بخش ۱۶
از اسبان گله هرچ شایسته بود
ز هر سو به لشکرگه آورد زود
پیاده همه کرد یکسر سوار
دو اسبه سوار از پس کارزار
سر گنجهای کهن برگشاد
به دینار دادن دل اندر نهاد
چو این کرده شد نزد افراسیاب
نوندی برافگند هنگام خواب
فرستادهای با هش و رای پیر
سخنگوی و گرد و سوار و دبیر
که رو شاه توران سپه را بگوی
که ای دادگر خسرو نامجوی
کز آنگه که چرخ سپهر بلند
بگشت از بر تیره خاک نژند
چو تو شاه بر گاه ننشست نیز
به کس نام شاهی نپیوست نیز
نه زیبا بود جز تو مر تخت را
کلاه و کمر بستن و بخت را
از آن کس برآرد جهاندار گرد
که پیش تو آید به روز نبرد
یکی بندهام من گنهکار تو
کشیده سر از جان بیدار تو
ز کیخسرو از من بیازرد شاه
جز این خویشتن را ندانم گناه
که این ایزدی بود بود آنچ بود
ندارد ز گفتار بسیار سود
اگر نیز بیند مرا ز این گناه
کند گردن آزاد و آید به راه
رسانم من اکنون به شاه آگهی
که گردون چه آورد پیش رهی
کشیدم به کوه کنابد سپاه
به ایرانیان بر ببستیم راه
وز آن سو بیامد سپاهی گران
سپهدار گودرز و با او سران
کز ایران ز گاه منوچهر شاه
فزون زان نیامد به توران سپاه
به زیبد یکی جایگه ساختند
سپه را در آن کوه بنشاختند
سپه را سه روز و سه شب چون پلنگ
به روی اندر آورده بد روی تنگ
نجستیم رزم اندر آن کینهگاه
که آید مگر سوی هامون سپاه
نیامد سپاهش از آن که برون
سر پهلوانان ما شد نگون
سپهدار ایران نیامد ستوه
به هامون نیاورد لشکر ز کوه
برادر جهاندار هومان من
به کینه بجوشید از این انجمن
به ایران سپه شد که جوید نبرد
ندانم چه آمد بر آن شیرمرد
بیامد به کین جستنش پور گیو
بگردید با گرد هومان نیو
ابر دست چون بیژنی کشته شد
سر من ز تیمار او گشته شد
که دانست هرگز که سرو بلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند
دل نامداران همه بر شکست
همه شادمانی شد از درد پست
و دیگر چو نستیهن نامدار
ابا ده هزار آزموده سوار
برفت از بر من سپیده دمان
همان بیژنش کند سر در زمان
من از درد دل برکشیدم سپاه
غریوان برفتم به آوردگاه
یکی رزم تا شب برآمد ز کوه
بکردیم یک با دگر همگروه
چو نهصد تن از نامداران شاه
سر از تن جدا شد بر این رزمگاه
دو بهره ز گردان این انجمن
دل از درد خسته به شمشیر تن
به ما بر شده چیره ایرانیان
به کینه همه پاک بسته میان
بترسم همی زانک گردان سپهر
بخواهد بریدن ز ما پاک مهر
وز آن پس شنیدم یکی بدخبر
کز آن نیز برگشتم آسیمه سر
که کیخسرو آید همی با سپاه
به پشت سپهبد بدین رزمگاه
گر ایدونک گردد درست این خبر
که خسرو کند سوی ما بر گذر
جهاندار داند که من با سپاه
نیارم شدن پیش او کینهخواه
مگر شاه با لشکر کینهجوی
نهد سوی ایران بدین کینه روی
بگرداند این بد ز تورانیان
ببندد به کینه کمر بر میان
که گر جان ما را ز ایران سپاه
بد آید نباشد کسی کینهخواه
فرستاده چون گفت پیران شنید
به کردار باد دمان بردمید
نشست از بر بادپای سمند
به کردار آتش هیونی بلند
بشد تا به نزدیک افراسیاب
نه دم زد به ره بر نه آرام و خواب
به نزدیک شاه اندر آمد چو باد
ببوسید تخت و پیامش بداد
چو بشنید گفتار پیران به درد
دلش گشت پرخون و رخساره زرد
شد از کار آن کشتگان خستهدل
بدان درد بنهاد پیوسته دل
وز آن نیز کز دشمنان لشکرش
گریزان و ویران شده کشورش
ز هر سو پلنگ اندر آورده چنگ
بر او بر جهان گشته تاریک و تنگ
چو گفتار پیران از آن سان شنید
سپه را همه پای برجای دید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از اسبان گله هرچ شایسته بود
ز هر سو به لشکرگه آورد زود
هوش مصنوعی: هر اسبی که برای لشکر مناسب بود، به سرعت از گله به محل لشکر آوردند.
پیاده همه کرد یکسر سوار
دو اسبه سوار از پس کارزار
هوش مصنوعی: همه افراد پیاده به طور کامل از میدان نبرد عبور کردند، در حالی که سوارکاران آنهایی که دو اسب دارند، همچنان در پی جستجوی پیروزی هستند.
سر گنجهای کهن برگشاد
به دینار دادن دل اندر نهاد
هوش مصنوعی: مردم با پرداخت دینار، گنجینههای قدیمی را آشکار میکنند و دلهای خود را در اختیار میگذارند.
چو این کرده شد نزد افراسیاب
نوندی برافگند هنگام خواب
هوش مصنوعی: وقتی کارها به اینجا رسید، افراسیاب در هنگام خواب، نوندی را به هوا افکند.
فرستادهای با هش و رای پیر
سخنگوی و گرد و سوار و دبیر
هوش مصنوعی: یک نفر را فرستادهاند که با دقت و حکمت حرف بزند، او فردی روشن و مسلط بر کارش است و با شجاعت و توانایی حرکت میکند.
که رو شاه توران سپه را بگوی
که ای دادگر خسرو نامجوی
هوش مصنوعی: به فرمانده سپاه شاه توران بگو که ای دادگر، ای خسرو نامجوی.
کز آنگه که چرخ سپهر بلند
بگشت از بر تیره خاک نژند
هوش مصنوعی: از زمانی که گردونه آسمان به حرکت درآمد و بر خاک تیره چرخید،...
چو تو شاه بر گاه ننشست نیز
به کس نام شاهی نپیوست نیز
هوش مصنوعی: وقتی تو هنوز بر تخت سلطنت ننشستهای، هیچکس نام شاهی بر خود نخواهد گذاشت.
نه زیبا بود جز تو مر تخت را
کلاه و کمر بستن و بخت را
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که تخت را زیبا میکنی، و بخت و سرنوشت با بستن کلاه و کمربند معنا پیدا میکند.
از آن کس برآرد جهاندار گرد
که پیش تو آید به روز نبرد
هوش مصنوعی: کسی که در روز سختی و نبرد به یاری تو بیاید، همان فردی است که شایستگی رهبری و مدیریت را دارد.
یکی بندهام من گنهکار تو
کشیده سر از جان بیدار تو
هوش مصنوعی: من بندهای هستم که گناهکارم، اما تو مرا از خواب غفلت بیدار کردهای.
ز کیخسرو از من بیازرد شاه
جز این خویشتن را ندانم گناه
هوش مصنوعی: اگر کیخسرو از من ناراحت شود، من نمیدانم غیر از خودم چه گناهی کردهام.
که این ایزدی بود بود آنچ بود
ندارد ز گفتار بسیار سود
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به خدای یکتاست که از هر گونه گفتار و حُسن و زشتی فراتر است و از آنچه که در کلام انسان وجود دارد، بینیاز است. به عبارتی دیگر، او ذات مقدس و برتر از آن است که به وصف بیاید و هیچ کلام و گفتاری نمیتواند حقایق او را به طور کامل بیان کند.
اگر نیز بیند مرا ز این گناه
کند گردن آزاد و آید به راه
هوش مصنوعی: اگر او مرا ببیند و از این گناه بگذرد، آزادانه به راه درست میآید.
رسانم من اکنون به شاه آگهی
که گردون چه آورد پیش رهی
هوش مصنوعی: من اکنون پیام مهمی را به شاه میرسانم که آیا زمان به چه سرنوشتی دگرگون شده است.
کشیدم به کوه کنابد سپاه
به ایرانیان بر ببستیم راه
هوش مصنوعی: به کوهها رفته و لشکری را علیه ایرانیان آماده کردم و راهها را بر آنها بستیم.
وز آن سو بیامد سپاهی گران
سپهدار گودرز و با او سران
هوش مصنوعی: از آن طرف، گروهی از سربازان به رهبری گودرز به سمت اینجا آمدند و با خود فرماندهان دیگری را نیز به همراه داشتند.
کز ایران ز گاه منوچهر شاه
فزون زان نیامد به توران سپاه
هوش مصنوعی: از زمان سلطنت منوچهر شاه در ایران، هیچگاه سپاهی از ایران به سرزمین توران نیامده است.
به زیبد یکی جایگه ساختند
سپه را در آن کوه بنشاختند
هوش مصنوعی: در کوهستانی، مکانی مناسب برای سپاه ایجاد کردند و آنجا را محکم و استوار ساختند.
سپه را سه روز و سه شب چون پلنگ
به روی اندر آورده بد روی تنگ
هوش مصنوعی: سربازان را سه روز و سه شب مانند پلنگ در مقابل هم آماده نبرد کردند، در حالتی که به شدت و با چهرهای خشن در نظر داشتند.
نجستیم رزم اندر آن کینهگاه
که آید مگر سوی هامون سپاه
هوش مصنوعی: ما در آن میدان نبرد که کینه و دشمنی در آن وجود دارد، نباید به دنبال لشکری باشیم که ممکن است به سوی هامون بیاید.
نیامد سپاهش از آن که برون
سر پهلوانان ما شد نگون
هوش مصنوعی: سپاه دشمن به خاطر این که قهرمانان ما شکست خوردند و به زمین افتادند، نرسید.
سپهدار ایران نیامد ستوه
به هامون نیاورد لشکر ز کوه
هوش مصنوعی: فرمانده ایرانی از کوهها نیامد تا لشکری را در هامون برپا کند، به این خاطر که از جنگ خسته شده بود.
برادر جهاندار هومان من
به کینه بجوشید از این انجمن
هوش مصنوعی: برادر پادشاه هومان من از این جمع به خاطر کینهای که در دل دارد، به خشم آمده است.
به ایران سپه شد که جوید نبرد
ندانم چه آمد بر آن شیرمرد
هوش مصنوعی: به ایران لشکر کشید تا در جستجوی جنگ باشد، نمیدانم چه بر سر آن مرد شجاع آمد.
بیامد به کین جستنش پور گیو
بگردید با گرد هومان نیو
هوش مصنوعی: پسری از خانوادهٔ گیو برای انتقام آمد و به دنبال هومان، همسرش، گشت.
ابر دست چون بیژنی کشته شد
سر من ز تیمار او گشته شد
هوش مصنوعی: ابر دستی که مانند بیژنی (گلابی یا عصای دست) بر سر من افتاده، به خاطر دلتنگی و پرورش او، سرم غرق در اندوه و غم شده است.
که دانست هرگز که سرو بلند
به باغ از گیا یافت خواهد گزند
هوش مصنوعی: کسانی که فکر میکنند همیشه در باغ و بستان برتر و بالاتر از دیگران هستند، باید بدانند که این موقعیت پایدار نیست و ممکن است روزی به مشکلات و آسیبها دچار شوند.
دل نامداران همه بر شکست
همه شادمانی شد از درد پست
هوش مصنوعی: دل کسانی که نام آورند، به خاطر شکستها درهم شکسته است و تمام شادیهای آنها به خاطر رنجهای ناپسند از بین رفته است.
و دیگر چو نستیهن نامدار
ابا ده هزار آزموده سوار
هوش مصنوعی: و دیگر مانند تو، کسی شایسته و مشهور نیست، با ده هزار سوارهنظام مجرب.
برفت از بر من سپیده دمان
همان بیژنش کند سر در زمان
هوش مصنوعی: سپیدهدم، آن خورشید درخشان از کنارم گذشت و با خود زمان را به جلو برد.
من از درد دل برکشیدم سپاه
غریوان برفتم به آوردگاه
هوش مصنوعی: من از مشکلات و دردهای درونم، نیرویی را جمع کردم و به میدان مبارزه رفتم.
یکی رزم تا شب برآمد ز کوه
بکردیم یک با دگر همگروه
هوش مصنوعی: در یک نبرد، تا شب فرا رسید، از کوه با یکدیگر درگیر شده و همراستا با هم بودیم.
چو نهصد تن از نامداران شاه
سر از تن جدا شد بر این رزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی که نهصد نفر از نامآوران شاه، در این میدان نبرد جان خود را از دست دادند.
دو بهره ز گردان این انجمن
دل از درد خسته به شمشیر تن
هوش مصنوعی: دو قسمت از تشکیلات این دنیا، که دل را از درد به شمشیر تن دچار کرده، جدایی و سختیهای زندگی است.
به ما بر شده چیره ایرانیان
به کینه همه پاک بسته میان
هوش مصنوعی: ایرانیان به خاطر کینهاشان، تمام بافتهها و روابط پاکی را که میان مردم وجود داشت، خراب کردهاند.
بترسم همی زانک گردان سپهر
بخواهد بریدن ز ما پاک مهر
هوش مصنوعی: میترسم از اینکه گردش روزگار بخواهد ما را از هم دور کند و محبتمان را از بین ببرد.
وز آن پس شنیدم یکی بدخبر
کز آن نیز برگشتم آسیمه سر
هوش مصنوعی: پس از آن، خبری ناخوشایند را از کسی شنیدم که باعث شد از آن حالت آرامش دور شوم و آشفتگی به سراغم بیاید.
که کیخسرو آید همی با سپاه
به پشت سپهبد بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: کیخسرو با سپاهی که به همراه دارد، به سوی میدانی که نبرد در آن در جریان است، میآید.
گر ایدونک گردد درست این خبر
که خسرو کند سوی ما بر گذر
هوش مصنوعی: اگر این خبر درست باشد که خسرو به سمت ما میآید.
جهاندار داند که من با سپاه
نیارم شدن پیش او کینهخواه
هوش مصنوعی: پادشاه میداند که من با سپاه و نیرو نمیتوانم به مقابلهٔ دشمنی که میخواهد بر او سلطه یابد، بروم.
مگر شاه با لشکر کینهجوی
نهد سوی ایران بدین کینه روی
هوش مصنوعی: آیا شاه با لشکر ترسناک و انتقامجو به سمت ایران میآید تا این کینه را بگشاید؟
بگرداند این بد ز تورانیان
ببندد به کینه کمر بر میان
هوش مصنوعی: او با کینه و نفرت به سمت تورانیان میرود و برای مقابله با آنها آماده میشود.
که گر جان ما را ز ایران سپاه
بد آید نباشد کسی کینهخواه
هوش مصنوعی: اگر سپاه ایران بر جان ما آسیب بزند، کسی نخواهد بود که کینهای در دل داشته باشد.
فرستاده چون گفت پیران شنید
به کردار باد دمان بردمید
هوش مصنوعی: وقتی فرستاده صحبت کرد، پیران به سرعت به او گوش دادند و مانند باد به حرکت درآمدند.
نشست از بر بادپای سمند
به کردار آتش هیونی بلند
هوش مصنوعی: شخصی از بلندی بر اسب خود نشسته و به گونهای به نظر میرسد که همچون آتش، هیجان و قوتی فراوان دارد.
بشد تا به نزدیک افراسیاب
نه دم زد به ره بر نه آرام و خواب
هوش مصنوعی: او تا به نزد افراسیاب رسید، نه در راه سخنی گفت و نه آرامش و خوابید.
به نزدیک شاه اندر آمد چو باد
ببوسید تخت و پیامش بداد
هوش مصنوعی: سریعا به نزد شاه رفت و تخت او را بوسید و پیامش را رساند.
چو بشنید گفتار پیران به درد
دلش گشت پرخون و رخساره زرد
هوش مصنوعی: وقتی او سخنان پیران را شنید، دلش پر از درد شد و چهرهاش رنگ باخت.
شد از کار آن کشتگان خستهدل
بدان درد بنهاد پیوسته دل
هوش مصنوعی: دلهای خسته و غمگین آن کشتهشدگان، به خاطر آن درد همواره در اندوه و رنج باقی مانده است.
وز آن نیز کز دشمنان لشکرش
گریزان و ویران شده کشورش
هوش مصنوعی: و از آنجا که دشمنان از لشکر خود فرار کرده و سرزمینشان ویران شده است.
ز هر سو پلنگ اندر آورده چنگ
بر او بر جهان گشته تاریک و تنگ
هوش مصنوعی: از هر سمت، پلنگی با چنگالهایش به او حمله کرده و جهان به خاطر این تهدید، تاریک و تنگ شده است.
چو گفتار پیران از آن سان شنید
سپه را همه پای برجای دید
هوش مصنوعی: وقتی فرمانده، صحبتهای حکیمانه و تجربهدیده پیران را شنید، تمام سربازان را به حالت آمادهباش و در جای خود دید.