گنجور

شمارهٔ ۳۲۰

تا کی چنینم از مژه خون جگر چکد
این شعلة گداخته از چشم تر چکد
داغ طراوت تو بر آن روی تازه‌ام
ترسم گل نظاره ز دست نظر چکد
هر مرغ را که نامة من زیر بال اوست
خون شکایت دلم از بال و پر چکد
با این طراوتی که سخن را به یاد تست
گر بفشرند نامه‌ام آبِ گهر چکد
نازک دلِ لطافت آن جسم نازکم
ترسم که عضو عضو وی از یکدیگر چکد
هر جا که دست می‌نهم اعضای خسته را
چون برگ لاله قطرة خون جگر چکد
شد دیده‌ام سفید و همان گریه در جدال
اشک ستاره چند ز چشم سحر چکد!
هر گه به ناله‌ای نفسی آتشین کنم
جوهر چو قطره از دم تیغ اثر چکد
صحرانورد عشق به دریا نهد چو روی
خون گردد آب بحر که از چشم تر چکد
از زخم کوهکن ز دَمِ تیشه تا به حشر
خون لاله لاله بر سر کوه و کمر چکد
فیّاض شهد می‌دهد از دفترت مگر
نیشکّریست کلک تو کز وی شکر چکد
در هجر تو دوشم چو ز دل شور برآمد
از هر سر مویم شب دیجور برآمد
شب آینة روی تو در مدّ نظر بود
ناگاه غبار سحر از دور برآمد
امشب ز فراق رخت ای یوسف مصری
چون دیدة یعقوب مه از نور برآمد
عمری مژه‌ام آب ده کشت وفا بود
این سبزه‌ام آخر ز لب گور برآمد
تا چند کمان ستم چرخ کشیدن
بازوی قوی دستیم از زور برآمد
دادم همه جا پهلو همّت به ضعیفان
تا بال سلیمانیم از مور برآمد
ای صبح به آبستنی مهر چه نازی!
خورشید من از طارم انگور برآمد
شیرینی وصل توام از دست رقیبان
شهدی است که از خانة زنبور برآمد
آهی که من از سینه به یاد تو کشیدم
دودیست که از حوصلة طور برآمد
صد جلوه به انداز سردار تلف شد
تا قرعه به نام سر منصور برآمد
فیّاض که سر حلقة رندان جهان بود
آخر چه بلا زاهد و مستور برآمد
تا زمن آن دوست دشمن همچو دشمن می‌رمد
طالع از من می‌گریزد بخت از من می‌رمد
من که محو تابشی چون سایه‌ام از آفتاب
آفتاب من چرا از سایة من می‌رمد!
با تغافل‌های او ایمن نشستن غافلی است
دام در خاکست چون صیاد پرفن می‌رمد
از نگاه گرم او رنگ از رخ گل می‌پرد
با نسیم کوی او بلبل ز گلشن می‌رمد
وحشت از بس رخنه‌گر شد بی‌تو در اوضاع من
چاکم از جیب دل و اشکم ز دامن می‌رمد
آن چنان کز روزنِ چشمم هراسد بی تو نور
با تو نور آفتاب از چشم روزن می‌رمد
رفت فیّاض آنکه از اندک ستم دل می‌رمید
این زمان این صید لاغر از رمیدن می‌رمد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی چنینم از مژه خون جگر چکد
این شعلة گداخته از چشم تر چکد
هوش مصنوعی: به مدت طولانی باید این حال را تحمل کنم، که از چشم‌های غمگینم همچون آتش سوزان، اشک‌هایی از دل خونینم بریزد.
داغ طراوت تو بر آن روی تازه‌ام
ترسم گل نظاره ز دست نظر چکد
هوش مصنوعی: نگرانی‌ام این است که زیبایی تو بر صورتم اثر بگذارد و باعث شود که لبخند و طراوت گل‌ها تحت تاثیر نگاه تو ذوب شود.
هر مرغ را که نامة من زیر بال اوست
خون شکایت دلم از بال و پر چکد
هوش مصنوعی: هر پرنده‌ای که نامه‌ام زیر بالش باشد، خون دل من از بال و پرش بریزد.
با این طراوتی که سخن را به یاد تست
گر بفشرند نامه‌ام آبِ گهر چکد
هوش مصنوعی: با این طراوتی که کلمات من از یاد تو الهام می‌گیرند، اگر نامه‌ام را بفشارند، از آن آبِ گوهر مانند چکیده خواهد شد.
نازک دلِ لطافت آن جسم نازکم
ترسم که عضو عضو وی از یکدیگر چکد
هوش مصنوعی: دل حساس و لطیف من نگران است که مبادا یکی از اجزای بدن او از هم جدا شود.
هر جا که دست می‌نهم اعضای خسته را
چون برگ لاله قطرة خون جگر چکد
هوش مصنوعی: هر جا که دست می‌زنم، بدن‌های آسیب‌دیده مانند برگ‌های لاله خون جگر را می‌چکاند.
شد دیده‌ام سفید و همان گریه در جدال
اشک ستاره چند ز چشم سحر چکد!
هوش مصنوعی: چشمم دیگر رنگ سفید به خود گرفته و همچنان درگیر گریه‌ام. چند قطره اشک مانند ستاره‌ها از چشمان صبحگاهیم می‌چکد.
هر گه به ناله‌ای نفسی آتشین کنم
جوهر چو قطره از دم تیغ اثر چکد
هوش مصنوعی: هر بار که ناله‌ای می‌زنم، شعله‌ای درون خود ایجاد می‌کنم. مانند قطره‌ای که از لبه‌ی تیغ می‌چکد، جوهر وجودم تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
صحرانورد عشق به دریا نهد چو روی
خون گردد آب بحر که از چشم تر چکد
هوش مصنوعی: عاشقانی که در بیابان سفر می‌کنند، وقتی به دریا می‌رسند، دریا لب‌هایش خونین می‌شود. این خونین شدن بیانگر اشک‌هایی است که از چشمان آن‌ها می‌ریزد.
از زخم کوهکن ز دَمِ تیشه تا به حشر
خون لاله لاله بر سر کوه و کمر چکد
هوش مصنوعی: از زخم‌هایی که کوه‌کن به وسیله تیشه‌اش به وجود می‌آورد، تا روز قیامت، خون لاله‌ها بر سر کوه‌ها و کمرها می‌ریزد.
فیّاض شهد می‌دهد از دفترت مگر
نیشکّریست کلک تو کز وی شکر چکد
هوش مصنوعی: بخشش و فراوانی شیرینی از نگاره‌های توست، مگر اینکه دستان تو نیشکر باشد که از آن شیرینی بچکد.
در هجر تو دوشم چو ز دل شور برآمد
از هر سر مویم شب دیجور برآمد
هوش مصنوعی: در شب تنهایی و غم به یاد تو، احساسات و شور و شوقی در دل من برانگیخته می‌شود، تا حدی که این احساسات از هر تار موی من بیرون می‌آید و به من فشار می‌آورد.
شب آینة روی تو در مدّ نظر بود
ناگاه غبار سحر از دور برآمد
هوش مصنوعی: در شب، چهره‌ی تو در نظر بود، اما ناگهان غبار صبح از دور نمایان شد.
امشب ز فراق رخت ای یوسف مصری
چون دیدة یعقوب مه از نور برآمد
هوش مصنوعی: امشب به خاطر دوری تو ای یوسف مصری، چشمانم همچون چشمان یعقوب پر از اشک و حسرت است که از عشق تو روشنایی می‌گیرد.
عمری مژه‌ام آب ده کشت وفا بود
این سبزه‌ام آخر ز لب گور برآمد
هوش مصنوعی: عمری در تلاش بودم تا وفا و صداقت را در زندگی بپرورانم، اما در نهایت شادابی و جوانی‌ام به لطف روزگار از میان رفت و حالا تنها یادگاری از آن باقی مانده است.
تا چند کمان ستم چرخ کشیدن
بازوی قوی دستیم از زور برآمد
هوش مصنوعی: تا کی باید زیر فشار و ستم زمانه فعالیت کنیم؟ قدرت و توان ما به زودی به نتیجه خواهد رسید.
دادم همه جا پهلو همّت به ضعیفان
تا بال سلیمانیم از مور برآمد
هوش مصنوعی: من همه جا کنار ناتوانان ایستادم تا آن‌قدر قوت بگیرم که همچون سلیمان، از یک مورچه بلند پرواز شوم.
ای صبح به آبستنی مهر چه نازی!
خورشید من از طارم انگور برآمد
هوش مصنوعی: ای سپیده‌دم، چقدر زیبایی! خورشید من از میان تاک‌های انگور بالا آمده است.
شیرینی وصل توام از دست رقیبان
شهدی است که از خانة زنبور برآمد
هوش مصنوعی: شیرینی وصال تو از دست رقبایت مانند شهدی است که از کندوی زنبورها به دست آمده است.
آهی که من از سینه به یاد تو کشیدم
دودیست که از حوصلة طور برآمد
هوش مصنوعی: آهی که من از دل برای یاد تو کشیدم، مانند دودی است که از کوه طور بلند می‌شود.
صد جلوه به انداز سردار تلف شد
تا قرعه به نام سر منصور برآمد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که صدها زیبایی و جلوه به خاطر سرداری ناپدید شد و در نهایت، بخت و تقدیر به نام سر منصور رقم خورد. یعنی تمام آن جلوه‌ها و زیبایی‌ها بیهوده بودند و سرانجام، فرد دیگری به نیاز یا هدف خود رسید.
فیّاض که سر حلقة رندان جهان بود
آخر چه بلا زاهد و مستور برآمد
هوش مصنوعی: بخشنده‌ای که در جمع اهل دل و رندان قرار داشت، چه سختی و مصیبت‌هایی برای زاهدان و پنهان‌کاران ایجاد شده است؟
تا زمن آن دوست دشمن همچو دشمن می‌رمد
طالع از من می‌گریزد بخت از من می‌رمد
هوش مصنوعی: زمانی که آن دوست به دشمنی می‌پردازد، شانس و بخت از من دور می‌شوند و به طرز عجیبی از من می‌گریزند.
من که محو تابشی چون سایه‌ام از آفتاب
آفتاب من چرا از سایة من می‌رمد!
هوش مصنوعی: من که تحت تأثیر نوری مانند سایه‌ام از آفتاب هستم، چرا خورشید من از سایه‌ام دور می‌شود؟
با تغافل‌های او ایمن نشستن غافلی است
دام در خاکست چون صیاد پرفن می‌رمد
هوش مصنوعی: نشستن در آرامش و بی‌توجهی به غفلت‌های او، خود نوعی نادانی است. وقتی که مانند دام‌ها در خاکستری نشسته‌ایم و نمی‌دانیم که صیاد ماهر چگونه در کمین است.
از نگاه گرم او رنگ از رخ گل می‌پرد
با نسیم کوی او بلبل ز گلشن می‌رمد
هوش مصنوعی: به خاطر نگاه پرحرارت او، رنگ چهره گل‌ها از شرم محو می‌شود و با وزش نسیم در کوی او، بلبل از باغ بیرون می‌رود.
وحشت از بس رخنه‌گر شد بی‌تو در اوضاع من
چاکم از جیب دل و اشکم ز دامن می‌رمد
هوش مصنوعی: به خاطر نبود تو، اوضاع زندگی‌ام به شدت آشفته و پریشان شده است. من به قدری ناراحت و بی‌تابم که دل‌تنگی‌ام از جیب قلبم خارج می‌شود و اشک‌هایم از دامنم رها می‌شوند.
آن چنان کز روزنِ چشمم هراسد بی تو نور
با تو نور آفتاب از چشم روزن می‌رمد
هوش مصنوعی: چنان احساس ناامنی می‌کنم که اگر تو در کنارم نباشی، نور هم برایم ترسناک است. با حضور تو، نور آفتاب از چشمانم می‌تازد و روشنایی را به من می‌بخشد.
رفت فیّاض آنکه از اندک ستم دل می‌رمید
این زمان این صید لاغر از رمیدن می‌رمد
هوش مصنوعی: شخصی با سخاوت و بزرگ‌روح از بین رفته است که از اندک ظلم و ناراحتی فرار می‌کرد. اکنون این صید ضعیف به خاطر وحشت و ناراحتی، در حال فرار است.