گنجور

شمارهٔ ۲۹۷

به آن قد سرفرازی می‌توان کرد
به آن رخ عشقبازی می‌توان کرد
به آن نازی که بر خود چید حسنت
به عالم بی‌نیازی می‌توان کرد
به رویت هر که زلفت دید دانست
که با خورشید بازی می‌توان کرد
چو دل بردی ز دست بیقراران
گهی هم دلنوازی می‌توان کرد
تظلّم می‌کند بیچارگی‌ها
که گاهی چاره سازی می‌توان کرد
جفا بس ای فلک کز یک شرر آه
هزار انجم گدازی می‌توان کرد
چه لازم کوتهی ای بختِ فیّاض
چو زلف غم درازی می‌توان کرد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به آن قد سرفرازی می‌توان کرد
به آن رخ عشقبازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: می‌توان به قدر زیبایی و سرسختی شخصی، به خود افتخار کرد و از زیبایی او لذت برد و عشق ورزید.
به آن نازی که بر خود چید حسنت
به عالم بی‌نیازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیتی که به خودت داده‌ای، می‌توان به جهانی بی‌نیازی دست یافت.
به رویت هر که زلفت دید دانست
که با خورشید بازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که زلف‌های تو را ببیند، متوجه می‌شود که می‌توان با خورشید نیز بازی کرد.
چو دل بردی ز دست بیقراران
گهی هم دلنوازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: وقتی که دل را از دست بی‌قراران بگیری، گاهی می‌توان با محبت و نوازش دل‌ها را به آرامش رساند.
تظلّم می‌کند بیچارگی‌ها
که گاهی چاره سازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: بیچاره‌گی‌ها گاهی از وضعیت خود شکایت می‌کنند، اما می‌توان برای آن‌ها راه حلی پیدا کرد.
جفا بس ای فلک کز یک شرر آه
هزار انجم گدازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: بس کن ای آسمان، به خاطر یک شعله، می‌توانی هزاران ستاره را به آتش بکشی.
چه لازم کوتهی ای بختِ فیّاض
چو زلف غم درازی می‌توان کرد
هوش مصنوعی: ای بختِ خوبی که تو را دارم، چه نیازی به کوتاهی و کمبود است؟ وقتی که غم مانند زلفی بلند و دراز در زندگی‌ام وجود دارد.