گنجور

شمارهٔ ۲۰۰

در غضب رفتی و دل دوش از تو کامی برنداشت
کس به غیر از ساغر می لب ز لعلت تر نداشت
در ادای درد دل، چندان که امشب پیش یار
همچو اشک از پوست بیرون آمدم باور نداشت
کشت آخر آسمان ما را به صد افسردگی
آتشِ ما را نگه این مشت خاکستر نداشت
در ره امید او چون گرد ننشستم به خاک
کز رهم از باد دامان تغافل برنداشت
از نگه چون چشم او فیّاض را شرمنده کرد
آب شد بیچاره آخر چارهٔ دیگر نداشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در غضب رفتی و دل دوش از تو کامی برنداشت
کس به غیر از ساغر می لب ز لعلت تر نداشت
هوش مصنوعی: وقتی در خشم رفتی، دل کسی موفق به بهره‌برداری از تو نشد، جز جام شراب. هیچ چیز دیگری به جز لب‌های قرمز تو نتوانست به این خوشی دست یابد.
در ادای درد دل، چندان که امشب پیش یار
همچو اشک از پوست بیرون آمدم باور نداشت
هوش مصنوعی: امشب آنقدر احساساتم را بیان کردم که به شدت مثل اشکی که از چشم می‌ریزد، از وجودم خارج شد. یارم باور نمی‌کرد که اینقدر عاطفی شده‌ام.
کشت آخر آسمان ما را به صد افسردگی
آتشِ ما را نگه این مشت خاکستر نداشت
هوش مصنوعی: زمین ما را در نهایت غم و اندوه برداشت، اما آتش ما را نگه داشت؛ این توده خاکستر دیگر وجود ندارد.
در ره امید او چون گرد ننشستم به خاک
کز رهم از باد دامان تغافل برنداشت
هوش مصنوعی: در مسیر امید او، مثل گرد و غبار نشسته‌ام و به زمین نیفتاده‌ام تا اینکه باد بی‌توجهی را از دامن من برنمی‌دارد.
از نگه چون چشم او فیّاض را شرمنده کرد
آب شد بیچاره آخر چارهٔ دیگر نداشت
هوش مصنوعی: نگاه او به قدری زیبا و پرشور است که حتی آب هم از آن شرمنده می‌شود. در نهایت، او بیچاره و درمانده شده و چاره‌ای جز تسلیم ندارد.