گنجور

بخش ۱۳

دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته با او براند
چو آن نامه را زود پاسخ نوشت
پدید آورید اندر او خوب و زشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
کز او دید نیک و بد روزگار
دگر آفرین کرد بر پهلوان
که جاوید بادی و روشن‌روان
خجسته سپهدار بسیار هوش
همه رای و دانش همه جنگ و جوش
خداوند گوپال و تیغ بنفش
فروزندهٔ کاویانی درفش
سپاس از جهاندار یزدان ما
که پیروز بودند گردان ما
از اختر ترا روشنایی نمود
ز دشمن برآورد ناگاه دود
نخست آنک گفتی که مر گیو را
بزرگان فرزانه و نیو را
به نزدیک پیران فرستاده‌ام
چه مایه ورا پندها داده‌ام
نپذرفت از آن پس خود او پند من
نجست اندر این کار پیوند من
سپهبد یکی داستان زد بر این
چو دستور پیشین برآورد کین
که هر مهتری کو روان کاستست
ز نیکی به بخت بد آراستست
مرا زان سخن پیش بود آگهی
که پیران دل از کین نخواهد تهی
ولیکن از آن خوب کردار او
نجستم همی ژرف پیکار او
کنون آشکارا نمود این سپهر
که پیران به توران گراید به مهر
کنون چون نبیند جز افراسیاب
دلش را تو از مهر او برمتاب
گر او بر خرد برگزیند هوا
به کوشش نروید ز خارا گیا
تو با دشمن ار خوب گویی رواست
از آزادگان خوب گفتن سزاست
و دیگر ز پیکار جنگ‌آوران
کجا یاد کردی به گرز گران
ز نیک‌اختر و گردش هور و ماه
ز کوشش نمودن بر آن رزمگاه
مرا این درست است کز کارکرد
تو پیروز باشی به روز نبرد
نبیره کجا چون تو دارد نیا
به جنگ اندرون باشدش کیمیا
ز شیران چه زاید مگر نره شیر
چنان چون بود نامدار و دلیر
به بیداد بر نیست این کار تو
بسنده است یزدان نگهدار تو
تو زور و دلیری ز یزدان شناس
از او دار تا زنده باشی سپاس
سه دیگر که گفتی که افراسیاب
سپه را همی بگذارند ز آب
ز پیران فرستاده شد نزد اوی
سپاهش به ایران نهادست روی
همان است یکسر که گفتی سخن
کنون باز پاسخ فگندیم بن
بدان ای پر اندیشه سالار من
به هر کار شایستهٔ کار من
که او بر لب رود جیحون درنگ
نه زان کرد کآید بر ما به جنگ
که خاقان بر او لشکر آرد ز چین
فراز آمدش از دو رویه کمین
و دیگر که از لشکران گران
پراگنده بر گرد توران سران
بدو دشمن آمد ز هر سو پدید
از آن بر لب رود جیحون کشید
به پنجم سخن که آگهی خواستی
به مهر گوان دل بیاراستی
چو لهراسب و چون اشکش تیزچنگ
چو رستم سپهبد دمنده نهنگ
بدان ای سپهدار و آگاه باش
به هر کار با بخت همراه باش
کزان سو که شد رستم شیرمرد
ز کشمیر و کابل برآورد گرد
وز آن سو که شد اشکش تیزهوش
برآمد ز خوارزم یکسر خروش
به رزم اندرون شیده برگشت از اوی
سوی شهر گرگان نهادست روی
وز آن سو که لهراسب شد با سپاه
همه مهتران برگشادند راه
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه ساخته
گر افراسیاب اندر آید به راه
ز جیحون بدین سو گذارد سپاه
بگیرند گردان پس پشت اوی
نماند به جز باد در مشت اوی
تو بشناس کو شهر آباد خویش
بر و بوم و فرخنده بنیاد خویش
به گفتار پیران نماند بجای
به دشمن سپارد نهد پیش پای
نجنباند او داستان را دو لب
که ناید خبر زو به من روز و شب
بدان روز هرگز مبادا درود
که او بگذراند سپه را ز رود
به ما برکند پیشدستی به جنگ
نبیند کس این روز تاریک و تنگ
بفرمایم اکنون که بر پیل کوس
ببندد دمنده سپهدار طوس
دهستان و گرگان و آن بوم و بر
بگیرد برآرد به خورشید سر
من اندر پی طوس با پیل و گاه
به یاری بیایم به پشت سپاه
تو از جنگ پیران مبرتاب روی
سپه را بیارای و زو کینه‌جوی
چو هومان و نستیهن از پشت اوی
جدا ماند شد باد در مشت اوی
گر از نامداران ایران نبرد
بخواهد بفرما وز آن برمگرد
چو پیران نبرد تو جوید دلیر
مکن بددلی پیش او شو چو شیر
به پیکار مندیش ز افراسیاب
به جای آر دل روی از او برمتاب
چو آید به جنگ اندرون جنگجوی
نباید که برتابی از جنگ روی
بر ایشان تو پیروز باشی بجنگ
نگر دل نداری بدین کار تنگ
چنین دارم اومید از کردگار
که پیروز باشی تو در کارزار
همیدون گمانم که چون من ز راه
به پشت سپاه اندر آرم سپاه
بر ایشان شما رانده باشید کام
به خورشید تابان برآورده نام
ز کاوس وز طوس نزد سپاه
درود فراوان فرستاد شاه
بر آن نامه بنهاد خسرو نگین
فرستاده را داد و کرد آفرین
چو از پیش خسرو برون شد هجیر
سپهبد همی رای زد با وزیر
ز بس مهربانی که بد بر سپاه
سراسر همه رزم بد رای شاه
همی گفت اگر لشکر افراسیاب
بجنباند از جای و بگذارد آب
سپاه مرا بگسلاند ز جای
مرا رفت باید همینست رای
همانگه شه نوذران را بخواند
بفرمود تا تیز لشکر براند
به سوی دهستان سپه برکشید
همه دشت خوارزم لشکر کشید
نگهبان لشکر بود روز جنگ
به جنگ اندر آید به سان پلنگ
تبیره برآمد ز درگاه طوس
خروشیدن نای رویین و کوس
سپاه و سپهبد برفتن گرفت
زمین سم اسبان نهفتن گرفت
تو گفتی که خورشید تابان به جای
بماند از نهیب سواران به پای
دو هفته همی رفت ز آن سان سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
پراگنده بر گرد کشور خبر
ز جنبیدن شاه پیروزگر
چو طوس از در شاه ایران برفت
سبک شاه رفتن بسیچید تفت
ابا ده هزار از گزیده سران
همه نامداران و کنداوران
به نزدیک گودرز بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
ابا پیل و با کوس و با فرهی
ابا تخت و با تاج شاهنشهی
هجیر آمد از پیش خسرو دمان
گرازان و خندان و دل شادمان
ابا خلعت و خوبی و خرمی
تو گفتی همی برنوردد زمی
چو آمد به نزدیک پرده‌سرای
برآمد خروشیدن کرنای
پذیره شدندش سران سر به سر
زمین پر ز آهن هوا پر ز زر
چو خیزد به چرخ اندرون داوری
ز ماه و ز ناهید وز مشتری
بیاراست لشکر چو چشم خروس
ابا زنگ زرین و پیلان و کوس
چو آمد بر نامور پهلوان
بگفت آنچ دید از شه خسروان
نوازیدن شاه و پیوند اوی
همی گفت از رادی و پند اوی
که چون بر سپه گستریده است مهر
چگونه ز پیغام بگشاد چهر
پس آن نامهٔ شهریار جهان
به گودرز داد و درود مهان
نوازیدن شاه بشنید ازوی
بمالید بر نامه بر چشم و روی
چو بگشاد مهرش به خواننده داد
سخنها بر او کرد خواننده یاد
سپهدار بر شاه کرد آفرین
به فرمان ببوسید روی زمین
ببود آن شب و رای زد با پسر
به شبگیر بنشست و بگشاد در
همه نامداران لشگر پگاه
برفتند بر سر نهاده کلاه
پس آن نامهٔ شاه، فرخ هجیر
بیاورد و بنهاد پیش دبیر
دبیر آن زمان پند و فرمان شاه
ز نامه همی خواند پیش سپاه
سپهدار روزی‌دهان را بخواند
بدیوان دینار دادن نشاند
ز اسبان گله هرچ بودش به کوه
به لشکرگه آورد یکسر گروه
در گنج دینار و تیغ و کمر
همان مایه‌ور جوشن و خود زر
به روزی‌دهان داد یکسر کلید
چو آمد گه نام جستن پدید
برافشاند بر لشکر آن خواسته
سوار و پیاده شد آراسته
یکی لشکری گشن بر سان کوه
زمین از پی بادپایان ستوه
دل شیر غران از ایشان به بیم
همه غرقه در آهن و زر و سیم
بفرمودشان جنگ را ساختن
دل و گوش دادن به کین آختن
برفتند پیش سپهبد گروه
بر انبوه لشکر به کردار کوه
بر ایشان نگه کرد سالار مرد
زمین تیره دید آسمان لاژورد
چنین گفت کز گاه رزم پشین
نیاراست کس رزمگاهی چنین
به اسب و سلیح و به سیم و به زر
به پیلان جنگی و شیران نر
اگر یار باشد جهان‌آفرین
نپیچیم از ایدر عنان تا به چین
چو بنشست فرزانگان را بخواند
ابا نامداران به رامش نشاند
همی خورد شادی‌کنان دل به جای
همی با یلان جنگ را کرد رای
به پیران رسید آگهی ز این سخن
که سالار ایران چه افگند بن
از آن آگهی شد دلش پرنهیب
سوی چاره برگشت و بند و فریب
ز دستور فرخنده رای آنگهی
بجست اندر آن کینه جستن رهی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته با او براند
هوش مصنوعی: معلم باهوش را فراخواند تا درباره موضوعات مناسب با او گفتگو کند.
چو آن نامه را زود پاسخ نوشت
پدید آورید اندر او خوب و زشت
هوش مصنوعی: وقتی که آن نامه را سریعاً پاسخ داد، در آن نکات خوب و بد را نمایان کردید.
نخست آفرین کرد بر کردگار
کز او دید نیک و بد روزگار
هوش مصنوعی: اول از خداوند بزرگ سپاسگزاری کرد به خاطر اینکه از او نیکی‌ها و بدی‌های روزگار را مشاهده کرد.
دگر آفرین کرد بر پهلوان
که جاوید بادی و روشن‌روان
هوش مصنوعی: خالق و آفریدگار بر قهرمان تأکید کرده است که تو جاودانه‌ای و نورانی.
خجسته سپهدار بسیار هوش
همه رای و دانش همه جنگ و جوش
هوش مصنوعی: سردار خوشبخت و شجاعی که از هوش و دانش زیادی برخوردار است و در میدان نبرد نیز توانایی و شجاعت فراوانی دارد.
خداوند گوپال و تیغ بنفش
فروزندهٔ کاویانی درفش
هوش مصنوعی: خداوندی که مظهر لطف و رحمت است و قدرتی دارد که با آن، نور و روشنی را به ارمغان می‌آورد و بر افراشتن پرچم پیروزی و افتخار را در دست دارد.
سپاس از جهاندار یزدان ما
که پیروز بودند گردان ما
هوش مصنوعی: ما از خداوند بزرگ و یکتا سپاسگزاریم که سپاهیان ما در این مبارزات پیروز شدند.
از اختر ترا روشنایی نمود
ز دشمن برآورد ناگاه دود
هوش مصنوعی: ستاره‌ای تو را روشن کرد و ناگهان از سمت دشمن، دودی به‌وجود آمد.
نخست آنک گفتی که مر گیو را
بزرگان فرزانه و نیو را
هوش مصنوعی: نخستین چیزی که تو گفتی این است که بزرگان و حکیمان، گیو را با نیو مقایسه کرده‌اند.
به نزدیک پیران فرستاده‌ام
چه مایه ورا پندها داده‌ام
هوش مصنوعی: من به نزد بزرگان رفته‌ام و به ایشان یادآوری کرده‌ام که چقدر نصیحت و راهنمایی به من داده‌اند.
نپذرفت از آن پس خود او پند من
نجست اندر این کار پیوند من
هوش مصنوعی: پس از آن، او هیچ‌گاه سخنان من را نپذیرفت و در این موضوع به اتحاد و ارتباط ما توجهی نکرد.
سپهبد یکی داستان زد بر این
چو دستور پیشین برآورد کین
هوش مصنوعی: یک فرمانده داستانی را مطرح کرد که مانند دستوری که قبلاً صادر شده بود، بر این موضوع تأکید داشت.
که هر مهتری کو روان کاستست
ز نیکی به بخت بد آراستست
هوش مصنوعی: هر فردی که روح و روانش را خراب کرده باشد، زندگی‌اش به سمت بدبختی و بخت بد می‌رود.
مرا زان سخن پیش بود آگهی
که پیران دل از کین نخواهد تهی
هوش مصنوعی: من از آن سخن باخبر هستم که افراد سالخورده دل‌هایشان هیچ‌گاه از کینه خالی نخواهد شد.
ولیکن از آن خوب کردار او
نجستم همی ژرف پیکار او
هوش مصنوعی: اما من از خوبی‌های او نمی‌توانم چشم‌پوشی کنم، چرا که در هنگام مبارزه‌اش، عمق و جدیت او را دیدم.
کنون آشکارا نمود این سپهر
که پیران به توران گراید به مهر
هوش مصنوعی: همین حالا آسمان نشان داد که سالمندان به خاطر محبت به سرزمین توران رو می‌آورند.
کنون چون نبیند جز افراسیاب
دلش را تو از مهر او برمتاب
هوش مصنوعی: اکنون چون دلش نمی‌تواند کسی جز افراسیاب را ببیند، تو هم از محبت او دلگیر نشو.
گر او بر خرد برگزیند هوا
به کوشش نروید ز خارا گیا
هوش مصنوعی: اگر او بر هوش و عقل خود اعتماد کند، تلاش و کوشش به ثمر نخواهد نشست و مانند گیاهانی که از سنگ می‌روید، زحمت بی‌فایده خواهد بود.
تو با دشمن ار خوب گویی رواست
از آزادگان خوب گفتن سزاست
هوش مصنوعی: اگر با دشمن به زبان خوش صحبت کنی، جالب و قابل قبول است، اما از آزادگان باید به نیکی یاد کرد و خوب سخن گفت.
و دیگر ز پیکار جنگ‌آوران
کجا یاد کردی به گرز گران
هوش مصنوعی: و دیگر از نبرد جنگجویان، کجا به یاد آوردی که با چکش‌های سنگین مشغول بودند؟
ز نیک‌اختر و گردش هور و ماه
ز کوشش نمودن بر آن رزمگاه
هوش مصنوعی: از خورشید و ماه و تاثیرهای نیک آنها، به تلاشی که در میدان جنگ انجام می‌شود اشاره دارد.
مرا این درست است کز کارکرد
تو پیروز باشی به روز نبرد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من برایت اهمیت قائل هستم و دوست دارم که در روز مبارزه و چالش‌ها، موفق باشی و پیروز شوی.
نبیره کجا چون تو دارد نیا
به جنگ اندرون باشدش کیمیا
هوش مصنوعی: نوه‌ی کسی مانند تو وجود ندارد. اگر در جنگ باشی، آن را به کمال می‌سازی.
ز شیران چه زاید مگر نره شیر
چنان چون بود نامدار و دلیر
هوش مصنوعی: از شیران فقط بچه شیر به دنیا می‌آید، و او هم باید مانند پدرش نامدار و شجاع باشد.
به بیداد بر نیست این کار تو
بسنده است یزدان نگهدار تو
هوش مصنوعی: کار تو ناعادلانه است و کافی است که خداوند تو را حمایت کند.
تو زور و دلیری ز یزدان شناس
از او دار تا زنده باشی سپاس
هوش مصنوعی: تو باید از قدرت و شجاعت خود که از جانب خداوند است آگاه باشی و تا زمانی که زنده هستی، قدردان او باشی.
سه دیگر که گفتی که افراسیاب
سپه را همی بگذارند ز آب
هوش مصنوعی: وقتی گفتی که افراسیاب جنگجویان خود را از آب دور نگه می‌دارد.
ز پیران فرستاده شد نزد اوی
سپاهش به ایران نهادست روی
هوش مصنوعی: از جانب پیران، شخصی به سوی او فرستاده شد و سپاه او به سمت ایران حرکت کرد و به آنجا راه پیدا کرد.
همان است یکسر که گفتی سخن
کنون باز پاسخ فگندیم بن
هوش مصنوعی: همانطور که قبلاً گفتی، اکنون دوباره پاسخ می‌دهیم.
بدان ای پر اندیشه سالار من
به هر کار شایستهٔ کار من
هوش مصنوعی: ای رهبر فرزانه، بدانی که در هر امری، شایسته‌ام که به آن پردازم.
که او بر لب رود جیحون درنگ
نه زان کرد کآید بر ما به جنگ
هوش مصنوعی: او بر کنار رود جیحون توقف نکرد، نه به خاطر اینکه بخواهد با ما به نبرد بیاید.
که خاقان بر او لشکر آرد ز چین
فراز آمدش از دو رویه کمین
هوش مصنوعی: خاقان (پادشاه) سپاهی از چین به راه می‌اندازد و او (شخصی که در بیت مورد نظر است) از دو سمت مورد حمله قرار می‌گیرد.
و دیگر که از لشکران گران
پراگنده بر گرد توران سران
هوش مصنوعی: و همچنین از گروه‌های بزرگ و پراکنده که در اطراف توران حضور دارند.
بدو دشمن آمد ز هر سو پدید
از آن بر لب رود جیحون کشید
هوش مصنوعی: دشمن از هر طرف به سوی او حمله‌ور شد و او به لب رود جیحون پناه برد.
به پنجم سخن که آگهی خواستی
به مهر گوان دل بیاراستی
هوش مصنوعی: اگر خواستی که از پنجمین کلام آگاه شوی، دل خود را با محبت و عشق آراسته کن.
چو لهراسب و چون اشکش تیزچنگ
چو رستم سپهبد دمنده نهنگ
هوش مصنوعی: مانند لهراسب و مانند اشک تیزچنگ، همچون رستم سپهبد و شیر درنده.
بدان ای سپهدار و آگاه باش
به هر کار با بخت همراه باش
هوش مصنوعی: ای فرمانده، آگاه باش که در هر کاری باید با شانس و بخت خود همراه باشی.
کزان سو که شد رستم شیرمرد
ز کشمیر و کابل برآورد گرد
هوش مصنوعی: از سمتی که رستم، مردی شیر دل، از کابل و کشمیر برخواست، گرد و غبار به‌پا شد.
وز آن سو که شد اشکش تیزهوش
برآمد ز خوارزم یکسر خروش
هوش مصنوعی: از آن طرف که اشک او به تندی جاری شد، از خوارزم صدای بلندی برخاست.
به رزم اندرون شیده برگشت از اوی
سوی شهر گرگان نهادست روی
هوش مصنوعی: شیر در میدان جنگ به سوی شهر گرگان برگشت و به سمت آنجا روانه شد.
وز آن سو که لهراسب شد با سپاه
همه مهتران برگشادند راه
هوش مصنوعی: از آن طرف که لهراسب به همراه سپاهش رسیده بود، همه بزرگان راه را برای او باز کردند.
الانان و غز گشت پرداخته
شد آن پادشاهی همه ساخته
هوش مصنوعی: در حال حاضر، آن چه برای همه مشخص است، این است که پادشاهی به طور کامل فراهم شده و شکل گرفته است.
گر افراسیاب اندر آید به راه
ز جیحون بدین سو گذارد سپاه
هوش مصنوعی: اگر افراسیاب از سمت جیحون وارد شود، سپاه خود را به این سو خواهد آورد.
بگیرند گردان پس پشت اوی
نماند به جز باد در مشت اوی
هوش مصنوعی: هرچند که او را دنبال می‌کنند و می‌گردند، اما هیچ‌چیزی جز باد در دستان او باقی نخواهد ماند.
تو بشناس کو شهر آباد خویش
بر و بوم و فرخنده بنیاد خویش
هوش مصنوعی: شهر و دیار پر رونق و خوشبختی خودت را بشناس.
به گفتار پیران نماند بجای
به دشمن سپارد نهد پیش پای
هوش مصنوعی: اگر به سخنان بزرگ‌ترها توجه نشود، در نهایت کارها به دست دشمنان سپرده می‌شود و پیامدهای بدی به دنبال خواهد داشت.
نجنباند او داستان را دو لب
که ناید خبر زو به من روز و شب
هوش مصنوعی: او با زبانش داستان را نقل نمی‌کند، چرا که روز و شب از او خبری به من نمی‌رسد.
بدان روز هرگز مبادا درود
که او بگذراند سپه را ز رود
هوش مصنوعی: در آن روز هرگز نخواهد آمد که او سپاهی را از رودخانه عبور دهد.
به ما برکند پیشدستی به جنگ
نبیند کس این روز تاریک و تنگ
هوش مصنوعی: در این روزگار سخت و مملو از مشکلات، هیچ‌کس پیش‌دستی به جنگ نمی‌کند و از روی بی‌پروایی به میدان نمی‌آید.
بفرمایم اکنون که بر پیل کوس
ببندد دمنده سپهدار طوس
هوش مصنوعی: اجازه بدهید اکنون بگویم که زمانی که فرمانده سپاه طوس بر پشت فیل، دمی را به حرکت درآورد.
دهستان و گرگان و آن بوم و بر
بگیرد برآرد به خورشید سر
هوش مصنوعی: دهستان و گرگان و آن منطقه را به نور خورشید می‌سپارد.
من اندر پی طوس با پیل و گاه
به یاری بیایم به پشت سپاه
هوش مصنوعی: من در پی طوس به میدان می‌روم و گاهی به کمک سپاه بر پشت آنان می‌آیم.
تو از جنگ پیران مبرتاب روی
سپه را بیارای و زو کینه‌جوی
هوش مصنوعی: تو به جنگ‌جویان کهن آسیب نزن، زیرا چهره سپاه را زینت بخش. و از آنها کینه‌ای در دل نداشته باش.
چو هومان و نستیهن از پشت اوی
جدا ماند شد باد در مشت اوی
هوش مصنوعی: هومان و نستیهن از پشت او جدا شدند و مانند بادی در دستان او باقی ماندند.
گر از نامداران ایران نبرد
بخواهد بفرما وز آن برمگرد
هوش مصنوعی: اگر از بزرگان ایران درخواست نبرد کند، پاسخ بده و سپس برگرد.
چو پیران نبرد تو جوید دلیر
مکن بددلی پیش او شو چو شیر
هوش مصنوعی: وقتی که پیران و تجربه‌داران طلب کنند، تو نباید ترسویی و ناامیدی را در پیش خود داشته باشی؛ باید با اعتماد به نفس و با شجاعت همچون شیر به میدان بیایی.
به پیکار مندیش ز افراسیاب
به جای آر دل روی از او برمتاب
هوش مصنوعی: به جنگ با افراسیاب نرو و به جای آن، دل خود را از او دور کن و به او توجه نکن.
چو آید به جنگ اندرون جنگجوی
نباید که برتابی از جنگ روی
هوش مصنوعی: وقتی وارد میدان نبرد می‌شوی، نباید از جنگ هراسی به دل راه دهی و باید با شجاعت به پیش بروی.
بر ایشان تو پیروز باشی بجنگ
نگر دل نداری بدین کار تنگ
هوش مصنوعی: اگر بر آن‌ها پیروز شوی و در جنگ موفق باشی، قلبت را در این کار سخت به درد نیاور.
چنین دارم اومید از کردگار
که پیروز باشی تو در کارزار
هوش مصنوعی: من به لطف خدا امیدوارم که در نبردها موفق و پیروز باشی.
همیدون گمانم که چون من ز راه
به پشت سپاه اندر آرم سپاه
هوش مصنوعی: من فکر می‌کنم که اگر به راهی مثل من بروم، می‌توانم نیرویی را به پشت سپاه برسانم.
بر ایشان شما رانده باشید کام
به خورشید تابان برآورده نام
هوش مصنوعی: شما به آنها قدرتی داده‌اید که به سمت نور خورشید حرکت کنند و نامشان را بر افراشته کنند.
ز کاوس وز طوس نزد سپاه
درود فراوان فرستاد شاه
هوش مصنوعی: شاه کاووس و طوس به سپاه پیام‌های زیاد و پرمحتوایی فرستادند.
بر آن نامه بنهاد خسرو نگین
فرستاده را داد و کرد آفرین
هوش مصنوعی: خسرو بر آن نامه انگشتی به عنوان نشانه گذاشت و به فرستاده هدیه‌ای داد و او را ستایش کرد.
چو از پیش خسرو برون شد هجیر
سپهبد همی رای زد با وزیر
هوش مصنوعی: پس از آنکه هجیر، سپهبد، از پیش خسرو بیرون آمد، با وزیر مشغول بحث و گفتگو شد.
ز بس مهربانی که بد بر سپاه
سراسر همه رزم بد رای شاه
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی زیاد، نیروی دشمنان به طور کامل از بین رفت و دیگر هیچ کس جرات مبارزه با شاه بداندیش را نداشت.
همی گفت اگر لشکر افراسیاب
بجنباند از جای و بگذارد آب
هوش مصنوعی: او می‌گفت اگر لشکر افراسیاب حرکت کند و از جا برود و آب را رد کند، ...
سپاه مرا بگسلاند ز جای
مرا رفت باید همینست رای
هوش مصنوعی: سپاه من مرا از مکانم دور کرد و اکنون باید بروم، این تنها راهی است که دارم.
همانگه شه نوذران را بخواند
بفرمود تا تیز لشکر براند
هوش مصنوعی: در آن زمان شاه فرمان داد تا سفرای تازه‌وارد را بخوانند و به سربازان دستور داد تا سریعاً به سمت هدف حرکت کنند.
به سوی دهستان سپه برکشید
همه دشت خوارزم لشکر کشید
هوش مصنوعی: همه یاران و سربازان به سمت دهستان سپه حرکت کردند و در دشت خوارزم اردو زدند.
نگهبان لشکر بود روز جنگ
به جنگ اندر آید به سان پلنگ
هوش مصنوعی: در روز نبرد، فرمانده سپاه به میدان می‌آید و با شهامت و چابکی مانند پلنگ عمل می‌کند.
تبیره برآمد ز درگاه طوس
خروشیدن نای رویین و کوس
هوش مصنوعی: از درگاه طوس صداهای زیبای نای و کوس به گوش می‌رسد.
سپاه و سپهبد برفتن گرفت
زمین سم اسبان نهفتن گرفت
هوش مصنوعی: سپاه و فرمانده آن در حرکت بودند و زمین بستر سم‌های اسبان را پنهان کرده بود.
تو گفتی که خورشید تابان به جای
بماند از نهیب سواران به پای
هوش مصنوعی: تو گفته‌ای که نور خورشید باید باقی بماند و در برابر حمله سواران، از فروغ و زیبایی‌اش کاسته نشود.
دو هفته همی رفت ز آن سان سپاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه
هوش مصنوعی: دو هفته سپاه به همین شکل پیش می‌رفت و در نتیجه، نور خورشید و ماه چنان روشن شد که گویی همه جا روشنایی پخش شده بود.
پراگنده بر گرد کشور خبر
ز جنبیدن شاه پیروزگر
هوش مصنوعی: خبرهایی در سرتاسر کشور پخش شده است درباره حرکت و تحرک شاه پیروز.
چو طوس از در شاه ایران برفت
سبک شاه رفتن بسیچید تفت
هوش مصنوعی: چو طوس که از در شاه ایران بیرون رفت، به آرامی و با وقار حرکت کرد، چون شاهی که به جشن و شادی می‌رود.
ابا ده هزار از گزیده سران
همه نامداران و کنداوران
هوش مصنوعی: با وجود ده هزار از بهترین و برجسته‌ترین افراد و پهلوانان،
به نزدیک گودرز بنهاد روی
ابا نامداران پرخاشجوی
هوش مصنوعی: گودرز به سوی نامداران شجاع و جنگجویان نزدیک شد و روی خود را به آن‌ها معطوف کرد.
ابا پیل و با کوس و با فرهی
ابا تخت و با تاج شاهنشهی
هوش مصنوعی: با دوستان قوی و با نشاط و با اندیشه، با مقام و با نشانه‌های شاهی.
هجیر آمد از پیش خسرو دمان
گرازان و خندان و دل شادمان
هوش مصنوعی: هجیر از نزد خسرو آمد و به همراه خود نشاط و خوشی را به ارمغان آورد، باعث شادمانی دل‌ها شد.
ابا خلعت و خوبی و خرمی
تو گفتی همی برنوردد زمی
هوش مصنوعی: تو با زیبایی، خوشحالی و لباس‌های زیبا می‌گویی که همه چیز از زمین روییده و به سمت تو می‌آید.
چو آمد به نزدیک پرده‌سرای
برآمد خروشیدن کرنای
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی پرده سرای رسید، صدای کرنای بلند شد.
پذیره شدندش سران سر به سر
زمین پر ز آهن هوا پر ز زر
هوش مصنوعی: مقامات و رهبران به استقبال او آمدند، در حالی که زمین پر از آهن و آسمان پر از طلا بود.
چو خیزد به چرخ اندرون داوری
ز ماه و ز ناهید وز مشتری
هوش مصنوعی: وقتی که قضا و قدر بر افلاک حاکم شود و سرنوشت رقم بخورد، از ماه، زهره و مشتری تاثیراتی به وجود می‌آید.
بیاراست لشکر چو چشم خروس
ابا زنگ زرین و پیلان و کوس
هوش مصنوعی: لشکر را مانند چشم خروس زیبا و باشکوه آرایش کن، با زنگ‌های طلایی و فیل‌ها و طبل‌ها.
چو آمد بر نامور پهلوان
بگفت آنچ دید از شه خسروان
هوش مصنوعی: وقتی قهرمان مشهور وارد شد، آنچه را که از پادشاهان بزرگ دیده بود، بیان کرد.
نوازیدن شاه و پیوند اوی
همی گفت از رادی و پند اوی
هوش مصنوعی: نواختن و محبت کردن به شاه و ارتباط با او، از لطف و نصیحت او ناشی می‌شود.
که چون بر سپه گستریده است مهر
چگونه ز پیغام بگشاد چهر
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب بر پهنه آسمان درخشیده است، چگونه می‌توان از چهره‌اش پیام را دریافت کرد؟
پس آن نامهٔ شهریار جهان
به گودرز داد و درود مهان
هوش مصنوعی: پس پادشاه جهان نامه‌ای به گودرز داد و با سلام و احترام او را مورد خطاب قرار داد.
نوازیدن شاه بشنید ازوی
بمالید بر نامه بر چشم و روی
هوش مصنوعی: او صدای نوازش شاه را شنید و دستش را بر روی نامه گذاشت و بر چهره و پلک‌هایش مالید.
چو بگشاد مهرش به خواننده داد
سخنها بر او کرد خواننده یاد
هوش مصنوعی: وقتی او را با محبت و مهربانی به سخن گفتن واداشت، خواننده نیز به یاد او صحبت کرد و نکات دلنشینی را بیان کرد.
سپهدار بر شاه کرد آفرین
به فرمان ببوسید روی زمین
هوش مصنوعی: نظامی، فرمانده، به پادشاه احترام گذاشت و به نشانه‌ی بندگی و احترام، زمین را بوسید.
ببود آن شب و رای زد با پسر
به شبگیر بنشست و بگشاد در
هوش مصنوعی: آن شب به خوبی سپری شد و او با پسرش مشغول گفتگو شد. سپس در آغاز شب در را باز کرد و نشست.
همه نامداران لشگر پگاه
برفتند بر سر نهاده کلاه
هوش مصنوعی: تمامی سربازان و فرماندهان لشکر پگاه به میدان نبرد رفته و کلاه بر سر گذاشتند.
پس آن نامهٔ شاه، فرخ هجیر
بیاورد و بنهاد پیش دبیر
هوش مصنوعی: پس نامهٔ شاه را فرخ هجیر آورد و پیش دبیر گذاشت.
دبیر آن زمان پند و فرمان شاه
ز نامه همی خواند پیش سپاه
هوش مصنوعی: در آن زمان، دبیر دستورات و نصیحت‌های شاه را از نامه می‌خواند و برای سربازان نقل می‌کرد.
سپهدار روزی‌دهان را بخواند
بدیوان دینار دادن نشاند
هوش مصنوعی: فرمانده‌ای که روز به روز می‌گذرد، کسانی را که در کارهای مالی و اقتصادی هستند، به گرد هم می‌آورد و به آن‌ها می‌گوید که باید در مورد تقسیم ثروت و دارایی‌ها تصمیم بگیرند.
ز اسبان گله هرچ بودش به کوه
به لشکرگه آورد یکسر گروه
هوش مصنوعی: از میان اسبان گله، هر چه که بود، او همه را به کوه آورد و به سربازان پیوست.
در گنج دینار و تیغ و کمر
همان مایه‌ور جوشن و خود زر
هوش مصنوعی: در خزانه‌ها، دینار و شمشیر و کمربند وجود دارد، اما برای مایه‌ور (کسی که از صفات نیکو برخوردار است) جوشنی و خودی با ارزش‌تر از زر (طلا) است.
به روزی‌دهان داد یکسر کلید
چو آمد گه نام جستن پدید
هوش مصنوعی: روزی یک کلید به کسی داده شد، وقتی زمان جستجوی نام مشخص شد.
برافشاند بر لشکر آن خواسته
سوار و پیاده شد آراسته
هوش مصنوعی: سواران و پیادگان در لشکر آماده شده‌اند و فرمانده آنها با شکوه و زیبایی آمده تا راه را برای پیروزی هموار کند.
یکی لشکری گشن بر سان کوه
زمین از پی بادپایان ستوه
هوش مصنوعی: یک گروهی از سربازان که گرسنه هستند، به مانند کوهی از زمین، از پشت سر به دنبال کسانی می‌افتند که با باد می‌دوند و از آن ها خسته‌ شده‌اند.
دل شیر غران از ایشان به بیم
همه غرقه در آهن و زر و سیم
هوش مصنوعی: دل شیر، به شدت از آن‌ها ترسیده و همه غرق در طلا و نقره هستند.
بفرمودشان جنگ را ساختن
دل و گوش دادن به کین آختن
هوش مصنوعی: او به آنان فرمان داد که برای جنگ آماده شوند و با دقت به هیاهوی نبرد گوش فرا دهند.
برفتند پیش سپهبد گروه
بر انبوه لشکر به کردار کوه
هوش مصنوعی: گروهی به سمت فرمانده رفتند و لشکری که بسیار زیاد و انبوه بود را مانند کوه مشاهده کردند.
بر ایشان نگه کرد سالار مرد
زمین تیره دید آسمان لاژورد
هوش مصنوعی: سالار به کسانی که زیر نظرش هستند، نگاهی انداخت و زمین را تاریک و آسمان را آبی رنگ دید.
چنین گفت کز گاه رزم پشین
نیاراست کس رزمگاهی چنین
هوش مصنوعی: او گفت که در میدان جنگ، هیچ‌کس نمی‌تواند چنین جایی را آماده کند.
به اسب و سلیح و به سیم و به زر
به پیلان جنگی و شیران نر
هوش مصنوعی: به اسب و سلاح، به طلا و نقره، به فیل‌های جنگی و شیران نر اشاره دارد.
اگر یار باشد جهان‌آفرین
نپیچیم از ایدر عنان تا به چین
هوش مصنوعی: اگر محبوبی در کنار باشد، نیازی نیست که از مسیر خود منحرف شویم؛ حتی اگر تا دورترین نقاط دنیا برویم.
چو بنشست فرزانگان را بخواند
ابا نامداران به رامش نشاند
هوش مصنوعی: وقتی که نشست، حکیمان را فراخواند و نامداران را به آرامش دعوت کرد.
همی خورد شادی‌کنان دل به جای
همی با یلان جنگ را کرد رای
هوش مصنوعی: دل شادمان و سرزنده است، به جای غم و اندوه، با دلاوران نبرد طرح و نقشه می‌ریزد.
به پیران رسید آگهی ز این سخن
که سالار ایران چه افگند بن
هوش مصنوعی: خبر به بزرگان رسید که سردار ایران چه نقشه‌ای در سر دارد.
از آن آگهی شد دلش پرنهیب
سوی چاره برگشت و بند و فریب
هوش مصنوعی: دل او از آگاهی پر از تردید شد و به سمت راه حل و نجات برگشت، در حالی که به دام و فریب هم توجه کرده بود.
ز دستور فرخنده رای آنگهی
بجست اندر آن کینه جستن رهی
هوش مصنوعی: با ایده و فکر خوب و خوشحال، در آنجا که کینه و دشمنی وجود دارد، راهی را جستجو کن.