گنجور

بخش ۱۸

دو رویه ز لشکر برآمد خروش
زمین آمد از نعل اسبان به جوش
سپاه اندر آمد ز هر سو گروه
بپوشید جوشن همه دشت و کوه
دو سالار هر دو به سان پلنگ
فراز آوریدند لشکر به جنگ
به کردار باران ز ابر سیاه
ببارید تیر اندر آن رزمگاه
جهان چون شب تیره از تیره میغ
چو ابری که باران او تیر و تیغ
زمین آهنین کرده اسبان به نعل
بر او دست گردان به خون گشته لعل
ز بس خسته ترک اندر آن رزمگاه
بریده سرانشان فگنده به راه
بر آوردگه جای گشتن نماند
پی اسب را برگذشتن نماند
زمین لاله‌گون شد هوا نیلگون
برآمد همی موج دریای خون
دو سالار گفتند اگر همچنین
بداریم گردان بر این دشت کین
شب تیره را کس نماند به جای
جز از چرخ گردان و گیهان خدای
چو پیران چنان دید جای نبرد
به لهاک فرمود و فرشیدورد
که چندان کجا با شما لشکرست
کسی کاندر این رزمگه درخورست
سران را ببخشید تا بر سه روی
بوند اندر این رزمگه کینه‌جوی
وز ایشان گروهی که بیدارتر
سپه را ز دشمن نگهدارتر
بدیشان سپارید پشت سپاه
شما بر دو رویه بگیرید راه
به لهاک فرمود تا سوی کوه
برد لشکر خویش را همگروه
همیدون سوی رود فرشیدورد
شود تا برآرد به خورشید گرد
چو آن نامداران توران سپاه
گسستند زان لشکر کینه‌خواه
نوندی برافگند بر دیده‌بان
از آن دیده گه تا در پهلوان
نگهبان گودرز خود با سپاه
همی داشت هر سو ز دشمن نگاه
دو رویه چو لهاک و فرشیدورد
ز راه کمین برگشادند گرد
سواران ایران برآویختند
همی خاک با خون برآمیختند
نوندی برافگند هر سو دوان
به آگاه کردن بر پهلوان
نگه کرد گودرز تا پشت اوی
که دارد ز گردان پرخاشجوی
گرامی پسر شیر شرزه هجیر
به پشت پدر بود با تیغ و تیر
بفرمود تا شد به پشت سپاه
بر گیو گودرز لشکرپناه
بگوید که لشکر سوی رود و کوه
به یاری فرستد گروها گروه
و دیگر بفرمود گفتن به گیو
که پشت سپه را یکی مرد نیو
گزیند سپارد بدو جای خویش
نهد او از آن جایگه پای پیش
هجیر خردمند بسته کمر
چو بشنید گفتار فرخ پدر
بیامد به سوی برادر دوان
بگفت آن کجا گفته بد پهلوان
چو بشنید گیو این سخن بردمید
ز لشکر یکی نامور برگزید
کجا نام او بود فرهاد گرد
بخواند و سپه یکسر او را سپرد
دو صد کار دیده دلاور سران
بفرمود تا زنگه شاوران
برد تاختن سوی فرشیدورد
برانگیزد از رود وز آب گرد
ز گردان دو صد با درفشی چو باد
به فرخنده گرگین میلاد داد
بدو گفت ز ایدر بگردان عنان
ابا گرز و با آبداده سنان
کنون رفت باید بر آن رزمگاه
جهان کرد باید بر ایشان سیاه
که پشت سپهشان به هم بر شکست
دل پهلوانان شد از درد پست
به بیژن چنین گفت کای شیرمرد
توی شیر درنده روز نبرد
کنون شیرمردی به کار آیدت
که با دشمنان کارزار آیدت
از ایدر برو تا به قلب سپاه
ز پیران بدان جایگه کینه‌خواه
از ایشان نپرهیز و تن پیش‌دار
که آمد گه کینه در کارزار
که پشت همه شهر توران بدوست
چو روی تو بیند بدردش پوست
اگر دست‌یابی بر او کار بود
جهاندار و نیک اخترت یار بود
بیاساید از رنج و سختی سپاه
شود شادمانه جهاندار و شاه
شکسته شود پشت افراسیاب
پر از خون کند دل دو دیده پر آب
بگفت این سخن پهلوان با پسر
پسر جنگ را تنگ بسته کمر
سواران که بودند بر میسره
بفرمود خواندن همه یکسره
گرازه برون آمد و گستهم
هجیر سپهدار و بیژن به هم
وزآنجا سوی قلب توران سپاه
گرانمایگان برگرفتند راه
به کردار گرگان به روز شکار
بر آن بادپایان اخته زهار
میان سپاه اندرون تاختند
ز کینه همی دل بپرداختند
همه دشت برگستوانور سوار
پراگنده گشته گه کارزار
چه مایه فتاده به پای ستور
کفن جوشن و سینهٔ شیر گور
چو رویین پیران ز پشت سپاه
بدید آن تکاپوی و گرد سیاه
بیامد به پشت سپاه بزرگ
ابا نامداران به کردار گرگ
برآویخت بر سان شرزه پلنگ
بکوشید و هم بر نیامد به جنگ
بیفگند شمشیر هندی ز مشت
به نومیدی از جنگ بنمود پشت
سپهدار پیران و مردان خویش
به جنگ اندرون پای بنهاد پیش
چو گیو آن زمان روی پیران بدید
عنان سوی او جنگ را برگشید
از آن مهتران پیش پیران چهار
به نیزه ز اسب اندر افگند خوار
به زه کرد پیران ویسه کمان
همی تیر بارید بر بدگمان
سپر بر سر آورد گیو سترگ
به نیزه درآمد به کردار گرگ
چو آهنگ پیران سالار کرد
که جوید به آورد با او نبرد
فروماند اسبش همیدون به جای
از آنجا که بد پیش ننهاد پای
یکی تازیانه بر آن تیز رو
بزد خشم را نامبردار گو
بجوشید بگشاد لب را ز بند
به نفرین دژخیم دیو نژند
بیفگند نیزه کمان برگرفت
یکی درقهٔ کرگ بر سر گرفت
کمان را به زه کرد و بگشاد بر
که با دست پیران بدوزد سپر
بزد بر سرش چارچوبه خدنگ
نبد کارگر تیر بر کوه سنگ
همیدون سه چوبه بر اسب سوار
بزد گیو پیکان آهن گذار
نشد اسب خسته نه پیران نیو
بدانجا رسیدند یاران گیو
چو پیران چنان دید برگشت زود
برفت از پسش گیو تازان چو دود
به نزدیک گیو آمد آنگه پسر
که ای نامبردار فرخ پدر
من ایدون شنیدستم از شهریار
که پیران فراوان کند کارزار
ز چنگ بسی تیزچنگ اژدها
مر او را بود روز سختی رها
سرانجام بر دست گودرز هوش
برآید تو ای باب چندین مکوش
پس اندر رسیدند یاران گیو
پر از خشم و کینه سواران نیو
چو پیران چنان دید برگشت زوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
خروشان پر از درد و رخساره زرد
به نزدیک لهاک و فرشیدورد
بیامد که ای نامداران من
دلیران و خنجرگزاران من
شما را ز بهر چنین روزگار
همی پرورانیدم اندر کنار
کنون چون به جنگ اندر آمد سپاه
جهان شد به ما بر ز دشمن سیاه
نبینم کسی کز پی نام و ننگ
به پیش سپاه اندر آید به جنگ
چو آواز پیران بدیشان رسید
دل نامداران ز کین بردمید
برفتند و گفتند گر جان پاک
نباشد به تن نیستمان بیم و باک
ببندیم دامن یک اندر دگر
نشاید گشادن بر این کین کمر
سوی گیو لهاک و فرشیدورد
برفتند و جستند با او نبرد
برآمد بر گیو لهاک نیو
یکی نیزه زد بر کمرگاه گیو
همی خواست کو را رباید ز زین
نگونسار از اسب افگند بر زمین
به نیزه زره بردرید از نهیب
نیامد برون پای گیو از رکیب
بزد نیزه پس گیو بر اسب اوی
ز درد اندر آمد تگاور به روی
پیاده شد از باره لهاک مرد
فراز آمد از دور فرشیدورد
ابر نیزهٔ گیو تیغی چو باد
بزد نیزه ببرید و برگشت شاد
چو گیو اندر آن زخم او بنگرید
عمود گران از میان برکشید
بزد چون یکی تیزدم اژدها
که از دست او خنجر آمد رها
سبک دیگری زد به گردنش بر
که آتش ببارید بر تنش بر
بجوشید خون بر دهانش از جگر
تنش سست برگشت و آسیمه سر
چو گیو اندر این بود لهاک زود
نشست از بر بادپای چو دود
ابا گرز و با نیزه بر سان شیر
بر گیو رفتند هر دو دلیر
چه مایه ز چنگ دلاور سران
بر او بر ببارید گرز گران
به زین خدنگ اندورن بد سوار
ستوهی نیامدش از کارزار
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
چنان پایداری از آن شیرمرد
ز بس خشم گفتند یک با دگر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
بر این زین همانا که کوهست و روست
بر او بر ندرد جز از شیر پوست
ز یارانش گیو آنگهی نیزه خواست
همی گشت هر سو چپ و دست راست
بدیشان نهاد از دو رویه نهیب
نیامد یکی را سر اندر نشیب
به دل گفت کاری نو آمد به روی
مرا ز این دلیران پرخاشجوی
نه از شهر ترکان سران آمدند
که دیوان مازندران آمدند
سوی راست گیو اندر آمد چو گرد
گرازه به پرخاش فرشیدورد
ز پولاد در چنگ سیمین ستون
به زیر اندرون باره‌ای چون هیون
گرازه چو بگشاد از باد دست
به زین بر شد آن ترگ پولاد بست
بزد نیزه‌ای بر کمربند اوی
زره بود نگسست پیوند اوی
یکی تیغ در چنگ بیژن چو شیر
به پشت گرازه درآمد دلیر
بزد بر سر و ترگ فرشیدورد
زمین را بدرید ترک از نبرد
همی کرد بر بارگی دست راست
به اسب اندر آمد نبود آنچ خواست
پس بیژن اندر دمان گستهم
ابا نامداران ایران به هم
به نزدیک توران سپاه آمدند
خلیده‌دل و کینه‌خواه آمدند
ز توران سپاه اندریمان چو گرد
بیامد دمان تا به جای نبرد
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم
به تیغش برآمد بدو نیم گشت
دل گستهم زو پر از بیم گشت
به پشت یلان اندر آمد هجیر
ابر اندریمان ببارید تیر
خدنگش بدرید برگستوان
بماند آن زمان بارگی بی روان
پیاده شد ازباره مرد سوار
سپر بر سر آورد و بر ساخت کار
ز ترکان بر آمد سراسر غریو
سواران برفتند بر سان دیو
مر او را به چاره ز آوردگاه
کشیدند از پیش روی سپاه
سپهدار پیران ز سالارگاه
بیامد بیاراست قلب سپاه
ز شبگیر تا شب برآمد ز کوه
سواران ایران و توران گروه
همی گرد کینه برانگیختند
همی خاک با خون برآمیختند
از اسبان و مردان همه رفته هوش
دهن خشک و رفته ز تن زور و توش
چو روی زمین شد به رنگ آبنوس
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
ابر پشت پیلان تبیره زنان
از آن رزمگه بازگشت آن زمان
بر آن بر نهادند هر دو سپاه
که شب بازگردند ز آوردگاه
گزینند شبگیر مردان مرد
که از ژرف دریا برآرند گرد
همه نامداران پرخاشجوی
یکایک به روی اندر آرند روی
ز پیکار یابد رهایی سپاه
نریزند خون سر بیگناه
بکردند پیمان و گشتند باز
گرفتند کوتاه رزم دراز
دو سالار هر دو ز کینه به درد
همی روی برگاشتند از نبرد
یکی سوی کوه کنابد برفت
یکی سوی زیبد خرامید تفت
همانگه طلایه ز لشکر به راه
فرستاد گودرز سالار شاه
ز جوشنوران هرک فرسوده بود
ز خون دست و تیغش بیالوده بود
همه جوشن و خود و ترگ و زره
گشادند مر بندها را گره
چو از بار آهن برآسوده شد
خورش جست و می چند پیموده شد
به تدبیر کردن سوی پهلوان
برفتند بیدار پیر و جوان
به گودرز پس گفت گیو ای پدر
چه آمد مرا از شگفتی به سر
چو من حمله بردم به توران سپاه
دریدم صف و برگشادند راه
به پیران رسیدم نوندم به جای
فروماند و ننهاد از پیش پای
چنانم شتاب آمد از کار خویش
که گفتم نباشم دگر یار خویش
پس آن گفته شاه بیژن به یاد
همی داشت وان دم مرا یاد داد
که پیران به دست تو گردد تباه
از اختر همین بود گفتار شاه
بدو گفت گودرز کو را زمان
به دست منست ای پسر بی‌گمان
که زو کین هفتاد پور گزین
بخواهم به زور جهان‌آفرین
از آن پس به روی سپه بنگرید
سران را همه گونه پژمرده دید
ز رنج نبرد و ز خون ریختن
به هرجای با دشمن آویختن
دل پهلوان گشت زان پر ز درد
که رخسار آزادگان دید زرد
بفرمودشان بازگشتن به جای
سپهدار نیک‌اختر و رهنمای
بدان تا تن رنج بردارشان
برآساید از جنگ و پیکارشان
برفتند و شبگیر بازآمدند
پر از کینه و رزمساز آمدند
به سالار بر خواندند آفرین
که ای نامور پهلوان زمین
شبت خواب چون بود و چون خاستی
ز پیکار ترکان چه آراستی
بدیشان چنین گفت پس پهلوان
که ای نیک‌مردان و فرخ گوان
سزد گر شما بر جهان‌آفرین
بخوانید روز و شبان آفرین
که تا این زمان هرچ رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت گرد
فراوان شگفتی رسیدم به سر
جهان را ندیدم مگر بر گذر
ز بیداد و داد آنچ آمد به شاه
بد و نیک را هم بدویست راه
چو ما چرخ گردان فراوان سرشت
درود آن کجا بآرزو خود بکشت
نخستین که ضحاک بیدادگر
ز گیتی به شاهی برآورد سر
جهان را چه مایه به سختی بداشت
جهان آفرین زو همه درگذاشت
به داد آنک آورد پیدا ستم
ز باد آمد آن پادشاهی به دم
چو بیداد او دادگر برنداشت
یکی دادگر را بر او برگماشت
برآمد بر آن کار او چند سال
بد انداخت یزدان بر آن بدسگال
فریدون فرخ شه دادگر
ببست اندر آن پادشاهی کمر
همه بند آهرمنی برگشاد
بیاراست گیتی سراسر به داد
چو ضحاک بدگوهر بدمنش
که کردند شاهان بدو سرزنش
ز افراسیاب آمد آن بد خوی
همان غارت و کشتن و بدگوی
که در شهر ایران بگسترد کین
بگشت از ره داد و آیین و دین
سیاووش را هم به فرجام کار
بکشت و برآورد از ایران دمار
وزان پس کجا گیو ز ایران براند
چه مایه به سختی به توران بماند
نهالیش بد خاک و بالینش سنگ
خورش گوشت نخچیر و پوشش پلنگ
همی رفت گم بوده چون بیهشان
که یابد ز کیخسرو آنجا نشان
یکایک چو نزدیک خسرو رسید
بر او آفرین کرد کو را بدید
وزان پس به ایران نهادند روی
خبر شد به پیران پرخاشجوی
سبک با سپاه اندر آمد به راه
که هر دو کندشان به ره بر تباه
بکرد آنچ بودش ز بد دسترس
جهاندارشان بد نگهدار و بس
از آن پس به کین سیاوش سپاه
سوی کاسه رود اندر آمد به راه
به لاون که آمد سپاه گشن
شبیخون پیران و جنگ پشن
که چندان پسر پیش من کشته شد
دل نامداران همه گشته شد
کنون با سپاهی چنین کینه‌جوی
بیامد به روی اندر آورد روی
چو با ما بسنده نخواهد بدن
همی داستانها بخواهد زدن
همی چاره سازد بدان تا سپاه
ز توران بیاید بدین رزمگاه
سران را همی خواهد اکنون به جنگ
یکایک بباید شدن تیز چنگ
که گر ما بدین کار سستی کنیم
وگر نه بدین پیشدستی کنیم
بهانه کند بازگردد ز جنگ
بپیچد سر از کینه و نام و ننگ
ار ایدونک باشید با من یکی
از ایشان فراوان و ما اندکی
از آن نامداران برآریم گرد
بدانگه که سازد همی او نبرد
ور ایدونک پیران از این رای خویش
نگردد نهد رزم را پای پیش
پذیرفتم اندر شما سر به سر
که من پیش بندم بدین کین کمر
ابا پیر سر من بدین رزمگاه
به کشتن دهم تن به پیش سپاه
من و گرد پیران و رویین و گیو
یکایک بسازیم مردان نیو
که کس در جهان جاودانه نماند
به گیتی به ما جز فسانه نماند
هم آن نام باید که ماند بلند
چو مرگ افگند سوی ما بر کمند
زمانه به مرگ و به کشتن یکیست
وفا با سپهر روان اندکیست
شما نیز باید که هم ز این نشان
ابا نیزه و تیغ مردم کشان
به کینه ببندید یکسر کمر
هر آن کس که هست از شما نامور
که دولت گرفتست از ایشان نشیب
کنون کرد باید به کین بر نهیب
به توران چو هومان سواری نبود
که با بیژن گیو رزم آزمود
چو برگشته بخت او شد نگون
بریدش سر از تن به سان هیون
نباید شکوهید ز ایشان به جنگ
نشاید کشیدن ز پیکار چنگ
ور ایدونک پیران بخواهد نبرد
به اندوه لشکر بیارد چو گرد
همیدون به انبوه ما همچو کوه
بباید شدن پیش او همگروه
که چندان دلیران همه خسته‌دل
ز تیمار و اندوه پیوسته دل
بر آنم که ما را بود دستگاه
از ایشان برآریم گرد سیاه
بگفت این سخن سر به سر پهلوان
به پیش جهاندیده فرخ گوان
چو سالارشان مهربانی نمود
همه پاک بر پای جستند زود
بر او سر به سر خواندند آفرین
که چون تو کسی نیست پر داد و دین
پرستنده چون تو فریدون نداشت
که گیتی سراسر به شاهی گذاشت
ستون سپاهی و سالار شاه
فرازندهٔ تاج و گاه و کلاه
فدی کردهٔ جان و فرزند و چیز
ز سالار شاهان چه جویند نیز
همه هرچ شاه از فریبرز جست
ز طوس آن کنون از تو بیند درست
همه سر به سر مر ترا بنده‌ایم
به فرمان و رایت سرافگنده‌ایم
گر ایدونک پیران ز توران سپاه
سران آورد پیش ما کینه‌خواه
ز ما ده مبارز وز ایشان هزار
نگر تا که پیچد سر از کارزار
ور ایدونک لشکر همه همگروه
به جنگ اندر آید به کردار کوه
ز کینه همه پاک دلخسته‌ایم
کمر بر میان جنگ را بسته‌ایم
فدای تو بادا تن و جان ما
سراسر بر اینست پیمان ما
چو گودرز پاسخ بر این سان شنود
به دلش اندرون شادمانی فزود
بر آن نامداران گرفت آفرین
که ای نره شیران ایران زمین
سپه را بفرمود تا برنشست
همیدون میان را به کینه ببست
چپ لشکرش جای رهام گرد
به فرهاد خورشید پیکر سپرد
سوی راست جای فریبرز بود
به کتمارهٔ قارنان داد زود
به شیدوش فرمود کای پور من
به هر کار شایسته دستور من
تو با کاویانی درفش و سپاه
برو پشت لشکر تو باش و پناه
بفرمود پس گستهم را که شو
سپه را تو باش این زمان پیشرو
ترا بود باید به سالارگاه
نگه‌دار بیدار پشت سپاه
سپه را بفرمود کز جای خویش
نگر ناورید اندکی پای پیش
همه گستهم را کنید آفرین
شب و روز باشید بر پشت زین
برآمد خروش از میان سپاه
گرفتند زاری بر آن رزمگاه
همه سر به سر سوی او تاختند
همی خاک بر سر برانداختند
که با پیر سر پهلوان سپاه
کمر بست و شد سوی آوردگاه
سپهدار پس گستهم را بخواند
بسی پند و اندرز با او براند
بدو گفت زنهار بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
شب و روز در جوشن کینه‌جوی
نگر تا گشاده ندارید روی
چو آغازی از جنگ پرداختن
بود خواب را بر تو بر تاختن
همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان بر تو آید نهیب
یکی دیده‌بان بر سر کوه دار
سپه را ز دشمن بی‌اندوه‌دار
ور ایدونک آید ز توران زمین
شبی ناگهان تاختن گر کمین
تو باید که پیکار مردان کنی
به جنگ اندر آهنگ گردان کنی
ور ایدونک از ما بدین رزمگاه
بد آگاهی آید ز توران سپاه
که ما را به آوردگه بر کشند
تن بی‌سرانمان به توران کشند
نگر تا سپه را نیاری به جنگ
سه روز اندر این کرد باید درنگ
چهارم خود آید به پشت سپاه
شه نامبردار با پیل و گاه
چو گفتار گودرز زان سان شنید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
پذیرفت سر تا به سر پند اوی
همی جست از آن کار پیوند اوی
به سالار گفت آنچ فرمان دهی
میان بسته دارم به سان رهی
پس از جنگ پیشین که آمد شکست
که توران بر آن درد بودند پست
خروشان پدر بر پسر روی زرد
برادر ز خون برادر به درد
همه سر به سر سوگوار و نژند
دژم گشته از گشت چرخ بلند
چو پیران چنان دید لشکر همه
چو از گرگ درنده خسته رمه
سران را ز لشکر سراسر بخواند
فراوان سخن پیش ایشان براند
چنین گفت کای کار دیده گوان
همه سودهٔ رزم پیر و جوان
شما را به نزدیک افراسیاب
چه مایه بزرگی و جاهست و آب
به پیروزی و فرهی کامتان
به گیتی پراگنده شد نامتان
به یک رزم کآمد شما را شکست
کشیدید یکسر ز پیکار دست
بدانید یکسر کز این رزمگاه
اگر بازگردد به سستی سپاه
پس اندر ز ایران دلاور سران
بیایند با گرزهای گران
یکی را ز ما زنده اندر جهان
نبیند کس از مهتران و کهان
برون کرد باید ز دلها نهیب
گزیدن مر این غمگنان را شکیب
چنین داستان زد شه موبدان
که پیروز یزدان بود جاودان
جهان سر به سر با فراز و نشیب
چنینست تا رفتن اندر نهیب
کنون از بر و بوم و فرزند خویش
که اندیشد از جان و پیوند خویش
همان لشکر است این که از جنگ ما
بپیچید و بس کرد آهنگ ما
بدین رزمگه بست باید میان
به کینه شدن پیش ایرانیان
چنین کرد گودرز پیمان که من
سران برگزینم از این انجمن
یکایک به روی اندر آریم روی
دو لشکر برآساید از گفت و گوی
گر ایدونک پیمان به جای آورید
سران را ز لشکر به پای آورید
وگر همگروه اندر آید به جنگ
نباید کشیدن ز پیکار چنگ
اگر سر همه سوی خنجر بریم
به روزی بزادیم و روزی مریم
وگرنه سرانشان برآرم به دار
دو رویه بود گردش روزگار
اگر سر بپیچد کس از گفت من
بفرمایمش سر بریدن ز تن
گرفتند گردان به پاسخ شتاب
که ای پهلوان رد افراسیاب
تو از دیرگه باز با گنج خویش
گزیدستی از بهر ما رنج خویش
میان بسته بر پیش ما چون رهی
پسر با برادر به کشتن دهی
چرا سر بپیچیم ما خود کییم
چنین بندهٔ شه ز بهر چییم
بگفتند وز پیش برخاستند
به پیکار یکسر بیاراستند
همه شب همی ساختند این سخن
که افگند سالار بیدار بن
به شبگیر آوای شیپور و نای
ز پرده برآمد به هر دو سرای
نشستند بر زین سپیده دمان
همه نامداران به بازو کمان
که از نعل اسبان تو گفتی زمین
بپوشد همی چادر آهنین
سپهبد به لهاک و فرشیدورد
چنین گفت کای نامداران مرد
شما را نگهبان توران سپاه
همی بود باید بدین رزمگاه
یکی دیده‌بان بر سر کوهسار
نگهبان روز و ستاره‌شمار
گر ایدونک ما را ز گردان سپهر
بد آید ببرد ز ما پاک مهر
شما جنگ را کس متازید زود
به توران شتابید بر سان دود
کز این تخمهٔ ویسگان کس نماند
همه کشته شد جز شما بس نماند
گرفتند مر یکدگر را کنار
به درد جگر برگرستند زار
برفتند و بس روی برگاشتند
غریویدن و بانگ برداشتند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دو رویه ز لشکر برآمد خروش
زمین آمد از نعل اسبان به جوش
هوش مصنوعی: دو رویه از لشکر صدا بلند شد و زمین به خاطر نعل های اسب‌ها به تلاطم افتاد.
سپاه اندر آمد ز هر سو گروه
بپوشید جوشن همه دشت و کوه
هوش مصنوعی: سپاهیان از هر طرف به میدان هجوم آوردند و تمام میدان و کوه‌ها را با زره‌های خود پوشاندند.
دو سالار هر دو به سان پلنگ
فراز آوریدند لشکر به جنگ
هوش مصنوعی: دو فرمانده هر کدام مانند پلنگ، سپاه را برای نبرد آماده کردند.
به کردار باران ز ابر سیاه
ببارید تیر اندر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: مانند بارانی که از ابرهای تیره می‌بارد، تیرها در میدان جنگ فرو می‌ریزند.
جهان چون شب تیره از تیره میغ
چو ابری که باران او تیر و تیغ
هوش مصنوعی: جهان مانند شبی تاریک و دلگیر است، همانند ابری که بارانش پر از تیر و تیغ است.
زمین آهنین کرده اسبان به نعل
بر او دست گردان به خون گشته لعل
هوش مصنوعی: زمین به وسیله نعل های اسب‌ها سخت و آهنین شده، و دست‌ها به رنگ خون در آمده و به مانند لعل (مروارید سرخ) تغییر رنگ داده‌اند.
ز بس خسته ترک اندر آن رزمگاه
بریده سرانشان فگنده به راه
هوش مصنوعی: به خاطر خستگی زیاد، در میدان جنگ سرهای آنها را قطع کرده و به زمین انداخته‌ام.
بر آوردگه جای گشتن نماند
پی اسب را برگذشتن نماند
هوش مصنوعی: در مکان مناسبی برای جستجو باقی نمانده، دیگر فرصتی برای عبور از میان اسب‌ها وجود ندارد.
زمین لاله‌گون شد هوا نیلگون
برآمد همی موج دریای خون
هوش مصنوعی: زمین با رنگ لاله‌ها پوشیده شده و آسمان به رنگ نیل درآمده است. موج‌های خون دریا به‌طور پیوسته بلند می‌شوند.
دو سالار گفتند اگر همچنین
بداریم گردان بر این دشت کین
هوش مصنوعی: دو فرمانده گفتند اگر چنین ادامه دهیم و در این دشت به جنگ بپردازیم، نبردی بزرگ به راه خواهد افتاد.
شب تیره را کس نماند به جای
جز از چرخ گردان و گیهان خدای
هوش مصنوعی: در شب تاریک، هیچ کس به جز چرخهٔ آسمان و طبیعت خداوند وجود ندارد.
چو پیران چنان دید جای نبرد
به لهاک فرمود و فرشیدورد
هوش مصنوعی: وقتی که پیران جنگ را به آن شکل دید، به لهاک دستور داد و فرشیدورد را نیز فراخواند.
که چندان کجا با شما لشکرست
کسی کاندر این رزمگه درخورست
هوش مصنوعی: کجا کسی هست که با شما در این میدان نبرد هم‌تراز و شایسته باشد؟
سران را ببخشید تا بر سه روی
بوند اندر این رزمگه کینه‌جوی
هوش مصنوعی: خود را از کینه و دشمنی رها کنید تا در میدان جنگ، با آرامش و مهربانی نسبت به یکدیگر، سه بار هم که شده، بتوانید به هم راه دهید.
وز ایشان گروهی که بیدارتر
سپه را ز دشمن نگهدارتر
هوش مصنوعی: برخی از آن‌ها بیدارتر و هوشیارتر هستند و بهتر می‌توانند از سپاه در برابر دشمن محافظت کنند.
بدیشان سپارید پشت سپاه
شما بر دو رویه بگیرید راه
هوش مصنوعی: به آنها واگذارید و در پشت نیروهای خود قرار دهید، شما باید دو جبهه را در نظر بگیرید و مسیر خود را انتخاب کنید.
به لهاک فرمود تا سوی کوه
برد لشکر خویش را همگروه
هوش مصنوعی: به لهاک گفتند که گروهش را به سمت کوه هدایت کند.
همیدون سوی رود فرشیدورد
شود تا برآرد به خورشید گرد
هوش مصنوعی: به سمت رود فرشیدورد می‌رود تا اینکه خورشید را از پشت آن برآورد.
چو آن نامداران توران سپاه
گسستند زان لشکر کینه‌خواه
هوش مصنوعی: وقتی که جنگجویان مشهور و نامدار توران از آن لشکر که قصد انتقام داشتند، جدا شدند.
نوندی برافگند بر دیده‌بان
از آن دیده گه تا در پهلوان
هوش مصنوعی: شما با سرعت و سبکی به سوی دیده‌بان می‌روید و از آنجا به سوی پهلوان حرکت می‌کنید.
نگهبان گودرز خود با سپاه
همی داشت هر سو ز دشمن نگاه
هوش مصنوعی: گودرز با سپاهش در هر طرف از دشمنان مراقبت می‌کرد و همیشه در حال نگهبانی بود.
دو رویه چو لهاک و فرشیدورد
ز راه کمین برگشادند گرد
هوش مصنوعی: دو شخص با چهره‌های متفاوت، مانند لهاک و فرشیدورد، از راه کمین بیرون آمده و نقاب خود را کنار زده‌اند.
سواران ایران برآویختند
همی خاک با خون برآمیختند
هوش مصنوعی: سواران ایرانی به مبارزه پرداختند و خاک سرزمین خود را با خونشان آغشته کردند.
نوندی برافگند هر سو دوان
به آگاه کردن بر پهلوان
هوش مصنوعی: نوندی در هر سمت به سرعت می‌دود تا قهرمان را آگاه کند.
نگه کرد گودرز تا پشت اوی
که دارد ز گردان پرخاشجوی
هوش مصنوعی: گودرز نگاهی به پشت او انداخت تا ببیند که چه کسی از جمعیت جنگجویان در کنار اوست.
گرامی پسر شیر شرزه هجیر
به پشت پدر بود با تیغ و تیر
هوش مصنوعی: پسر عزیز و شجاع هجیر به همراه پدرش با سلاح‌هایی چون شمشیر و تیر آماده نبرد است.
بفرمود تا شد به پشت سپاه
بر گیو گودرز لشکرپناه
هوش مصنوعی: فرمان داد تا گیو، پسر گودرز، پشت سر سپاه قرار بگیرد و به عنوان پناهگاهی برای لشکر باشد.
بگوید که لشکر سوی رود و کوه
به یاری فرستد گروها گروه
هوش مصنوعی: می‌گوید که ارتش به سمت رودخانه و کوه راه می‌افکند تا به کمک یکدیگر بیایند.
و دیگر بفرمود گفتن به گیو
که پشت سپه را یکی مرد نیو
هوش مصنوعی: در اینجا به گیو گفته می‌شود که از پشت سپاه، یک مرد جوان و نیرومند دیگری نیز وجود دارد.
گزیند سپارد بدو جای خویش
نهد او از آن جایگه پای پیش
هوش مصنوعی: اگر کسی از او یاد کند، او نیز در جایگاه خودش آن شخص را انتخاب می‌کند و با اعتماد به نفس جلو می‌آید.
هجیر خردمند بسته کمر
چو بشنید گفتار فرخ پدر
هوش مصنوعی: هجیر، که فردی دانا و خردمند است، وقتی سخنان رضایت‌بخش پدرش را شنید، کمرش را محکم بست و آماده اقدام شد.
بیامد به سوی برادر دوان
بگفت آن کجا گفته بد پهلوان
هوش مصنوعی: به سوی برادرش دوید و گفت: "این صحبت که درباره قهرمان گفته شده، کجاست؟"
چو بشنید گیو این سخن بردمید
ز لشکر یکی نامور برگزید
هوش مصنوعی: وقتی گیو این حرف را شنید، از میان لشکر یکی از ناموران را انتخاب کرد و به میدان رفت.
کجا نام او بود فرهاد گرد
بخواند و سپه یکسر او را سپرد
هوش مصنوعی: کجا می‌توان نام فرهاد را پیدا کرد که سپاه تماماً او را به گونه‌ای سپردند؟
دو صد کار دیده دلاور سران
بفرمود تا زنگه شاوران
هوش مصنوعی: دو صد کار از دلاوران به انجام رسید و سران آنها را فرمان دادند تا به شاوران (مشاوران یا همراهان) بپیوندند.
برد تاختن سوی فرشیدورد
برانگیزد از رود وز آب گرد
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف انگیزه و شتابی می‌پردازد که شخصی به سمت هدفی مشخص پیش می‌رود. حرکت به سوی فرشیدورد (که ممکن است نمادی از موفقیت یا مقصدی خاص باشد) باعث می‌شود که از رود و آب عبور کند، که نشان‌دهنده‌ی چالش‌ها و موانع موجود در مسیر است. درواقع، عزم و اراده شخص او را به جلو می‌برد و او را قادر می‌سازد تا بر موانع غلبه کند.
ز گردان دو صد با درفشی چو باد
به فرخنده گرگین میلاد داد
هوش مصنوعی: با دو صد گردان و پرچمی مانند باد، یکی از روزهای خوش، میلاد خوشبختی به گرگین داده شد.
بدو گفت ز ایدر بگردان عنان
ابا گرز و با آبداده سنان
هوش مصنوعی: به او گفت تا خود را به سمت دیگر برگرداند و فرمان را در دست بگیرد، در حالی که با نیزه‌ی تر و آماده‌باش، در حال راهنمایی است.
کنون رفت باید بر آن رزمگاه
جهان کرد باید بر ایشان سیاه
هوش مصنوعی: اکنون باید به میدان جنگ رفت و باید بر تمام آن‌ها غم و اندوه حاکم کرد.
که پشت سپهشان به هم بر شکست
دل پهلوانان شد از درد پست
هوش مصنوعی: دوران جنگ، سپاهیان در نبرد شکست خوردند و این شکست باعث اندوه و غم عمیق دل جنگاوران شد.
به بیژن چنین گفت کای شیرمرد
توی شیر درنده روز نبرد
هوش مصنوعی: به بیژن گفت: ای مرد دلیر، تو در میدان جنگ مانند شیری قوی و با شجاعت هستی.
کنون شیرمردی به کار آیدت
که با دشمنان کارزار آیدت
هوش مصنوعی: حالا مردی شجاع و دلاور به کمکت می‌آید که در برابر دشمنان با تو نبرد کند.
از ایدر برو تا به قلب سپاه
ز پیران بدان جایگه کینه‌خواه
هوش مصنوعی: به سمت قلب سپاه برو و از آنجا که پیران کینه‌خواه هستند، دوری کن.
از ایشان نپرهیز و تن پیش‌دار
که آمد گه کینه در کارزار
هوش مصنوعی: از آنها دوری نکن و بدنت را در اختیار مناسب نگه‌دار، زیرا زمان دشمنی در میدان نبرد نزدیک است.
که پشت همه شهر توران بدوست
چو روی تو بیند بدردش پوست
هوش مصنوعی: هر جا که در شهر توران به مشکلی برمی‌خورند، به یاد تو می‌افتند و حالشان بد می‌شود، چون چهره تو در ذهنشان نقش بسته است.
اگر دست‌یابی بر او کار بود
جهاندار و نیک اخترت یار بود
هوش مصنوعی: اگر رسیدن به او ممکن بود، دنیا دار و ستاره‌بخت تو دوستی داشت.
بیاساید از رنج و سختی سپاه
شود شادمانه جهاندار و شاه
هوش مصنوعی: اگر از رنج و سختی فارغ شود، سپاه با شادی به پیروزی خواهد رسید و این باعث خوشحالی پادشاه و فرمانروای جهان می‌گردد.
شکسته شود پشت افراسیاب
پر از خون کند دل دو دیده پر آب
هوش مصنوعی: پشت افراسیاب می‌شکند و دل او از غم پر از خون و چشمانش پر از اشک می‌شود.
بگفت این سخن پهلوان با پسر
پسر جنگ را تنگ بسته کمر
هوش مصنوعی: پهلوان به پسرش گفت که برای جنگ آماده باشد و او را به شدت تشویق کرد تا کمربندش را محکم ببندد.
سواران که بودند بر میسره
بفرمود خواندن همه یکسره
هوش مصنوعی: سواران که بر روی زمین به صف ایستاده بودند، فرمان داد که همه یک‌صدا و یکجا خواندن را آغاز کنند.
گرازه برون آمد و گستهم
هجیر سپهدار و بیژن به هم
هوش مصنوعی: گرازه از میدان بیرون آمد و گستهم، که فرمانده سپاه بود، و بیژن به هم پیوستند.
وزآنجا سوی قلب توران سپاه
گرانمایگان برگرفتند راه
هوش مصنوعی: از آنجا، سپاهی از بزرگان به سمت قلب توران راهی شدند.
به کردار گرگان به روز شکار
بر آن بادپایان اخته زهار
هوش مصنوعی: این شعر به وصف اوضاع و رفتار گرگ‌ها در هنگام شکار می‌پردازد. اینجا به تصوری از قدرت و چالاکی آن‌ها در زمان جستجوی غذا اشاره شده است. گرگان به عنوان نمادی از حیوانات بی‌رحم و قوی تقدیم شده‌اند که در زمینه شکار به طور خاصی عمل می‌کنند. همچنین، واژه "بادپایان" به ویژگی و روش حرکت آن‌ها در این زمان اشاره دارد. در مجموع، تصویر واضحی از قدرت و تهاجم در دنیای طبیعی به نمایش گذاشته شده است.
میان سپاه اندرون تاختند
ز کینه همی دل بپرداختند
هوش مصنوعی: در دل سپاه، جنگجویان با خشم و کینه به حمله پرداختند و احساسات خود را به نمایش گذاشتند.
همه دشت برگستوانور سوار
پراگنده گشته گه کارزار
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از برگ‌های سبز است و سواران در آن پراکنده شده‌اند، به‌گونه‌ای که زمان جنگ به‌وجود آمده است.
چه مایه فتاده به پای ستور
کفن جوشن و سینهٔ شیر گور
هوش مصنوعی: چقدر دل‌نگرانی و غم دارد که یک لباس جنگی و سینه‌ریزی که مخصوص شیرهاست، به پای یک اسب افتاده است.
چو رویین پیران ز پشت سپاه
بدید آن تکاپوی و گرد سیاه
هوش مصنوعی: وقتی آن پیرمرد آهنین از پشت سپاه دید که آن حرکت و گرد و غبار سیاه بوجود آمده است، به شگفتی درآمد.
بیامد به پشت سپاه بزرگ
ابا نامداران به کردار گرگ
هوش مصنوعی: به میدان جنگ لشکری بزرگ و باجناق‌ها آمدند که به مانند گرگ‌ها بودند.
برآویخت بر سان شرزه پلنگ
بکوشید و هم بر نیامد به جنگ
هوش مصنوعی: یک پلنگ قوی و نیرومند به نبرد رفته، اما تلاش می‌کند که به جنگ نپردازد و از درگیری دوری کند.
بیفگند شمشیر هندی ز مشت
به نومیدی از جنگ بنمود پشت
هوش مصنوعی: شمشیر هندی از شدت ضربه به دستم افتاد و از خستگی و ناامیدی از ادامه جنگ، پشت به دشمن کردم.
سپهدار پیران و مردان خویش
به جنگ اندرون پای بنهاد پیش
هوش مصنوعی: سرکرده و فرمانده‌ی مردان و پیران قومش به درون میدان جنگ قدم گذاشت.
چو گیو آن زمان روی پیران بدید
عنان سوی او جنگ را برگشید
هوش مصنوعی: زمانی که گیو، پیران را دید، فرمان جنگ را به سمت او برگرداند.
از آن مهتران پیش پیران چهار
به نیزه ز اسب اندر افگند خوار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برتری و مقام بالای کسانی که در گذشته مقام و منزلت بالایی داشتند، به قدری قابل توجه است که حتی اگر در میدان جنگ هم شکست بخورند، هنوز هم مورد احترام هستند و هیچ کسی نمی‌تواند آنان را به سادگی نادیده بگیرد. بنابراین، احترام به بزرگان و کسانی که تجربه بیشتری دارند همواره وجود دارد.
به زه کرد پیران ویسه کمان
همی تیر بارید بر بدگمان
هوش مصنوعی: پیران با کمان ویسه تیرهایی را به سمت افرادی که بدگمان هستند رها می‌کنند.
سپر بر سر آورد گیو سترگ
به نیزه درآمد به کردار گرگ
هوش مصنوعی: گیو، جوانمرد بزرگ، سپری بر سر گذاشت و با نیزه به میدان رفت، مانند گرگی نترس و بی‌باک.
چو آهنگ پیران سالار کرد
که جوید به آورد با او نبرد
هوش مصنوعی: وقتی که رهبر پیران تصمیم گرفت که به جنگ برود و با او مبارزه کند، به دنبال آن رفتند.
فروماند اسبش همیدون به جای
از آنجا که بد پیش ننهاد پای
هوش مصنوعی: اسبش در همین نقطه متوقف مانده و دیگر جلوتر نمی‌رود، چرا که از همان جا پایش را به درستی زمین نگذاشته است.
یکی تازیانه بر آن تیز رو
بزد خشم را نامبردار گو
هوش مصنوعی: کسی تازیانه‌ای بر آن مرد تندخو زد و خشم او را به یاد آورد.
بجوشید بگشاد لب را ز بند
به نفرین دژخیم دیو نژند
هوش مصنوعی: لبش از بند باز شد و به خاطر نفرین یک دیو شرور، سخن گفت.
بیفگند نیزه کمان برگرفت
یکی درقهٔ کرگ بر سر گرفت
هوش مصنوعی: نیزه را به زمین زد و تیرکمانی برداشت و یکی از تیرهایش را بر سر گذاشت.
کمان را به زه کرد و بگشاد بر
که با دست پیران بدوزد سپر
هوش مصنوعی: کمان را آماده کرد و برای چه کسی به نشانه در آورد که با دستان پیران سپر بدوزد.
بزد بر سرش چارچوبه خدنگ
نبد کارگر تیر بر کوه سنگ
هوش مصنوعی: او بر سرش تیرکی نصب کرده که نمی‌تواند بر کوه سنگ کار کند.
همیدون سه چوبه بر اسب سوار
بزد گیو پیکان آهن گذار
هوش مصنوعی: همیدون بر روی اسب سوار شده و به گیو تیر آهنی را پرتاب کرد.
نشد اسب خسته نه پیران نیو
بدانجا رسیدند یاران گیو
هوش مصنوعی: اسب خسته و پیران نیو نتوانستند به آنجا برسند، اما یاران گیو به مقصد رسیدند.
چو پیران چنان دید برگشت زود
برفت از پسش گیو تازان چو دود
هوش مصنوعی: وقتی پیران او را دیدند، به سرعت عقب‌نشینی کردند و گیو نیز به دنبال آنها با شتاب رفت، مانند دود که به سرعت پراکنده می‌شود.
به نزدیک گیو آمد آنگه پسر
که ای نامبردار فرخ پدر
هوش مصنوعی: به نزد گیو آمد پسر که تو ای نام‌آور و خوشبخت پدر.
من ایدون شنیدستم از شهریار
که پیران فراوان کند کارزار
هوش مصنوعی: من از یک پادشاه شنیده‌ام که افراد سالخورده به‌وفور در میدان جنگ فعالیت می‌کنند.
ز چنگ بسی تیزچنگ اژدها
مر او را بود روز سختی رها
هوش مصنوعی: از دندان‌های تیز اژدها که همچون چنگالی قدرتمند است، او در روزهای دشوار نجات یافته است.
سرانجام بر دست گودرز هوش
برآید تو ای باب چندین مکوش
هوش مصنوعی: در نهایت، هوش و خرد گودرز به اوج می‌رسد، پس ای باب، دیگر تلاش نکن و حرص نزن.
پس اندر رسیدند یاران گیو
پر از خشم و کینه سواران نیو
هوش مصنوعی: یاران گیو، با خشم و کینه‌ای در دل، به سوی نیو آمدند.
چو پیران چنان دید برگشت زوی
سوی لشکر خویش بنهاد روی
هوش مصنوعی: وقتی که آن فرد سالخورده را دید، به سرعت به سوی سپاه خود برگشت و به آنجا رو کرد.
خروشان پر از درد و رخساره زرد
به نزدیک لهاک و فرشیدورد
هوش مصنوعی: در اینجا، فردی را مشاهده می‌کنیم که به شدت تحت تأثیر درد و رنج قرار دارد و چهره‌اش رنگ پریده و بیمار به نظر می‌رسد. او به سوی دو شخصیت یا مکان مهم در داستان می‌رود، که می‌توانند نمادهایی از عشق، جنگ یا تصمیم‌گیری باشند. این شرایط نشان‌دهنده‌ی عمق احساسات و نارضایتی است.
بیامد که ای نامداران من
دلیران و خنجرگزاران من
هوش مصنوعی: ای دلاوران و شجاعان من، بیایید!
شما را ز بهر چنین روزگار
همی پرورانیدم اندر کنار
هوش مصنوعی: من شما را به خاطر چنین روزگار دشواری در کنار خود پرورش دادم.
کنون چون به جنگ اندر آمد سپاه
جهان شد به ما بر ز دشمن سیاه
هوش مصنوعی: اکنون که سپاه دنیا به جنگ ما آمده، سیاهی دشمنان بر ما سایه افکنده است.
نبینم کسی کز پی نام و ننگ
به پیش سپاه اندر آید به جنگ
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم کسی را ببینم که به خاطر شهرت یا فخر به میدان جنگ بیاید.
چو آواز پیران بدیشان رسید
دل نامداران ز کین بردمید
هوش مصنوعی: وقتی صدای سالخوردگان به آن‌ها رسید، دل روزگار نامداران از کینه و دشمنی آرام گرفت.
برفتند و گفتند گر جان پاک
نباشد به تن نیستمان بیم و باک
هوش مصنوعی: آنها رفتند و گفتند اگر جان خالص و زلالی نباشد، دیگر هیچ دغدغه و ترسی برای ما وجود ندارد.
ببندیم دامن یک اندر دگر
نشاید گشادن بر این کین کمر
هوش مصنوعی: نباید دامن یکدیگر را ببندیم و در این کینه نباید کمر خود را گشاد کنیم.
سوی گیو لهاک و فرشیدورد
برفتند و جستند با او نبرد
هوش مصنوعی: به سمت گیو و فرشیدورد رفتند و با او درگیر شدند.
برآمد بر گیو لهاک نیو
یکی نیزه زد بر کمرگاه گیو
هوش مصنوعی: یکی از جوانمردان دلاور به نام گیو، در حین نبرد به شدت مورد حمله قرار می‌گیرد و بر کمر او نیزه‌ای فرود می‌آید.
همی خواست کو را رباید ز زین
نگونسار از اسب افگند بر زمین
هوش مصنوعی: او می‌خواست کسی را که بر روی اسب نشسته بود، از زین بیاندازد و به زمین بیندازد.
به نیزه زره بردرید از نهیب
نیامد برون پای گیو از رکیب
هوش مصنوعی: در این بیت، توصیف می‌شود که چگونه زره‌ای با نیزه پاره شد و پای گیو به خاطر خشونت و قدرت نبرد، از دشمن خارج نمی‌شود. به عبارت دیگر، بیانگر جنگ و تلاش گیو به طوری است که نشانی از ضعف او نیست و او همچنان در میدان جنگ ایستاده است.
بزد نیزه پس گیو بر اسب اوی
ز درد اندر آمد تگاور به روی
هوش مصنوعی: گیو نیزه‌اش را به سمت اسب دشمن زد و از درد، تگاور (دشمن) را بر زمین انداخت.
پیاده شد از باره لهاک مرد
فراز آمد از دور فرشیدورد
هوش مصنوعی: مردی از بالای گنبد پیاده شد و از دور به سمت فرشیدورد آمد.
ابر نیزهٔ گیو تیغی چو باد
بزد نیزه ببرید و برگشت شاد
هوش مصنوعی: ابر که به مانند نیزه‌ای از گیو (شخصیتی دلیر) است، به تندی و شدت به حرکت درآمد و با ضربه‌ای مانند باد، تیغی را برید و سپس با خوشحالی بازگشت.
چو گیو اندر آن زخم او بنگرید
عمود گران از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی گیو به زخم او نگاهی انداخت، چوب بلندی را از وسط برداشت.
بزد چون یکی تیزدم اژدها
که از دست او خنجر آمد رها
هوش مصنوعی: چون یکی تیز و شجاع به مقابله اژدها رفت، خنجر از دست او آزاد شد.
سبک دیگری زد به گردنش بر
که آتش ببارید بر تنش بر
هوش مصنوعی: او زینت تازه‌ای به گردن خود آویخت که باعث شد آتش بر تنش بریزد.
بجوشید خون بر دهانش از جگر
تنش سست برگشت و آسیمه سر
هوش مصنوعی: خون از دهانش بیرون آمد و به خاطر درد و ضعف بدنش، به عقب برگشت و گیج و مبهوت ماند.
چو گیو اندر این بود لهاک زود
نشست از بر بادپای چو دود
هوش مصنوعی: زمانی که گیو در اینجا حضور داشت، زود از روی بادپا پایین آمد، همچون دودی که در هوا معلق می‌شود.
ابا گرز و با نیزه بر سان شیر
بر گیو رفتند هر دو دلیر
هوش مصنوعی: چرا به مبارزه نرفتند، چون دلیر بودند و با سلاح‌هایی چون گرز و نیزه مانند شیر به سمت گیو حرکت کردند.
چه مایه ز چنگ دلاور سران
بر او بر ببارید گرز گران
هوش مصنوعی: چقدر بر سر او از چنگال دلاوران باران سنگین و سختی بارید.
به زین خدنگ اندورن بد سوار
ستوهی نیامدش از کارزار
هوش مصنوعی: بخشی از جنگ و نبرد، کارزار به وضوح محاسبه شده‌ای است که در آن سوارکاری قدرتمند و تسلیم‌ناپذیر، از چالش‌های پیش‌رو ترسی ندارد و همچنان به عبور از موانع ادامه می‌دهد.
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
چنان پایداری از آن شیرمرد
هوش مصنوعی: وقتی لهاک و فرشیدورد آن قدرت و استقامت را از آن مرد شجاع دیدند...
ز بس خشم گفتند یک با دگر
که ما را چه آمد ز اختر به سر
هوش مصنوعی: به خاطر خشم و کینه‌ای که داشتند، همگی به یکدیگر گفتند که چه بلایی سر ما آمده است که از ستاره‌ها گرفته شده.
بر این زین همانا که کوهست و روست
بر او بر ندرد جز از شیر پوست
هوش مصنوعی: این گفته اشاره دارد به اینکه در مواجهه با چالش‌ها و مشکلات بزرگ، تنها کسانی می‌توانند موفق شوند که قوی و شجاع باشند. فقط افرادی با دل و جرئت می‌توانند بر این موانع غلبه کنند و از آن عبور کنند. کسانی که ضعیف باشند، قادر به تحمل این سختی‌ها نیستند.
ز یارانش گیو آنگهی نیزه خواست
همی گشت هر سو چپ و دست راست
هوش مصنوعی: گیو از یارانش خواست که نیزه‌ای به او بدهد و او در حال جست‌وجو بود و به چپ و راست نگاه می‌کرد.
بدیشان نهاد از دو رویه نهیب
نیامد یکی را سر اندر نشیب
هوش مصنوعی: او به آن‌ها از دو طرف هشدار داد، اما هیچ‌کدام از آن‌ها قادر نبودند به تدبیر او پاسخ دهند.
به دل گفت کاری نو آمد به روی
مرا ز این دلیران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: دل به من گفت که چیزی تازه و جدید به زودی به زندگی‌ام خواهد آمد، از میان این جنگجویان شجاع و سرسخت.
نه از شهر ترکان سران آمدند
که دیوان مازندران آمدند
هوش مصنوعی: نه از سران شهر ترک‌ها خبری هست، بلکه دیوان مازندران آمده‌اند.
سوی راست گیو اندر آمد چو گرد
گرازه به پرخاش فرشیدورد
هوش مصنوعی: گیو به سمت راست رفت، مانند گرد و غبار که در اثر پرخاش و جنگ پخش می‌شود.
ز پولاد در چنگ سیمین ستون
به زیر اندرون باره‌ای چون هیون
هوش مصنوعی: در زیر بدنه‌ی ستونی از نقره، میله‌ای از فولاد در دست است که به شکلی استوار و محکم مانند اسب در حال حرکت به نظر می‌رسد.
گرازه چو بگشاد از باد دست
به زین بر شد آن ترگ پولاد بست
هوش مصنوعی: زمانی که گرازه (اسب) از باد دمش را باز کرد، آن را بر زینش گذاشت و ترگ (دستمال) از جنس پولاد را بست.
بزد نیزه‌ای بر کمربند اوی
زره بود نگسست پیوند اوی
هوش مصنوعی: او نیزه‌ای به کمربند او زدن؛ زره‌اش نگَسست و پیوند او خراب نشد.
یکی تیغ در چنگ بیژن چو شیر
به پشت گرازه درآمد دلیر
هوش مصنوعی: بیژن با شجاعت و قدرتی که دارد، همچون شیر، در میدان نبرد وارد می‌شود و با تیغی در دستش آمادهٔ مقابله با دشمنان است.
بزد بر سر و ترگ فرشیدورد
زمین را بدرید ترک از نبرد
هوش مصنوعی: فرشیدورد به سر و صورت حریف ضربه‌ای زد و با انجام یک نبرد، زمین را خراشید و ترک‌ها را شکست.
همی کرد بر بارگی دست راست
به اسب اندر آمد نبود آنچ خواست
هوش مصنوعی: او با دست راست خود بر روی برگ درختی مشغول بود و به اسب نزدیک شد اما به آنچه که می‌خواست نرسید.
پس بیژن اندر دمان گستهم
ابا نامداران ایران به هم
هوش مصنوعی: پس بیژن در زمان خود به جمع بزرگمردان و نامداران ایران می‌پیوندد.
به نزدیک توران سپاه آمدند
خلیده‌دل و کینه‌خواه آمدند
هوش مصنوعی: سپاهیان، با دل‌های پر از کینه و پرنقشه، به سوی سرزمین توران نزدیک شدند.
ز توران سپاه اندریمان چو گرد
بیامد دمان تا به جای نبرد
هوش مصنوعی: سپاه اندریمان از توران همچون گرد و غبار به سرعت به میدان نبرد آمد.
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم
هوش مصنوعی: یک نوار عمودی بر زمین قرار گرفته است که هدفش جدا کردن دو قسمت از همدیگر است.
به تیغش برآمد بدو نیم گشت
دل گستهم زو پر از بیم گشت
هوش مصنوعی: تیغ او به سمتش آمد و دل من از بیم پر شد.
به پشت یلان اندر آمد هجیر
ابر اندریمان ببارید تیر
هوش مصنوعی: هجیر به میان یال‌های اسبان رفت و ابر اندریمان تیرهای باران را فرستاد.
خدنگش بدرید برگستوان
بماند آن زمان بارگی بی روان
هوش مصنوعی: خداوند به شمشیرش پرده‌ای را پاره کرد و در آن لحظه، هیچ چیز دیگری در آنجا نبود.
پیاده شد ازباره مرد سوار
سپر بر سر آورد و بر ساخت کار
هوش مصنوعی: مرد سوار از اسب پیاده شد، سپر را بر سر گذاشت و آماده نبرد شد.
ز ترکان بر آمد سراسر غریو
سواران برفتند بر سان دیو
هوش مصنوعی: از ترک‌ها صدای بلندی برخاست و سواران مانند دیوان به حرکت درآمدند.
مر او را به چاره ز آوردگاه
کشیدند از پیش روی سپاه
هوش مصنوعی: او را از میدان نبرد دور کردند و از جلو سپاه به جایی دیگر بردند.
سپهدار پیران ز سالارگاه
بیامد بیاراست قلب سپاه
هوش مصنوعی: سرپرست و فرمانده‌ی کهنه‌کار از مقر فرماندهی خود به همراه گروهی از سربازان به میدان آمد و دل سپاه را شاد کرد.
ز شبگیر تا شب برآمد ز کوه
سواران ایران و توران گروه
هوش مصنوعی: از آغاز شب تا هنگام شب، گروهی از سواران ایرانی و تورانی از کوه‌ها خارج شدند.
همی گرد کینه برانگیختند
همی خاک با خون برآمیختند
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که برخی افراد در تلاش بودند تا کینه و دشمنی را بین دیگران بپراکنند و در این راه، از هر وسیله‌ای، حتی خون و خاک، استفاده کردند تا نفرت و درگیری ایجاد کنند.
از اسبان و مردان همه رفته هوش
دهن خشک و رفته ز تن زور و توش
هوش مصنوعی: همه چیز در اینجا به حالت دلسردی و بی‌حالی افتاده است؛ اسب‌ها و مردان همگی از کار و توانایی افتاده‌اند و هیچ گونه قدرت و انرژی در آنها باقی نمانده است.
چو روی زمین شد به رنگ آبنوس
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس
هوش مصنوعی: وقتی که زمین به رنگ چوب سیاه درآمد، از هر دو طرف صداهای بوق و کوس به گوش رسید.
ابر پشت پیلان تبیره زنان
از آن رزمگه بازگشت آن زمان
هوش مصنوعی: ابر به وسیله‌ی باران شدید به سمت میدان جنگ روانه شده، به طوری که همچون تابشی بر پیلان سنگین و تیره رنگ، به جلو می‌آید. در این حال، هنگامی که به میدان جنگ می‌رسد، به نظر می‌رسد که به عقب برگشته است.
بر آن بر نهادند هر دو سپاه
که شب بازگردند ز آوردگاه
هوش مصنوعی: هر دو سپاه تصمیم گرفتند که در شب به خانه‌های خود برگردند و دیگر در میدان نبرد نمانند.
گزینند شبگیر مردان مرد
که از ژرف دریا برآرند گرد
هوش مصنوعی: زمانی که صبح نزدیک می‌شود، مردان واقعی انتخاب می‌شوند که از عمق دریاها برآمده و سختی‌ها را پشت سر گذاشته‌اند.
همه نامداران پرخاشجوی
یکایک به روی اندر آرند روی
هوش مصنوعی: همه افراد مشهور و جنگجو، هر کدام به تنهایی به میدان می‌آیند و رو در روی هم قرار می‌گیرند.
ز پیکار یابد رهایی سپاه
نریزند خون سر بیگناه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، برای آنکه بتوانند آزاد شوند، سربازان باید از ریختن خون بی‌گناهان خودداری کنند.
بکردند پیمان و گشتند باز
گرفتند کوتاه رزم دراز
هوش مصنوعی: آنها پیمانی بستند و دوباره به عقب برگشتند و جنگی که باید طولانی می‌شد، به سرعت به پایان رساندند.
دو سالار هر دو ز کینه به درد
همی روی برگاشتند از نبرد
هوش مصنوعی: دو فرمانده به خاطر کینه و دشمنی، از درد همدیگر ناراحت شدند و به جنگ ادامه دادند.
یکی سوی کوه کنابد برفت
یکی سوی زیبد خرامید تفت
هوش مصنوعی: یکی به طرف کوه رفت و دیگری به سمت زیبد به آرامی قدم برداشت.
همانگه طلایه ز لشکر به راه
فرستاد گودرز سالار شاه
هوش مصنوعی: به محض این که گودرز، سالار سپاه، را به میدان نبرد فرستاد، او به سوی راهی حرکت کرد.
ز جوشنوران هرک فرسوده بود
ز خون دست و تیغش بیالوده بود
هوش مصنوعی: از جنگجویان، هر کسی که خسته بود، دست و تیغش به خون آغشته نشده بود.
همه جوشن و خود و ترگ و زره
گشادند مر بندها را گره
هوش مصنوعی: همه به سلاح و زره خود را آماده کردند و گره‌های بندهایشان را باز کردند.
چو از بار آهن برآسوده شد
خورش جست و می چند پیموده شد
هوش مصنوعی: زمانی که از بار سنگین و فشار رهایی یابد، خورشید درخشش و تابش خود را نشان می‌دهد و انسان نیز به خوشی و نوشیدن می‌پردازد.
به تدبیر کردن سوی پهلوان
برفتند بیدار پیر و جوان
هوش مصنوعی: همه‌ی افراد، چه جوان و چه پیر، با تدبیر و اندیشه به سمت قهرمان حرکت کردند.
به گودرز پس گفت گیو ای پدر
چه آمد مرا از شگفتی به سر
هوش مصنوعی: گیو به گودرز گفت: ای پدر، چه چیزی باعث شده که من از حیرت و تعجب به این حال بیفتم؟
چو من حمله بردم به توران سپاه
دریدم صف و برگشادند راه
هوش مصنوعی: وقتی من به سرزمین توران حمله کردم، سپاه دشمن را شکست دادم و صفوف آنها را شکسته و راه را برای خود باز کردم.
به پیران رسیدم نوندم به جای
فروماند و ننهاد از پیش پای
هوش مصنوعی: به جمعی از افراد سالخورده رسیدم و به آنها گفتم که تجربه‌ای که دارم، در واقع به من درک و فهمی عمیق‌تر از زندگی بخشیده است و این تجربه‌ها را نمی‌توان کنار گذاشت یا نادیده گرفت.
چنانم شتاب آمد از کار خویش
که گفتم نباشم دگر یار خویش
هوش مصنوعی: به قدری در کار خود عجله داشتم که تصمیم گرفتم دیگر با خودم همراه نباشم.
پس آن گفته شاه بیژن به یاد
همی داشت وان دم مرا یاد داد
هوش مصنوعی: در نتیجه، بیژن به یاد می‌آورد که شاه چه چیزهایی را گفته بود و در آن لحظه به او درس و تجربه‌ای را آموزش داد.
که پیران به دست تو گردد تباه
از اختر همین بود گفتار شاه
هوش مصنوعی: پیران و بزرگ‌ترها به خاطر تو به دردسر می‌افتند و این سرنوشت از همان ابتدا برایشان مقدر شده بود.
بدو گفت گودرز کو را زمان
به دست منست ای پسر بی‌گمان
هوش مصنوعی: او به پسرش گفت: «ای پسر، بیدرنگ به گودرز بگو که زمان در دست من است و هر کاری خواسته باشم می‌توانم انجام دهم.»
که زو کین هفتاد پور گزین
بخواهم به زور جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: من از او درخواست می‌کنم که به من هفتاد پسر عطا کند، حتی اگر برای این خواسته‌ام باید با قدرت و اراده‌ی خالق جهان بجنگم.
از آن پس به روی سپه بنگرید
سران را همه گونه پژمرده دید
هوش مصنوعی: از آن زمان به سپاه نگاه کرد و سران را دید که به هر دلیلی غمگین و پژمرده به نظر می‌رسند.
ز رنج نبرد و ز خون ریختن
به هرجای با دشمن آویختن
هوش مصنوعی: از تحمل درد و خونریزی، در هر جایی که با دشمن درگیر شویم.
دل پهلوان گشت زان پر ز درد
که رخسار آزادگان دید زرد
هوش مصنوعی: دل شجاعان بر اثر درد و رنجی که تجربه کرده‌اند، به شدت متاثر می‌شود وقتی که رنگ چهره آزادگان را زرد و پریشان می‌بیند.
بفرمودشان بازگشتن به جای
سپهدار نیک‌اختر و رهنمای
هوش مصنوعی: آنها را به بازگشت به محلی که سپهسالار نیکوکار و راهنمای خوبی بود، دستور داد.
بدان تا تن رنج بردارشان
برآساید از جنگ و پیکارشان
هوش مصنوعی: فهمید که تا زمانی که بدن آنها دچار درد و رنج شود، از جنگ و نزاعشان آرام نخواهند گرفت.
برفتند و شبگیر بازآمدند
پر از کینه و رزمساز آمدند
هوش مصنوعی: رفتند و در سحرگاه بازگشتند، پر از دشمنی و آماده به جنگ آمدند.
به سالار بر خواندند آفرین
که ای نامور پهلوان زمین
هوش مصنوعی: به رهبر بزرگ سلام گفتند و او را ستودند، که ای قهرمان معروف سرزمین.
شبت خواب چون بود و چون خاستی
ز پیکار ترکان چه آراستی
هوش مصنوعی: خواب شب تو چه گونه بود و وقتی که از نبرد با ترک‌ها برخاستی، چه تدبیری اندیشیدی؟
بدیشان چنین گفت پس پهلوان
که ای نیک‌مردان و فرخ گوان
هوش مصنوعی: پهلوان به آنها گفت: ای مردان نیکو و خوش‌حالی!
سزد گر شما بر جهان‌آفرین
بخوانید روز و شبان آفرین
هوش مصنوعی: اگر شما روز و شب به خداوند عالم خلقت دعا و ستایش کنید، این کار شایسته‌ای است.
که تا این زمان هرچ رفت از نبرد
به کام دل ما همی گشت گرد
هوش مصنوعی: تا به امروز هر چیزی که از جنگ به دست آمده، به خواسته و میل ما تبدیل شده است.
فراوان شگفتی رسیدم به سر
جهان را ندیدم مگر بر گذر
هوش مصنوعی: در دنیا اتفاقات و شگفتی‌های زیادی را تجربه کرده‌ام، اما هیچ‌گاه به عمق شرایط دنیا پی نبردم، جز در لحظاتی گذرا.
ز بیداد و داد آنچ آمد به شاه
بد و نیک را هم بدویست راه
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم، آنچه بر شاه گذشته، راهی برای بد و نیک وجود دارد و هر دو به سرنوشت خود خواهند رسید.
چو ما چرخ گردان فراوان سرشت
درود آن کجا بآرزو خود بکشت
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که ما سرشت‌ها و اندیشه‌های مختلف را تجربه کرده‌ایم، درود و سلامتی به کجا می‌رسد که در پی آرزوهای خود جان بدهد؟
نخستین که ضحاک بیدادگر
ز گیتی به شاهی برآورد سر
هوش مصنوعی: بهترین و نخستین کسی که ضحاک، آن فرمانروای ستمگر، از دنیا فرمانروایی برگزید.
جهان را چه مایه به سختی بداشت
جهان آفرین زو همه درگذاشت
هوش مصنوعی: جهان با چه سختی و زحمتی به وجود آمده است، اما خالق آن همه چیز را به راحتی فراموش کرده است.
به داد آنک آورد پیدا ستم
ز باد آمد آن پادشاهی به دم
هوش مصنوعی: به کمک آن کسی که ستم را به ظهور رسانید، فرمانروایی از راه وصل شدن به او خواهد آمد.
چو بیداد او دادگر برنداشت
یکی دادگر را بر او برگماشت
هوش مصنوعی: زمانی که ستمگری از جانب کسی بر کسی دیگر می‌شود، آن ستمگر بدون اینکه مورد بازخواست قرار گیرد، شخصی دیگر را به عنوان قاضی یا دادگر منصوب می‌کند تا به کارهایش رسیدگی کند.
برآمد بر آن کار او چند سال
بد انداخت یزدان بر آن بدسگال
هوش مصنوعی: سال‌ها کار او در دل به بدی گذشت و خداوند بر آن کردار زشت او قضا و تقدیر سختی را فرستاد.
فریدون فرخ شه دادگر
ببست اندر آن پادشاهی کمر
هوش مصنوعی: فریدون، شاه دادگر و نیکوکار، کمربند پادشاهی را به دور خود بسته است.
همه بند آهرمنی برگشاد
بیاراست گیتی سراسر به داد
هوش مصنوعی: همه مشکلات و ظلم و ستم‌ها از بین رفت و دنیا در تمام ابعاد خود به عدل و انصاف آراسته شد.
چو ضحاک بدگوهر بدمنش
که کردند شاهان بدو سرزنش
هوش مصنوعی: مانند ضحاک، که شخصیت بدی دارد و از نظر خلق و خوی هم ناخوشایند است، شاهان نیز به خاطر رفتارهای او او را سرزنش کردند.
ز افراسیاب آمد آن بد خوی
همان غارت و کشتن و بدگوی
هوش مصنوعی: همان خوی زشت و بد از افراسیاب نشات گرفته است که شامل غارتگری، کشتار و بدگویی می‌باشد.
که در شهر ایران بگسترد کین
بگشت از ره داد و آیین و دین
هوش مصنوعی: در شهر ایران، فتنه و آشوبی به راه افتاده که نتیجه‌ی آن، بی‌قواعدی و گسستگی از اصول اخلاقی و دینی است.
سیاووش را هم به فرجام کار
بکشت و برآورد از ایران دمار
هوش مصنوعی: سیاوش را نیز در پایان کار به قتل رساند و از ایران نابودی به بار آورد.
وزان پس کجا گیو ز ایران براند
چه مایه به سختی به توران بماند
هوش مصنوعی: پس از آن، گیو از کجا باید به ایران برگردد، چه مقدار سختی در توران باقی مانده است؟
نهالیش بد خاک و بالینش سنگ
خورش گوشت نخچیر و پوشش پلنگ
هوش مصنوعی: شخصی که در شرایط سخت و دشوار به دنیا آمده و بزرگ شده است، در محیطی نامناسب و با کمبود امکانات زندگی کرده و در عین حال، از صفات و ویژگی‌های خاصی برخوردار است. این فرد ممکن است با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کند، اما در عین حال، توانایی‌ها و ویژگی‌های خاصی دارد که او را متمایز می‌سازد.
همی رفت گم بوده چون بیهشان
که یابد ز کیخسرو آنجا نشان
هوش مصنوعی: او به جایی می‌رود که مانند گم‌شدگان است و نمی‌تواند نشانی از کیخسرو پیدا کند.
یکایک چو نزدیک خسرو رسید
بر او آفرین کرد کو را بدید
هوش مصنوعی: وقتی هر یک از افراد به خسرو نزدیک شدند، برای او ستایش و تحسین کردند وقتی که او را دیدند.
وزان پس به ایران نهادند روی
خبر شد به پیران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: و پس از آن به ایران روی آوردند و خبر به پیران جنگ‌جو رسید.
سبک با سپاه اندر آمد به راه
که هر دو کندشان به ره بر تباه
هوش مصنوعی: سبک و راحت با گروهی به راه افتاد که هر دو در مسیر به تباهی می‌رسیدند.
بکرد آنچ بودش ز بد دسترس
جهاندارشان بد نگهدار و بس
هوش مصنوعی: او آنچه را که از بدی به او رسیده بود، کنار گذاشت و به نگهبانی از آنچه که در دسترس جهاندارشان بود، پرداخت و کافی است.
از آن پس به کین سیاوش سپاه
سوی کاسه رود اندر آمد به راه
هوش مصنوعی: پس از آن، به خاطر کینه سیاوش، لشکر به سمت کاسه رود حرکت کرد و در راه افتادند.
به لاون که آمد سپاه گشن
شبیخون پیران و جنگ پشن
هوش مصنوعی: وقتی سپاه گرسنه به لاون رسید، شبانگاه به پیران حمله کردند و جنگ را آغاز کردند.
که چندان پسر پیش من کشته شد
دل نامداران همه گشته شد
هوش مصنوعی: به قدری پسران از طرف من نابود شدند که دل‌های نامداران همه دچار غم و اندوه شدند.
کنون با سپاهی چنین کینه‌جوی
بیامد به روی اندر آورد روی
هوش مصنوعی: اکنون، با سپاهی که از کینه پر است، به میدان آمده و چهره‌اش را نمایان کرده است.
چو با ما بسنده نخواهد بدن
همی داستانها بخواهد زدن
هوش مصنوعی: اگر به ما کمک نکند و کافی نباشد، پس همچنان داستان‌ها و موضوعات زیادی وجود خواهد داشت که باید مورد بررسی قرار گیرند.
همی چاره سازد بدان تا سپاه
ز توران بیاید بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: او می‌خواهد با تدبیر و چاره‌سازی خود تا زمانی که سپاه توران به این میدان جنگ بیاید، آمادگی داشته باشد.
سران را همی خواهد اکنون به جنگ
یکایک بباید شدن تیز چنگ
هوش مصنوعی: اکنون باید با جنگجویان توانمند، یکی یکی به نبرد برود و انتقام بگیرد.
که گر ما بدین کار سستی کنیم
وگر نه بدین پیشدستی کنیم
هوش مصنوعی: اگر ما در این کار سستی کنیم، یا اگر نه، باید پیش‌قدم شویم و اقدام کنیم.
بهانه کند بازگردد ز جنگ
بپیچد سر از کینه و نام و ننگ
هوش مصنوعی: بهانه‌ای می‌آورد تا از جنگ بازگردد و سرش را از کینه و مسائل مربوط به نام و ننگ دور کند.
ار ایدونک باشید با من یکی
از ایشان فراوان و ما اندکی
هوش مصنوعی: اگر با من باشید، از میان این همه، شما یکی از آنها و ما فقط کمی هستیم.
از آن نامداران برآریم گرد
بدانگه که سازد همی او نبرد
هوش مصنوعی: ما از میان نام‌آوران، به دنبال کسی هستیم که در آن زمان بتواند در میدان نبرد حاضر شود و مبارزه کند.
ور ایدونک پیران از این رای خویش
نگردد نهد رزم را پای پیش
هوش مصنوعی: اگر با این نظر پیران تغییر نکنند، باید پا به میدان جنگ بگذارند.
پذیرفتم اندر شما سر به سر
که من پیش بندم بدین کین کمر
هوش مصنوعی: من به طور کامل در برابر شما تسلیم شدم و قبول دارم که به خاطر این دشمنی، خودم را برای نبرد آماده کردم.
ابا پیر سر من بدین رزمگاه
به کشتن دهم تن به پیش سپاه
هوش مصنوعی: من با سر سپیدم در این میدان جنگ، به پیش قهرمانان، جانم را فدای نبرد می‌کنم.
من و گرد پیران و رویین و گیو
یکایک بسازیم مردان نیو
هوش مصنوعی: ما با کمک هم و با اتحاد و همیاری، مردانی قوی و استوار بسازیم.
که کس در جهان جاودانه نماند
به گیتی به ما جز فسانه نماند
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا به طور ابدی نمی‌ماند و آنچه از ما به جا می‌ماند تنها داستان‌ها و افسانه‌هاست.
هم آن نام باید که ماند بلند
چو مرگ افگند سوی ما بر کمند
هوش مصنوعی: نامی که باید همیشه در یاد بماند، آن است که وقتی مرگ به سمت ما می‌آید، ما را در چنگ خود نگیرد.
زمانه به مرگ و به کشتن یکیست
وفا با سپهر روان اندکیست
هوش مصنوعی: زمانه نسبت به مرگ و نابودی همه یکسان است و وفاداری در برابر سرنوشت بسیار کم پیدا می‌شود.
شما نیز باید که هم ز این نشان
ابا نیزه و تیغ مردم کشان
هوش مصنوعی: شما هم باید از این نشانه‌ها و علامت‌ها بترسید، همانطور که دیگران به دلیل تیغ و نیزه‌ای که کشندگان مردم بد به کار می‌برند، می‌ترسند.
به کینه ببندید یکسر کمر
هر آن کس که هست از شما نامور
هوش مصنوعی: به خاطر کینه‌ای که دارید، به طور کامل به مبارزه با هر کسی که معروف است و به نوعی شما را آزرده کرده، بپردازید.
که دولت گرفتست از ایشان نشیب
کنون کرد باید به کین بر نهیب
هوش مصنوعی: در دنیای امروز، کسی که به قدرت و موفقیت دست یافته است، باید به منظور حفظ این موقعیت خود، با دشمنان و چالش‌ها با شدت و قاطعیت برخورد کند.
به توران چو هومان سواری نبود
که با بیژن گیو رزم آزمود
هوش مصنوعی: در سرزمین توران، سواری وجود نداشت که بتواند در نبرد با بیژن و گیو، توانایی خود را آزمایش کند.
چو برگشته بخت او شد نگون
بریدش سر از تن به سان هیون
هوش مصنوعی: وقتی که اقبال او برگردد، سرش را از تنش جدا می‌کنند، مثل اینکه حیوانی به شکارش می‌رود.
نباید شکوهید ز ایشان به جنگ
نشاید کشیدن ز پیکار چنگ
هوش مصنوعی: نباید از آنها گله کنید، زیرا در جنگ نمی‌توان به مبارزه و دعوا پرداخت.
ور ایدونک پیران بخواهد نبرد
به اندوه لشکر بیارد چو گرد
هوش مصنوعی: اگر حالا پیران بخواهند جنگ کنند، لشکر با اندوه مانند گرد و غبار به زمین می‌افتد.
همیدون به انبوه ما همچو کوه
بباید شدن پیش او همگروه
هوش مصنوعی: ما باید مانند کوهی در برابر او استوار و همیشه آماده باشیم تا به او بپیوندیم و گروهی متحد شویم.
که چندان دلیران همه خسته‌دل
ز تیمار و اندوه پیوسته دل
هوش مصنوعی: خیلی از دلیران به خاطر مشکلات و غم‌های دائم، خسته و ناامید شده‌اند.
بر آنم که ما را بود دستگاه
از ایشان برآریم گرد سیاه
هوش مصنوعی: من در نظر دارم که با کمک آن‌ها، از مشکلاتی که ما را احاطه کرده است، رهایی یابیم.
بگفت این سخن سر به سر پهلوان
به پیش جهاندیده فرخ گوان
هوش مصنوعی: او این سخن را به طور کامل به قهرمان گفت، در حضور کسی که در دنیا دیده و تجربه‌دار و خوش‌خبر بود.
چو سالارشان مهربانی نمود
همه پاک بر پای جستند زود
هوش مصنوعی: هنگامی که رهبرشان با محبت رفتار کرد، همه به سرعت و به نیکویی پا به جلو گذاشتند.
بر او سر به سر خواندند آفرین
که چون تو کسی نیست پر داد و دین
هوش مصنوعی: همه به مدح و ستایش او مشغول شدند، زیرا کسی مثل تو وجود ندارد که هم ثروت و جاه را داشته باشد و هم دین و ایمان.
پرستنده چون تو فریدون نداشت
که گیتی سراسر به شاهی گذاشت
هوش مصنوعی: پرستنده‌ای همچون تو، فریدون وجود نداشت که شاهی را بر تمام جهان حاکم کند.
ستون سپاهی و سالار شاه
فرازندهٔ تاج و گاه و کلاه
هوش مصنوعی: ستون سپاه و فرمانده‌ی پادشاه، بر افرازنده‌ی تاج و کلاه است.
فدی کردهٔ جان و فرزند و چیز
ز سالار شاهان چه جویند نیز
هوش مصنوعی: کسانی که جان و فرزندان خود را فدای بزرگان و پادشاهان کرده‌اند، چه چیز دیگری را می‌توانند بخواهند یا جستجو کنند؟
همه هرچ شاه از فریبرز جست
ز طوس آن کنون از تو بیند درست
هوش مصنوعی: همه کسانی که از فریبرز (یکی از شخصیت‌های شجاع و بزرگ تاریخ) و طوس (شخصیتی دیگر) ویژگی‌هایی مانند رهبری و شجاعت را مشاهده کرده بودند، حالا آن ویژگی‌ها را در تو به وضوح می‌بینند.
همه سر به سر مر ترا بنده‌ایم
به فرمان و رایت سرافگنده‌ایم
هوش مصنوعی: همه ما به نوعی تحت فرمان تو هستیم و به خاطر تو، خود را در مقام تسلیم و بندگی قرار داده‌ایم.
گر ایدونک پیران ز توران سپاه
سران آورد پیش ما کینه‌خواه
هوش مصنوعی: اگر از سرزمین توران، فرماندهان و کهن‌سالان سپاه بیایند و به نزد ما حس انتقام داشته باشند.
ز ما ده مبارز وز ایشان هزار
نگر تا که پیچد سر از کارزار
هوش مصنوعی: از ما یک نفر به مبارزه می‌آید و از آن‌ها هزار نفر. ببینیم چه زمانی کارزار به پایان می‌رسد و این نبرد تمام می‌شود.
ور ایدونک لشکر همه همگروه
به جنگ اندر آید به کردار کوه
هوش مصنوعی: اگر لشکری همه با هم به جنگ بیاید، همچون کوه استوار و محکم خواهند بود.
ز کینه همه پاک دلخسته‌ایم
کمر بر میان جنگ را بسته‌ایم
هوش مصنوعی: ما از کینه و دشمنی خسته‌ایم و دیگر قصد جنگ و جدل نداریم.
فدای تو بادا تن و جان ما
سراسر بر اینست پیمان ما
هوش مصنوعی: جان و دل ما فدای توست و تمام وجود ما برای این پیمان است.
چو گودرز پاسخ بر این سان شنود
به دلش اندرون شادمانی فزود
هوش مصنوعی: چون گودرز این پاسخ را به این شکل شنید، در دلش شادی زیادی افزون شد.
بر آن نامداران گرفت آفرین
که ای نره شیران ایران زمین
هوش مصنوعی: به آن مردان بزرگ و شجاع درود می‌فرستم که همچون شیران نیرومند این سرزمین هستند.
سپه را بفرمود تا برنشست
همیدون میان را به کینه ببست
هوش مصنوعی: سردار فرمان داد تا نیروها آماده شوند و به سمت میدان جنگ حرکت کنند، و در همان حال در دل خود کینه‌ای را نسبت به دشمن احساس کرد.
چپ لشکرش جای رهام گرد
به فرهاد خورشید پیکر سپرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، هنگامی که لشکر لشکر به سمت چپ می‌راند، جای رهام را به فرهاد می‌دهد و آخور مقداری که مانند خورشید است، به او می‌سپارد.
سوی راست جای فریبرز بود
به کتمارهٔ قارنان داد زود
هوش مصنوعی: فریبرز در سمت راست قرار داشت و به سرعت به کتمارهٔ قارنان مراجعه کرد.
به شیدوش فرمود کای پور من
به هر کار شایسته دستور من
هوش مصنوعی: به شیدوش گفت: ای فرزند من، در هر کاری که شایسته است، از دستورات من پیروی کن.
تو با کاویانی درفش و سپاه
برو پشت لشکر تو باش و پناه
هوش مصنوعی: تو با پرچم و سپاه کاویانی به میدان جنگ برو و پشت سپاه باش و به آنها پناه بده.
بفرمود پس گستهم را که شو
سپه را تو باش این زمان پیشرو
هوش مصنوعی: سپس به گستهم فرمان داد که در این لحظه، پیشاپیش سپاه برو.
ترا بود باید به سالارگاه
نگه‌دار بیدار پشت سپاه
هوش مصنوعی: تو باید در جایی که رهبر و فرمانده حضور دارد، بیدار و هوشیار باشی و از پشت سر سپاه را مراقبت کنی.
سپه را بفرمود کز جای خویش
نگر ناورید اندکی پای پیش
هوش مصنوعی: سردار به سپاه دستور داد که از مکان خود حرکت نکنند و قدری جلوتر نروند.
همه گستهم را کنید آفرین
شب و روز باشید بر پشت زین
هوش مصنوعی: همه را به هم پیوند دهید و به شب و روز آفرین بگویید، تا بر روی زین سوار شوید.
برآمد خروش از میان سپاه
گرفتند زاری بر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: صدا و فریاد از دل لشکر بلند شد و در آن میدان نبرد، شیون و ناله‌ای آغاز گردید.
همه سر به سر سوی او تاختند
همی خاک بر سر برانداختند
هوش مصنوعی: همه به طرف او شتافتند و بر سر خود خاک افکندند.
که با پیر سر پهلوان سپاه
کمر بست و شد سوی آوردگاه
هوش مصنوعی: او با رئیس و پیشوای جنگجویان، عزم میدان نبرد کرد و به سمت میدان جنگ رفت.
سپهدار پس گستهم را بخواند
بسی پند و اندرز با او براند
هوش مصنوعی: سپهدار نزد گستهم می‌آید و به او نصیحت‌ها و راهنمایی‌های زیادی ارائه می‌دهد.
بدو گفت زنهار بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش
هوش مصنوعی: به او گفتند که مراقب باشد و برای حفاظت از نیروها، از دشمن غافل نشود.
شب و روز در جوشن کینه‌جوی
نگر تا گشاده ندارید روی
هوش مصنوعی: در شب و روز، در حال تلاش و جستجوی انتقام و کینه هستی، اما نمی‌توانی چهره‌ای آرام و خوشایند داشته باشی.
چو آغازی از جنگ پرداختن
بود خواب را بر تو بر تاختن
هوش مصنوعی: وقتی که لازم است جنگی آغاز شود، در خواب نمی‌توان به آن پرداخت و باید با جدیت با مشکلات مقابله کرد.
همان چون سر آری به سوی نشیب
ز ناخفتگان بر تو آید نهیب
هوش مصنوعی: اگر سر را به سمت پایین و نشیب بگردانی، از افرادی که بیدار و هوشیار هستند، عواقب و هشدارهای ناخوشایندی برایت به دنبال خواهد داشت.
یکی دیده‌بان بر سر کوه دار
سپه را ز دشمن بی‌اندوه‌دار
هوش مصنوعی: یک نفر نگهبان بر بالای کوه قرار دارد که با خیال آسوده، سپاه را از دشمن آگاه می‌کند.
ور ایدونک آید ز توران زمین
شبی ناگهان تاختن گر کمین
هوش مصنوعی: اگر ناگهان شب از سرزمین توران به ما حمله کنند، باید آماده باشیم که با کمین و برنامه‌ریزی مقابلشان بایستیم.
تو باید که پیکار مردان کنی
به جنگ اندر آهنگ گردان کنی
هوش مصنوعی: تو باید با قهرمانان مبارزه کنی و با آمادگی به میدان جنگ بیایی.
ور ایدونک از ما بدین رزمگاه
بد آگاهی آید ز توران سپاه
هوش مصنوعی: اگر بدانی که از ما در این میدان جنگ، سپاه توران می‌آید، آگاه خواهی شد.
که ما را به آوردگه بر کشند
تن بی‌سرانمان به توران کشند
هوش مصنوعی: ما را به میدان جنگ ببرند و بدن‌های بی‌سرمان را به سرزمین توران منتقل کنند.
نگر تا سپه را نیاری به جنگ
سه روز اندر این کرد باید درنگ
هوش مصنوعی: نگران باش که قبل از ورود به جنگ، به مدت سه روز باید فکر و تأمل کنی تا سپاه را برای نبرد آماده کنی.
چهارم خود آید به پشت سپاه
شه نامبردار با پیل و گاه
هوش مصنوعی: در چهارم، قهرمان بزرگ و معروف با لشکری که شیرهای جنگی دارد به میدان می‌آید.
چو گفتار گودرز زان سان شنید
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید
هوش مصنوعی: وقتی گودرز چنین سخنانی را شنید، اشک‌هایش از چشمانش بر صورتش روان شد.
پذیرفت سر تا به سر پند اوی
همی جست از آن کار پیوند اوی
هوش مصنوعی: او به طور کامل نصیحت او را پذیرفت و به همین دلیل از آن کار رابطه‌اش فاصله گرفت.
به سالار گفت آنچ فرمان دهی
میان بسته دارم به سان رهی
هوش مصنوعی: شخصی به مقام بالا گفت، هر دستوری که بدهی، در عین حال خود را آماده کرده‌ام تا همچون مسیری روشن عمل کنم.
پس از جنگ پیشین که آمد شکست
که توران بر آن درد بودند پست
هوش مصنوعی: پس از جنگ قبلی که شکست به همراه داشت، سرزمین توران به خاطر آن زخم‌ها و دردها در وضعیت بدی قرار گرفت.
خروشان پدر بر پسر روی زرد
برادر ز خون برادر به درد
هوش مصنوعی: پدر به خاطر ناراحتی فرزندش با خشم و ناراحتی به او نگاه می‌کند، در حالی که برادر از درد و رنج برادر دیگر با چهره‌ای زرد و دلتنگ است.
همه سر به سر سوگوار و نژند
دژم گشته از گشت چرخ بلند
هوش مصنوعی: همه به طور کامل در سوگ و اندوه فرو رفته و غمگین شده‌اند، به خاطر چرخش و تغییرات زندگی که به آن‌ها سختی و ناراحتی آورده است.
چو پیران چنان دید لشکر همه
چو از گرگ درنده خسته رمه
هوش مصنوعی: وقتی که سربازان را مانند گرگ‌های درنده خسته و ناتوان دیدم، حس کردم که مانند گوسفندانی هستند که از چنگال آن گرگ‌ها فرار می‌کنند.
سران را ز لشکر سراسر بخواند
فراوان سخن پیش ایشان براند
هوش مصنوعی: یعنی فرماندهی گروهی از لشکر را فرا می‌خواند و در حضور آنها سخنرانی طولانی و مفصلی انجام می‌دهد.
چنین گفت کای کار دیده گوان
همه سودهٔ رزم پیر و جوان
هوش مصنوعی: او می‌گوید: ای کسانی که در کارها بصیرت دارید، بدانید که همه، چه جوان و چه پیر، در میدان نبرد، تجربه و کارایی کسب کرده‌اند.
شما را به نزدیک افراسیاب
چه مایه بزرگی و جاهست و آب
هوش مصنوعی: شما چه اندازه بزرگ و با مقام و اعتبار هستید نسبت به افراسیاب.
به پیروزی و فرهی کامتان
به گیتی پراگنده شد نامتان
هوش مصنوعی: نام شما در دنیا به خاطر پیروزی‌ها و فرهنگ شما شناخته شده و پراکنده شده است.
به یک رزم کآمد شما را شکست
کشیدید یکسر ز پیکار دست
هوش مصنوعی: شما در جنگ به میدان آمدید و در حالی که شکست خوردید، یکسره از نبرد دست کشیدید.
بدانید یکسر کز این رزمگاه
اگر بازگردد به سستی سپاه
هوش مصنوعی: بدانید که اگر در این میدان جنگ، نیروهای ما به عقب برگردند و ضعیف عمل کنند، نتیجه برعکس خواهد بود.
پس اندر ز ایران دلاور سران
بیایند با گرزهای گران
هوش مصنوعی: پس از آن، دلاوران ایران با چکش‌های سنگین و قدرتمند به میدان خواهند آمد.
یکی را ز ما زنده اندر جهان
نبیند کس از مهتران و کهان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا، از بزرگ‌ترها و قدیمی‌ترها، یکی از ما را زنده نمی‌بیند.
برون کرد باید ز دلها نهیب
گزیدن مر این غمگنان را شکیب
هوش مصنوعی: باید از دل‌ها این احساسات را بیرون کرد و به غمگین‌ها صبر و تحمل آموخت.
چنین داستان زد شه موبدان
که پیروز یزدان بود جاودان
هوش مصنوعی: داستانی از پادشاه موبدان روایت شده است که پیروزی او همیشگی و از جانب خداوند بوده است.
جهان سر به سر با فراز و نشیب
چنینست تا رفتن اندر نهیب
هوش مصنوعی: دنیا پر از بالا و پایین و دگرگونی است و این روند تا زمانی که هستیم ادامه دارد.
کنون از بر و بوم و فرزند خویش
که اندیشد از جان و پیوند خویش
هوش مصنوعی: اکنون کیست که از خانه و فرزند خود به فکر باشد، وقتی که از جان و پیوند خودش غافل است؟
همان لشکر است این که از جنگ ما
بپیچید و بس کرد آهنگ ما
هوش مصنوعی: این افراد همان کسانی هستند که به جنگ ما پشت کردند و تصمیم به ترک ما گرفتند.
بدین رزمگه بست باید میان
به کینه شدن پیش ایرانیان
هوش مصنوعی: در این میدان نبرد باید میان را بست تا بر اثر کینه، پیش ایرانیان قرار نگیریم.
چنین کرد گودرز پیمان که من
سران برگزینم از این انجمن
هوش مصنوعی: گودرز تصمیم گرفته است که از این جمع، بهترین و شایسته‌ترین افراد را انتخاب کند.
یکایک به روی اندر آریم روی
دو لشکر برآساید از گفت و گوی
هوش مصنوعی: هر یک از ما به طور جداگانه به میدان می‌آییم و وقتی دو گروه روبه‌روی هم قرار می‌گیرند، از گفتگو و سخنرانی در آنجا برمی‌خیزد.
گر ایدونک پیمان به جای آورید
سران را ز لشکر به پای آورید
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که شما به وعده‌های خود عمل کنید، سران لشکر را به پای خود خواهید آورد.
وگر همگروه اندر آید به جنگ
نباید کشیدن ز پیکار چنگ
هوش مصنوعی: اگر کسی هم‌گروه و هم‌کیش تو به جنگ بیفتد، نباید با او به مبارزه پرداخته و نباید او را از میدان به در کرد.
اگر سر همه سوی خنجر بریم
به روزی بزادیم و روزی مریم
هوش مصنوعی: اگر همه جا با خطر و تهدید مواجه شویم، به یاد می‌آوریم که زندگی به ما لحظاتی شیرین و زیبا نیز هدیه داده است.
وگرنه سرانشان برآرم به دار
دو رویه بود گردش روزگار
هوش مصنوعی: اگر اقدامات لازم را نکنم، ممکن است رهبرانشان را به مجازات ببرم، زیرا دوران زندگی سرنوشتی دوگانه دارد.
اگر سر بپیچد کس از گفت من
بفرمایمش سر بریدن ز تن
هوش مصنوعی: اگر کسی به حرف من توجه نکند، باید بگویم که از جان خود باید بگذرد.
گرفتند گردان به پاسخ شتاب
که ای پهلوان رد افراسیاب
هوش مصنوعی: گردان به سرعت به پاسخ آمدند و گفتند: ای پهلوان، این نشانه افراسیاب است.
تو از دیرگه باز با گنج خویش
گزیدستی از بهر ما رنج خویش
هوش مصنوعی: تو از زمان‌های دور با دارایی‌هایت انتخاب کرده‌ای که برای ما سختی کشیده‌ای.
میان بسته بر پیش ما چون رهی
پسر با برادر به کشتن دهی
هوش مصنوعی: در مواجهه با کسانی که از ما دور شده‌اند، مانند برادری است که به خاطر فرزندش دیگر را به کشتن می‌دهد.
چرا سر بپیچیم ما خود کییم
چنین بندهٔ شه ز بهر چییم
هوش مصنوعی: چرا باید از مسیر خود منحرف شویم؟ ما چه کسانی هستیم که برای دیگران و به خاطر آن‌ها این‌گونه رفتار کنیم؟
بگفتند وز پیش برخاستند
به پیکار یکسر بیاراستند
هوش مصنوعی: گفتند و از پیش خود بلند شدند و به جنگ آماده شدند.
همه شب همی ساختند این سخن
که افگند سالار بیدار بن
هوش مصنوعی: تمام شب در حال صحبت و گمان‌زنی بودند که سالار بیدار با این وضعیت چه تصمیمی خواهد گرفت.
به شبگیر آوای شیپور و نای
ز پرده برآمد به هر دو سرای
هوش مصنوعی: صدای شیپور و نای در شب، از پرده خارج شد و به هر دو خانه رسید.
نشستند بر زین سپیده دمان
همه نامداران به بازو کمان
هوش مصنوعی: در صبح زود، همه قهرمانان با کمان و تیر بر اسب‌های خود نشسته‌اند.
که از نعل اسبان تو گفتی زمین
بپوشد همی چادر آهنین
هوش مصنوعی: زمین از نعل‌های اسبان تو آن‌قدر تحت تأثیر قرار می‌گیرد که گویی یک چادر آهنین بر رویش کشیده می‌شود.
سپهبد به لهاک و فرشیدورد
چنین گفت کای نامداران مرد
هوش مصنوعی: سپهبد به لهاک و فرشیدورد گفت: ای مردان بزرگ و نامدار!
شما را نگهبان توران سپاه
همی بود باید بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: شما باید برای نگهبانی از کشور توران به این میدان نبرد بیایید.
یکی دیده‌بان بر سر کوهسار
نگهبان روز و ستاره‌شمار
هوش مصنوعی: یکی در بالای کوه ایستاده و مراقب است، به روز و شب و ستاره‌ها نگاه می‌کند و اوضاع را زیر نظر دارد.
گر ایدونک ما را ز گردان سپهر
بد آید ببرد ز ما پاک مهر
هوش مصنوعی: اگر روزی سرنوشت و چرخ روزگار به ما آسیب برساند، آن زمان عشق و محبت پاک ما را از میان خواهد برد.
شما جنگ را کس متازید زود
به توران شتابید بر سان دود
هوش مصنوعی: شما نباید به جنگ ادامه دهید، زود به سوی توران حرکت کنید مثل دود.
کز این تخمهٔ ویسگان کس نماند
همه کشته شد جز شما بس نماند
هوش مصنوعی: از نسل ویسگان کسی باقی نمانده است؛ همه کشته شده‌اند جز شما که همچنان زنده‌اید.
گرفتند مر یکدگر را کنار
به درد جگر برگرستند زار
هوش مصنوعی: دو نفر در کنار هم به شدت تحت فشار و درد قرار گرفته‌اند و به حالت زاری و افسردگی از یکدیگر حمایت می‌کنند.
برفتند و بس روی برگاشتند
غریویدن و بانگ برداشتند
هوش مصنوعی: آنها رفتند و به بی‌اعتنایی سر برگرداندند، و فریاد و سر و صدایی به پا کردند.