گنجور

بخش ۱۷

به شبگیر چون تاج بر سر نهاد
همانگه فرستاده را در گشاد
بفرمود تا بازگردد به جای
سوی نامور بندهٔ کدخدای
چنین پاسخ آورد کو را بگوی
که ای مهربان نیکدل راستگوی
تو تا زادی از مادر پاکتن
سرافراز بودی به هر انجمن
ترا بیشتر نزد من دستگاه
توی برتر از پهلوانان به جاه
همیشه یکی جوشنی پیش من
سپر کرده جان و فدی کرده تن
همیدون به هر کار با گنج خویش
گزیده ز بهر منی رنج خویش
تو بردی ز چین تا به ایران سپاه
تو کردی دل و بخت دشمن سیاه
نبیند سپه چون تو سالار نیز
نبندد کمر چون تو هشیار نیز
ز تور و پشنگ ار دراید به مهر
چو تو پهلوان نیز نارد سپهر
نخست آنک گفتی من از انجمن
گنهکار دارم همی خویشتن
که کیخسرو آمد ز توران زمین
به ایران و با ما بگسترد کین
بدین من که شاهم نیازرده‌ام
به دل هرگز این یاد ناورده‌ام
نباید که باشی بدین تنگدل
ز تیمار یابد ترا زنگ دل
که آن بودنی بود از کردگار
نیامد بدین بد کس آموزگار
که کیخسرو از من نگیرد فروغ
نبیره مخوانش که باشد دروغ
نباشم همیدون من او را نیا
نجویم همی ز این سخن کیمیا
بدین کار او کس گنهکار نیست
مرا با جهاندار پیکار نیست
چنین بود و این بودنی کار بود
مرا از تو در دل چه آزار بود
و دیگر که گفتی ز کار سپاه
ز گردیدن تیره خورشید و ماه
همیشه چنینست کار نبرد
ز هر سو همی گردد این تیره گرد
گهی برکشد تا به خورشید سر
گهی اندر آرد ز خورشید بر
به یکسان نگردد سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
گهی با می و رود و رامشگران
گهی با غم و گرم و با اندهان
تو دل را بدین درد خسته مدار
روان را بدین کار بسته مدار
سخن گفتن کشتگان گشت خواب
ز کین برادر تو سر برمتاب
دلی کو ز درد برادر شخود
علاج پزشکان نداردش سود
سه دیگر که گفتی که خسرو پگاه
به جنگ اندر آید همی با سپاه
مبیناد چشم کس آن روزگار
که او پیشدستی نماید به کار
که من خود بر آنم کز ایدر سپاه
از آن سوی جیحون گذارم به راه
نه گودرز مانم نه خسرو نه طوس
نه گاه و نه تاج و نه بوق و نه کوس
به ایران از آن گونه رانم سپاه
کزان پس نبیند کسی تاج و گاه
به کیخسرو این پس نمانم جهان
به سر بر فرود آیمش ناگهان
به خنجر از آن سان ببرم سرش
که گرید بدو لشکر و کشورش
مگر کآسمانی دگرگونه کار
فراز آید از گردش روزگار
ترا ای جهاندیدهٔ سرافراز
نکردست یزدان به چیزی نیاز
ز مردان وز گنج و نیروی دست
همه ایزدی هرچ بایدت هست
یکی نامور لشکری ده هزار
دلیر و خردمند و گرد و سوار
فرستادم اینک به نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
از ایرانیان ده وز اینها یکی
به چشم یکی ده سوار اندکی
چو لشکر به نزد تو آید مپای
سر و تاج گودرز بگسل ز جای
همان کوه کو کرده دارد حصار
به اسبان جنگی ز پا اندر آر
مکش دست از ایشان به خون ریختن
تو پیروز باشی به آویختن
ممان زنده ز ایشان به گیتی کسی
که نزد تو آید از ایشان بسی
فرستاده بشنید پیغام شاه
بیامد بر پهلوان سپاه
به پیش اندر آمد به سان شمن
خمیده چو از بار شاخ سمن
به پیران رسانید پیغام شاه
وز آن نامداران جنگی سپاه
چو بشنید پیران سپه را بخواند
فرستاده چون این سخن باز راند
سپه را سراسر همه داد دل
که از غم بباشید آزاد دل
نهانی روانش پر از درد بود
پر از خون دل و بخت برگرد بود
که از هر سوی لشکر شهریار
همی کاسته دید در کارزار
هم از شاه خسرو دلش بود تنگ
بترسید کآید یکایک به جنگ
به یزدان چنین گفت کای کردگار
چه مایه شگفت اندر این روزگار
که را برکشیدی تو افگنده نیست
جز از تو جهاندار دارنده نیست
به خسرو نگر تا جز از کردگار
که دانست کآید یکی شهریار
نگه کن بدین کار گردنده دهر
مر آن را که از خویشتن کرد بهر
برآرد گل تازه از خار خشک
شود خاک با بخت بیدار مشک
شگفتی‌تر آنک از پی آز مرد
همیشه دل خویش دارد به درد
میان نیا و نبیره دو شاه
ندانم چرا باید این کینه‌گاه
دو شاه و دو کشور چنین جنگجوی
دو لشکر به روی اندر آورده روی
چه گویی سرانجام این کارزار
که را برکشد گردش روزگار
پس آنگه به یزدان بنالید زار
که ای روشن دادگر کردگار
گر افراسیاب اندر این کینه‌گاه
ابا نامداران توران سپاه
بدین رزمگه کشته خواهد شدن
سربخت ما گشته خواهد شدن
چو کیخسرو آید ز ایران به کین
بدو بازگردد سراسر زمین
روا باشد ار خسته در جوشنم
برآرد روان کردگار از تنم
مبیناد هرگز جهانبین من
گرفته کسی راه و آیین من
که را گردش روز با کام نیست
ورا زندگانی و مرگش یکیست
وز آن پس ز ایران سپه کرنای
برآمد دم بوق و هندی درای

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به شبگیر چون تاج بر سر نهاد
همانگه فرستاده را در گشاد
هوش مصنوعی: وقتی که او تاجی مانند شب به سر گذاشت، در همان لحظه فرستاده را به سوی خود فراخواند.
بفرمود تا بازگردد به جای
سوی نامور بندهٔ کدخدای
هوش مصنوعی: او دستور داد که به همان مکان بازگردد، جایی که بندۀ شناخته‌شده و مورد احترام کدخدا قرار دارد.
چنین پاسخ آورد کو را بگوی
که ای مهربان نیکدل راستگوی
هوش مصنوعی: پاسخی که به او داده شد این بود که: ای دوست مهربان و درستگو، راستش را بگو.
تو تا زادی از مادر پاکتن
سرافراز بودی به هر انجمن
هوش مصنوعی: تو از زمان تولدت، به خاطر زادگاه پاک و مادر بزرگوار خود، در هر جمعی با افتخار و سربلندی حضور داشته‌ای.
ترا بیشتر نزد من دستگاه
توی برتر از پهلوانان به جاه
هوش مصنوعی: تو نزد من مقام و موقعیتی بالاتر از پهلوانان داری.
همیشه یکی جوشنی پیش من
سپر کرده جان و فدی کرده تن
هوش مصنوعی: همیشه یک نفر در کنار من است که جانش را فدای من کرده و از من محافظت می‌کند.
همیدون به هر کار با گنج خویش
گزیده ز بهر منی رنج خویش
هوش مصنوعی: می‌دانی که با ثروت و دارایی‌ات در هر کاری فعالیت می‌کنی، اما این تلاش تو فقط برای من است و تو در واقع زحمت می‌کشی.
تو بردی ز چین تا به ایران سپاه
تو کردی دل و بخت دشمن سیاه
هوش مصنوعی: تو سپاه خود را از چین تا ایران فرستادی و دل و شانس دشمن را به تیرگی و سیاهی کشاندی.
نبیند سپه چون تو سالار نیز
نبندد کمر چون تو هشیار نیز
هوش مصنوعی: هیچ فرمانده‌ای مانند تو را نمی‌بیند و هیچ هوشیار دیگری هم مانند تو کمربند نمی‌بندد.
ز تور و پشنگ ار دراید به مهر
چو تو پهلوان نیز نارد سپهر
هوش مصنوعی: اگر از دست یال و دم و پشنگ (موجودات افسانه‌ای) به خاطر عشق تو رنج ببرم، پس حتی پهلوانانی چون تو هم تحت تأثیر آسمان قرار نمی‌گیرند.
نخست آنک گفتی من از انجمن
گنهکار دارم همی خویشتن
هوش مصنوعی: من اول از تو شنیدم که در جمع گنهکاران زندگی می‌کنم و این موضوع باعث می‌شود که به خودم بیشتر توجه کنم.
که کیخسرو آمد ز توران زمین
به ایران و با ما بگسترد کین
هوش مصنوعی: کیخسرو از سرزمین توران به ایران آمد و با ما درگیر کین و جنگ شد.
بدین من که شاهم نیازرده‌ام
به دل هرگز این یاد ناورده‌ام
هوش مصنوعی: به من بگو که من شاه هستم، هرگز دلشکسته نشده‌ام و هیچ‌گاه این یاد را فراموش نکرده‌ام.
نباید که باشی بدین تنگدل
ز تیمار یابد ترا زنگ دل
هوش مصنوعی: نباید به خاطر دل‌تنگی و ناراحتی، از غم و اندوه فرار کنی، زیرا این احساسات تو را بیشتر تحت تاثیر قرار می‌دهد و درونت را آزار می‌دهد.
که آن بودنی بود از کردگار
نیامد بدین بد کس آموزگار
هوش مصنوعی: این وجودی که داریم، نتیجه‌ی کار خداوند است و از این بابت نمی‌توان از بدی‌ها و آموزگارهای نادرست ناشی از آنها نتیجه گرفت.
که کیخسرو از من نگیرد فروغ
نبیره مخوانش که باشد دروغ
هوش مصنوعی: کیخسرو نمی‌تواند نور و درخشش من را بگیرد، زیرا او نمی‌تواند نوه‌اش را به دروغ بخواند.
نباشم همیدون من او را نیا
نجویم همی ز این سخن کیمیا
هوش مصنوعی: اگر من وجود نداشته باشم، او را نمی‌یابم. از این سخن، ارزش ناب و گرانبهایی به دست می‌آورم.
بدین کار او کس گنهکار نیست
مرا با جهاندار پیکار نیست
هوش مصنوعی: در این کار هیچ کس گناهی ندارد و من نیز با کسی که بر جهان فرمانروایی می‌کند، نبردی ندارم.
چنین بود و این بودنی کار بود
مرا از تو در دل چه آزار بود
هوش مصنوعی: این اتفاق این‌گونه بود و چنین وضعیت‌هایی برای من به خاطر تو هیچ آسیب و ناراحتی نداشت.
و دیگر که گفتی ز کار سپاه
ز گردیدن تیره خورشید و ماه
هوش مصنوعی: و همچنین زمانی که درباره‌ی کار سپاه صحبت کردی، به تغییر شکل و وضعیت تاریک خورشید و ماه اشاره کردی.
همیشه چنینست کار نبرد
ز هر سو همی گردد این تیره گرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، همیشه این گونه است که درگیری و خشونت از هر سمتی ادامه دارد و این وضعیت تاریک و دشوار همواره برقرار است.
گهی برکشد تا به خورشید سر
گهی اندر آرد ز خورشید بر
هوش مصنوعی: گاه سر به آسمان می‌ساید و گاه از بلندی به زمین برمی‌گردد.
به یکسان نگردد سپهر بلند
گهی شاد دارد گهی مستمند
هوش مصنوعی: آسمان هرگز به یک شکل نمی‌ماند؛ گاهی انسان را شاد می‌کند و گاهی او را در تنگدستی و نیاز قرار می‌دهد.
گهی با می و رود و رامشگران
گهی با غم و گرم و با اندهان
هوش مصنوعی: گاهی در محفل نوش و شادی و با نوازندگان خوش هستم و زمانی دیگر در حال غم و دلگیری به سر می‌برم.
تو دل را بدین درد خسته مدار
روان را بدین کار بسته مدار
هوش مصنوعی: دل خود را به این درد آزار نده و روح خود را به این کار خسته نکن.
سخن گفتن کشتگان گشت خواب
ز کین برادر تو سر برمتاب
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که سخنان نابجا و ناپسند می‌تواند به مشکلات و زخم‌های عاطفی دامن بزند، به خصوص در رابطه با کینه‌ها و دشمنی‌های خانوادگی. همچنین به این نکته اشاره دارد که بهتر است انسان از سر کینه و حسادت دوری کند و به آرامش فکر کند.
دلی کو ز درد برادر شخود
علاج پزشکان نداردش سود
هوش مصنوعی: دل‌هایی که از درد و رنج برادر خود رنج می‌کشند، هیچ دارویی نمی‌تواند آن‌ها را درمان کند.
سه دیگر که گفتی که خسرو پگاه
به جنگ اندر آید همی با سپاه
هوش مصنوعی: سه نفر دیگر هم گفتند که خسرو در صبحگاه به جنگ می‌رود و با سپاه آماده نبرد است.
مبیناد چشم کس آن روزگار
که او پیشدستی نماید به کار
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند ببیند آن زمان را که او در کارها پیشی بگیرد.
که من خود بر آنم کز ایدر سپاه
از آن سوی جیحون گذارم به راه
هوش مصنوعی: من مصمم هستم که از اینجا نیروهایی را به آن سوی جیحون بفرستم و در این مسیر گام بردارم.
نه گودرز مانم نه خسرو نه طوس
نه گاه و نه تاج و نه بوق و نه کوس
هوش مصنوعی: من نه مانند گودرز هستم، نه خسرو و نه طوس. نه در زمانه‌ای خاص قرار دارم و نه تاجی بر سر دارم. نه صدای بوقی دارم و نه صدای کوسی.
به ایران از آن گونه رانم سپاه
کزان پس نبیند کسی تاج و گاه
هوش مصنوعی: من لشکری به ایران می‌فرستم که بعد از آن، هیچ‌کس نتواند به تاج و مقام برسد.
به کیخسرو این پس نمانم جهان
به سر بر فرود آیمش ناگهان
هوش مصنوعی: من از کیخسرو دور نمی‌شوم و هنگامی که دنیا به پایان برسد، ناگهانی به او می‌رسم.
به خنجر از آن سان ببرم سرش
که گرید بدو لشکر و کشورش
هوش مصنوعی: با شمشیر به نحوی سر او را بزنم که لشکر و سرزمینش بر این موضوع غمگین و گریه کنند.
مگر کآسمانی دگرگونه کار
فراز آید از گردش روزگار
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که آسمانی دیگر و غیر از این آسمان به وجود آید و بر اثر چرخش زمان، تغییراتی پیش آید؟
ترا ای جهاندیدهٔ سرافراز
نکردست یزدان به چیزی نیاز
هوش مصنوعی: تو ای کسی که به بزرگی و شرافت در جهان شناخته شده‌ای، خداوند تو را به هیچ چیز وابسته نکرده است.
ز مردان وز گنج و نیروی دست
همه ایزدی هرچ بایدت هست
هوش مصنوعی: از مردان و ثروت و قدرت دست، همه آنچه که باید که از خداوند به تو می‌رسد.
یکی نامور لشکری ده هزار
دلیر و خردمند و گرد و سوار
هوش مصنوعی: یک فرد مشهور که دارای لشکری از ده هزار دلیر، باهوش و شجاع است و همگی سواره هستند.
فرستادم اینک به نزدیک تو
که روشن کند جان تاریک تو
هوش مصنوعی: من اینجا چیزی فرستادم تا به تو کمک کند و زندگی‌ات را روشن‌تر کند.
از ایرانیان ده وز اینها یکی
به چشم یکی ده سوار اندکی
هوش مصنوعی: از میان ایرانیان، فقط یکی از آن‌ها به چشم می‌آید و به جز او، ده سوار دیگر وجود دارند که در مقایسه با او کم هستند.
چو لشکر به نزد تو آید مپای
سر و تاج گودرز بگسل ز جای
هوش مصنوعی: وقتی که لشکر به نزد تو می‌آید، نگذار که سر و تاج گودرز از جای خود جدا شود.
همان کوه کو کرده دارد حصار
به اسبان جنگی ز پا اندر آر
هوش مصنوعی: کوهی که به دور خود حصاری دارد، مانند پرچینی است که اسبان جنگی را از پا، یعنی وارد میدان نکردن، دور نگه می‌دارد.
مکش دست از ایشان به خون ریختن
تو پیروز باشی به آویختن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر به خونریزی و کشتن دیگران ادامه دهی، هرگز پیروز نخواهی شد و بهتر است به راه‌های دیگری برای رسیدن به هدف‌های خود بیندیشی و دست از خشونت برداری.
ممان زنده ز ایشان به گیتی کسی
که نزد تو آید از ایشان بسی
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا از ایشان زنده‌تر نیست، کسی که به نزد تو بیاید، از آنان بسیار است.
فرستاده بشنید پیغام شاه
بیامد بر پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای آمد و پیغام شاه را به پهلوان سپاه رساند.
به پیش اندر آمد به سان شمن
خمیده چو از بار شاخ سمن
هوش مصنوعی: او به جلو آمد، همچون جادوگری که زیر بار سنگین شاخه‌های درخت سمن، خم شده است.
به پیران رسانید پیغام شاه
وز آن نامداران جنگی سپاه
هوش مصنوعی: پیام شاه به سالمندان رسید و از آن‌ها خواست تا نام‌آوران جنگ را جمع کنند.
چو بشنید پیران سپه را بخواند
فرستاده چون این سخن باز راند
هوش مصنوعی: پیران وقتی خبر سپاه را شنیدند، فرستاده را خواستند و با او صحبت کردند.
سپه را سراسر همه داد دل
که از غم بباشید آزاد دل
هوش مصنوعی: سربازان از همه جا دل را به کسانی دادند که از غم ها رهایی یابند و آزاد زندگی کنند.
نهانی روانش پر از درد بود
پر از خون دل و بخت برگرد بود
هوش مصنوعی: در دل او درد زیادی وجود داشت و حالتی غم‌انگیز داشت. او از مشکلات و ناکامی‌های زندگی رنج می‌برد.
که از هر سوی لشکر شهریار
همی کاسته دید در کارزار
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، او مشاهده کرد که نیروهای شاه از هر طرف دارند کاهش می‌یابند.
هم از شاه خسرو دلش بود تنگ
بترسید کآید یکایک به جنگ
هوش مصنوعی: دل خسرو به شدت نگران بود و از این می‌ترسید که دشمنانش یکی یکی به جنگ بیایند.
به یزدان چنین گفت کای کردگار
چه مایه شگفت اندر این روزگار
هوش مصنوعی: ای خداوند، چه اندازه شگفتی در این زمان وجود دارد.
که را برکشیدی تو افگنده نیست
جز از تو جهاندار دارنده نیست
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که می‌توانی دیگران را بلند کنی، زیرا جز از تو، هیچ قدرتی در این جهان وجود ندارد.
به خسرو نگر تا جز از کردگار
که دانست کآید یکی شهریار
هوش مصنوعی: به خسرو توجه کن، تا بفهمی که جز از خداوند هیچ کس نمی‌داند که چه کسی به مقام شهریاری می‌رسد.
نگه کن بدین کار گردنده دهر
مر آن را که از خویشتن کرد بهر
هوش مصنوعی: به این دور و بر و تغییرات زمان نگاه کن و ببین کسانی را که برای خودشان کاری کرده‌اند.
برآرد گل تازه از خار خشک
شود خاک با بخت بیدار مشک
هوش مصنوعی: گل تازه‌ای از خار خشک روییده می‌شود و خاک، با بختی که بیدار شده، خوشبو می‌شود.
شگفتی‌تر آنک از پی آز مرد
همیشه دل خویش دارد به درد
هوش مصنوعی: عجیب‌تر این است که مردی که همیشه در جستجوی آز و تجربه است، در دل خود از درد و رنج رنج می‌برد.
میان نیا و نبیره دو شاه
ندانم چرا باید این کینه‌گاه
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چرا باید در میان نیا و نبیره دو شاه، این کینه و دشمنی وجود داشته باشد.
دو شاه و دو کشور چنین جنگجوی
دو لشکر به روی اندر آورده روی
هوش مصنوعی: دو پادشاه و دو سرزمین جنگجویانی را به میدان جنگ فرستاده‌اند که مقابل هم قرار گرفته‌اند.
چه گویی سرانجام این کارزار
که را برکشد گردش روزگار
هوش مصنوعی: برای چه صحبت کنیم از پایان این نبرد که روزگار چه کسی را به اوج خواهد رساند؟
پس آنگه به یزدان بنالید زار
که ای روشن دادگر کردگار
هوش مصنوعی: پس از آن، با دل‌نوشته‌ای به خداوند شکایت کنید و از او کمک بخواهید، ای خالق روشن و دادگر.
گر افراسیاب اندر این کینه‌گاه
ابا نامداران توران سپاه
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب در این محل کینه‌توزی در کنار نام‌آوران تورانی قرار بگیرد،
بدین رزمگه کشته خواهد شدن
سربخت ما گشته خواهد شدن
هوش مصنوعی: در این میدان جنگ، سرنوشت ما مشخص خواهد شد و حوادثی که برای ما پیش می‌آید، تعیین کننده‌ی آینده‌مان خواهد بود.
چو کیخسرو آید ز ایران به کین
بدو بازگردد سراسر زمین
هوش مصنوعی: زمانی که کیخسرو از ایران برای انتقام بیاید، تمام زمین به او باز می‌گردد.
روا باشد ار خسته در جوشنم
برآرد روان کردگار از تنم
هوش مصنوعی: اگرچه در زره خسته‌ام، اما این حق را دارم که جانم از تنم جدا شود.
مبیناد هرگز جهانبین من
گرفته کسی راه و آیین من
هوش مصنوعی: هرگز کسی نمی‌تواند به شیوه و منظر من به جهان نگاه کند یا راه و زندگی من را درک کند.
که را گردش روز با کام نیست
ورا زندگانی و مرگش یکیست
هوش مصنوعی: کسی که زندگی‌اش با روزگار خوشی همراه نیست، فرقی بین زندگی و مرگش وجود ندارد.
وز آن پس ز ایران سپه کرنای
برآمد دم بوق و هندی درای
هوش مصنوعی: پس از آن، از ایران صداهایی مانند صدای بوق به گوش رسید و نغمه‌هایی شبیه به موسیقی هندایی به هوا رفت.