شمارهٔ ۲۰۸
زلف ساقی از کف و دامان یار از دست رفت
چارهسازان چارة کاری که کار از دست رفت
نه گلی در گلستان باقی نه برگی در چمن
بلبلان شوری که دامان بهار از دست رفت
بی تو ما بودیم و چشمی در ره امید و بس
آنهم از تاراج درد انتظار از دست رفت
عمر بگذشت و نشد آهوی مطلب رام، حیف
از دویدن بازماندیم و شکار از دست رفت
دیر افتادی به فکر خویش فیّاض از غرور
این زمان فرصت گذشت و روزگار از دست رفت
زلف بنمودی و قدر طرّة شمشاد رفت
جلوه کردی اعتبار سرو هم بر باد رفت
باز چشم مستت آمد بر سر تمهید ناز
تیر مژگان تو دیگر بر سر بیداد رفت
قسم ما زین نُه چمن بار تعلّق بود و بس
سرو را نازم که آزاد آمد و آزاد رفت
برگ ناکامی جزای رنج راه عاشق است
مزد دست خویشتن بود آنچه بر فرهاد رفت
گردباد هم آخر چرخ را از پا فکند
عاقبت خاکستر افلاک هم بر باد رفت
نه غم بیگانگان دارم نه فکر دوستان
تا به یادم آمدی، عالم مرا از یاد رفت
داشتی عزم نجف فیّاض چون ماندی که دوش
سیل اشک من به طوف دجلة بغداد رفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلف ساقی از کف و دامان یار از دست رفت
چارهسازان چارة کاری که کار از دست رفت
هوش مصنوعی: زلف ساقی و دامان یار از دست رفتند و دیگر چارهای نیست، زیرا کاری که باید انجام میشد، دیگر از دست رفته است.
نه گلی در گلستان باقی نه برگی در چمن
بلبلان شوری که دامان بهار از دست رفت
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیتی پرداخته که در آن هیچ زیبایی و زندگی در طبیعت باقی نمانده است. نه گل و گیاهی در گلستان دیده میشود و نه حتی برگی در چمن است. بلبلان نیز از شدت اندوهی که بهار و زیباییها از دست رفتهاند، ناله و شکایت میکنند. به عبارتی دیگر، شاعر احساس یأس و ناامیدی را نسبت به از بین رفتن زیباییهای طبیعی و لذتهای بهاری بیان کرده است.
بی تو ما بودیم و چشمی در ره امید و بس
آنهم از تاراج درد انتظار از دست رفت
هوش مصنوعی: ما بدون تو بودیم و تنها یک چشم به راه امید داشتیم، اما آن هم به خاطر درد انتظار از دست رفت.
عمر بگذشت و نشد آهوی مطلب رام، حیف
از دویدن بازماندیم و شکار از دست رفت
هوش مصنوعی: عمر ما سپری شد و نتوانستیم به خواستهمان دست پیدا کنیم. چه ناراحتکننده است که تلاش کردیم و دویدیم، اما در نهایت فرصت شکار را از دست دادیم.
دیر افتادی به فکر خویش فیّاض از غرور
این زمان فرصت گذشت و روزگار از دست رفت
هوش مصنوعی: به دیر به فکر خود افتادی، ای بخشنده! از خودبزرگ بینی این زمان گذشته و فرصتها و عمر از دست رفته است.
زلف بنمودی و قدر طرّة شمشاد رفت
جلوه کردی اعتبار سرو هم بر باد رفت
هوش مصنوعی: موهای تو به شکل زیبایی به نمایش درآمد و زیباییات باعث شد که حتی اعتبار سروهای بلند و خوش قد و قامت هم زیر سؤال برود.
باز چشم مستت آمد بر سر تمهید ناز
تیر مژگان تو دیگر بر سر بیداد رفت
هوش مصنوعی: نگاه زیبا و فریبا تو دوباره بر روی یک نقشه نرم و دلپذیر افتاد و حالا تیرهای مژگان تو دیگر به سمت ستم و بیمهری پرتاب شدهاند.
قسم ما زین نُه چمن بار تعلّق بود و بس
سرو را نازم که آزاد آمد و آزاد رفت
هوش مصنوعی: قسمت ما به این نه گلزار فقط وابستگی و تعلق است، ولی من به سرو بنازم که بدون هیچ قید و بندی آمده و رفته است.
برگ ناکامی جزای رنج راه عاشق است
مزد دست خویشتن بود آنچه بر فرهاد رفت
هوش مصنوعی: برگ ناکامی نتیجه زحمات فرد عاشق است و آنچه فرهاد را دچار مشکل کرد، نتیجه تلاشها و انتخابهای خودش بود.
گردباد هم آخر چرخ را از پا فکند
عاقبت خاکستر افلاک هم بر باد رفت
هوش مصنوعی: طوفان هم در نهایت چرخش آسیا را به زمین میزند و سرانجام خاکستر آسمانها هم به باد میرود.
نه غم بیگانگان دارم نه فکر دوستان
تا به یادم آمدی، عالم مرا از یاد رفت
هوش مصنوعی: نه نگران بیگانگان هستم و نه به فکر دوستانم. وقتی به یاد تو افتادم، همه عالم از یادم رفت.
داشتی عزم نجف فیّاض چون ماندی که دوش
سیل اشک من به طوف دجلة بغداد رفت
هوش مصنوعی: شما تصمیم داشتید به نجف بروید، اما چطور میتوانید بروید در حالی که دیشب اشکهای من مانند سیلابی به دجله بغداد سرازیر شد؟

فیاض لاهیجی