گنجور

بخش ۵

چو گیو اندر آمد به پیش پدر
همی گفت پاسخ همه دربه در
به گودرز گفت اندر آور سپاه
به جایی که سازی همی رزمگاه
که او را همی آشتی رای نیست
به دلش اندرون داد را جای نیست
ز هر گونه با او سخن راندم
همه هرچ گفتی بر او خواندم
چو آمد پدیدار از ایشان گناه
هیونی برافگند نزدیک شاه
که گودرز و گیو اندر آمد به جنگ
سپه باید ایدر مرا بی درنگ
سپاه آمد از نزد افراسیاب
چو ما بازگشتیم بگذاشت آب
کنون کینه را کوس بر پیل بست
همی جنگ ما را کند پیشدست
چنین گفت با گیو پس پهلوان
که پیران به سیری رسید از روان
همین داشتم چشم زان بد نهان
ولیکن به فرمان شاه جهان
ببایست رفتن که چاره نبود
دلش را کنون شهریار آزمود
یکی داستان گفته بودم به شاه
چو فرمود لشکر کشیدن به راه
که دل را ز مهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل
همه مهر پیران به ترکان بر است
بشوید همی شاه از او پاک دست
چو پیران سپاه از کنابد براند
به روز اندرون روشنایی نماند
سواران جوشن وران صد هزار
ز ترکان کمربستهٔ کارزار
برفتند بسته کمرها به جنگ
همه نیزه و تیغ هندی به چنگ
چو دانست گودرز کآمد سپاه
بزد کوس و آمد ز زیبد به راه
ز کوه اندر آمد به هامون گذشت
کشیدند لشکر بر آن پهن دشت
به کردار کوه از دو رویه سپاه
ز آهن به سر بر نهاده کلاه
برآمد خروشیدن کرنای
بجنبد همی کوه گفتی ز جای
ز زیبد همی تا کنابد سپاه
در و دشت از ایشان کبود و سیاه
ز گرد سپه روز روشن نماند
ز نیزه هوا جز به جوشن نماند
وز آواز اسبان و گرد سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
ستاره سنان بود و خورشید تیغ
از آهن زمین بود ، وز گرز میغ
بتوفید از آواز گردان زمین
ز ترگ و سنان آسمان آهنین
چو گودرز ، توران سپه را بدید
که بر سان دریا زمین بردمید
درفش از درفش و گروه از گروه
گسسته نشد شب برآمد ز کوه
چو شب تیره شد پیل پیش سپاه
فراز آوریدند و بستند راه
برافروختند آتش از هردو روی
از آواز گردان پرخاشجوی
جهان سربه سر گفتی آهرمنست
به دامن بر از آستین دشمنست
ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
به درد دل اندر شب قیر گون
سپیده برآمد ز کوه سیاه
سپهدار ایران به پیش سپاه
به آسوده اسب اندر آورد پای
یلان را به هر سو همی ساخت جای
سپه را سوی میمنه کوه بود
ز جنگ دلیران بی‌اندوه بود
سوی میسره رود آب روان
چنان در خور آمد چو تن را روان
پیاده که اندر خور کارزار
بفرمود تا پیش روی سوار
صفی بر کشیدند نیزه‌وران
ابا گرزداران و کنداوران
همیدون پیاده بسی نیزه‌دار
چه با ترکش و تیر و جوشن‌گذار
کمانها فگنده به بازو درون
همی از جگرشان بجوشید خون
پس پشت ایشان سواران جنگ
کز آتش به خنجر ببردند رنگ
پس پشت لشکر ز پیلان گروه
زمین از پی پیل گشته ستوه
درفش خجسته میان سپاه
ز گوهر درفشان به کردار ماه
ز پیلان زمین سربه سر پیلگون
ز گرد سواران هوا نیلگون
درخشیدن تیغهای بنفش
از آن سایهٔ کاویانی درفش
تو گفتی که اندر شب تیره‌چهر
ستاره همی برفشاند سپهر
بیاراست لشکر به سان بهشت
به باغ وفا سرو کینه بکشت
فریبزر را داد پس میمنه
پس پشت لشکر حصار و بنه
گرازه سر تخمهٔ گیوگان
زواره نگهدار تخت کیان
به یاری فریبرز برخاستند
به یک روی لشکر بیاراستند
به رهام فرمود پس پهلوان
که ای تاج و تخت و خرد را روان
برو با سواران سوی میسره
نگه‌دار چنگال گرگ از بره
بیفروز لشکرگه از فر خویش
سپه را همی دار در بر خویش
بدان آبگون خنجر نیو سوز
چو شیر ژیان با یلان رزم توز
برفتند یارانش با او به هم
ز گردان لشکر یکی گستهم
دگر گژدهم رزم را ناگزیر
فروهل که بگذارد از سنگ تیر
بفرمود با گیو تا دو هزار
برفتند برگستوان‌ور سوار
سپرد آن زمان پشت لشکر بدوی
که بد جای گردان پرخاشجوی
برفتند با گیو جنگاوران
چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران
درفشی فرستاد و سیصد سوار
نگهبان لشکر سوی رودبار
همیدون فرستاد بر سوی کوه
درفشی و سیصد ز گردان گروه
یکی دیده‌بان بر سر کوهسار
نگهبان روز و ستاره شمار
شب و روز گردن برافراخته
از آن دیده‌گه دیده‌بان ساخته
بجستی همی تا ز توران سپاه
پی مور دیدی نهاده به راه
ز دیده خروشیدن آراستی
بگفتی به گودرز و برخاستی
بدان سان بیاراست آن رزمگاه
که رزم آرزو کرد خورشید و ماه
چو سالار شایسته باشد به جنگ
نترسد سپاه از دلاور نهنگ
از آن پس بیامد به سالارگاه
که دارد سپه را ز دشمن نگاه
درفش دلفروز بر پای کرد
سپه را به قلب اندرون جای کرد
سران را همه خواند نزدیک خویش
پس پشت شیدوش ، و فرهاد پیش
به دست چپش رزم‌دیده هجیر
سوی راست کتمارهٔ شیرگیر
ببستند ز آهن به گردش سرای
پس پشت ، پیلان جنگی به پای
سپهدار گودرزشان در میان
درفش از برش سایهٔ کاویان
همی بستد از ماه و خورشید نور
نگه کرد پیران به لشکر ز دور
بدان ساز و آن لشکر آراستن
دل از ننگ و تیمار پیراستن
در و دشت و کوه و بیابان سنان
عنان بافته سر به سر با عنان
سپهدار پیران غمی گشت سخت
برآشفت با تیره خورشید بخت
از آن پس نگه کرد جای سپاه
نیامدش بر آرزو رزمگاه
نه آوردگه دید و نه جای صف
همی بر زد از خشم کف را به کف
بر این گونه کآمد ببایست ساخت
چو سوی یلان چنگ بایست آخت
پس از نامداران افراسیاب
کسی کش سر از کینه گیرد شتاب
گزین کرد شمشیرزن سی‌هزار
که بودند شایستهٔ کارزار
به هومان سپرد آن زمان قلبگاه
سپاهی هژبر اوژن و رزمخواه
بخواند اندریمان و او خواست را
نهاد چپ لشکر و راست را
چپ لشکرش را بدیشان سپرد
ابا سی‌هزار از دلیران گرد
چو لهاک جنگی و فرشیدورد
ابا سی‌هزار از دلیران مرد
گرفتند بر میمنه جایگاه
جهان سر به سر گشت ز آهن سیاه
چو زنگولهٔ گرد و کلباد را
سپهرم که بد روز فریاد را
برفتند با نیزه‌ور ده هزار
به پشت سواران خنجرگزار
برون رفت رویین رویینه‌تن
ابا ده هزار از یلان ختن
بدان تا دران بیشه اندر چو شیر
کمینگه کند با یلان دلیر
طلایه فرستاد بر سوی کوه
سپهدار ایران شود زو ستوه
گر از رزمگه پی نهد پیشتر
وگر جنبد از خویشتن بیشتر
سپهدار رویین به کردار شیر
پس پشت او اندر آید دلیر
همان دیده‌بان بر سر کوه کرد
که جنگ سواران بی‌اندوه کرد
ز ایرانیان گر سواری ز دور
عنان تافتی سوی پیکار تور
نگهبان دیده گرفتی خروش
همه رزمگاه آمدی زو به جوش
دو لشکر به روی اندر آورد روی
همه نامداران پرخاشجوی
چنین ایستاده سه روز و سه شب
یکی را به گفتن نجنبید لب
همی گفت گودرز گر پشت خویش
سپارم بدیشان نهم پای پیش
سپاه اندر آید پس پشت من
نماند جز از باد در مشت من
شب و روز بر پای پیش سپاه
همی جست نیک اختر هور و ماه
که روزی که آن روز نیک‌اخترست
کدامست و جنبش که را بهترست
کجا بردمد باد روز نبرد
که چشم سواران بپوشد به گرد
بریشان بیابم مگر دستگاه
به کردار باد اندر آرم سپاه
نهاده سپهدار پیران دو چشم
که گودرز را دل بجوشد ز خشم
کند پشت بر دشت و راند سپاه
سپاه اندر آرد به پشت سپاه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو گیو اندر آمد به پیش پدر
همی گفت پاسخ همه دربه در
هوش مصنوعی: وقتی گیو به حضور پدرش رسید، به او گفت که پاسخ همه افرادی که در جستجوی کمک هستند را دارد.
به گودرز گفت اندر آور سپاه
به جایی که سازی همی رزمگاه
هوش مصنوعی: گودرز به سپاه گفت تا به جایی بروند که برای جنگ آماده شوند و رزم را شروع کنند.
که او را همی آشتی رای نیست
به دلش اندرون داد را جای نیست
هوش مصنوعی: او دلی آرام ندارد و نمی‌تواند به راحتی با دیگران کنار بیاید، زیرا در درونش جایی برای پذیرش و محبت وجود ندارد.
ز هر گونه با او سخن راندم
همه هرچ گفتی بر او خواندم
هوش مصنوعی: من با او در هر موضوعی صحبت کردم و همه چیزهایی را که به او گفتم، به او منتقل کردم.
چو آمد پدیدار از ایشان گناه
هیونی برافگند نزدیک شاه
هوش مصنوعی: وقتی گناه این انسان‌ها از پنهان بیرون آمد، نزد شاه ایجاد مشکل کرد.
که گودرز و گیو اندر آمد به جنگ
سپه باید ایدر مرا بی درنگ
هوش مصنوعی: گودرز و گیو به جنگ آمده‌اند، بنابراین من نیز باید فوری به اینجا بیایم.
سپاه آمد از نزد افراسیاب
چو ما بازگشتیم بگذاشت آب
هوش مصنوعی: هنگامی که سپاه از طرف افراسیاب آمد، ما برگشتیم و آب را رها کردیم.
کنون کینه را کوس بر پیل بست
همی جنگ ما را کند پیشدست
هوش مصنوعی: الان کینه را به اندازه‌ای بزرگ کرده که مانند طبل بر روی فیل کوبیده می‌شود و این کار به جنگ ما سرعت می‌بخشد.
چنین گفت با گیو پس پهلوان
که پیران به سیری رسید از روان
هوش مصنوعی: پس از آنکه گیو با پهلوان صحبت کرد، او به گیو گفت که پیران به آرامش و سکونی دست یافته است.
همین داشتم چشم زان بد نهان
ولیکن به فرمان شاه جهان
هوش مصنوعی: من اینجا داشتم که به آن بد نگاه نکنم، اما به درخواست پادشاه جهان چنین کاری نکردم.
ببایست رفتن که چاره نبود
دلش را کنون شهریار آزمود
هوش مصنوعی: باید رفت چون چاره‌ای نیست، الان دلش را به آزمون گذاشت شهریار.
یکی داستان گفته بودم به شاه
چو فرمود لشکر کشیدن به راه
هوش مصنوعی: روزی داستانی را برای شاه تعریف کردم و وقتی او فرمان داد تا لشکری آماده به حرکت شوند.
که دل را ز مهر کسی برگسل
کجا نیستش با زبان راست دل
هوش مصنوعی: دل را به مهر کسی گسسته‌ای، اما زبان تو نمی‌تواند این حقیقت را بیان کند.
همه مهر پیران به ترکان بر است
بشوید همی شاه از او پاک دست
هوش مصنوعی: همه عشق و محبت پیران به ترک‌هاست، بنابراین شاه باید از این مهر و محبت خود را پاک کند و دستش را تمیز نگه دارد.
چو پیران سپاه از کنابد براند
به روز اندرون روشنایی نماند
هوش مصنوعی: وقتی که سالخوردگان سپاه از مخفیگاه بیرون می‌آیند، در آن روز دیگر روشنی‌ای در درون نمی‌ماند.
سواران جوشن وران صد هزار
ز ترکان کمربستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: در اینجا به تعداد بسیار زیادی سوار کار اشاره شده که با زره‌های خود آماده نبرد هستند و همگی از قوم ترک هستند. در واقع، آنها برای جنگ آماده‌اند و به عنوان نیرویی قدرتمند در میدان جنگ ظاهر می‌شوند.
برفتند بسته کمرها به جنگ
همه نیزه و تیغ هندی به چنگ
هوش مصنوعی: آنها با کمرهای بسته به میدان جنگ رفتند و هرکدام نیزه و شمشیر هندی در دست داشتند.
چو دانست گودرز کآمد سپاه
بزد کوس و آمد ز زیبد به راه
هوش مصنوعی: وقتی گودرز متوجه شد که سپاه در حال آمدن است، طبل جنگ را نواخت و با شجاعت به سوی میدان رفت.
ز کوه اندر آمد به هامون گذشت
کشیدند لشکر بر آن پهن دشت
هوش مصنوعی: از کوه فرود آمد و به دشت وسیع هامون رسید، جایی که لشکری به آنجا هجوم آورد.
به کردار کوه از دو رویه سپاه
ز آهن به سر بر نهاده کلاه
هوش مصنوعی: چهره‌ای چون کوه دارد و از دو طرف مانند سپاهیان، کلاهی آهنی بر سر گذاشته است.
برآمد خروشیدن کرنای
بجنبد همی کوه گفتی ز جای
هوش مصنوعی: صدای کرنایی بلند شد و به این ترتیب کوه‌ها به جنبش درآمدند، گویی از جایشان حرکت کرده‌اند.
ز زیبد همی تا کنابد سپاه
در و دشت از ایشان کبود و سیاه
هوش مصنوعی: از زیبایی آنها همین بس که تا وقتی سپاهشان در دشت و کوه وجود دارد، رنگ آن‌ها سیاه و کبود خواهد بود.
ز گرد سپه روز روشن نماند
ز نیزه هوا جز به جوشن نماند
هوش مصنوعی: از گرد و غبار سپاه، در روز روشن چیزی نمانده و از نیزه‌ها در آسمان جز زرهی باقی نمانده است.
وز آواز اسبان و گرد سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
هوش مصنوعی: از صدای اسبان و گرد و غبار سپاه، روشنی خورشید و ماه از بین رفت.
ستاره سنان بود و خورشید تیغ
از آهن زمین بود ، وز گرز میغ
هوش مصنوعی: ستاره سنان درخشان و خورشید همچون تیغی از فولاد بر زمین می‌درخشد، و از گرز مهتاب نیز تأثیر می‌گیرد.
بتوفید از آواز گردان زمین
ز ترگ و سنان آسمان آهنین
هوش مصنوعی: صدای چرخش زمین تو را سحر کرده و تیر و نیزه‌ی آسمان آهنی نیز بر تو تأثیرگذار است.
چو گودرز ، توران سپه را بدید
که بر سان دریا زمین بردمید
هوش مصنوعی: وقتی گودرز سپاه توران را دید، احساس کرد که زمین مانند دریا به شدت می‌لرزد.
درفش از درفش و گروه از گروه
گسسته نشد شب برآمد ز کوه
هوش مصنوعی: پرچم و سپاه از هم جدا نشدند و شب از کوه بالا آمد.
چو شب تیره شد پیل پیش سپاه
فراز آوریدند و بستند راه
هوش مصنوعی: وقتی که شب تاریک شد، فیل‌ها را در مقابل سپاه بالا آوردند و راه را بستند.
برافروختند آتش از هردو روی
از آواز گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: آتش را از هر دو طرف برافروختند و این کار با صدای کسانی که در حال جدال و نافرمانی بودند، همراه بود.
جهان سربه سر گفتی آهرمنست
به دامن بر از آستین دشمنست
هوش مصنوعی: جهان به طور کامل مانند آهرمن (نماد شر) است و هرجا که بروی، در دامن و آستین دشمنانی وجود دارند که تو را احاطه کرده‌اند.
ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
به درد دل اندر شب قیر گون
هوش مصنوعی: صدای بلند و گرفته‌ای در دل شب، مانند سنگی سخت، حسی از درد و ناراحتی را در من ایجاد کرده است.
سپیده برآمد ز کوه سیاه
سپهدار ایران به پیش سپاه
هوش مصنوعی: سپیده دم از پشت کوه تاریک برآمد، فرمانده ایران به سوی سپاهش حرکت کرد.
به آسوده اسب اندر آورد پای
یلان را به هر سو همی ساخت جای
هوش مصنوعی: اسب با آرامش قدم می‌زند و یلان را به هر طرف هدایت می‌کند و برای آن‌ها جاهای مناسبی می‌سازد.
سپه را سوی میمنه کوه بود
ز جنگ دلیران بی‌اندوه بود
هوش مصنوعی: سپاه به سمت میمنه کوه می‌رفت و در جنگ دلیران، بدون هیچ اندوهی بود.
سوی میسره رود آب روان
چنان در خور آمد چو تن را روان
هوش مصنوعی: آب به سمت میسره جاری می‌شود و آن‌چنان به درون آنجا می‌ریزد که مانند روحی در بدن، زندگی‌بخش و تازه‌کننده است.
پیاده که اندر خور کارزار
بفرمود تا پیش روی سوار
هوش مصنوعی: سواران وظیفه داشتند تا به جلو بروند و در میدان جنگ، فعالیت کنند. پیاده‌نظام هم به فرماندهی رسید و در این میدان آماده شدند.
صفی بر کشیدند نیزه‌وران
ابا گرزداران و کنداوران
هوش مصنوعی: نیزه‌داران و کسانی که دارای گرز و چوب‌های سنگین هستند، در صفی منظم ایستاده‌اند.
همیدون پیاده بسی نیزه‌دار
چه با ترکش و تیر و جوشن‌گذار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویر کشیده است که حتی در زمانی که فردی پیاده و بدون سلاح سنگین باشد، می‌تواند با اراده و قدرت خود به میدان بیافتد و در مبارزه حضور پیدا کند، همان‌طور که یک جنگجوی واقعی با اسلحه و زره کامل می‌جنگد. به نوعی، احساس شجاعت و توانمندی شخص در برابر چالش‌ها مورد تأکید قرار گرفته است.
کمانها فگنده به بازو درون
همی از جگرشان بجوشید خون
هوش مصنوعی: در دست کمانداران، کمان‌ها آماده به شلیک است و از شدت خشم و هیجان، خون از دلشان به جوش آمده است.
پس پشت ایشان سواران جنگ
کز آتش به خنجر ببردند رنگ
هوش مصنوعی: پس از آن، سواران جنگ به دنبال آن‌ها آمدند؛ مثل آتش که رنگ را با خنجر می‌برد.
پس پشت لشکر ز پیلان گروه
زمین از پی پیل گشته ستوه
هوش مصنوعی: پشت لشکر فیل‌ها، زمین به خاطر آنها بسیار خسته و فرسوده شده است.
درفش خجسته میان سپاه
ز گوهر درفشان به کردار ماه
هوش مصنوعی: پرچم خوشبختی در میان لشکر، مانند ماه درخشان و زیبا است که از گوهرهای درخشان ساخته شده است.
ز پیلان زمین سربه سر پیلگون
ز گرد سواران هوا نیلگون
هوش مصنوعی: از زمین تا آسمان، همه جا پر از نعمت و زیبایی است. از وجود فیل‌ها در زمین گرفته تا رنگ آبی آسمان که به خاطر سواران در حال حرکت به وجود آمده است.
درخشیدن تیغهای بنفش
از آن سایهٔ کاویانی درفش
هوش مصنوعی: تیغ‌های بنفش به‌خوبی درخشان هستند و این درخشش ناشی از سایهٔ پرچم کاویانی است.
تو گفتی که اندر شب تیره‌چهر
ستاره همی برفشاند سپهر
هوش مصنوعی: تو گفتی که در میان شب تاریک، آسمان ستاره‌ها را می‌افشاند.
بیاراست لشکر به سان بهشت
به باغ وفا سرو کینه بکشت
هوش مصنوعی: نیروهایش را به‌گونه‌ای زیبا و دل‌نشین آماده کرد، مانند بهشتی که در آن درختان وفا و عشق به چشم می‌خورد و دشمنی را از ریشه زدود.
فریبزر را داد پس میمنه
پس پشت لشکر حصار و بنه
هوش مصنوعی: فریبزر به میمنه (Wing right) دستور داد که بعد از لشکر در پشت، حصاری بسازید و تجهیزات را بچینید.
گرازه سر تخمهٔ گیوگان
زواره نگهدار تخت کیان
هوش مصنوعی: سرو را در باغ نگهدار تا به درختان سرزنده و پررنگی تبدیل شود که نشان‌دهندهٔ عظمت و شکوه پادشاهی کیانی است.
به یاری فریبرز برخاستند
به یک روی لشکر بیاراستند
هوش مصنوعی: با کمک فریبرز، لشکر با هم جمع شدند و آماده نبرد شدند.
به رهام فرمود پس پهلوان
که ای تاج و تخت و خرد را روان
هوش مصنوعی: پهلوان به رهام گفت: ای فرزند، تو خود تاج و تخت و خرد را به همراه داری.
برو با سواران سوی میسره
نگه‌دار چنگال گرگ از بره
هوش مصنوعی: به سوی میسره برو و با سواران همراه شو، تا از بره‌ها در برابر چنگال گرگ‌ها محافظت کنی.
بیفروز لشکرگه از فر خویش
سپه را همی دار در بر خویش
هوش مصنوعی: لشکر را با شکوه و عظمت خود روشن کن و آن را در آغوش خود نگه‌دار.
بدان آبگون خنجر نیو سوز
چو شیر ژیان با یلان رزم توز
هوش مصنوعی: بدان که آن خنجر آبگون مانند آتش می‌سوزد و همچون شیر نیرومند، تو را در میدان جنگ به چالش می‌کشد.
برفتند یارانش با او به هم
ز گردان لشکر یکی گستهم
هوش مصنوعی: دوستانش همراه او رفتند، همچنان که یکی از سرداران لشکر به میدان رزم می‌آید.
دگر گژدهم رزم را ناگزیر
فروهل که بگذارد از سنگ تیر
هوش مصنوعی: من بار دیگر به میدان جنگ می‌روم و ناچاراً باید با خودم بگویم که باید از تیر سنگی بگذرم و به سراغ نبرد بروم.
بفرمود با گیو تا دو هزار
برفتند برگستوان‌ور سوار
هوش مصنوعی: پادشاه دستور داد با گیو، لشکری دو هزار نفره آماده شوند و آنها به سوی میدان جنگ رفتند.
سپرد آن زمان پشت لشکر بدوی
که بد جای گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: در آن زمان، او پشت لشکری از بدویان قرار گرفت که در مکان نامناسبی برای جنگ و درگیری حضور داشتند.
برفتند با گیو جنگاوران
چو گرگین و چون زنگهٔ شاوران
هوش مصنوعی: مردان جنگی همراه گیو به دل میدان رفتند، مانند گرگین و زنگه که در نبرد حاضر هستند.
درفشی فرستاد و سیصد سوار
نگهبان لشکر سوی رودبار
هوش مصنوعی: یک پرچم فرستاد و سیصد سوار را به عنوان نگهبان لشکر به سوی رودبار فرستاد.
همیدون فرستاد بر سوی کوه
درفشی و سیصد ز گردان گروه
هوش مصنوعی: همیدون یک پرچم بزرگ به سمت کوه فرستاد و سیصد نفر از سربازان را با خود به همراه برد.
یکی دیده‌بان بر سر کوهسار
نگهبان روز و ستاره شمار
هوش مصنوعی: یک نفر در بالای کوه به عنوان دیده‌بان قرار دارد و مراقب روز و شب و ستاره‌هاست.
شب و روز گردن برافراخته
از آن دیده‌گه دیده‌بان ساخته
هوش مصنوعی: هر شب و روز، گردن بلند کرده و گوش به راه دارد، چون چشمی به تماشای دوردست‌ها دارد.
بجستی همی تا ز توران سپاه
پی مور دیدی نهاده به راه
هوش مصنوعی: تو از سرزمین توران دور شدی و سپاه پی مور را که در راه قرار گرفته‌اند، مشاهده کردی.
ز دیده خروشیدن آراستی
بگفتی به گودرز و برخاستی
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک می‌ریخت و با این حال به گودرز گفت و از جا بلند شد.
بدان سان بیاراست آن رزمگاه
که رزم آرزو کرد خورشید و ماه
هوش مصنوعی: درست همان‌طور که یک میدان جنگ به زیبایی تزئین می‌شود، خورشید و ماه نیز آرزوی چنین جنگی را دارند.
چو سالار شایسته باشد به جنگ
نترسد سپاه از دلاور نهنگ
هوش مصنوعی: زمانی که فرمانده‌ای شایسته و توانمند وجود داشته باشد، سپاه از نبرد نمی‌ترسد و از دلاوری و قدرت او احساس امنیت می‌کند.
از آن پس بیامد به سالارگاه
که دارد سپه را ز دشمن نگاه
هوش مصنوعی: پس از آن، به میدان فرماندهی آمد که سپاه را از دشمن محافظت می‌کند.
درفش دلفروز بر پای کرد
سپه را به قلب اندرون جای کرد
هوش مصنوعی: سربازان را تحت پرچم بلند و درخشان قرار داد و آنها را در دل میدان جنگ مستقر کرد.
سران را همه خواند نزدیک خویش
پس پشت شیدوش ، و فرهاد پیش
هوش مصنوعی: سران را نزد خود فراخواند و در پشت سر، شیدوش و فرهاد حاضر بودند.
به دست چپش رزم‌دیده هجیر
سوی راست کتمارهٔ شیرگیر
هوش مصنوعی: یک مرد جنگجو با دست چپش، به سمت راست، در حال جنگیدن و دفاع از خود است.
ببستند ز آهن به گردش سرای
پس پشت ، پیلان جنگی به پای
هوش مصنوعی: در پشت خانه‌ای استحکاماتی از آهن ایجاد کردند و فیل‌های جنگی را به آنها بستند تا آماده نبرد باشند.
سپهدار گودرزشان در میان
درفش از برش سایهٔ کاویان
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، فرماندهٔ سپاه گودرز در زیر درفش و پرچم جنگی، سایه‌ای به‌مانند کاویان را بر سر خود دارد.
همی بستد از ماه و خورشید نور
نگه کرد پیران به لشکر ز دور
هوش مصنوعی: پیران با دقت به لشگر از دور نگاه کردند و متوجه شدند که نور ماه و خورشید به تدریج کاهش می‌یابد.
بدان ساز و آن لشکر آراستن
دل از ننگ و تیمار پیراستن
هوش مصنوعی: بدان که برای آماده‌سازی و شکل‌دهی به سپاه، باید از احساسات ناپسند و نگرانی‌ها دل را پاک کرد و آنها را به دور انداخت.
در و دشت و کوه و بیابان سنان
عنان بافته سر به سر با عنان
هوش مصنوعی: در هر گوشه از زمین، از کوه و دشت و بیابان، رشته‌ای به هم پیوسته به نام سنان وجود دارد که همه جا را به یکدیگر متصل کرده است.
سپهدار پیران غمی گشت سخت
برآشفت با تیره خورشید بخت
هوش مصنوعی: سردار سالخورده‌ای به شدت ناراحت و نگران شد و از سرنوشت ناگوار و غمناک خود به شدت مضطرب شد.
از آن پس نگه کرد جای سپاه
نیامدش بر آرزو رزمگاه
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد، وقتی به میدان جنگ نگاه کرد، دیگر کسی را ندید که به آرزوی نبرد بیاید.
نه آوردگه دید و نه جای صف
همی بر زد از خشم کف را به کف
هوش مصنوعی: او نه به میدان جنگ رفت و نه جایی برای صف‌بندی پیدا کرد، بلکه از خشم، کف دستش را به هم کوبید.
بر این گونه کآمد ببایست ساخت
چو سوی یلان چنگ بایست آخت
هوش مصنوعی: چنین می‌نماید که باید به سوی دلیران و نیرومند حرکت کرد و با شجاعت و اقتدار پیش رفت.
پس از نامداران افراسیاب
کسی کش سر از کینه گیرد شتاب
هوش مصنوعی: پس از فرمانروایان مشهور افراسیاب، کسی نیست که از روی کینه و حسد به سرعت دست به اقدام بزند.
گزین کرد شمشیرزن سی‌هزار
که بودند شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: یک شمشیرزن برگزیده سی هزار جنگجو را انتخاب کرد که برای میدان نبرد مناسب و شایسته بودند.
به هومان سپرد آن زمان قلبگاه
سپاهی هژبر اوژن و رزمخواه
هوش مصنوعی: در آن لحظه، قلب میدان جنگ را به هومان سپرد، جایی که سپاهیان هژبر اوژن و جنگجویان حضور داشتند.
بخواند اندریمان و او خواست را
نهاد چپ لشکر و راست را
هوش مصنوعی: او در اندریمان صدا زد و خواسته‌اش را در چپ لشکر گذاشت و در راست هم قرار داد.
چپ لشکرش را بدیشان سپرد
ابا سی‌هزار از دلیران گرد
هوش مصنوعی: او لشکر چپ را به یک صد هزار دلیر سپرد تا با دشمنان مواجه شود.
چو لهاک جنگی و فرشیدورد
ابا سی‌هزار از دلیران مرد
هوش مصنوعی: هنگامی که لهاک و فرشیدورد به جنگ می‌روند، همراه با سی‌هزار دلیر از مردان شجاع به میدان می‌آیند.
گرفتند بر میمنه جایگاه
جهان سر به سر گشت ز آهن سیاه
هوش مصنوعی: در سمت راست، جایگاه دنیا را به دست آوردند و همه جا به رنگ سیاه آهن درآمد.
چو زنگولهٔ گرد و کلباد را
سپهرم که بد روز فریاد را
هوش مصنوعی: وقتی زنگوله‌ای به دور گردن و زنگولهٔ دود را می‌زنم، می‌خواهم که آسمان و زمان مرا در روزهای سخت و دشوار به یاد آورد.
برفتند با نیزه‌ور ده هزار
به پشت سواران خنجرگزار
هوش مصنوعی: هزار سوار با نیزه‌هایشان به سوی دشمن رفتند، در حالی که همگی خنجرهای خود را آماده کرده بودند.
برون رفت رویین رویینه‌تن
ابا ده هزار از یلان ختن
هوش مصنوعی: خارج شد آن کسی که مانند آهن سخت و تنومند است، حتی اگر ده هزار جنگجوی قوی از سرزمین ختن در برابرش باشند.
بدان تا دران بیشه اندر چو شیر
کمینگه کند با یلان دلیر
هوش مصنوعی: بدان که در آن جنگل، شیر پنهان شده و در انتظار می‌ماند تا به شکار دلیران برود.
طلایه فرستاد بر سوی کوه
سپهدار ایران شود زو ستوه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای به سوی کوه فرستاده شد تا سپهدار ایران را به چالش بکشد و از او غلبه بگیرد.
گر از رزمگه پی نهد پیشتر
وگر جنبد از خویشتن بیشتر
هوش مصنوعی: اگر از میدان جنگ جلوتر برود یا از خود حرکتی بیشتر انجام دهد.
سپهدار رویین به کردار شیر
پس پشت او اندر آید دلیر
هوش مصنوعی: پیشوای با شجاعت و قدرت مانند شیر به قهرمانان خود اعتماد دارد و از پشتیبانی آن‌ها بهره‌مند می‌شود.
همان دیده‌بان بر سر کوه کرد
که جنگ سواران بی‌اندوه کرد
هوش مصنوعی: دیده‌بان که بر فراز کوه ایستاده بود، جنگ سواران را بدون هیچ نگرانی یا اندوهی مشاهده کرد.
ز ایرانیان گر سواری ز دور
عنان تافتی سوی پیکار تور
هوش مصنوعی: اگر از دور سواری از ایرانیان مشاهده کردی که به سمت میدان نبرد تند می‌آید، بدان که او آماده برای نبرد با تو است.
نگهبان دیده گرفتی خروش
همه رزمگاه آمدی زو به جوش
هوش مصنوعی: نگهبانی را برای خود انتخاب کردی که صدای جنگ و نبرد را می‌شنید و از آن به هیجان آمده بودی.
دو لشکر به روی اندر آورد روی
همه نامداران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: دو گروه از جنگجویان با چهره‌های سرشناس و جنگاور به مقابله یکدیگر آماده می‌شوند و در برابر هم قرار می‌گیرند.
چنین ایستاده سه روز و سه شب
یکی را به گفتن نجنبید لب
هوش مصنوعی: او سه روز و سه شب به همین حال ایستاده بود و هیچ‌یک از آن‌ها لب به سخن نگشودند.
همی گفت گودرز گر پشت خویش
سپارم بدیشان نهم پای پیش
هوش مصنوعی: گودرز می‌گفت: اگر پشتم را به این‌ها بسپارم، باید پاهای خودم را پیش ببرم.
سپاه اندر آید پس پشت من
نماند جز از باد در مشت من
هوش مصنوعی: وقتی دشمنان به من حمله کنند، چیزی جز هوایی که در مشت من است و یا یاد من باقی نخواهد ماند.
شب و روز بر پای پیش سپاه
همی جست نیک اختر هور و ماه
هوش مصنوعی: شبتا و روز باید با دقت و توجه بر روی پاهای سپاه مراقب باشی، تا به خوبی ستاره‌های نیک و نور ماه را ببینی.
که روزی که آن روز نیک‌اخترست
کدامست و جنبش که را بهترست
هوش مصنوعی: چه روزی روزی خوش‌ای است و چه حرکتی از آن بهتر و دلپذیرتر خواهد بود؟
کجا بردمد باد روز نبرد
که چشم سواران بپوشد به گرد
هوش مصنوعی: وقتی که باد در روز جنگ بوزد، گرد و غبار چشمان سواران را خواهد پوشاند و کجا ممکن است این اتفاق بیفتد؟
بریشان بیابم مگر دستگاه
به کردار باد اندر آرم سپاه
هوش مصنوعی: من به جستجوی آنان می‌روم تا شاید بتوانم نیرویی را جمع‌آوری کنم و مانند باد، سپاه را به جنبش درآورم.
نهاده سپهدار پیران دو چشم
که گودرز را دل بجوشد ز خشم
هوش مصنوعی: دو چشم سپهدار پیران را بر روی گودرز گذاشته‌اند تا خشم او به جوش بیاید.
کند پشت بر دشت و راند سپاه
سپاه اندر آرد به پشت سپاه
هوش مصنوعی: او به دور از دشت می‌دود و نیروی خود را به سمت دشمن هدایت می‌کند و نیروی دیگری را نیز به دنبال خود می‌آورد.

حاشیه ها

1402/06/30 12:08
جهن یزداد

سپه را سوی چپ یکی کوه بود
 به جنگ دلیران بی اندوه بود؛
 سوی راستش رود اب روان
چنان در خور آمد که تن را روان

1402/06/30 12:08
جهن یزداد

رده بر کشیدند نیزه وران
ابا گرز داران و کنداوران

‌بی گمان صفی درست نیست

1402/06/30 12:08
جهن یزداد

این بیت بیگمان از شاهنامه نیست

  بیاراست لشکر چو باغ بهشت
 به باغ وفا سرو کینه بکشت

چرت است سروده نیست یعنی چی به باغ وقا سر کینه بکشت

ان لخت نخست
 بیاراست گیتی چو باغ بهشت از فردوسی است در جای دگر