شمارهٔ ۶ - شاید خطاب به میرزا حبیبالله صدر باشد
صدر جهان و عالم جان و سپهر فضل
ای آنکه آسمانت به جان چاکری کند
اطفال فضل را به جهان بهر تربیت
شد وقت آنکه طبع خوشت مادری کند
شاید اگر طبیعت معجزنمای تو
در ملک شرع دعوی پیغمبری کند
طومار نه فلک ز قضا این امید داشت
کانشای فکر بکر ترا دفتری کند
افشانی کتاب کمال ترا ز شوق
خورشید در پیالة گردون زری کند
در لجّة تلاطم امواج فکرتت
کوه متانت تو مگر لنگری کند
خطّی به استقامت طبع خوشت کجاست
تا آسمانِ فکر ترا محوری کند
چون خطبة جلال تو خوانند قدسیان
نه آسمان خطیب ترا منبری کند
با کجسلیقگی مه نو از پی شرف
در مدحسنجیت هوس شاعری کند
گر پرتوی ز عکس جمالت به وی فتد
مه فربهیّ و مهرِ فلک لاغری کند
هم چشم چرخ شد زَمی اکنون که ریگ دشت
از پرتو ضمیر خوشت اختری کند
پیرایة جمال عروس خیال تو
بر دست و پای شاهد دین زیوری کند
معراج فطرت تو بر اوج سمای قدس
بر پیش طاق چرخ نهم برتری کند
کان سنگریزهای بود و بحر قطرهای
آنجا که همّت تو سخاگستری کند
بند زبان ناطقه گردد نفس ز شرم
جایی که فطرت تو سخنآوری کند
کلک تو در خرام چو انشا کنی کلام
خون جگر به کاسة کبک دری کند
بر شعلة طبیعتت ار بشکند نقاب
آتش هوای طینت خاکستری کند
خورشید آسمان به سهائی ملقّب است
در کشوری که طبع خوشت اختری کند
بهر شمیم مجلس انس تو از شرف
خورشید عنبریّ و فلک مجمری کند
شاها ز بیم آنکه ز لطف عمیم تو
این بنده برتری به مه و مشتری کند
دورم فکند از تو به صد حیله آسمان
این ظلم را مگر کرمت داوری کند
در دیده دور از تو و بر تن جدا ز تو
مژگان من سنانی و مو خنجری کند
نزدیک شد که محنت هجران دل مرا
از زندگی ملول و ز هستی بری کند
حرمان بلاست ورنه ز مردن چه غم مرا
مفت من اینکه تا عدمم رهبری کند
تا دیو هجر برد ز ره خاطر مرا
رفت آنکه دیدهام نگهی با پری کند
آیینة امید من از هجر تیره گشت
کو صیقل وصال که روشنگری کند؟
نادیده کام وصل به هجرم فکند چرخ
کز وی مباد پایة من برتری کند
بر من وبال کرد مسلمانی مرا
مشکل که در فرنگ کس این کافری کند
باری روا مدار علیرغم آسمان
کاین خسته خاک گردد و خاکستری کند
لطفی نما که شاید ازین ورطه وارهد
در خدمت تو شاد زید چاکری کند
تا آسمان خمیده کند از درت گذر
تا آفتاب شاهدی و دلبری کند
پیوسته باد شاهد بختت جوان و شاد
پشت عدوت همچو فلک چنبری کند
شمارهٔ ۵ - جواب فیاض به میرزا محمد سعید: ای آنکه در کف تو ورق چون رخ نگارشمارهٔ ۷ - در مدح وزیر میرزا رفیع صدر یا میرزا حبیب صدر: ای ارسطوشان که هستی از بس استعدادِ ذات
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صدر جهان و عالم جان و سپهر فضل
ای آنکه آسمانت به جان چاکری کند
هوش مصنوعی: ای کسی که در صدر و اوج جهان و عالم هستی و فضیلت قرار داری، آسمان به خاطر خدمت و ارادت تو به جان و دل نازک میکند.
اطفال فضل را به جهان بهر تربیت
شد وقت آنکه طبع خوشت مادری کند
هوش مصنوعی: کودکان برای پرورش و یادگیری در این دنیا آمدهاند و زمان آن فرامیرسد که طبیعت خوب مادری بر آنها تأثیر بگذارد.
شاید اگر طبیعت معجزنمای تو
در ملک شرع دعوی پیغمبری کند
هوش مصنوعی: شاید اگر زیبایی و جاذبههای طبیعی تو به نمایش گذاشته شود، در نظر دیگران به قدری شگفتانگیز باشد که ادعای پیامبری کند.
طومار نه فلک ز قضا این امید داشت
کانشای فکر بکر ترا دفتری کند
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر به هیچ وجه باعث نمیشوند که امیدی به آینده داشته باشی، اما اندیشه ناب تو میتواند سرنوشت جدیدی برایت رقم بزند.
افشانی کتاب کمال ترا ز شوق
خورشید در پیالة گردون زری کند
هوش مصنوعی: کتاب کمال تو همچون شعلهای از شوق، مانند تابش خورشید در دنیای گردون، درخشندگی و زیبایی خاصی دارد.
در لجّة تلاطم امواج فکرتت
کوه متانت تو مگر لنگری کند
هوش مصنوعی: در میان خروش و تلاطم افکار، آیا نمیتوانی با ثباتی و استواری خود همچون کوهی، آرامش را برای خود به ارمغان بیاوری؟
خطّی به استقامت طبع خوشت کجاست
تا آسمانِ فکر ترا محوری کند
هوش مصنوعی: کجاست خطی که بتواند به خوبی و استقامت، ویژگیهای فکری تو را متمرکز کند و افقهای جدیدی را برای تفکر تو باز کند؟
چون خطبة جلال تو خوانند قدسیان
نه آسمان خطیب ترا منبری کند
هوش مصنوعی: زمانی که فرشتگان وصف جمال و عظمت تو را بیان کنند، آسمان نیز به خاطر تو گویندهای خواهد شد که در آن به سخنرانی میپردازد.
با کجسلیقگی مه نو از پی شرف
در مدحسنجیت هوس شاعری کند
هوش مصنوعی: با بیسلیقگی، ماه نو به دنبال ارزش و شرف، تصمیم میگیرد در ستایش تو شعر بسراید.
گر پرتوی ز عکس جمالت به وی فتد
مه فربهیّ و مهرِ فلک لاغری کند
هوش مصنوعی: اگر نوری از زیباییات به او برسد، ماه چاق و پررنگ میشود و مهر و خورشید لاغر خواهند شد.
هم چشم چرخ شد زَمی اکنون که ریگ دشت
از پرتو ضمیر خوشت اختری کند
هوش مصنوعی: در حال حاضر، وقتی که نور درخشان ذهن تو از دانههای شن دشت میتابد، دیگر نیازی به نگاه آسمان نیست.
پیرایة جمال عروس خیال تو
بر دست و پای شاهد دین زیوری کند
هوش مصنوعی: زیبایی و زینت عروس خیال تو بر دست و پای معشوق دین، چون زیوری میدرخشد.
معراج فطرت تو بر اوج سمای قدس
بر پیش طاق چرخ نهم برتری کند
هوش مصنوعی: فطرت تو به اوج قداست و عظمت میرسد و در آن ارتفاع، برتری و امتیاز پیدا میکند.
کان سنگریزهای بود و بحر قطرهای
آنجا که همّت تو سخاگستری کند
هوش مصنوعی: در آنجا که اراده و کوشش تو با generosity (سخاوت) همراه باشد، دریا به اندازه یک قطره سنگریزه به نظر میرسد.
بند زبان ناطقه گردد نفس ز شرم
جایی که فطرت تو سخنآوری کند
هوش مصنوعی: زبان انسان از شرم و خجالت به سخن نمیآید در مکانی که ماهیت و ذات واقعیاش باید حرف بزند.
کلک تو در خرام چو انشا کنی کلام
خون جگر به کاسة کبک دری کند
هوش مصنوعی: وقتی تو با قلم زیبای خود به نوشتن مشغول میشوی، کلامت مانند خون دل در کاسه کبک پرواز میکند.
بر شعلة طبیعتت ار بشکند نقاب
آتش هوای طینت خاکستری کند
هوش مصنوعی: اگر آتش طبیعتت را بشکند و پردهاش را کنار بزند، هوای وجودت به رنگ خاکستری درمیآید.
خورشید آسمان به سهائی ملقّب است
در کشوری که طبع خوشت اختری کند
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان به نامهای زیبایی شناخته میشود، در سرزمینی که مزاج آن با خوشیها و شادیها سازگار است.
بهر شمیم مجلس انس تو از شرف
خورشید عنبریّ و فلک مجمری کند
هوش مصنوعی: به خاطر عطر و زیبایی جمع تو، خورشید و آسمان هم به خود میبالند.
شاها ز بیم آنکه ز لطف عمیم تو
این بنده برتری به مه و مشتری کند
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به خاطر نگرانی از اینکه مبادا به لطف گستردهات، این بندهات برتریاش را بر ماه و ستاره مشتری پیدا کند.
دورم فکند از تو به صد حیله آسمان
این ظلم را مگر کرمت داوری کند
هوش مصنوعی: آسمان به طریقی ناعادلانه مرا از تو دور کرده است، امیدوارم لطف تو به کمکم بیاید و این ظلم را برای من جبران کند.
در دیده دور از تو و بر تن جدا ز تو
مژگان من سنانی و مو خنجری کند
هوش مصنوعی: در چشمانم دوری تو را میبینم و بر تنم که از تو جداست، مژگانم شبیه سنان و موهایم مانند خنجر میشود.
نزدیک شد که محنت هجران دل مرا
از زندگی ملول و ز هستی بری کند
هوش مصنوعی: به زودی چنان میشود که درد جدایی، زندگی را از من خسته کرده و مرا از وجودم بینیاز کند.
حرمان بلاست ورنه ز مردن چه غم مرا
مفت من اینکه تا عدمم رهبری کند
هوش مصنوعی: اگر نبود عذاب و درد، مرگ برای من چه اهمیتی داشت؟ من که هستیام رهاست و از این به بعد من را به سمت هیچچیز هدایت خواهد کرد.
تا دیو هجر برد ز ره خاطر مرا
رفت آنکه دیدهام نگهی با پری کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که دیو جدایی خاطر مرا نراند، آن کسی که دیدهام، نگاهی با زیبایی چون پری به من افکند.
آیینة امید من از هجر تیره گشت
کو صیقل وصال که روشنگری کند؟
هوش مصنوعی: آینه امید من به خاطر جدایی تار شده است. چه کسی وجود دارد که بتواند آن را صیقل بزند و دوباره روشن کند؟
نادیده کام وصل به هجرم فکند چرخ
کز وی مباد پایة من برتری کند
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره میکند که سرنوشت و زمان، بدون در نظر گرفتن احساسات و آرزوی او، باعث جداییاش از معشوق شده است و از اینکه چنین حالتی بر او تحمیل شده، ناامید و نگران است. بهخصوص نگران است که هیچ چیز نتواند مقام و جایگاه او را از این رنج و فراق بالاتر ببرد.
بر من وبال کرد مسلمانی مرا
مشکل که در فرنگ کس این کافری کند
هوش مصنوعی: من به خاطر مسلمان بودنم در دردسر افتادهام، زیرا در کشورهای بیگانه هیچکس حاضر نیست این کفر را بپذیرد.
باری روا مدار علیرغم آسمان
کاین خسته خاک گردد و خاکستری کند
هوش مصنوعی: به خاطر این که آسمان اجازه ندهد، زمین خسته میشود و به رنگ خاکستری در میآید، این موضوع را نباید نادیده گرفت.
لطفی نما که شاید ازین ورطه وارهد
در خدمت تو شاد زید چاکری کند
هوش مصنوعی: لطفی کن تا کسی که در مشکلاتی گرفتار شده، بتواند از آن رهایی یابد و در خدمت تو با دل شاد، وظیفهاش را انجام دهد.
تا آسمان خمیده کند از درت گذر
تا آفتاب شاهدی و دلبری کند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی کسی از در تو وارد میشود، آنقدر زیبا و جذاب است که حتی آسمان هم به خاطر او خم میشود و آفتاب به عنوان گواهی بر زیباییاش بر او میتابد.
پیوسته باد شاهد بختت جوان و شاد
پشت عدوت همچو فلک چنبری کند
هوش مصنوعی: همیشه بخواه که شانس تو جوان و شاداب باشد و همچون آسمان گرداگرد دشمنان تو بچرخد.