شمارهٔ ۴ - خطاب به قاضی سعید قمی
ای جوهری که درته این هشت نُه بساط
چشم خرد ندیده چو تو یک در خوشاب
مینائی سپهر ز خمخانة عقول
آورده کم به نشئة طبعت دگر شراب
چرخ از بیاض صنع به عمر دراز خویش
بیت بلند طبع ترا کرده انتخاب
هم جوهرت منزّه از آلایش عرض
هم گوهرت یگانهتر از لعل آفتاب
چون حسن سرفرازی و چون عشق دلنواز
ای برده هم ز حسن و هم از عشق آب و تاب
ای طبع مستقیم تو سر خطّ هر کمال
وی نقش دلپذیر تو سرلوح هر کتاب
شعر ترت که آب گهر میچکد ازو
در لجّة سراب دهد تشنه را شراب
حیران شوم ز فکر دقیقت که میدهد
سیرابی خیال تو اندیشه را به آب
رنگینی خیال تو تا موجور نشد
بر دست و پا نیافت عروس سخن خضاب
بقراط را ز شرم، تو چون دم زنی ز طبّ
در خاک نبض مرده درآید به اضطراب
بیمار را که از تو سؤال دوا کند
بهر شفا بس است همین شربت جواب
گر گویمت مسیح چه جای تعجب است
شیب زمانه را به نفس کردهای شباب
ای طبع ذوفنون تو مجموعة کمال
وی نام سربلند تو سردفتر خطاب
ای آنکه در مدارج دانش فزودهای
در هر فنی به صاحب فن صدهزار باب
خونین دل مرا که به حسرت تپیده است
چون قطرة چکیده ز دریای اضطراب
بیالتفاتیت به زبان، داد شکوهای
کز شرم گشته رشتة جان محو پیچ و تاب
باری اگر نه موجب رنجش شود کنم
تقریر آن نه بر روش طعن یا عتاب
امّا به جان طبع نزاکت سرشت تو
کانصاف رو نپیچد از جادة صواب
بوی ستم ز درد دلم میتوان شنید
زآتش کند تظلّم، دود دل کباب
نازکدلی، از آن کنم از درد نالهای
نازکتر و حزینتر از نغمة رباب
نخلی که من به شیرة جان پروریدهام
زهرم چرا به لب نچکاند چو شهد ناب!
شاخی که شبنم گلش از اشک بلبل است
آخر چرا نگردد سیخی برین کباب!
شمعی که رخ ز دامن پروانه برفروخت
پروانه را چرا نشود خانه زو خراب!
من کردهام که شاهد معنی به کام تست
برداشتهست دست من این گوشة نقاب
من کردهام که بیخودِ صد رنگ بادهای
اکنون اگر مرا نشناسی چه اضطراب!
من ساقی و تو میفکنی مشک در قدح
من مانی و تو نقش چنین میزنی بر آب
وقتی که بود در کف من همعنان گذشت
اکنون منم پیاده و پای تو در رکاب
گر از حقوق خدمت دیرینه تن زنم
باری چه شد محبّت بیحد و بیحساب؟
گفتی بریدهام طمع از استفادهاش
خم را چه غم که شیشه نخواهد ازو شراب
منع کسی ز من پی ناموس تازه است
ننگ رخی که بایدش از آینه حجاب
شکر خدا که پردة ناموس عالمیست
دامان خواهشم که نیالوده هم به آب
آن کس که طفل مکتب طبعت نمیشود
دانسته است پاکی ذاتم به آب و تاب
در حیرتم که تجربه هم شاهد تو نیست
آخر حکیمی، از در انصاف رو متاب
این شکوة به جای تو از اضطراب، من
گرچه نصیحت است ولی دارمش جواب
طوفان عشق و جلوة جسن و شتاب شوق
یک ذرّه در کشاکش صد چشمه آفتاب
عشقی که سایه بر سر عالم فکنده است
پنهان چهسان بماند خورشید و احتجاب!
نشنیده بودم اینکه بود شعله را قرار
هرگز ندیده بودم خورشید را حجاب
باشد هوس که شاهد در پرده داشتن
ورنه ندیده است کسی شعله را نقاب
باری به جرم خواهش اگر گیردم کسی
روز حساب پاک نخواهد شد این حساب
پنهان چرا کنم؟ نظرم پاکتر ز دل
درهم چرا شوم؟ دل من پاکتر ز آب
بر شعله گر ز خار و خس آلایشی رسد
دامان عشق را ز هوس باشد ارتیاب
من دانم و خدای که در دل مرا چههاست
با هر که کردهام ز ره خواهش انتساب
ظاهر شود نتیجة مهر و محبتّم
گر چشم اعتبار بمالی ز گرد خواب
آنرا که احتراز منش میدهی به یاد
ای کاشکی ز غیر منش بودی اجتناب
یوسف نگاه داشتن از گرگ لازم است
ورنه چه سود خانة چشم پدر خراب
شمارهٔ ۳ - ماده تاریخ سیل قم: داد از دست سیل حادثه، دادشمارهٔ ۵ - جواب فیاض به میرزا محمد سعید: ای آنکه در کف تو ورق چون رخ نگار
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای جوهری که درته این هشت نُه بساط
چشم خرد ندیده چو تو یک در خوشاب
هوش مصنوعی: ای گوهری که در این هشت نُه دنیا، نهایت آن را خرد نمیبیند، تو مانند در نفیس و خوش آب و رنگی هستی.
مینائی سپهر ز خمخانة عقول
آورده کم به نشئة طبعت دگر شراب
هوش مصنوعی: آسمان مانند مینوشتهای است که از خمخانهای متفاوت به سرزمین طبیعت میآید و کم از شراب جدیدی ندارد.
چرخ از بیاض صنع به عمر دراز خویش
بیت بلند طبع ترا کرده انتخاب
هوش مصنوعی: چرخ زمان با بیدادگری خود، به عمر طولانی اش، شعر بلند و زیبا تو را برگزیده است.
هم جوهرت منزّه از آلایش عرض
هم گوهرت یگانهتر از لعل آفتاب
هوش مصنوعی: نفس تو از هر نوع آلودگی پاک است و گوهر وجود تو از هر لحاظ خالصتر و باارزشتر از سنگ قیمتی خورشید است.
چون حسن سرفرازی و چون عشق دلنواز
ای برده هم ز حسن و هم از عشق آب و تاب
هوش مصنوعی: تو مانند زیبایی و دلربایی، همچنان که زیبایی و عشق تو را پرجلا کرده است.
ای طبع مستقیم تو سر خطّ هر کمال
وی نقش دلپذیر تو سرلوح هر کتاب
هوش مصنوعی: ای طبیعت صاف و بینقص تو، الگوی تمام سرآمدیها هستی و زیباییهای تو، مقدمه و سرآغاز هر اثر ادبی و هنری به شمار میآید.
شعر ترت که آب گهر میچکد ازو
در لجّة سراب دهد تشنه را شراب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و عمق شعر اشاره دارد که مانند آبی گرانبها از منابعی زلال و خوشگوار سرچشمه میگیرد. این شعر میتواند عطش تشنگان را فرو نشاند و لحظاتی پر از شوق و لذت را به ارمغان بیاورد.
حیران شوم ز فکر دقیقت که میدهد
سیرابی خیال تو اندیشه را به آب
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه از تفکر عمیق تو حیرتزده شوم، زیرا خیال تو مانند آبی سیرابکننده، اندیشهام را پر میکند.
رنگینی خیال تو تا موجور نشد
بر دست و پا نیافت عروس سخن خضاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که رنگ خیال تو در جان و دل من ننشسته، کلام زیبا به شکل عروسی خودنمایی نکرده است.
بقراط را ز شرم، تو چون دم زنی ز طبّ
در خاک نبض مرده درآید به اضطراب
هوش مصنوعی: وقتی تو درباره پزشکی صحبت میکنی، بقراط از شرم و خجالت به وجد میآید و حتی نبض مردهها نیز بههم میخورد.
بیمار را که از تو سؤال دوا کند
بهر شفا بس است همین شربت جواب
هوش مصنوعی: هرگاه بیماري از تو در مورد درمانش سوال کند، همین شربت کافی است تا او را شفا بخشد.
گر گویمت مسیح چه جای تعجب است
شیب زمانه را به نفس کردهای شباب
هوش مصنوعی: اگر بگویم که تو مانند مسیح هستی، شگفتی ندارد چرا که تو جوانی را با نفس خود به کمال رساندهای.
ای طبع ذوفنون تو مجموعة کمال
وی نام سربلند تو سردفتر خطاب
هوش مصنوعی: تو استعدادهای گوناگونی داری و تمام کمالات در وجود تو جمع شده است. نام تو به عنوان یک شخصیت برجسته در کتب تاریخ ثبت شده است.
ای آنکه در مدارج دانش فزودهای
در هر فنی به صاحب فن صدهزار باب
هوش مصنوعی: تو که در بالاترین درجات علم و دانش قرار داری، در هر رشتهای برای استادان آن فن، بینهایت راه و نکته جدیدی داری.
خونین دل مرا که به حسرت تپیده است
چون قطرة چکیده ز دریای اضطراب
هوش مصنوعی: دل من که پر از غم و اندوه است، مانند قطرهای است که از دریای اضطراب چکیده و نگران است.
بیالتفاتیت به زبان، داد شکوهای
کز شرم گشته رشتة جان محو پیچ و تاب
هوش مصنوعی: بدون توجه تو به زبان، فریاد شکایتی بلند میشود که از خجالت، رشته جانم در پیچ و تاب گم شده است.
باری اگر نه موجب رنجش شود کنم
تقریر آن نه بر روش طعن یا عتاب
هوش مصنوعی: اگر بیان این موضوع باعث ناراحتی کسی نشود، آن را با لحنی انتقادی یا تلخ نمیگویم.
امّا به جان طبع نزاکت سرشت تو
کانصاف رو نپیچد از جادة صواب
هوش مصنوعی: اما به جان خودم میگویم که لطافت و مهربانی تو باعث میشود انصاف از راه درست منحرف نشود.
بوی ستم ز درد دلم میتوان شنید
زآتش کند تظلّم، دود دل کباب
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این بیت را به زبانی سادهتری برگردانیم، میتوان گفت: عطر ظلم و ستم را میتوان از دل آسیبدیدهام استشمام کرد و آن، حتی به اندازهی دودی که از دل آتشینم برمیخیزد، به وضوح حس میشود.
نازکدلی، از آن کنم از درد نالهای
نازکتر و حزینتر از نغمة رباب
هوش مصنوعی: از دل نازک و رنجیدهام، به خاطر دردهایی که دارم، نالهای را سر میدهم که لطیفتر و غمگینتر از صدای رباب است.
نخلی که من به شیرة جان پروریدهام
زهرم چرا به لب نچکاند چو شهد ناب!
هوش مصنوعی: نخی که من با تمام وجودم پرورش دادهام، چرا زهر به لبانم نچکاند مثل عسل خالص؟
شاخی که شبنم گلش از اشک بلبل است
آخر چرا نگردد سیخی برین کباب!
هوش مصنوعی: شاخی که دارای شبنم و زیبایی گل است و بلبل به خاطر آن اشک میریزد، چرا باید به آتش و زخمهای کباب تبدیل شود؟
شمعی که رخ ز دامن پروانه برفروخت
پروانه را چرا نشود خانه زو خراب!
هوش مصنوعی: شمعی که نورش از دامن پروانه برمیخیزد، چرا باید باعث ویرانی خانه پروانه شود؟
من کردهام که شاهد معنی به کام تست
برداشتهست دست من این گوشة نقاب
هوش مصنوعی: من به خاطر تو تلاش کردهام تا معنا را بشناسم، و اینک دستی که در این قسمت از نقاب قرار دارد، از طرف من به سوی تو دراز شده است.
من کردهام که بیخودِ صد رنگ بادهای
اکنون اگر مرا نشناسی چه اضطراب!
هوش مصنوعی: من به خاطر شوق و ذوقی که از نوشیدن بادهها به دست آوردهام، حالا اگر مرا نشناسی، چقدر این وضعیت برایم دلمشغولی و ناراحتی ایجاد میکند!
من ساقی و تو میفکنی مشک در قدح
من مانی و تو نقش چنین میزنی بر آب
هوش مصنوعی: من شرابفروشم و تو خیال میکنی در جام من مشک وجود دارد؛ اما حقیقت این است که تو تصاویری اینچنینی بر روی آب ترسیم میکنی.
وقتی که بود در کف من همعنان گذشت
اکنون منم پیاده و پای تو در رکاب
هوش مصنوعی: زمانی که همه چیز در دستان من بود و به همراه هم در مسیر پیش میرفتیم، حالا من در ناملایم و تو سوار بر اسب و با قدمهایی بلند در راهی دیگر میروی.
گر از حقوق خدمت دیرینه تن زنم
باری چه شد محبّت بیحد و بیحساب؟
هوش مصنوعی: اگر من حق و حقوق قدیم خود را نادیده بگیرم، آیا دیگر عشق و محبت بیپایانی که داشتیم، چه میشود؟
گفتی بریدهام طمع از استفادهاش
خم را چه غم که شیشه نخواهد ازو شراب
هوش مصنوعی: گفتی دیگر به فکر بهرهبرداری از آن نیستم، پس چه حساسیتی وجود دارد که لیوان از آن نوشیدنی نگیرد.
منع کسی ز من پی ناموس تازه است
ننگ رخی که بایدش از آینه حجاب
هوش مصنوعی: کسی که میخواهد از من دوری کند به خاطر حفظ آبرو، باید بداند که این کار زشت است، زیرا رخی که باید از آینه حجاب داشته باشد، خودش باید به زیبایی خود بیافزاید.
شکر خدا که پردة ناموس عالمیست
دامان خواهشم که نیالوده هم به آب
هوش مصنوعی: خدا را شکر که حجاب و حرمت عالم برقرار است و من نمیخواهم خواستهام را با چیزی آلوده کنم.
آن کس که طفل مکتب طبعت نمیشود
دانسته است پاکی ذاتم به آب و تاب
هوش مصنوعی: کسی که مانند کودک مکتب تو آموزش نمیبیند، به خوبی میداند که پاکی ذات من همچون آب و تاب است.
در حیرتم که تجربه هم شاهد تو نیست
آخر حکیمی، از در انصاف رو متاب
هوش مصنوعی: در شگفتم که حتی تجربه هم نمیتواند گواهی بر وجود تو باشد. ای حکیم، از در انصاف دور نشو!
این شکوة به جای تو از اضطراب، من
گرچه نصیحت است ولی دارمش جواب
هوش مصنوعی: با اینکه این شکوایه من از نگرانی توست و به نوعی نصیحت به حساب میآید، اما من پاسخی برای آن دارم.
طوفان عشق و جلوة جسن و شتاب شوق
یک ذرّه در کشاکش صد چشمه آفتاب
هوش مصنوعی: خروش و هیجان عشق، زیبایی و شتابِ اشتیاق در میان درگیری و تنش صدها تابش خورشید مانند یک ذره است.
عشقی که سایه بر سر عالم فکنده است
پنهان چهسان بماند خورشید و احتجاب!
هوش مصنوعی: عشقی که بر تمام جهان سایه افکنده است، چگونه میتواند در خفا و پنهانی باقی بماند و از تابش نور خود دور بماند؟
نشنیده بودم اینکه بود شعله را قرار
هرگز ندیده بودم خورشید را حجاب
هوش مصنوعی: هرگز نشنیده بودم که شعلهای بتواند آرامش داشته باشد، و هرگز ندیده بودم که خورشید حجاب بر سر کند.
باشد هوس که شاهد در پرده داشتن
ورنه ندیده است کسی شعله را نقاب
هوش مصنوعی: بگذارید آرزو کنیم که معشوق در پرده باشد، وگرنه هیچکس شعله را زیر نقاب ندیده است.
باری به جرم خواهش اگر گیردم کسی
روز حساب پاک نخواهد شد این حساب
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خواستهای، کسی مرا متهم کند، در روز حسابرسی، این موضوع به راحتی قابل پاکسازی نخواهد بود.
پنهان چرا کنم؟ نظرم پاکتر ز دل
درهم چرا شوم؟ دل من پاکتر ز آب
هوش مصنوعی: چرا باید چیزی را پنهان کنم؟ افکار من از دلهای پریشان پاکتر است. دل من از آب زلالتر است.
بر شعله گر ز خار و خس آلایشی رسد
دامان عشق را ز هوس باشد ارتیاب
هوش مصنوعی: هرگاه آتش بر آن خار و خس بنشیند، دامان عشق به خاطر امیال و خواستهها آلوده و تحت تاثیر قرار میگیرد.
من دانم و خدای که در دل مرا چههاست
با هر که کردهام ز ره خواهش انتساب
هوش مصنوعی: من میدانم و خدا هم میداند که در دل من چه احساساتی وجود دارد، و من با هر کسی که بر اساس خواستهام ارتباط برقرار کردهام.
ظاهر شود نتیجة مهر و محبتّم
گر چشم اعتبار بمالی ز گرد خواب
هوش مصنوعی: اگر به عشق و محبت من توجه کنی و به آن اعتماد کنی، نتایج آن به زودی آشکار خواهد شد، مانند اینکه با کنار زدن خواب و غبار، حقیقت را ببینی.
آنرا که احتراز منش میدهی به یاد
ای کاشکی ز غیر منش بودی اجتناب
هوش مصنوعی: اگر از کسی دوری میکنی، به خاطر این است که آرزو داشتی ای کاش او به دوری از خودت پایبند بود.
یوسف نگاه داشتن از گرگ لازم است
ورنه چه سود خانة چشم پدر خراب
هوش مصنوعی: در این بیت به اهمیت حفظ و نگهداری از چیزهای با ارزش اشاره شده است. اگر مراقبت لازم از آنها انجام نشود، ممکن است نتایج ناخوشایندی در پی داشته باشد. در اینجا، استفاده از نمادهایی مثل "یوسف" که نشاندهنده چیزی گرانبهاست و "گرگ" که نمادی از خطر یا تهدید است، بیانگر این است که عدم توجه به حفاظت از آن چیز خاص، باعث آسیب به آن و به اطرافیان خواهد شد.