گنجور

شمارهٔ ۲۰۶

کسی ز ننگ به من گرچه روبه‌رو نگذاشت
خوشم که دست سبو دست من فرو نگذاشت
خوشم که آینه هر چند کرد بی‌رویی
نقاب جانب روی ترا فرو نگذاشت
ز زخم‌های تن خسته خون دل همه رفت
فغان که تیغ تو آب مرا به جو نگذاشت
هزار مطلب سرگشته در کشاکش بود
نگاه گرم تو ما را به گفتگو نگذاشت
بس است این قدر از دوست آرزو فیّاض
که غمزه‌اش به دلم هیچ آرزو نگذاشت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کسی ز ننگ به من گرچه روبه‌رو نگذاشت
خوشم که دست سبو دست من فرو نگذاشت
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر شرم و خجالت نتوانسته در مقابل من بیاید، اما خوشحالم که دست سبو به من داده شد و از من دور نماند.
خوشم که آینه هر چند کرد بی‌رویی
نقاب جانب روی ترا فرو نگذاشت
هوش مصنوعی: من از این موضوع خوشحالم که با وجود بی‌احترامی‌هایی که آینه نشان داد، هنوز هم جانب زیبایی تو را فراموش نکرد.
ز زخم‌های تن خسته خون دل همه رفت
فغان که تیغ تو آب مرا به جو نگذاشت
هوش مصنوعی: از زخم‌های بدنم به شدت خسته‌ام و درد دل‌های فراوانی را تحمل کرده‌ام. آه، تیغ تو مانع شد تا آب زندگی‌ام به جریان بیفتد.
هزار مطلب سرگشته در کشاکش بود
نگاه گرم تو ما را به گفتگو نگذاشت
هوش مصنوعی: در دل ما افکار و احساسات زیادی درگیر و آشفته بود، اما نگاه محبت‌آمیز تو ما را از صحبت و گفتگو بازداشت.
بس است این قدر از دوست آرزو فیّاض
که غمزه‌اش به دلم هیچ آرزو نگذاشت
هوش مصنوعی: کافی است که از دوست خواسته‌های زیادی داشته باشیم، زیرا نگاه کردن او به دل من، هیچ آرزویی باقی نگذاشت.