گنجور

بخش ۳۳

چو لشکر چنین پاسخ آراستند
دو پرمایه از جای برخاستند
بدانست لهاک و فرشیدورد
کشان نیست هنگام ننگ و نبرد
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی‌شبانی رمه
به پدرود کردند گرفتند ساز
بیابان گرفتند و راه دراز
درفشی گرفته به دست اندرون
پر از درد دل دیدگان پر ز خون
برفتند با نامور ده سوار
دلیران و شایستهٔ کارزار
به ره بر ز ایران سواران بدند
نگهبان آن نامداران بدند
برانگیختند اسب ترکان ز جای
طلایه بیفشارد با جای پای
یکی ناسگالیده‌شان جنگ خاست
که از خون زمین گشت با کوه راست
بکشتند ایرانیان هشت مرد
دلیران و شیران روز نبرد
وز آنجا برفتند هر دو دلیر
به راه بیابان به کردار شیر
ز ترکان جز این دو سرافراز گرد
ز دست طلایه دگر جان نبرد
پس از دیده گه دیده‌بان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو
از این لشکر ترک دو نامدار
برون رفت با نامور ده سوار
چنان با طلایه برآویختند
که با خاک خون را برآمیختند
تنی هشت کشتند ایرانیان
دو تن تیز رفتند بسته میان
چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد
بود گرد لهاک و فرشیدورد
برفتند با گردن افراختن
شکسته نشدشان دل از تاختن
گر ایشان از اینجا به توران شوند
بر این لشکر آید همانا گزند
هم اندر زمان گفت با سرکشان
که ای نامداران دشمن‌کشان
که جوید کنون نام نزدیک شاه
بپوشد سرش را به رومی کلاه
همه مانده بودند ایرانیان
شده سست و سوده ز آهن میان
ندادند پاسخ جز از گستهم
که بود اندر آورد شیر دژم
به سالار گفت ای سرافراز شاه
چو رفتی به آورد توران سپاه
سپردی مرا کوس و پرده‌سرای
به پیش سپه بر ببودن به پای
دلیران همه نام جستند و ننگ
مرا بهره نآمد به هنگام جنگ
کنون من بدین کار نام آورم
شومشان یکایک به دام آورم
بخندید گودرز و زو شاد شد
رخش تازه شد وز غم آزاد شد
بدو گفت نیک‌اختری تو ز هور
که شیری و بدخواه تو همچو گور
برو کآفریننده یار تو باد
چو لهاک سیصد شکار تو باد
بپوشید گستهم درع نبرد
ز گردان که را دید پدرود کرد
برون رفت وز لشکر خویش تفت
به جنگ دو ترک سرافراز رفت
همی گفت لشکر همه سر به سر
که گستهم را ز این بد آید به سر
یکی لشکر از نزد افراسیاب
همی رفت بر سان کشتی بر آب
به یاری همه جنگجو آمدند
چو نزدیک دشت دغو آمدند
خبر شد بدیشان که پیران گذشت
نبرد دلیران دگرگونه گشت
همه بازگشتند یکسر ز راه
خروشان برفتند نزدیک شاه
چو بشنید بیژن که گستهم رفت
ز لشکر به آورد لهاک تفت
گمانی چنان برد بیژن که او
چو تنگ اندر آید به دشت دغو
نباید که لهاک و فرشیدورد
برآرند از او خاک روز نبرد
نشست از بر دیزهٔ راه‌جوی
به نزدیک گودرز بنهاد روی
چو چشمش به روی نیا برفتاد
خروشید و چندی سخن کرد یاد
نه خوب آید ای پهلوان از خرد
که هر نامداری که فرمان برد
مر او را به خیره بکشتن دهی
بهانه به چرخ فلک برنهی
دو تن نامداران توران سپاه
برفتند ز این سان دلاور به راه
ز هومان و پیران دلاورترند
به گوهر بزرگان آن کشورند
کنون گستهم شد به جنگ دو تن
نباید که آید بر او بر شکن
همه کام ما بازگردد به درد
چو کم گردد از لشکر آن رادمرد
چو بشنید گودرز گفتار اوی
کشیدن بدان کار تیمار اوی
پس اندیشه کرد اندر آن یک زمان
هم از بد که می‌برد بیژن گمان
به گردان چنین گفت سالار شاه
که هر کس که جوید همی نام و گاه
پس گستهم رفت باید دمان
مر او را بدن یار با بدگمان
ندادند پاسخ کس از انجمن
نه غمخواره بد کس نه آسوده‌تن
به گودرز پس گفت بیژن که کس
جز از من نباشدش فریادرس
که آید ز گردان بدین کار پیش
به سیری نیامد کس از جان خویش
مرا رفت باید که از کار اوی
دلم پر ز درد است و پر آب روی
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
نبینی که ماییم پیروزگر
بدین کار مشتاب تند ای پسر
بر ایشان بود گستهم چیره‌بخت
وز ایشان ستاند سرو تاج و تخت
بمان تا کنون از پس گستهم
سواری فرستم چو شیر دژم
که با او بود یار گاه نبرد
سر دشمنان اندر آرد به گرد
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
خردمند و بیدار و روشن‌روان
کنون یار باید که زندست مرد
نه آنگه کجا زو برآرند گرد
چو گستهم شد کشته در کارزار
سرآمد بر او روز و برگشت کار
کجا سود دارد مر او را سپاه
کنون دار گر داشت خواهی نگاه
بفرمای تا من ز تیمار اوی
ببندم کمر تنگ بر کار اوی
ور ایدونک گویی مرو من سرم
ببرم بدین آبگون خنجرم
که من زندگانی پس از مرگ اوی
نخواهم که باشد بهانه مجوی
بدو گفت گودرز بشتاب پیش
اگر نیست مهر تو بر جان خویش
نیابی همی سیری از کارزار
کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار
نسوزد همانا دلت بر پدر
که هزمان مر او را بسوزی جگر
چو بشنید بیژن فرو برد سر
زمین را ببوسید و آمد به در
برآرم همی گفت از کوه خاک
بدین جنگ جستن مرا زو چه باک
کمر بست و برساخت مر جنگ را
به زین اندر آورد شبرنگ را
به گیو آگهی شد که بیژن چو گرد
کمر بست بر جنگ فرشیدورد
پس گستهم تازیان شد به راه
به جنگ سواران توران سپاه
هم اندر زمان گیو برجست زود
نشست از بر تازی اسبی چو دود
بیامد به ره بر چو او را بدید
به تندی عنانش به یکسو کشید
بدو گفت چندین زدم داستان
نخواهی همی بود همداستان
که باشم به تو شادمان یک زمان
کجا رفت خواهی بدین سان دمان
به هر کار درد دلم را مجوی
به پیران سر از من چه باید بگوی
جز از تو به گیتیم فرزند نیست
روانم به درد تو خرسند نیست
بدی ده شبان روز بر پشت زین
کشیده به بدخواه بر تیغ کین
بسودی به خفتان و خود اندرون
نخواهی همی سیر گشتن ز خون
چو نیکی دهش بخت پیروز داد
بباید نشستن به آرام و شاد
به پیش زمانه چه تازی سرت
بس ایمن شدستی بدین خنجرت
کسی کو بجوید سرانجام خویش
نجوید ز گیتی چنین کام خویش
تو چندین به گرد زمانه مپوی
که او خود سوی ما نهادست روی
ز بهر مرا ز این سخن بازگرد
نشاید که دارای دل من به درد
بدو گفت بیژن که ای پر خرد
جز این بر تو مردم گمانی برد
که کار گذشته بیاری به یاد
نپیچی به خیره همی سر ز داد
بدان ای پدر کین سخن داد نیست
مگر جنگ لاون ترا یاد نیست
که با من چه کرد اندر آن گستهم
غم و شادمانیش با من به هم
ورایدون کجا گردش ایزدی
فراز آورد روزگار بدی
نبشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشید این سخن را دراز
ز پیکار سر بر مگردان که من
فدی کرده دارم بدین کار تن
بدو گفت گیو ار بگردی تو باز
همان خوبتر کین نشیب و فراز
تو بی‌من مپویی به روز نبرد
منت یار باشم به هر کارکرد
بدو گفت بیژن که این خود مباد
که از نامداران خسرونژاد
سه گرد از پی بیم خورده دو تور
بتازند پویان بدین راه دور
به جان و سر شاه روشن‌روان
به جان نیا نامور پهلوان
به کین سیاوش کز این رزمگاه
تو برگردی و من بپویم به راه
نخواهم بر این کار فرمانت کرد
که گویی مرا بازگرد از نبرد
چو بشنید گیو این سخن بازگشت
بر او آفرین کرد و اندر گذشت
که پیروز بادی و شاد آمدی
مبیناد چشم تو هرگز بدی
همی تاخت بیژن پس گستهم
که ناید بر او بر ز توران ستم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو لشکر چنین پاسخ آراستند
دو پرمایه از جای برخاستند
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به این شکل آماده شد، دو شخصیت برجسته از جای خود برخاستند.
بدانست لهاک و فرشیدورد
کشان نیست هنگام ننگ و نبرد
هوش مصنوعی: بدان که در زمان ننگ و جنگ، هیچ کس نمی‌تواند به کمک برای فرشیدورد بیاید.
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی‌شبانی رمه
هوش مصنوعی: همه می‌گویند که وقتی یک گروه بدون سرپرست و رهبری باشد، به راحتی نابود می‌شود.
به پدرود کردند گرفتند ساز
بیابان گرفتند و راه دراز
هوش مصنوعی: وداع کردند و به راه افتادند، با سازشان به سمت بیابان رفتند و سفر طولانی را آغاز کردند.
درفشی گرفته به دست اندرون
پر از درد دل دیدگان پر ز خون
هوش مصنوعی: دست‌هایی که در دست دارند، پرچمی را بلند کرده‌اند که نشان‌دهنده‌ی احساسات و دردهای نهفته است. چشمانشان از شدت رنج آکنده از اشک و درد هستند.
برفتند با نامور ده سوار
دلیران و شایستهٔ کارزار
هوش مصنوعی: دلیران نام‌آور و شایستهٔ نبرد با هم به میدان رفتند.
به ره بر ز ایران سواران بدند
نگهبان آن نامداران بدند
هوش مصنوعی: در راه، سوارانی از ایران وجود داشتند که نگهبانان آن مردان بزرگ و نامدار بودند.
برانگیختند اسب ترکان ز جای
طلایه بیفشارد با جای پای
هوش مصنوعی: اسب‌های ترک به حرکت درآمدند و با شتاب به جلو رفتند، گویی که بر زمین کوبیده می‌شوند.
یکی ناسگالیده‌شان جنگ خاست
که از خون زمین گشت با کوه راست
هوش مصنوعی: در میان مردم اختلاف و جدال به وجود آمد که به خاطر آن، خون بر زمین ریخت و کوه‌ها به هم فشار آوردند.
بکشتند ایرانیان هشت مرد
دلیران و شیران روز نبرد
هوش مصنوعی: در روز جنگ، ایرانیان هشت مرد شجاع و دلاور را از پای درآورده و به قتل رساندند.
وز آنجا برفتند هر دو دلیر
به راه بیابان به کردار شیر
هوش مصنوعی: از آنجا هر دو دلیر به سوی بیابان رفتند، مانند شیران شجاع و قوی.
ز ترکان جز این دو سرافراز گرد
ز دست طلایه دگر جان نبرد
هوش مصنوعی: از ترکمانان جز این دو، کسی برجسته‌تر نیست؛ اگر دست از دلاوری‌های دیگر بکشید، جان‌تان را نجات نخواهید داد.
پس از دیده گه دیده‌بان کرد غو
که ای سرفرازان و گردان نو
هوش مصنوعی: پس از آنکه دیده‌بان نظارت کرد و مشاهده‌ای را انجام داد، فریاد برآورد که ای سرفرازان و جوانان فعال.
از این لشکر ترک دو نامدار
برون رفت با نامور ده سوار
هوش مصنوعی: از این نیرو، دو شخصیت معروف از میان سپاه ترک بیرون آمدند، همراه با ده سوار نامی.
چنان با طلایه برآویختند
که با خاک خون را برآمیختند
هوش مصنوعی: آن‌ها آن‌گونه با پیشگامان خود آماده نبرد شدند که خون را با خاک درهم آمیختند.
تنی هشت کشتند ایرانیان
دو تن تیز رفتند بسته میان
هوش مصنوعی: ایرانیان هشت نفر را کشتند، در حالی که دو نفر به سرعت فرار کردند و در میان آن‌ها گرفتار شدند.
چو بشنید گودرز گفت آن دو مرد
بود گرد لهاک و فرشیدورد
هوش مصنوعی: وقتی گودرز این را شنید، گفت که آن دو مرد، گرد لهاک و فرشیدورد هستند.
برفتند با گردن افراختن
شکسته نشدشان دل از تاختن
هوش مصنوعی: آنها با سرافرازی و اعتماد به نفس جلو رفتند و دلشان از پیش رفتن و تلاش کردن نمی‌شکند.
گر ایشان از اینجا به توران شوند
بر این لشکر آید همانا گزند
هوش مصنوعی: اگر آنان از اینجا به توران بروند، قطعاً به این لشکر آسیب خواهد رسید.
هم اندر زمان گفت با سرکشان
که ای نامداران دشمن‌کشان
هوش مصنوعی: در آن زمان، به سرکش‌ها گفت: ای نام‌آوران، دشمنان شما در کجا هستند؟
که جوید کنون نام نزدیک شاه
بپوشد سرش را به رومی کلاه
هوش مصنوعی: کسی که اکنون به دنبال مقام و نامی برتر است، باید مانند یک رومی، خود را به‌شکل و ظاهری مناسب بیاراید و به نزد شاه برود.
همه مانده بودند ایرانیان
شده سست و سوده ز آهن میان
هوش مصنوعی: همه در حیرت بودند که ایرانیان چقدر ضعیف و ناتوان شده‌اند، گویی از آهن و قدرتشان چیزی باقی نمانده است.
ندادند پاسخ جز از گستهم
که بود اندر آورد شیر دژم
هوش مصنوعی: جوابی ندادند جز از کسی که گفت: آیا آن شیر خشمگین در او هست؟
به سالار گفت ای سرافراز شاه
چو رفتی به آورد توران سپاه
هوش مصنوعی: سالار به شاه سرافراز گفت: وقتی که تو به میدان جنگ با سپاه توران رفتی، چه بر سرمان آمد؟
سپردی مرا کوس و پرده‌سرای
به پیش سپه بر ببودن به پای
هوش مصنوعی: تو مرا به دامن خود و به درگاه فرمانروای بزرگ سپردی تا در سایه‌سار او زندگی کنم.
دلیران همه نام جستند و ننگ
مرا بهره نآمد به هنگام جنگ
هوش مصنوعی: شجاعان همه به دنبال شهرت و نام رفتند، اما من در زمان نبرد از ننگ و عیب خود بهره‌ای نبردم.
کنون من بدین کار نام آورم
شومشان یکایک به دام آورم
هوش مصنوعی: حال من در این کار معروف و شناخته شده‌ام و به تدریج، هر یک از آنها را به دام می‌اندازم.
بخندید گودرز و زو شاد شد
رخش تازه شد وز غم آزاد شد
هوش مصنوعی: گودرز خندید و از این بابت شاد شد، اسب او نیز جوان و سرزنده شد و از نگرانی‌ها رهایی یافت.
بدو گفت نیک‌اختری تو ز هور
که شیری و بدخواه تو همچو گور
هوش مصنوعی: او به خوبی می‌داند که تو مانند خورشید درخشان هستی، اما دشمنانت به خفّتی و در کمین مانند شیر در انتظار هستند.
برو کآفریننده یار تو باد
چو لهاک سیصد شکار تو باد
هوش مصنوعی: برو که خالق و پروردگار تو باشد، مانند کسی که سیصد شکار کرده است.
بپوشید گستهم درع نبرد
ز گردان که را دید پدرود کرد
هوش مصنوعی: تن خود را در armor جنگ بپوش، زیرا که هر کسی را که دیدی، بدرود گفت.
برون رفت وز لشکر خویش تفت
به جنگ دو ترک سرافراز رفت
هوش مصنوعی: از اردوگاه خود خارج شد و به جنگ دو ترک دلیر رفت.
همی گفت لشکر همه سر به سر
که گستهم را ز این بد آید به سر
هوش مصنوعی: لشکر همگی به صورت یکپارچه می‌گفتند که عواقب بد این وضعیت بر سر ما خواهد آمد.
یکی لشکر از نزد افراسیاب
همی رفت بر سان کشتی بر آب
هوش مصنوعی: گروهی از افراد از طرف افراسیاب در حال حرکت بودند، مانند کشتی‌ای که بر روی آب روان است.
به یاری همه جنگجو آمدند
چو نزدیک دشت دغو آمدند
هوش مصنوعی: همه جنگجویان به یاری یکدیگر آمدند و وقتی به دشت دغو نزدیک شدند.
خبر شد بدیشان که پیران گذشت
نبرد دلیران دگرگونه گشت
هوش مصنوعی: خبر به آن‌ها رسید که جنگجویان دلیر دیگر مانند گذشته جنگ نمی‌کنند.
همه بازگشتند یکسر ز راه
خروشان برفتند نزدیک شاه
هوش مصنوعی: همه به طور یکجا و به سرعت از راه پرجنب و جوش برگشتند و به سمت شاه حرکت کردند.
چو بشنید بیژن که گستهم رفت
ز لشکر به آورد لهاک تفت
هوش مصنوعی: وقتی بیژن شنید که گستهم از لشکر خارج شده و به سمت تفت رفته است، تصمیم به اقدام گرفت.
گمانی چنان برد بیژن که او
چو تنگ اندر آید به دشت دغو
هوش مصنوعی: بیژن اندیشه کرد که وقتی او در دشت دغو محبوس شود، احساس تنگنا و گرفتاری خواهد کرد.
نباید که لهاک و فرشیدورد
برآرند از او خاک روز نبرد
هوش مصنوعی: نمی‌خواهیم که لشکر لهک و فرشیدورد در روز نبرد از او خاکی برآورند.
نشست از بر دیزهٔ راه‌جوی
به نزدیک گودرز بنهاد روی
هوش مصنوعی: او از روی دیزه، مکان مخصوصی برای عبور، نشسته و به سوی گودرز، یکی از شخصیت‌های مهم داستان، روی آورده است.
چو چشمش به روی نیا برفتاد
خروشید و چندی سخن کرد یاد
هوش مصنوعی: زمانی که چشم او به صورت نیا افتاد، به شدت ناله و فریاد کرد و مدتی هم صحبت کرد و یادآوری کرد.
نه خوب آید ای پهلوان از خرد
که هر نامداری که فرمان برد
هوش مصنوعی: بهتر است ای پهلوان از عقل و خرد پیروی کنی، زیرا هر شخص محترم و بزرگ‌مقداری که از تو پیروی کند، به تو خواهد رسید.
مر او را به خیره بکشتن دهی
بهانه به چرخ فلک برنهی
هوش مصنوعی: اگر کسی را به قتل برسانی، بهانه‌ای می‌سازند که این کار را به گردونه‌ی سرنوشت نسبت بدهی.
دو تن نامداران توران سپاه
برفتند ز این سان دلاور به راه
هوش مصنوعی: دو جنگجوی مشهور از سرزمین توران به سمت نبرد و سفر می‌روند و این سفر را با شجاعت آغاز می‌کنند.
ز هومان و پیران دلاورترند
به گوهر بزرگان آن کشورند
هوش مصنوعی: هومان و پیران از نظر شجاعت و دلاوری از دیگران برترند و به خاطر ویژگی‌های خوب خود، در آن سرزمین ارزش و احترام دارند.
کنون گستهم شد به جنگ دو تن
نباید که آید بر او بر شکن
هوش مصنوعی: اکنون تن من آماده جنگ با دو فرد است، نباید کسی بر من آسیب وارد کند.
همه کام ما بازگردد به درد
چو کم گردد از لشکر آن رادمرد
هوش مصنوعی: هرگاه از قدرت و نیروی رادمردان کاسته شود، همه خوشی‌ها و لذت‌های ما به درد و سختی بازمی‌گردد.
چو بشنید گودرز گفتار اوی
کشیدن بدان کار تیمار اوی
هوش مصنوعی: گودرز به سخنان او گوش داد و دریافت که باید در مورد این موضوع جدی باشد و به همراهی و کمک او بشتابد.
پس اندیشه کرد اندر آن یک زمان
هم از بد که می‌برد بیژن گمان
هوش مصنوعی: بیژن در آن لحظه به این فکر می‌افتد که ممکن است سرنوشت بدی در انتظار او باشد.
به گردان چنین گفت سالار شاه
که هر کس که جوید همی نام و گاه
هوش مصنوعی: سالار شاه به اطرافیانش گفت که هر کسی که به دنبال نام و مقام است، باید تلاش کند و کوشش نماید.
پس گستهم رفت باید دمان
مر او را بدن یار با بدگمان
هوش مصنوعی: باید بپذیریم که وقتی به کسی بدگمانیم، ممکن است ارتباط ما با او خدشه‌دار شود و احساسات منفی بر ما غلبه کند. بنابراین، باید به احساسات خود دقت کنیم و به دنبال روشی مناسب برای برخورد با این نوع احساسات باشیم.
ندادند پاسخ کس از انجمن
نه غمخواره بد کس نه آسوده‌تن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از جمعیت پاسخی نداد، نه کسی که غم‌خوار دیگری باشد و نه کسی که در آرامش به سر ببرد.
به گودرز پس گفت بیژن که کس
جز از من نباشدش فریادرس
هوش مصنوعی: بیژن به گودرز گفت که هیچ کس دیگری نمی‌تواند به او کمک کند و تنها من هستم که می‌توانم به او یاری رسانم.
که آید ز گردان بدین کار پیش
به سیری نیامد کس از جان خویش
هوش مصنوعی: کسی که در دایره این کار قدم می‌گذارد، نمی‌تواند به راحتی از جان خود بگذرد و از این مسیر بازگردد.
مرا رفت باید که از کار اوی
دلم پر ز درد است و پر آب روی
هوش مصنوعی: باید بروم چون از کار او دل من پر از درد و اشکی است که بر چهره‌ام نشسته.
بدو گفت گودرز کای شیرمرد
نه گرم آزموده ز گیتی نه سرد
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت، ای شیرمرد، نه به خاطر شرایط سخت زندگی آزمایش شده‌ای و نه تحت تأثیر سرمای آن قرار گرفته‌ای.
نبینی که ماییم پیروزگر
بدین کار مشتاب تند ای پسر
هوش مصنوعی: نگران نباش، ما در این کار پیروز خواهیم شد. عجله نکن پسر.
بر ایشان بود گستهم چیره‌بخت
وز ایشان ستاند سرو تاج و تخت
هوش مصنوعی: بر آن‌ها بود که به سختی و شجاعت پیروز شوند و از آن‌ها تاج و تخت و افتخار را به دست آورند.
بمان تا کنون از پس گستهم
سواری فرستم چو شیر دژم
هوش مصنوعی: بمان تا آن زمان که سپاه را از پشت سر بفرستم، همچون شیری خشمگین.
که با او بود یار گاه نبرد
سر دشمنان اندر آرد به گرد
هوش مصنوعی: یار او در زمان جنگ با دشمنان، خود را به دور آن دشمنان می‌اندازد.
بدو گفت بیژن که ای پهلوان
خردمند و بیدار و روشن‌روان
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: ای پهلوان، تو انسان باهوش و حواس‌جمع و روشنفکر هستی.
کنون یار باید که زندست مرد
نه آنگه کجا زو برآرند گرد
هوش مصنوعی: اکنون باید دید که یار زنده است نه اینکه بعداً از او غافل شویم.
چو گستهم شد کشته در کارزار
سرآمد بر او روز و برگشت کار
هوش مصنوعی: زمانی که او در میدان جنگ شکست خورد و جانش را از دست داد، روزش پایان یافت و همه چیز به حال نخستین خود برگشت.
کجا سود دارد مر او را سپاه
کنون دار گر داشت خواهی نگاه
هوش مصنوعی: کجا برای تو سود دارد سپاه، اکنون اگر می‌خواستید، می‌توانستید نگاه کنید.
بفرمای تا من ز تیمار اوی
ببندم کمر تنگ بر کار اوی
هوش مصنوعی: بیا و اجازه بده تا برای بهبود او و رفع نگرانی‌هایش، تمام تلاش خود را به کار بگیرم و خود را به سختی درگیر این کار کنم.
ور ایدونک گویی مرو من سرم
ببرم بدین آبگون خنجرم
هوش مصنوعی: اگر تو اینطور می‌گویی، من می‌گویم که مرا بکش، با این خنجر آبی که در دست دارم.
که من زندگانی پس از مرگ اوی
نخواهم که باشد بهانه مجوی
هوش مصنوعی: من پس از مرگ او زندگی نمی‌خواهم و دنبال بهانه‌ای برای ادامه‌ی زندگی نمی‌گردم.
بدو گفت گودرز بشتاب پیش
اگر نیست مهر تو بر جان خویش
هوش مصنوعی: گودرز به او گفت: هر چه زودتر به جلو برو، اگر محبت و دوستی تو بر جان من نیست.
نیابی همی سیری از کارزار
کمر بند و ببسیچ و سر بر مخار
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به سختی‌های یک میدان جنگ اشاره می‌کند. او می‌گوید که در این میدان، شجاعت و قدرت لازم است و تنها با این ویژگی‌ها می‌توان به موفقیت دست یافت. از طرفی، روحیه‌ی تسلیم‌ناپذیری و استقامت نیز امری حیاتی است تا در برابر چالش‌ها ایستادگی کرد.
نسوزد همانا دلت بر پدر
که هزمان مر او را بسوزی جگر
هوش مصنوعی: دل تو برای پدرت نسوزد، چون وقتی او را بسوزانی، جگر تو هم خواهد سوخت.
چو بشنید بیژن فرو برد سر
زمین را ببوسید و آمد به در
هوش مصنوعی: زمانی که بیژن این خبر را شنید، سرش را پایین آورد، زمین را بوسید و به سمت در رفت.
برآرم همی گفت از کوه خاک
بدین جنگ جستن مرا زو چه باک
هوش مصنوعی: من از کوه خاکی برمی‌آورم و در این نبرد، از هیچ چیز نمی‌ترسم.
کمر بست و برساخت مر جنگ را
به زین اندر آورد شبرنگ را
هوش مصنوعی: سوار شد و جنگ را آماده کرد، و اسبش را با زین و لباس جنگی محکم کرد.
به گیو آگهی شد که بیژن چو گرد
کمر بست بر جنگ فرشیدورد
هوش مصنوعی: به گیو خبر رسید که بیژن هنگامی که برای جنگ با فرشیدورد آماده شد، در حال نبرد و جدال است.
پس گستهم تازیان شد به راه
به جنگ سواران توران سپاه
هوش مصنوعی: سپس لشکر تازیان به میدان آمدند و در مقابل سپاه سواران توران قرار گرفتند.
هم اندر زمان گیو برجست زود
نشست از بر تازی اسبی چو دود
هوش مصنوعی: در همان زمان، گیو به سرعت از روی اسب تازی پایین آمد و به گونه‌ای رفتار کرد که شبیه دود بود.
بیامد به ره بر چو او را بدید
به تندی عنانش به یکسو کشید
هوش مصنوعی: وقتی او را در راه دید، به سرعت مهار حیوانش را به کنار کشید.
بدو گفت چندین زدم داستان
نخواهی همی بود همداستان
هوش مصنوعی: به او گفت: بارها داستان سروده‌ام، اما تو هرگز نخواهی بود که همصدا و هم‌داستان من باشی.
که باشم به تو شادمان یک زمان
کجا رفت خواهی بدین سان دمان
هوش مصنوعی: کجا رفتی که من برای یک لحظه هم با تو شاد باشم؟
به هر کار درد دلم را مجوی
به پیران سر از من چه باید بگوی
هوش مصنوعی: در هر کاری که هستی، به دنبال درد دل من نباش. با پیران چه باید بگویی که از من می‌خواهی؟
جز از تو به گیتیم فرزند نیست
روانم به درد تو خرسند نیست
هوش مصنوعی: جز تو کسی را در زندگی‌ام نمی‌بینم و روح من از درد تو آرامش ندارد.
بدی ده شبان روز بر پشت زین
کشیده به بدخواه بر تیغ کین
هوش مصنوعی: در طول ده شبان روز، بدی را به دوش کشیده‌ام، به خاطر دشمنی و کینه‌ای که دارم.
بسودی به خفتان و خود اندرون
نخواهی همی سیر گشتن ز خون
هوش مصنوعی: اگر به خوابگاه و آرامش خود آسیب برسانی، دیگر نمی‌توانی در آرامش و سلامت به گردش و زندگی ادامه دهی.
چو نیکی دهش بخت پیروز داد
بباید نشستن به آرام و شاد
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت خوب و پیروزی نصیب کسی می‌شود، باید در آرامش و شادی زندگی کند.
به پیش زمانه چه تازی سرت
بس ایمن شدستی بدین خنجرت
هوش مصنوعی: نگران نباش، زمانه به تو آسیب نخواهد زد، زیرا تو با این شمشیر در دستت خودش را آماده کرده‌ای.
کسی کو بجوید سرانجام خویش
نجوید ز گیتی چنین کام خویش
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال حقیقت وجودی خود باشد، از زندگی مادی و دنیوی چیزی به دست نخواهد آورد.
تو چندین به گرد زمانه مپوی
که او خود سوی ما نهادست روی
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده که دنبال زمانه بگردی، زیرا خود زمانه به سوی ما می‌آید و به ما توجه می‌کند.
ز بهر مرا ز این سخن بازگرد
نشاید که دارای دل من به درد
هوش مصنوعی: برای خاطر من از این گفت‌وگو دست بردار، زیرا دل من از درد اندوهناک است.
بدو گفت بیژن که ای پر خرد
جز این بر تو مردم گمانی برد
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت: ای اندیشمند، جز این که به تو فکر دیگری داشته باشم، چیزی نمی‌گویم.
که کار گذشته بیاری به یاد
نپیچی به خیره همی سر ز داد
هوش مصنوعی: اگر گذشته را به یاد نیاوری، دیگر نمی‌توانی به آن شک و تردید کنی و سر خود را به خاطر آن به دردسری نیندازی.
بدان ای پدر کین سخن داد نیست
مگر جنگ لاون ترا یاد نیست
هوش مصنوعی: بدان ای پدر، این سخن بی‌دلیل نیست، مگر اینکه جنگ لاوان را فراموش کرده‌ای.
که با من چه کرد اندر آن گستهم
غم و شادمانیش با من به هم
هوش مصنوعی: او به من نشان داد که چگونه در دنیای پر از غم و شادی، این دو احساس به‌هم‌پیوسته و در کنار هم وجود دارند.
ورایدون کجا گردش ایزدی
فراز آورد روزگار بدی
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زندگی و سرنوشتی که در انتظار ماست توجه کنیم، نمی‌توانیم از اصلی‌ترین نیروی فراگیر در دنیا، یعنی اراده الهی، غافل شویم. روزگار، گاهی شرایط سختی را برای ما به ارمغان می‌آورد که ما را به تفکر و تأمل وادار می‌کند.
نبشته نگردد به پرهیز باز
نباید کشید این سخن را دراز
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که نباید درباره موضوعی که در آن دوری و پرهیز لازم است، صحبت کرد و نباید آن را بیش از حد بسط داد.
ز پیکار سر بر مگردان که من
فدی کرده دارم بدین کار تن
هوش مصنوعی: از نبرد و جنگ فرار نکن، چون من برای این کار جانم را فدای تو کرده‌ام.
بدو گفت گیو ار بگردی تو باز
همان خوبتر کین نشیب و فراز
هوش مصنوعی: اگر تو به دور برگردی، باید بگویم که هنوز هم آنچه بهتر است همین است که در عین فراز و نشیب‌ها هستی.
تو بی‌من مپویی به روز نبرد
منت یار باشم به هر کارکرد
هوش مصنوعی: در روز سختی و جنگ، تو بدون من غمگین نباش، من در هر شرایطی به تو حمایت و امید می‌دهم.
بدو گفت بیژن که این خود مباد
که از نامداران خسرونژاد
هوش مصنوعی: بیژن به او گفت که این کار نیکو نیست، زیرا از خاندان بزرگ و نامدار برخاسته‌ایم.
سه گرد از پی بیم خورده دو تور
بتازند پویان بدین راه دور
هوش مصنوعی: سه گرد به دنبال بیم، دو تور به سرعت می‌تازند و پویان در این راه دور حرکت می‌کنند.
به جان و سر شاه روشن‌روان
به جان نیا نامور پهلوان
هوش مصنوعی: به خاطر جان و سر شاه روشن‌روان و به خاطر نیا، آن نام‌آور پهلوان دعا می‌کنم.
به کین سیاوش کز این رزمگاه
تو برگردی و من بپویم به راه
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌ای که از سیاوش داری، اگر از این میدان جنگ برگردی، من به راهم ادامه می‌دهم.
نخواهم بر این کار فرمانت کرد
که گویی مرا بازگرد از نبرد
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم به خواسته‌ات پاسخ مثبت دهم، انگار که بخواهی مرا از جنگ بازگردانی.
چو بشنید گیو این سخن بازگشت
بر او آفرین کرد و اندر گذشت
هوش مصنوعی: هنگامی که گیو این حرف را شنید، به او بازگشت و او را ستایش کرد و سپس از آنجا گذشت.
که پیروز بادی و شاد آمدی
مبیناد چشم تو هرگز بدی
هوش مصنوعی: پیروزی و شادی تو را می‌ستایم؛ زیرا در چشم تو هرگز بدی وجود ندارد.
همی تاخت بیژن پس گستهم
که ناید بر او بر ز توران ستم
هوش مصنوعی: بیژن به سمت گستهم می‌شتافت و می‌گفت تا زمانی که بر او ستمی از طرف تورانیان نرسد، به این راه ادامه می‌دهد.