گنجور

شمارهٔ ۷۶

از ناتوانی می‌کشد دوش نفس بار مرا
هر شب نسیمی می‌برد آشفته دستار مرا
صیتم پس از من می‌کشد صوتی به گوش آسمان
جز در گسستن ناله‌ای قسمت نشد تار مرا
یارست با من سرگردان، یاران همه نامهربان
کو مرگ تا هم در زمان‌آسان کند کار مرا
کو دل که غمخواری کند، کو گریه تا زاری کند
کو ناله کز یاری کند از من خبر یار مرا
من مرد عشرت نیستم، درخورد صحبت نیستم
جز باب حسرت نیستم ها مژده دلدار مرا
حسرت کشیده در برم، محنت گرفته بر سرم
عشقت رواج طرفه‌ای دادست بازار مرا
بختم چه دلسوزی کند، ماتم چه نوروزی کند
خواهم خدا روزی کند صبحی شب تار مرا
هرگز نگشتم بهره‌ور، نه از کلاه و نه کمر
ژولیده مویی تا ز سر افکنده دستار مرا
آخر ز آه سرد من، بر باد دادی گرد من
خواهم به روز درد من بنشانی اغیار مرا
گر دل ز زلف آن نکو بی‌بهره شد از آرزو
فیض بهار خطّ او گل می‌کند خار مرا
فیّاض تا کی این چنین حسرت برم بر آن و این
کو مرگ کز دوش زمین بردارد این بار مرا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از ناتوانی می‌کشد دوش نفس بار مرا
هر شب نسیمی می‌برد آشفته دستار مرا
هوش مصنوعی: نفس ضعیف و ناتوان من هر شب بار سنگینی از غم و اندوه مرا بر دوش می‌کشد و نسیمی که می‌وزد، آنچه را که بر سر دارم به هم می‌ریزد و آشفته می‌سازد.
صیتم پس از من می‌کشد صوتی به گوش آسمان
جز در گسستن ناله‌ای قسمت نشد تار مرا
هوش مصنوعی: پس از من، صدایم در آسمان طنین‌انداز می‌شود، اما تنها صدای ناله‌ای که از من باقی می‌ماند، نتوانست تار وجودم را به هم بزند.
یارست با من سرگردان، یاران همه نامهربان
کو مرگ تا هم در زمان‌آسان کند کار مرا
هوش مصنوعی: دوست من در کنارم بی‌هدف و سرگردان است، در حالی که سایر دوستانم نسبت به من بی‌محبت هستند. ای مرگ! بیا و کار مرا آسان کن.
کو دل که غمخواری کند، کو گریه تا زاری کند
کو ناله کز یاری کند از من خبر یار مرا
هوش مصنوعی: کجاست قلبی که برایم غم بخورد، کجاست کسی که برایم اشک بریزد و از دل ناشادیش ناله کند؟ کجاست کسی که از حال یارم به من بگوید؟
من مرد عشرت نیستم، درخورد صحبت نیستم
جز باب حسرت نیستم ها مژده دلدار مرا
هوش مصنوعی: من فردی نیستم که به خوش‌گذرانی بپردازم و صحبت‌هایم شایسته این موضوع نیست. تنها چیزی که برایم باقی مانده حسرت است و چشم‌انتظاری برای خبری از محبوبم.
حسرت کشیده در برم، محنت گرفته بر سرم
عشقت رواج طرفه‌ای دادست بازار مرا
هوش مصنوعی: دلم به عشق تو تنگ شده و غم سنگینی بر دوشم نشسته است. عشق تو به گونه‌ای رونق و زندگی به بازار احساسات من بخشیده است.
بختم چه دلسوزی کند، ماتم چه نوروزی کند
خواهم خدا روزی کند صبحی شب تار مرا
هوش مصنوعی: سرنوشت من چه دل‌سوزی دارد و در عزا چه شادمانی پیدا می‌شود. آرزو دارم خداوند روزی دهد که صبحی روشن برای شب تاریک من بیافریند.
هرگز نگشتم بهره‌ور، نه از کلاه و نه کمر
ژولیده مویی تا ز سر افکنده دستار مرا
هوش مصنوعی: من هرگز بهره‌ای نبردم، نه از کلاه و نه از کمر پر از چین و چروک مویی، که تا سرم دستار را افکنده است.
آخر ز آه سرد من، بر باد دادی گرد من
خواهم به روز درد من بنشانی اغیار مرا
هوش مصنوعی: در نهایت، به خاطر آه و ناراحتی عمیق من، همه چیز را از بین بردی. من می‌خواهم در روزهای سخت و دردناک زندگی‌ام افرادی غریبه را در کنار خود داشته باشی.
گر دل ز زلف آن نکو بی‌بهره شد از آرزو
فیض بهار خطّ او گل می‌کند خار مرا
هوش مصنوعی: اگر دل از زیبایی موهای آن معشوق بی‌نصیب بماند و نتواند آرزو کند، بوسه‌ای چون بهار از خط او خار وجودم را گل می‌کند.
فیّاض تا کی این چنین حسرت برم بر آن و این
کو مرگ کز دوش زمین بردارد این بار مرا
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر، به احساس حسرت و نارضایتی او اشاره دارد. او از خدا می‌خواهد تا دیگر بار سنگین زندگی را از دوش او بردارد و به او آرامش عطا کند. به نوعی او در پی رهایی از مشکلات و سختی‌های خود است و می‌خواهد که این وضعیت طولانی‌مدت نباشد.