گنجور

بخش ۳۵

همه شب بنالید تا روز پاک
پر از درد چون مار پیچان به خاک
چو گیتی ز خورشید شد روشنا
بیامد بدان جایگه بیژنا
همی گشت بر گرد آن مرغزار
که یابد نشانی ز گم بوده یار
پدید آمد از دور اسب سمند
بدان مرغزار اندرون چون نوند
چمان و چران چون پلنگان به کام
نگون گشته زین و گسسته لگام
همه آلت زین بر او بر نگون
رکیب و کمند و جنا پر ز خون
چو بیژن بدید آن از او رفت هوش
برآورد چو شیر شرزه خروش
همی گفت کای مهربان نیک‌یار
کجایی فگنده در این مرغزار
که پشتم شکستی و خستی دلم
کنون جان شیرین ز تن بگسلم
بشد بر پی اسب بر چشمه‌سار
مر او را بدید اندر آن مزغزار
همه جوشن و ترگ پر خاک و خون
فتاده بدان خستگی سرنگون
فروجست بیژن ز شبرنگ زود
گرفتش به آغوش در تنگ زود
برون کرد رومی قبا از برش
برهنه شد از ترگ خسته سرش
ز بس خون دویدن تنش بود زرد
دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد
بر آن خستگیهاش بنهاد روی
همی بود زاری کنان پیش اوی
همی گفت کای نیک دل یار من
تو رفتی و این بود پیکار من
شتابم کنون بیش بایست کرد
رسیدن بر تو به جای نبرد
مگر بودمی گاه سختیت یار
چو با اهرمن ساختی کارزار
کنون کام دشمن همه راست کرد
برآورد سر هرچ می‌خواست کرد
بگفت این سخن بیژن و گستهم
بجنبید و بر زد یکی تیز دم
به بیژن چنین گفت کای نیک خواه
مکن خویشتن پیش من در تباه
مرا درد تو بتر از مرگ خویش
بنه بر سر خسته بر ترگ خویش
یکی چاره کن تا از این جایگاه
توانی رسانیدنم نزد شاه
مرا باد چندان همی روزگار
که بینم یکی چهرهٔ شهریار
از آن پس چو مرگ آیدم باک نیست
مرا خود نهالی به جز خاک نیست
نمرده است هرکس که با کام خویش
بمیرد بیابد سرانجام خویش
و دیگر دو بد خواه با ترس و باک
که بر دست من کرد یزدان هلاک
مگرشان به زین بر توانی کشید
وگرنه سرانشان ز تن ها برید
سلیح و سر نامبردارشان
ببر تا بدانند پیکارشان
کنی نزد شاه جهاندار یاد
که من سر به خیره ندادم به باد
بسودم به هر جای با بخت جنگ
گهٔ نام جستن نمردم به ننگ
به بیژن نمود آنگهی هر دو تور
که بودند کشته فگنده به دور
بگفت این و سستی گرفتش روان
همی بود بیژن به سر بر نوان
وز آن جایگه اسب او بیدرنگ
بیاورد و بگشاد از باره تنگ
نمد زین به زیر تن خفته مرد
بیفگند و نالید چندی به درد
همه دامن قرطه را کرد چاک
ابر خستگیهاش بر بست پاک
وز آن جایگه سوی بالا دوان
بیامد ز غم تیره کرده روان
سواران ترکان پراگنده دید
که آمد ز راه بیابان پدید
ز بالا چو برق اندر آمد به شیب
دل از مردن گستهم با نهیب
از آن بیم دیده سواران دو تن
به شمشیر کم کرد زان انجمن
ز فتراک بگشاد زان پس کمند
ز ترکان یکی را به گردن فگند
ز اسب اندر آورد و زنهار داد
بدان کار با خویشتن یار داد
وز آنجا بیامد به کردار گرد
دمان سوی لهاک و فرشیدورد
بدید آن سران سپه را نگون
فگنده بر آن خاک غرقه به خون
به سرشان بر اسبان جنگی به پای
چراگاه سازید و جای چرای
چو بیژن چنان دید کرد آفرین
ابر گستهم کو سرآورد کین
بفرمود تا ترک زنهار خواه
به زین برکشید آن سران را ز راه
ببستندشان دست و پای و میان
کشیدند بر پشت زین کیان
وز آنجا سوی گستهم تازیان
بیامد به سان پلنگ ژیان
فرود آمد از اسب و او را چو باد
بی آزار نرم از بر زین نهاد
بدان ترک فرمود تا برنشست
به آغوش او اندر آورد دست
سمند نوندش همی راند نرم
بر او بر همی آفرین خواند گرم
مگر زنده او را بر شهریار
تواند رسانیدن از کارزار
همی راند بیژن پر از درد و غم
روانش پر از انده گستهم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همه شب بنالید تا روز پاک
پر از درد چون مار پیچان به خاک
هوش مصنوعی: شب را به زاری و گله گذراند، و صبحی که از درد پر است، مانند ماری که به دور خود می‌پیچد، بر زمین می‌افتد.
چو گیتی ز خورشید شد روشنا
بیامد بدان جایگه بیژنا
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به نور خورشید روشن شد، به آن مکان، نور و زندگی آمد.
همی گشت بر گرد آن مرغزار
که یابد نشانی ز گم بوده یار
هوش مصنوعی: آن شخص در حال گشت و گذار در اطراف چمنزار است تا نشانه‌ای از یار گمشده‌اش پیدا کند.
پدید آمد از دور اسب سمند
بدان مرغزار اندرون چون نوند
هوش مصنوعی: از دور اسب زیبایی ظهور کرد که در آن دشت به سرعت در حال حرکت بود.
چمان و چران چون پلنگان به کام
نگون گشته زین و گسسته لگام
هوش مصنوعی: پیشانی برافراشته و سرزنده چون پلنگان، اما در واقعیت در دام گمراهی افتاده و کنترل خود را از دست داده‌اند.
همه آلت زین بر او بر نگون
رکیب و کمند و جنا پر ز خون
هوش مصنوعی: همه‌ی ابزارها و زین‌هایی که بر او نهاده شده، بر کمر او خم شده و کمند و آبی که پر از خون است، نشان‌دهنده‌ی شدت و درد و رنج اوست.
چو بیژن بدید آن از او رفت هوش
برآورد چو شیر شرزه خروش
هوش مصنوعی: وقتی بیژن آن را دید، تمام هوش و حواسش را از دست داد و مانند شیر خشمگین فریاد زد.
همی گفت کای مهربان نیک‌یار
کجایی فگنده در این مرغزار
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ای یار مهربان و نیکو، کجا هستی؟ چرا در این دشت و مرغزار گم شده‌ای؟
که پشتم شکستی و خستی دلم
کنون جان شیرین ز تن بگسلم
هوش مصنوعی: دلم زخمی و دلشکسته است و احساس می‌کنم که دیگر تاب ادامه دادن را ندارم.
بشد بر پی اسب بر چشمه‌سار
مر او را بدید اندر آن مزغزار
هوش مصنوعی: سوار بر روی اسب به کنار چشمه‌سار رفت و او را در آن دشت مشاهده کرد.
همه جوشن و ترگ پر خاک و خون
فتاده بدان خستگی سرنگون
هوش مصنوعی: تمامی زره‌ها و تیرها به همراه خاک و خون بر زمین افتاده‌اند و به خاطر خستگی و غم به حالت ناامیدی از پا درآمده‌اند.
فروجست بیژن ز شبرنگ زود
گرفتش به آغوش در تنگ زود
هوش مصنوعی: بیژن با شبرنگ به سرعت به هم رسید و او را در آغوش گرفت.
برون کرد رومی قبا از برش
برهنه شد از ترگ خسته سرش
هوش مصنوعی: رومی از تنش آن قبا را درآورد و بی‌پوشش و بی‌پناه ماند و سرش از ترس و خستگی پایین افتاد.
ز بس خون دویدن تنش بود زرد
دلش پر ز تیمار و جان پر ز درد
هوش مصنوعی: از بس که او خسته و ناتوان بود، رنگ چهره‌اش زرد شده و دلش پر از نگرانی و روحش پر از درد است.
بر آن خستگیهاش بنهاد روی
همی بود زاری کنان پیش اوی
هوش مصنوعی: با ناله و زاری، بر روی خستگی‌هایم تکیه کردم و به سوی او رفتم.
همی گفت کای نیک دل یار من
تو رفتی و این بود پیکار من
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ای دل‌نیکو، همیار من، تو رفتی و این جدال و درگیری من بود.
شتابم کنون بیش بایست کرد
رسیدن بر تو به جای نبرد
هوش مصنوعی: در حال حاضر باید با سرعت بیشتری حرکت کنم تا بتوانم به تو برسم و این رسیدن مثل یک جنگ است.
مگر بودمی گاه سختیت یار
چو با اهرمن ساختی کارزار
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در دشواری‌ها، یاری همچون تو پیدا کنم، وقتی که با نیروی شر جنگیدی؟
کنون کام دشمن همه راست کرد
برآورد سر هرچ می‌خواست کرد
هوش مصنوعی: اکنون تمام خواهش‌های دشمن برآورده شد و او به راحتی هر آنچه را که می‌خواست به دست آورد.
بگفت این سخن بیژن و گستهم
بجنبید و بر زد یکی تیز دم
هوش مصنوعی: بیژن و گستهم در حال گفت‌وگو بودند که ناگهان افرادی با سرعت و چابکی به سمت آنها آمدند.
به بیژن چنین گفت کای نیک خواه
مکن خویشتن پیش من در تباه
هوش مصنوعی: به بیژن گفتند: ای دوست نیکو، خودت را در خطر نزد من قرار نده.
مرا درد تو بتر از مرگ خویش
بنه بر سر خسته بر ترگ خویش
هوش مصنوعی: درد تو برای من از مرگ خودم سخت‌تر است، پس بر سرم بگذار تا این خستگی را تحمل کنم.
یکی چاره کن تا از این جایگاه
توانی رسانیدنم نزد شاه
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که بتواند مرا نزد شاه برساند و راه حلی برای این موضوع پیدا کند.
مرا باد چندان همی روزگار
که بینم یکی چهرهٔ شهریار
هوش مصنوعی: به من در این روزگار، به اندازه‌ای می‌وزد که فقط می‌توانم چهرهٔ یک پادشاه را ببینم.
از آن پس چو مرگ آیدم باک نیست
مرا خود نهالی به جز خاک نیست
هوش مصنوعی: از آن زمان به بعد که مرگ به سراغم بیاید، نگران نیستم، چون من جز خاک هیچ چیز دیگری ندارم.
نمرده است هرکس که با کام خویش
بمیرد بیابد سرانجام خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که با رضایت و خواسته‌ی خود بمیرد، به دنبال زندگی‌اش و سرانجامی که می‌خواسته خواهد رسید.
و دیگر دو بد خواه با ترس و باک
که بر دست من کرد یزدان هلاک
هوش مصنوعی: دو دشمن حسود که از ترس و نگرانی، بر دست من که خداوند آن را به هلاکت می‌رساند، سخت دچار دردسر شده‌اند.
مگرشان به زین بر توانی کشید
وگرنه سرانشان ز تن ها برید
هوش مصنوعی: اگر توانستی آنها را به زین بکشانی، خوب است، وگرنه باید سر آنها را از بدنشان جدا کنی.
سلیح و سر نامبردارشان
ببر تا بدانند پیکارشان
هوش مصنوعی: تسلیحات و نام‌های مشهورشان را از آنها بگیر تا متوجه شوند که جنگشان چگونه خواهد بود.
کنی نزد شاه جهاندار یاد
که من سر به خیره ندادم به باد
هوش مصنوعی: اگر به حضور پادشاه قدرتمند بروی، یاد من را فراموش نکن که من هرگز سرم را به بی‌فکری و سرنوشت نسپردم.
بسودم به هر جای با بخت جنگ
گهٔ نام جستن نمردم به ننگ
هوش مصنوعی: به هر جایی که رفتم، با سرنوشت خودم مقابله کردم و هرگز به خاطر جستجوی نام و آوازه‌ام ننگین نشدم.
به بیژن نمود آنگهی هر دو تور
که بودند کشته فگنده به دور
هوش مصنوعی: بیژن به هر دو تشکیلاتی که آنها را به دور انداخته بودند، نشان داد که این دو در واقع کشته شده‌اند.
بگفت این و سستی گرفتش روان
همی بود بیژن به سر بر نوان
هوش مصنوعی: او این را گفت و به شدت ناراحت شد. در این حال، بیژن به فکر و خیال فرو رفت.
وز آن جایگه اسب او بیدرنگ
بیاورد و بگشاد از باره تنگ
هوش مصنوعی: اسب او را فوراً از آنجا آورد و زینش را از آن تنگی باز کرد.
نمد زین به زیر تن خفته مرد
بیفگند و نالید چندی به درد
هوش مصنوعی: مردی که در زیر نمد خوابیده است، به ناگاه از خواب بیدار شده و ناله‌ای از درد سر می‌دهد.
همه دامن قرطه را کرد چاک
ابر خستگیهاش بر بست پاک
هوش مصنوعی: همه به دور فراق و دوری دامن گشادند و ابر غم‌ها را برطرف کردند.
وز آن جایگه سوی بالا دوان
بیامد ز غم تیره کرده روان
هوش مصنوعی: از آن مکان به‌سوی بالا شتافت و از غمِ تیره، روانش را به آرامش رساند.
سواران ترکان پراگنده دید
که آمد ز راه بیابان پدید
هوش مصنوعی: سواران ترک را دیدند که از سمت بیابان به سمت آنان می‌آیند و در حال پراکنده شدن هستند.
ز بالا چو برق اندر آمد به شیب
دل از مردن گستهم با نهیب
هوش مصنوعی: وقتی از بالا همچون برق به پایین آمدم، دل از ترس مرگ پر شد و احساس کردم که با قدرتی تماس گرفتم.
از آن بیم دیده سواران دو تن
به شمشیر کم کرد زان انجمن
هوش مصنوعی: دو سوار از ترس به هم نزدیک شدند و با شمشیر خود به جمعیتی که آنجا بود، آسیب زدند.
ز فتراک بگشاد زان پس کمند
ز ترکان یکی را به گردن فگند
هوش مصنوعی: سپس از بند و اسارت آزاد شد و کمند (طناب) را به گردن یکی از ترک‌ها انداخت.
ز اسب اندر آورد و زنهار داد
بدان کار با خویشتن یار داد
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و به خود هشدار داد که در این کار با خودش هم‌دست شود.
وز آنجا بیامد به کردار گرد
دمان سوی لهاک و فرشیدورد
هوش مصنوعی: او از آن‌جا به سرعت و مانند گردی به سوی زمین و سرزمین فرشیدورد حرکت کرد.
بدید آن سران سپه را نگون
فگنده بر آن خاک غرقه به خون
هوش مصنوعی: سردارانی را که بر زمین افتاده و در خون غرق شده‌اند، دید.
به سرشان بر اسبان جنگی به پای
چراگاه سازید و جای چرای
هوش مصنوعی: بر سرشان سواران جنگی را قرار دهید و جایی برای چراگاه آنها تنظیم کنید.
چو بیژن چنان دید کرد آفرین
ابر گستهم کو سرآورد کین
هوش مصنوعی: وقتی بیژن این را دید، مانند ابر گسترده‌ای که باران را به زمین می‌ریزد، از خوشحالی و شگفتی ستایش کرد.
بفرمود تا ترک زنهار خواه
به زین برکشید آن سران را ز راه
هوش مصنوعی: او فرمان داد که ترک‌ها احتیاط کرده و سران را از راه به بالای زین ببرند.
ببستندشان دست و پای و میان
کشیدند بر پشت زین کیان
هوش مصنوعی: آنها را دست و پا بسته کردند و بر پشت زین کیان گذاشتند.
وز آنجا سوی گستهم تازیان
بیامد به سان پلنگ ژیان
هوش مصنوعی: و از آنجا به سمت سرزمین تازیان آمد، به گونه‌ای که مانند پلنگی چابک و قوی بود.
فرود آمد از اسب و او را چو باد
بی آزار نرم از بر زین نهاد
هوش مصنوعی: او از اسب پایین آمد و همچون بادی ملایم و بی‌خطر، به آرامی بر بالای زین نشسته شد.
بدان ترک فرمود تا برنشست
به آغوش او اندر آورد دست
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن جوان ترک فرمان داد، به آغوش او نشست و دستش را به دور او حلقه کرد.
سمند نوندش همی راند نرم
بر او بر همی آفرین خواند گرم
هوش مصنوعی: به آرامی و با لطافت، سمند او را می‌رانَد و بر او آفرین می‌خواند و او را با محبت ستایش می‌کند.
مگر زنده او را بر شهریار
تواند رسانیدن از کارزار
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند او را از میدان جنگ به پادشاه برساند؟
همی راند بیژن پر از درد و غم
روانش پر از انده گستهم
هوش مصنوعی: بیژن در حال حرکت است، ولی در دلش احساس درد و غم می‌کند و سرشار از اندوه است.