شمارهٔ ۹۱
جان فدا کردم که تا شد وصل او یک دم نصیب
عمر جاویدست میگردد کسی را کم نصیب
تیشة غمّاز راز کوهکن را فاش کرد
حسن رسوا گشت چون شد عشق را محرم نصیب
عشرت این گلستان وقف که شد یارب که شد
غنچه را قسمت ملال و لاله را ماتم نصیب!
عمر باقی بود و روز تیره تا پیری کشید
شد شب عمر مرا آخر صباحی هم نصیب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جان فدا کردم که تا شد وصل او یک دم نصیب
عمر جاویدست میگردد کسی را کم نصیب
هوش مصنوعی: من جانم را فدای این کردم که یک لحظه از وصال او نصیبم شود. عمر جاوید و طولانی نصیب کسی میشود که کم به او دست یابند.
تیشة غمّاز راز کوهکن را فاش کرد
حسن رسوا گشت چون شد عشق را محرم نصیب
هوش مصنوعی: غم و راز کوهکن را تیشهای آشکار کرد و حسن وقتی فهمید، رسوا شد؛ زیرا عشق به او اجازه داد تا به حقیقت پی ببرد.
عشرت این گلستان وقف که شد یارب که شد
غنچه را قسمت ملال و لاله را ماتم نصیب!
هوش مصنوعی: خوشی و سرسبزی این گلستان به کجا رفت، ای خدا؟ چرا به غنچهها فقط غم رسید و لالهها نیز به عزاداری دچار شدند؟
عمر باقی بود و روز تیره تا پیری کشید
شد شب عمر مرا آخر صباحی هم نصیب
هوش مصنوعی: زندگی ادامه داشت و روزهای تاریک هم گذشت، اما در نهایت پیری به سراغم آمد و شب عمرم شروع شد. در این مسیر، حتی یک صبح روشن هم نصیبم نشد.