بخش ۱۵
سر نامه کرد آفرین از نخست
دگر پاسخ آورد یکسر درست
که بر خواندم نامه را سر به سر
شنیدیم گفتار تو در به در
رسانید رویین بر ما پیام
یکایک همه هرچ بردی تو نام
ولیکن شگفت آمدم کار تو
همی ز این چنین چرب گفتار تو
دلت با زبان هیچ همسایه نیست
روان ترا از خرد مایه نیست
به هرجای چربی به کار آوری
چنین تو سخن پرنگار آوری
کسی را که از بن نباشد خرد
گمان بر تو بر مهربانی برد
چو شوره زمینی که از دور آب
نماید چو تابد بر او آفتاب
ولیکن نه گاه فریبست و بند
که هنگام گرزست و تیغ و کمند
مرا با تو جز کین و پیکار نیست
گه پاسخ و روز گفتار نیست
نگر تا چه سان گردد اکنون سپهر
نه جای فریبست و پیوند و مهر
کرا داد خواهد جهاندار زور
کرا بردهد بخت پیروز هور
ولیکن بدین گفته پاسخ شنو
خرد یاد کن بخت را پیشرو
نخست آنک گفتی که از مهر نیز
ز یزدان وز گردش رستخیز
نخواهم که آید مرا پیش جنگ
دلم گشت از این کار بیداد تنگ
دلت با زبان آشنایی نداشت
بدان گه که این گفته بر دل گماشت
اگر داد بودی به دلت اندرون
ترا پیشدستی نبودی به خون
کز آغاز کار اندر آمد نخست
نبودی به خون ریختن هیچ سست
نخستین که آمد به پیش تو گیو
از ایران هشیوار مردان نیو
بسازیده مر جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش
خرد، ار پس آمد تو پیش آمدی
به فرجام آرام بیش آمدی
ولیکن سرشت بد و خوی بد
ترا نگذراند به راه خرد
بدی خود بدان تخمه در گوهرست
به بد کردن آن تخمه اندر خورست
شنیدی که بر ایرج نیکبخت
چه آمد ز تور از پی تاج و تخت
چو از تور و سلم اندر آمد زمین
سراسر بگسترد بیداد و کین
فریدون که از درد دل روز و شب
گشادی به نفرین ایشان دو لب
به افراسیاب آمد آن مهر بد
از آن نامداران اندک خرد
ز سر با منوچهر نو کین نهاد
همیدون ابا نوذر و کیقباد
به کاووس کی کرد خود آنچ کرد
برآورد از ایران آباد گرد
از آن پس به کین سیاووش باز
فگند این چنین کینهٔ نو دراز
نیامد بدانگه ترا داد یاد
که او بیگنه جان شیرین بداد
چه مایه بزرگان که از تخت و گاه
از ایران شدند اندر این کین تباه
و دیگر که گفتی که با پیر سر
به خون ریختن کس نبندد کمر
بدان ای جهاندیدهٔ پرفریب
به هر کار دیده فراز و نشیب
که یزدان مرا زندگانی دراز
بدان داد با بخت گردنفراز
که از شهر توران به روز نبرد
ز کینه برآرم به خورشید گرد
بترسم همی زانک یزدان من
ز تن بگسلاند مگر جان من
من این کینه را ناوریده به جای
بر و بومتان ناسپرده به پای
سه دیگر که گفتی ز یزدان پاک
نبینم به دلت اندرون بیم و باک
ندانی کز این خیره خون ریختن
گرفتار کردی به فرجام تن
من اکنون بدین خوب گفتار تو
اگر باز گردم ز پیکار تو
به هنگام پرسش ز من کردگار
بپرسد از این گردش روزگار
که سالاری و گنج و مردانگی
ترا دادم و زور و فرزانگی
به کین سیاوش کمر بر میان
نبستی چرا پیش ایرانیان
به هفتاد خون گرامی پسر
بپرسد ز من داور دادگر
ز پاسخ به پیش جهانآفرین
چه گویم چرا بازگشتم ز کین
ز کار سیاوش چهارم سخن
که افگندی ای پیر سالار بن
که گفتی ز بهر تنی گشته خاک
نشاید ستد زنده را جان پاک
تو بشناس کین زشت کردارها
به دل پر ز هر گونه آزارها
که با شهر ایران شما کردهاید
چه مایه کیان را بیازردهاید
چه پیمان شکستن چه کین ساختن
همیشه به سوی بدی تاختن
چو یاد آورم چون کنم آشتی
که نیکی سراسر بدی کاشتی
به پنجم که گفتی که پیمان کنم
ز توران سران را گروگان کنم
به نزدیک خسرو فرستیم گنج
ببندیم بر خویشتن راه رنج
بدان ای نگهبان توران سپاه
که فرمان جز اینست ما را ز شاه
مرا جنگ فرمود و آویختن
به کین سیاووش خون ریختن
چو فرمان خسرو نیارم به جای
روان شرم دارد به دیگر سرای
ور اومید داری که خسرو به مهر
گشاید بر این گفتها بر تو چهر
گروگان و آن خواسته هرچ هست
چو لهاک و رویین خسروپرست
گسی کن بزودی به نزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
ششم شهر ایران که کردی تو یاد
بر و بوم آباد فرخنژاد
سپاریم گفتی به خسرو همه
ز هر سو بر خویش خوانم رمه
ترا کرد یزدان از آن بینیاز
گر آگه نهای تا گشاییم راز
سوی باختر تا به مرز خزر
همه گشت لهراسب را سر به سر
سوی نیمروز اندرون تا بسند
جهان شد به کردار روی پرند
تهم رستم نیو با تیغ تیز
برآورد از ایشان دم رستخیز
سر هندوان با درفش سیاه
فرستاد رستم به نزدیک شاه
دهستان و خوارزم و آن بوم و بر
که ترکان برآورده بودند سر
بیابان از ایشان بپرداختند
سوی باختر تاختن ساختند
ببارید بر شیده اشکش تگرگ
فراز آوریدش به نزدیک مرگ
اسیران وز خواسته چند چیز
فرستاد نزدیک خسرو به نیز
وز این سو من و تو به جنگ اندریم
بدین مرکز نام و ننگ اندریم
به یک جنگ دیدی همه دستبرد
از این نامداران و مردان گرد
ور ایدونک روی اندر آری به روی
رهانم ترا ز این همه گفت و گوی
به نیروی یزدان و فرمان شاه
به خون غرقه گردانم این رزمگاه
تو ای نامور پهلوان سپاه
نگه کن بدین گردش هور و ماه
که بند سپهری فراز آمدست
سر بخت ترکان به گاز آمدست
نگر تا ز کردار بدگوهرت
چه آرد جهانآفرین بر سرت
زمانه ز بد دامن اندر کشید
مکافات بد را بد آید پدید
تو بندیش هشیار و بگشای گوش
سخن از خردمند مردم نیوش
بدان کین چنین لشکر نامدار
سواران شمشیرزن صدهزار
همه نامجوی و همه کینهخواه
به افسون نگردند ازین رزمگاه
زمانه برآمد به هفتم سخن
فگندی وفا را به سوگند بن
به پیمان مرا با تو گفتار نیست
خرد را روانت خریدار نیست
ازیراک با هرک پیمان کنی
وفا را به فرجام هم بشکنی
به سوگند تو شد سیاوش به باد
به گفتار بر تو کس ایمن مباد
نبودیش فریادرس روز درد
چه مایه به سختی ترا یاد کرد
به هشتم که گفتی مرا تاج و تخت
از آن تو بیشست مردی و بخت
همیدون فزونم به مردان و گنج
ولیکن دلم را ز مهرست رنج
من ایدون گمانم که تا این زمان
به جنگ آزمودی مرا بیگمان
گرم بیهنر یافتی روز کین
تو دانی کنون بازم از پس ببین
به فرجام گفتی ز مردان مرد
تنی چند بگزین ز بهر نبرد
من از لشکر ترک هم ز این نشان
بیارم سواران مردمکشان
که از مهربانی که بر لشکرم
نخواهم که بیداد کین گسترم
تو با مهربانی نهی پای پیش
که دانی نهان دل و رای خویش
بیازارد از من جهاندار شاه
گر از یکدگر بگسلانم سپاه
نهم آنک گفتی مبارز گزین
که با من بگردد بر این دشت کین
یکی لشکری پرگنه پیش من
پرآزار از ایشان دل انجمن
نباشد ز من شاه همداستان
کز ایشان بگردم بدین داستان
نخستین به انبوه زخمی چو کوه
بباید زدن سر بسر همگروه
میان دو لشکر دو صف برکشید
گر ایدونک پیروزی آید پدید
وگرنه همین نامداران مرد
بیاریم و سازیم جای نبرد
از این گفته گر بگسلی باز دل
من از گفتهٔ خود نیم دلگسل
ور ایدونک با من به آوردگاه
بسنده نخواهی بدن با سپاه
سپه خواه و یاور ز سالار خویش
به ژرفی نگهدار پیکار خویش
پراگنده از لشکرت خستگان
ز خویشان نزدیک و پیوستگان
بمان تا کندشان پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست
اگر خواهی از من زمان درنگ
وگر جنگ جویی بیارای جنگ
بدان گفتم این تا به روز نبرد
به ما بر بهانه نبایدت کرد
که ناگاه با ما به جنگ آمدی
کمین کردی و بیدرنگ آمدی
من این کین اگر تا به صد سالیان
بخواهم همانست و اکنون همان
از این کینه برگشتن امید نیست
شب و روز بیدیدگان را یکیست
چو آن پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد به سان پری
کمر بر میان با ستور نوند
ز مردان به گرد اندرش نیز چند
فرود آمد از باره رویین گرد
گوان را همه پیش گودرز برد
سپهبد بفرمود تا موبدان
ز لشکر همه نامور بخردان
به زودی سوی پهلوان آمدند
خردمند و روشنروان آمدند
پس آن پاسخ نامه پیش گوان
بفرمود خواندن همی پهلوان
بزرگان که آن نامهٔ دلپذیر
شنیدند گفتار فرخ دبیر
هش و رای پیران تنک داشتند
همه پند او را سبک داشتند
به گودرز بر آفرین خواند
ورا پهلوان گزین خواندند
پس آن نامه را مهر کرد و بداد
به رویین پیران ویسهنژاد
چو از پیش گودرز برخاستند
بفرمود تا خلعت آراستند
از اسبان تازی به زرین ستام
چه افسر چه شمشیر زرین نیام
ببخشید یارانش را سیم و زر
کرا در خور آمد کلاه و کمر
برفت از در پهلوان با سپاه
سوی لشکر خویش بگرفت راه
چو رویین به نزدیک پیران رسید
به پیش پدر شد چنانچون سزید
به نزدیک تختش فرو برد سر
جهاندیده پیران گرفتش به بر
چو بگزارد پیغام سالار شاه
بگفت آنچ دید اندر آن رزمگاه
پس آن نامه برخواند پیشش دبیر
رخ پهلوان سپه شد چو قیر
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب
بدانست کآمد به تنگی نشیب
شکیبایی و خامشی برگزید
بکرد آن سخن بر سپه ناپدید
از آن پس چنین گفت پیش سپاه
که گودرز را دل نیامد به راه
از آن خون هفتاد پور گزین
نیارامدش یک زمان دل ز کین
گر ایدونک او بر گذشته سخن
به نوی همی کینه سازد ز بن
چرا من به کین برادر کمر
نبندم نخارم از این کینه سر
هم از خون نهصد سر نامدار
که از تن جدا شد گه کارزار
که اندر بر و بوم ترکان دگر
سواری چو هومان نبندد کمر
چو نستیهن آن سرو سایه فگن
که شد ناپدید از همه انجمن
بباید کنون بست ما را کمر
نمانم به ایرانیان بوم و بر
به نیروی یزدان و شمشیر تیز
برآرم از آن انجمن رستخیز
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سر نامه کرد آفرین از نخست
دگر پاسخ آورد یکسر درست
هوش مصنوعی: از ابتدای نامه، ستایش و تحسین کرد و سپس بهطور کامل پاسخ صحیحی داد.
که بر خواندم نامه را سر به سر
شنیدیم گفتار تو در به در
هوش مصنوعی: در پیامی که برایم فرستادهای، همه حرفهایت را کامل شنیدیم و به خوبی متوجه منظور تو شدیم.
رسانید رویین بر ما پیام
یکایک همه هرچ بردی تو نام
هوش مصنوعی: به ما خبر رساندهاند که هرکس به نوعی نام و نشانی از تو دارد.
ولیکن شگفت آمدم کار تو
همی ز این چنین چرب گفتار تو
هوش مصنوعی: اما از این حرفهای شیرین تو بسیار شگفتزده شدم.
دلت با زبان هیچ همسایه نیست
روان ترا از خرد مایه نیست
هوش مصنوعی: دلت با حرفهای همسایه هیچ ارتباطی ندارد و روح تو از عقل و درک خالی است.
به هرجای چربی به کار آوری
چنین تو سخن پرنگار آوری
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی از زیبایی و شگفتی سخن بگویی، میتوانی با کلامی غنی و جذاب، احساسات و تصاویری زیبا را به نمایش بگذاری.
کسی را که از بن نباشد خرد
گمان بر تو بر مهربانی برد
هوش مصنوعی: اگر کسی از ریشه و اصل خود بیخبر باشد و نادان باشد، نمیتواند به درستی نسبت به مهربانی و دوستی تو قضاوت کند.
چو شوره زمینی که از دور آب
نماید چو تابد بر او آفتاب
هوش مصنوعی: زمین شور و خشک، وقتی که از دور به نظر میرسد آبی و خرم است، اما وقتی آفتاب بر آن تابیده شود، حال واقعی آن نمایان میشود.
ولیکن نه گاه فریبست و بند
که هنگام گرزست و تیغ و کمند
هوش مصنوعی: اما گاهی این کار فریبنده و وابسته است، زیرا در زمان مبارزه با چماق و شمشیر و دام، همه چیز متفاوت میشود.
مرا با تو جز کین و پیکار نیست
گه پاسخ و روز گفتار نیست
هوش مصنوعی: به جز دشمنی و جنگ با تو چیزی ندارم و وقتی که صحبت میکنیم، تنها یک روز برای گفتگو وجود ندارد.
نگر تا چه سان گردد اکنون سپهر
نه جای فریبست و پیوند و مهر
هوش مصنوعی: نگران باش که این روزها آسمان چگونه خواهد شد، زیرا دیگر جایی برای فریب، ارتباط و محبت وجود ندارد.
کرا داد خواهد جهاندار زور
کرا بردهد بخت پیروز هور
هوش مصنوعی: آن کسی که بخواهد، جهان را تحت اختیار خود درآورد، قدرتش به او کمک میکند و شانس و بختش نیز به او یاری میرساند.
ولیکن بدین گفته پاسخ شنو
خرد یاد کن بخت را پیشرو
هوش مصنوعی: اما به این گفته پاسخ بده و عاقلانه به یاد بیاور که بخت در پیشرفت توست.
نخست آنک گفتی که از مهر نیز
ز یزدان وز گردش رستخیز
هوش مصنوعی: نخست گفتی که از محبت و عشق نیز، از خداوند و از سرنوشت و روز قیامت.
نخواهم که آید مرا پیش جنگ
دلم گشت از این کار بیداد تنگ
هوش مصنوعی: نمیخواهم که جنگ به سراغم بیاید، دلم از این رفتار نابرابر و ظالم به شدت پریشان و ناراحت شده است.
دلت با زبان آشنایی نداشت
بدان گه که این گفته بر دل گماشت
هوش مصنوعی: دل تو به زبان آشنا نیست، بنابراین آن لحظهای که این حرف در دل نشسته، را درک کن.
اگر داد بودی به دلت اندرون
ترا پیشدستی نبودی به خون
هوش مصنوعی: اگر دل تو به انصاف و حقیقت با دیگران رفتار میکرد، هرگز نیازی به جنگ و خونریزی نبود.
کز آغاز کار اندر آمد نخست
نبودی به خون ریختن هیچ سست
هوش مصنوعی: از ابتدا که کار شروع شد، در ابتدا هیچ ضعفی در ریختن خون وجود نداشت.
نخستین که آمد به پیش تو گیو
از ایران هشیوار مردان نیو
هوش مصنوعی: اولین کسی که به سمت تو آمد، گیو بود، از مردان شجاع و هوشمند ایران.
بسازیده مر جنگ را لشکری
ز کشور دمان تا دگر کشوری
هوش مصنوعی: لشکری از سرزمین ما برای جنگ آماده شده تا به سرزمینهای دیگر یورش ببرد.
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش
هوش مصنوعی: تو جنگ را به خوبی مدیریت کردی و فرمانده را از مقامش برکنار کردی.
خرد، ار پس آمد تو پیش آمدی
به فرجام آرام بیش آمدی
هوش مصنوعی: اگر خرد و فهم به تو نزدیک شود، تو به نتیجهای بهتر و آرامش بیشتری دست خواهی یافت.
ولیکن سرشت بد و خوی بد
ترا نگذراند به راه خرد
هوش مصنوعی: اما طبیعت بد و سرشت ناپسند تو اجازه نمیدهد که به سوی عقل و خرد بروی.
بدی خود بدان تخمه در گوهرست
به بد کردن آن تخمه اندر خورست
هوش مصنوعی: بدی خود را بشناس، زیرا ریشه آن در دلت نهفته است و اگر بر آن بیفزایی، خودت را به زشتی مبتلا خواهی کرد.
شنیدی که بر ایرج نیکبخت
چه آمد ز تور از پی تاج و تخت
هوش مصنوعی: شنیدی که چه فاجعهای بر ایرج خوشاقبال رخ داد که به خاطر تاج و تخت، به دست تورها دچار مصیبت شد؟
چو از تور و سلم اندر آمد زمین
سراسر بگسترد بیداد و کین
هوش مصنوعی: وقتی که ظلم و ستم به سرزمین وارد میشود، تمام آن خاک را پر از بیعدالتی و دشمنی میکند.
فریدون که از درد دل روز و شب
گشادی به نفرین ایشان دو لب
هوش مصنوعی: فریدون که به خاطر درد دلش، در روز و شب شکایت میکند و به نفرین آنها میپردازد.
به افراسیاب آمد آن مهر بد
از آن نامداران اندک خرد
هوش مصنوعی: افراسیاب تحت تأثیر آن محبت بدی قرار گرفت که از سوی آن گروه معدود، که دارای بصیرت کمی بودند، به او رسید.
ز سر با منوچهر نو کین نهاد
همیدون ابا نوذر و کیقباد
هوش مصنوعی: با آغاز سلطنت منوچهر، کینه و دشمنیهایی که از زمان نوذر و کیقباد باقی مانده بود، دوباره به یادها آمد و برطرف نشده باقی ماند.
به کاووس کی کرد خود آنچ کرد
برآورد از ایران آباد گرد
هوش مصنوعی: کاووس، پادشاه ایران، کارهایی کرد که به خوبی و آبادانی سرزمینش انجامید و او را از ایران زمین سرافراز ساخت.
از آن پس به کین سیاووش باز
فگند این چنین کینهٔ نو دراز
هوش مصنوعی: پس از آن، به خاطر کینهای که از سیاوش به دل دارند، این کینه جدید و عمیقتری به وجود میآید.
نیامد بدانگه ترا داد یاد
که او بیگنه جان شیرین بداد
هوش مصنوعی: او در آن لحظه به یاد تو نیفتاد، در حالی که بیدلیل جان شیرین خود را فدای تو کرد.
چه مایه بزرگان که از تخت و گاه
از ایران شدند اندر این کین تباه
هوش مصنوعی: بزرگانی که به خاطر این درگیری و جنگ، از مقام و موقعیت خود در ایران سقوط کردند و به تضعیف رسیدهاند.
و دیگر که گفتی که با پیر سر
به خون ریختن کس نبندد کمر
هوش مصنوعی: شما اشاره کردید که هیچکس نمیتواند با یک فرد مسن و تجربهدار بر سر خونریزی و جنگ مطالبی را مطرح کند.
بدان ای جهاندیدهٔ پرفریب
به هر کار دیده فراز و نشیب
هوش مصنوعی: ای کسی که با دیدی عمیق به زندگی نگاه میکنی، بدان که در هر کار و فعالیتی، بالا و پایینها و چالشها وجود دارد.
که یزدان مرا زندگانی دراز
بدان داد با بخت گردنفراز
هوش مصنوعی: خداوند به من زندگی طولانی و خوشبختی زیادی عطا کرده است.
که از شهر توران به روز نبرد
ز کینه برآرم به خورشید گرد
هوش مصنوعی: در روز نبرد، از شهر توران به خاطر کینهای که دارم، به سمت خورشید میافتم.
بترسم همی زانک یزدان من
ز تن بگسلاند مگر جان من
هوش مصنوعی: من میترسم که خداوند جانم را از تنم جدا کند.
من این کینه را ناوریده به جای
بر و بومتان ناسپرده به پای
هوش مصنوعی: من این کینه را بدون اینکه به شما آسیب رسانده باشم، در دل نگه داشتهام و نزد شما باقیاش نذاشتم.
سه دیگر که گفتی ز یزدان پاک
نبینم به دلت اندرون بیم و باک
هوش مصنوعی: اگر از خداوند پاک چیزی نگویمی، دیگر در دل تو نه ترسی خواهد بود و نه نگرانیتی.
ندانی کز این خیره خون ریختن
گرفتار کردی به فرجام تن
هوش مصنوعی: نمیدانی که این حماقت و بیرحمی چه عواقبی دارد و چگونه میتواند به سرنوشت بدن انسان آسیب برساند.
من اکنون بدین خوب گفتار تو
اگر باز گردم ز پیکار تو
هوش مصنوعی: اگر اکنون به حرفهای خوب تو توجه کنم، دیگر به جنگ و نزاع با تو برنمیگردم.
به هنگام پرسش ز من کردگار
بپرسد از این گردش روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که از من سوالی مطرح شود، خداوند از این تغییرات و چرخشهای زمان بپرسد.
که سالاری و گنج و مردانگی
ترا دادم و زور و فرزانگی
هوش مصنوعی: من به تو قدرت و ثروت و شجاعت بخشیدم و همچنین نیروی عقل و حکمت.
به کین سیاوش کمر بر میان
نبستی چرا پیش ایرانیان
هوش مصنوعی: چرا به خاطر انتقام سیاوش، خودت را آماده نکردی تا در برابر ایرانیان قرار بگیری؟
به هفتاد خون گرامی پسر
بپرسد ز من داور دادگر
هوش مصنوعی: پسر به قیمت بالای هفتاد خون، از من قاضی عادل میپرسد.
ز پاسخ به پیش جهانآفرین
چه گویم چرا بازگشتم ز کین
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه باید به خالق جهان پاسخ دهم، زیرا نمیدانم چرا از دشمنی برگشتم.
ز کار سیاوش چهارم سخن
که افگندی ای پیر سالار بن
هوش مصنوعی: در مورد کارهای سیاوش چهارم صحبت میکنم، ای پیر و سالار که این داستان را روایت کردی.
که گفتی ز بهر تنی گشته خاک
نشاید ستد زنده را جان پاک
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر جسم فانی و خاکی خود تلاش کند، باید بداند که برای یک انسان زنده و با روح پاک، این کار درست نیست.
تو بشناس کین زشت کردارها
به دل پر ز هر گونه آزارها
هوش مصنوعی: خودت را بشناس، زیرا این اعمال ناپسند و زشت منجر به آزار و اذیت دلها میشود.
که با شهر ایران شما کردهاید
چه مایه کیان را بیازردهاید
هوش مصنوعی: شما چه کارهایی با شهرهای ایران کردهاید که به شخصیت و اصالت این سرزمین آسیب زدهاید؟
چه پیمان شکستن چه کین ساختن
همیشه به سوی بدی تاختن
هوش مصنوعی: دشمنی و بدعهدی برای همیشه به سمت کارهای ناپسند و زشت رفتن.
چو یاد آورم چون کنم آشتی
که نیکی سراسر بدی کاشتی
هوش مصنوعی: زمانی که به یاد میآورم، چگونه میتوانم صلح برقرار کنم، در حالی که خوبی را در میان بدیهایی که کاشتهای، پیدا نمیکنم؟
به پنجم که گفتی که پیمان کنم
ز توران سران را گروگان کنم
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شخصی اشاره میکند که با او در مورد یک تصمیم مهم صحبت میکند. او میگوید که اگر در پنجمین مرحله به او بگوید که پیمان ببندد، اقداماتی خواهد کرد که شامل گرفتن گروگان از سران کشور توران است. به عبارت دیگر، او نشان میدهد که آماده است تا برای ایجاد توافق یا تحکیم موقعیت خود، دست به کارهای جدی بزند.
به نزدیک خسرو فرستیم گنج
ببندیم بر خویشتن راه رنج
هوش مصنوعی: بیاییم برای خسرو گنجی ارسال کنیم و بر مشکلات و رنجهای خود غلبه کنیم.
بدان ای نگهبان توران سپاه
که فرمان جز اینست ما را ز شاه
هوش مصنوعی: ای نگهبان سپاه توران، بدان که فرمان ما از شاه این نیست.
مرا جنگ فرمود و آویختن
به کین سیاووش خون ریختن
هوش مصنوعی: مرا به جنگ فرمان دادند و خواستند که به خاطر کین سیاووش خون بریزم.
چو فرمان خسرو نیارم به جای
روان شرم دارد به دیگر سرای
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوانم به فرمان پادشاه عمل کنم، روحم در جای دیگری احساس شرم میکند.
ور اومید داری که خسرو به مهر
گشاید بر این گفتها بر تو چهر
هوش مصنوعی: اگر امیدوار هستی که خسرو با محبت به این سخنان تو پاسخ دهد و رویش را به سمت تو بگرداند،
گروگان و آن خواسته هرچ هست
چو لهاک و رویین خسروپرست
هوش مصنوعی: مفهوم این بیت به نوعی بیانگر این است که انسانها در زندگی خود با خواستهها و آرزوهای مختلفی مواجه هستند، همانطور که در برابر ظلم و ستم قرار میگیرند. انسانها گاهی در جستجوی آرزوهای خود به این واقعیت میرسند که باید با چالشها و سختیها روبرو شوند.
گسی کن بزودی به نزدیک شاه
سوی شهر ایران گشادست راه
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی شاه برو، زیرا راه به شهر ایران باز شده است.
ششم شهر ایران که کردی تو یاد
بر و بوم آباد فرخنژاد
هوش مصنوعی: ششمین شهری که در ایران به خاطر تو به یاد میآید، همان سرزمین آباد و خوشبختی است که در آن به دنیا آمدهای.
سپاریم گفتی به خسرو همه
ز هر سو بر خویش خوانم رمه
هوش مصنوعی: ما گفتیم که تمام مشکلات و سختیها را به پادشاه بسپاریم و از هر طرف کارهای خود را سامان دهیم.
ترا کرد یزدان از آن بینیاز
گر آگه نهای تا گشاییم راز
هوش مصنوعی: خداوند تو را بینیاز آفرید، اگر از این موضوع بیخبر هستی، ما راز این موضوع را برایت توضیح میدهیم.
سوی باختر تا به مرز خزر
همه گشت لهراسب را سر به سر
هوش مصنوعی: لهراسب به سمت غرب به سوی مرز خزر سفر کرد و در این مسیر همه جا را تحت نظر گرفت.
سوی نیمروز اندرون تا بسند
جهان شد به کردار روی پرند
هوش مصنوعی: به سمت نیمروز حرکت کرد تا اینکه دنیا مانند چهره یک پرنده به پایان رسید.
تهم رستم نیو با تیغ تیز
برآورد از ایشان دم رستخیز
هوش مصنوعی: رستم با شمشیر تیز خود، از آنها نشان حیات و بیداری را نمایان کرد.
سر هندوان با درفش سیاه
فرستاد رستم به نزدیک شاه
هوش مصنوعی: رستم سرهای هندوان را با درفش سیاه به نزد شاه فرستاد.
دهستان و خوارزم و آن بوم و بر
که ترکان برآورده بودند سر
هوش مصنوعی: منطقه دهستان و خوارزم و آن سرزمین که ترکها آن را به وجود آورده بودند.
بیابان از ایشان بپرداختند
سوی باختر تاختن ساختند
هوش مصنوعی: آنها از بیابان عبور کردند و به سمت غرب حرکت کردند.
ببارید بر شیده اشکش تگرگ
فراز آوریدش به نزدیک مرگ
هوش مصنوعی: باران اشک بر چهره عاشق بریزید، همچون تگرگ بر او بیفزایید تا او به آستانه مرگ برسد.
اسیران وز خواسته چند چیز
فرستاد نزدیک خسرو به نیز
هوش مصنوعی: اسیران چندین درخواست و خواسته را به نزد خسرو فرستادند.
وز این سو من و تو به جنگ اندریم
بدین مرکز نام و ننگ اندریم
هوش مصنوعی: از این طرف، من و تو در حال نبرد هستیم و در این مرکز، به نام و ننگ خود توجه میکنیم.
به یک جنگ دیدی همه دستبرد
از این نامداران و مردان گرد
هوش مصنوعی: در یک نبرد دیدی که همه این قهرمانان و مردان شجاع در حال حمله و نمایش قدرت خود هستند.
ور ایدونک روی اندر آری به روی
رهانم ترا ز این همه گفت و گوی
هوش مصنوعی: اگر تو به من روی خوش نشان دهی، من تمامی این صحبتها و گفتگوها را فراموش میکنم و تو را رها میکنم.
به نیروی یزدان و فرمان شاه
به خون غرقه گردانم این رزمگاه
هوش مصنوعی: با قدرت خدا و دستور پادشاه، این میدان جنگ را به خون آغشته خواهم کرد.
تو ای نامور پهلوان سپاه
نگه کن بدین گردش هور و ماه
هوش مصنوعی: ای قهرمان معروف سپاه، به این حرکت خورشید و ماه نگاه کن.
که بند سپهری فراز آمدست
سر بخت ترکان به گاز آمدست
هوش مصنوعی: چشمانداز آسمانی بالاتر آمده و سرنوشت ترکان به خوشی و سعادتمندی رسیده است.
نگر تا ز کردار بدگوهرت
چه آرد جهانآفرین بر سرت
هوش مصنوعی: نگران باش که رفتار و کردار بد تو چه عواقبی برایت به دنبال خواهد داشت و خالق جهان چه بلایی بر سرت میآورد.
زمانه ز بد دامن اندر کشید
مکافات بد را بد آید پدید
هوش مصنوعی: زمانه به دلیل بدیها تأثیری منفی بر انسان میگذارد و نتیجه این بدیها به زودی آشکار میشود.
تو بندیش هشیار و بگشای گوش
سخن از خردمند مردم نیوش
هوش مصنوعی: در حالی که شما هوشیار و بیدار هستید، باید به سخنان افراد خردمند گوش دهید و از آنها بیاموزید.
بدان کین چنین لشکر نامدار
سواران شمشیرزن صدهزار
هوش مصنوعی: بدان که این لشکر بزرگ از سواران ماهر و شمشیرزن، دارای شهرت و قدرت زیادی است و تعداد آنها به صد هزار نفر میرسد.
همه نامجوی و همه کینهخواه
به افسون نگردند ازین رزمگاه
هوش مصنوعی: همه کسانی که به دنبال نام و شهرت هستند و کینه به دل دارند، نباید از این میدان دشواریها دور شوند.
زمانه برآمد به هفتم سخن
فگندی وفا را به سوگند بن
هوش مصنوعی: زمانه در هفتمین مرحله، نیکی و وفا را با سوگند و قسم معرفی کرد.
به پیمان مرا با تو گفتار نیست
خرد را روانت خریدار نیست
هوش مصنوعی: به خاطر قرارداد و پیمانی که بین ماست، حرفی برای گفتن وجود ندارد و عقل و خرد تو از آن چیزهایی که در دل من هست، خریداری نمیکند.
ازیراک با هرک پیمان کنی
وفا را به فرجام هم بشکنی
هوش مصنوعی: اگر با هرکس پیمان ببندی، وفاداری را به پایان برسانی، آن عهد را نیز خواهی شکست.
به سوگند تو شد سیاوش به باد
به گفتار بر تو کس ایمن مباد
هوش مصنوعی: سیاوش به خاطر قسمی که تو خوردی، به دست باد دچار مصیبت شد. امیدوارم هیچ کس به خاطر حرفهای تو در امان نباشد.
نبودیش فریادرس روز درد
چه مایه به سختی ترا یاد کرد
هوش مصنوعی: در روزهای سخت و مصیبت، نبودن او باعث شد که یادش به شدت در ذهنم بماند.
به هشتم که گفتی مرا تاج و تخت
از آن تو بیشست مردی و بخت
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر تو تاج و تخت داری، این نشان دهنده قدرت و شانس توست. تو مردی هستی که برتر از دیگران به نظر میرسی.
همیدون فزونم به مردان و گنج
ولیکن دلم را ز مهرست رنج
هوش مصنوعی: من به خاطر ثروت و تواناییام از دیگران برتر هستم، اما دلتنگی و درد عشق باعث رنجش من است.
من ایدون گمانم که تا این زمان
به جنگ آزمودی مرا بیگمان
هوش مصنوعی: من فکر میکنم که تا به حال در جنگها امتحان و آزمایش شدهام و از این بابت مطمئن هستم.
گرم بیهنر یافتی روز کین
تو دانی کنون بازم از پس ببین
هوش مصنوعی: اگر در روز قهر و خشمی بیهنر و ناتوان بودهای، حالا دوباره ببین که چه بر تو میگذرد.
به فرجام گفتی ز مردان مرد
تنی چند بگزین ز بهر نبرد
هوش مصنوعی: در نهایت تو گفتی از میان مردان، چند مرد را برای جنگ برگزین.
من از لشکر ترک هم ز این نشان
بیارم سواران مردمکشان
هوش مصنوعی: من از گروه ترکها یک نشان میآورم که نشاندهنده سوارانی است که مردم را میکشند.
که از مهربانی که بر لشکرم
نخواهم که بیداد کین گسترم
هوش مصنوعی: میگوید که از دوستی و محبت، نه به ظلم و ستم علیه لشکرم دست خواهم زد و نه کینه و انتقام را منتشر میکنم.
تو با مهربانی نهی پای پیش
که دانی نهان دل و رای خویش
هوش مصنوعی: تو با نیکی و محبت پای خود را عقب میکشی، چون میدانی که در دل و اندیشهات چه چیزهایی پنهان است.
بیازارد از من جهاندار شاه
گر از یکدگر بگسلانم سپاه
هوش مصنوعی: اگر من، شاه جهان، را بیازارند، غمگین نمیشوم؛ اما اگر بخواهم سپاه را از هم بپاشم و آنها را از یکدیگر جدا کنم، موجب ناراحتی من خواهد بود.
نهم آنک گفتی مبارز گزین
که با من بگردد بر این دشت کین
هوش مصنوعی: بیا تا با هم در این میدان نبرد قرار بگذاریم، همانطور که تو خواستی و به من گفتی.
یکی لشکری پرگنه پیش من
پرآزار از ایشان دل انجمن
هوش مصنوعی: یک گروه پر از خطا و گناه، در برابر من حاضر شدهاند که از درد و رنج آنها دل جمعی و جامعهام را آزردهخاطر کردهاند.
نباشد ز من شاه همداستان
کز ایشان بگردم بدین داستان
هوش مصنوعی: من نمیخواهم که با هیچ یک از شاهان همنظر باشم، زیرا از این داستان و گرفتاریها دور شوم.
نخستین به انبوه زخمی چو کوه
بباید زدن سر بسر همگروه
هوش مصنوعی: در ابتدا، کسی که دارای آسیبها و مشکلات زیاد است، باید همه آنها را یکجا و به طور کامل مورد بررسی و حل قرار دهد.
میان دو لشکر دو صف برکشید
گر ایدونک پیروزی آید پدید
هوش مصنوعی: در میان دو گروه جنگی، صفهایی ایجاد شده است. اگر چنین باشد، پیروزی آشکار خواهد شد.
وگرنه همین نامداران مرد
بیاریم و سازیم جای نبرد
هوش مصنوعی: اگر غیر از این باشد، ما همان افراد مشهور و نامدار را به جنگ میآوریم و آنها را در میدان نبرد قرار میدهیم.
از این گفته گر بگسلی باز دل
من از گفتهٔ خود نیم دلگسل
هوش مصنوعی: اگر از گفتهام دل بکنم، دل من از گفتهام جدا نخواهد شد.
ور ایدونک با من به آوردگاه
بسنده نخواهی بدن با سپاه
هوش مصنوعی: اگر میخواهی با من به میدان نبرد بیایی، پس مطمئن باش که نمیتوانی به تنهایی در برابر یک ارتش بایستی.
سپه خواه و یاور ز سالار خویش
به ژرفی نگهدار پیکار خویش
هوش مصنوعی: با دقت به جنگ و نبرد خود توجه کن و از رهبری و فرماندهات حمایت کن و در کنار او باش.
پراگنده از لشکرت خستگان
ز خویشان نزدیک و پیوستگان
هوش مصنوعی: از میان لشکرت، افرادی خسته و پراکنده شدهاند که به خانواده و نزدیکانشان وابستهاند.
بمان تا کندشان پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست
هوش مصنوعی: بمان تا پزشکان درستی زمان جستجو را تعیین کنند، الان این وظیفه بر عهده توست.
اگر خواهی از من زمان درنگ
وگر جنگ جویی بیارای جنگ
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که من وقفهای داشته باشم، خوب است، اما اگر به دنبال جنگ هستی، آمادهاش کن و جنگ را به خوبی سازماندهی کن.
بدان گفتم این تا به روز نبرد
به ما بر بهانه نبایدت کرد
هوش مصنوعی: بدان که من این را به تو میگویم تا زمانی که روز جنگ فرابرسد، نباید بهانهای برای ما بیاوری.
که ناگاه با ما به جنگ آمدی
کمین کردی و بیدرنگ آمدی
هوش مصنوعی: ناگهان به ما حملهور شدی، درحالیکه در کمین نشسته بودی و بیهیچتأخیری به ما رسیدی.
من این کین اگر تا به صد سالیان
بخواهم همانست و اکنون همان
هوش مصنوعی: من این کینه را اگر بخواهم، تا صد سال دیگر هم در دل دارم و همین حالا هم همینطور است.
از این کینه برگشتن امید نیست
شب و روز بیدیدگان را یکیست
هوش مصنوعی: هیچ امیدی نیست که از این کینه و دشمنی فاصله بگیریم؛ شب و روز برای کسانی که یکدیگر را نمیبینند، هیچ تفاوتی ندارند.
چو آن پاسخ نامه گشت اسپری
فرستاده آمد به سان پری
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه پاسخ داده شد، فرستادهای مانند یک پری به سوی ما آمد.
کمر بر میان با ستور نوند
ز مردان به گرد اندرش نیز چند
هوش مصنوعی: مردان جنگجویان، بر روی اسبها نشستهاند و برای مبارزه آماده میشوند. چند نفر از آنها نیز در کنار این جنگجویان قرار دارند.
فرود آمد از باره رویین گرد
گوان را همه پیش گودرز برد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که گرد گوان که به شکل نیرومندی در صحنه حاضر است، از ارتفاعات پایین میآید و به سمت گودرز حرکت میکند. به نوعی، او به دل میدان میآید تا با گودرز رودررو شود.
سپهبد بفرمود تا موبدان
ز لشکر همه نامور بخردان
هوش مصنوعی: سپهبد دستور داد تا همه موبدان از میان لشکر، افراد با دانش و برجسته را جمع آوری کنند.
به زودی سوی پهلوان آمدند
خردمند و روشنروان آمدند
هوش مصنوعی: به زودی افراد دانا و آگاه به سوی پهلوان آمدند.
پس آن پاسخ نامه پیش گوان
بفرمود خواندن همی پهلوان
هوش مصنوعی: پس آن نامه را به گوان داد و اعلام کرد که پهلوانان آن را بخوانند.
بزرگان که آن نامهٔ دلپذیر
شنیدند گفتار فرخ دبیر
هوش مصنوعی: بزرگان هنگامی که آن نامهٔ خوشایند را شنیدند، صحبتهای دلپذیر فرخ دبیر را بازگو کردند.
هش و رای پیران تنک داشتند
همه پند او را سبک داشتند
هوش مصنوعی: پیران هشدار و تجربیات خود را به راحتی نادیده میگرفتند و از نصیحتهای او اهمیت چندانی قائل نمیشدند.
به گودرز بر آفرین خواند
ورا پهلوان گزین خواندند
هوش مصنوعی: به گودرز تقدیر و تحسین کردند و او را به عنوان قهرمان انتخاب کردند.
پس آن نامه را مهر کرد و بداد
به رویین پیران ویسهنژاد
هوش مصنوعی: پس آن نامه را مهر کرد و به پیر مردی از نژاد ویسه داد.
چو از پیش گودرز برخاستند
بفرمود تا خلعت آراستند
هوش مصنوعی: وقتی که گودرز از جلو رفت، دستور داد تا لباسهای زیبا و مناسب تهیه کنند.
از اسبان تازی به زرین ستام
چه افسر چه شمشیر زرین نیام
هوش مصنوعی: از اسبهای تازی و طلایی چه تاجی و چه شمشیر تزیینی نیامد.
ببخشید یارانش را سیم و زر
کرا در خور آمد کلاه و کمر
هوش مصنوعی: دوستانش را ببخشید، زیرا برای افرادی که به زر و سیم عادت دارند، هیچ چیز جز کلاه و کمربند مناسب نیست.
برفت از در پهلوان با سپاه
سوی لشکر خویش بگرفت راه
هوش مصنوعی: پهلوان به همراه سپاهش از در خارج شد و به سوی لشکر خود رفت.
چو رویین به نزدیک پیران رسید
به پیش پدر شد چنانچون سزید
هوش مصنوعی: وقتی رویین به نزد پیران رفت، به پیش پدرش رفت و همانطور که شایسته بود، رفتار کرد.
به نزدیک تختش فرو برد سر
جهاندیده پیران گرفتش به بر
هوش مصنوعی: پیران، سرش را به نزد تخت او پایین آورد و او را در آغوش گرفت.
چو بگزارد پیغام سالار شاه
بگفت آنچ دید اندر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: وقتی پیام فرستاده فرمانده شاه را دریافت کرد، گفت هر آنچه را در میدان جنگ دیدم، بیان کردم.
پس آن نامه برخواند پیشش دبیر
رخ پهلوان سپه شد چو قیر
هوش مصنوعی: سپس آن نامه را خواند و قلمزن، چهرهی قهرمان سپاه را به رنگ سیاه درآورد.
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب
بدانست کآمد به تنگی نشیب
هوش مصنوعی: دلش پر از درد شده و جانش از شدت ناراحتی به تنگ آمده است، او فهمید که در وضعیت سخت و دشواری قرار گرفته است.
شکیبایی و خامشی برگزید
بکرد آن سخن بر سپه ناپدید
هوش مصنوعی: او صبر و سکوت را انتخاب کرد و آن سخن را از جمعیت پنهان نمود.
از آن پس چنین گفت پیش سپاه
که گودرز را دل نیامد به راه
هوش مصنوعی: سپس او به لشکریان گفت که گودرز نتوانست دلش را به حرکت درآورد و به راه بیفتد.
از آن خون هفتاد پور گزین
نیارامدش یک زمان دل ز کین
هوش مصنوعی: به خاطر خون هفتاد پسر، او هرگز یک لحظه از کینه آرام نشد.
گر ایدونک او بر گذشته سخن
به نوی همی کینه سازد ز بن
هوش مصنوعی: اگر او به گذشتهها بپردازد و سخن بگوید، به خاطر کینهای که در دل دارد، همه چیز را زیر سؤال میبرد.
چرا من به کین برادر کمر
نبندم نخارم از این کینه سر
هوش مصنوعی: چرا من به خاطر کینهی برادرم تلاش نکنم و از این کینه رنج نببرم؟
هم از خون نهصد سر نامدار
که از تن جدا شد گه کارزار
هوش مصنوعی: به خاطر خون نهصد سرشناسی که در میدان جنگ به زمین افتادند و جانشان را از دست دادند، این اقدام انجام میشود.
که اندر بر و بوم ترکان دگر
سواری چو هومان نبندد کمر
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند هومان در میدان جنگ نمیتواند کمر به نبرد ببندد و سوار بر اسب شود.
چو نستیهن آن سرو سایه فگن
که شد ناپدید از همه انجمن
هوش مصنوعی: مثل آن سرو بلند و سایهافکن که از میان همه جمعیت ناپدید شد و دیگر دیده نمیشود.
بباید کنون بست ما را کمر
نمانم به ایرانیان بوم و بر
هوش مصنوعی: الان باید کمر را ببندیم و آماده شویم، چون دیگر نمیتوانم در سرزمین و کشور خودم بمانم.
به نیروی یزدان و شمشیر تیز
برآرم از آن انجمن رستخیز
هوش مصنوعی: با قدرت خداوند و شمشیر تیز خود، از آن جمعیت قیام و بیداری را به وجود میآورم.