بخش ۳۶
چو از روز نه ساعت اندر گذشت
خور از گنبد چرخ گردان بگشت
جهاندار خسرو به نزد سپاه
بیامد بدان دشت آوردگاه
پذیره شدندش سراسر سران
همه نامداران و جنگاوران
بر او خواندند آفرین بخردان
که ای شهریار و سر موبدان
چنان هم همی بود بر اسب شاه
بدان تا ببینند رویش سپاه
بر ایشان همی خواند شاه آفرین
که آباد بادا به گردان زمین
به آیین پس پشت لشکر چو کوه
همی رفت گودرز با آن گروه
سر کشتگان را فگنده نگون
سلیح و تن و جامه هاشان به خون
همان ده مبارز کز آوردگاه
بیاورده بودند گردان شاه
پس لشکر اندر همی راندند
ابر شهریار آفرین خواندند
چو گودرز نزدیک خسرو رسید
پیاده شد از دور کو را بدید
ستایش کنان پهلوان سپاه
بیامد بغلتید در پیش شاه
همه کشتگان را به خسرو نمود
بگفتش که همرزم هر کس که بود
گروی زره را بیاورد گیو
دمان با سپهدار پیران نیو
ز اسب اندر آمد سبک شهریار
نیایش همی کرد بر کردگار
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که او داد پیروزی و دستگاه
ز دادار بر پهلوان آفرین
همی خواند و بر لشکرش همچنین
که ای نامداران فرخنده پی
شما آتش و دشمنان خشک نی
سپهدار گودرز با دودمان
ز بهر دل من چو آتش دمان
همه جان و تن ها فدا کردهاند
دم از شهر توران برآوردهاند
کنون گنج و شاهی مرا با شماست
ندارم دریغ از شما دست راست
از آن پس بدان کشتگان بنگرید
چو روی سپهدار پیران بدید
فروریخت آب از دو دیده به درد
که کردار نیکی همی یاد کرد
به پیرانش بر دل از آن سان بسوخت
تو گفتی به دلش آتشی برفروخت
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
به خون دو دیده بیالود روی
که بخت بد است اژدهای دژم
به دام آورد شیر شرزه به دم
به مردی نیابد کسی زو رها
چنین آمد این تیزچنگ اژدها
کشیدی همه ساله تیمار من
میان بسته بودی به پیکار من
ز خون سیاوش پر از درد بود
بدانگه کسی را نیازرد بود
چنان مهربان بود دژخیم شد
وز او شهر ایران پر از بیم شد
مر او را ببرد اهرمن دل ز جای
دگرگونه پیش اندر آورد پای
فراوان همی خیره دادمش پند
نیامدش گفتار من سودمند
از افراسیابش نه برگشت سر
کنون شهریارش چنین داد بر
مکافات او ما جز این خواستیم
همی گاه و دیهیمش آراستیم
از اندیشهٔ ما سخن درگذشت
فلک بر سرش بر دگرگونه گشت
به دل بر جفا کرد بر جای مهر
بدین سر دگرگونه بنمود چهر
کنون پند گودرز و فرمان من
بیفگند گفتار و پیمان من
تبه کرد مهر دل پاک را
به زهر اندر آمیخت تریاک را
که آمد به جنگ شما با سپاه
که چندان شد از شهر ایران تباه
ز توران بسیچید و آمد دمان
که ژوپین گودرز بودش زمان
پسر با برادر کلاه و کمر
سلیح و سپاه و همه بوم و بر
بداد از پی مهر افراسیاب
زمانه بر او کرد چندین شتاب
بفرمود تا مشک و کافور ناب
به عنبر برآمیخته با گلاب
تنش را بیالود زان سر به سر
به کافور و مشکش بیاگند سر
به دیبای رومی تن پاک اوی
بپوشید آن جان ناپاک اوی
یکی دخمه فرمود خسرو به مهر
بر آورده سر تا به گردان سپهر
نهاد اندر او تختهای گران
چنانچون بود در خور مهتران
نهادند مر پهلوان را به گاه
کمر بر میان و به سر بر کلاه
چنین است کردار این پر فریب
چه مایه فراز است و چندی نشیب
خردمند را دل ز کردار اوی
بماند همی خیره از کار اوی
از آن پس گروی زره را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
نگه کرد خسرو بدان زشت روی
چو دیوی به سر بر فروهشته موی
همی گفت کای کردگار جهان
تو دانی همی آشکار و نهان
همانا که کاووس بد کرده بود
به پاداش از او زهر و کین آزمود
که دیوی چنین بر سیاوش گماشت
ندانم جز این کینه بر دل چه داشت
ولیکن به پیروزی یک خدای
جهاندار نیکی ده و رهنمای
که خون سیاوش ز افراسیاب
بخواهم بدین کینه گیرم شتاب
گروی زره را گره تا گره
بفرمود تا برکشیدند زه
چو بندش جدا شد سرش را ز بند
بریدند همچون سر گوسفند
بفرمود او را فگندن به آب
بگفتا چنین بینم افراسیاب
ببد شاه چندی بر آن رزمگاه
بدان تا کند ساز کار سپاه
دهد پادشاهی که را در خور است
کسی کز در خلعت و افسر است
به گودرز داد آن زمان اصفهان
کلاه بزرگی و تخت مهان
به اندازه اندرخور کارشان
بیاراست خلعت سزاوارشان
از آنها که بودند مانده به جای
که پیرانشان بد سر و کدخدای
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو از روز نه ساعت اندر گذشت
خور از گنبد چرخ گردان بگشت
هوش مصنوعی: وقتی که نه ساعت از روز گذشت، خورشید از دور ادور آسمان به حرکت درآمد و به گردش خود ادامه داد.
جهاندار خسرو به نزد سپاه
بیامد بدان دشت آوردگاه
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ به همراه سپاهش به میدانی که محل نبرد بود، آمد.
پذیره شدندش سراسر سران
همه نامداران و جنگاوران
هوش مصنوعی: همه فرماندهان و جنگجویان مشهور و برجسته به استقبال او آمدند و او را مورد پذیرایی قرار دادند.
بر او خواندند آفرین بخردان
که ای شهریار و سر موبدان
هوش مصنوعی: بر او ستایش کردند دانایان و فرزانگان که ای پادشاه و سر، رئیس موبدان.
چنان هم همی بود بر اسب شاه
بدان تا ببینند رویش سپاه
هوش مصنوعی: به گونهای که شاه بر روی اسبش بود، سپاهیان نیز او را تماشا میکردند.
بر ایشان همی خواند شاه آفرین
که آباد بادا به گردان زمین
هوش مصنوعی: سلطان برای آنها دعا میکرد و آرزو میکرد که زمین همیشه آباد و رونقدار باشد.
به آیین پس پشت لشکر چو کوه
همی رفت گودرز با آن گروه
هوش مصنوعی: گودرز با آن گروه به آرامی و استواری مانند کوهی به دنبال لشکر حرکت میکند.
سر کشتگان را فگنده نگون
سلیح و تن و جامه هاشان به خون
هوش مصنوعی: سرهای کشتهشدگان را بر زمین افکنده و سلاح، بدن و لباسهایشان به خون آغشته شده است.
همان ده مبارز کز آوردگاه
بیاورده بودند گردان شاه
هوش مصنوعی: در آنجا، گروهی از مبارزان آمده بودند که از میدان نبرد برانگیخته شده بودند و زیر نظر شاه بودند.
پس لشکر اندر همی راندند
ابر شهریار آفرین خواندند
هوش مصنوعی: پس لشکر به راه افتادند و ابر را مانند شهریاری ستایش کردند.
چو گودرز نزدیک خسرو رسید
پیاده شد از دور کو را بدید
هوش مصنوعی: گودرز وقتی به نزدیک خسرو رسید، از دور او را دید و پیاده شد.
ستایش کنان پهلوان سپاه
بیامد بغلتید در پیش شاه
هوش مصنوعی: با احترام و ستایش، پهلوان سپاه به سوی شاه آمد و در برابر او خم شد.
همه کشتگان را به خسرو نمود
بگفتش که همرزم هر کس که بود
هوش مصنوعی: همه کسانی که در جنگ کشته شدند را به خسرو نشان داد و گفت که هر کس که همراهش بوده، همرزمایش است.
گروی زره را بیاورد گیو
دمان با سپهدار پیران نیو
هوش مصنوعی: گیو زرهای را که به دست آورد، در زمانی که با سپهدار پیران نیو همراه بود، به نمایش آورد.
ز اسب اندر آمد سبک شهریار
نیایش همی کرد بر کردگار
هوش مصنوعی: شهریار از اسب فرود آمد و به آرامی به نیایش پروردگار پرداخت.
ز یزدان سپاس و بدویم پناه
که او داد پیروزی و دستگاه
هوش مصنوعی: از خداوند سپاسگزاری میکنم و به او پناه میبرم؛ چرا که او به ما پیروزی و قدرت بخشیده است.
ز دادار بر پهلوان آفرین
همی خواند و بر لشکرش همچنین
هوش مصنوعی: خدای بزرگ بر قهرمان و سپاهش درود و ستایش میفرستد.
که ای نامداران فرخنده پی
شما آتش و دشمنان خشک نی
هوش مصنوعی: ای نامداران و خوشپیشینه، شما همچون آتش روشن و دشمنانتان خشک و بیروح هستند.
سپهدار گودرز با دودمان
ز بهر دل من چو آتش دمان
هوش مصنوعی: گودرز با خانوادهاش برای دل من همچون آتش در حال سوختن است.
همه جان و تن ها فدا کردهاند
دم از شهر توران برآوردهاند
هوش مصنوعی: همه جان و تنهای خود را فدای عشق کردهاند و از سرزمین توران به پا خاستهاند.
کنون گنج و شاهی مرا با شماست
ندارم دریغ از شما دست راست
هوش مصنوعی: اکنون ثروت و عظمت من با شماست و از داشتن آن از شما هیچ ناراحتی ندارم.
از آن پس بدان کشتگان بنگرید
چو روی سپهدار پیران بدید
هوش مصنوعی: پس از آن، به کشتههای جنگ نگاه کن، همان طور که به چهره سپهبد سالخورده نگاه میکنی.
فروریخت آب از دو دیده به درد
که کردار نیکی همی یاد کرد
هوش مصنوعی: آب از چشمانش به خاطر درد ریخت، زیرا به یاد کارهای نیکش افتاده بود.
به پیرانش بر دل از آن سان بسوخت
تو گفتی به دلش آتشی برفروخت
هوش مصنوعی: دل او چنان با عشق میسوزد که گویی شعلۀ آتش در آن افروخته شده است.
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
به خون دو دیده بیالود روی
هوش مصنوعی: پس از مرگ او، داستانی از او به وجود آمد که در آن چهرهاش با اشکهای دو چشمش غمگین و آلوده شده بود.
که بخت بد است اژدهای دژم
به دام آورد شیر شرزه به دم
هوش مصنوعی: بخت شوم مانند اژدهایی غمگین، شیر نیرومند و جسور را به دام انداخته است.
به مردی نیابد کسی زو رها
چنین آمد این تیزچنگ اژدها
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند مانند او از چنگال این اژدهای تند و تیز فرار کند و از او رهایی یابد.
کشیدی همه ساله تیمار من
میان بسته بودی به پیکار من
هوش مصنوعی: تو هر سال درد و رنج مرا به دوش کشیدی، اما همیشه در برابر نبرد من به سختی ایستادی.
ز خون سیاوش پر از درد بود
بدانگه کسی را نیازرد بود
هوش مصنوعی: از دل سوخته سیاوش پر از اندوه بود، اما در آن زمان کسی را آزار نرساند.
چنان مهربان بود دژخیم شد
وز او شهر ایران پر از بیم شد
هوش مصنوعی: همان طور که مهربان بود، به یکباره به دژخیم (ستمگر) تبدیل شد و به همین دلیل، شهر ایران پر از ترس و ناامنی شد.
مر او را ببرد اهرمن دل ز جای
دگرگونه پیش اندر آورد پای
هوش مصنوعی: او را شیطان به جایی دیگر کشاند و با خُلقی متفاوت، پا به محلی جدید گذاشت.
فراوان همی خیره دادمش پند
نیامدش گفتار من سودمند
هوش مصنوعی: من خیلی تلاش کردم تا به او نصیحت کنم، اما فایدهای نداشت و سخنان من به او کمکی نکرد.
از افراسیابش نه برگشت سر
کنون شهریارش چنین داد بر
هوش مصنوعی: از افراسیاب که بازنگشت، اکنون شهریار، چنین فرمانی صادر کرد.
مکافات او ما جز این خواستیم
همی گاه و دیهیمش آراستیم
هوش مصنوعی: ما جز این خواستهایم که جزای او را به خاطر تلاشهایمان در این دنیا ببینیم و از آن لذت ببریم.
از اندیشهٔ ما سخن درگذشت
فلک بر سرش بر دگرگونه گشت
هوش مصنوعی: فلک بر اساس اندیشههای ما تغییر کرد و به سمت دیگری هدایت شد.
به دل بر جفا کرد بر جای مهر
بدین سر دگرگونه بنمود چهر
هوش مصنوعی: دل به محبت آسیب زد و عشق را به تنگنا کشید، به همین خاطر چهرهاش به گونهای دیگر جلوهگر شد.
کنون پند گودرز و فرمان من
بیفگند گفتار و پیمان من
هوش مصنوعی: اکنون سخن و توصیهی گودرز و فرمان من را رها کن و به حرفها و پیمان من توجه نکن.
تبه کرد مهر دل پاک را
به زهر اندر آمیخت تریاک را
هوش مصنوعی: عشق پاک و بیغل و غش را با مشکلات و مسائلی تلخ و زهرآلود آمیخت.
که آمد به جنگ شما با سپاه
که چندان شد از شهر ایران تباه
هوش مصنوعی: کسی که به جنگ شما آمد، با لشکری که به اندازهای بزرگ بود که شهر ایران را به شدت ویران کرد.
ز توران بسیچید و آمد دمان
که ژوپین گودرز بودش زمان
هوش مصنوعی: برفراز زمینهای توران، زمانهای دیگر فرارسید که گودرز به اوج خود رسید.
پسر با برادر کلاه و کمر
سلیح و سپاه و همه بوم و بر
هوش مصنوعی: پسر با برادر تجهیزات و ابزار جنگی و تمامی امکانات لازم برای دفاع از سرزمین و خانواده را دارد.
بداد از پی مهر افراسیاب
زمانه بر او کرد چندین شتاب
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر عشق افراسیاب، به سرعت و با شدت بر او تند و شتابان شد.
بفرمود تا مشک و کافور ناب
به عنبر برآمیخته با گلاب
هوش مصنوعی: فرمان داد تا مشک و کافور خالص را با عطر عنبر و گلاب ترکیب کنند.
تنش را بیالود زان سر به سر
به کافور و مشکش بیاگند سر
هوش مصنوعی: تن و بدنش را با کافور و مشک معطر کن و از سر تا پایش را خوشبو بساز.
به دیبای رومی تن پاک اوی
بپوشید آن جان ناپاک اوی
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی بیانگر تضاد بین ظاهر و باطن انسانهاست. در اینجا اشاره شده که شخصی با پوشیدن لباس زیبا و با ارزش خود را میآراید، اما در واقع دارای روحی ناپاک و نیکو نیست. این بیت به ما یادآوری میکند که زیبایی ظاهری نمیتواند کمکی به پاکی درونی فرد کند.
یکی دخمه فرمود خسرو به مهر
بر آورده سر تا به گردان سپهر
هوش مصنوعی: خسرو به مهر و محبت دستور داد که جایی تاریک و امن بسازند که در آن سر تا سر آسمان قابل دیدن باشد.
نهاد اندر او تختهای گران
چنانچون بود در خور مهتران
هوش مصنوعی: در او تختهای سنگین و با ارزشی قرار دارد، به گونهای که شایسته بزرگترها و مقامداران است.
نهادند مر پهلوان را به گاه
کمر بر میان و به سر بر کلاه
هوش مصنوعی: پهلوان را در مکانی قرار دادند که کمرش در وسط بود و بر سرش کلاهی گذاشتند.
چنین است کردار این پر فریب
چه مایه فراز است و چندی نشیب
هوش مصنوعی: خصوصیات این موجود فریبنده به این صورت است که زندگی اش شامل اوج و فرودهای فراوانی میباشد.
خردمند را دل ز کردار اوی
بماند همی خیره از کار اوی
هوش مصنوعی: عاقل و دانا به خاطر اعمالش همیشه در حیرت است و دلش به خاطر کارهای او باقی میماند.
از آن پس گروی زره را بدید
یکی باد سرد از جگر برکشید
هوش مصنوعی: پس از آن، جنگجوی زرهپوشی را دید که نسیم سردی را از دل خود بلند میکند.
نگه کرد خسرو بدان زشت روی
چو دیوی به سر بر فروهشته موی
هوش مصنوعی: خسرو به چهرهای زشت و شبیه به دیو نگاه کرد، که موهایش بههمریخته و بر روی سرش افتاده بود.
همی گفت کای کردگار جهان
تو دانی همی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: ای خالق و پروردگار جهان، تو میدانی که همه چیز را هم در ظاهر و هم در باطن میکنی.
همانا که کاووس بد کرده بود
به پاداش از او زهر و کین آزمود
هوش مصنوعی: کاووس به خاطر کارهای بدی که انجام داده بود، نتیجهاش را با تلخی و دشمنی تجربه کرد.
که دیوی چنین بر سیاوش گماشت
ندانم جز این کینه بر دل چه داشت
هوش مصنوعی: نمیدانم به جز این کینهی عمیق، چه حس دیگری در دل دیو نسبت به سیاوش بوده که او را به این شکل زیر نظر داشت.
ولیکن به پیروزی یک خدای
جهاندار نیکی ده و رهنمای
هوش مصنوعی: ولی به پیروزی خداوندی که جهان را اداره میکند، نیکی کن و راه را به او نشان بده.
که خون سیاوش ز افراسیاب
بخواهم بدین کینه گیرم شتاب
هوش مصنوعی: من به خاطر کینهام از افراسیاب، تصمیم دارم تا خون سیاوش را از او بگیرم و با سرعت عمل کنم.
گروی زره را گره تا گره
بفرمود تا برکشیدند زه
هوش مصنوعی: گروهی برای زره فراهم کردند و دستور داد تا بند آن را بستند و سپس زره را بر دوش او گذاشتند.
چو بندش جدا شد سرش را ز بند
بریدند همچون سر گوسفند
هوش مصنوعی: وقتی که او را از بند آزاد کردند، سرش را مانند سر یک گوسفند جدا کردند.
بفرمود او را فگندن به آب
بگفتا چنین بینم افراسیاب
هوش مصنوعی: او دستور داد او را به آب بیندازند و او گفت: من چنین چیزی را از افراسیاب میبینم.
ببد شاه چندی بر آن رزمگاه
بدان تا کند ساز کار سپاه
هوش مصنوعی: مدتی شاه در میدان نبرد باقی ماند تا بتواند کار سپاه را درست کند.
دهد پادشاهی که را در خور است
کسی کز در خلعت و افسر است
هوش مصنوعی: پادشاهی بر کسی داده میشود که شایسته است، و این شایستگی به دلیل رفتار و حالت اوست که از تنوع و زیبایی برخوردار است.
به گودرز داد آن زمان اصفهان
کلاه بزرگی و تخت مهان
هوش مصنوعی: در آن زمان، گودرز کلاه بزرگی و تختی را به اصفهان داد که متعلق به بزرگان و شخصیتهای مهم بود.
به اندازه اندرخور کارشان
بیاراست خلعت سزاوارشان
هوش مصنوعی: به اندازهای که شایسته هستند، به آنها پاداش بده و لباس مناسب بپوشان.
از آنها که بودند مانده به جای
که پیرانشان بد سر و کدخدای
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف افرادی میپردازد که در مکانهای خاصی باقی ماندهاند، جایی که بزرگترهای آنها (پیران) دچار مشکلات و دشواریها هستند و خودشان نیز رهبران کوچک یا مسئولین محلی هستند. در واقع، به نوعی نشاندهنده وضعیت اجتماعی و فرهنگی این افراد و نسلهای قبلی آنهاست.