بخش ۳۴
چو از دور لهاک و فرشیدورد
گذشتند پویان ز دشت نبرد
به یک ساعت از هفت فرسنگ راه
برفتند ایمن ز ایران سپاه
یکی بیشه دیدند و آب روان
بدو اندرون سایهٔ کاروان
به بیشه درون مرغ و نخچیر و شیر
درخت از بر و سبزه و آب زیر
به نخچیر کردن فرود آمدند
وز آن تشنگی سوی رود آمدند
چو آب اندر آمد ببایست نان
به اندوه و شادی نبندد دهان
بگشتند بر گرد آن مرغزار
فگندند بسیار مایه شکار
برافروختند آتش و زان کباب
بخوردند و کردند سر سوی خواب
چو بد روزگار دلیران دژم
کجا خواب سازد بر ایشان ستم
فرو خفت لهاک و فرشیدورد
به سر بر همی پاسبانیش کرد
برآمد چو شب تیره شد ماهتاب
دو غمگین سر اندر نهاده به خواب
رسید اندر آن جایگه گستهم
که بودند یاران توران به هم
نوند اسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندر دمید
سبک اسب لهاک هم ز این نشان
خروشی برآورد چون بیهشان
دمان سوی لهاک فرشیدورد
ز خواب خوش آمدش بیدار کرد
بدو گفت برخیز ز این خواب خوش
به مردی سر بخت خود را بکش
که دانا زد این داستان بزرگ
که شیری که بگریزد از چنگ گرگ
نباید که گرگ از پسش در کشد
که او را همان بخت خود برکشد
چه مایه بپیوند و چندی شتافت
کس از روز بد هم رهایی نیافت
هلا زود بشتاب کآمد سپاه
از ایران و بر ما گرفتند راه
نشستند بر باره هر دو سوار
کشیدند پویان از آن مرغزار
ز بیشه به بالا نهادند روی
دو خونی دلاور دو پرخاشجوی
به هامون کشیدند هر دو سوار
پراندیشه تا چون بسیچند کار
پدید آمد از دور پس گستهم
ندیدند با او سواری به هم
دلیران چو سر را برافراختند
مر او را چو دیدند بشناختند
گرفتند یک با دگر گفت و گوی
که یک تن سوی ما نهادست روی
نیابد رهایی ز ما گستهم
مگر بخت بد کرد خواهد ستم
جز از گستهم نیست کامد به جنگ
درفش دلیران گرفته به چنگ
گریزان بباید شد از پیش اوی
مگر کاندر آرد بدین دشت روی
وز آنجا به هامون نهادند روی
پس اندر دمان گستهم کینهجوی
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
چو شیر ژیان نعرهای برکشید
بر ایشان ببارید تیر خدنگ
چو فرشیدورد اندر آمد به جنگ
یکی تیر زد بر سرش گستهم
که با خون برآمیخت مغزش به هم
نگون گشت و هم در زمان جان بداد
شد آن نامور گرد ویسه نژاد
چو لهاک روی برادر بدید
بدانست کز کارزار آرمید
بلرزید وز درد او خیره شد
جهان پیش چشماندرش تیره شد
ز روشنروانش به سیری رسید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
شدند آن زمان خسته هر دو سوار
به شمشیر برساختند کارزار
یکایک بر او گستهم دست یافت
ز کینه چنان خسته اندر شتافت
به گردنش بر زد یکی تیغ تیز
برآورد ناگاه زو رستخیز
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی
که آید همی زخم چوگان بر اوی
چنین است کردار گردان سپهر
ببرد ز پروردهٔ خویش مهر
چو سر جوییش پای یابی نخست
وگر پای جویی سرش پیش تست
به زین بر چنان خسته بد گستهم
که بگسست خواهد تو گفتی ز هم
بیامد خمیده به زین اندرون
همی راند اسب و همی ریخت خون
و زآنجا سوی چشمهساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و به آب اندر آمد ز بخت
بخورد آب بسیار و کرد آفرین
ببستش تو گفتی سراسر زمین
بپیچید و غلتید بر تیره خاک
سراسر همه تن به شمشیر چاک
همی گفت کای روشن کردگار
پدید آر زان لشکر نامدار
به دلسوزگی بیژن گیو را
وگرنه دلاور یکی نیو را
که گر مرده گر زنده ز این جایگاه
برد مر مرا سوی ایران سپاه
سر نامداران توران سپاه
ببرد برد پیش بیدار شاه
بدان تا بداند که من جز به نام
نمردم به گیتی همین است کام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو از دور لهاک و فرشیدورد
گذشتند پویان ز دشت نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر لهک و فرشیدورد از دور عبور کردند، جنگجویان به میدان نبرد رفتند.
به یک ساعت از هفت فرسنگ راه
برفتند ایمن ز ایران سپاه
هوش مصنوعی: در یک ساعت، سپاه از هفت فرسنگ راه دور شدند و از ایران بیخطر گذشتند.
یکی بیشه دیدند و آب روان
بدو اندرون سایهٔ کاروان
هوش مصنوعی: در جایی که یک جنگل و آب جویباری دیده میشود، سایهای در آنجا برای قافلهای فراهم شده است.
به بیشه درون مرغ و نخچیر و شیر
درخت از بر و سبزه و آب زیر
هوش مصنوعی: در دل جنگل، مرغ و جانوران و شیر درختان با سبزه و آب وجود دارند.
به نخچیر کردن فرود آمدند
وز آن تشنگی سوی رود آمدند
هوش مصنوعی: آنها به شکار آمدند و از شدت تشنگی به سمت رودخانه رفتند.
چو آب اندر آمد ببایست نان
به اندوه و شادی نبندد دهان
هوش مصنوعی: وقتی آب به دهان میآید، باید نان را کنار بگذاری؛ نه در خوشحالی میتوانی بخوری و نه در ناراحتی.
بگشتند بر گرد آن مرغزار
فگندند بسیار مایه شکار
هوش مصنوعی: آنها دور تا دور چمنزار گشتند و مواد غذایی زیادی را برای شکار پخش کردند.
برافروختند آتش و زان کباب
بخوردند و کردند سر سوی خواب
هوش مصنوعی: آتش روشن کردند و از کبابی که درست کردند، خوردند و سپس به سمت خواب رفتند.
چو بد روزگار دلیران دژم
کجا خواب سازد بر ایشان ستم
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به سختی بر دلیران میگذرد، ستم نمیتواند به راحتی بر آنان خواب آید.
فرو خفت لهاک و فرشیدورد
به سر بر همی پاسبانیش کرد
هوش مصنوعی: او در خواب عمیقی فرو رفته و نگهبانی بر او مراقبت میکند.
برآمد چو شب تیره شد ماهتاب
دو غمگین سر اندر نهاده به خواب
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریک فرا میرسد، ماه و ستارهها در آسمان ظاهر میشوند و دو غمگین به خواب رفتهاند.
رسید اندر آن جایگه گستهم
که بودند یاران توران به هم
هوش مصنوعی: در آن مکان به هم رسیدند که دوستان تورانی دور هم جمع شده بودند.
نوند اسب او بوی اسبان شنید
خروشی برآورد و اندر دمید
هوش مصنوعی: اسب او بوی اسبان دیگر را حس کرد و ناگهان صدای بلندی تولید کرد و به حرکت درآمد.
سبک اسب لهاک هم ز این نشان
خروشی برآورد چون بیهشان
هوش مصنوعی: اسب لهک به خاطر نشانهای که دارد، مانند خروش بیهشان، صدا بلند کرد.
دمان سوی لهاک فرشیدورد
ز خواب خوش آمدش بیدار کرد
هوش مصنوعی: صدای سحرگاه فرشیدورد را از خواب شیرین بیدار کرد و او را به دنیای جدید و روشن دعوت نمود.
بدو گفت برخیز ز این خواب خوش
به مردی سر بخت خود را بکش
هوش مصنوعی: به او گفتند که از این خواب دلپذیر برخیز و با مردانگی، سرنوشت خود را به دست بگیر.
که دانا زد این داستان بزرگ
که شیری که بگریزد از چنگ گرگ
هوش مصنوعی: داستانی بزرگ توسط یک فرد دانشمند بیان شده است که اگر شیری از چنگال گرگ فرار کند، به چه معنا است.
نباید که گرگ از پسش در کشد
که او را همان بخت خود برکشد
هوش مصنوعی: نباید اجازه داد که گرگ به او نزدیک شود، زیرا همان سرنوشت او را به سوی خود میکشاند.
چه مایه بپیوند و چندی شتافت
کس از روز بد هم رهایی نیافت
هوش مصنوعی: چه میزان به هم پیوستند و چه مدت تلاش کردند، اما هیچ کس از روزهای بد نجات پیدا نکرد.
هلا زود بشتاب کآمد سپاه
از ایران و بر ما گرفتند راه
هوش مصنوعی: بشتابید و سریع عمل کنید، زیرا گروهی از ایران به سمت ما آمده و راه را بر ما بستهاند.
نشستند بر باره هر دو سوار
کشیدند پویان از آن مرغزار
هوش مصنوعی: دو سوار بر روی اسبهای خود نشستهاند و در حال حرکت از دشت و مرتع عبور میکنند.
ز بیشه به بالا نهادند روی
دو خونی دلاور دو پرخاشجوی
هوش مصنوعی: از جنگل به بالا، چهره دو دلاور شجاع و جنگجو نمایان شد.
به هامون کشیدند هر دو سوار
پراندیشه تا چون بسیچند کار
هوش مصنوعی: دو سوار پراندیشه را به هامون بردند تا ببینند که چه کارهایی باید انجام شود.
پدید آمد از دور پس گستهم
ندیدند با او سواری به هم
هوش مصنوعی: از فاصلهای دور، چیزی نمایان شد، اما کسی سواری را که با او بود، ندید.
دلیران چو سر را برافراختند
مر او را چو دیدند بشناختند
هوش مصنوعی: زمانی که دلیران سر خود را بلند کردند، کسانی که او را دیدند و شناختند، به او توجه کردند.
گرفتند یک با دگر گفت و گوی
که یک تن سوی ما نهادست روی
هوش مصنوعی: دو نفر با هم به گفت و گو نشستهاند و بحث میکنند که یک نفر در سمت ما حضور دارد و به ما نگاه میکند.
نیابد رهایی ز ما گستهم
مگر بخت بد کرد خواهد ستم
هوش مصنوعی: اگر بخت بد به ما ظلم کند، هیچ کس نمیتواند از چنگال ما رهایی یابد.
جز از گستهم نیست کامد به جنگ
درفش دلیران گرفته به چنگ
هوش مصنوعی: فقط از دست خودم میتوان جنگی را آغاز کرد، همانطور که دلیران پرچم خود را به دست میگیرند.
گریزان بباید شد از پیش اوی
مگر کاندر آرد بدین دشت روی
هوش مصنوعی: باید از حضور او دوری کرد، مگر اینکه او در این دشت خود را نشان دهد.
وز آنجا به هامون نهادند روی
پس اندر دمان گستهم کینهجوی
هوش مصنوعی: آنها از آنجا به دشت هامون رفتند و در آنجا به دنبال تلافی و کینهجویی نشستهاند.
بیامد چو نزدیک ایشان رسید
چو شیر ژیان نعرهای برکشید
هوش مصنوعی: وقتی به آنها نزدیک شد، مانند شیری از خشم فریادی بلند زد.
بر ایشان ببارید تیر خدنگ
چو فرشیدورد اندر آمد به جنگ
هوش مصنوعی: به آنها تیرهایی مانند پرندگان بیفکنید، مانند فرشیدورد که در میدان جنگ وارد شد.
یکی تیر زد بر سرش گستهم
که با خون برآمیخت مغزش به هم
هوش مصنوعی: یک نفر به سر گستهم تیر زد و خون او باعث شد که مغزش با هم قاطی شود.
نگون گشت و هم در زمان جان بداد
شد آن نامور گرد ویسه نژاد
هوش مصنوعی: در آن زمان، ویسه نژاد، که به خاطر نام و مقامش شناخته شده بود، به نابودی رسید و جان خود را از دست داد.
چو لهاک روی برادر بدید
بدانست کز کارزار آرمید
هوش مصنوعی: وقتی برادر را با چهرهای شاداب و آرام دید، فهمید که او از میدان جنگ و درگیری راحت شده است.
بلرزید وز درد او خیره شد
جهان پیش چشماندرش تیره شد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر درد او به لرزه درآمد و همه چیز در برابر چشمانش تار و تیره شد.
ز روشنروانش به سیری رسید
کمان را به زه کرد و اندر کشید
هوش مصنوعی: او به سیری و نیاز خود از روشنروان به مقصود رسید و کمان را به زه بست و آن را کشید.
شدند آن زمان خسته هر دو سوار
به شمشیر برساختند کارزار
هوش مصنوعی: در آن زمان، هر دو سوار از ناتوانی خسته شدند و آماده شدند تا با شمشیرهای خود به جنگ بپردازند.
یکایک بر او گستهم دست یافت
ز کینه چنان خسته اندر شتافت
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها با احساس کینه، به او نزدیک شدند و به قدری خسته بودند که ناچار به فرار شدند.
به گردنش بر زد یکی تیغ تیز
برآورد ناگاه زو رستخیز
هوش مصنوعی: ناگهان یک تیغ تیز به گردن او برخورد کرد و او بیدرنگ به شدت به واکنش و حرکت آمد.
سرش زیر پای اندر آمد چو گوی
که آید همی زخم چوگان بر اوی
هوش مصنوعی: سر او به زیر پای افتاد، مانند گوی که هنگام بازی چوگان زخمهایی بر آن وارد میشود.
چنین است کردار گردان سپهر
ببرد ز پروردهٔ خویش مهر
هوش مصنوعی: عملکرد آسمان به همین صورت است که محبت و عشق را از کسانی میگیرد که خود پرورش داده است.
چو سر جوییش پای یابی نخست
وگر پای جویی سرش پیش تست
هوش مصنوعی: وقتی که به دنبال چیزی هستی، ابتدا باید خودت را به آن چیز برسانی، وگرنه هر چه تلاش کنی، آن چیز فراتر از دسترس تو خواهد بود.
به زین بر چنان خسته بد گستهم
که بگسست خواهد تو گفتی ز هم
هوش مصنوعی: من بر پوستی خسته نشستهام که قرار است از هم بگسلد، شاید تو به دلیل این احساس میگویی که باید از هم جدا شویم.
بیامد خمیده به زین اندرون
همی راند اسب و همی ریخت خون
هوش مصنوعی: مردی خمیده بر زین نشسته بود و در حین راندن اسب، خون میریخت.
و زآنجا سوی چشمهساری رسید
هم آب روان دید و هم سایه دید
هوش مصنوعی: او از آنجا به چشمهساری رسید که هم آب زلالی را مشاهده کرد و هم سایهای دلنشین را دید.
فرود آمد و اسب را بر درخت
ببست و به آب اندر آمد ز بخت
هوش مصنوعی: اسب را در کنار درخت نگه داشت و خود به آب رفت که تقدیر او را به این سمت هدایت کرده بود.
بخورد آب بسیار و کرد آفرین
ببستش تو گفتی سراسر زمین
هوش مصنوعی: با آب فراوانی نوشید و ستایش کرد، به گونهای که انگار تمام زمین را پر کرده است.
بپیچید و غلتید بر تیره خاک
سراسر همه تن به شمشیر چاک
هوش مصنوعی: بر روی خاک سیاه، هر جا که نگاه کنی، بدن را به شمشیر شکاف میزنند و در هم میپیچد و غلت میزند.
همی گفت کای روشن کردگار
پدید آر زان لشکر نامدار
هوش مصنوعی: ای خالق نورانی، درخواست میکنم که آن سپاه معروف را ظاهر کن.
به دلسوزگی بیژن گیو را
وگرنه دلاور یکی نیو را
هوش مصنوعی: اگر بیژن به دلشوره و نگرانیهای گیو توجه نکند، دیگر دلیر مردی مانند نیو وجود ندارد.
که گر مرده گر زنده ز این جایگاه
برد مر مرا سوی ایران سپاه
هوش مصنوعی: اگر مرده باشم یا زنده، از این مکان مرا به سمت ایران ببرند.
سر نامداران توران سپاه
ببرد برد پیش بیدار شاه
هوش مصنوعی: سربازان برجسته توران، ارتش خود را به سوی پادشاه بیدار میبرند.
بدان تا بداند که من جز به نام
نمردم به گیتی همین است کام
هوش مصنوعی: بدان که بدانید من تنها به خاطر نام و یادم در این دنیا از بین نرفتهام و حقیقتاً همین است که من تمام خواستهام را در این دنیا دنبال کردهام.