شمارهٔ ۴۰
تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را
چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را
منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمهسار
ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را
با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست
اندکی آشفتهتر خواهم دماغ خویش را
پرتو بخت سیه را بر سرم تا سایه کرد
کم ندانیم از هما اقبال زاغ خویش را
داغ دل را با کسی فیّاض ننمودم چو صبح
زیر دامن سوختم چون شب چراغ خویش را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را
چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را
هوش مصنوعی: من برای اینکه چراغ وجودم را از سرمای زندگی حفظ کنم، همچون آسمان شب، دکان آتشین احساساتم را باز میکنم.
منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمهسار
ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را
هوش مصنوعی: ما نیازی به کمک و لطف بهار یا چشمهسار نداریم، بلکه خودمان با اشکهایمان باغ زندگیمان را پرورش دادهایم.
با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست
اندکی آشفتهتر خواهم دماغ خویش را
هوش مصنوعی: با حالت دیوانگی نمیتوان به آرامش عقل دست یافت. بنابراین تصمیم دارم کمی بیقراری بیشتری به خودم بزنم.
پرتو بخت سیه را بر سرم تا سایه کرد
کم ندانیم از هما اقبال زاغ خویش را
هوش مصنوعی: نمیدانیم چرا بداقبالی ما را دچار سایهاش کرده است، در حالی که در حقیقت، ممکن است مانند پرندهای بیخبر از خوشبختی در حال پرواز باشیم.
داغ دل را با کسی فیّاض ننمودم چو صبح
زیر دامن سوختم چون شب چراغ خویش را
هوش مصنوعی: درد و غم خود را با هیچ کسی به اشتراک نگذاشتم، مانند صبح که زیر دامنش سوختم و شب، مثل چراغی که در تاریکی خود را روشن نگه میدارم.