شمارهٔ ۵ - ترکیببند در عشق عرفانی
ای دل بیا که دست ردی بر جهان زنیم
سنگ از زمین کنیم و به فرق زمان زنیم
روشن نگشت از ورق خور سواد کس
این لوح ساده را به سر آسمان زنیم
از چشم مست ساقی جامی طلب کنیم
چون شیشه خنده بر می چون ارغوان زنیم
زین بار هستیی که گرانی کند به ما
خود را سبک کنیم و به رطل گران زنیم
آخر ز دور گردون چون پیر میشویم
حیف است پشت پای به بخت جوان زنیم
یک سر سری به بحر تفکّر فرو بریم
و آنگه زنخ به مایة دریا و کان زنیم
آریم تازه تازه برون گوهر سخن
هر چند بیبهاست، در رایگان زنیم
اول به عشوه از دو جهان دلبری کنیم
وآنگه چو چشم یار به صفهای جان زنیم
از یمن ضرب ناخن تأثیر فکرها
بس سکّة خراش به نقد روان زنیم
با بخت بد ستیزه اگر رو دهد دلیر
خود را به قلب لشکر هندوستان زنیم
از آستین همّت گردوننورد خویش
دستی برون کنیم و بجوییم مرد خویش
جانم ز غصّههای جهان دردپرورست
دل از غبار کینة دوران مکدّرست
کو روی تازهای که برآید به کام دل
کاین آفتاب هرزه در ابر مکرّرست
شاید گر التفات کند لطف دلبری
کش آفتاب، عاشقِ از ذرّه کمترست
شوخی که ظاهرست ز لعلش معاینه
کان نمک که تعبیه در تنگ شکّرست
مستی که در ستیزهگه تُرکِ غمزهاش
صد فتنه در شکنجة زلف معنبرست
چون تیغ ناز برکشدش غمزه از نیام
بر هر طرف نگاه کنی جلوة سرست
در قتل عاشقانش کجا فکرِ خونبهاست
خاک درش به خون شهیدان برابرست
در جلوهگاه غمزة او از خدنگ ناز
هر آرزو که میطلبد دل، میسّرست
با یاد زمزم لب حسرتفزای تو
تا حشر آب در دهن حوض کوثرست
در عرض گاه جلوة حسن آفتاب را
بر رخ خراش ناخن او سکّة زرست
طفل است و خاطری نتواند نگاه داشت
دل میبرد ولیک نداند نگاه داشت
ماهی که آفتاب ندیدست روی او
چون غنچه باد هم نشنیدست بوی او
از مثل او سخن مکن ای دل که این سخن
آیینه هم نیارد گفتن به روی او
رویی چنانکه گویی مشّاطه میکند
هر صبحدم به چشمه خور شستشوی او
خورشید را به او نرسد لاف همسری
کاین شیشهایست پر شده هم از سبوی او
گل پاره پاره شد ز غم رشگِ تازه، باز
از بلبلان شنیده مگر گفتوگوی او
گر در جهان به هم نرسد مثل او دگر
این آفتاب هرزه کند جستجوی او
وصلش به آروز به کسی کی رسد که هست
صد خون دل به گردن هر آرزوی او
ای برهمن به کیش بت خود چنان مناز
زنّار بسته است مگر پیش موی او
مرغ فگار، زحمت بال و پرت مده
بر گرد او نمیرسی از بیم خوی او
از نشئه دم زند چو لب او شراب چیست!
وز رخ چو پرده برفکند آفتاب چیست!
ای ملک دل مسخّر روی چو ماه تو
خورشید سایهپرور زلف سیاه تو
صفهای دل شکستی و این طرفهتر که هست
حسن ترا ظفر ز شکستِ کلاه تو
خورشید عاشقی کندش تا به روز حشر
هر ذرّه کو بلند شد از جلوهگاه تو
هر گه به عزم جلوه برون تازی آفتاب
خود را ضعیف سازد کافتد به راه تو
دست از ستم مدار که فردا به روز حشر
در گردن شهید تو باشد گناه تو
طفلیّ و صرفهای نبرد از تو آفتاب
چون چارده شوی که برآید به ماه تو
دامن نگیردت به جزا خون هیچکس
گر این نگاه گرم بود عذرخواه تو
خورشید تیغ بسته ز یک گوشه سر زند
حسن تو چون دهد به تو عرض سپاه تو
همتای تو به عالم بالا و پست نیست
مثل تو در بهشت ندانم که هست؟ نیست
خورشید اگر بود رخ بیشرم بیصفاست
شبنم گلعذار بتان را خوی حیاست
ای غنچه آبروی حیا را مده به باد
رنگ گل نکویی از آب رخ حیاست
در گلستان روی تو ای نوبهار حسن
چیزی که آب و رنگ ندارد گل وفاست
ما را نه دل به جا و نه دین از تو و همان
نازت به جا کرشمه به جا سرکشی بهجاست
من میکشم جفای تو تا زندهام ولیک
در مردنم خلاصی ازین درد و غم کجاست
تو شیرخواره بودی و من بودم آشنات
خونخواره چون شدی؟ همه بیگانگی چراست؟
خون میخورم زدست تو ای طفل شیرخوار
شیرت به خون بدل چو شود قسمتم چهاست
تیری است از تو دربن هر موی و شکوه نیست
خود گو که تاب جور تو زین بیشتر کراست؟
هر روز از تو آب رخی میرود به باد
اینها سزای آن که به شبها غم تو خواست
پا از طلب نمیکشم اما نمیشود
کار دل شکسته ز زلف کج تو راست
این زخم خونچکان که دلم تازه خورده است
چون آب روشن است که تیغ تو کرده است
هر شامگه که جلوه نماید جمال تو
خور در زمین فرو رود از انفعال تو
چشم از تو برنداشتهام در تمام عمر
یا خود تو بودهای به نظر، یا خیال تو
در حشر سرخرویی اهل گنه ازوست
هر خون عاشقی که شود پایمال تو
با غیر باده می خوری ای مه چه میکنی!
خونی که خوردهای نکنم گر حلال تو
طفلی هنوز صرفة نازی نگاهدار
بگذار تا که بدر برآید هلال تو
دیروز ماه بودی و امروز آفتاب
بهتر ز یکدگر گذرد ماه و سال تو
بارش گل تجلّی و بر آتش کلیم
نسبت به نخل طور رساند نهال تو
حسن از تو دست باز ندارد که دیده است
فال سعادت از رخ فرخنده فال تو
در عهد خوبرویی تو آفتاب و ماه
سوگند میخورند به جاه و جلال تو
جانا ستیزة تو ندارد نهایتی
جور و جفا خوش است ولی تا به غایتی
روز سیاه بنگر و شبهای تار من
اینست بیتو روز من و روزگار من
از سینهام چو شعلة فانوس روشن است
سوز نهان من ز دل بیقرار من
چون آستان فتادة این درگهم که هست
خاک در تو آبِ رخ اعتبار من
یک دم نشین به ناز به پیشم که تا نهد
دوران جزای صبر مرا در کنار من
بگشا به خنده آن لب شیرین چه میشود
گر غنچهای شکفته شود از بهار من؟
ای خوبتر ز پارِ تو امسال، از چه روست
امسال من ز عشق تو بدتر ز پار من؟
از خاک درگه تو چو دورم کند به زور
بخت زبون و طالع ناسازگار من
شادم ازین که بر در و دیوار کوی تو
مانَد ز خون دیدة من یادگار من
سیر از جفا نشد نگه عشوهساز تو
از جوی زخم آب خورد تیغ ناز تو
کی یوسف این طراوت و روی چو ماه داشت
این شیوة تبسّم و طرز نگاه داشت
این ناز و این کرشمه و این چشم و این نگاه
در عهد تو چهگونه توان دل نگاه داشت!
من کوه کندم از مژه در عاشقیّ و تو
لیکن کجا به پیش تو مقدار کاه داشت
شد کور دیده بیتو مرا، یاد آن بهخیر
کاین چشم توتیائی از آن خاک راه داشت
عشّاق بودهاند ولی کس چو من کجا
این روزگار تیره و بخت سیاه داشت؟
صد بار سوختیّ و تسلّی نمیشوی
مسکین دلم به کیش تو چندین گناه داشت
هرگز کسی ندیده رخت بینقاب زلف
خورشید من همیشه به سایه پناه داشت
چشمت به غمزه ریخت اگر خون عاشقان
از هر نگاه گرم تو صد عذرخواه داشت
ناید به هم ز ذوق لب خونچکان زخم
تا خنجر تو کرد زبان در دهان زخم
ای آفتاب را ز درت چشمِ توتیا
در کوچة تو سرمهفروشی کند صبا
هر ذرّه آفتابِ دگر زآستان تو
صد آفتاب بر سر کوی تو خاک پا
کفر از شکست زلف تو اسلام را شکست
نوعی که سبحه از غم زنّار شد دوتا
ز آشوب جادوی سر زلف ترا بود
صد فتنه دست بسته به هر حلقه مبتلا
از آرزوی دیدن روی تو آسمان
هر صبح آورد زر خورشید رونما
دل را به بند خانة تاریک زلف تو
هر حلقهای ازوست یک روزن بلا
دور و درازی ره زلف توام گداخت
صد عمر طی شد و نپذیرفت انتها
گرمی مکن به خار و خس شعله بیش ازین
ترسم که چون سپند جهانی ز خود مرا
دستم به دامنت نرسد لیک خون من
در حشر هم عجب که کند دامنت رها
چشم تو از نگه چو مرا منفعل کند
خون مرا چو آب به تیغت بحل کند
پنهان چهسان کنم که دلم مهربان تست
این پیچشم تمام ز موی میان تست
یک دل به سینه دارم و چندین هزار کام
اینها همه به عهدة لطف نهان تست
کس ناز را به خوبی آن ابروان نکرد
تیری است اینکه در خور زور کمان تست
من تشنهلب چهگونه نمیرم که لعل ناب
سیراب حسرت لب گوهرفشان تست
تیر قضا که بر سر کس بیگمان رسد
تفسیر ناوک نگه ناگهان تست
از صد یکی به جای نیاری یقین ماست
آن وعدهای که با دل ما در گمان تست
یک بلبلی به باغ تو نگذارد از ستم
این ناز تندخوی تو گر باغبان تست
کار گشایش دل تنگ حزین من
در بند یک گشادگی ابروان تست
از شکوه بس کنم که دل یار نازکست
خوی کرشمه نازک و بسیار نازکست
شمارهٔ ۴ - ترکیببند در رثای محمدعلی نام از شاگردان فیاض: تا کی درون سینه نگهدارم آه راشمارهٔ ۶ - قصیدهٔ ترجیع در عشق: بازم سر زلفِ چون کمندی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دل بیا که دست ردی بر جهان زنیم
سنگ از زمین کنیم و به فرق زمان زنیم
هوش مصنوعی: ای دل، بیایید که با هم اعتراض کنیم و نگذاریم دنیا ما را ناامید کند؛ میخواهیم تغییراتی ایجاد کنیم و بر مشکلات زمان غلبه کنیم.
روشن نگشت از ورق خور سواد کس
این لوح ساده را به سر آسمان زنیم
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانست از این ورق سیاهی که به دست داریم، مفهومی روشن استخراج کند؛ بنابراین این متن ساده را به بلندای آسمان میفرستیم.
از چشم مست ساقی جامی طلب کنیم
چون شیشه خنده بر می چون ارغوان زنیم
هوش مصنوعی: از چشم زیبای ساقی یک جام خواهیم گرفت، همانطور که شیشه خنده را به زیبایی و شادابی میزنیم مانند گل ارغوان.
زین بار هستیی که گرانی کند به ما
خود را سبک کنیم و به رطل گران زنیم
هوش مصنوعی: در نتیجهٔ این تجربهٔ زندگی، اگر چیزی به ما سنگینی میکند، بهتر است خود را سبک کنیم و بارهای سنگین را به دوش بگیریم.
آخر ز دور گردون چون پیر میشویم
حیف است پشت پای به بخت جوان زنیم
هوش مصنوعی: زمانی که از دور گردونه زندگی به پیری میرسیم، جای تأسف است که به گذشته و شانس جوانی خود پشت پا بزنیم.
یک سر سری به بحر تفکّر فرو بریم
و آنگه زنخ به مایة دریا و کان زنیم
هوش مصنوعی: ابتدا سر کیسه را به عمق تفکر بزنیم و سپس غواصی کرده و به گنجینههای دریا دست یابیم.
آریم تازه تازه برون گوهر سخن
هر چند بیبهاست، در رایگان زنیم
هوش مصنوعی: ما هر بار که سخن نو و باارزشی داریم، حتی اگر به نظر بیارزش باشد، بیهیچ هزینهای آن را بیان میکنیم.
اول به عشوه از دو جهان دلبری کنیم
وآنگه چو چشم یار به صفهای جان زنیم
هوش مصنوعی: ابتدا با ناز و دلربایی از همه زیباییهای دنیا ما را جذب کنیم، و سپس وقتی که چشمان محبوب به ما نگاه کرد، جانمان را فدای او کنیم.
از یمن ضرب ناخن تأثیر فکرها
بس سکّة خراش به نقد روان زنیم
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی به تأثیر افکار بر احساسات و روح انسان اشاره دارد. به این معناست که وقتی ناخن بر یک سکه کشیده میشود، رد آن در سکه باقی میماند و این نشان میدهد که افکار عمیق ما میتوانند آثار ماندگاری بر روان و احساسات ما بگذارند. به عبارتی، تأثیرات ذهنی ما بر زندگی و درونیات ما کاملاً قابل مشاهده است.
با بخت بد ستیزه اگر رو دهد دلیر
خود را به قلب لشکر هندوستان زنیم
هوش مصنوعی: اگر با بدشانسی مواجه شویم، دلیران خود را به دل لشکر هند میفرستیم تا مبارزه کنند.
از آستین همّت گردوننورد خویش
دستی برون کنیم و بجوییم مرد خویش
هوش مصنوعی: از توان و ارادهی خود بهرهبرداری کنیم و در جستوجوی بهترین و راستین خود تلاش کنیم.
جانم ز غصّههای جهان دردپرورست
دل از غبار کینة دوران مکدّرست
هوش مصنوعی: روح من به خاطر غمهای جهان زحمت میکشد و دل من به دلیل کینههای زمان آلوده و غبارآلود است.
کو روی تازهای که برآید به کام دل
کاین آفتاب هرزه در ابر مکرّرست
هوش مصنوعی: به دنبال چهره جدیدی باش که به دلخواه تو بیاید، زیرا این خورشید بیهدف مانند ابری است که مدام در حال تغییر است.
شاید گر التفات کند لطف دلبری
کش آفتاب، عاشقِ از ذرّه کمترست
هوش مصنوعی: اگر دلبری با لطف و عشقش توجه کند، ممکن است عاشق از یک ذره کمتر باشد.
شوخی که ظاهرست ز لعلش معاینه
کان نمک که تعبیه در تنگ شکّرست
هوش مصنوعی: شوی که به ظاهری از زیبایی و رنگ لعلش دیده میشود، مانند نمکی است که درون ظرف شیرین شکر قرار گرفته است.
مستی که در ستیزهگه تُرکِ غمزهاش
صد فتنه در شکنجة زلف معنبرست
هوش مصنوعی: مستی و شوری که در درگیری با زیباییهای چشمان معنادار او وجود دارد، خود دلیل بسیاری از آشفتگیها و مشکلات است که از پیچیدگیهای موهایش ناشی میشود.
چون تیغ ناز برکشدش غمزه از نیام
بر هر طرف نگاه کنی جلوة سرست
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهاش مانند شمشیری تیز و ظریف درخشید و با نگاهی جذاب به اطراف مینگرد، از هر طرف فقط زیبایی او را میبینی.
در قتل عاشقانش کجا فکرِ خونبهاست
خاک درش به خون شهیدان برابرست
هوش مصنوعی: در کشتن عاشقانش، کسی به فکر هزینه خون آنها نیست؛ خاک آنجا به اندازه خون شهدای بزرگی است که ریخته شدهاند.
در جلوهگاه غمزة او از خدنگ ناز
هر آرزو که میطلبد دل، میسّرست
هوش مصنوعی: هر آرزویی که دل بخواهد، با تکان ابرو و ناز او به آسانی به دست میآید.
با یاد زمزم لب حسرتفزای تو
تا حشر آب در دهن حوض کوثرست
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد آب پاک و مطهر زمزم میافتم، حسرت طعم دلانگیز تو را در دل دارم و تا روز قیامت فقط یاد آن آب زلال، در ذهن من باقی خواهد ماند.
در عرض گاه جلوة حسن آفتاب را
بر رخ خراش ناخن او سکّة زرست
هوش مصنوعی: در مواقعی که زیبایی چهرهاش مانند تابش خورشید است، میتوان گفت که خراش ناشی از ناخن او، مانند سکهای از طلا بر چهرهاش جلوه میکند.
طفل است و خاطری نتواند نگاه داشت
دل میبرد ولیک نداند نگاه داشت
هوش مصنوعی: یک کودک است که نمیتواند احساسی را در دل خود نگه دارد. او دل را میرباید، اما نمیداند چگونه باید آن را نگه دارد.
ماهی که آفتاب ندیدست روی او
چون غنچه باد هم نشنیدست بوی او
هوش مصنوعی: ماهی که هرگز زیر نور آفتاب نرفته، مانند غنچهای است که بوی خوش را تجربه نکرده است.
از مثل او سخن مکن ای دل که این سخن
آیینه هم نیارد گفتن به روی او
هوش مصنوعی: ای دل، درباره چنین انسانی سخن نگو، زیرا این حرفها حتی نمیتواند در مقابل او بازگو شود.
رویی چنانکه گویی مشّاطه میکند
هر صبحدم به چشمه خور شستشوی او
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا که گویی هر صبح زود، در چشمهای نور خورشید را شستشو میدهد.
خورشید را به او نرسد لاف همسری
کاین شیشهایست پر شده هم از سبوی او
هوش مصنوعی: خورشید نمیتواند ادعای همسری او را داشته باشد، زیرا این شیشهای که در دست اوست، حتی از سبوی او هم پر شده است.
گل پاره پاره شد ز غم رشگِ تازه، باز
از بلبلان شنیده مگر گفتوگوی او
هوش مصنوعی: گل به خاطر غم و حسادت تازه، پاره پاره شد و شاید باز هم از بلبلها شنیده باشد که او چه سخنانی میگوید.
گر در جهان به هم نرسد مثل او دگر
این آفتاب هرزه کند جستجوی او
هوش مصنوعی: اگر در دنیا مانند او کسی پیدا نشود، این آفتاب بیفایده به دنبال او میگردد.
وصلش به آروز به کسی کی رسد که هست
صد خون دل به گردن هر آرزوی او
هوش مصنوعی: آیا کسی به آرزوی خود میرسد که برای هر آرزویی، هزاران درد و غم را متحمل شده باشد؟
ای برهمن به کیش بت خود چنان مناز
زنّار بسته است مگر پیش موی او
هوش مصنوعی: ای برهمن! به مذهب بت خود چقدر نچسب، زیرا او زنی را مثل زنجیر در خود بسته است.
مرغ فگار، زحمت بال و پرت مده
بر گرد او نمیرسی از بیم خوی او
هوش مصنوعی: پرندهای که در اندوه است، وقت و انرژی خود را صرف پرواز در اطراف او نکن، زیرا از ترس او به هدف نخواهی رسید.
از نشئه دم زند چو لب او شراب چیست!
وز رخ چو پرده برفکند آفتاب چیست!
هوش مصنوعی: وقتی لب او مثل شراب نغمه سر میدهد، چرا باید چیزی جز شراب وجود داشته باشد؟ و وقتی آفتاب پرده را کنار میزند، چه چیز دیگری میتواند درخشش ایجاد کند؟
ای ملک دل مسخّر روی چو ماه تو
خورشید سایهپرور زلف سیاه تو
هوش مصنوعی: ای فرشته، دل من تحت تاثیر زیبایی روی توست؛ مانند ماه که نورش از خورشید میتابد، زیبایی زلفهای سیاه تو هم مرا تحت شعاع خود قرار داده است.
صفهای دل شکستی و این طرفهتر که هست
حسن ترا ظفر ز شکستِ کلاه تو
هوش مصنوعی: دلهای زیادی را به غم انداختی و جالبتر این که زیبایی تو باعث شده تا پیروزی از خسارت کلاهی که بر سر داری بدست آید.
خورشید عاشقی کندش تا به روز حشر
هر ذرّه کو بلند شد از جلوهگاه تو
هوش مصنوعی: خورشید در روز رستاخیز به عشق تو میتابد و هر ذرهای که از زیبایی تو سر برآورد، نورش را دریافت میکند.
هر گه به عزم جلوه برون تازی آفتاب
خود را ضعیف سازد کافتد به راه تو
هوش مصنوعی: هر بار که خورشید با شدت خود بیرون میآید، نورش کمسوی میشود تا به مسیر تو بیفتد.
دست از ستم مدار که فردا به روز حشر
در گردن شهید تو باشد گناه تو
هوش مصنوعی: هرگز از ظلم دست نکش، زیرا که در روز قیامت، گناهان تو بر دوش شهیدان قرار خواهد گرفت.
طفلیّ و صرفهای نبرد از تو آفتاب
چون چارده شوی که برآید به ماه تو
هوش مصنوعی: تو هنوز کودکی هستی که نور خورشید نتوانسته از تو بهرهبرداری کند، اما وقتی به سن و سال جوانی میرسی، مثل ماه چهارده که در آسمان میدرخشد، تمامی زیباییها و نورهای درونت آشکار میشوند.
دامن نگیردت به جزا خون هیچکس
گر این نگاه گرم بود عذرخواه تو
هوش مصنوعی: اگر این نگاه گرم تو نباشد، هیچکس به جزای خود نمیرسد و دامن هیچکس به خون نخواهد آلود.
خورشید تیغ بسته ز یک گوشه سر زند
حسن تو چون دهد به تو عرض سپاه تو
هوش مصنوعی: خورشید همچون شمشیری که از گوشهای بیرون میآید، زیبایی تو را به نمایش میگذارد و هنگامی که طلوع میکند، گویی سپاهی از زیباییها به سمت تو میآید.
همتای تو به عالم بالا و پست نیست
مثل تو در بهشت ندانم که هست؟ نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس در عالم وجود، چه در آسمان و چه در زمین، شبیه و همتای تو نیست. حتی نمیدانم آیا کسی شبیه تو در بهشت وجود دارد یا خیر، اما به هر حال، تو بینظیر هستی.
خورشید اگر بود رخ بیشرم بیصفاست
شبنم گلعذار بتان را خوی حیاست
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم در میان باشد، چهرهی بیپروای او مثل شبنم، زیبایی و حیا را از گلبرگهای معشوقان میگیرد.
ای غنچه آبروی حیا را مده به باد
رنگ گل نکویی از آب رخ حیاست
هوش مصنوعی: ای غنچه، زیبایی و عفت خود را به راحتی از دست نده و رنگ و زیبایی خود را از آب و صفای صورتت بگیر.
در گلستان روی تو ای نوبهار حسن
چیزی که آب و رنگ ندارد گل وفاست
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی تو، ای بهار نو، چیزی که زیبایی و رنگ ندارد، گل وفاست.
ما را نه دل به جا و نه دین از تو و همان
نازت به جا کرشمه به جا سرکشی بهجاست
هوش مصنوعی: ما نه قلبی داریم که به چیزی وابسته باشد و نه دینی که از تو متاثر شود؛ اما همین ناز و کرشمهات به خوبی جای خود را دارد و سرکشیات هم به جاست.
من میکشم جفای تو تا زندهام ولیک
در مردنم خلاصی ازین درد و غم کجاست
هوش مصنوعی: من تا زمانی که زندهام، بار ظلم و ستم تو را به دوش میکشم، اما در مرگ خودم، راحتی و رهایی از این درد و غم را کجا میتوانم پیدا کنم؟
تو شیرخواره بودی و من بودم آشنات
خونخواره چون شدی؟ همه بیگانگی چراست؟
هوش مصنوعی: تو در طفولیت هنوز نازکدل و بیتجربه بودی و من در سختیها و تلخیها آشنای زندگی. حالا چگونه به اینجا رسیدهای که آنچنان تغییر کردهای؟ چرا این قدر از یکدیگر دور شدهایم و این فاصله ایجاد شده است؟
خون میخورم زدست تو ای طفل شیرخوار
شیرت به خون بدل چو شود قسمتم چهاست
هوش مصنوعی: من از دست تو به شدت رنج میکشم، ای نوزاد معصوم. شیر تو به خون تبدیل شده است. وقتی سرنوشتم چه خواهد بود؟
تیری است از تو دربن هر موی و شکوه نیست
خود گو که تاب جور تو زین بیشتر کراست؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که عشق یا درد ناشی از تو مانند تیرهایی است که در هر کجای وجودم نفوذ کرده است و من نمیتوانم از آن فرار کنم. از خودت بپرس که قدرت تحمل ظلم و سختی تو از این بیشتر برای چه کسی ممکن است؟
هر روز از تو آب رخی میرود به باد
اینها سزای آن که به شبها غم تو خواست
هوش مصنوعی: هر روز در اثر زیباییات، نشانهای از تو به فراموشی سپرده میشود. این موضوع نتیجهی آن است که در شبها به یاد غمهای تو بودهام.
پا از طلب نمیکشم اما نمیشود
کار دل شکسته ز زلف کج تو راست
هوش مصنوعی: من از تلاش برای رسیدن به تو دست نمیکشم، اما نمیتوانم دل شکستهام را با زلف کج و نامرتب تو درست کنم.
این زخم خونچکان که دلم تازه خورده است
چون آب روشن است که تیغ تو کرده است
هوش مصنوعی: این زخم تازهای که دلم دارد و به شدت خونریزی میکند، مانند آب زلالی است که به خاطر تیغ تو به وجود آمده است.
هر شامگه که جلوه نماید جمال تو
خور در زمین فرو رود از انفعال تو
هوش مصنوعی: هر وقت زیبایی تو جلوهگری میکند، انگار خورشید از شدت تاثیر تو به زیر زمین میرود.
چشم از تو برنداشتهام در تمام عمر
یا خود تو بودهای به نظر، یا خیال تو
هوش مصنوعی: در طول زندگیام هرگز از تو چشم بر نداشتهام؛ یا واقعاً خودت بودهای که دیدهام، یا تنها تصوری از تو در ذهنم بوده است.
در حشر سرخرویی اهل گنه ازوست
هر خون عاشقی که شود پایمال تو
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که مرتکب گناه شدهاند، چهرهای سرخ خواهند داشت و این نشاندهنده آثار عشق و شیدایی در دل کسانی است که به خاطر عشقشان آسیب دیدهاند و مورد ظلم قرار گرفتهاند.
با غیر باده می خوری ای مه چه میکنی!
خونی که خوردهای نکنم گر حلال تو
هوش مصنوعی: ای ماه! با چیز دیگری غیر از باده میخوری، چه کاری انجام میدهی؟ خونی که نوشیدهای، اگر حلال تو باشد، من نخواهم کرد.
طفلی هنوز صرفة نازی نگاهدار
بگذار تا که بدر برآید هلال تو
هوش مصنوعی: بچهای هنوز در حال ناز و دلربایی است و بهتر است که اجازه دهی تا زمان مناسبی برسد و زیبایی او مانند هلال ماه بیشتر نمایان شود.
دیروز ماه بودی و امروز آفتاب
بهتر ز یکدگر گذرد ماه و سال تو
هوش مصنوعی: دیروز تو مانند ماه زیبا بودی و امروز به مانند آفتاب درخشانی که از هر دو بهتر است، روزها و سالهای تو به همین ترتیب میگذرد.
بارش گل تجلّی و بر آتش کلیم
نسبت به نخل طور رساند نهال تو
هوش مصنوعی: بارش گل نمادی از زیبایی و شکوه است و مانند آتش موسی، نهال تو را به قلههای اوج و شکوفایی میرساند.
حسن از تو دست باز ندارد که دیده است
فال سعادت از رخ فرخنده فال تو
هوش مصنوعی: حسن هرگز از تو دست نخواهد کشید، زیرا او بر اساس چهره خوشیمن تو، نشانههای سعادت را دیده است.
در عهد خوبرویی تو آفتاب و ماه
سوگند میخورند به جاه و جلال تو
هوش مصنوعی: در زمان حضور زیبای تو، خورشید و ماه به عظمت و شرف تو قسم میخورند.
جانا ستیزة تو ندارد نهایتی
جور و جفا خوش است ولی تا به غایتی
هوش مصنوعی: عزیزم، دعوا و درگیری تو پایانی ندارد. هرچند رفتارهای ناعادلانهات زیباست، اما تا زمانی که به پایان برسد، خوب است.
روز سیاه بنگر و شبهای تار من
اینست بیتو روز من و روزگار من
هوش مصنوعی: بدون تو، روزهایم غمانگیز و تاریک است و شبهایم پر از افسردگی و ناامیدی. این حال و روز من است.
از سینهام چو شعلة فانوس روشن است
سوز نهان من ز دل بیقرار من
هوش مصنوعی: درون من مانند شعلهای روشن است که از سینهام بیرون میآید و نشاندهندهی یک سوز نهانی است که از دل ناآرامم برمیخیزد.
چون آستان فتادة این درگهم که هست
خاک در تو آبِ رخ اعتبار من
هوش مصنوعی: زمانی که آستانه درگاه گرامیام، به گونهای است که خاک آن برای من به عنوان نشانهای از ارزش و اعتبارم محسوب میشود.
یک دم نشین به ناز به پیشم که تا نهد
دوران جزای صبر مرا در کنار من
هوش مصنوعی: لحظهای در کنارم بمان و با ناز رفتار کن، تا زمانیکه پاسخ صبوری من در زندگیام نمایان شود.
بگشا به خنده آن لب شیرین چه میشود
گر غنچهای شکفته شود از بهار من؟
هوش مصنوعی: با لبخند شیرینت را باز کن، ببین چه رخدادی میافتد اگر بهار من باعث شکفتن یک غنچه شود؟
ای خوبتر ز پارِ تو امسال، از چه روست
امسال من ز عشق تو بدتر ز پار من؟
هوش مصنوعی: چرا امسال که تو زیباترین هستی، من از عشق تو حال و روزی بدتر از سال گذشته دارم؟
از خاک درگه تو چو دورم کند به زور
بخت زبون و طالع ناسازگار من
هوش مصنوعی: اگر از خاک حریم تو دور شوم، به دلیل بخت بد و سرنوشت نامساعد من است که به زور مرا میرانند.
شادم ازین که بر در و دیوار کوی تو
مانَد ز خون دیدة من یادگار من
هوش مصنوعی: خوشحالم از اینکه اثر اشکهای من بر در و دیوار کوی تو باقی مانده است.
سیر از جفا نشد نگه عشوهساز تو
از جوی زخم آب خورد تیغ ناز تو
هوش مصنوعی: دستهایی که به خاطر عشق تو زخم شدهاند، به خاطر زیبایی و ناز تو از درد و رنج خود سیر نشدهاند.
کی یوسف این طراوت و روی چو ماه داشت
این شیوة تبسّم و طرز نگاه داشت
هوش مصنوعی: کی یوسف این طراوت و روی چو ماه داشت این شیوه تبسم و طرز نگاه داشت
این بیت به توصیف زیبایی و طراوت فردی میپردازد که چهرهای مانند یوسف، به زیبایی و لطافت دارد. او همچنین با تبسمی دلنشین و نگاهی خاص، جذابیت بیشتری به وجود آورده است. انگار این فرد با تمام زیباییها و ویژگیهای منحصر به فردش، نظر دیگران را به خود جلب میکند.
این ناز و این کرشمه و این چشم و این نگاه
در عهد تو چهگونه توان دل نگاه داشت!
هوش مصنوعی: این زیباییها و جذبهها و نگاه و چشمانت، چگونه ممکن است کسی بتواند دلش را در مقابل آنها نگهدارد؟
من کوه کندم از مژه در عاشقیّ و تو
لیکن کجا به پیش تو مقدار کاه داشت
هوش مصنوعی: من در عشق تو کارهای بزرگی انجام دادهام، مانند کوه کندن، اما نسبت به تو اعمال من چه ارزشی دارد، مانند مقدار یک کاه.
شد کور دیده بیتو مرا، یاد آن بهخیر
کاین چشم توتیائی از آن خاک راه داشت
هوش مصنوعی: چشمانم بیوجود تو کور شدهاند و خاطره آن روزهای خوش به یادم میآید که این چشمها از خاک و محبت تو نشأت میگرفتند.
عشّاق بودهاند ولی کس چو من کجا
این روزگار تیره و بخت سیاه داشت؟
هوش مصنوعی: عاشقان زیادی در دنیا وجود داشتهاند، اما هیچکس مثل من چنین روزهای سخت و سرنوشت بدی را تجربه نکرده است.
صد بار سوختیّ و تسلّی نمیشوی
مسکین دلم به کیش تو چندین گناه داشت
هوش مصنوعی: تو بارها در عشق میسوزی و آرامشی نمییابی. دلم به خاطر عشق تو خطاهای زیادی مرتکب شده است.
هرگز کسی ندیده رخت بینقاب زلف
خورشید من همیشه به سایه پناه داشت
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز چهرهی زیبای تو را بدون پوشش و حجاب ندیده است؛ چون من همیشه در سایهی تو آرامش پیدا کردهام.
چشمت به غمزه ریخت اگر خون عاشقان
از هر نگاه گرم تو صد عذرخواه داشت
هوش مصنوعی: اگر چشمانت با ناز و غمزه خون عاشقان را بریزد، از هر نگاه پرحرارت تو، صد عذر از آن وجود دارد.
ناید به هم ز ذوق لب خونچکان زخم
تا خنجر تو کرد زبان در دهان زخم
هوش مصنوعی: آدمی که از خوشحالی و شادی لبهایش خونین است، نمیتواند به هم بیفتد؛ زیرا زخم زبانی که خنجر تو آن را ایجاد کرده، در دهانش گویای دلی غمگین است.
ای آفتاب را ز درت چشمِ توتیا
در کوچة تو سرمهفروشی کند صبا
هوش مصنوعی: ای آفتاب، در جلو در تو، چشم تو مثل توتیا (نقطههای سیاه) باعث میشود که در بازار سرمهفروشی صبحگاهان، به خریدارانی که میخواهند سرمه بخرند، این زیبایی را عرضه کند.
هر ذرّه آفتابِ دگر زآستان تو
صد آفتاب بر سر کوی تو خاک پا
هوش مصنوعی: هر ذرهای از آفتاب که به زمین میافتد، به اندازه صد آفتاب دیگر، در مقابل درگاه تو نور و روشنی دارد.
کفر از شکست زلف تو اسلام را شکست
نوعی که سبحه از غم زنّار شد دوتا
هوش مصنوعی: کفر به خاطر شکست زلفهای تو، ایمان را تضعیف کرد، به گونهای که مهرههای تسبیح از غم به یک زنار تبدیل شدند و به دو قسمت تقسیم شدند.
ز آشوب جادوی سر زلف ترا بود
صد فتنه دست بسته به هر حلقه مبتلا
هوش مصنوعی: بر اثر زیبایی و جادوی موهای تو، من در میان مشکلات و فتنههای زیادی گرفتار شدهام. هر حلقه از موهای تو به گونهای مرا تحت تأثیر قرار داده و در بند کرده است.
از آرزوی دیدن روی تو آسمان
هر صبح آورد زر خورشید رونما
هوش مصنوعی: با آرزوی دیدن چهرهات، هر روز صبح نور خورشید به آسمان میآید و زیباییاش را نشان میدهد.
دل را به بند خانة تاریک زلف تو
هر حلقهای ازوست یک روزن بلا
هوش مصنوعی: دل به زنجیر تاریکیهای زلف تو گرفتار است و هر حلقهای از آن همچون روزنهای است که به بدبختی من منتهی میشود.
دور و درازی ره زلف توام گداخت
صد عمر طی شد و نپذیرفت انتها
هوش مصنوعی: مسیر طولانی و پیچیدهای که به خاطر زلف تو تجربه کردم، باعث شد که صد سال از عمرم بگذرد و هنوز هم به پایان نرسیده است.
گرمی مکن به خار و خس شعله بیش ازین
ترسم که چون سپند جهانی ز خود مرا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نباید به چیزهای ناچیز و بیارزش اهمیت داد، زیرا ممکن است این توجه باعث ایجاد آتش و هیاهو شود و در نهایت، خود شخص را به خطر بیاندازد. به عبارتی، حفظ آرامش و دوری از درگیریهای بیفایده اهمیت دارد تا از عواقب ناخوشایند جلوگیری شود.
دستم به دامنت نرسد لیک خون من
در حشر هم عجب که کند دامنت رها
هوش مصنوعی: اگرچه دستم به دامن تو نمیرسد، اما در روز قیامت، خون من باعث میشود که دامن تو از گرفتاریها رهایی یابد.
چشم تو از نگه چو مرا منفعل کند
خون مرا چو آب به تیغت بحل کند
هوش مصنوعی: چشمت با نگاهی که به من میاندازی، احساسات و حالتم را زیر و رو میکند و درد و رنج من را به سادگی به فراموشی میسپارد.
پنهان چهسان کنم که دلم مهربان تست
این پیچشم تمام ز موی میان تست
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم عشق و علاقهام را پنهان کنم وقتی که تمام زندگیام به خاطر تو است و این گره و پیچش موهایت مرا به خود جلب کرده است؟
یک دل به سینه دارم و چندین هزار کام
اینها همه به عهدة لطف نهان تست
هوش مصنوعی: در دل من یک احساس عمیق وجود دارد و خواستههای زیادی در وجودم هست. همهی اینها به خاطر لطف و محبت پنهانی توست.
کس ناز را به خوبی آن ابروان نکرد
تیری است اینکه در خور زور کمان تست
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته است به اندازهی آن ابروان زیبا، ناز و لطف را به نمایش بگذارد. این ابروان همچون تیری هستند که برای به هدف زدن نیاز به قدرت و توانایی کمان دارد.
من تشنهلب چهگونه نمیرم که لعل ناب
سیراب حسرت لب گوهرفشان تست
هوش مصنوعی: من چطور میتوانم بمیرم در حالی که لبهای من تشنه است و در آرزوی لعل ناب تو هستم که سرشار از زیبایی و ارزشمند است؟
تیر قضا که بر سر کس بیگمان رسد
تفسیر ناوک نگه ناگهان تست
هوش مصنوعی: سرنوشت هر کسی بهطور حتم به او خواهد رسید، مانند اینکه نگاه ناگهانی کسی میتواند یک تیر تند و ناگهانی باشد.
از صد یکی به جای نیاری یقین ماست
آن وعدهای که با دل ما در گمان تست
هوش مصنوعی: فقط یکی از صد تا، به خاطر نیازی که داریم، یقین ماست. آن وعدهای که با دل ما در تصور تو هست، حقیقت دارد.
یک بلبلی به باغ تو نگذارد از ستم
این ناز تندخوی تو گر باغبان تست
هوش مصنوعی: اگر تو باغبان هستی، نباید با ناز و بدخلقیات اجازه دهی که پرندهای مثل بلبلی به باغ تو نزدیک نشود.
کار گشایش دل تنگ حزین من
در بند یک گشادگی ابروان تست
هوش مصنوعی: دل غمگین و مضطرب من تنها با یک لبخند و یا با ناز ابروانت آرام میشود.
از شکوه بس کنم که دل یار نازکست
خوی کرشمه نازک و بسیار نازکست
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و لطافت دل محبوبم، دیگر از شکوه و گلایه دست میکشم، زیرا او بسیار ظریف و حساس است و هر کلام نازک و دلنشینش میتواند تأثیر زیادی بر او بگذارد.