بخش ۲۰
سپهدار ترکان برآراست کار
ز لشکر گزید آن زمان ده سوار
ابا اسب و ساز و سلیح تمام
همه شیرمرد و همه نیکنام
همانگه ز ایران سپه پهلوان
بخواند آن زمان ده سوار جوان
برون تاختند از میان سپاه
برفتند یکسر به آوردگاه
که دیدار دیده بر ایشان نبود
دو سالار ز این گونه زرم آزمود
ابا هر سواری ز ایران سپاه
ز توران یکی شد ورا رزم خواه
نهادند پس گیو را با گروی
که همزور بودند و پرخاشجوی
گروی زره کز میان سپاه
سراسر بر او بود نفرین شاه
که بگرفت ریش سیاوش به دست
سرش را برید از تن پاک پست
دگر با فریبرز کاوس تفت
چو کلباد ویسه به آورد رفت
چو رهام گودرز با بارمان
برفتند یک با دگر بدگمان
گرازه بشد با سیامک به جنگ
چو شیر ژیان با دمنده نهنگ
چو گرگین کارآزموده سوار
که با اندریمان کند کارزار
ابا بیژن گیو رویین گرد
به جنگ از جهان روشنایی ببرد
چو او خواست با زنگه شاوران
دگر برته با کهرم از یاوران
چو دیگر فروهل بد و زنگله
برون تاختند از میان گله
هجیر و سپهرم به کردار شیر
بدان رزمگاه اندر آمد دلیر
چو گودرز کشواد و پیران به هم
همه ساخته دل به درد و ستم
میان بسته هر دو سپهبد به کین
چه از پادشاهی چه از بهر دین
بخوردند سوگند یک با دگر
که کس برنگرداند از کینه سر
بدان تا که را گردد امروز کار
که پیروز برگردد از کارزار
دو بالا بد اندر دو روی سپاه
که شایست کردن به هرسو نگاه
یکی سوی ایران دگر سوی تور
که دیدار بودی به لشکر ز دور
به پیش اندرون بود هامون و دشت
که تا زنده شایست بر وی گذشت
سپهدار گودرز کرد آن نشان
که هر کو ز گردان گردنکشان
به زیر آورد دشمنی را چو دود
درفشی ز بالا برآرند زود
سپهدار پیران نشانی نهاد
به بالای دیگر همین کرد یاد
از آن پس به هامون نهادند سر
به خون ریختن بسته گردان کمر
به تیغ و به گرز و به تیر و کمند
همی آزمودند هرگونه بند
دلیران توران و کنداوران
ابا گرز و تیغ و پرندآوران
که گر کوه پیش آمدی روز جنگ
نبودی بر آن رزم کردن درنگ
همه دستهاشان فروماند پست
در زور یزدان بر ایشان ببست
به دام بلا اندر آویختند
که بسیار بیداد خون ریختند
فرومانده اسبان جنگی به جای
تو گفتی که با دست بستست پای
بر ایشان همه راستی شد نگون
که برگشت روز و بجوشید خون
چنان خواست یزدان جانآفرین
که گفتی گرفت آن گوان را زمین
ز مردی که بودند با بخت خویش
برآویختند از پی تخت خویش
سران از پی پادشاهی به جنگ
بدادند جان از پی نام و ننگ
دمان آمدند اندر آوردگاه
ابا یکدگر ساخته کینه خواه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپهدار ترکان برآراست کار
ز لشکر گزید آن زمان ده سوار
فرمانده لشکر توران سپاهش را نظم داد و از آنها ده جنگاور برگزید.
ابا اسب و ساز و سلیح تمام
همه شیرمرد و همه نیکنام
همه با اسب و ساز و برگ کامل بودند و دلیر و معروف.
همانگه ز ایران سپه پهلوان
بخواند آن زمان ده سوار جوان
در همان زمان فرمانده سپاه ایران ده جنگاور جوان را از لشکر خود فراخواند.
برون تاختند از میان سپاه
برفتند یکسر به آوردگاه
آنها از میان لشکر بیرون تاختند و به میدان نبرد رفتند.
که دیدار دیده بر ایشان نبود
دو سالار ز این گونه زرم آزمود
طوریکه دیدار چشم بر آنها نبود این دو فرمانده از این گونه رزم آزمود.
ابا هر سواری ز ایران سپاه
ز توران یکی شد ورا رزم خواه
هر سوار و جنگاوری از سپاه ایران در برابر یکی از آن جنگاوران سپاه توران قرار گرفت.
نهادند پس گیو را با گروی
که همزور بودند و پرخاشجوی
گیو را در برابر گروی قرار دادند زیرا همزور و هر دو جنگی بودند.
گروی زره کز میان سپاه
سراسر بر او بود نفرین شاه
گروی زره کسی بود که از همه لشکریان، مغضوبترین بود در نزد شاه.
که بگرفت ریش سیاوش به دست
سرش را برید از تن پاک پست
همان بود که ریش سیاوش را در دست گرفت و سر او را از تن جدا کرد.
دگر با فریبرز کاوس تفت
چو کلباد ویسه به آورد رفت
در سوی دیگر فریبرز کاوس تفت چو کلباد ویسه به نبرد رفت.
چو رهام گودرز با بارمان
برفتند یک با دگر بدگمان
رهام گودرز در برابر بارمان قرار گرفت و به جنگ هم رفتند.
گرازه بشد با سیامک به جنگ
چو شیر ژیان با دمنده نهنگ
گرازه با سیامک در نبرد درآمد همچون شیر خشمگینی که با نهنگ دمنده بجنگد.
چو گرگین کارآزموده سوار
که با اندریمان کند کارزار
گرگین آن جنگاور باتجربه با اندریمان کارزار کرد.
ابا بیژن گیو رویین گرد
به جنگ از جهان روشنایی ببرد
بیژن گیو پهلوان چنان شجاعت نشان داد که همه در وحشت افتادند.
چو او خواست با زنگه شاوران
دگر برته با کهرم از یاوران
وقتی که او (بیژن) با زنگه در نبرد شد در سویی دیگر برته با کهرم در نبرد بود.
چو دیگر فروهل بد و زنگله
برون تاختند از میان گله
در سویی دیگر فروهل و زنگله از میان سپاهیان برون تاختند و به نبرد هم رفتند.
هجیر و سپهرم به کردار شیر
بدان رزمگاه اندر آمد دلیر
هژیر و سپهرم به مانند شیران به میدان نبرد آمدند.
چو گودرز کشواد و پیران به هم
همه ساخته دل به درد و ستم
گودرز کشواد و پیران قصد نبرد با یکدیگر کردند.
میان بسته هر دو سپهبد به کین
چه از پادشاهی چه از بهر دین
هر دو سپهبد به دشمنی هم قصد کرده و کمر بستند هم برای پادشاهی و سرزمین بود و هم برای دفاع از دین.
بخوردند سوگند یک با دگر
که کس برنگرداند از کینه سر
هر دو قسم خوردند که جنگ را تا پایان ادامه دهند و متوقف نکنند.
بدان تا که را گردد امروز کار
که پیروز برگردد از کارزار
سوگند خوردند که امروز مشخص شود چه کسی به نتیجه میرسد و چه کسی از میدان جنگ پیروز بیرون میآید.
دو بالا بد اندر دو روی سپاه
که شایست کردن به هرسو نگاه
دو بلندی در دو سوی سپاه بود که میتوانستی از آنجا اطراف را ببینی.
یکی سوی ایران دگر سوی تور
که دیدار بودی به لشکر ز دور
یکی از بلندیها در سوی لشکر ایران بود و دیگری در سوی لشکر توران که از انجا دوردست دیده میشد.
به پیش اندرون بود هامون و دشت
که تا زنده شایست بر وی گذشت
در مقابل دشت مسطح بود و تا زنده میتوان از آن گذشت.
سپهدار گودرز کرد آن نشان
که هر کو ز گردان گردنکشان
سپهدار گودرز نشان کرد که هر کسی از جنگاوران
به زیر آورد دشمنی را چو دود
درفشی ز بالا برآرند زود
کی از دشمنان را به سرعت بکشد پرچم پیروزی را فورا بالا ببرند.
سپهدار پیران نشانی نهاد
به بالای دیگر همین کرد یاد
سپهدار پیران نیز بر قله دیگر همین را نشان نهاد و قرار را بر این گذاشت.
از آن پس به هامون نهادند سر
به خون ریختن بسته گردان کمر
پس از اینها به دشت هجوم بردند و پهلوانان و گردان به قصد کشتن آمدند.
به تیغ و به گرز و به تیر و کمند
همی آزمودند هرگونه بند
به تمام ابزار جنگی شمشیر و گرز و تیر و کمند به جنگ پرداختند و هر گونه بند و ترفندی را آزمودند.
دلیران توران و کنداوران
ابا گرز و تیغ و پرندآوران
مردان شجاع توران و جنگجویان دلیر نیز با با گرز و شمشیر و پرند به نبرد آمدند.
که گر کوه پیش آمدی روز جنگ
نبودی بر آن رزم کردن درنگ
هوش مصنوعی: اگر در روز جنگ جلوی تو کوهی هم بیاید، نباید در جنگیدن تردید کنی.
همه دستهاشان فروماند پست
در زور یزدان بر ایشان ببست
امادستهاشان به ناتوانی افتاد و خدا نیرو و زور را از آنها گرفت.
به دام بلا اندر آویختند
که بسیار بیداد خون ریختند
به دام بلا گرفتار شدند زیرا به ظلم و ناحق بسیار خون ریخته بودند.
فرومانده اسبان جنگی به جای
تو گفتی که با دست بستست پای
اسبهایشان از حرکت باز ماند گویی که دست و پای اسبان به هم بسته شده بود.
بر ایشان همه راستی شد نگون
که برگشت روز و بجوشید خون
راستی از آنها روی تافت و روز روشن بر آنها تار شد و خون جوشید.
چنان خواست یزدان جانآفرین
که گفتی گرفت آن گوان را زمین
خداوند جانآفرین آنچنان اراده کرد که گویی زمین، آن جنگاواران را در خود فرو گرفت و بلعید.
ز مردی که بودند با بخت خویش
برآویختند از پی تخت خویش
از زور و مردی که از اقبال و بخت خود داشتند برای تخت و پادشاهی خود بهجنگ برآویختند.
سران از پی پادشاهی به جنگ
بدادند جان از پی نام و ننگ
نامآوران و بزرگان برای گرفتن پادشاهی به جنگ آمدند و جان را برای دفاع از نام و آبروی خود فدا کردند.
دمان آمدند اندر آوردگاه
ابا یکدگر ساخته کینه خواه
خشمگین به میدان نبرد آمدند و با یکدیگر دشمنی و جنگ کردند.
حاشیه ها
1402/08/29 16:10
عبدالرضا فارسی
اخواست نام پهلوانی بوده