گنجور

بخش ۱۴

یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد سوی پهلوان دلپذیر
سر نامه کرد آفرین بزرگ
به یزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کز کردگار جهان
بخواهم همی آشکار و نهان
مگر کز میان دو رویه سپاه
جهاندار بردارد این کینه‌گاه
اگر تو که گودرزی آن خواستی
که گیتی به کینه بیاراستی
برآمد از این کینه گه کام تو
چه گویی چه باشد سرانجام تو
نگه کن که چندان دلیران من
ز خویشان نزدیک و شیران من
تن بی سرانشان فگندی به خاک
ز یزدان نداری همی شرم و باک
ز مهر و خرد روی برتافتی
کنون آنچ جستی همه یافتی
گه آمد که گردی از این کینه سیر
به خون ریختن چند باشی دلیر
نگه کن کز ایران و توران سوار
چه مایه تبه شد بدین کارزار
به کین جستن مرده‌ای ناپدید
سر زندگان چند باید برید
گه آمد که بخشایش آید ترا
ز کین جستن آسایش آید ترا
اگر بازیابی شده روزگار
به گیتی درون تخم کینه مکار
روانت مرنجان و مگذار تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن
پس از مرگ نفرین بود بر کسی
کز او نام زشتی بماند بسی
نباید که زشتی بماندت نام
وگر تو بدان سر شوی شادکام
هر آنگه که موی سیه شد سپید
ببودن نماند فراوان امید
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید بدین رزمگاه
نبینی ز هر دو سپه کس بپای
برفته روان تن بمانده به جای
از آن پس که داند که پیروز کیست
نگون‌بخت گر گیتی افروز کیست
ور ایدونک پیکار و خون ریختن
بدین رزمگه با من آویختن
کزین سان همی جنگ شیران کنی
همی از پی شهر ایران کنی
بگو تا من اکنون هم اندر شتاب
نوندی فرستم به افراسیاب
بدان تا بفرمایدم تا زمین
ببخشیم و پس درنوردیم کین
چنانچون به گاه منوچهر شاه
به بخشش همی داشت گیتی نگاه
هر آن شهر کز مرز ایران نهی
بگو تا کنیم آن ز ترکان تهی
وز آباد و ویران و هر بوم و بر
که فرمود کیخسرو دادگر
از ایران به کوه اندر آید نخست
در غرچگان از بر بوم بست
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون در بلخ تا اندر آب
دگر پنجهیر و در بامیان
سر مرز ایران و جای کیان
دگر گوزگانان فرخنده جای
نهادست نامش جهان کدخدای
دگر مولیان تا در بدخشان
همینست از این پادشاهی نشان
فروتر دگر دشت آموی و زم
که با شهر ختلان براید برم
چه شگنان وز ترمذ ویسه گرد
بخارا و شهری که هستش بگرد
همیدون برو تا در سغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی بنیز
وز آن سو که شد رستم گرد سوز
سپارم بدو کشور نیمروز
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه
سوی باختر برگشاییم راه
بپردازم این تا در هندوان
نداریم تاریک از این پس روان
ز کشمیر وز کابل و قندهار
شما را بود آن همه ز این شمار
وز آن سو که لهراسب شد جنگجوی
الانان و غر در سپارم بدوی
از این مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپاریم بی‌جنگ و لاف
وز آن سو که اشکش بشد همچنین
بپردازم اکنون سراسر زمین
وز آن پس که این کرده باشم همه
ز هر سو بر خویش خوانم رمه
به سوگند پیمان کنم پیش تو
کز این پس نباشم بداندیش تو
بدانی که ما راستی خواستیم
به مهر و وفا دل بیاراستیم
سوی شاه ترکان فرستم خبر
که ما را ز کینه بپیچید سر
همیدون تو نزدیک خسرو به مهر
یکی نامه بنویس و بنمای چهر
چنین از ره مهر و پیکار من
ز خون ریختن با تو گفتار من
چو پیمان همه کرده باشیم راست
ز من خواسته هرچ خسرو بخواست
فرستم همه سر به سر نزد شاه
در کین ببندد مگر بر سپاه
از آن پس که این کرده باشیم نیز
گروگان فرستاده و داده چیز
بپیوندم این مهر و آیین و دین
بدوزم به دست وفا چشم کین
که بشکست هنگام شاه بزرگ
ز بد گوهر تور و سلم سترگ
فریدون که از درد سرگشته شد
کجا ایرج نامور کشته شد
ز من هرچ باید به نیکی بخواه
از آن پس بر این نامه کن نزد شاه
نباید کز این خوب گفتار من
به سستی گمانی برند انجمن
که من جز به مهر این نگویم همی
سرانجام نیکی بجویم همی
مرا گنج و مردان از آن تو بیش
به مردانگی نام از آن تو پیش
ولیکن بدین کینه انگیختن
به بیداد هر جای خون ریختن
بسوزد همی بر سپه بر دلم
بکوشم که کین از میان بگسلم
سه دیگر که از کردگار جهان
بترسم همی آشکار و نهان
که نپسندد از ما بدی دادگر
گزافه نبردارد این شور و شر
اگر سر بپیچی ز گفتار من
نجویی همه ژرف کردار من
گنهکار دانی مرا بی‌گناه
نخواهی به گفتار کردن نگاه
کجا داد و بیداد نزدت یکیست
جز از کینه گستردنت رای نیست
گزین کن ز گردان ایران سران
کسی کو گراید به گرز گران
همیدون من از لشکر خویش مرد
گزینم چو باید ز بهر نبرد
همه یک به دیگر فراز آوریم
سران را ز سر سوی گاز آوریم
همیدون من و تو به آوردگاه
بگردیم یک با دگر کینه‌خواه
مگر بیگناهان ز خون ریختن
به آسایش آیند ز آویختن
کسی کش گنهکار داری همی
وز او بر دل آزار داری همی
به پیش تو آرم به روز نبرد
ببایدت پیمان یکی نیز کرد
که بر ما تو گر دست یابی به خون
شود بخت گردان ترکان نگون
نیازاری از بن سپاه مرا
نسوزی بر و بوم و گاه مرا
گذرشان دهی تا به توران شوند
کمین را نسازی بر ایشان کمند
وگر من شوم بر تو پیروزگر
دهد مر مرا اختر نیک بر
نسازم به ایرانیان بر کمین
نگیریم خشم و نجوییم کین
سوی شهر ایران دهم راهشان
گذارم یکایک سوی شاهشان
از ایشان نگردد یکی کاسته
شوند ایمن از جان وز خواسته
ور ایدونک زین سان نجویی نبرد
دگرگونه خواهی همی کار کرد
به انبوه جویی همی کارزار
سپه را سراسر به جنگ اند آر
هر آن خون که آید به کین ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
ببست از بر نامه بر بند را
بخواند آن گرانمایه فرزند را
پسر بد مر او را سر انجمن
یکی نام رویین و رویینه تن
بدو گفت نزدیک گودرز شو
سخن گوی هشیار و پاسخ شنو
چو رویین برفت از در نامور
فرستاده با ده سوار دگر
بیامد خردمند روشن‌روان
دمان تا سراپردهٔ پهلوان
چو رویین پیران به درگه رسید
سوی پهلوان سپه کس دوید
فرستاده را خواند پس پهلوان
دمان از پس پرده آمد جوان
بیامد چو گودرز را دید دست
به کش کرد و سر پیش بنهاد پست
سپهدار بر جست و او را چو دود
به آغوش تنگ اندر آورد زود
ز پیران بپرسید وز لشکرش
ز گردان وز شاه وز کشورش
خردمند رویین پس آن نامه پیش
بیاورد و بگزارد پیغام خویش
دبیر آمد و نامه برخواند زود
به گودرز گفت آنچ در نامه بود
چو نامه به گودرز برخواندند
همه نامداران فرو ماندند
ز بس چرب‌گفتار وز پند خوب
نمودن بدو راه و پیوند خوب
خردمند پیران که در نامه یاد
چه آورد وز پند نیکو چه داد
به رویین چنین گفت پس پهلوان
که‌ای پور سالار و فرخ جوان
تو مهمان ما بود باید نخست
پس این پاسخ نامه بایدت جست
سراپردهٔ نو بپرداختند
نشستنگه خسروی ساختند
به دیبای رومی بیاراستند
خورش ها و رامشگران خواستند
پراندیشه گشته دل پهلوان
نبشته ابا رای‌زن موبدان
همی پاسخ نامه آراستند
سخن هرچ نیکوتر آن خواستند
به یک هفته گودرز با رود و می
همی نامه را پاسخ افگند پی
ز بالا چو خورشید گیتی فروز
بگشتی سپهبد گه نیم‌روز
می و رود و مجلس بیاراستی
فرستاده را پیش خود خواستی
چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه
نویسنده را خواند سالار شاه
بفرمود تا نامه پاسخ نوشت
درختی به نوی به کینه بکشت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد سوی پهلوان دلپذیر
هوش مصنوعی: یک نفر دستور داد تا دبیری نامه‌ای بنویسد به سوی پهلوانی دلپسند.
سر نامه کرد آفرین بزرگ
به یزدان پناهش ز دیو سترگ
هوش مصنوعی: در آغاز نامه، بزرگ‌ترین تحسین را به خداوند می‌فرستد و از او درخواست حمایت و پناه از شیطان بزرگ دارد.
دگر گفت کز کردگار جهان
بخواهم همی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: یکی دیگر گفت که از خداوند عالم می‌خواهم هر آنچه که ظاهر و پنهان است.
مگر کز میان دو رویه سپاه
جهاندار بردارد این کینه‌گاه
هوش مصنوعی: آیا امکان دارد که از میان دو لشکر فرمانروای جهان، این کینه و دشمنی را برطرف کند؟
اگر تو که گودرزی آن خواستی
که گیتی به کینه بیاراستی
هوش مصنوعی: اگر تو که اهل گودرزی هستی، خواسته‌ای که دنیا را با کینه و دشمنی آراسته‌ای.
برآمد از این کینه گه کام تو
چه گویی چه باشد سرانجام تو
هوش مصنوعی: از این کینه‌ای که وجود دارد، چه آرزویی داری و سرانجام تو چه خواهد شد؟
نگه کن که چندان دلیران من
ز خویشان نزدیک و شیران من
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاه کن، چقدر از دلیران و شیران نزدیک به من هستند.
تن بی سرانشان فگندی به خاک
ز یزدان نداری همی شرم و باک
هوش مصنوعی: بدن بی‌سرانشان را به خاک انداختی و از خداوند هیچ شرم و ترسی نداری.
ز مهر و خرد روی برتافتی
کنون آنچ جستی همه یافتی
هوش مصنوعی: از محبت و دانایی رو گرداندی، حالا هرچه خواسته بودی، همه را به دست آوردی.
گه آمد که گردی از این کینه سیر
به خون ریختن چند باشی دلیر
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که اگر بخواهی این کینه را فراموش کنی، باید به خون خودت غلبه کنی و شجاع باشی.
نگه کن کز ایران و توران سوار
چه مایه تبه شد بدین کارزار
هوش مصنوعی: به مراقبتی نگاه کن که در این جنگ، چه تعداد سوار از ایران و توران به خطر افتادند و نابود شدند.
به کین جستن مرده‌ای ناپدید
سر زندگان چند باید برید
هوش مصنوعی: برای انتقام گرفتن از یک مرده نامرئی، چند نفر از زندگان باید کشته شوند؟
گه آمد که بخشایش آید ترا
ز کین جستن آسایش آید ترا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی که از کینه و دشمنی رها شویم و بخشایش را بپذیریم، آرامش و آسایش به سراغمان می‌آید.
اگر بازیابی شده روزگار
به گیتی درون تخم کینه مکار
هوش مصنوعی: اگر روزگار به روال گذشته برگردد، در دل‌ها حس کینه و دشمنی نهفته است.
روانت مرنجان و مگذار تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن
هوش مصنوعی: روح خود را آزرده نکن و اجازه نده که بدن تو از ریختن خون باز بماند. خود را برگردان و از این وضعیت دوری کن.
پس از مرگ نفرین بود بر کسی
کز او نام زشتی بماند بسی
هوش مصنوعی: بعد از مرگ، نفرین بر کسی است که از او نام و یاد بدی باقی بماند.
نباید که زشتی بماندت نام
وگر تو بدان سر شوی شادکام
هوش مصنوعی: نباید اجازه دهی زشتی‌ها بر چهره‌ات باقی بماند، وگرنه اگر به آن عادت کنی، دیگر خوشبخت نخواهی بود.
هر آنگه که موی سیه شد سپید
ببودن نماند فراوان امید
هوش مصنوعی: هر وقت که موهای سیاه به سفیدی گراید، دیگر امید به فراوانی نمانده است.
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید بدین رزمگاه
هوش مصنوعی: می‌ترسم که اگر بار دیگر نیروها به جنگ برگردند، در این میدان مبارزه چه بر سر ما می‌آید.
نبینی ز هر دو سپه کس بپای
برفته روان تن بمانده به جای
هوش مصنوعی: اگر کسی را از دو گروه نبینی، بدان که تنها روح انسان باقی مانده و جسمش در همانجا باقی است.
از آن پس که داند که پیروز کیست
نگون‌بخت گر گیتی افروز کیست
هوش مصنوعی: پس از آنکه بداند چه کسی موفق و پیروز است، فرد بدبخت بداند که چه کسی برای دنیا می‌درخشد و درخشان است.
ور ایدونک پیکار و خون ریختن
بدین رزمگه با من آویختن
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در این میدان جنگ با من درگیر شوی و خون بریزی، باید آماده باشی.
کزین سان همی جنگ شیران کنی
همی از پی شهر ایران کنی
هوش مصنوعی: تو با چنین دلیری و شجاعت، همواره در حال جنگ با شیران هستی و برای رسیدن به هدف‌های بزرگ و برقراری آرامش در سرزمین ایران تلاش می‌کنی.
بگو تا من اکنون هم اندر شتاب
نوندی فرستم به افراسیاب
هوش مصنوعی: بگو تا من همین حالا هم به سرعت پیامی به افراسیاب بفرستم.
بدان تا بفرمایدم تا زمین
ببخشیم و پس درنوردیم کین
هوش مصنوعی: بدان که بایستی از طرف من دستور بدهی تا به زمین پاداش دهیم و سپس بر آن حرکت کنیم.
چنانچون به گاه منوچهر شاه
به بخشش همی داشت گیتی نگاه
هوش مصنوعی: زمانی که منوچهر شاه در حال نگهداری و مراقبت از سرزمین و مردمش بود، به بخشش و نیکی معروف بود.
هر آن شهر کز مرز ایران نهی
بگو تا کنیم آن ز ترکان تهی
هوش مصنوعی: هر شهری که از مرز ایران جدا شود، بگو تا آن را از ترکان خالی کنیم.
وز آباد و ویران و هر بوم و بر
که فرمود کیخسرو دادگر
هوش مصنوعی: کیخسرو دادگر، درباره هر سرزمین آباد و ویران و هر جا که باشد، فرمان می‌دهد.
از ایران به کوه اندر آید نخست
در غرچگان از بر بوم بست
هوش مصنوعی: از ایران به کوه می‌آید، ابتدا در منطقه‌ای به نام غرچگان و در بالای سرزمین بست.
دگر طالقان شهر تا فاریاب
همیدون در بلخ تا اندر آب
هوش مصنوعی: دیگر منطقه طالقان تا فاریاب و همچنین از بلخ تا آب‌های دیگر، در اینجا اشاره به گستره‌ای جغرافیایی دارد.
دگر پنجهیر و در بامیان
سر مرز ایران و جای کیان
هوش مصنوعی: به دشت‌های سرسبز و زیبا اشاره دارد که در مرز ایران و در منطقه بامیان قرار دارد. این منطقه به خاطر تاریخ و فرهنگ غنی‌اش معروف است و یادآور جایگاه ایرانیان و تمدن کیان است.
دگر گوزگانان فرخنده جای
نهادست نامش جهان کدخدای
هوش مصنوعی: دیگر افرادی که خوشبخت و موفق هستند، جایی قرار دارند که نامشان در جهان به عنوان رهبر و کدخدایان شناخته می‌شود.
دگر مولیان تا در بدخشان
همینست از این پادشاهی نشان
هوش مصنوعی: دیگر مردم از مولیان تا بدخشان، همین‌طور است که نشان پادشاهی را دارند.
فروتر دگر دشت آموی و زم
که با شهر ختلان براید برم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف دشت آموی و زم می‌پردازد و اشاره می‌کند که این منطقه به نوعی با شهر ختلان در ارتباط است و از آن تاثیر می‌پذیرد. او به زیبایی و ویژگی‌های خاص این دشت‌ها اشاره می‌کند و به نوعی پیوند این نواحی با یکدیگر را به تصویر می‌کشد.
چه شگنان وز ترمذ ویسه گرد
بخارا و شهری که هستش بگرد
هوش مصنوعی: چه شگفتی است که از ترمذ به سمت بخارا و شهری که در آن زندگی می‌کند، می‌چرخد.
همیدون برو تا در سغد نیز
نجوید کس آن پادشاهی بنیز
هوش مصنوعی: برو به سرزمین سغد و نگذار کسی به دنبال آن پادشاهی برود.
وز آن سو که شد رستم گرد سوز
سپارم بدو کشور نیمروز
هوش مصنوعی: رستم به سرزمین نیمروز می‌رود و سوز و آتش را به آنجا می‌آورد.
ز کوه و ز هامون بخوانم سپاه
سوی باختر برگشاییم راه
هوش مصنوعی: از کوه و دشت به صدا درمی‌آورم نیروهای خود را، تا به سوی غرب برویم و راه را باز کنیم.
بپردازم این تا در هندوان
نداریم تاریک از این پس روان
هوش مصنوعی: من این موضوع را بررسی می‌کنم تا دیگر در زندگی‌ام هیچ گونه تاریکی و ناراحتی وجود نداشته باشد.
ز کشمیر وز کابل و قندهار
شما را بود آن همه ز این شمار
هوش مصنوعی: از کشمیر و کابل و قندهار، همه‌ شما از این تعداد هستند و نشانه‌ای از آنجا دارید.
وز آن سو که لهراسب شد جنگجوی
الانان و غر در سپارم بدوی
هوش مصنوعی: از طرفی که لهراسب، جنگجوی الانیان، در میدان نبرد ظاهر شد و در سپاه بدوی غرشی به راه انداخت.
از این مرز پیوسته تا کوه قاف
به خسرو سپاریم بی‌جنگ و لاف
هوش مصنوعی: از این مرز تا کوه قاف، ما بدون جنگ و ادعا، سرزمین را به خسرو می‌سپاریم.
وز آن سو که اشکش بشد همچنین
بپردازم اکنون سراسر زمین
هوش مصنوعی: از آن طرف که اشک او ریخته شده، اکنون تمام زمین را پر از محبت و احساسات می‌کنم.
وز آن پس که این کرده باشم همه
ز هر سو بر خویش خوانم رمه
هوش مصنوعی: بعد از اینکه این کار را انجام دادم، از هر سمت به خودم توجه می‌کنم و همه چیز را به سمت خودم می‌کشانم.
به سوگند پیمان کنم پیش تو
کز این پس نباشم بداندیش تو
هوش مصنوعی: من با سوگند به تو پیمان می‌بندم که از این پس در مورد تو بداندیشی نخواهم داشت.
بدانی که ما راستی خواستیم
به مهر و وفا دل بیاراستیم
هوش مصنوعی: بدان که ما به درستی محبت و وفاداری را جستجو کردیم و دل‌مان را با آن آراستیم.
سوی شاه ترکان فرستم خبر
که ما را ز کینه بپیچید سر
هوش مصنوعی: به پادشاه ترکان خبر می‌فرستم که ما از کینه و دشمنی دور شدیم و در حال حاضر از آن رنج و عداوت فاصله گرفته‌ایم.
همیدون تو نزدیک خسرو به مهر
یکی نامه بنویس و بنمای چهر
هوش مصنوعی: یک نامه برای خسرو بنویس و چهره‌ات را به او نشان بده، چون او به مهر و محبت نزدیک است.
چنین از ره مهر و پیکار من
ز خون ریختن با تو گفتار من
هوش مصنوعی: من در راه عشق و جنگ با تو، به خونریزی و کشتن مشغول شدم و این داستان من است.
چو پیمان همه کرده باشیم راست
ز من خواسته هرچ خسرو بخواست
هوش مصنوعی: وقتی که همه پیمان‌ها را درست و به‌جا نهادیم، از من خواسته می‌شود هر چیزی که پادشاه بخواهد.
فرستم همه سر به سر نزد شاه
در کین ببندد مگر بر سپاه
هوش مصنوعی: من همه چیز را به دربار می‌فرستم تا در کینه‌ای که دارم، تنها بر سپاه اثر بگذارد.
از آن پس که این کرده باشیم نیز
گروگان فرستاده و داده چیز
هوش مصنوعی: پس از این که این کار را انجام داده‌ایم، همچنان فرستاده‌ایم و چیزهایی را داده‌ایم.
بپیوندم این مهر و آیین و دین
بدوزم به دست وفا چشم کین
هوش مصنوعی: من به این محبت و آیین و دین می‌پیوندم و با دست وفا آن را به هم می‌دوزم و از چشم کینه دوری می‌کنم.
که بشکست هنگام شاه بزرگ
ز بد گوهر تور و سلم سترگ
هوش مصنوعی: در زمان حکمرانی شاه بزرگ، سرنوشت بدی بر سر دو برادر به نام‌های تور و سلم آمد که باعث شد زندگی آن‌ها دچار مشکلات و چالش‌های زیادی شود.
فریدون که از درد سرگشته شد
کجا ایرج نامور کشته شد
هوش مصنوعی: فریدون که از درد و رنج به ستوه آمده بود، کجا ایرج، پسرش، به نام بزرگی کشته شد؟
ز من هرچ باید به نیکی بخواه
از آن پس بر این نامه کن نزد شاه
هوش مصنوعی: هر چیزی که از من می‌خواهی و مطابق با خوبی است، پس از این بر روی این نامه برای شاه بنویس.
نباید کز این خوب گفتار من
به سستی گمانی برند انجمن
هوش مصنوعی: نباید انجمن به این فکر بیفتد که سخنان خوب من به ضعف و سستی اشاره دارد.
که من جز به مهر این نگویم همی
سرانجام نیکی بجویم همی
هوش مصنوعی: من فقط به عشق تو سخن می‌گویم و همیشه در پی رسیدن به پایان نیکو و شادی هستم.
مرا گنج و مردان از آن تو بیش
به مردانگی نام از آن تو پیش
هوش مصنوعی: من دارایی و ثروت را به تو نسبت می‌زنم، اما مردانگی و شجاعت من بیشتر از آنچه که دیگران دارند، به نام تو وابسته است.
ولیکن بدین کینه انگیختن
به بیداد هر جای خون ریختن
هوش مصنوعی: اما با این حال، این کینه‌ورزی و ایجاد حس دشمنی، به ظلم و ستم منجر می‌شود و در هر جا که باشد، خون‌ریزی به دنبال خواهد داشت.
بسوزد همی بر سپه بر دلم
بکوشم که کین از میان بگسلم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر کینه‌ای که در دل دارم می‌سوزد و تلاش می‌کنم تا این کینه را از بین ببرم.
سه دیگر که از کردگار جهان
بترسم همی آشکار و نهان
هوش مصنوعی: اگر از خداوند جهانیان بترسم، این ترس هم در ظاهر نمایان است و هم در باطن پنهان.
که نپسندد از ما بدی دادگر
گزافه نبردارد این شور و شر
هوش مصنوعی: هیچ دادگری بدی ما را نمی‌پسندد، پس این هیاهو و از خود بی‌خود شدن بدون دلیل نخواهد بود.
اگر سر بپیچی ز گفتار من
نجویی همه ژرف کردار من
هوش مصنوعی: اگر از صحبت‌هایم منحرف شوی و به دنبال من نباشی، هرگز به عمق شخصیت و رفتار من پی نخواهی برد.
گنهکار دانی مرا بی‌گناه
نخواهی به گفتار کردن نگاه
هوش مصنوعی: خطایی که مرتکب شده‌ام را می‌دانی و می‌فهمی، اما بی‌گناهی‌ام را نخواهی فهمید اگر فقط به حرف‌ها توجه کنی.
کجا داد و بیداد نزدت یکیست
جز از کینه گستردنت رای نیست
هوش مصنوعی: کجا کسی می‌تواند فریاد و ناله کند، جز اینکه به خاطر کینه‌ای که از تو دارد، چیزی نمی‌گوید.
گزین کن ز گردان ایران سران
کسی کو گراید به گرز گران
هوش مصنوعی: از میان سرداران ایران، شخصی را انتخاب کن که توانایی و قدرتش او را به سوی نبرد با دشمنان بکشاند.
همیدون من از لشکر خویش مرد
گزینم چو باید ز بهر نبرد
هوش مصنوعی: من از میان سربازان خود، بهترین را انتخاب می‌کنم، وقتی که نیاز به نبرد باشد.
همه یک به دیگر فراز آوریم
سران را ز سر سوی گاز آوریم
هوش مصنوعی: همه ما باید به یکدیگر کمک کنیم و در زمان ضرورت، سران و رهبران را برای حل مسائل و چالش‌ها به سمت باتجربه‌ها و افراد دانا هدایت کنیم.
همیدون من و تو به آوردگاه
بگردیم یک با دگر کینه‌خواه
هوش مصنوعی: بهتر است من و تو در میدان نبرد به دور هم بگردیم و با کینه نسبت به یکدیگر مواجه شویم.
مگر بیگناهان ز خون ریختن
به آسایش آیند ز آویختن
هوش مصنوعی: آیا ممکن است بی‌گناهان با ریختن خون دیگران به آرامش برسند و از معلق بودن و بلاتکلیفی رهایی یابند؟
کسی کش گنهکار داری همی
وز او بر دل آزار داری همی
هوش مصنوعی: شخصی را داری که گناهکار است و او به دل تو آزار می‌زند.
به پیش تو آرم به روز نبرد
ببایدت پیمان یکی نیز کرد
هوش مصنوعی: در روز نبرد، باید با تو عهدی ببندم و به پیش تو بیایم.
که بر ما تو گر دست یابی به خون
شود بخت گردان ترکان نگون
هوش مصنوعی: اگر تو به ما دسترسی پیدا کنی، این باعث خواهد شد که بخت تیره و تارتر از قبل برای ترکان شود.
نیازاری از بن سپاه مرا
نسوزی بر و بوم و گاه مرا
هوش مصنوعی: تو به من آسیب نرسان، نه به سرزمینم و نه به مکانم.
گذرشان دهی تا به توران شوند
کمین را نسازی بر ایشان کمند
هوش مصنوعی: اجازه بده که آن‌ها به سمت توران بروند و تو برایشان دام و تله‌ای نگذاری.
وگر من شوم بر تو پیروزگر
دهد مر مرا اختر نیک بر
هوش مصنوعی: اگر من بر تو پیروز شوم، ستاره نیکو بر من خواهد درخشید.
نسازم به ایرانیان بر کمین
نگیریم خشم و نجوییم کین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره دارد که به ایرانیان آسیب نزنند و از خشم و انتقام‌جویی دوری کنند. او تأکید دارد که از ایجاد تنش و کینه‌ورزی پرهیز کنند.
سوی شهر ایران دهم راهشان
گذارم یکایک سوی شاهشان
هوش مصنوعی: من به سمت شهر ایران می‌روم تا به تدریج به شاهشان برسم.
از ایشان نگردد یکی کاسته
شوند ایمن از جان وز خواسته
هوش مصنوعی: هیچ یک از آن‌ها کم نخواهند شد و از جان و خواسته‌هایشان ایمن نخواهند ماند.
ور ایدونک زین سان نجویی نبرد
دگرگونه خواهی همی کار کرد
هوش مصنوعی: اگر با این روش به نبرد و جستجو نپردازی، به طریقی دیگر باید تلاش کنی و کارها را به گونه‌ای دیگر سامان دهی.
به انبوه جویی همی کارزار
سپه را سراسر به جنگ اند آر
هوش مصنوعی: به گروهی از نیروها فرمان می‌دهد که تمامی سپاه را ترغیب کنند تا به جنگ و نبرد بپردازند.
هر آن خون که آید به کین ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته
هوش مصنوعی: هر خونی که به خاطر انتقام ریخته شود، تو مسئول آن هستی و باید در این دنیا به آن پاسخ بدهی.
ببست از بر نامه بر بند را
بخواند آن گرانمایه فرزند را
هوش مصنوعی: بر بند را که چیزی را بسته و محکم کرده است، از روی زحمت و سختی باز کن و آن فرزند ارزشمند را بخوان و ندا کن.
پسر بد مر او را سر انجمن
یکی نام رویین و رویینه تن
هوش مصنوعی: پسری بد، که به او در میان جمع، عنوان "رویین" و "رویینه" داده‌اند.
بدو گفت نزدیک گودرز شو
سخن گوی هشیار و پاسخ شنو
هوش مصنوعی: به او گفتند که به نزد گودرز برود و با کسی باهوش و دانا سخن بگوید و به دقت به پاسخ‌هایش گوش کند.
چو رویین برفت از در نامور
فرستاده با ده سوار دگر
هوش مصنوعی: به هنگامیکه مردی سرشناس و با افتخار به همراه ده سواری دیگر از در بیرون رفت.
بیامد خردمند روشن‌روان
دمان تا سراپردهٔ پهلوان
هوش مصنوعی: مردی با دانش و روشنایی در دل به‌سان نور، در زمانی مشخص به جایی که پهلوان حضور داشت، آمد.
چو رویین پیران به درگه رسید
سوی پهلوان سپه کس دوید
هوش مصنوعی: وقتی پیرمردی چون آهن به درگاه رسید، هیچ کس به سمت پهلوان ندوید.
فرستاده را خواند پس پهلوان
دمان از پس پرده آمد جوان
هوش مصنوعی: پهلوان پس از خواندن پیام فرستاده، به سرعت و با شتاب از پس پرده بیرون آمد.
بیامد چو گودرز را دید دست
به کش کرد و سر پیش بنهاد پست
هوش مصنوعی: وقتی گودرز را دید، دست به کمر گذاشت و سرش را به علامت احترام پایین آورد.
سپهدار بر جست و او را چو دود
به آغوش تنگ اندر آورد زود
هوش مصنوعی: سردار با شتاب به سمت او رفت و به سرعت او را در آغوش گرفت، مانند دودی که به سرعت جمع می‌شود.
ز پیران بپرسید وز لشکرش
ز گردان وز شاه وز کشورش
هوش مصنوعی: از بزرگ‌ترها سوال کن و از گروهش بپرس، همچنین از پادشاه و سرزمینش.
خردمند رویین پس آن نامه پیش
بیاورد و بگزارد پیغام خویش
هوش مصنوعی: عقل و دانش انسان مانند زرهی محکم است که او را از خطرات محفوظ می‌دارد. بنابراین، فرد دانا نامه‌ای را به دیگران ارائه می‌دهد و پیغام خود را در آن می‌نویسد.
دبیر آمد و نامه برخواند زود
به گودرز گفت آنچ در نامه بود
هوش مصنوعی: دبیر وارد شد و سریعاً نامه را خواند و سپس به گودرز گفت که محتوای نامه چه بود.
چو نامه به گودرز برخواندند
همه نامداران فرو ماندند
هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ای به گودرز خوانده شد، همه بزرگان و شخصیت‌های شناخته‌شده در مقابل آن به احترام ایستادند و متحیر ماندند.
ز بس چرب‌گفتار وز پند خوب
نمودن بدو راه و پیوند خوب
هوش مصنوعی: به خاطر سخنان شیرین و خوب، و نصیحت‌های مثبتی که دارد، او تاثیر زیادی بر روی دیگران می‌گذارد و روابط خوبی با آنها برقرار می‌کند.
خردمند پیران که در نامه یاد
چه آورد وز پند نیکو چه داد
هوش مصنوعی: زردی موهای سالخوردگان نشان‌دهنده تجربه و دانش آن‌هاست. آن‌ها در نوشته‌های خود بر چه نکاتی تأکید می‌کنند و چه اندرزهای خوبی به دیگران می‌دهند؟
به رویین چنین گفت پس پهلوان
که‌ای پور سالار و فرخ جوان
هوش مصنوعی: پهلوان به او گفت: ای جوان نیکوکار و خوشبخت، تو چه کسی هستی؟
تو مهمان ما بود باید نخست
پس این پاسخ نامه بایدت جست
هوش مصنوعی: تو مهمان ما هستی، پس ابتدا باید به این نامه پاسخ بدهی.
سراپردهٔ نو بپرداختند
نشستنگه خسروی ساختند
هوش مصنوعی: چادر و سرپناه جدیدی برپا کردند و مکانی برای نشستن و استراحت شاهانه ساختند.
به دیبای رومی بیاراستند
خورش ها و رامشگران خواستند
هوش مصنوعی: خورش‌ها را با پارچه‌ای زیبا و با دوخت رومی تزیین کردند و نوازندگان را هم دعوت کردند.
پراندیشه گشته دل پهلوان
نبشته ابا رای‌زن موبدان
هوش مصنوعی: دل پهلوان پر از فکر و اندیشه شده است و او به نظرات و مشورت‌های موبدان اهمیت می‌دهد.
همی پاسخ نامه آراستند
سخن هرچ نیکوتر آن خواستند
هوش مصنوعی: آنها به نامه پاسخ زیبا و معنادار دادند و هرچه زیباتر باشد، بیشتر مورد نظرشان بود.
به یک هفته گودرز با رود و می
همی نامه را پاسخ افگند پی
هوش مصنوعی: گودرز به مدت یک هفته با رود و شراب سرگرم بود و نامه را پاسخ می‌داد.
ز بالا چو خورشید گیتی فروز
بگشتی سپهبد گه نیم‌روز
هوش مصنوعی: از آسمان، همچون خورشید درخشان، بر زمین نگریستی و به سرداری در میانه روز تبدیل شدی.
می و رود و مجلس بیاراستی
فرستاده را پیش خود خواستی
هوش مصنوعی: شراب و جویبار و محفل را آراسته‌ای و فرستادی تا کسی را به حضور خود بخوانی.
چو یک هفته بگذشت هشتم پگاه
نویسنده را خواند سالار شاه
هوش مصنوعی: پس از گذشت یک هفته، در صبح روز هشتم، سالار شاه نویسنده را فراخواند.
بفرمود تا نامه پاسخ نوشت
درختی به نوی به کینه بکشت
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا نامه‌ای نو بنویسند و درختی که به خاطر کینه‌ای برانگیخته شده بود را از بین ببرند.