گنجور

شمارهٔ ۲ - ترکیب‌بند در منقبت امیر مؤمنان علی (ع)

دیگرم از شکوه زبان پُر شدست
باز دل از هر دو جهان پر شدست
رفت که دل بود و زبانم نبود
هر سر مویم ز زبان پر شدست
تا به من آن خانه‌نشین دوست شد
خانه‌ام از دشمن جان پر شدست
گر دو جهان سود نمایم چه سود
چون دل و جانم ز زیان پر شدست
چون نه مکانیّ و نه کونی‌ست دوست
کیست کزو کون و مکان پر شدست؟
گردی و امروز تهی شیشه‌اند
چیست کزو ظرف زمان پر شدست
ماضی و مستقبل اگر فارغند
از چه قدح جرعة آن پر شدست
دایره در دایره چندین چه بود
چون دل مرکز ز میان پر شدست
بحر تهی کاسه‌تر از قطره است
گرچه کران تا به کران پر شدست
قالبم از روح تهی کیسه ماند
تا که از آن روح روان پر شدست
جوش زمین باز بر افلاک شد
خانه‌ام از خانه‌نشین پاک شد
یک سر مو بی‌نفس هوش نیست
من چه بگویم که ترا گوش نیست
منّت آغوش کشیدم ولی
آنکه در آغوش در آغوش نیست
روز بروزم ز فزونیست کار
امشب من کم ز شب دوش نیست
گرچه ز آلایش یادم بریست
از من آلوده فراموش نیست
گرچه زبان نیست که نامت برم
یک سر مویم ز تو خاموش نیست
مرده دلم ماتم دل لازم است
بخت بدم هرزه سیه‌پوش نیست
با همه افسردگی دایمی
ذرّه‌ای از من تهی از جوش نیست
دامن اسباب برافشانده‌ام
بار بود خانه که بر دوش نیست
چوش دلم ناز فلک برنداشت
دیگ مرا حاجت سرپوش نیست
لطف نباشد ستمش هم خوشست
کام مرا نیش کم از نوش نیست
چرخ به کینم چه کمان می‌کشد؟
این هوس اندازة بازوش نیست
وه که دگر پر شده از حرف من
دفتر دریا دل کم ظرف من
دست مرا حسرت دامان مباد
درد من آلودة درمان مباد
آنچه درو چرخ فلک عاجزست
مشکل عشق است که‌ آسان مباد
هیچ دلی همچو دل جمع من
در سر زلف تو پریشان مباد
پرتو خورشید پریشانیم
بر سر من سایة سامان مباد
دهر خرابست ز تعمیر چرخ
گله به تدبیر نگهبان مباد
روزن خورشید پر از دود شد
ذرّه تمنّایی جولان مباد
در گرو کشتی نوح است چرخ
چشم ترم را سر طوفان مباد
فرصت آن نیست که بر سر زنم
دست، بدآموز گریبان مباد
چند خلد خار به چشمم ز رشک!
دامن آیینه گلستان مباد
جز به ستم کش نرسد جور چرخ
گوی به اندازة چوگان مباد
میکُشدم یاد وفاهای خویش
هیچ‌کس از کرده پشیمان مباد
لطف توام پیشِ تأسّف فکند
مهر پدر گرگ به یوسف فکند
چون غم هجر تو ادا می‌کنم
گریه جدا، ناله جدا می‌کنم
گریه ز دنبال گره می‌کند
هر نفسِ ناله که وا می‌کنم
هست گل بوسة خاک دری
خنده که بر آب بقا می‌کنم
از در او گر به بهشتم برند
می‌روم و رو به قفا می‌‌کنم
رفتی و من آنچه نکردم چه‌هاست
کاش بیائی که چه‌ها می‌کنم
می‌کشم از یاد قدت ناله‌ای
پیرهن سرو قبا می‌کنم
با تو چو دم می‌زنم از اتّحاد
خویشتن از خویش جدا می‌کنم
مهر ترا می برم آخر به خاک
وعدة دیرینه وفا می‌کنم
تربت خود را زنم اشک خویش
باغچة مهر گیا می‌کنم
من نیم آن کس که ستیزد به کس
درد دلست اینکه ادا می‌‌کنم
هر که به دشنام نوازد مرا
تا ابدش شکر دعا می‌‌کنم
مردم و دل غرق تن آسانی است
این چه گرانی چه گرانجانی است؟
باز دل از لطف تو مغرور شد
راه ز نزدیک شدن دور شد
دل به وصال تو تسلّی نشست
حیف ز ویرانه که معمور شد
دم زدم از مهر رخت ذرّه‌وار
هر نفسم هم‌نفس حور شد
آینه‌ام پیش نفس داشتند
مشرق آیینه پر از نور شد
هجر توام دلزده از وصل کرد
لقمه‌ام از بی‌نمکی شور شد
نام اجل چون نبرد دل زمن؟
جدول باغم که لب گور شد
سبزة این دشت چها می‌کشد
دُردی دن بود که انگور شد
کاسة چین شد سر فغفور و باز
کاسة چینی سر فغفور شد شد
رو به بیابان شعورم فتاد
جادة از خود شدنم دور شد
زخمی شمشیر جراحت نیم
خونی من مرهم کافور شد
از ازلم تا به ابد یک دم است
دهرِ فراخم نفسِ مور شد
قطرگیم بانک به دریا زند
موج ثرایم به ثریّا زند
سنگ به ناموس مدارا زدم
شیشه شدم بر صف خارا زدم
شیوة آداب کجا من کجا؟
راه درازست به پهنا زدم
منّت کشتی غم اسباب داشت
رخت برافکنده به دریا زدم
موج سبک‌سیر به دریا نزد
سینه که من بر دل خارا زدم
شوخی من رخش جلو داده بود
من سرش از گرم روی وازدم
گوی به چوگان نتوان زد چنین
این سرپایی که به دنیا زدم
بس سر افراخته در خاک کرد
تاج کیانی که منش پا زدم
نشئه تجریدِ دماغم رساست
جرعه‌ای از جام مسیحا زدم
با علم ناله درین تیره شب
قافلة دشت تمنّا زدم
هیچ‌کس از بیم جوابم نداد
حلقه که من بر در غوغا زدم
چشم فرو بسته شدم پیش دوست
کوس لمن ملک تماشا زدم
هر که چو من مست و پریشان شود
دیده فرو بندد و حیران شود
هیچ‌کسی را خبر از یار نیست
این خبرم بس که خبردار نیست
زان همه هوشم که جهان غافلند
خواب حرامست چو بیدار نیست
یک کس از احرام نیامد برون
بر در این کعبه مگر بار نیست
رخصت نظّارة دیدار دوست
هست ولی قدرت دیدار نیست
طفل سبق‌خوان فراموشیم
درس مرا حاجت تکرار نیست
وه که به بیکاری من در جهان
بال و پر مرغ گرفتار نیست
هان نزنی طعنة بیکاریم!
زانکه چو بیکاری من کار نیست
عجز من و سرکشی من بلاست
کس عبثم در پی آزار نیست
ما به سبکروحی خود می‌پریم
پرچه برآریم! که در کار نیست
کس نتوانست پی ما گرفت
شوخی ما شوخی دستار نیست
مفت طبیبان مسیحا نفس
گر غم ما را سر اظهار نیست
گرنه طبیبم غم بازار داشت
با من و بیکاری من کار داشت
عشق بتان در دل ما خانه کرد
سیل دگر روی به ویرانه کرد
رفته شکیبم همه بر باد و آه
تنگدلی غارت این خانه کرد
پنجة خورشید سیه‌تاب بود
دوش مگر زلف ترا شانه کرد؟
شکرِ تزلزل که به پای فشار
خرمن امید مرا دانه کرد
تاخت خیالت به دل داغدار
میرحشم میل سیه خانه کرد
داغ ز جان سختی خویشم که باز
تیغ ترا زخمی دندانه کرد
هیچ نگیرد به دل من قرار
آه، مرا یاد که دیوانه کرد؟
بس که تمنّای تو مغزم گداخت
کاسة سر را می و پیمانه کرد
دشمنم از هم نتوانست ریخت
غارت من جلوة جانانه کرد
داغ تمنّای تو در سینه‌ام
جیب مرا رشک پری خانه کرد
درد ترا در بدنم عمرها
هر سر مو شکر جداگانه کرد
جوش زد امید تو در سینه‌ام
جلوه‌گه عکس شد آیینه‌ام
ما نه ز دریا نه ز کانیم ما
پهن‌تر از کون و مکانیم ما
زادة افلاک و عناصر نئیم
شیرة روحیم و روانیم ما
ریختة مُنخُل انجم نییم
بیختة جوهر جانیم ما
اصل جهانیم و جهان فرع ماست
گرچه جداگانه جهانیم ما
هر که نه آفاقی و نه انفسی است
نیک شناسد ز چه کانیم ما
فرقة پردان خودآرا نییم
طایفة هیچ ندانیم ما
شیخی ما شوخی در پرده است
پیر نماییم و جوانیم ما
نغمة مطرب نشناسیم چیست
شیفتة آه و فغانیم ما
لفظ خوش و معنی نازک وشیم
گنج دل و نقد زبانیم ما
هر چه سرودیم گزافست و لاف
هیچ نه اینیم و نه آنیم ما
نه که همینیم، همین هم نییم
راست بگوییم همانیم ما
گرچه ضروریم به هر شیخ و شاب
هیچ نیرزیم هوائیم و آب
چون نفس از ناله به شور افکنیم
غلغله در نغمة صور افکنیم
تا به هوای تو توان جان سپرد
زندگی خضر به دور افکنیم
موسی دل را به تمنّا بریم
زلزله در سینة طور افکنیم
وسعت جاه کی و ملک کیان
در بغل دیدة مور افکنیم
طنطنه‌افکن چو به طی رونهیم
مرده حی گور به گور افکنیم
دیدة نم دیده چو برهم زنیم
جلوة طوفان به تنور افکنیم
وصف جمال تو به رضوان کنیم
غلغله در زمرة حور افکنیم
از اثر نعرة مستانه‌ای
ولوله در ملک شعور افکنیم
وز طپش دل به هوای وصال
قصر فلک را به قصور افکنیم
رخنه به بام فلک افتد ز بیم
چون به جهان گرد فتور افکنیم
بی‌تو ز گل خار درآید به چشم
چون به چمن نام عبور افکنیم
آتش مهر از دمم افسرده باد
مشعل ماه از نفسم مرده باد
یوسفم و چاه من این جاه من
خانة گرگست سر چاه من
بی تو به هر سو که سفر می‌کنم
نیست کسی غیر تو همراه من
آنکه زیاد تو نیاید به خویش
کیست به غیر از دل آگاه من؟
شکر وفاشان که زمن نگسلد
نالة من آه سحرگاه من
تا ابدم گر تو دهی انتظار
باد دراز این ره کوتاه من
فیض سبکروحی من چون حباب
بر سر دریا زده خرگاه من
نیست گناهم که فتادم ز پا
بود مقدّر شده در راه من
گر نکنم از تو گداییّ وصف
پس چه کنم از که کنم شاه من؟
گر به سرم سایه کنی تا ابد
مهر برد مایه ز درگاه من
از شرف خاک در تست خضر
کاب بقا می‌برد از چاه من
چرخ ز عاجزکشی من خوش است
بی‌خبر افتاده ز خونخواه من
شاه ولایت که کند چون مدد
دهر فرو ریزم ازل تا ابد
چون مدد از شاه ولایت برم
هر دو جهان را به حکایت برم
چون شرفش جلوه کند در کلام
صد شرف از فیض روایت برم
سدّ ابد سنگ ره من شود
گر ره مهرش به نهایت برم
هر دو جهان محو شود در صریح
نام ترا گر به کنایت برم
از نم خلقش به جهان قطره‌ای
تا ابد از بهر کفایت برم
من چه بگویم که ز بحر کفش
فیض کرم تا به چه غایت برم
پادشهی کز در او تا به حشر
هر چه برم جمله عنایت برم
از کتب مُنزّله در وصل او
تا به ابد سوره و آیت برم
ذرّه‌ای از مهر رخش در فرنگ
بس بود ار بهر هدایت برم
خاک در او ندهم گر به فرض
دهر ولایت به ولایت برم
ای فلک از جور نترسی که من
بر در شه از تو شکایت برم؟
آنکه فرو ریخته زو برگ کفر
زندگی دینِ خدا مرگِ کفر
مدح تو چون جلوه‌فشانی کند
صفحة مهتاب کتانی کند
ذوق مدیحت به دل از اضطراب
موج نفس را خفقانی کند
مهر تو بر دل چو دهد طرح داغ
هر سر مو لاله‌ستانی کند
ذوق رهت گر نفزاید نشاط
ریگ چرا رقص روانی کند
گاه تماشای جمالت به دل
هر مژه پیغام زبانی کند
بیم نهیب تو چو برگ خزان
رنگ فلک را یرقانی کند
یک دو سحر بگذری از آفتاب
با تو اگر اسب‌دوانی کند
وصف سمند تو به خاطر گذشت
زان قلمم شوخ بیانی کند
فی‌المثل ار جلوه کند در ضمیر
نرم‌تر از راز نهانی کند
در ازلش هی نتوان زد مباد
تا به ابد گرم‌عنانی کند
در صف میدان زهنرها که هست
هر چه به خاطر گذرانی کند
من چه بگویم که چه‌ها می‌کنی
هر چه کنی جمله به جا می‌کنی
صاحب من سرور و مولای من
داغ غمت زیب سراپای من
وی شده امروز من از مهر تو
آینة صورت فردای من
بسکه ز سودای تو بالیده‌ام
در دو جهان تنگ بود جای من
تا شده‌ام زنده به مهرت شدست
جامة جان تنگ به بالای من
تا به رهت جلوه‌کنان می‌روم
خار گلستان شده در پای من
دور فلک را ز فروزندگی
داغ کند حسرت شب‌های من
پیش رخت تیره شود آفتاب
در نظر دیدة بینای من
بحر صفت موج به خود می‌زنم
در طلب گوهر یکتای من
علم تو بس در نفس روزگار
دانة مرغ دل دانای من
وصف تو کامی ز بیابان دهد
آب لب تشنة گویای من
قطره‌ام اما چو بجوشم به مهر
چرخ بود موجة دریای من
دست فلک بسته یداللّهیت
چرخ زبون اسداللّهیت
چرخ که با دور زمان می‌رود
در ره او چرخ‌زنان می‌رود
رفت و ز پی می‌رودش روزگار
گله به دنبال شبان می‌رود
گر نبود مایة مهرش به حشر
سود دو عالم به زیان می‌رود
تا در او دید به جایی نرفت
دل که جهان تا به جهان می‌رود
جز سخن مهر تو یارب مباد
هر چه دلم را به زبان می‌رود
دارم از الطاف تو هر چیز هست
لیک سخن در دل و جان می‌رود
زانکه به یاد درت از خویشتن
دل شد و جان نیز روان می‌رود
در ازل از ذوق تمنّای تو
رفت دل از خویش و همان می‌رود
ناله‌ام از شوق درت بر فلک
می‌رود و نازکنان می‌رود
هر نفسم از جگر آتشین
ناله ز دنبال فغان می‌رود
رحم کن آخر که اسیر ترا
تاب ز دل رفت و توان می‌رود
چند بنالی ز غم ای پرنفس
سوختم از درد تو فیّاض‌ بس

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیگرم از شکوه زبان پُر شدست
باز دل از هر دو جهان پر شدست
هوش مصنوعی: دیگر از ناله و شکایت خسته شده‌ام و حالا قلبم از عشق و حس زیبایی پر شده است.
رفت که دل بود و زبانم نبود
هر سر مویم ز زبان پر شدست
هوش مصنوعی: دل من رفت و زبانم نداشت، هر تار موی من از زبان پر شده است.
تا به من آن خانه‌نشین دوست شد
خانه‌ام از دشمن جان پر شدست
هوش مصنوعی: تا وقتی که آن دوست که در خانه‌نشینی‌اش قرار دارم به من سر نزد، خانه‌ام از دشمنان پر شده است و به منزله‌ی خطر و تهدید تبدیل شده است.
گر دو جهان سود نمایم چه سود
چون دل و جانم ز زیان پر شدست
هوش مصنوعی: اگر بتوانم در دو جهان سود زیادی به دست آورم، چه فایده‌ای دارد وقتی که دل و جانم از آسیب و زیان پر شده است؟
چون نه مکانیّ و نه کونی‌ست دوست
کیست کزو کون و مکان پر شدست؟
هوش مصنوعی: دوست ناظر و مظهر حقیقتی است که نه به مکان خاصی محدود می‌شود و نه به زمانی خاص. او وجودی است که تمام هستی از او پر شده و از او نشأت می‌گیرد.
گردی و امروز تهی شیشه‌اند
چیست کزو ظرف زمان پر شدست
هوش مصنوعی: امروز تو به گودی افتاده‌ای و در ته شیشه هیچ چیز نیست، این همان چیزی است که باعث پر شدن ظرف زمان شده است.
ماضی و مستقبل اگر فارغند
از چه قدح جرعة آن پر شدست
هوش مصنوعی: اگر زمان گذشته و آینده از هر گونه مشغله‌ای خالی باشند، پس چرا این جام پر شده است؟
دایره در دایره چندین چه بود
چون دل مرکز ز میان پر شدست
هوش مصنوعی: چندین دایره در دایره‌ای قرار دارد، اما وقتی دل از میان پر شود، دیگر چه اهمیتی دارد؟
بحر تهی کاسه‌تر از قطره است
گرچه کران تا به کران پر شدست
هوش مصنوعی: دریا به اندازه‌ای پوچ و خالی است که حتی یک قطره هم از آن خالی‌تر به نظر می‌رسد، هرچند که به نظر می‌رسد دریا از کناره تا کناره پر است.
قالبم از روح تهی کیسه ماند
تا که از آن روح روان پر شدست
هوش مصنوعی: بدن من خالی از روح است مانند کیسه‌ای که تنها با وجود محتوا معنی پیدا می‌کند؛ تا وقتی که آن روح در من گنجانده شود.
جوش زمین باز بر افلاک شد
خانه‌ام از خانه‌نشین پاک شد
هوش مصنوعی: زمین جوشید و به آسمان‌ها رسید، و خانه‌ام از وجود کسانی که در آن نشسته بودند، خالی شد.
یک سر مو بی‌نفس هوش نیست
من چه بگویم که ترا گوش نیست
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر اشاره می‌کند که اگر هم کمترین تماسی با تو داشته باشم، چقدر کم است که بدون نفس است. بنابراین، نیازی به گفتن نمی‌ماند چون تو گوش شنوا نداری. در حقیقت، این بیان می‌تواند نشان‌دهنده‌ی ناامیدی یا احساس بی‌فایده بودن تلاش برای ارتباط با کسی باشد که نمی‌تواند یا نمی‌خواهد بشنود.
منّت آغوش کشیدم ولی
آنکه در آغوش در آغوش نیست
هوش مصنوعی: من در آغوش کسی را در آغوش گرفتم، اما او که در آغوش من است، در واقع در آغوش من نیست.
روز بروزم ز فزونیست کار
امشب من کم ز شب دوش نیست
هوش مصنوعی: امروز به خاطر افزایش کارها، مشغولیت‌های امشب من کمتر از شب گذشته نیست.
گرچه ز آلایش یادم بریست
از من آلوده فراموش نیست
هوش مصنوعی: هرچند که یاد تو از آلودگی‌ها و مشکلاتی که دارم دور است، اما فراموش نکرده‌ام که خودم نیز آلوده‌ام.
گرچه زبان نیست که نامت برم
یک سر مویم ز تو خاموش نیست
هوش مصنوعی: هرچند که نتوانم نام تو را بر زبان بیاورم، اما حتی یک تار موی من از تو دور نیست و خاموش نمی‌ماند.
مرده دلم ماتم دل لازم است
بخت بدم هرزه سیه‌پوش نیست
هوش مصنوعی: دل مرده من به عزاداری نیاز دارد، بخت من بد است و بدشانسی‌ام همچون کسی است که همیشه لباس سیاه به تن دارد.
با همه افسردگی دایمی
ذرّه‌ای از من تهی از جوش نیست
هوش مصنوعی: با وجود حالتی همیشگی از اندوه، هیچ قسمت از وجودم خالی از شور و هیجان نیست.
دامن اسباب برافشانده‌ام
بار بود خانه که بر دوش نیست
هوش مصنوعی: من تمام وسایل و چیزهایی که لازم بود را به دور انداخته‌ام؛ بار سنگین زندگی را دیگر بر دوش نمی‌کشم.
چوش دلم ناز فلک برنداشت
دیگ مرا حاجت سرپوش نیست
هوش مصنوعی: دل من از ناز آسمان ناراحت نیست، زیرا هیچ نیازی به پوشش و سرپوش ندارم.
لطف نباشد ستمش هم خوشست
کام مرا نیش کم از نوش نیست
هوش مصنوعی: اگر محبت نباشد، ستم هم برایم خوشایند است؛ درد و رنج مرا کمتر از لذتی که می‌برم نمی‌کند.
چرخ به کینم چه کمان می‌کشد؟
این هوس اندازة بازوش نیست
هوش مصنوعی: چرا چرخ زمان بر فشار کینه می‌آید؟ این اراده و خواسته فراتر از قدرت و توان بازویش است.
وه که دگر پر شده از حرف من
دفتر دریا دل کم ظرف من
هوش مصنوعی: وای بر من که دل دریایی‌ام پر شده از کلمات، اما ظرف وجودم ظرفیت کافی برای نگه‌داشتن آن‌ها را ندارد.
دست مرا حسرت دامان مباد
درد من آلودة درمان مباد
هوش مصنوعی: ای کاش در دامان تو حسرتی برایم نباشد و دمی نمی‌خواهم که درد من به درمان آلوده گردد.
آنچه درو چرخ فلک عاجزست
مشکل عشق است که‌ آسان مباد
هوش مصنوعی: عشق موضوعی است که حتی چرخ فلک یا تقدیر نیز در آن ناتوان است و این مسئله به سادگی حل نمی‌شود.
هیچ دلی همچو دل جمع من
در سر زلف تو پریشان مباد
هوش مصنوعی: هیچ دلی به اندازه دل من که از زیبایی‌های زلف تو پریشان شده، وجود نداشته باشد.
پرتو خورشید پریشانیم
بر سر من سایة سامان مباد
هوش مصنوعی: نور خورشید بر سر ما می‌تابد و امیدوارم که در این نور، هیچ بی‌نظمی و آشفتگی وجود نداشته باشد.
دهر خرابست ز تعمیر چرخ
گله به تدبیر نگهبان مباد
هوش مصنوعی: دنیا در حال ویرانی است و اگر چرخ تقدیر به درستی سامان نیابد، امیدی به بهبود اوضاع نیست. باید مراقب بود که نگهبانان و تدبیرکنندگان، سبب خرابی بیشتر نشوند.
روزن خورشید پر از دود شد
ذرّه تمنّایی جولان مباد
هوش مصنوعی: خورشید در میان دودهای فراوانی پنهان شده و آرزوی ما نباید تحت تأثیر این موانع قرار گیرد.
در گرو کشتی نوح است چرخ
چشم ترم را سر طوفان مباد
هوش مصنوعی: چشم‌های خیس من به کشتی نوح وابسته‌اند، امیدوارم در این طوفان غرق نشوند.
فرصت آن نیست که بر سر زنم
دست، بدآموز گریبان مباد
هوش مصنوعی: الان فرصت مناسبی نیست که بخواهم با اشاره به اوضاع و احوال، رفتار ناپسندی انجام دهم. بهتر است از کارهای بد و ناپسند دوری کنم.
چند خلد خار به چشمم ز رشک!
دامن آیینه گلستان مباد
هوش مصنوعی: چندین بار به خاطر حسادت، گل‌های زیبا در چشمم مانند گل‌های خاردار به نظر می‌رسند. امیدوارم دامن باغ بهشتی این گلستان خراب نشود.
جز به ستم کش نرسد جور چرخ
گوی به اندازة چوگان مباد
هوش مصنوعی: به جز کسانی که تحت ستم قرار دارند، کسی نمی‌تواند درد و رنج زندگی را درک کند. پس نباید زندگی مثل بازی چوگان باشد که فقط اندازه‌اش به بازی محدود باشد.
میکُشدم یاد وفاهای خویش
هیچ‌کس از کرده پشیمان مباد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر می‌گوید که اگر به یاد وفاداری‌ها و تعهدات خود بمیرم، هیچ‌کس نباید از کارهایی که کرده پشیمان شود. به نوعی بیان می‌کند که وفاداری‌اش برایش ارزشمند است و امیدوار است دیگران نیز از عمل‌های خود پشیمان نباشند.
لطف توام پیشِ تأسّف فکند
مهر پدر گرگ به یوسف فکند
هوش مصنوعی: محبت و مهربانی تو به قدری عمیق است که حتی در شرایط سخت و ناگوار هم نمی‌توانم حسرت عشق پدر را از یاد ببرم؛ مثل اینکه گرگ، در بدل عشق و محبتش به یوسف، او را به خطر می‌اندازد.
چون غم هجر تو ادا می‌کنم
گریه جدا، ناله جدا می‌کنم
هوش مصنوعی: وقتی که از دوری تو ناراحتم، اشک می‌ریزم و فریاد می‌زنم.
گریه ز دنبال گره می‌کند
هر نفسِ ناله که وا می‌کنم
هوش مصنوعی: هر بار که ناله‌ای سر میزنم، گریه به خاطر پیچیدگی‌های زندگی با من همراه می‌شود.
هست گل بوسة خاک دری
خنده که بر آب بقا می‌کنم
هوش مصنوعی: گلی هست که بوسه‌ای از خاک دریا را می‌پذیرد و من با لبخند بر زندگی جاودانه‌ام تأکید می‌کنم.
از در او گر به بهشتم برند
می‌روم و رو به قفا می‌‌کنم
هوش مصنوعی: اگر از در او به بهشت هم ببرند، من می‌روم و به عقب برمی‌گردم.
رفتی و من آنچه نکردم چه‌هاست
کاش بیائی که چه‌ها می‌کنم
هوش مصنوعی: تو رفتی و من در غیاب تو کارهای زیادی انجام می‌دهم که نمی‌توانی تصور کنی. کاش برگردی تا ببینی چه تغییراتی در من به وجود آمده است.
می‌کشم از یاد قدت ناله‌ای
پیرهن سرو قبا می‌کنم
هوش مصنوعی: من از یاد زیبایی‌ات ناله‌ای می‌زنم و پیراهنی را مانند سرو می‌دوزم.
با تو چو دم می‌زنم از اتّحاد
خویشتن از خویش جدا می‌کنم
هوش مصنوعی: زمانی که با تو صحبت می‌کنم، حس می‌کنم که به نوعی با خودم یکی شده‌ام، اما در عین حال از وجود خودم جدا می‌شوم.
مهر ترا می برم آخر به خاک
وعدة دیرینه وفا می‌کنم
هوش مصنوعی: در نهایت، عشق و محبت تو را به سرزمین هدفم می‌برم و به قول و وعده‌ای که سال‌ها پیش دادم، وفا می‌کنم.
تربت خود را زنم اشک خویش
باغچة مهر گیا می‌کنم
هوش مصنوعی: من اشک‌هایم را بر روی خاک خود می‌ریزم و باغی پر از محبت و عشق می‌سازم.
من نیم آن کس که ستیزد به کس
درد دلست اینکه ادا می‌‌کنم
هوش مصنوعی: من آن فردی نیستم که با دیگران درگیر شوم یا از کسی گله و شکایت کنم، بلکه تنها در حال بیان احساسات خود هستم.
هر که به دشنام نوازد مرا
تا ابدش شکر دعا می‌‌کنم
هوش مصنوعی: هر کسی که به من بد و بی‌احترامی کند، من همیشه برایش دعا می‌کنم و از او سپاسگزارم.
مردم و دل غرق تن آسانی است
این چه گرانی چه گرانجانی است؟
هوش مصنوعی: مردم در راحت‌طلبی غرق شده‌اند، این چه معنایی از سنگینی زندگی است که با آن مواجه هستیم؟
باز دل از لطف تو مغرور شد
راه ز نزدیک شدن دور شد
هوش مصنوعی: دل دوباره از محبت تو سرشار شده، اما به همین دلیل از تو فاصله گرفته است.
دل به وصال تو تسلّی نشست
حیف ز ویرانه که معمور شد
هوش مصنوعی: دل من با وصال تو آرامش پیدا کرد، اما افسوس که این دل ویران شد در حالی که جایی امن و آباد برای زندگی داشت.
دم زدم از مهر رخت ذرّه‌وار
هر نفسم هم‌نفس حور شد
هوش مصنوعی: من از محبت چهره‌ات به اندازه‌ای سخن گفتم که هر نفسم به زیبایی حوریان تبدیل شد.
آینه‌ام پیش نفس داشتند
مشرق آیینه پر از نور شد
هوش مصنوعی: آینه‌ام در برابر نفس‌ها، به سمت مشرق، پر از نور شد.
هجر توام دلزده از وصل کرد
لقمه‌ام از بی‌نمکی شور شد
هوش مصنوعی: فراق تو باعث ناامیدی‌ام شده و رابطه‌ام با عشق مانند لقمه‌ای بی‌نمک شده که هیچ طعمی ندارد.
نام اجل چون نبرد دل زمن؟
جدول باغم که لب گور شد
هوش مصنوعی: وقتی نام مرگ به گوشم می‌رسد، دل من چه حالی پیدا کند؟ به‌رویم همچون جویبار باغ، به کنار قبرم کشیده شده است.
سبزة این دشت چها می‌کشد
دُردی دن بود که انگور شد
هوش مصنوعی: در این دشت سرسبز، چه دردهایی می‌کشد، دردی که به مانند انگور تبدیل شده است.
کاسة چین شد سر فغفور و باز
کاسة چینی سر فغفور شد شد
هوش مصنوعی: کاسه‌ای که به خاطر قدرت و عظمت فغفور (پادشاهی) چین شده بود، دوباره به حالتی ساده و اولیه خود برگشت. این تغییر نشان از ناپایداری و زوال سلطنت دارد.
رو به بیابان شعورم فتاد
جادة از خود شدنم دور شد
هوش مصنوعی: به بیابان شعورم که می‌نگرم، راهی را می‌بینم که مرا از خودم دور کرده است.
زخمی شمشیر جراحت نیم
خونی من مرهم کافور شد
هوش مصنوعی: زخم شمشیر من که تنها نیمه خونین است، در واقع به درمانی مانند کافور بدل شده است.
از ازلم تا به ابد یک دم است
دهرِ فراخم نفسِ مور شد
هوش مصنوعی: زمان از آغاز تا ابدیت، یک لحظه است. زندگی به مانند نفس یک مور کوچک، زودگذر و کوتاه است.
قطرگیم بانک به دریا زند
موج ثرایم به ثریّا زند
هوش مصنوعی: موج دریا به بلندای ثریا می‌رسد، همچون قطره‌ای که به دریا می‌افزاید.
سنگ به ناموس مدارا زدم
شیشه شدم بر صف خارا زدم
هوش مصنوعی: من با سنگی که به خاطر ملاحظه و احترام به دیگران به آن ضربه زدم، به شیشه تبدیل شدم و به زیبایی بر روی سنگ‌های سخت ایستادم.
شیوة آداب کجا من کجا؟
راه درازست به پهنا زدم
هوش مصنوعی: من از آداب و رسوم فاصله دارم و درک درستی از آن‌ها ندارم. مسیر پیش رو بسیار طولانی و پرچالش است.
منّت کشتی غم اسباب داشت
رخت برافکنده به دریا زدم
هوش مصنوعی: من از زحمت غم و اندوه، به دریا رفتم و بار و بنه‌ام را کنار گذاشتم.
موج سبک‌سیر به دریا نزد
سینه که من بر دل خارا زدم
هوش مصنوعی: موج آرام و روان به سمت دریا می‌رود، در حالی که من به دل سنگی خود زخم زدم.
شوخی من رخش جلو داده بود
من سرش از گرم روی وازدم
هوش مصنوعی: دوست من با زبانی شوخی‌آمیز چیزی را بیان کرده بود و من به خاطر سر و وضع متناسب او، تحت تأثیر قرار گرفتم.
گوی به چوگان نتوان زد چنین
این سرپایی که به دنیا زدم
هوش مصنوعی: من نتوانستم به گونه‌ای بازی کنم که در زندگی‌ام این‌طور بی‌مقدمه و سرپایی وارد شدم.
بس سر افراخته در خاک کرد
تاج کیانی که منش پا زدم
هوش مصنوعی: بسیاری از شاهان و بزرگان که در گذشته بر تافته بودند و قدرت و عظمت داشتند، حالا در خاک و نیستی قرار دارند و دیگر اثری از آنها نیست. من هم با وجود این تاریخ و عبرت‌ها، پا به زمین گذاشتم و به زندگی ادامه می‌دهم.
نشئه تجریدِ دماغم رساست
جرعه‌ای از جام مسیحا زدم
هوش مصنوعی: حالت روحانی و خیالی من بسیار عمیق و تاثیرگذار است، چرا که لحظه‌ای از نوشیدنی شفا بخش بهره بردم.
با علم ناله درین تیره شب
قافلة دشت تمنّا زدم
هوش مصنوعی: در این شب تاریک و بی‌نهایت، با دانشی که دارم به دلهره و ناامیدی می‌پردازم و آرزوهای خود را در دشت وسیع زندگی به صدا در می‌آورم.
هیچ‌کس از بیم جوابم نداد
حلقه که من بر در غوغا زدم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت نکرد به سوال من جواب دهد، چون من به شدت بر در کوبیدم و همهمه‌ای به‌پا کردم.
چشم فرو بسته شدم پیش دوست
کوس لمن ملک تماشا زدم
هوش مصنوعی: چشمانم را بسته‌ام و در حضور دوست به تماشای زیبایی‌ها پرداختم.
هر که چو من مست و پریشان شود
دیده فرو بندد و حیران شود
هوش مصنوعی: هر کس که مثل من مست و مضطرب شود، چشمش را می‌بندد و دچار حیرت می‌گردد.
هیچ‌کسی را خبر از یار نیست
این خبرم بس که خبردار نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از حال و احوال محبوب خود آگاه نیست و این حرف من کافی است که هیچ‌کس در جریان نیست.
زان همه هوشم که جهان غافلند
خواب حرامست چو بیدار نیست
هوش مصنوعی: به خاطر همهٔ آگاهی‌ام از دنیا، کسانی که غافل‌اند حرمت خواب را نمی‌دانند، چون در حال بیداری نیستند.
یک کس از احرام نیامد برون
بر در این کعبه مگر بار نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس از احرام بیرون نیامده است که در این کعبه حاضر شود مگر اینکه بار سنگینی را بر دوش دارد.
رخصت نظّارة دیدار دوست
هست ولی قدرت دیدار نیست
هوش مصنوعی: اجازه برای تماشای دوست وجود دارد، اما امکان واقعی دیدن او فراهم نیست.
طفل سبق‌خوان فراموشیم
درس مرا حاجت تکرار نیست
هوش مصنوعی: کودک حافظه‌اش را فراموش کرده، دیگر نیازی به تکرار درس من نیست.
وه که به بیکاری من در جهان
بال و پر مرغ گرفتار نیست
هوش مصنوعی: وای بر من که در این دنیا به خاطر بیکاری‌ام مانند پرنده‌ای گرفتار شده‌ام و کسی نیست که مرا نجات دهد.
هان نزنی طعنة بیکاریم!
زانکه چو بیکاری من کار نیست
هوش مصنوعی: ای مدعی، به من حمله نکن! چون وقتی من بیکارم، هیچ کاری وجود ندارد.
عجز من و سرکشی من بلاست
کس عبثم در پی آزار نیست
هوش مصنوعی: ناتوانی من و سرکشی‌ام مشکلاتی به وجود آورده است، اما هیچ‌کس نیست که به دنبال آزار من باشد.
ما به سبکروحی خود می‌پریم
پرچه برآریم! که در کار نیست
هوش مصنوعی: ما به روش و شیوه خود پرواز می‌کنیم و در این مسیر چیزی برای ما وجود ندارد که مانع ما شود.
کس نتوانست پی ما گرفت
شوخی ما شوخی دستار نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است به ما نزدیک شود، زیرا بازی و شوخی ما جدی نیست و برای ما عمیق و واقعی نیست.
مفت طبیبان مسیحا نفس
گر غم ما را سر اظهار نیست
هوش مصنوعی: اگر پزشکان هم مانند مسیحا (نجات‌دهنده) هستند، ولی اگر آنها نتوانند غم و درد ما را بیان کنند، ارزششان کم می‌شود.
گرنه طبیبم غم بازار داشت
با من و بیکاری من کار داشت
هوش مصنوعی: اگر نبودم در این وضعیت افسرده، طبیب من به خاطر غم و اندوه بازار و بیکاری من نگران بود.
عشق بتان در دل ما خانه کرد
سیل دگر روی به ویرانه کرد
هوش مصنوعی: عشق معشوقان در دل ما جا گرفت و این وضعیت به گونه‌ای شد که دیگر هیچ تاثیری از زیبایی‌ها باقی نماند و همه چیز به ویرانه‌ای تبدیل شد.
رفته شکیبم همه بر باد و آه
تنگدلی غارت این خانه کرد
هوش مصنوعی: تنهایی و صبر من همه از بین رفته و احساس نابسامانی، تمام آرامش و امنیت این خانه را از بین برده است.
پنجة خورشید سیه‌تاب بود
دوش مگر زلف ترا شانه کرد؟
هوش مصنوعی: دیشب انگار که خورشید در تاریکی به سراغ زلف تو آمد و آن را شانه زد.
شکرِ تزلزل که به پای فشار
خرمن امید مرا دانه کرد
هوش مصنوعی: به خاطر احساسی که به خاطر فشارها و مشکلات به سراغم آمده، از آن تشکر می‌کنم که باعث شد امیدهای من به ثمر بنشینند و نتایج مثبتی بدست آورم.
تاخت خیالت به دل داغدار
میرحشم میل سیه خانه کرد
هوش مصنوعی: خیالت به دل رنجور و ناراحت من حمله‌ور شده و در دل تاریکی‌های زندگی‌ام نفوذ کرده است.
داغ ز جان سختی خویشم که باز
تیغ ترا زخمی دندانه کرد
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در درونم دارم، سختی و خشونتی که به جانم نشسته، همچنان به یاد می‌آورم که تیغ تو بار دیگر زخم‌های عمیق‌تری بر بدنم می‌زند.
هیچ نگیرد به دل من قرار
آه، مرا یاد که دیوانه کرد؟
هوش مصنوعی: در دل من هیچ آرامشی وجود ندارد، چرا که یاد کسی هست که مرا به جنون کشاند.
بس که تمنّای تو مغزم گداخت
کاسة سر را می و پیمانه کرد
هوش مصنوعی: خیلی زیاد از تو آرزو داشتم که ذهنم به شدت آشفته شد و این باعث شد که سرم مانند یک ظرف شراب پر شود.
دشمنم از هم نتوانست ریخت
غارت من جلوة جانانه کرد
هوش مصنوعی: دشمن نتوانست مرا به هم بزنید و در نهایت، به شکلی زیبا و دلربا به غارت خالص وجودم پرداخت.
داغ تمنّای تو در سینه‌ام
جیب مرا رشک پری خانه کرد
هوش مصنوعی: عشق و آرزوی تو در دل من مانند زخم و حسرتی عمیق است که باعث شده دیگران به زندگی من حسادت کنند.
درد ترا در بدنم عمرها
هر سر مو شکر جداگانه کرد
هوش مصنوعی: درد تو در وجود من باعث شده که هر تک مویم به نوعی جداگانه از همدیگر طعم شکر را بچشد و عمرها را به یاد بیاورد.
جوش زد امید تو در سینه‌ام
جلوه‌گه عکس شد آیینه‌ام
هوش مصنوعی: امید تو در دل من شکوفا شده و باعث شده است که تصویر تو در آینه‌ی وجودم نمایان شود.
ما نه ز دریا نه ز کانیم ما
پهن‌تر از کون و مکانیم ما
هوش مصنوعی: ما نه متعلق به دریا هستیم و نه از کوه و معدن؛ ما بسیار فراتر از وجود و مکان هستیم.
زادة افلاک و عناصر نئیم
شیرة روحیم و روانیم ما
هوش مصنوعی: ما از عناصر و آسمان‌ها به وجود آمده‌ایم، و روح و جان ما از شیره حیات پر شده است.
ریختة مُنخُل انجم نییم
بیختة جوهر جانیم ما
هوش مصنوعی: ما مانند ذرات بی‌اهمیت و پراکنده‌ای در آسمان نیستیم؛ بلکه جوهر وجود و حقیقت ما، چیزی بیشتر و ارزشمندتر از این‌هاست.
اصل جهانیم و جهان فرع ماست
گرچه جداگانه جهانیم ما
هوش مصنوعی: ما اصل و اساس جهان هستیم و جهان به نوعی فرع و وابسته به وجود ماست. هرچند که به نظر می‌رسد جدا از یکدیگر هستیم، اما در واقع همه ما به نوعی به یکدیگر متصل و وابسته‌ایم.
هر که نه آفاقی و نه انفسی است
نیک شناسد ز چه کانیم ما
هوش مصنوعی: هر کسی که درک درستی از جهان خارج و دنیای درون خود نداشته باشد، نمی‌تواند فهم دقیقی از ماهیت واقعی ما داشته باشد.
فرقة پردان خودآرا نییم
طایفة هیچ ندانیم ما
هوش مصنوعی: ما گروهی از هنرمندان خودآرا هستیم و به هیچ چیزی آگاهی نداریم.
شیخی ما شوخی در پرده است
پیر نماییم و جوانیم ما
هوش مصنوعی: ما که در ظاهر مانند یک پیر محسوب می‌شویم، در حقیقت روحی جوان داریم و همه چیز را به شوخی می‌گیریم.
نغمة مطرب نشناسیم چیست
شیفتة آه و فغانیم ما
هوش مصنوعی: ما نمی‌دانیم صدای خواننده چیست، اما به شدت عاشق ناله و گریه‌های او هستیم.
لفظ خوش و معنی نازک وشیم
گنج دل و نقد زبانیم ما
هوش مصنوعی: ما با کلمات زیبا و معانی لطیف، گنجینه‌ای از احساسات و کلام ارزشمند را در دل داریم.
هر چه سرودیم گزافست و لاف
هیچ نه اینیم و نه آنیم ما
هوش مصنوعی: هر چیزی که گفتیم بی‌فایده و توخالی است. نه ما به آنچه که هستیم، واقعی‌تریم و نه در واقعیت به چیزی دیگر تبدیل شده‌ایم.
نه که همینیم، همین هم نییم
راست بگوییم همانیم ما
هوش مصنوعی: ما نه فقط اینکه حالتی ثابت داریم، بلکه حتی در همین وضعیت هم نیستیم. اگر صادقانه بگوییم، واقعاً تغییر چندانی نکرده‌ایم و همانطور که بوده‌ایم، هستیم.
گرچه ضروریم به هر شیخ و شاب
هیچ نیرزیم هوائیم و آب
هوش مصنوعی: اگرچه به هر پیر و جوانی نیاز داریم، اما به هیچ چیزی جز آب و هوا ارزش نمی‌دهیم.
چون نفس از ناله به شور افکنیم
غلغله در نغمة صور افکنیم
هوش مصنوعی: وقتی که صدای ناله‌مان را بلند کنیم و پرشور کنیم، آوای شاد و دلنشین در فضا به‌وجود می‌آوریم.
تا به هوای تو توان جان سپرد
زندگی خضر به دور افکنیم
هوش مصنوعی: برای خاطر تو جان را فدای عشق کنیم و زندگی ابدی را فراموش کنیم.
موسی دل را به تمنّا بریم
زلزله در سینة طور افکنیم
هوش مصنوعی: دل را به آرزوهای بزرگ ببریم و زلزله‌ای در دل کوه طور ایجاد کنیم.
وسعت جاه کی و ملک کیان
در بغل دیدة مور افکنیم
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که یک مورچۀ ساده می‌تواند بر وسعت مقام و سلطنت انسان‌ها چشم بدوزد، این مقام و دارایی‌ها برای او ارزشی ندارند.
طنطنه‌افکن چو به طی رونهیم
مرده حی گور به گور افکنیم
هوش مصنوعی: وقتی به دنیای دیگر برویم، آن مرده را در گور خواهیم گذاشت و صدای تشییعش را به راه می‌اندازیم.
دیدة نم دیده چو برهم زنیم
جلوة طوفان به تنور افکنیم
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان اشک‌آلود را ببندیم، می‌توانیم جلوه‌ای از طوفان را در تنور بیندازیم.
وصف جمال تو به رضوان کنیم
غلغله در زمرة حور افکنیم
هوش مصنوعی: زیبایی تو را می‌ستاییم و می‌خواهیم صدای آن را در جمع پریان به گوش همگان برسانیم.
از اثر نعرة مستانه‌ای
ولوله در ملک شعور افکنیم
هوش مصنوعی: ما با شور و حال و آزادی‌خواهی‌امان، سر و صدایی در دنیای فکر و اندیشه ایجاد کنیم.
وز طپش دل به هوای وصال
قصر فلک را به قصور افکنیم
هوش مصنوعی: ما از شدت عشق و longing به دیدار معشوق، چنان شور و شوقی داریم که می‌خواهیم کاخ آسمان را به زیر بیاوریم.
رخنه به بام فلک افتد ز بیم
چون به جهان گرد فتور افکنیم
هوش مصنوعی: اگر در جهان آسیب بزرگی ایجاد کنیم، نگرانیم که این آسیب به آسمان و بام فلک هم برسد.
بی‌تو ز گل خار درآید به چشم
چون به چمن نام عبور افکنیم
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، حتی گل‌ها هم در چشم‌هایم مانند خار خواهند شد، زیرا وقتی که در میان چمن نام تو را بیاورم، همه چیز تلخ و بی‌مزه خواهد شد.
آتش مهر از دمم افسرده باد
مشعل ماه از نفسم مرده باد
هوش مصنوعی: عشق من مانند شعله‌ای خاموش است و روشنایی ماه به خاطر نفس من از بین رفته است.
یوسفم و چاه من این جاه من
خانة گرگست سر چاه من
هوش مصنوعی: من یوسف هستم و این مکان من هم چاهی است. منزل من، خانه‌ی گرگ‌هاست که کنار چاه قرار دارد.
بی تو به هر سو که سفر می‌کنم
نیست کسی غیر تو همراه من
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روم، هیچ‌کس به جز تو همراه من نیست.
آنکه زیاد تو نیاید به خویش
کیست به غیر از دل آگاه من؟
هوش مصنوعی: کسی که به خودت زیاد نمی‌آید، غیر از دل فهمیده‌ام کیست؟
شکر وفاشان که زمن نگسلد
نالة من آه سحرگاه من
هوش مصنوعی: شکر برای وفا که ناله‌ی من در دل شب‌های سحر، قطع نگردد.
تا ابدم گر تو دهی انتظار
باد دراز این ره کوتاه من
هوش مصنوعی: اگر تو به من امید دهی، می‌توانم به انتظار بمانم و این مسیر طولانی را برای همیشه طی کنم.
فیض سبکروحی من چون حباب
بر سر دریا زده خرگاه من
هوش مصنوعی: خوشی و آرامش من مانند حبابی است که بر روی آب دریا ظاهر می‌شود، و این حال و وضع من در زندگی است.
نیست گناهم که فتادم ز پا
بود مقدّر شده در راه من
هوش مصنوعی: تقصیری ندارم که به زمین افتادم؛ این سرنوشت من بوده که این‌گونه در مسیرم رقم خورده است.
گر نکنم از تو گداییّ وصف
پس چه کنم از که کنم شاه من؟
هوش مصنوعی: اگر من از تو درخواست کمک نکنم، پس از کی باید توقع داشته باشم؟ تو که شاه و سرور من هستی!
گر به سرم سایه کنی تا ابد
مهر برد مایه ز درگاه من
هوش مصنوعی: اگر بر سرم محبت کنی، تا همیشه عشق و دوستی‌ات را از درگاه من نمی‌بری.
از شرف خاک در تست خضر
کاب بقا می‌برد از چاه من
هوش مصنوعی: از جایگاه والای تو، خضر زندگی‌ساز به سراسر عمق وجود من راه می‌یابد.
چرخ ز عاجزکشی من خوش است
بی‌خبر افتاده ز خونخواه من
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بی‌خبر بودن از درد و رنجی که بر کسی رفته، برای من خوشایند است. در واقع، اشاره دارد به این که من از ناتوانی و مظلومیت خود آگاهی ندارم و این ignorance (بساط ندانستن) برایم خوشایند است.
شاه ولایت که کند چون مدد
دهر فرو ریزم ازل تا ابد
هوش مصنوعی: پادشاهی که در زمان خود یاری کند، من از آغاز تا پایان، همه چیز را به او تقدیم می‌کنم.
چون مدد از شاه ولایت برم
هر دو جهان را به حکایت برم
هوش مصنوعی: زمانی که از کمک شاه و حاکمیت او بهره‌مند شوم، می‌توانم داستان دو جهان را بازگو کنم.
چون شرفش جلوه کند در کلام
صد شرف از فیض روایت برم
هوش مصنوعی: وقتی که بزرگی و شرافت او در کلام نمایان شود، من صدها شرافت را از برکت این روایت به دست می‌آورم.
سدّ ابد سنگ ره من شود
گر ره مهرش به نهایت برم
هوش مصنوعی: اگر هر مانع و دردسری بر سر راهم بیفتد، اما اگر به عشق او برسم، هیچ چیز نمی‌تواند جلوی من را بگیرد.
هر دو جهان محو شود در صریح
نام ترا گر به کنایت برم
هوش مصنوعی: هر دو دنیا درخشان و زنده خواهند شد، اگر من به نام تو اشاره کنم، حتی اگر به طور غیرمستقیم باشد.
از نم خلقش به جهان قطره‌ای
تا ابد از بهر کفایت برم
هوش مصنوعی: از وجود او به اندازه‌ای به دنیا آمده که همیشه برای رفع نیازهایم کافی باشد.
من چه بگویم که ز بحر کفش
فیض کرم تا به چه غایت برم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه توصیف کنم که از دریای نعمت و بخشش الهی تا چه اندازه می‌توانم پیش بروم.
پادشهی کز در او تا به حشر
هر چه برم جمله عنایت برم
هوش مصنوعی: پادشاهی که هر زمانی که به درش می‌رسم، توجه و لطفش شامل حال من می‌شود تا روز قیامت.
از کتب مُنزّله در وصل او
تا به ابد سوره و آیت برم
هوش مصنوعی: از کتاب‌های آسمانی که درباره وصل و ارتباط با او نازل شده، تا ابد آیات و سوره‌هایی را خواهم آورد.
ذرّه‌ای از مهر رخش در فرنگ
بس بود ار بهر هدایت برم
هوش مصنوعی: یک ذره از زیبایی چهره‌ات در دیار فرنگ کافی است تا مرا هدایت کند.
خاک در او ندهم گر به فرض
دهر ولایت به ولایت برم
هوش مصنوعی: من نخواهم خاکی به او بدهم، حتی اگر در زمانه‌ای که زندگی می‌کنم، مقام و امتیازی داشته باشم، باز هم به جایی که خودم می‌خواهم می‌روم.
ای فلک از جور نترسی که من
بر در شه از تو شکایت برم؟
هوش مصنوعی: ای آسمان، نگران نباش که من از ستم تو به درگاه پادشاه شکایت می‌کنم؟
آنکه فرو ریخته زو برگ کفر
زندگی دینِ خدا مرگِ کفر
هوش مصنوعی: آن که به خاطر کفر از دین خدا دور شده، در حقیقت زندگی‌اش با مرگ کفر برای او بی‌ارزش و بی‌مفهوم است.
مدح تو چون جلوه‌فشانی کند
صفحة مهتاب کتانی کند
هوش مصنوعی: به هنگامی که زیبایی تو درخشش پیدا کند، مانند نورانی بودن شب، به نرمی و لطافت ابریشم احساس می‌شود.
ذوق مدیحت به دل از اضطراب
موج نفس را خفقانی کند
هوش مصنوعی: ذوق و شوقی که از ستایش تو در دل دارم، آن‌قدر قوی است که موجب می‌شود اضطراب و تنش‌های نفس را به طور کامل تحت تأثیر قرار دهد و آرامش عطا کند.
مهر تو بر دل چو دهد طرح داغ
هر سر مو لاله‌ستانی کند
هوش مصنوعی: وقتی مهر و محبت تو بر دلم اثر می‌گذارد، هر رشته مویم به زیبایی گل لاله‌ای می‌شود.
ذوق رهت گر نفزاید نشاط
ریگ چرا رقص روانی کند
هوش مصنوعی: اگر شور و شوق تو موجب شادابی نیست، پس چرا روح تو مانند ریگ به رقص درنمی‌آید؟
گاه تماشای جمالت به دل
هر مژه پیغام زبانی کند
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی که زیبایی تو را می‌بینم، هر مژه‌ام پیامی را به دل می‌فرستد.
بیم نهیب تو چو برگ خزان
رنگ فلک را یرقانی کند
هوش مصنوعی: ترس از صدای تو مثل برگ‌های پاییزی، رنگ آسمان را زرد و زردتر می‌کند.
یک دو سحر بگذری از آفتاب
با تو اگر اسب‌دوانی کند
هوش مصنوعی: اگر لحظاتی از کنار آفتاب بگذری و در این مسیر اسب‌ها با تو حرکت کنند، زیبایی و شکوهی خاص را تجربه خواهی کرد.
وصف سمند تو به خاطر گذشت
زان قلمم شوخ بیانی کند
هوش مصنوعی: چون تو سمند زیبایی داری و گذشته‌هایی را پشت سر گذاشته‌ای، قلم من با شوق و شیفتگی به وصف تو و جاذبه‌هایت می‌پردازد.
فی‌المثل ار جلوه کند در ضمیر
نرم‌تر از راز نهانی کند
هوش مصنوعی: به عنوان مثال، اگر جلوه‌ای در دل ظاهر شود، نرم‌تر از یک راز پنهان را آشکار می‌کند.
در ازلش هی نتوان زد مباد
تا به ابد گرم‌عنانی کند
هوش مصنوعی: در آغاز هیچ چیز نمی‌توان بر او تحمیل کرد و تا ابد نمی‌تواند با کسی در ارتباط باشد.
در صف میدان زهنرها که هست
هر چه به خاطر گذرانی کند
هوش مصنوعی: در میدان هنرها، هر چیزی که در ذهن می‌گذرد و به خاطر می‌سپارد، وجود دارد.
من چه بگویم که چه‌ها می‌کنی
هر چه کنی جمله به جا می‌کنی
هوش مصنوعی: من چه بگویم درباره‌ی کارهایی که تو انجام می‌دهی، هر چیزی که بگویی، به موقع و درست انجام می‌دهی.
صاحب من سرور و مولای من
داغ غمت زیب سراپای من
هوش مصنوعی: سرور من، مولا و آقای من، غم تو همچون زینت، تمام وجودم را پر کرده است.
وی شده امروز من از مهر تو
آینة صورت فردای من
هوش مصنوعی: امروز به خاطر محبت تو، من همان چیزی هستم که در آینده‌ی خود خواهم بود.
بسکه ز سودای تو بالیده‌ام
در دو جهان تنگ بود جای من
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و آرزوی تو، آن‌قدر در این دو جهان رشد کرده‌ام که دیگر جا برای من تنگ شده است.
تا شده‌ام زنده به مهرت شدست
جامة جان تنگ به بالای من
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو در زندگی‌ام زنده است، لباس جانم بر تنم تنگ و نامناسب شده است.
تا به رهت جلوه‌کنان می‌روم
خار گلستان شده در پای من
هوش مصنوعی: من در راه تو با زیبایی پیش می‌روم، اما در این مسیر، زخم‌هایی مانند خارهای گلستان در پایم به وجود آمده است.
دور فلک را ز فروزندگی
داغ کند حسرت شب‌های من
هوش مصنوعی: جهان به خاطر ناامیدی و آرزوهای برآورده‌نشده‌ام، دچار درد و رنج می‌شود.
پیش رخت تیره شود آفتاب
در نظر دیدة بینای من
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی تو، آفتاب در نظر من کم رنگ و ناتوان به نظر می‌رسد.
بحر صفت موج به خود می‌زنم
در طلب گوهر یکتای من
هوش مصنوعی: من مانند دریا که با موج‌هایش به خود می‌تازند، در جستجوی گوهر بی‌نظیر خودم هستم.
علم تو بس در نفس روزگار
دانة مرغ دل دانای من
هوش مصنوعی: دانش تو تنها در گندمی است که در وجود مرغ دل من وجود دارد.
وصف تو کامی ز بیابان دهد
آب لب تشنة گویای من
هوش مصنوعی: توصیف تو مانند آبی است که در بیابان به دهان تشنه‌ای می‌رسد و سخن می‌گوید.
قطره‌ام اما چو بجوشم به مهر
چرخ بود موجة دریای من
هوش مصنوعی: من قطره‌ای هستم، اما اگر به جوش بیایم، مانند موجی از دریای بزرگ زندگی‌ام به شمار می‌روم.
دست فلک بسته یداللّهیت
چرخ زبون اسداللّهیت
هوش مصنوعی: دست سرنوشت، قدرت و اراده الهی را محدود کرده و چرخ زمان تحت تسلط و قدرت شیر خدا می‌چرخد.
چرخ که با دور زمان می‌رود
در ره او چرخ‌زنان می‌رود
هوش مصنوعی: زمان به دور خود می‌چرخد و در مسیر خود، همه چیز به دور این چرخش حرکت می‌کند.
رفت و ز پی می‌رودش روزگار
گله به دنبال شبان می‌رود
هوش مصنوعی: زمانه او را به دنبال می‌کشد، همان‌طور که گله به دنبال چوپان می‌رود.
گر نبود مایة مهرش به حشر
سود دو عالم به زیان می‌رود
هوش مصنوعی: اگر محبت او وجود نداشت، حتی در روز قیامت، منفعت دو جهان نیز به ضرر می‌انجامید.
تا در او دید به جایی نرفت
دل که جهان تا به جهان می‌رود
هوش مصنوعی: دل هیچ جا نمی‌رود و در هیچ چیزی آرامش پیدا نمی‌کند، زیرا جهان همیشه در حال تغییر و حرکت است.
جز سخن مهر تو یارب مباد
هر چه دلم را به زبان می‌رود
هوش مصنوعی: به جز صحبت‌های محبت‌آمیز تو، ای خدا، هیچ چیزی برای دل من مناسب نیست که بخواهد به زبان بیاید.
دارم از الطاف تو هر چیز هست
لیک سخن در دل و جان می‌رود
هوش مصنوعی: من از مهربانی‌ها و نعمت‌های تو هر چیزی دارم، اما کلامی که از دل و جانم می‌گذرد، زبان به بیان نمی‌آورد.
زانکه به یاد درت از خویشتن
دل شد و جان نیز روان می‌رود
هوش مصنوعی: چون به یاد درگاهت افتادم، دلم از خودم جدا شد و روح نیز به سمت تو پرواز می‌کند.
در ازل از ذوق تمنّای تو
رفت دل از خویش و همان می‌رود
هوش مصنوعی: در آغاز، به خاطر شوق و آرزوی تو، دل از خود بی‌خبر شد و هنوز هم چنین است.
ناله‌ام از شوق درت بر فلک
می‌رود و نازکنان می‌رود
هوش مصنوعی: ناله‌ها و فریادهای من از عشق به تو به آسمان می‌رسد و با ناز و لذت به راه خود ادامه می‌دهد.
هر نفسم از جگر آتشین
ناله ز دنبال فغان می‌رود
هوش مصنوعی: هر نفس من از دل آتشینم به دنبال صدای گرسنگی و اندوه به شدت ناله می‌زند.
رحم کن آخر که اسیر ترا
تاب ز دل رفت و توان می‌رود
هوش مصنوعی: لطفاً رحم کن، زیرا من اسیر عشق تو هستم و طاقت دوری‌ات از دل می‌رود و کم‌کم توانم نیز تمام می‌شود.
چند بنالی ز غم ای پرنفس
سوختم از درد تو فیّاض‌ بس
هوش مصنوعی: چند دفعه برای غم و اندوه خود گریه می‌کنی؟ من به خاطر درد تو سوختم و رنج کشیدم.