گنجور

بخش ۶

به روز چهارم ز پیش سپاه
بشد بیژن گیو تا قلبگاه
به پیش پدر شد همه جامه چاک
همی بآسمان بر پراگند خاک
بدو گفت کای باب کارآزمای
چه داری چنین خیره ما را بپای
به پنجم فراز آمد این روزگار
شب و روز آسایش آموزگار
نه خورشید شمشیر گردان بدید
نه گردی به روی هوا بردمید
سواران به خفتان و خود اندرون
یکی را به رگ بر نجنبید خون
به ایران پس از رستم نامدار
نبودی چو گودرز دیگر سوار
چینن تا بیامد ز جنگ پشن
از آن کشتن و رزمگاه گشن
به لاون که چندان پسر کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
جگر خسته گشته است و گم کرده‌ راه
نخواهد که بیند همی رزمگاه
به پیرانش بر چشم باید فگند
نهادست سر سوی کوه بلند
سپهدار کو ناشمرده سپاه
ستاره شمارد همی گرد ماه
تو بشناس کاندر تنش نیست خون
شد از جنگ جنگاوران او زبون
شگفت از جهاندیده گودرز نیست
که او را روان خود بر این مرز نیست
شگفت از تو آید مرا ای پدر
که شیر ژیان از تو جوید هنر
دو لشکر همی بر تو دارند چشم
یکی تیز کن مغز و بفروز خشم
کنون چون جهان گرم و روشن هوا
بگیرد همی رزم لشکر نوا
چو این روزگار خوشی بگذرد
چو پولاد روی زمین بفسرد
چو بر نیزه‌ها گردد افسرده چنگ
پس پشت تیغ آید و پیش سنگ
که آید ز گردان به پیش سپاه
که آورد گیرد بدین رزمگاه
ور ایدون که ترسد همی از کمین
ز جنگ سواران و مردان کین
به من داد باید سواری هزار
گزین من اندرخور کارزار
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان
ز گفتار بیژن بخندید گیو
بسی آفرین کرد بر پور نیو
به دادار گفت از تو دارم سپاس
تو دادی مرا پور نیکی‌شناس
همش هوش دادی و هم زور کین
شناسای هر کار و جویای دین
به من بازگشت این دلاور جوان
چنان چون بود بچهٔ پهلوان
چنین گفت مر جفت را نره شیر
که فرزند ما گر نباشد دلیر
ببریم از او مهر و پیوند پاک
پدرش آب دریا بود مام خاک
ولیکن تو ای پور چیره سخن
زبان بر نیا بر گشاده مکن
که او کاردیدست و داناترست
بر این لشکر نامور مهترست
کسی کو بود سودهٔ کارزار
نباید به هر کارش آموزگار
سواران ما گر به بار اندرند
نه ترکان به رنگ و نگار اندرند
همه شوربختند و برگشته سر
همه دیده پرخون و خسته جگر
همی خواهد این باب کارآزمای
که ترکان به جنگ اندر آرند پای
پس پشتشان دور ماند ز کوه
برد لشکر کینه‌ور همگروه
ببینی تو گوپال گودرز را
که چون برنوردد همی مرز را
و دیگر کجا ز اختر نیک و بد
همی گردش چرخ را بشمرد
چو پیش آید آن روزگار بهی
کند روی گیتی ز ترکان تهی
چنین گفت بیژن به پیش پدر
که ای پهلوان جهان سر به سر
خجسته نیا را گر اینست رای
سزد گر نداریم رومی قبای
شوم جوشن و خود بیرون کنم
به می روی پژمرده گلگلون کنم
چو آیم جهان پهلوان را به کار
بیایم کمربستهٔ کارزار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به روز چهارم ز پیش سپاه
بشد بیژن گیو تا قلبگاه
هوش مصنوعی: در روز چهارم، بیژن و گیو به پیش سپاه حرکت کردند و به سمت قلبگاه رفتند.
به پیش پدر شد همه جامه چاک
همی بآسمان بر پراگند خاک
هوش مصنوعی: پسر به پیش پدر رفت و همه لباس‌هایش پاره شده بود، در حالی که خاک را به آسمان می‌پاشید.
بدو گفت کای باب کارآزمای
چه داری چنین خیره ما را بپای
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای کسی که در کارها مهارت داری، چرا ما را این‌گونه به حیرت و فکر فرو برده‌ای؟
به پنجم فراز آمد این روزگار
شب و روز آسایش آموزگار
هوش مصنوعی: این روزگار به نقطه‌ای رسیده که آرامش و راحتی به معلم آموخته شده است.
نه خورشید شمشیر گردان بدید
نه گردی به روی هوا بردمید
هوش مصنوعی: نه خورشید را دیدم که مانند شمشیر به دور خود می‌چرخد و نه گرد و غباری از زمین به هوا برخاست.
سواران به خفتان و خود اندرون
یکی را به رگ بر نجنبید خون
هوش مصنوعی: سواران در لباس و زین خود قرار دارند و یکی از آنان در درون خود، احساس عمیق و دردناکی دارد که هیچ نشانه‌ای از آن بیرون نمی‌زند.
به ایران پس از رستم نامدار
نبودی چو گودرز دیگر سوار
هوش مصنوعی: در تاریخ ایران، پس از رستم، قهرمان بزرگ، دیگر کسی مانند گودرز، سوارکاری شجاع و برجسته وجود نداشت.
چینن تا بیامد ز جنگ پشن
از آن کشتن و رزمگاه گشن
هوش مصنوعی: به زودی پس از پایان جنگ و کشتار، آرامش و امنیت بر سرزمین حاکم شد.
به لاون که چندان پسر کشته دید
سر بخت ایرانیان گشته دید
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، لاوان چنان پسرانی را کشته می‌بیند که سرنوشت ایرانیان تغییر کرده است.
جگر خسته گشته است و گم کرده‌ راه
نخواهد که بیند همی رزمگاه
هوش مصنوعی: دل خسته و دل‌شکسته‌ام به جایی نمی‌رسد و نمی‌خواهد که صحنه‌ی نبرد را ببیند.
به پیرانش بر چشم باید فگند
نهادست سر سوی کوه بلند
هوش مصنوعی: برای احترام به بزرگ‌ترها، باید سر به سمت قله‌های بلند و مرتفع بزنیم.
سپهدار کو ناشمرده سپاه
ستاره شمارد همی گرد ماه
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای که به حد و حدود شمار سپاه خود توجهی ندارد، به مانند کسی است که ستاره‌ها را به‌جای لشکر خود می‌شمارد و به دور ماه می‌چرخد.
تو بشناس کاندر تنش نیست خون
شد از جنگ جنگاوران او زبون
هوش مصنوعی: تو بدان که در وجود او، هیچ نوع خونی جاری نیست، زیرا او از جنگ و سختی‌های جنگجویان به تهی و ناتوانی رسیده است.
شگفت از جهاندیده گودرز نیست
که او را روان خود بر این مرز نیست
هوش مصنوعی: گودرز که مردی با تجربه و دانا است، نباید از این امر تعجب کند که او احساس خاصی نسبت به این سرزمین ندارد.
شگفت از تو آید مرا ای پدر
که شیر ژیان از تو جوید هنر
هوش مصنوعی: عجیب است که من از تو، ای پدر، شگفت‌زده شوم زیرا حتی شیر وحشی هم از تو برای یادگیری مهارت‌هایش کمک می‌گیرد.
دو لشکر همی بر تو دارند چشم
یکی تیز کن مغز و بفروز خشم
هوش مصنوعی: دو گروه دشمن به تو چشم دوخته‌اند، یکی از آن‌ها باید هوشیار و آماده شود تا خشم خود را برانگیزد.
کنون چون جهان گرم و روشن هوا
بگیرد همی رزم لشکر نوا
هوش مصنوعی: اکنون که جهان پرنور و گرم می‌شود، صدای نبرد لشکریان شنیده می‌شود.
چو این روزگار خوشی بگذرد
چو پولاد روی زمین بفسرد
هوش مصنوعی: زمانی که این روزهای خوش به پایان برسد، مانند پولاد که بر روی زمین می‌پوسد، ما نیز دچار زوال خواهیم شد.
چو بر نیزه‌ها گردد افسرده چنگ
پس پشت تیغ آید و پیش سنگ
هوش مصنوعی: وقتی که چنگال‌ها به پستی و سردی بیفتند، نیرویی پشت تیغ خواهد آمد و از جلو سنگی به وجود خواهد آمد.
که آید ز گردان به پیش سپاه
که آورد گیرد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: کیست که از میان جمعیت به میدان نبرد بیاید و در این مکان جنگی، کار را به دست بگیرد و به پیروزی برسد؟
ور ایدون که ترسد همی از کمین
ز جنگ سواران و مردان کین
هوش مصنوعی: اگر کسی از کمین و جنگ و ستیز سواران و مردان دلیر بترسد، به یقین در شرایطی سخت و دشوار قرار دارد.
به من داد باید سواری هزار
گزین من اندرخور کارزار
هوش مصنوعی: من باید انتخاب کنم که در میدان نبرد هزاران فرصت و گزینه دارم.
برآریم گرد از کمینگاهشان
سرافشان کنیم از بر ماهشان
هوش مصنوعی: ما از جایی که دشمنان کمین کرده‌اند، بیرون می‌آییم و آنها را مایه افتخار و سرافرازی خود قرار می‌دهیم.
ز گفتار بیژن بخندید گیو
بسی آفرین کرد بر پور نیو
هوش مصنوعی: گیو از سخنان بیژن خندید و تحسین‌های زیادی بر پسر نیو کرد.
به دادار گفت از تو دارم سپاس
تو دادی مرا پور نیکی‌شناس
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزاری می‌کنم که مرا به فرزند نیکوخویی بخشیده است.
همش هوش دادی و هم زور کین
شناسای هر کار و جویای دین
هوش مصنوعی: تمام تلاشت را کردی و هم قدرت را به کار بردی، زیرا تو به شناخت هر کار و پیگیری دین علاقه‌مندی.
به من بازگشت این دلاور جوان
چنان چون بود بچهٔ پهلوان
هوش مصنوعی: جوان دلاور به من برگشت، مانند بچه‌ای از یک پهلوان.
چنین گفت مر جفت را نره شیر
که فرزند ما گر نباشد دلیر
هوش مصنوعی: شیر نر به جفت خود گفت که اگر فرزند ما شجاع نباشد، چه فایده‌ای دارد؟
ببریم از او مهر و پیوند پاک
پدرش آب دریا بود مام خاک
هوش مصنوعی: ما از او محبت و ارتباطی که با پدرش داشت را می‌گیریم، چرا که او مانند آب دریا است و پدرش از خاک است.
ولیکن تو ای پور چیره سخن
زبان بر نیا بر گشاده مکن
هوش مصنوعی: اما تو، ای فرزند، در سخنوری مهارت داری، زبانت را بر نیا، آشکارا نکن.
که او کاردیدست و داناترست
بر این لشکر نامور مهترست
هوش مصنوعی: او در کارها ماهر و داناتر است و بر این جمعیت معروف، رئیس و فرمانده‌ای برجسته به شمار می‌آید.
کسی کو بود سودهٔ کارزار
نباید به هر کارش آموزگار
هوش مصنوعی: کسی که در میدان جنگ تجربه و مهارت دارد، نیازی به معلم و آموزشی برای کارهایش ندارد.
سواران ما گر به بار اندرند
نه ترکان به رنگ و نگار اندرند
هوش مصنوعی: اگر سواران ما بر زمین بیفتند، ترک‌ها به زیبایی و تزیین نمی‌رسند.
همه شوربختند و برگشته سر
همه دیده پرخون و خسته جگر
هوش مصنوعی: همه بدبخت هستند و سرشان را برگردانده‌اند، چشمانشان پر از اشک و دلشان شکسته و خسته است.
همی خواهد این باب کارآزمای
که ترکان به جنگ اندر آرند پای
هوش مصنوعی: این شخص به دنبال این است که مهارت‌های خود را نشان دهد، زیرا می‌خواهد ببیند آیا ترک‌ها برای جنگ آماده می‌شوند یا نه.
پس پشتشان دور ماند ز کوه
برد لشکر کینه‌ور همگروه
هوش مصنوعی: پس از آن هم، پشت آنها از کوه دور ماند و لشکر کینه‌ور که هم‌گروه بودند.
ببینی تو گوپال گودرز را
که چون برنوردد همی مرز را
هوش مصنوعی: ببینید گوپال گودرز چگونه هنگام جنگ و نبرد به شدت مرزها را در هم می‌شکند و دشمن را درهم می‌کوبد.
و دیگر کجا ز اختر نیک و بد
همی گردش چرخ را بشمرد
هوش مصنوعی: و کجا می‌توان در مورد سرنوشت خوب و بدی که از چرخ روزگار می‌گذرد، صحبت کرد؟
چو پیش آید آن روزگار بهی
کند روی گیتی ز ترکان تهی
هوش مصنوعی: هنگامی که آن روزگار خوب و خوش فرا برسد، چهره زمین از وجود ترکان پاک و خالی خواهد شد.
چنین گفت بیژن به پیش پدر
که ای پهلوان جهان سر به سر
هوش مصنوعی: بیژن به پدرش گفت که ای پهلوان بزرگ جهان، تمام چیزها را در نظر بگیر.
خجسته نیا را گر اینست رای
سزد گر نداریم رومی قبای
هوش مصنوعی: اگر نظر تو این است که حالا خوش آمدی، پس اگر ما لباس رومی نداشته باشیم، ایرادی ندارد.
شوم جوشن و خود بیرون کنم
به می روی پژمرده گلگلون کنم
هوش مصنوعی: من مانند زره‌ای می‌شوم و خود را از غم رها می‌کنم تا با نوشیدن شراب، بر روی خود بوی گل را بچشم و شاداب شوم.
چو آیم جهان پهلوان را به کار
بیایم کمربستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: وقتی به میدان بیایم، برای نبرد و تلاش به کمک پهلوانان می‌شتابم و خود را آماده جنگ می‌کنم.