گنجور

شمارهٔ ۱۷۶

بازم از نو به کمین غمزة پنهانی هست
بازم آمادة قتلم صف مژگانی هست
گِرد لشگرگه آن غمزه بگردم کانجا
هر طرف می‌نگرم جلوة پیکانی هست
مشت خاکم هوس کسب هوایی دارم
التفاتی طمع از گوشة دامانی هست
تا نسیم سر زلف تو نیامد ز سفر
کس درین شهر ندانست پریشانی هست
اشک بر هر مژه‌ام تاختنی می‌آرد
در کمین جگرم کاوش مژگانی هست
پر طاووس درآید به نظر شاخ چمن
در بهاری که مرا دیدة گریانی هست
همه اینست که در کوی مسیحا، فیّاض
مُرد از درد و ندانست که درمانی هست
خارخاری به دلم از گل رخساری هست
در کمین نگهم وعدة دیداری هست
برهمن کشت مرا کاش ببیند زلفت
تا بداند که درین سلسله زنّاری هست
نفسی نیست که راهم به گلستانی نیست
تا ز راه تو مرا در کف پا خاری هست
ریخت پنهان نگهش خون جهانی و هنوز
کس نداند که درین شهر ستمگاری هست
رخت بستی ز سر کوی ملامت فیّاض
تو برون رو به سلامت که مرا کاری هست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بازم از نو به کمین غمزة پنهانی هست
بازم آمادة قتلم صف مژگانی هست
هوش مصنوعی: دوباره منتظر یکی از نگاه‌های پنهانی هستم که برایم مشکل‌ساز شود و همچنان آماده‌ام که به خاطر آن نگاه لطیف، دچار درد و اندوه شوم.
گِرد لشگرگه آن غمزه بگردم کانجا
هر طرف می‌نگرم جلوة پیکانی هست
هوش مصنوعی: در دور لشکر، آن نگاه جالب توجه را می‌چرخانم، زیرا در هر سمتی که نگاه می‌کنم، جلوه‌ای از قهرمانی وجود دارد.
مشت خاکم هوس کسب هوایی دارم
التفاتی طمع از گوشة دامانی هست
هوش مصنوعی: من از تکه‌ای خاک هستم و آرزوی پرواز به آسمان دارم، توجهی به دانه‌ای که در گوشه‌ای افتاده دارم.
تا نسیم سر زلف تو نیامد ز سفر
کس درین شهر ندانست پریشانی هست
هوش مصنوعی: هنگامی که نسیم خوش زلف تو به این شهر نرسید، هیچ‌کس از آشفتگی و پریشانی من باخبر نشد.
اشک بر هر مژه‌ام تاختنی می‌آرد
در کمین جگرم کاوش مژگانی هست
هوش مصنوعی: اشک بر مژه‌هایم می‌ریزد و در دل من، احساس درد و اندوهی پنهان وجود دارد که به دنبال آرامشی می‌گردد.
پر طاووس درآید به نظر شاخ چمن
در بهاری که مرا دیدة گریانی هست
هوش مصنوعی: در روزی که من چشمانی پر از اشک دارم، زیباترین جلوه‌ها مانند پر طاووس به چشم می‌آید و شاخسارهای سبز چمن به زیبایی جلوه‌گری می‌کنند.
همه اینست که در کوی مسیحا، فیّاض
مُرد از درد و ندانست که درمانی هست
هوش مصنوعی: در کوی مسیحا، شخص بخشنده و مهربان از درد خود می‌میرد و متوجه نمی‌شود که راهی برای درمان وجود دارد.
خارخاری به دلم از گل رخساری هست
در کمین نگهم وعدة دیداری هست
هوش مصنوعی: دلم پر از درد و غم است که به خاطر زیبایی چهره‌ای خاص به وجود آمده و در انتظار لحظه‌ای هستم که دوباره او را ببینم.
برهمن کشت مرا کاش ببیند زلفت
تا بداند که درین سلسله زنّاری هست
هوش مصنوعی: برهمن مرا کشت، اما ای کاش زلف تو را ببیند تا بفهمد که در این جریان چه زنجیری وجود دارد.
نفسی نیست که راهم به گلستانی نیست
تا ز راه تو مرا در کف پا خاری هست
هوش مصنوعی: در زندگی، هیچ نفسی وجود ندارد که مرا به گلستان برساند و در مسیر تو، خاری در پای من وجود دارد.
ریخت پنهان نگهش خون جهانی و هنوز
کس نداند که درین شهر ستمگاری هست
هوش مصنوعی: خونی که به خاطر او در دل مردم دنیا پنهان مانده، هنوز کسی نمی‌داند که در این شهر ظلم و ستم وجود دارد.
رخت بستی ز سر کوی ملامت فیّاض
تو برون رو به سلامت که مرا کاری هست
هوش مصنوعی: تو از کوی ملامت و سرزنش بیرون برو و به سوی آرامش و سلامت برو، زیرا من کار مهمی دارم که باید انجام دهم.