شمارهٔ ۳۵
تمنّای تو جان اندر تن آرد نقش دیبا را
لب لعل تو بر لب آورد جان مسیحا را
کسی را کو سواد زلف روشن شد گمان دارم
تواند خواند خط سرنوشت طالع ما را
به جرم یک نظر بیاعتدالی انتقام عشق
نشاند آخر به روز پیر کنعانی زلیخا را
پر از خونست دل هر چند چشمم هرزه خرجی کرد
غمی از باد دستیهای نیسان نیست دریا را
به چین زلف او از تیرهبختیها چه غم دارم
که آهم چشم روشن میکند شبهای یلدا را
رموز عشق دانی شد مسلّم بر ادافهمی
کز ابروی معمّاگوی او دریابد ایما را
نشان کعبة مقصود در دل بود و ما هرزه
به گام سعی پیمودیم چندین دشت و صحرا را
مسلسل شد حدیث زلف خوبان کاش یک چندی
ز سر بیرون کنم از پختگی این خام سودا را
به ناکامی نهادم دل زصد مقصود چون فیّاض
در آب دیده شستم دفتر عرض تمنّا را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تمنّای تو جان اندر تن آرد نقش دیبا را
لب لعل تو بر لب آورد جان مسیحا را
هوش مصنوعی: آرزو و اشتیاق تو زندگی را در وجودم به ارمغان میآورد. زیبایی لبهای سرخ تو جان تازهای را به من میبخشد، همچون جان مسیح که به حیات باز میگردد.
کسی را کو سواد زلف روشن شد گمان دارم
تواند خواند خط سرنوشت طالع ما را
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی و دلربایی زلفش را میشناسد، به نظرم میتواند رازهای سرنوشت و آینده ما را بخواند.
به جرم یک نظر بیاعتدالی انتقام عشق
نشاند آخر به روز پیر کنعانی زلیخا را
هوش مصنوعی: به خاطر یک نگاه بیاحتیاطی، عشق به زلیخای کنعانی در پایان روزی تلخ و پر از عذاب انتقام خود را نشان داد.
پر از خونست دل هر چند چشمم هرزه خرجی کرد
غمی از باد دستیهای نیسان نیست دریا را
هوش مصنوعی: دل من از غم و اندوه پر است، هرچند که چشمانم به دنیای فانی نگاه میکنند. غم من از بادهایی نیست که به سراغ دریا میآیند و از آن میگذرانند.
به چین زلف او از تیرهبختیها چه غم دارم
که آهم چشم روشن میکند شبهای یلدا را
هوش مصنوعی: از اینکه زلفهای او به چین و پیچ درآمده، غمگین نیستم. چرا که آه و نالهام در شبهای یلدا، باعث روشنایی چشمهایم میشود.
رموز عشق دانی شد مسلّم بر ادافهمی
کز ابروی معمّاگوی او دریابد ایما را
هوش مصنوعی: عشق و رازهای آن بهطور واضح بر کسانی که به دلهای عاشق درک میکنند، روشن شده است؛ افرادی که از نگاه معماگونه محبوبشان نشانهها را میفهمند.
نشان کعبة مقصود در دل بود و ما هرزه
به گام سعی پیمودیم چندین دشت و صحرا را
هوش مصنوعی: نشان هدف اصلی در دل بود، اما ما بیهدف و بیدقت، راههای زیادی را طی کردیم و در دشتها و صحراها سرگردان ماندیم.
مسلسل شد حدیث زلف خوبان کاش یک چندی
ز سر بیرون کنم از پختگی این خام سودا را
هوش مصنوعی: داستان زلف زیبای معشوقان به طور مکرر و پی در پی نقل میشود. ای کاش بتوانم مدتی از شدت احساسم بکاهم و به دور از این شوق و اشتیاق، به حالتی آرامتر برسم.
به ناکامی نهادم دل زصد مقصود چون فیّاض
در آب دیده شستم دفتر عرض تمنّا را
هوش مصنوعی: دل را به خاطر ناامیدی از دستیابی به خواستههایم به گونهای غمانگیز به حال خود رها کردم، مثل چشمهای که آبش را جاری کردهام و برگههای آرزوهایم را در آب شستم.