشتند ز اسبان جدا
نبودند بر یکدگر پادشا
هوش مصنوعی: همه چیز در هم تنیده و مرتبط است؛ هیچ یک از آن‌ها نمی‌تواند به تنهایی وجود داشته باشد، همان‌طور که اسبان به هم مرتبط و وابسته‌اند و تنها نمی‌توانند از یکدیگر جدا شوند.
پس از اسب هر دو فرود آمدند
ز پیکار یکبار دم برزدند
هوش مصنوعی: پس از اینکه هر دو از اسب پایین آمدند، یک بار نفس عمیقی کشیدند و از جنگ فارغ شدند.
گرفته به دست اسپشان ترجمان
دو جنگی به کردار شیر دمان
هوش مصنوعی: در دستانشان با اسب‌هایشان دو جنگجو هستند که مانند شیران در زمان نبرد به نظر می‌رسند.
بدان ماندگی باز برخاستند
به کشتی گرفتن بیاراستند
هوش مصنوعی: می‌دانید که دوباره به فعالیت و تلاش برگشتند و خود را برای رویارویی آماده کردند.
ز شبگیر تا سایه گسترد شید
دو خونی از این سان به بیم و امید
هوش مصنوعی: از سپیده‌دم تا زمانی که سایه‌ها گسترده می‌شوند، دو حالت از ترس و امید وجود دارد.
همی رزم جستند یک با دگر
یکی را ز کینه نه برگشت سر
هوش مصنوعی: در نبرد، گرد هم آمدند و به جان هم افتادند، اما یکی از آن‌ها از روی دشمنی و کینه، به عقب بازنگشت.
دهن خشک و غرقه شده تن در آب
از آن رنج و تابیدن آفتاب
هوش مصنوعی: دهانم خشک شده و بدنم در آب غوطه‌ور است، همه‌چیز به خاطر آن درد و تابش آفتاب است.
وز آن پس به دستوری یکدگر
برفتند پویان سوی آبخور
هوش مصنوعی: پس از آن، طبق دستوری، همگی به سمت منبع آب حرکت کردند.
بخورد آب و برخاست بیژن به درد
ز دادار نیکی دهش یاد کرد
هوش مصنوعی: بیژن از آب نوشید و برخاست. او به یاد خداوند نیکوکار و بخشنده به درد دل خود اندیشید.
تن از درد لرزان چو از باد بید
دل از جان شیرین شده ناامید
هوش مصنوعی: تن آدمی از درد مانند بید لرزان است و دل او از ناامیدی به مانند جان شیرین دچار اندوه و بی‌حوصلگی شده است.
به یزدان چنین گفت کای کردگار
تو دانی نهان من و آشکار
هوش مصنوعی: به خداوند چنین گفتم: ای خالق! تو می‌دانی که در دل من چه می‌گذرد و چه چیزی را پنهان کرده‌ام و همچنین آنچه را که به ظاهر نشان می‌دهم.
اگر داد بینی همی جنگ ما
بر این کینه جستن بر آهنگ ما
هوش مصنوعی: اگر شاهد جنگ ما بر سر این کینه‌ای هستی، بدان که این نبرد در راستای هدف و مقصد ماست.
ز من مگسل امروز توش مرا
نگه دار بیدار هوش مرا
هوش مصنوعی: امروز مرا تنها نگذار و هوشیاری‌ام را حفظ کن.
جگر خسته هومان بیامد چو زاغ
سیه گشت از درد رخ چون چراغ
هوش مصنوعی: دل خسته هومان شبیه زاغی شده که از شدت درد، چهره‌اش همچون چراغی خاموش و سیاه گشته است.
بدان خستگی باز جنگ آمدند
گرازان به سان پلنگ آمدند
هوش مصنوعی: بدان که به رغم خستگی، جنگ دوباره آغاز شد و دشمنان به سرعت و قدرتی مانند پلنگ به میدان آمدند.
همی زور کرد این بر آن آن بر این
گه این را بسودی گه آن را زمین
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی اشاره دارد به مبارزه و زورگویی میان دو طرف، که هر یک به نوعی سعی دارند بر دیگری غلبه کنند؛ گاهی یکی برنده و گاهی دیگری. در واقع، جنگ و جدل میان آن‌ها ادامه دارد و هر طرف در تلاش است که طرف مقابل را تحت فشار قرار دهد یا بر آن پیروز شود.
ز بیژن فزون بود هومان به زور
هنر عیب گردد چو برگشت هور
هوش مصنوعی: هومان از بیژن قوی‌تر و توانمندتر است، اما اگر هنر و برتری او در حین بازگشت در نظر گرفته نشود، به راحتی می‌تواند به عیب و نقص تبدیل شود.
ز هر گونه زور آزمودند و بند
فراز آمد آن بند چرخ بلند
هوش مصنوعی: با تلاش‌های فراوان و مقابله با مشکلات، بالاخره بر تمامی موانع غلبه کردند و موفقیت بزرگی حاصل شد.
بزد دست بیژن به سان پلنگ
ز سر تا میانش بیازید چنگ
هوش مصنوعی: بیژن مانند پلنگ با قدرت و توان، دستش را به جلو برد و از سر تا وسط بدنش را چنگ انداخت.
گرفتش به چپ گردن و راست ران
خم آورد پشت هیون گران
هوش مصنوعی: او سرش را به طرف چپ خم کرد و پای راستش را کمی خم کرد و به پشت اسب سنگین نگاه کرد.
برآوردش از جای و بنهاد پست
سوی خنجر آورد چون باد دست
هوش مصنوعی: او از جای خود بلندی گرفت و به سمت پایین رفت، مانند باد که به سوی خنجر می‌شتابد.
فرو برد و کردش سر از تن جدا
فگندش به سان یکی اژدها
هوش مصنوعی: او (مهاجم) او را به شدت زد و سرش را از بدنش جدا کرد و مانند یک اژدها به دور انداخت.
بغلتید هومان به خاک اندرون
همه دشت شد سر به سر جوی خون
هوش مصنوعی: هومان به زمین افتاد و در دشت خون برپا شد.
نگه کرد بیژن بدان پیلتن
فگنده چو سرو سهی بر چمن
هوش مصنوعی: بیژن به پیلتن (کشتی‌گیر) نگاهی انداخت، همانند سرو بلند و زیبا که در میان چمن سر به آسمان دارد.
شگفت آمدش سخت و برگشت از اوی
سوی کردگار جهان کرد روی
هوش مصنوعی: او از سختی و دشواری حیرت‌زده شد و به سوی پروردگار جهان بازگشت.
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز جان سخن‌گوی و روشن‌روان
هوش مصنوعی: ای آن‌که از مقام و زمان برتری، از دل سخن می‌گویی و ذهنی روشنی داری.
توی تو که جز تو جهاندار نیست
خرد را بدین کار پیکار نیست
هوش مصنوعی: در وجود تو کسی جز تو وجود ندارد و لذا برای عقل و خرد در این مورد هیچ جنگ و منازعه‌ای وجود ندارد.
مرا ز این هنر سر به سر بهره نیست
که با پیل کین جستنم زهره نیست
هوش مصنوعی: من در این هنر هیچ بهره‌ای ندارم، زیرا جستجوی جنگ با فیل برای من ممکن نیست.
به کین سیاوش بریدمش سر
به هفتاد خون برادر پدر
هوش مصنوعی: به خاطر انتقام سیاوش، من این شخص را کشتم و این کار را به خاطر هفتاد خون برادرم و پدرم انجام دادم.
روانش روان ورا بنده باد
به چنگال شیران تنش کنده باد
هوش مصنوعی: روح او آزاد و رها باشد و بدنش به دست شیران پاره‌پاره شود.
سرش را به فتراک شبرنگ بست
تنش را به خاک اندر افگند پست
هوش مصنوعی: او سرش را به دهنه‌ی مادیان زینت داده و بدنش را به خاک پست و بی‌قیمت سپرده است.
گشاده سلیح و گسسته کمر
تنش جای دیگر دگر جای سر
هوش مصنوعی: سلاح او به خوبی فراهم و کمرش آزاد است، بدنش در مکانی دیگر و سرش در جای دیگری قرار دارد.
زمانه سراسر فریب است و بس
به سختی نباشدت فریادرس
هوش مصنوعی: دنیا پر از نیرنگ و فریب است و در این میان، کسی نیست که به ما کمک کند و از ما دفاع کند.
جهان را نمایش چو کردار نیست
سپردن بدو دل سزاوار نیست
هوش مصنوعی: دنیا به مانند یک تئاتر است و رفتارهای ما در آن مهم است، بنابراین نباید دل خود را به آن بسپاریم.
بترسید از او یار هومان چو دید
که بر مهتر او چنان بد رسید
هوش مصنوعی: از او بترسید، یار هومان، چون دید که بر سر فرمانده‌اش چنین حادثه‌ای اتفاق افتاده است.
چو شد کار هومان ویسه تباه
دوان ترجمانان هر دو سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که کار هومان و ویسه خراب شد، هر دو گروه ترجمانان به شدت در حال دویدن بودند.
ستایش‌کنان پیش بیژن شدند
چو پیش بت چین برهمن شدند
هوش مصنوعی: افراد با ستایش و احترام به سمت بیژن رفتند، مانند کسانی که به پیشگاه بت زیبایی می‌روند و به عبادت و احترام او مشغول می‌شوند.
بدو گفت بیژن مترس از گزند
که پیمان همان است و بگشاد بند
هوش مصنوعی: بیژن، نگران نباش و از آسیب دشمن نترس، زیرا که عهد و پیمان ما همچنان پابرجاست و این موضوع را روشن کردم.
تو اکنون سوی لشکر خویش پوی
ز من هرچ دیدی بدیشان بگوی
هوش مصنوعی: به سوی سپاه خودت برو و هر چه را که از من دیدی، به آن‌ها بگو.
بشد ترجمان بیژن آمد دمان
به کوه کنابد به زه بر کمان
هوش مصنوعی: دبیر بیژن به طور ناگهانی به کوه کناب آمد و تیر را روی کمان قرار داد.
چو بیژن نگه کرد ز آن رزمگاه
نبودش گذر جز به توران سپاه
هوش مصنوعی: بیژن وقتی به میدان جنگ نگاه کرد، نمی‌تواند به جایی جز سپاه توران برود.
بترسید از انبوه مردم کشان
که یابند ز آن کار یکسر نشان
هوش مصنوعی: از گروه زیادی از افرادی که به کار زشتی مشغولند بترسید، زیرا آن‌ها ممکن است نشانه‌ها و اثرات این کار را به خوبی پیدا کنند.
به جنگ اندر آیند بر سان کوه
بسنده نباشد مگر با گروه
هوش مصنوعی: اگر به میدان جنگ بروید، مانند کوهی که تنها مانده است، کافی نخواهد بود مگر اینکه با گروهی از افراد همراه باشید.
برآهخت درع سیاوش ز سر
به خفتان هومان بپوشید بر
هوش مصنوعی: سیاوش کلاه خودش را برداشت و بر سر هومان گذاشت.
بر آن چرمهٔ پیل‌پیکر نشست
درفش سر نامداران به دست
هوش مصنوعی: او بر روی چرم بزرگی که از پوست فیل تهیه شده نشسته و پرچم سرآمدان را در دست دارد.
برفت و بر آن دشت کرد آفرین
بر آن بخت بیدار و فرخ زمین
هوش مصنوعی: رفت و در آن دشت، به بخت خوش و زمین زرخیز، تحسین و ستایش کرد.
چو آن دیده‌بانان لشکر ز دور
درفش و نشان سپهدار تور
هوش مصنوعی: چشم نگهبانان سپاه از دور پرچم و نشانه‌ی فرمانده را می‌بینند.
بدیدند ز آن دیده برخاستند
به شادی خروشیدن آراستند
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن آن تصویر، از خوشحالی بلند شدند و صدای شادی سر دادند.
طلایه هیونی برافگند زود
به نزدیک پیران به کردار دود
هوش مصنوعی: یک جوان شجاع و پرانرژی به سرعت به سمت پیرمردان آمد و مانند دودی در فضا پخش شد.
که هومان به پیروزی شهریار
دوان آمد از مرکز کارزار
هوش مصنوعی: هومان با شتاب و سرعت به سوی پیروزی فرمانروا آمد، در حالی که از مرکز میدان نبرد به طرف او می‌دوید.
درفش سپهدار ایران نگون
تنش غرقه مانده به خاک اندرون
هوش مصنوعی: پرچم فرمانده ایران در خاک افتاده و جسمش در درد و رنج است.
همه لشکرش برگرفته خروش
به هومان نهاده سپهدار گوش
هوش مصنوعی: تمام سپاهش آماده نبرد است و صدای شجاعت و هیجان در میانشان طنین‌انداز شده است. سردار سپاه هومان است.
چو بیژن میان دو رویه سپاه
رسید اندر آن سایهٔ تاج و گاه
هوش مصنوعی: بیژن با شجاعت و قدرت به میان دو دسته از دشمنان رسید و در آنجا زیر سایه‌ی تاج و در حضور بزرگان قرار گرفت.
به توران رسید آن زمان ترجمان
بگفت آنچ دید از بد بدگمان
هوش مصنوعی: در آن زمان که به سرزمین توران رسید، مترجم گفت هر آنچه را که از زشتی‌ها دیده است، با بدبینی بیان کرد.
هم آنگه به پیران رسید آگهی
که شد تیره آن فر شاهنشهی
هوش مصنوعی: در آن لحظه به افراد سالخورده خبری رسید که وضعیت پادشاهی تیره و نگران‌کننده شده است.
سبک بیژن اندر میان سپاه
نگونسار کرد آن درفش سیاه
هوش مصنوعی: بیژن در وسط لشکر، به راحتی پرچم سیاه را بر زمین انداخت.
چو آن دیده‌بانان ایران سپاه
نگون یافتند آن درفش سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که نگهبانان ایران متوجه شدند که سپاه آنها شکست خورده و پرچم سیاه به زمین افتاده است.
سوی پهلوان روی برگاشتند
وز آن دیده گه نعره برداشتند
هوش مصنوعی: به سمت پهلوان نگاه کردند و از آن چشم، نعره‌ای بلند شد.
وز آنجا هیونی به سان نوند
طلایه سوی پهلوان برفگند
هوش مصنوعی: از آنجا موجودی مانند نوند، در حالی که برف‌ها را می‌کوبد، به سمت قهرمان می‌رود.
که بیژن به پروزی آمد چو شیر
درفش سیه را سر آورده زیر
هوش مصنوعی: بیژن با قدرت و شجاعت به پروز رفت، مانند شیری که پرچم سیاه را به دوش خود حمل کرده است.
چو دیوانگان گیو گشته نوان
به هر سو خروشان و هر سو دوان
هوش مصنوعی: گویی دیوانه‌ها به دور و بر روان شده‌اند و هر کجا را پر کرده‌اند، با صدای بلند در حرکت‌اند.
همی آگهی جست ز آن نیوپور
همی ماتم آورد هنگام سور
هوش مصنوعی: خبرهایی را جستجو می‌کرد از موضوعی که در آنجا رخ داده بود و این خبرها باعث ایجاد اندوه در زمان جشن و شادی شد.
چو آگاهی آمد ز بیژن بدوی
دمان پیش فرزند بنهاد روی
هوش مصنوعی: وقتی خبر به بیژن رسید، به سرعت به سوی فرزندش شتافت و رو به روی او ایستاد.
چو چشمش به روی گرامی رسید
ز اسب اندر آمد چنان چون سزید
هوش مصنوعی: وقتی که او به صورت محبوبش نگاه کرد، از اسب پایین آمد به گونه‌ای که شایسته بود.
بغلتید و بنهاد بر خاک سر
همی آفرین خواند بر دادگر
هوش مصنوعی: او به زمین افتاد و سرش را بر خاک گذاشت و شروع به ستایش و دعا برای دادگر کرد.
گرفتش به بر باز فرزند را
دلیر و جوان و خردمند را
هوش مصنوعی: او فرزند دلیر و باهوش را به آغوش خود گرفت.
وز آنجا دمان سوی سالار شاه
ستایش کنان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: از آنجا به سوی فرمانده شاه، با ستایش و احترام حرکت کردند.
چو دیدند مر پهلوان را ز دور
نبیره فرود آمد از اسب تور
هوش مصنوعی: هنگامی که از دور پهلوان را دیدند، نوه‌اش از اسب پایین آمد.
پر از خون سلیح و پر از خاک سر
سر گرد هومان به فتراک بر
هوش مصنوعی: محل پر از خون سلاح و خاک است که سر هومان در سایه فتراک قرار دارد.
به پیش نیا رفت بیژن چو دود
همی یاد کرد آن کجا رفته بود
هوش مصنوعی: بیژن به جلو حرکت کرد و مانند دود به یاد آورد جایی که قبلاً رفته بود.
سلیح و سر و اسب هومان گرد
به پیش سپهدار گودرز برد
هوش مصنوعی: سلاح و سر و اسب هومان به سمت سپهدار گودرز برده شد.
ز بیژن چنان شاد شد پهلوان
که گفتی برافشاند خواهد روان
هوش مصنوعی: پهلوان به قدری از پیروزی بیژن خوشحال شد که گویی روح و انرژی‌اش را به آسمان پرتاب کرده است.
گرفت آفرین پس به دادار بر
بر آن اختر و بخت بیدار بر
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر درخشش ستاره و بخت روشن ما، ما را مورد رحمت و مهر قرار داده است.
به گنجور فرمود پس پهلوان
که تاج آر با جامهٔ خسروان
هوش مصنوعی: پهلوان به گنجور گفت که تاج و لباس شاهانه را آماده کن.
گهربافته پیکر و بوم زر
درفشان چو خورشید تاج و کمر
هوش مصنوعی: زمین و آسمان مانند خورشید می‌درخشند و وجودشان به مانند زروزی گرانبهاست که با تاج و کمر زینت یافته است.
ده اسب آوریدند زرین لگام
پری‌روی زرین کمر ده غلام
هوش مصنوعی: ده اسب با افسارهای طلایی آوردند و دختر زیبایی که کمربند طلا بر تن داشت، به همراه ده غلام ظاهر شد.
بدو داد و گفت از گه سام شیر
کسی ناورید اژدهایی به زیر
هوش مصنوعی: او به او گفت: از زمان سام، کسی نتوانسته است که اژدهایی را زیر کند و از خود نشان دهد.
گشادی سپه را بدین جنگ دست
دل شاه ترکان به هم بر شکست
هوش مصنوعی: در این جنگ، سپاه دشمن را شکست داد و دل شاه ترکان را به شدت شکست و دچار ناامیدی کرد.
همه لشکر شاه ایران چو شیر
دمان و دنان بادپایان به زیر
هوش مصنوعی: تمامی نیروهای شاه ایران به مانند شیرانی که در اوج قدرتشان هستند، با شجاعت و قوت در میدان نبرد حاضرند.
وز اندوه پیران برآورد خشم
دل از درد خسته پر از آب چشم
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم بزرگ‌ترها، خشم دل به خاطر دردها و رنج‌ها، پر از اشک می‌شود.
به نستیهن آنگه فرستاد کس
که ای نامور گرد فریادرس
هوش مصنوعی: به کسی که در زمان نیاز و دشواری به فریاد کمک می‌آید، باید احترام گذاشت و او را به عنوان شخص برجسته‌ای در نظر گرفت.
سزد گر کنی جنگ را تیز چنگ
به کین برادر نسازی درنگ
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با سرعت و جدیت به جنگ پرداخت، نباید در انتقام از برادر خود تأمل کنی.
به ایرانیان بر شبیخون کنی
زمین را به خون رود جیحون کنی
هوش مصنوعی: اگر به ایرانیان حمله کنی، زمین را با خون رود جیحون آغشته خواهی کرد.
ببر ده هزار آزموده سوار
کمر بسته بر کینه و کارزار
هوش مصنوعی: ببر، جنگجوی مجربی است که با کینه و آمادگی برای نبرد، به میدان می‌آید.
مگر کین هومان تو بازآوری
سر دشمنان را به گاز آوری
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی دوباره به ما بچه‌هایت را برگردانی و سر دشمنان را به خاک و زیر پا بیاوری؟
چو رفتی به نزدیک لشکر فراز
سپه را یکی سوی هومان بساز
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیک لشکر رسیدی، سپه را به سمت هومان هدایت کن.
بدو گفت نستیهن ایدون کنم
که از خون زمین رود جیحون کنم
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا می‌توانی به من کمک کنی تا از خون زمین نهر جیحون را بسازم؟