گنجور

شمارهٔ ۲۰۵

غمت به سینه مرا جای مدّعا نگذاشت
به حسرت دگرم حسرت تو وانگذاشت
نداشتم سر و برگ کرشمه‌های طبیب
خوشم که عشق تو درد مرا دوا نگذاشت
گلی به سر نزدم هرگز از وصال تو لیک
ره تو حسرت خاری مرا به پا نگذاشت
ز درد دل گرة شکوة تو چون تبخال
هزار ره به لب آوردم و حیا نگذاشت
مرا به تهمت هستی نگاهش از غیرت
چنان بسوخت که خاکسترم به جا نگذاشت
مرا به غیرتِ بیگانه خوی من رشک است
که تا به داغ دل خویشم آشنا نگذاشت
چنان به کشتن ما برفروخت رخ فیّاض
که رنگ بر رخ صبر و شکیب ما نگذاشت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غمت به سینه مرا جای مدّعا نگذاشت
به حسرت دگرم حسرت تو وانگذاشت
هوش مصنوعی: غم تو در سینه‌ام آن‌قدر سنگین است که جایی برای خواسته‌های دیگر باقی نگذاشته و به خاطر حسرت تو، حسرت‌های دیگر هم در دلم نمانده است.
نداشتم سر و برگ کرشمه‌های طبیب
خوشم که عشق تو درد مرا دوا نگذاشت
هوش مصنوعی: من زیبایی‌ها و ویژگی‌های دلربای طبیب را نداشتم، اما از آنجا که عشق تو نتوانست دردی از من دوا کند، به آن‌ها نیازی ندارم.
گلی به سر نزدم هرگز از وصال تو لیک
ره تو حسرت خاری مرا به پا نگذاشت
هوش مصنوعی: هرگز گل زیبایی از محبت تو به سر نزنم، اما راهی که به وصال تو می‌رسد، حسرتی را به من بخشیده که همچون خاری بر پایم نشسته است.
ز درد دل گرة شکوة تو چون تبخال
هزار ره به لب آوردم و حیا نگذاشت
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و درد دل، بارها خواستم که گله و شکایت تو را به زبان بیاورم، اما شرمم نذاشت که این کار را بکنم.
مرا به تهمت هستی نگاهش از غیرت
چنان بسوخت که خاکسترم به جا نگذاشت
هوش مصنوعی: به خاطر تهمتی که به من زد، نگاهش به قدری قوی و غیورانه بود که همه وجودم را سوزاند و هیچ چیزی از من باقی نگذاشت.
مرا به غیرتِ بیگانه خوی من رشک است
که تا به داغ دل خویشم آشنا نگذاشت
هوش مصنوعی: من به حس غیرت آن شخصِ بیگانه حسادت می‌ورزم، زیرا او نتوانست درد دل من را درک کند و با من همدلی کند.
چنان به کشتن ما برفروخت رخ فیّاض
که رنگ بر رخ صبر و شکیب ما نگذاشت
هوش مصنوعی: صورت زیبا و بخشنده‌اش به قدری دل‌فریب و سوزان بود که دیگر تحمل و صبر ما را از بین برد و رنگی به چهره‌مان نماند.