گنجور

شمارهٔ ۲۱۶

غنچه را دور از لب لعلت دل از گلشن گرفت
بی‌رخت گل، گونه از رخسار زرد من گرفت
کاشکی یک لحظه سودای مرا کردی علاج
آنکه از بادام چشمم سال‌ها روغن گرفت
چهره در خون شست او هم گرچه خون من بریخت
تیغ بیداد ترا دیدی که خون من گرفت؟
می‌نهادم سر به صحرا موج اشکم پا ببست
می‌شدم بیرون ز عالم گریه‌ام دامن گرفت
ابرُوَش از کشتنت فیّاض شکّی طرفه داشت
عاقبت خون ترا تیغ که در گردن گرفت؟
تا طبع باده گرمی آن تندخو گرفت
نتوان ز بیم آبله دست سبو گرفت
دام هزار سلسله می‌‌خواست روزگار
زلف کجت به عهدة یک تار مو گرفت
زاهد اگر ز دست تو گیرد پیاله‌ای
نتوان پیاله را دگر از دست او گرفت
کم ناله زان شدم که ز طغیان خون دل
چون شیشة پرم نفس اندر گلو گرفت
فیض خط پیاله کم از خط یار نیست
فیّاض می مگر زلش رنگ و بو گرفت!

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غنچه را دور از لب لعلت دل از گلشن گرفت
بی‌رخت گل، گونه از رخسار زرد من گرفت
هوش مصنوعی: غنچه به دور از لب زیبای تو، دلش از باغ گلستان گرفته است. بدون وجود تو، گلبرگ‌ها نیز رنگی از چهره‌ام ندارند و رنگ چهره‌ام زرد شده است.
کاشکی یک لحظه سودای مرا کردی علاج
آنکه از بادام چشمم سال‌ها روغن گرفت
هوش مصنوعی: ای کاش تنها یک لحظه به فکر من بودی و مرا درمان می‌کردی. چون سال‌هاست که از نگاه شیرین و دلربایت به آرامش نرسیدم و تنها زخم‌هایم را التیام می‌بخشد.
چهره در خون شست او هم گرچه خون من بریخت
تیغ بیداد ترا دیدی که خون من گرفت؟
هوش مصنوعی: چهره او به خاطر ظلم وستم در خون آغشته است، با اینکه خونی که من ریخته شدم، ولی آیا تو ندیدی که خون من هم از چیزی که تو بر من روا داشتی، تحت تاثیر قرار گرفت؟
می‌نهادم سر به صحرا موج اشکم پا ببست
می‌شدم بیرون ز عالم گریه‌ام دامن گرفت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تصویرسازی از لحظه‌ای می‌پردازد که در طبیعت و در فضای آزاد قرار گرفته است. او به حالت غمگینی اشاره می‌کند که اشک‌هایش مانند موجی از احساسات برمی‌خیزند. وقتی که او سعی می‌کند از دنیای اندوه و گریه خود فاصله بگیرد، این احساسات به او چنگ می‌زنند و او را در خود نگه می‌دارند. به طور کلی، این توصیف از جنگ درونی بین تلاش برای رهایی از غم و درعین‌حال درگیر ماندن با آن حکایت دارد.
ابرُوَش از کشتنت فیّاض شکّی طرفه داشت
عاقبت خون ترا تیغ که در گردن گرفت؟
هوش مصنوعی: چشم‌های او به اندازه‌ای زیبا و پرنگاه بودند که حتی پس از قتل تو، در دل من شکی به وجود آمد. در نهایت، این تیغی که بر گردن تو نشسته، چه بر سر تو خواهد آورد؟
تا طبع باده گرمی آن تندخو گرفت
نتوان ز بیم آبله دست سبو گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که طبیعت شراب، گرمی و شدت آن را احساس کرد، از ترس آبله نمی‌توان دست به کاسه گرفت.
دام هزار سلسله می‌‌خواست روزگار
زلف کجت به عهدة یک تار مو گرفت
هوش مصنوعی: روزگار هزاران مشکل و پیچیدگی را به خاطر زلف کج تو به دوش یک تار مو گذاشته است.
زاهد اگر ز دست تو گیرد پیاله‌ای
نتوان پیاله را دگر از دست او گرفت
هوش مصنوعی: اگر زاهدی از تو جامی بگیرد، هیچ‌گاه نمی‌توان آن جام را دوباره از دست او گرفت.
کم ناله زان شدم که ز طغیان خون دل
چون شیشة پرم نفس اندر گلو گرفت
هوش مصنوعی: کم ناله کردم، زیرا از شدت درد و رنجی که در دل دارم، مانند شیشه‌ای پر شده‌ام و نفس در گلویم حبس شده است.
فیض خط پیاله کم از خط یار نیست
فیّاض می مگر زلش رنگ و بو گرفت!
هوش مصنوعی: نوشته‌های زیبای روی پیاله به اندازه نوشته‌های محبوبم جذاب و دلنشین است. تنها تفاوت اینجاست که پیاله فقط از شراب پر شده و رنگ و بوی آن از نوشیدنی‌اش می‌آید.